صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۶ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۸ توسط Admin (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

{فرمایش منتخب|ابوطالب}}


فرمایش منتخب: امام موسی کاظم

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است، حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱]

ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) عظماییت خودشان را فاش می‌کنند؛ آن‌وقت شما باید با عظماییت این‌ها شناخت ائمه (علیهم‌السلام) را داشته‌باشید و دنبال کسی نروید. شما ببین امام‌ موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) چطور عظماییتش را افشا می‌کند! شخصی نزد پدرش امام‌ صادق (علیه‌السلام) آمده و می‌گوید آقاجان! امامِ بعد از شما کیست؟ حجّت‌خدا بعد از شما کیست؟ ببین امام چطور او را راهنمایی می‌کند؟ می‌فرماید: برو سرِ گهواره! رفت و سلام کرد. این‌جا آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) که به‌اصطلاح سه‌روز است در دنیا ظاهر شده، صحبت کرد و گفت: برو اسم دخترت را عوض کن! چرا ائمه (علیهم‌السلام) را مثل پدر و مادرتان، خلق حساب می‌کنید؟! چرا معرفت در حق حجّت‌خدا ندارید؟!

حالا این‌شخص نزد امام‌ صادق (علیه‌السلام) برمی‌گردد و می‌گوید: آقا! این‌طور به‌من گفت! امام می‌فرماید: برو به شهرتان و ببین چه‌خبر است؟ می‌گوید: چند وقت است که من از خانه‌ام بیرون آمده‌ام و خبر ندارم؛ اما زن‌ام حامله بود. وقتی به خانه‌اش برمی‌گردد، می‌بیند خدا به او دختری داده که اسمش را حمیرا گذاشته‌اند. حمیرا اسم عایشه است، امام می‌گوید: چرا اسم دشمن ما را روی بچّه‌ات گذاشتی؟! وای بر ما که دنبال دشمنان‌شان رفتیم و می‌رویم! وای بر ما که از دشمن خدا رزق می‌خواهیم! ادّعای مسلمانی هم می‌کنیم!

اگر شما قدری در این فکرها بروید، می‌فهمید که اگر بگویید ائمه (علیهم‌السلام) در دنیا آمده‌اند که به کمال برسند، توهین به ولایت کرده‌اید! اگر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خورشید را برگرداند، اگر می‌گوید یک نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است یا یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت جنّ و انس است؛ دارد به ما می‌گوید که دنبالش بروید تا سهام داشته‌باشید. مگر پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نمی‌گوید به عمل هر کسی راضی باشی، جزء او هستی؟ بیا جزء علی (علیه‌السلام) بشو! بیا جزء ولایت بشو! اگر امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) در دنیا ظاهر شده، می‌خواهد خلقتی را به کمال برساند. خدا عمر و ابابکر را لعنت کند که نگذاشتند این‌کار صورت بگیرد.[۲]

***

بار دیگر امام عظماییتش را فاش می‌کند: علی‌بن‌یقطین در دربار هارون نخست‌وزیر است؛ اما به امر موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است. حالا به مکّه آمده، از آن‌جا خدمت حضرت آمده؛ اما راهش نداد. گفت: یابن‌رسول‌الله! فدایت شوم، همه‌جا امرت را اطاعت کردم، من چه تقصیری کردم؟ گفت: برو رضایت ساربان [شترچران] را بیاور! تو در طوس بودی، این ساربان با تو کاری داشت، چرا اهمال کردی؟

آقایان اداری‌ها! والله! شما فردای‌قیامت خیلی گیر هستید! چرا یکی که کُت و شلوارش نو هست، ماشینش مدل بالاست، کار او را راه می‌اندازی؟! کار مرا راه بینداز که چیزی ندارم! تو داری کار خدا را درست می‌کنی و راه می‌اندازی؛ یعنی داری امر خدا را اطاعت می‌کنی. چرا این‌کارها را می‌کنید؟! مگر اعتقاد به خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و قرآن ندارید؟! معصیت‌ولایتی همین‌است.

آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) علی‌بن‌یقطین را راه نداد و گفت چرا این ساربان که درِ خانه‌ات آمد، به او اعتنا نکردی؟ گفت: یابن‌رسول‌الله! حالا چه‌کار کنم؟ می‌توانم توبه کنم؟ گفت نه! شاهد عرض من این‌است که نمی‌شود توبه کرد؛ چون امام فرمود: باید بروی و رضایت او را کسب کنی. وای بر ما اگر فردای‌قیامت به ما بگویند که رضایت دوستان‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بیاورید! چه‌کار می‌کنیم؟! رفقای‌عزیز! بیایید دوستان‌علی (علیه‌السلام) را مراعات کنید و رضایت‌شان را کسب کنید!

علی‌بن‌یقطین گفت: آخر من چطور بروم؟ طوس کجا و این‌جا [یعنی مدینه] کجا؟! امام گفت: شتری سرِ قبرستان هست، سوار شو! تو را درِ خانه جَمّال می‌گذارد. سوار شتر شد، تا چشمش را هم گذاشت و نگذاشت، دید درِ خانه ساربان است. در را زد، ساربان بیرون آمد و یک‌دفعه وحشت کرد. گفت: نترس جانم! نترس! امامم مرا قبول نکرده، بیا پایت را روی صورتم بگذار! پا روی صورتش گذاشت، حالا که نزد امام آمد قبولش کرد. ببین، بی‌خود نیست که علی‌بن‌یقطین می‌شود. بترسید از آن روزی که امام قبول‌تان نکند!

والله! دنبال امام آمدن با باد و تکبّر نمی‌شود رفت! با خودخواهی و ریاست نمی‌شود رفت! همه این‌ها را دور بریزید! علی‌بن‌یقطین همین‌کار را کرد. مگر یک‌آدم عادی است؟! او نخست‌وزیر کسی است که می‌گوید: ای ابر! ببار! هر کجا بباری ملک من است! مؤمن باید فروتن باشد.

هارون که به ابر می‌گفت ببار! هر کجا بباری ملک من است! قدرت قلدری داشت؛ نه قدرت الهی! حالا کجا رفت؟! قبرش کجاست؟! بیایید تفکّر داشته‌باشید! آن کسی‌که می‌خواهد تکبّر و خودخواهی و ریاستش را نشان بدهد، تودهنی می‌خورد.[۳]

***

شما در صحیفه‌سجادیّه نگاه کن! ببین امام چطور حرف می‌زند! به‌قرآن مجید قسم! امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) «قدرة‌الله» است؛ قدرت همه عالم در قبضه قدرتش است؛ اما می‌گوید: «أنا عبدالذلیل»: خدایا! من در مقابل تو عبد ذلیلم! یقین دارد که خدا این قدرت را به او داده، می‌گوید من عبد ذلیلم؛ خدایا! به‌من رحم کن! با خدا چطور حرف می‌زند؟ یاد من و تو داده‌است.

