منتخب: مباهله
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
عزیزان من! خدا میگوید: «اُدعونی أستجِب لکم»: از من بخواهید تا جوابتان را بدهم. بیایید با من حرف بزنید و ارتباط برقرار کنید! بیایید با من بیتوته کنید و از من ولایت بخواهید! آنوقت دائم در حضور هستید.
شما باید از کانال ولایت درِ خانه خدا بروید. «أنا مدینةُ العلم و علیٌ بابها» درِ خانه خدا، علی (علیهالسلام) است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید از کانال علی (علیهالسلام) بیایید! هر کسی از کانال علی (علیهالسلام) وارد شود، ائمه (علیهمالسلام) برایش دعا میکنند و خدا به او میدهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهمالسلام)، نتیجهاش نجوا میشود.
عباس عموی پیامبر از کانال علی (علیهالسلام) نرفت که حضرت زهرا (علیهاالسلام) قبولش نکرد؛ چون با عمر و ابابکر ارتباط داشت. معاویه به او پول داد و گفت قرآن بخوان؛ اما تفسیر نکن! او هم به حرفش رفت. حالا هم امامزمان (عجلاللهفرجه) به شما میگوید بروید و شما را قبول نمیکند؛ چون مطیع مادرش حضرت زهرا (علیهاالسلام) نیستید. شما از کانال علی (علیهالسلام) نرفتهاید. از کانال خلق میروید و با خلق ارتباط دارید که حضرت زهرا (علیهاالسلام) قبولتان نمیکند.
شما مثلاً درِ خانهای را میزنید، یکبار یا دوبار، دفعه سوم آن خانواده به صاحبخانه میگوید برو ببین چهکارت دارد! جوابش را بده! حالا وقتی شما درِ خانه خدا را میزنید! امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام)، زهرای عزیز (علیهاالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) میگویند: خدا! جوابش را بده!
ائمه طاهرین (علیهمالسلام) نور خدا هستند، واسطه بین خدا و خلق هستند. برای آن شخص دعا میکنند، خدا هم سفارش آنها را رد نمیکند. وقتی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دعا میکند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) سفارش میکند که خدایا! او را بیامرز! خدا هم او را میپذیرد. چگونه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت زهرا (علیهاالسلام) و امامزمان (عجلاللهفرجه) میگویند خدا! جوابش را بده؟ خدا خودش اینها را اختیاردار تمام خلقت قرار داده است.
رفقای عزیز! ما باید واسطه داشته باشیم، خدا واسطه را قبول میکند نه من و شما را! هر کجا بخواهید بروید باید واسطه ببرید. خدا بیواسطه کسی را قبول نمیکند؛ تاحتی انبیاء را هم نمیپذیرد.
ما باید خدا را درستکن بدانیم؛ اما واسطهآوردن به غیر از خود درستکردن است؛ واسطه، چهارده معصوم (علیهمالسلام) هستند؛ چون که اینها خواست خدا هستند. باید خواست خدا را واسطه بُرد، نه خلق را. اگر کسی بیواسطه ولایت درِ خانه خدا را بزند، منیّت خود را برده است؛ خدا میگوید گمشو! تو نباید من خود را ببری، باید علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن (علیهالسلام) و حسین (علیهالسلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را ببری.
وقتی آدم ترک اولی کرد و از آن درخت خورد، از بهشت رانده شد. چهل سال گریه کرد. خدا گفت: یا آدم! به آسمان توجه کن! توجه کرد، دید نورهایی متعدد و نوری است که خیلی روشن و منوّر است. گفت: خدایا! اینها چه کسانی هستند؟ گفت: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیهالسلام) و فاطمه (علیهاالسلام) و حسن (علیهالسلام) و حسین (علیهالسلام) است. مرا به این پنج تن قسم بده تا توبهات پذیرفته شود.
آدم خدا را به پنج تن قسم داد. تا به اسم امام حسین (علیهالسلام) رسید، دلش شکست؛ آنوقت خدا روضه خواند؛ گفت: یا آدم! این حسین (علیهالسلام) است که او را در صحرای کربلا میکُشند و بدنش از تشنگی تَرَک تَرَک میشود. آدم لکه اشکی برای امام حسین (علیهالسلام) ریخت که خدا توبهاش را پذیرفت.
