منتخب: امر به معروفکردن سر امام حسین
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی [۱]
وقتی خبر به ابنزیاد دادند که اگر خطبه زینب تمام شود، تمام مردم تظاهرات و شورش میکنند، تمام دارند ضجه میزنند! دستور داد که سرِ حسین را جلوی زینب ببرید، خیلی به برادرش محبت دارد! وقتی سر را جلوی محمل حضرت زینب (علیهاالسلام) آوردند، گفت: برادرجان! با من حرف بزن! اگر با من حرف نمیزنی، با این طفل صغیر حرف بزن! سکینه دارد دلش آب میشود. امام فرمود: «أم حَسِبت أنّ أصحاب الکهف و الرّقیم کانوا مِن آیاتنا عجباً.»
اصحاب کهف، گویا هفت یا هشت نفر بودند، در دوره دقیانوس زندگی میکردند. بعضی از خلفاء به دین مردم کاری ندارند؛ اما بعضی کار دارند؛ دقیانوس به همه میگفت بیایید مرا اطاعت کنید؛ اما اینها اطاعت نکردند و از شهر بیرون رفتند به امید اینکه خدا آنها را حفظ میکند. در راه سگی دنبالشان را گرفت، آن جنبه مغناطیسی اینها به سگ اتصال شد؛ او هم انسان شد. رفقا! بیایید از یک سگ کمتر نباشیم و دنبال خوبها برویم؛ اما شما از چه کسی اطاعت میکنید؟! شما همه جایی هستید! آیا از محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) خوبتر سراغ دارید؟! پس چرا دنبال هر کسی میروید؟!
حالا اینها به غاری پناه بردند تا خنک شوند و استراحت کنند؛ همه به خواب رفتند. بعد از سیصد سال بیدار شدند، یک نفر از آنها به بقیه گفت: ما نصف روز یا یک روز خوابیدهایم. نفر دیگری هم به شهر رفت و پولی با خود برد، تا غذایی تهیه کند. مردم دیدند که این پول مربوط به دوره دقیانوس است؛ همراه او تا دمِ غار آمدند؛ اما نتوانستند داخل غار شوند؛ چونکه این غار طلسم است. اصحاب کهف فهمیدند که سیصد سال خوابیدهاند. خوابشان خواب رحمت بود، میخواستند دینشان حفظ باشد، سیصد سال خوابیدند و دینشان را نفروختند، خدا هم آنها را حفظ کرد. عزیزان من! شما دینتان را به چه کسی میفروشید؟ چرا توجه ندارید؟! آرام باشید!
اما اصحاب رقیم سه نفر بودند که داخل غاری شدند، کوه تب کرد و سنگ بزرگی درِ دهانه غار افتاد و درِ غار مسدود شد. این که امام حسین (علیهالسلام) میگوید داستان اینها عجیب است؛ به خاطر ایناست که یکی از آنها دانشمند بود، به آن دو نفر دیگر گفت: به غیر از خدا، هیچکسی نمیتواند ما را نجات بدهد، سنگ هم به امر خداست؛ بیاید هر کاری محض خدا کردهایم را بگوییم. یکی از آنها گفت: زنی بود خیلی زیبا و خوشرو که همسایهمان بود. شوهرش مُرد و گرانی پیشامد کرد، چند بچه یتیم داشت. روزی به درِ خانهمان آمد و به من گفت: کمکی به من بکن، بچههایم از گرسنگی دارند از بین میروند. به او گفتم: اگر با من دوستی کنی، به تو و بچههایت کمک میکنم. گفت: نه! من این کار را نمیکنم.
چند روز گذشت، وقتی آن زن دید بچههایش دارند از بین میروند، دوباره به درِ خانهمان آمد و همان تقاضا را از من کرد. گفتم همان است که قبلاً گفتم؛ گفت: قبول میکنم به شرطی که جای خلوتی باشد. من یک جای خلوتی درست کردم، وقتی آن زن آمد، دیدم میلرزد! گفتم: چرا میلرزی؟! گفت: ای مرد! چرا به قراردادت عمل نکردی؟! چرا خیانت میکنی؟! مگر با تو حرف نزدم و نگفتم جایی که کسی نباشد؟! مگر خدا ما را نمیبیند؟! امامزمان ما را نمیبیند؟! جنّ و ملائکه ما را نمیبینند؟! رَقیب و عَتید، دو مَلَکی که روی شانههای ما هستند، ما را نمیبینند؟! این زن مثل هشام در زمان امام صادق (علیهالسلام) بود که وقتی به شاگردانش فرمود فردا مرغی بیاورید و آن را جایی کشته باشید که کسی شما را ندیده باشد، همه این کار را کردند به جز هشام. این شخص میگوید من از حرف این زن تکان خوردم و او را غنی کردم؛ قدری سنگ از دهانه غار عقبتر رفت. رفقای عزیز! این همه میگویم سخاوت! بیایید دست یک بچه یتیم را بگیرید، به داد یک بچه یتیم و بیچارهای برسید! تا خدا از ظلمت نجاتتان بدهد.