روایت داریم که شخصی هفت‌مو پیش هارون آورد و گفت: این‌ها موهای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است. گویا آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) تشریف داشتند. هارون گفت: یابن‌عمّ! آیا راست می‌گوید؟! حضرت فرمود: آتش بیاورید! آتش زلالی آوردند. حضرت یکی‌یکی موها را در آتش گرفت، پنج‌مو نسوخت، دوتا از موها سوخت. حضرت فرمود: این دوتا موی جدّم نبود! هارون به این‌شخص گفت: درست می‌گوید؟! او گفت: بله! آن دوتا را اضافه کردم که تعدادش زیاد شود؛ پس موی این‌ها هم نمی‌سوزد. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) برای من و تو دارد حرف می‌زند، می‌خواهد آگاهی به ما بدهد که این‌قدر من، من نکنیم! چه‌کسی به تو قدرت داده؟ چه‌کسی این‌ها را به تو داده و تو را به این‌جا رسانیده‌است؟ [۴]

***

حالا امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السلام) در بیابان آمده، می‌بیند چادری است که همه در آن گریه می‌کنند. زن و مرد و بچّه گریه می‌کنند. می‌پرسد: چه شده؟ می‌گویند: گاوی داشتیم که مُرده‌است. شیر به ما می‌داد، گاهی شیرش را پنیر می‌کردیم و به شهر می‌بردیم و می‌فروختیم و مایحتاج‌مان را تهیّه می‌کردیم.

امام یک اشاره‌ای کرد و این گاو به اذن خدا بلند شد. همه آن خانواده یک‌دفعه فریاد کشیدند که وای عیسی آمده! عیسی‌بن‌مریم است! صدها عیسی فدای موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) است! عیسی کیست؟! در آسمان چهارم نگهش داشتند؛ چون سوزن و نخ با خودش آورده‌بود. ای عیسوی‌مذهب‌ها! بیایید عیسای ما را قبول کنید؛ یعنی علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) که در «قاب قوسین أو أدنی» رفته و زانو به زانوی الهی است. نگویید مگر خدا زانو دارد؟! علی (علیه‌السلام) امر خداست، مقصد خداست، همه‌چیز خداست.

حالا چطور این حیوان بلند شد و جان گرفت؟ خدا جان را به تمام ممکنات از چرنده و پرنده و آنچه در این خلقت است می‌دهد؛ وقتی آیه «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۵] نازل‌شد، این تسلیمیّت فقط مخصوص بشر نیست؛ بلکه کلّ ماورای خلقت باید تسلیم ولایت شوند. جانی که از این گاو بیرون رفته هم تسلیم امام است. امام به او امر می‌کند که چند وقت دیگر در نزد این بمان! همان‌طور که امام‌ حسین (علیه‌السلام) به زَعفر گفت: نَفَس‌های این‌ها در قبضه قدرت من است یا وقتی حضرت‌زینب (علیهاالسلام) در دروازه‌کوفه گفت «اُسکُتوا!» نَفَس‌ها در سینه‌ها پیچید و دیگر نتوانستند تکان بخورند![۶]

***

یاد خیلی مهم است. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) یک عمله داشت، در خانه امام کار می‌کرد؛ شب آن‌جا خوابید. قدری که از شب گذشت، دید موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) کناری رفت و تا صبح با خدا مناجات کرد و گریه کرد. مناجات امام یک خلقت است، خود امام یک خلقت است.

حالا این عمله نزد موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد و گفت: آقاجان! من هر وقت بلند شدم، دیدم شما با خدا مناجات می‌کنید و گریه می‌کنید، خیلی من هم دلم می‌خواست مناجات کنم؛ اما خسته بودم. (رفقا! عملگی خیلی آدم را خسته می‌کند، خدا قسمت‌تان نکند! خدا شما را همیشه فرمانده قرار بدهد! بیایید فرمانده شوید! فرمان ببرید تا فرمانده شوید.)

امام موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به او گفت: تو ثوابی کردی که از عبادت من بالاتر است. گفت: آقا! من چه کردم؟ امام فرمود: بلند شدی آب خوردی و یاد لب‌تشنه جدّم، حسین (علیه‌السلام) کردی و لعنت بر موکّلان آب فرات فرستادی. امام می‌خواهد اعلام کند که عبادت موجب محشوریّت با امام‌ حسین (علیه‌السلام) و اصحابش نمی‌شود، یاد موجب محشوریّت می‌شود. این‌قدر این یاد مهمّ است که می‌گوید اگر برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) گریه‌ات نمی‌آید، تباکی کن! [یعنی خودت را به حال گریه بزن.] حالا می‌گوید اگر یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) باشی و یک لکّه‌اشک بریزی، این‌قدر این اشک قیمت دارد که اگر آن‌را در جهنّم بریزند، جهنّم طوفان می‌شود؛ یعنی تعادل خودش را از دست می‌دهد؛ چون‌که یاد آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) بودی.[۷]

***

شخصی بود که جمّال [شتردار] بود، شترهایش را به هارون‌الرشید قرض می‌داد تا مردم را به مکّه ببرد. این جمّال فکر می‌کرد این‌کاری که می‌کند معصیت نیست؛ چون سفر حجّ است و هارون دارد مردم را به زیارت می‌برد. حالا امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السلام) به او رسید و فرمود: تو که عارف هستی، شناخت داری، چرا شترهایت را به هارون می‌دهی؟! ببین چه حرفی می‌زند؟ گفت: آقاجان! من که شترهایم را برای معصیت به او نمی‌دهم! او مردم را سوار می‌کند و به مکّه می‌برد.

امام به او فرمود: تو حاضر هستی که هارون از سفر مکّه برگردد و شترهایت را به تو برگرداند و پولش را به تو بدهد؟! گفت: بله! امام فرمود: همین‌قدر که حاضر هستی هارون بماند، هر چقدر گناه کند، گردن توست و با او شریک هستی. یک‌وقت شما در یک تأسیسه‌ای که صحیح نیست، کار خیری داری می‌کنی؛ اما با آنچه فساد در این تأسیسه هست، شریکی. من دلم می‌خواهد که شما شریک ظلمه نباشید، می‌خواهم با خدا و امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) و مؤمن شریک بشوید و از این‌ها بهره ببرید نه از ظلمه.