یا یونس که یکلحظه در قبولی امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کندی کرد و گفت چیزی که ندیدهام چطور قبول کنم؟! خدا به حوت گفت او را ببلع اما هضمش نکن! حوت هم او را در دریاها گرداند. یونس دید تمام موجودات دریا علی (علیهالسلام) میگویند. او هم به راهنمایی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اینقدر این ذکر را گفت! [«یا لا إله إلّا أنت سبحانک إنّی کنت من الظالمین»: یعنی خدایا! من ظالمم که درباره ولایت قدری تزلزل داشتم؛] تا اینکه نجات پیدا کرد. حوت میگوید اگر یونس این ذکر را نگفته بود، او را تا قیامت میگرداندم.
یا وقتی موسی عصایش را به زمین انداخت و اژدها شد؛ ترسید که آن را بردارد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او گفت بردار! یا وقتی فرعون میخواست موسی را بکُشد، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را با یک هیبتی دید که خودِ فرعون گفت من ترسیدم! پس نجاتدهنده کل خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است.
یکشب دیدم بدنم میلرزد، به اتاق بالا رفتم، آنجا چشم حقیقتبینم باز شد و دیدم همهجا بیابان شد، فقط خانه ما بود. یکدفعه عیسی روی زمین آمد و جبرئیل هم با بال و پرش او را حمایل کرد و به آسمان رفتند. وقتی در جوّ آسمان رفتند، نتوانستند بالاتر بروند. همهجا تاریک بود. عیسی گفت: خدایا! ما را از این تاریکی نجات بده! خدا گفت: یا عیسی! مرا به پنج تن قسم بده.
عیسی گفت: خدایا! به حق محمدبنعبدالله (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را نجات بده! روشن نشد، والله روشن نشد، به علی (علیهالسلام) قسم روشن نشد. یکدفعه گفت: خدایا! به حق وصیّ پیامبر، علیبنابیطالب (علیهالسلام) ما را از این تاریکی نجات بده!
یکدفعه آسمان روشن شد. خدا ندا داد، صدای خدا از تمام این عالم میآمد، یکجا نبود! یا عیسی! به عزت و جلالم قسم، تمام نور زمینها و آسمانها به واسطه علی (علیهالسلام) است. نوری در خلقت به جز نور ولایت نیست، اینها همه روشنایی است.
وقتی یوسف پیراهنش را در جُوال [یعنی کیسه] برادرانش گذاشت و آنها به سمت کنعان به راه افتادند، چندین فرسخ راه که مانده بود تا به کنعان برسند، یعقوب گفت: بوی یوسف میآید! اگر این بو، بوی نبوت باشد، چرا بقیه پسرانش که پیامبرزاده بودند، اینطور نبودند؟! این بو، بوی ولایت است.
وقتی پیراهن را روی سر یعقوب انداختند، چشمانش باز شد. چه کسی او را شفا داد؟ ولایت. یوسف از کجا به اینجا رسید؟ از ترک گناه. شما هم گناه را ترک کنید تا ولایت به شما پاسخ بدهد. ولایت چنان در قلب نفوذ دارد که شفادهنده قلب است؛ پس خدا هیچکسی را نمیپذیرد مگر به واسطه ولایت.
ابراهیم میخواست پسرش اسماعیل را در راه خدا قربانی کند، کارد نبرید؛ هر کاری کرد نشد. به سنگ زد، دو نیم شد. گفت: آخر چرا نمیبُری؟! کارد به زبان آمد و گفت: تو میگویی بِبُر؛ اما خالق میگوید نَبُر! ابراهیم قدری خجل شد، گفت: اگر پسرم را میکُشتم بهتر بود. حالا ابراهیم آن معرفتی که باید به خدا داشته باشد را ندارد! به خدا میگوید این کار بهتر است، مگر خدا نمیداند چه چیزی بهتر است که داری به خدا میگویی؟! آیا تو از خدا بهتر میفهمی؟!