نفر دوم گفت: خدایا! تو امر کردی که پدر و مادر را اطاعت کنید! من یکدفعه برای پدر و مادرم از صحرا شیر آوردم، دیدم خواب هستند؛ ایستادم تا بیدار شدند و شیر را به آنها دادم. جوانان عزیز! نگاه به جوانی و قدرت و بازویتان نکنید! پدرتان از شما قویتر بوده، حالا پیرمرد شده؛ بیایید احترامش کنید و امرش را اطاعت کنید؛ البته امرش مخالف با امر خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نباشد.
سومی گفت: من یک کارگر آوردم برایم کار کند، شب که شد و میخواستم مُزدش را بدهم، قهر کرد و رفت. من هم پولش را دادم و یک گوساله خریدم، یواش یواش بزرگ شد، گاو شد و چند مرتبه زایید. چند تا گاو شد، یک روز او را دیدم، همه را به او دادم. عزیزان من! حق کارگر را نخورید! شما که حق کارگر را میخورید، مشرک هستید! وقتی این سه نفر کاری که خالصانه برای خدا انجام داده بودند را گفتند، سنگ کنار رفت و آنها نجات یافتند. [۲]
حالا هم سرِ امام حسین (علیهالسلام) و هم قرآن با این آیه دارد به ما هشدار میدهد: آیهای مناسبتر از این آیه، برای امر به معروف و نهی از منکر نیست؛ در زیارت عاشورا هم داریم: «حسینجان! شما از برای امر به معروف و نهی از منکر کشته شدید.» امام که مُرده و زنده ندارد، سرش دارد امر به معروف و نهی از منکر میکند. دارد مسطوره [الگو] نشان تو میدهد تا طلا را پیدا کنی. میگوید: اگر حکومت ظالمی بود که میخواست دینت را ببرد، فرار کن! خدا حفظت میکند و روزیات را میدهد. اینها حفظ دینشان را کردند، امام هم دارد اشاره به دین میکند که خودش دین است.
امام حسین (علیهالسلام) میفرماید: این عجیب است که اصحاب کهف برای حفظ دینشان به بیابان رفتند و امر ولایت را اطاعت کردند، آیه قرآن هم برای آنها نازل شد؛ اما قصه من عجیبتر است! این مردم کوفه که بیست و سه سال دنبال جدّم رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواندند و اللهُ اکبر گفتند، حجّ رفتند و نماز شب خواندند، جهاد کردند، مرا کشتند و دینشان را به یزیدبنمعاویه دادند. چه کسی باور میکرد که سرِ پسر پیامبرشان را به نی بزنند و شهر به شهر برای یزید شرابخوار سگباز ببرند؟! چه کسانی؟! مسلمانها! نمازخوانها! اصحاب پیامبر! اصحاب جدّم این کار را کردند! سرِ امام حسین (علیهالسلام) دارد افشا میکند که یزید، امام و خلیفه اسلام نیست، امام که مُرده نیست، سرش دارد قرآن میخواند. یکدفعه حضرت زینب (علیهاالسلام) پاسخ داد: برادر! همه کارهایت را میدانستم، اُمّالسلمه به من گفت؛ اما باور نمیکردم که سرت را به نی بزنند! [۳]
حالا حضرت زینب (علیهاالسلام) سرش را به محمل زد، به ناراحتی و شکایت نزد، توی ماوراء دید دارد سکته میکند، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: حضرت زینب (علیهاالسلام) میخواست عمرش تجدید شود؛ یعنی بار را به منزل برساند، سرش را به محمل زد؛ تا خونی بیاید و سکته نکند؛ زینب (علیهاالسلام) که ناراحتی ندارد! ای کسی که میگویی زینب مضطرّ شد و سرش را به محمل زد! دهانت بگیرد! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند و او را بیامرزد! گفت: وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) نگاه به سرِ برادرش کرد، گفت سرِ من هم باید مثل سرِ تو خونی باشد؛ به خاطر همین به محمل زد، میخواست شبیه برادرش باشد. چه داری میگویی؟! سر در اختیار زینب (علیهاالسلام) است؛ نه زینب (علیهاالسلام) در اختیار سر! وقتی سرش را به محمل زد، راوی میگوید دیدم خون تازه از زیر کجاوه سرازیر است. [۴]
یا علی
- ↑ سخنرانی اصحاب کهف و رقیم ۷۳ (دقیقه ۱۰ و دقیقه ۲۴) و فرق امام با حجت خدا ۷۹ (دقیقه ۵۵) و اربعین ۷۸ (دقیقه ۱۶)
- ↑ اربعین 81 و اصحاب کهف و رقیم 73
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78 و شناخت ارکان خدا 76 و اصحاب کهف و رقیم 73 و شب اربعین 81 و اربعین حسینی 78 و رمضان 90 و عاشورا 87
- ↑ اربعین 90 و اربعین حسینی 78 و فرق امام با حجت خدا 79