جمّال رفت و شترهایش را فروخت، سال بعد هارون کسی را نزد او فرستاد و گفت: شترهایت را برای سفر حجّ آماده کن! جمّال گفت: من آن‌ها را فروختم. گفت: چرا؟ گفت: پیرمرد شده‌ام و خلاصه نمی‌توانم آن‌ها را اداره کنم. هارون گفت: نَفَس کس دیگری به تو خورده‌است؛ پس اگر ما ظالمی را تأیید کنیم، آنچه که گناه می‌کند به گردن ماست. [۸]

***

امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: سنگی را دوست داشته‌باشی، با آن محشور می‌شوی؛ یا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر کسی را دوست داشته‌باشی، با آن محشور می‌شوی. آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) دوستی داشت. یک‌روز با او راه می‌رفت، به او گفت: می‌دانی که فلانی چپی است؟! [یعنی جزء اصحاب‌شِمال است که نامه اعمالش به‌دست چپش داده‌می‌شود.] چرا با او نشست و برخاست داری؟! گفت: یابن‌رسول‌الله! آیه توبه برای چه‌کسی نازل‌شده؟ برای ما نازل‌شده، با هم هستیم و آخرش هم توبه می‌کنیم.

امام فرمود: یادت می‌رود که توبه کنی. گفت: من یادم می‌رود؟! گفت: آره! اسمت چیست؟ آن‌شخص اسمش را فراموش کرد و تا آخر عمر یادش نیامد. امام به او گفت: من بنده‌خدا هستم، به تو تصّرف کردم؛ بترس از روزی که خدا به تو تصرّف کند! [۹]

***

شخصی بود که بچّه‌های هارون‌الرشید؛ یعنی امین و مأمون را درس می‌داد. یک‌روز دید که هارون دارد گریه می‌کند! به او گفت: خلیفه! خدا خاطر شما را افسرده نکند، چه شده؟! ببین چقدر هارون خبیث بود! گفت: امروز پسر عمّم موسی‌بن‌جعفر حرفی به‌من زد که افسرده‌ام و این افسردگی تا آخر عمْرم از من جدا نمی‌شود! گفت: حضرت به شما چه گفت؟!

هارون گفت: به موسی‌بن‌جعفر گفتم که آقا! تقدیر بچّه‌هایم را به‌من بگو! گفت: ای هارون! بدان که این‌ها بعد از تو با هم دعوا می‌کنند. مأمون، امین را می‌کُشد و سرش را به درختی آویزان می‌کند و به مردم می‌گوید بیایید تُف به او بیندازید! همین‌جور هم شد. هارون قسم می‌خورد و می‌گوید که این‌کار می‌شود. ببین چطور می‌فهمد و می‌گوید این‌کار حتماً می‌شود! یعنی می‌فهمد که امام ماوراء را می‌داند. اصلاً چون ائمه (علیهم‌السلام) ماوراء را می‌دانستند، خلفاء آن‌ها را می‌کشتند که از ماوراء به مردم نگویند. [۱۰]

***

وقتی آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) به مکّه‌معظّمه مشرّف شد، قایم خانه‌خدا را گرفت و به‌قول ما سخنرانی کرد. [قایم یعنی ایشان یک‌حدودی از کعبه را گرفت.] فرمود: ای مردم! بدانید این کعبه معظّمه خیلی شرافت دارد! هر کسی‌که آن‌را بسازد؛ یا تعمیر کند؛ یا به این‌جا بیاید، چقدر اجر دارد! خیلی ایشان سفارش خانه‌خدا را کرد!

من عقیده‌ام این‌است که تمام عظمت این‌خانه به‌واسطه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است؛ یعنی این‌خانه زایشگاه‌ علی (علیه‌السلام) است. بعداً فرمود: هر کسی توهین به یک مؤمن کند، انگار خانه‌خدا را خراب کرده‌است. [۱۱]

***

شخصی خدمت آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) آمد؛ شب بود. عرض کرد: یابن‌رسول‌الله! من همیشه این کهکشان فَلَک و آسمان‌ها را می‌بینم؛ چقدر زیباست! امام فرمود: ای شخص! بدان همین‌جور که زیبایی آسمان‌ها را می‌بینی، آسمان دارد به نور شیعیان ما زندگی می‌کند؛ یعنی آن نور، تجلّی‌اش بیشتر است. فقط جبرائیل، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل می‌بینند؛ یعنی این چهار مَلَک مقرّب می‌بینند.

چرا این‌ها می‌بینند؟ تمام ملائکه‌های آسمان به‌غیر از ملائکه‌های مقرّب، توان نور شیعه را ندارند، اگر نور یک شیعه را ببینند رُبس می‌شوند. تمام این حرف‌ها که ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) زده‌اند، مال شیعه‌هایشان است. چرا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) گفت نمی‌توانند ببینند و رُبس می‌شوند؟! مگر موسی ربس نشد؟! وقتی نور شیعه آخرالزمان به کوه طور تجلّی کرد، موسی غش کرد و آن هفتاد نفر مردند!! من که بی‌روایت و حدیث حرف نمی‌زنم. [۱۲]

***

رفقا! من همیشه در فکر هستم که آگاهی شما زیاد بشود. کارها و عبادت‌های مردم همیشه یک‌قدری روی خیال بوده. حسابش را بکنید که هارون بلند شده، به حجّ آمده، عدّه‌ای را هم با خودش آورده؛ اما چه‌کار می‌کند؟ به‌مسجد النّبیّ می‌آید و به پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید: یا رسول‌الله! از تو عذر می‌خواهم، مملکت دارد دو دُرقه‌ای می‌شود، من می‌خواهم این پسرت را چند روز در تحت‌نظر بیاورم، ببینید چطوری دارد حرف می‌زند؟! به حجّ آمده؛ اما خیالش چیست؟ می‌خواهد موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را بگیرد و به زندان ببرد. شما خیال نکنید آن هارون است. یک‌وقت می‌بینید که من هم هارون هستم، به چه خیالی آمده‌اید؟!

حالا هارون دستور می‌دهد که حضرت را بگیرند. در ظاهر او را به زندان می‌برد. یک اشخاصی که روی منبر می‌نشینند، روی منبر ولایت، اما ولایت‌شان القایی نیست، یک حرف‌هایی می‌زنند! یکی از این منبری‌ها می‌گفت که دیدند سِندی‌بن‌شاهک از زندان با شلّاق بیرون می‌آید، آخر تو چه می‌گویی؟! غلط می‌کند آن شلّاقی که به موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) بخورد! به کسی‌که تمام خلقت در قدرتش و به امرش است! وقتی این حرف را زد، این‌قدر من ناراحت شدم!

هارون، موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را به زندان برده؛ اما حضرت دارد عظمائیت نشان می‌دهد، زندان‌بان می‌بیند که همیشه موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) بیرونِ زندان است، می‌آید و می‌گوید: بابا! این‌که همیشه بیرون است. شما فکر کنید آقا موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) که می‌گویید بیست و پنج‌سال در زندان بوده، چطور این بیست و پنج‌سال زن گرفته‌است؟! چقدر بچه دارد! امام که توی زندان نبوده‌است.