خدا گفت: یا ابراهیم! قربانی مال حسین (علیهالسلام) است. مگر شهیددادن شوخی است؟! [چرا خدا این کار را میکند؟ چون میداند که ابراهیم طاقت ندارد؛ وقتی میخواست اسماعیل را قربانی کند، یک قدری گلویش خراشیده شده، هاجر دارد خودش را میکُشد! مگر هاجر حضرت زینب (علیهاالسلام) است؟! هاجر باید خاک کف پای زینب (علیهاالسلام) را ببوسد. اصلاً خلق که نمیتواند شهید بدهد و دیگر اینکه اگر این کار صورت میگرفت، هر کسی که میخواست به حج برود، باید بچهاش را قربانی میکرد؛ آنوقت هیچکسی به مکه نمیرفت.]
ابراهیم گفت: خدایا! حسین (علیهالسلام) کیست؟ خدا اسماء پنج تن را برایش گفت. تا به اسم امام حسین (علیهالسلام) رسید، ابراهیم لکّه اشکی ریخت، خدا گفت: حالا این ذبحالعظیم شد. یا ابراهیم! به عزت و جلالم قسم، این لکه اشکی که برای امام حسین (علیهالسلام) ریختی، بهتر بود تا اینکه بچهات را قربانی میکردی.
مگر در تمام این خلقت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مهمتر هست؟! میفرماید که اشرف مخلوقات است؛ یعنی آنچه را که مخلوق است، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اشرفِ آنهاست. روایت داریم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مریض شد، پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مستجاب الدعوه است، مگر نمیتوانست دعا کند و بگوید خدایا! علی (علیهالسلام) را شفا بده؟! اما گفت: خدایا! به حق علی (علیهالسلام)، امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را خوب کن! چرا؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: یا علی! در تمام ممکنات خدا نگاه کردم، دیدم خدا از تو بهتر و عزیزتر ندارد، خدا را به خودِ تو قسم دادم؛ ولایت یعنی این.
در قضیه مباهله با سران مسیحی نجران، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت زهرا (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) را با خودش واسطه بُرد تا دعا کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) وسیله بُرد، وسیله ولایت است نه نبوت؛ البته پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نبیّ و هم ولیّ است؛ اما باید خدا را اطاعت کند. میفهمد که خدا وسیله میخواهد؛ به خاطر همین علی (علیهالسلام) را با خودش میبَرَد. رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد واسطهبردن را به ما یاد میدهد. رئیس مسیحیان نجران خیلی هوشیار بود، به افرادش گفته بود که اگر محمد به تنهایی آمد، معلوم میشود که «من» دارد و به خدا وصل نیست؛ پس با او مباهله میکنیم، یعنی نفرین میکنیم که هر کسی که بر حق نیست خدا او را نابود کند؛ اما اگر واسطه آورد، معلوم است که به خدا وصل است و منیت ندارد؛ پس نباید با او مباهله کرد. وقتی آن بزرگ نجران آنها را دید، گفت: والله اگر محمد لب بگشاید و اینها دست به سوی آسمان بلند کنند، تمام ما نابود میشویم؛ پس مباهله نمیکنیم و جزیه میدهیم؛ تا مسیحیت باقی بماند و ما به ریاستمان ادامه دهیم.
اینقدر ولایت به فضه کرامت داده که اگر کسی خدا را به او قسم بدهد، حاجتش برآورده میشود. دخترش داشت به مکّه میرفت، شترش از اول خیلی جالب نبود. سوارش شد و راه افتاد. وسط راه پای شتر شکست، زانو زد و ایستاد. قافله هم رفت و معطل او نشد. دختر فضه دستانش را بلند کرد و گفت: خدایا! مادرم خدمتکار حضرت زهرا (علیهاالسلام) بوده، مرا هم دوست داشته؛ یعنی من، «إنّه لیس من أهلک» نیستم، اهلیت دارم. اهلیتداشتن؛ یعنی دینداشتن. خدا به نوح گفت: ای نوح! پسرت اهل تو نیست؛ اگر او را بخواهی، جزء ظالمین هستی.
دختر فضه گفت: «خدایا! وسیلهای برایم بفرست؛ تا مرا به مقصدم برساند. فوراً خدا شتری فرستاد، او را سوار کرد و در مسجدالحرام گذاشت.