روایت بگویم که قبول کنید و امام‌تان را بشناسید. حالا زنِ مُغنّیه بهترین و زیباترینِ تمام زنان در آن‌زمان بوده، هارون به او پول می‌دهد و می‌گوید: به زندان برو! قدری برقص و بخوان! وقتی این زن از زندان بیرون آمد، دیدند دارد می‌گوید: «سُبّوحٌ قُدّوس ربّ الملائکة و الرّوح»، چه‌خبر است؟! گفت: دیدم باغ‌هایی است که چشم روزگار به خود ندیده، امام یک‌نگاه به‌من کرد، دهانم بسته‌شد. ولایت در قلب این زن نفوذ کرد، حالا می‌گوید: «سُبوحٌ قُدّوس ربّ الملائکه و الرّوح.» رفقای‌عزیز! ببینید من دلم می‌خواهد که ما هم این‌جوری ولایت را بشناسیم و ولایت در قلب‌مان نفوذ کند. هارون دستور داد که این زن را کشتند.

این حرف‌ها را که می‌زنم، می‌خواهم نتیجه‌گیری کنم. حالا دید همین‌طور خباثتش دارد افشا می‌شود. دستور داد که موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را زهر دادند و برای حفظ خلافت و جانِ خودش دستور داد که موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را روی آن جِسر [پُل] گذاشتند، پلی بود که به آن «ریحانه» می‌گویند، از بس مردم گُل آوردند و آن‌جا ریختند. هارون «لعنة‌الله‌علیه» می‌خواست از شیعیان و دوستان موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) امضا بگیرد که امام به مرگ خدایی مُرده و جانش عیب نکرده‌است. گفت؛ شیعه‌ها بیایند و ببینند. همه آمدند و امضا کردند که به مرگ خدایی از دنیا رفته‌است.

والله! بالله! از موقعی‌که به تکلیف رسیدم، عقیده‌ام همین‌است که امام مُرده و زنده ندارد. قبلاً به شما گفتم که ولایت نوشیدنی است! حالا در بین این جمعیّت یک‌نفر پیدا می‌شود که خدا ولایت را به او نوشانده؛ می‌گوید این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟! از خودِ امام می‌پرسیم. می‌آید به او سلام می‌کند، اظهار ادب می‌کند و می‌گوید یا امام‌المتقین! یا موسی‌بن‌جعفر! ما شهادت می‌دهیم که شما مُرده و زنده ندارید، آیا شما را زهر دادند یا به مرگ خدایی از دنیا رفتید؟ در بین این‌همه مردم، یک‌نفر امام‌شناس است. رفقای‌عزیز! بیایید ما هم این‌جوری بشویم. حضرت دست مبارکش را بالا می‌برد و می‌گوید «زهراً زهرا!» این‌چه مُرده‌ای است؟! والله! تو مُرده‌ای و روحت مُرده‌است! چه دارید می‌گویید؟! چرا این‌قدر این‌ها را پایین آوردید؟! چرا این‌ها را به مردم نگفتید تا امام‌شان را بشناسند و به مرگ جاهلیّت نَمیرند؟!

هارون دید همین‌طور دارد رسواتر می‌شود. نستجیرُ بالله به‌اصطلاح جنازه را حرکت داد. حالا هم مگر دست از عنادش برداشته؟! آن‌زمان قبرستان دو جور بود: اعیان و اشراف در یک‌جا و آن‌هایی که فقیر بودند، در جای دیگر دفن می‌شدند. عدّه‌ای پیش هارون آمدند و گفتند: ما که امر تو را اطاعت می‌کنیم، جزء اعیان هستیم اما آن عدّه‌ای که امرت را اطاعت نمی‌کنند، فقرا هستند؛ ما می‌خواهیم تاحتّی قبرستان‌مان هم جدا باشد. دستور داد که قبرستان این‌ها را جدا کنند.

حالا سلیمان‌بن‌داوود می‌بیند که یک جنازه‌ای را دارند رُو به قبرستان اعیان می‌برند؛ اما روی تخته‌پاره‌ای گذاشته‌اند، چهار نفر هم زیر این جنازه را گرفته‌اند؛ یکی هم صدا می‌زند: «امامُ الرَّفضه»: مردم! این امام رافضی‌هاست. فوراً گفت: بروید ببینید این چه‌کسی است که او را دارند در قبرستان اعیان می‌برند؟ وای بر ما و وای بر امید ما! حالا آمد و گفت که این موسی‌بن‌جعفر است.

فوراً سلیمان دستور داد که آن‌ها را تنبیه کردند. کفنی که تمام قرآن به آن نوشته شده‌بود، به حضرت کردند؛ وقتی می‌خواستند موسی‌بن‌جعفر (علیه‌السلام) را در بهترین‌جا به ظاهر دفن کنند، تا زمین را کَندند، دیدند که آن‌جا سردابه‌ای است، جسم‌علیین امام را آن‌جا دفن کردند. سلیمان نامه‌ای به هارون نوشت که من دیدم از برای خلافتت ضرر دارد که این‌کار را کردم. [۱۳]

***

الآن شما حرف می‌زنید؛ اما امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت نمی‌کنید! امر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) این‌است که اولاً سخی باشید؛ دوم این‌که سخاوت‌تان به دوستان‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برسد؛ سوم این‌که اهل‌دنیا نباشید. کدام‌یک از شما اهل‌دنیا نیستید؟! چرا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌آید به متقی سر می‌زند؟ چرا امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌فرماید: متقی وکیل من است؟ چرا امام‌ رضا (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: برو مردم را راهنمایی کن؟ چرا امام‌ موسی‌کاظم (علیه‌السلام) به متقی می‌فرماید: حسین! غصّه نخور! حرف‌هایت را در جهان پخش می‌کنیم؟ چون امام به متقی نظر دارد، متقی هم نظرش با امام است. چرا نظر امام به شما نیست؟ چون شما اهل‌دنیا هستید. چرا اهل‌دنیا می‌شوید؟ چون می‌خواهید دنیا کارهایتان را تکمیل کند. [۱۴]

خدایا! ما مَست ولایت باشیم؛ نه مَست دنیا.

خدایا! روزی نیاید که ما از یاد امام‌ حسین (علیه‌السلام) و غدیر و رجعت؛ یعنی علی (علیه‌السلام) و زهرا (علیهاالسلام) غافل باشیم.

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


فرمایش منتخب: عید مبعث 2

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱۵]


پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در دل مادرش بود که پدرش از دنیا رفت. حالا وقتی به‌دنیا آمد، مادرش هم از دنیا رفت، حضرت‌ابوطالب ایشان را بزرگ کرد. بعضی‌ها که نفهم هستند، می‌گویند که ابوطالب مشرک بوده. این‌ها چون با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خوب نیستند، راجع به پدرش این حرف‌ها را می‌زنند. این‌قدر ابوطالب، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را از این‌جا به‌جای دیگر می‌برد، روایت داریم: هر شب تا سه‌بار جایش را عوض می‌کرد. ای مردک‌ نفهم که می‌گویی ابوطالب مشرک بوده! هر نَفَس ابوطالب افضل از عبادت‌ثقلین است. او حفظ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را کرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) حفظ ولایت می‌کند؛ این‌حرف‌ها چیست که می‌زنید؟!

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک‌قدری رشد کرد، به او می‌گفتند: «محمّد امین». هر کسی‌که به‌اصطلاح چیزی داشت، پیش او به امانت می‌گذاشت. حالا خدا برانگیخته‌اش کرد. همان‌طور که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید: با تمام انبیاء در خفاء آمده‌ام، با رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمدم. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌گوید: وقتی آدم در گِلش بود، من نبیّ بودم. از این‌مطالب می‌خواهم نتیجه بگیرم، ببین چه می‌گویم؟ خدا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را مثل فردایی به کوه حراء دعوت کرد. وقتی به آن‌جا رفت، جبرئیل نازل‌شد، ایشان را خلاصه تاج‌گذاری کردند و ابلاغ ولایت به او داد. تا حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود؛ اما اجازه صحبت نداشت؛ چون‌که مؤمن هم باید اجازه صحبت داشته‌باشد، حرف خدا را بزند. هر کسی‌که مؤمن نیست، بی‌خود دنبال هر کسی نروید! حالا خدا به او اجازه داد و گفت: «بلِّغ!» عزیز من! برو تبلیغ کن! آن‌وقت خدا چه‌کار کرد؟ خدا اجازه‌ای که داد، اجازه امر ولایت را به او داد؛ یعنی گفت: بلند شو! تبلیغ کن!

حالا پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در غار حراء آمده، گرفته خوابیده، یک‌دفعه نهیب به او زد: یا محمّد! بلند شو! تبلیغ‌ کن! حالا ایشان می‌لرزد. وقتی بخواهد وحی نازل بشود، آدم می‌لرزد، ترس دارد؛ یعنی بدن خیلی آمادگی ندارد، باید آمادگی وحی داشته‌باشد، بدن ناراحت است؛ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم همین‌جور است. حالا بلند شد، خدا گفت: اوّل قوم و خویش‌هایت را دعوت کن که آن‌ها مخالفت نکنند؛ آخرش هم مخالفت کردند. خدا خوب حالی‌‎اش است! می‌فهمد که قوم و خویش‌هایش مخالفت می‌کنند، گفت: اوّل آن‌ها را دعوت کن!

وقتی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حراء پایین آمده، پیش خدیجه می‌رود و به او می‌گوید: ایمان بیاور! خدیجه گفت: من ایمان آورده‌بودم. حالا قوم و خویش‌ها پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دعوت کردند، (حرفم این‌است که می‌گویم: هر کسی دعوتت کرد، نرو!) دعوتش کردند، بزرگان جمع شدند و گفتند که شما این حرف را نزن! شما داری ‌یک‌کاری می‌کنی که خدایان ما را از نظر جوان‌ها و مردم می‌اندازی، این حرف را نزن! ما بهترین زن را برایت می‌گیریم، تو بچّه‌یتیم بودی؛ همین‌طور بنا کردند پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دعوت‌کردن، ببین پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) در جواب آن‌ها چه می‌گوید؟ تبلیغ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بوده. به آن‌ها فرمود: اگر ماه را در یک دستم و خورشید را در دست دیگرم بگذارید؛ یعنی این‌قدر قدرت داشته‌باشید و بتوانید کار خدایی کنید؛ هرچند شما خلقید؛ اما اگر این‌قدر قدرت داشته‌باشید، من دست از تبلیغم برنمی‌دارم.

شما هم قربان‌تان بروم، اگر همه ‌مردم دعوت‌تان کردند، نباید دست از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بردارید، نباید دست از امام‌زمان‌تان بردارید. شما باید امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را سرفراز کنید، نه سرشکسته؛ ما امام‌هایمان را سرشکسته می‌کنیم. روایت می‌خواهید؟ امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: یک‌کاری نکنید که فردای‌قیامت ما را ملامت کنند، بگویند این شیعه‌ات است که این‌کارها را کرده، این دوستت است که این‌کارها را کرده؛ ما را فردای‌قیامت خجالت ندهید! [۱۶]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


فرمایش منتخب: ماه‌رجب

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمةالله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته‌باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۱۷]

رفقای‌عزیز! این ماه، ماه‌رجب است. رجب یعنی متعلّق به امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) است. ماه‌شعبان را می‌گویند متعلّق به رسول‌اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است و ماه‌رمضان متعلّق به خداست. [۱۸] خدا در قیامت می‌گوید: «أین‌الرّجبیّون؟» کجا هستند کسانی‌که در ماه‌رجب عبادت کردند؟ بیایند من به آن‌ها بهشت بدهم. ای کسانی‌که پیرو علی (علیه‌السلام) هستید! ای کسانی‌که پیرو زهرا (علیهاالسلام) هستید! ای کسانی‌که پیرو امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هستید! ای کسانی‌که پیرو این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) هستید! هر چه به شما بدهم، حقّ شما را ادا نکردم؛ مگر فردوس. تازه فردوس که چیزی نیست، یک باغی است؛ اما این حرف‌ها یقین می‌خواهد. این حرف‌ها زدنش درست‌است، یقین می‌خواهد. یقین آن‌هم عمل است. [۱۹]

چرا خدا می‌فرماید: «أین‌الرّجبیّون؟» رجبیّون بیایند! مگر ماه‌شعبان، ماه‌پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نیست؟ چرا نمی‌گوید «أین‌الشّعبانیّون؟»: شعبانیّون بیایند؟ مگر ماه‌مبارک رمضان، ماه‌خودش نیست؟ چرا نمی‌گوید «أین‌الرّمضانیّون؟»: رمضانیّون بیایند! چرا می‌گوید «أین‌الرّجبیّون؟» صدایت می‌زند. اوّل، ماه‌رجب است. والله! ما مبنایش را نفهمیدیم. او را دارد صدا می‌زند، دارد می‌گوید: کجایند آن‌هایی که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را اطاعت می‌کردند؟ کجایند آن‌هایی که «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۰] را قبول کردند؟ خدا امتیاز می‌دهد، می‌گوید: کسی‌که از درِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) داخل رفته، بیاید تا من مزدش را بدهم.