قافله رفت، بار من افتاده است | بار من، بار کن ای ربّ جلیل به حق امیرالمؤمنین | |
من هستم صغیر و هستم یتیم | بِارِ من بار کن به حق امیرالمؤمنین |
ما باید در مقابل خدا حساب کنیم که بارِ ما افتاده، او باید بارمان را بار کند؛ اما در مقابل ولایت، صغیر و یتیم باشیم؛ آن وقت دستمان را می گیرد.
شخصی با ما رفیق بود که همسرش به خاطر انفجار زودپز، مژهها و ابروها و قسمتی از صورتش سوخته بود. دکتر گفته بود که باید با عمل جراحی گوشت پایش را به صورتش پیوند بزنیم، آن زن به شوهرش گفت در این چند سال که همسر تو هستم، آیا از تو خواهشی کردهام؟! الآن از تو خواهش میکنم که پیش حاجحسین بروی که به من دعا کند.
وقتی این حرف را به من زد، خیلی ناراحت شدم که این زن ناموس اوست. شب به خدا گفتم: خدایا! من نه این زن را میشناسم و نه قوم و خویشمان است، توسلی به حضرت زهرا (علیهاالسلام) و حضرت زینب (علیهاالسلام) پیدا کردم. چندین بار گفتم: زهراجان! به حق زینب دخترت، زینبجان! به حق مادرت زهرا (علیهاالسلام)، این خانم را شفا بدهید. روضهای خواندم و اشکی ریختم.
فردای آن روز آن شخص آمد و گفت حاجحسین! زنم خوب شد! پرسیدم چطور شد؟! گفت دیشب خیلی صورتش میسوخت، هر دو گریه میکردیم تا اینکه خوابش برد. من هم به اتاق دیگری رفتم و خوابیدم. نصف شب مرا بیدار کرد و گفت ببین من خوب شدم.
نگاهی کردم و دیدم ابروها و مژههایش درآمده و صورتش هم خوب شده است. گفت دیدم درِ خانه باز شد و دو خانم مجلله آمدند، یکی حضرت زهراست و دیگری حضرت زینب (علیهاالسلام). گفتند خانم! چطور شدی؟! قضایا را گفتم. گفتند به حاجحسین گفتی دعا کند؟! گفتم بله. گفتند بگو بیاید.
من یکدفعه دیدم حاجحسین عقب اتاق است. به او گفتند همینطور که دعا کردی دعا کن. ایشان گفت زهراجان! به حق زینب دخترت، زینبجان! به حق مادرت زهرا (علیهاالسلام)، این خانم را شفا بدهید. اینها گفتند الهی آمین و صورت من خوب شد.
من هر وقت میخواهم دعا کنم یک شریک میگیرم و دعا میکنم، آن شریک خیلی قوی است؛ میگویم یا زهرا! یا حسین! یا زینب! آدم باید در دعا یک شریک بگیرد و دعا کند؛ آخر او دعا را مستجاب میکند. دستت را بالا کن، توی مُشتت میگذارد؛ اگر بخواهی هدایتت میکند.
ضمن دعا نباید تدبیر خود را مؤثر بدانید. موسی از جایی عبور میکرد. شخصی را دید که خدا خدا میکرد و در خاک میغلطید و گریه میکرد. به خدا عرض کرد که خدایا! اگر این بنده من بود، درخواستش را اجابت میکردم. خدا فرمود: به عزت و جلالم حاجتش را برآورده نمیکنم. او گریهاش را اینجا آورده ولی نظرش جای دیگر است.
مثالی برای شما بزنم: فرض کنید مقروض هستید و از خدا درخواست میکنید که خدایا! قرضم را جور کن! گریه هم میکنید اما در همانحال پیش خودتان میگویید که اگر جور نشد از فلانی و فلانی میگیرم. خودتان دارید درست میکنید. خدا هم میگوید تو که خودت میخواهی درست کنی، چرا به من میگویی؟!
حالا دعا که میکنید باید بدانید که بالاتر از اجابت ایناست که اگر دعایتان اجابت نشد، خوشحالتر شوید. چرا؟ ما باید امام را مطلق بدانیم، همینطور بدانیم که ما ظاهر را میبینیم و امام باطن را؛ پس اگر اجابت نشد بدانیم که درخواستمان به صلاح نبوده و این اعظم از اجابت است.