هیچ‌قدرتی توان ندارد مزدی که از درِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) داخل بشوی را به تو بدهد. هیچ‌قدرتی به غیر از خدا توان ندارد که مزد ولایت را بدهد. چه کسی می‌تواند بدهد؟ تمام خلقت، تا حتّی انبیاء، کُمیت‌شان راجع به‌ولایت لنگ است. چرا ترک‌اولی دارند؟ پس خدا می‌گوید: «أین‌الرّجبیّون؟» ای کسانی‌که از درِ علی (علیه‌السلام) آمدید! ای کسانی‌که محبّت علی (علیه‌السلام) را داشتید! ای کسانی‌که «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲۰] را قبول داشتید و عمل می‌کنید؛ این‌طرف و آن‌طرف نرفتید، بیایید تا من مزدتان را به شما بدهم! [۲۱]

حالا ببینید من چه می‌گویم؟ همین‌طور که خدا گفت: «أین‌الرّجبیّون؟» پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم می‌فرماید: «أنا مدینة‌العلم و علیٌ بابُها». ماه‌رجب هم همین‌ است، با تمام گلبول‌های خونم این حرف را می‌زنم: این ماه‌رجب عین «أنا مدینة‌العلم و علیٌ بابها» است. باید از این در؛ یعنی درِ امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بیایید؛ از درِ رجب هم باید وارد بشوی؛ نه این‌که این‌کار را بکنی، ثواب است؛ آن‌کار را بکنی، ثواب است. «أین‌الرّجبیّون؟» ‌کیست که در ماه‌رجب، از درِ علی (علیه‌السلام) وارد شده‌است؟ بیاید! من هر چه بخواهد، به او می‌دهم. اگر از این در آمدید؛ آن‌وقت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارید، خدا را هم قبول دارید. اگر از این در نیامدید، آن‌ها را مصنوعی و رودربایستی و ساختگی قبول دارید، شناسنامه‌ای و اسماً قبول دارید. ما چه‌کار کنیم؟ چه بگوییم؟ [۲۲]

خدای تبارک و تعالی، فقیرخواه است. از آن‌جا می‌گوید: «أین‌الرّجبیّون»، از این‌جا هم می‌گوید «أین‌الفقراء؟» به تمام آیات قرآن! خدای تبارک و تعالی از هیچ‌کس تشکّر نکرده‌است؛ از انبیاء، اولیاء و اوصیاء تشکّر نکرده، از علمای ربّانیّ و فقهاء تشکّر نکرده؛ البتّه فقهای واقعی نه قلّابی، فقط از فقراء تشکّر کرده‌است. در قیامت به آن‌ها می‌فرماید: ای فقرا! ببخشید! هر چیزی می‌خواهید، به شما می‌دهم. خدا به چه‌کسی گفته که هر چه می‌خواهید، به شما می‌دهم؟ فقط به فقرا گفته‌است. به چه‌کسی گفته؟ به‌من بگویید! شما که باسوادید، دبیر هستید، معلّم هستید، مهندس هستید، دانشمند هستید، به‌من بگویید! اگر نیست، جلوی دهانم را بگیرید! اما نمی‌توانید بگیرید! قدرت ندارید؛ چون‌که نیست.

حالا می‌گوید هر چه می‌خواهید، به شما می‌دهم. عذرخواهی هم می‌کند و می‌فرماید: من شما را فقیر کردم. (ببین چقدر خدا شما اغنیاء را می‌خواهد! خدا فروگذار نمی‌کند؛ هم فقراء را تأیید می‌کند و هم شما اغنیاء را، می‌گوید:) من می‌خواستم که اغنیاء به شما کمک کنند و سالم باشند. چقدر خدا شما را می‌خواهد! عزیز من! قربانت بروم، کجایی؟ [۲۳]

خدا روز قیامت به فقرای صابر ندا می‌دهد: «أین‌الفقراء؟» از آن‌طرف می‌گوید: «أین‌الرّجبیّون؟» کیست که در ماه‌رجب، کمک به مستضعفین کرده؟ کیست که صبر کرده و دستش را جلوی نامرد دراز نکرده است؟ به تمام آیات قرآن! از اوّل عمرم دستم را پیش هیچ‌کس، تا حتّی پدرم دراز نکردم. آن دستی که جلوی کسی دراز نشود، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) با او مصافحه می‌کند. به‌دینم! راست می‌گویم، اما به‌دینم! شما هم باور نمی‌کنید. آن دست، دست خداست. مگر نمی‌گوید یک‌چیزی به یکی دادی، دستت را ببوس؟ چون خدا می‌گوید: آن‌را به‌من دادی. کجا این‌کارها را می‌کنید؟! ماه‌رجب گذشت و یک شاهی به مردم نداده است! همین‌جور، زُل‌زُل نگاه می‌کند. آخر این مالت ‌را می‌خواهی چه کار ‌کنی؟! [۲۴]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


اخلاق در خانواده 11

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۲۵]

جوانی پیش پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد، قدری سر و وضعش ژولیده بود. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: زن داری؟ گفت: آری! گفت: دلت می‌خواهد که مثل تو ژولیده باشد؟ گفت: نه! گفت: او هم می‌خواهد که این‌جوری نکنی. تمام حرف‌ها را به ما دستور داده، باید پیراهنت را عوض کنی، خلاصه تمیز باشی. کاری نکنی که مردم از تو انتظار نداشته باشند، اگر دهانت بو می‌دهد، آن را بشوی عزیز من! دندان‌هایت اگر مصنوعی است، آن‌ها را بشوی، دهانت بو ندهد، گوش‌ات بو ندهد، پایت بو ندهد. اصلاً اسلام نظافت است. [۲۶]

جوان عزیز هم به قرآن نزدیک است، هم به توحید نزدیک است، هم به امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) نزدیک است، هم به وسوسه شیطان نزدیک است. توجّه کن! با تفکّر باش! زود رفیق نباش! زود گذر باش! با هر کسی راه نرو! با هر کسی خیلی دوست نشو! اخلاقش خوب باشد، توهم باید بکر باشی. [۲۷] مگر پسر نوح عرق خورد؟! شراب خورد؟! چه کرد؟! با رفیق بد قدم زد. [۲۸]

دوست‌تان را امتحان کنید! بی‌خود خودتان را در اختیارش نگذارید، ببین چه فکری برای شما دارد؟! چه خیالی برای شما دارد؟![۲۹] الآن خطری که برای جوانان پیدا شده، این است که چشمش را نمی‌پوشاند، چشمت را بپوشان! [۳۰] اگر خواهر یا دخترت بَزَک [آرایش] کرده، حقّ نداری به او نگاه کنی؛ چون‌که آن‌موقع به خواهرت یا بچّه‌ات نگاه می کردی، حالا به بَزَکش نگاه می‌کنی، به تو حرام است، نباید نگاه کنی. [۳۱]

کسی‌که شهوت دارد، باید جلوی چشمش را بگیرد؛ اگرنه مبتلا می‌شود، هر کسی می‌خواهد باشد، در هر لباسی می‌خواهد باشد؛ چون‌که آن جلوه شیطان است، آن هدف شیطان است، آن خواست شیطان را عملی می‌کند. [۳۲] به امام صادق (علیه‌السلام) گفتند: چرا یوسف مبتلا نشد؟ گفت: نگاه نکرد؛ یعنی خلوت دل نداشت. حرف زده؛ تا حتّی وقتی زلیخا روی بُتش چیزی انداخت، به او گفت چرا همچین کردی؟ گفت: می‌خواهم بُت‌ام نبیند. گفت: من چه چیزی روی بُت‌ام بیندازم؟! من که روی خدا نمی‌توانم چیزی بیندازم! [۲۹]

یک نگاهت به زن نامحرم افتاد، نگاه به آسمان کنی، تمام ملائکه طلب مغفرت برایت می‌کنند، نگاه به زمین بکنی، تمام ملائکه برایت طلب مغفرت می‌کنند، طلب مغفرت ملائکه آمرزیده‌ای. [۳۳] زنی آمد یک مسئله از پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بپرسد، پسر عباس خودش را شبیه کرده بود، به او نگاه کرد. جایی‌که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) غضب کرده، این‌جاست! پیامبری که خُلقش عظیم است، به او گفت: ای پسر عباس! چرا نگاه کردی؟! فردای قیامت خدا چشمت را پُر از آتش می‌کند! کجا نگاه می‌کنید شما مسلمان‌های مصنوعی، ولایتی‌های مصنوعی؟! [۳۴]

در زمانِ شعیب پیامبر، موسی یک‌ قبطی [طرف‌دار فرعون] را کُشت. فرعون دستور داد که موسی را بگیرید! موسی فرار کرد، به جایی رفت که دید چاهی است که مردم از آن آب می‌کِشند و دو دختر هم آن‌جا هستند که گوسفند دارند و می‌خواهند به گوسفندان‌شان آب بدهند. موسی به آن‌ها گفت: شما چرا ایستاده‌اید و به گوسفندان‌تان آب نمی‌دهید؟! گفتند: ما صبر می‌کنیم وقتی همه رفتند، به آن‌ها آب می‌دهیم.

موسی آمد و از چاه آب کشید و به گوسفندان داد. وقتی دختران شعیب پیش پدرشان رفتند، شعیب پیامبر گفت: باباجان! چرا امروز زود آمدید؟! گفتند: جوانی آن‌جا بود، آب برای گوسفندانِ ما از چاه کشید و ما زودتر آمدیم. شعیب گفت: بروید به او بگویید پیش من بیاید. وقتی دختران شعیب، موسی را پیدا کردند و جریان را به او گفتند که همراه ما به خانه‌مان بیا! موسی گفت: من جلو می‌روم، هر موقع باید مسیرم را عوض کنم و داخل کوچه دیگری شوم، شما یک ‌سنگ برایم بیندازید. موسی دنبال دختران سیاه‌ سوخته شعیب نرفت؛ این‌ است که خدا به او «ید بیضاء» می‌دهد. به تو چه می‌دهد؟

حالا وقتی موسی به آن‌جا رفت، شعیب گفت: یک‌ سال پیش ما بمان و برایمان چوپانی کن! این گوسفندان هر کدام‌شان اَبلق [سیاه و سفید] زاییدند، مال تو باشد، دخترم را هم به تو می‌دهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفند یا سام یا کبود یا سیاه است، گوسفند اَبلق خیلی کم است! موسی هنگام جفت‌گیری گوسفندان، چهار تا چوب را اَبلق کرد، تمام گوسفندان اَبلق زاییدند! به خارجی‌ها نگاه نکنید که اَبلق می‌زایید! جلوی چشم‌تان را بگیرید! [۳۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


نگاه 25

بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

گفتار متقی[۳۶]

حالا من می‌خواهم بگویم که ما یک‌ نظر داریم و یک‌ مقصد. مثلاً ببین، نستجیر بالله، اگر به ‌زن مردم یک‌ نظری کردی، شهوتت به حرکت می‌آید. تا نظر نکردی، شهوتت به حرکت نمی‌آید. یک‌ وقت با نظر، شهوت جنسی به حرکت می‌آید، یک‌وقت نه، شهوت پولی به حرکت می‌آید. وقتی به این دنیا نظر کردی، چه می‌شوی؟ اهل‌ دنیا می‌شوی. عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا فکر داشته‌ باش! بیا تفکّر داشته‌ باش! بیا اندیشه داشته‌ باش! از این‌جا می‌گوید که اگر نستجیر بالله، به یک ‌کسی نظر کنی، گناه علی‌کشی به تو می‌دهد؛ این نظر، نظرِ شیطان است؛ اما می‌گوید به صورت یک‌ مؤمن نظر کنی، به کعبه نظر کنی، به قرآن نظر کنی، خدا چه چیزی به تو می‌دهد؟ ثواب دوازده ‌امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) را به تو می‌دهد. این نظر، نظرِ الله است. [۳۷]

چرا حضرت می‌فرماید به مکّه نگاه کن؟ مبنایش این‌ است که به زایشگاه علی (علیه‌السلام) نگاه کن! همین‌طور می‌گوید به صورت پدر و مادرت نگاه کن که ثواب دارد، همین‌طور به قرآن نگاه کن، ثواب دارد. این‌قدر خدا پدر و مادر را بالا برده که آن‌ها را مطابق مکّه و قرآن آورده ‌است، این‌قدر خدا پدر و مادر را می‌خواهد! [۳۸] عزیز من! تو آبروی پدر و مادرت هستی، چرا می‌گوید به آن‌ها نگاه کن؟ یعنی این آبروی تو را می‌خواهد بخرد، مواظب توست، دوست توست. حالا پدر را روبروی مکّه آورد، روبروی قرآن قرار داد. چرا؟ قرآن می‌خواهد تو را هدایت کند، این پدر و مادر هم می‌خواهد تو را هدایت کند. [۳۹]

اگر بخواهی که مکّه‌ات درست باشد، باید به جای بد نگاه نکرده ‌باشی، شهوت‌رانی نکرده ‌باشی. [۴۰]