شما اگر خودتان را مطلق ندانید و امام را مطلق بدانید، از اجابتنشدن دعا، نه اینکه ناراحت نمیشوید، خوشحال هم میشوید. باید بدانیم که ولایت پدرِ ماست، ما را دوست دارد و آبروی ما را میخواهد. این حرف «رضاً برضاءک تسلیماً بأمرک یا معبود سماء.» در برابر خدا و امام است؛ البته ما از این حرفها فقط خوشمان میآید، در عمل کُمیتمان لنگ است! مثل حکایت آن شخصی که هر چه حاجتش را از امام رضا (علیهالسلام) خواست، اجابت نشد. به شیخبهایی رجوع کرد و اجابت شد؛ اما باعث شد که آبرویش برود. به شیخ اعتراض کرد. او هم در پاسخ همین را گفت که امام رضا (علیهالسلام) میدانست که آبرویت میرود اما من نمیدانستم؛ واسطه شدم و ایشان هم اجابت کرد.
عدهای از محققان زاهدان که مرا میشناختند و گاهی در مغازهام میآمدند و سؤالاتی داشتند، نزد یکی از اساتید دانشگاه راجع به واسطه بردن ائمه (علیهالسلام) صحبت کرده بودند، او هم گفته بود که چه کسی این حرف را به شما زده؟! این چه حرفی است که میزنید؟ آنها هم آدرس مغازهام را به او داده بودند.
یک روز دیدم یک نفر با یک ماشین مدرن به در مغازهام آمد، مثل یک عقاب با یک اعتماد به نفس و تکبر و غیضی وارد شد، انگار میخواست مرا به خاطر این حرف پارهپاره کند! به من گفت: حاجحسین نجار تویی؟! تو این حرف را گفتهای که ما باید ائمه (علیهالسلام) را واسطه ببریم؟! به او گفتم: بیا بنشین تا با هم قدری صحبت کنیم! ایستاده که نمیشود حرف زد. نشست، به او گفتم: حرفت را بزن! گفت: شما گفتهای که ائمه (علیهالسلام) واسطهاند؟! ما نیازی به واسطه نداریم، نماز میخوانیم و با خدا حرف میزنیم. مگر قرآن نمیگوید «هدی للناس»؟! قرآن برای هدایت مردم آمده است، برای چه واسطه در خانه خدا ببریم؟! این چه حرفی است که تو میزنی؟!
همینطور که داشت با هیجان دلایلش را میآورد، مرتب میگفتم زهرا جان! کمکم کن! زهرا جان! کمکم کن! اگر من جواب این را ندهم، به زاهدان میرود و آن عده را هم گمراه میکند.
خوب حرفهایش را که زد، به من عنایت شد، گفتم: آیا تو تا به حال گناه کردهای؟ گفت: آره! کیست که گناه نکرده باشد؟! گفتم: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گناه کرده؟ گفت: نه! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) معصوم است. گفتم قبول داری معصوم است؟! قبول داری قرآن به او نازل شده و اشرف مخلوقات است؟! گفت: بله! تا میتوانستم از مقام و عظمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برایش گفتم و از او اقرار گرفتم، او هم با شنیدن این توصیفات همینطور براقتر میشد. گفتم: رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) که گناه نکرده، چرا در قضیه مباهله با سران مسیحی نجران واسطه برد؟ امیرالمؤمنین (علیه)، حضرت زهرا (علیها)، امام حسن (علیه) و امام حسین (علیه) را با خودش برد؟!
وقتی این را گفتم تمام باد تکبر و غیضش خوابید، بلند شد، تشکر کرد، مرا بوسید، سوار ماشینش شد و رفت.
«من ذا الذی یشفع إلا بإذنه» هیچ شفاعتی پیش خدا بدون ولایت پذیرفته نمیشود. هیچ دعایی بدون امضای ولایت مستجاب نیست. هیچ خلقی بدون امضای ولایت رستگار نیست. هیچ جن و انسی بدون امضای ولایت اهل نجات نیست. خدا بدون امضای ولایت، هیچ چیزی را، ولو نبوت را نمیپذیرد. [۱]
یا علی
- ↑ کتاب جامع ولایت و گنجینه
و حضرت زهرا و افشای ولایت و نجوا و حر و افشای احکام و روح، ولایت است
و سخنرانی بوی ولایت و امام زمان و ذکر الله و ارتباط خلقت با امام حسین