وقتی امام ‌سجاد (علیه‌السلام) به ظاهر از دنیا رفت، شتر حضرت، سر قبرش رفت و گریه می‌کرد؛ امام ‌باقر (علیه‌السلام) فرمود: او را بیاورید! بعد از آن دوباره فرار کرد و رفت. حضرت گفت: رهایش کنید! آن‌قدر سرش را روی قبر امام زد تا جان داد. آیا تو عاشورا گریه می‌کنی یا می‌روی پای تلویزیون؟! تو با عاشورا ارتباط نداری، حیا نداری و حیات نداری. تو داری پشت به ائمه (علیهم‌السلام) می‌کنی و امر ائمه (علیهم‌السلام) را اطاعت نمی‌کنی. آیا تو انسانی یا حیوان؟! والله، آن انسان است و ما حیوان! این مردم حیا نمی‌کنند، حیا باعث نجات شما می‌شود. والله، اگر حیا نداشته‌ باشیم، حیات نداریم. بی‌حیایی این‌ است که امر ائمه (علیهم‌السلام) را اطاعت نکنید و پشت به این‌ها کنید، از هر بی‌حیایی، بی‌حیاتری! [۴۱]

ببین خدا ولایت را برای حیوانات هم کم نگذاشته‌ است. کجاییم ما؟! آن حیوان مثل سگ اصحاب کهف یا الاغ بلعم امر را اطاعت می‌کند؛ اما شهوت به تو غلبه کرده، تو اطاعت نمی‌کنی. توی دانشگاه چهار تا بچّه صورت صاف می‌بینی، نمی‌دانم خانم این‌جوری می‌بینی، گول می‌خوری و از ولایت جدا می‌شوی. از ولایت جدا نشو! برو تفکّر داشته‌ باش! از امام صادق (علیه‌السلام) می‌پرسند: جدا می‌شوند؟ می‌فرماید: آری! وقتی جدا می‌شوند اگر در آن حال بمیرند به دین محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نَمُرده‌اند. عزیز من! در کامپیوتر جهانی نگاه می‌کنی، از ولایت جدا نشو! اگر نگاه بد کردی، از ولایت جدا شدی؛ خدا نکند ما در آن حال بمیریم. [۴۲]

به دینم قسم، من می‌گویم: خدا! اگر الاغ را در محشر بیاوری، من در مقابل آن رفوزه هستم؛ این الاغ اطاعت کرده ‌است. شما یک ‌‌الاغ می‌بینید که ساز تلویزیون بزند؟! یک ‌الاغ می‌بینید که ساز ویدیو بزند؟! یک‌ الاغ می‌بینید که از این نمی‌دانم تخته‌نرد‌ها که حالا در آمده، اسمش چیست؟ یادم رفت، شطرنج بزند؟! یک ‌الاغ دیدی که شطرنج‌بازی کند؟! به الاغ گفته راه برو! رفته. زبان‌بسته، به او هم بگویی بایست! می‌ایستد، به او هم می‌گویی برو! می‌رود، بار هم می‌کشد. بابا! بیایید فکر کنیم، تفکّر داشته ‌باشیم، اگر بخواهیم انسان شویم، باید تفکّر داشته‌ باشیم، آدم با تفکّر، انسان می‌شود. [۴۳]

حضرت‌عباسی! بیایید فکر کنیم، حیف نیست که دست از علی (علیه‌السلام) برداریم؟ حیف نیست که دست از امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) برداریم و دنبال این کثافت‌کاریها و آشغال‌ها برویم؟ حیف از چشم تو نیست که نگاه می‌کنی؟! [۴۴] اگر نگاهِ غیر امر به کامپیوتر کنی تا کیف کنی و شهوتت به حرکت درآید، والله، با همان هم محشور می‌شوی و با همان هم می‌میری. [۳۰] جاذبه شهوت و لذّت و تماشا را هم در دل تو می‌آورد. [۴۵] شهوتت را برانگیخته می‌کنی؛ آن‌وقت گناه می‌کنی. [۴۶] تو که نگاه به دختر و بچّه مردم می‌کنی؛ خاک بر سرت کنند! تو مَست هستی. [۴۷]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. پرچم امر و پرچم من 78 (دقیقه 13) و یاد 81 (دقیقه 5)
  2. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و فلسفه 77
  3. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و سواد و تفکر و تذکر احکام؛ یقین
  4. سخنرانی لا اله الا الله
  5. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  6. سخنرانی پرچم امر و پرچم من 78 و ماه‌مبارک رمضان و شب‌قدر 78
  7. سخنرانی یاد
  8. سخنرانی اقتصاد 79 و کامپیوتر جهانی - جلسه اول و شرط احسن‌الخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا
  9. سخنرانی دادگاه ولایت
  10. سخنرانی تشخیص صنایع و تشخیص توحید 84
  11. سخنرانی ناراحتی از حرف خلق 74
  12. سخنرانی اصحاب‌یمین 1 77
  13. سخنرانی ولایت امر خداست؛ سر الله و علی، حقیقت قبله است و عقاید 77
  14. کتاب امام‌زمان با متقی
  15. عید مبعث ۸۹ (از اوّل سخنرانی تا دقیقه ۹)
  16. عید مبعث 89
  17. یتیم آل‌محمّد (دقیقه ۲۲ و ۶) و أین‌الرّجبیّون (دقیقه ۱۲) و عنایت پنج‌تن به شیعه ۹۰ (دقیقه ۱۷)
  18. تمام انبیاء، مبلّغ ولایت هستند 76
  19. یتیم آل‌محمّد 78
  20. ۲۰٫۰ ۲۰٫۱ (سوره المائدة، آیه 3)
  21. شناخت ولایت، أین‌الرّجبیّون 76 و خلق‌پرستی و فامیل‌پرستی 86
  22. یتیم آل‌محمّد 78 و تمام انبیاء، مبلّغ ولایت هستند 79
  23. عنایت پنج‌‍تن به شیعه 90
  24. سیزده‌رجب 93
  25. آخرالزّمان ۸۰ (دقیقه ۵۷) و آفات ولایت (دقیقه ۵۷) و جامعه، غدیر ۹۱ (دقیقه ۱۷)
  26. آخرالزّمان 80
  27. محور خلقت ولایت است 79
  28. ارتباط 87
  29. ۲۹٫۰ ۲۹٫۱ آفات ولایت 81
  30. ۳۰٫۰ ۳۰٫۱ اربعین 87
  31. تسبیحات حضرت زهرا 75
  32. نیمه شعبان 84
  33. شناخت ولایت 85
  34. جامعه – غدیر 91
  35. فُزت بربّ الکعبه 85
  36. تجسس ۷۸ (دقیقه ۵۵) و کامپیوتر جهانی، جلسه اوّل (دقیقه ۲۰)
  37. فرمان ‌‌ولایت، فرمان ‌دل 77
  38. عناد 76
  39. تجسّس 78
  40. افشای ولایت
  41. افشای احکام
  42. کامپیوتر جهانی 80، قسمت اول
  43. قوم لوط و حرام‌زادگی 76
  44. کامپیوتر الهی و کامپیوتر جهانی 80
  45. صفات الله، مشهد 82
  46. ترجمه احکام
  47. عید فطر 92
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه