منتخب: آقا علی اصغر
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
وقتی تمام اصحاب امام حسین (علیهالسلام) به میدان رفتند و شهید شدند، حالا بچهها در غریبی امام حسین (علیهالسلام) بهانه میگیرند. گاهی به آغوش مادرشان میروند و گاهی به دامان مادر پناه میبرند! امام حسین (علیهالسلام) به حضرت زینب (علیهاالسلام) فرمود: خواهرجان! گریه نکنید! دشمن مرا شماتت میکند، امر امام واجب بود.
وقتی امام حسین (علیهالسلام) آمد که با اهل خیمه وداع کند، دید همه اهلبیت دستمال جلوی دهانشان گرفتهاند و خیمه یک پارچه گریه است! امام برگشت و فرمود: خواهر! مگر نگفتم که گریه نکنید؟! حضرت زینب (علیهاالسلام) گفت: برادر! چاره اصغر به دست ما تمام است! حسینجان! وقتی شما در غریبی «هلمِنناصر» گفتی، اصغر آرام نمیگیرد و قرار ندارد!
گاهی ناخن زَنَد به سینه مادر | گاهی پیچ و تاب زَنَد به دامان خواهر |
علیاصغر چه میگوید؟ دارد میگوید مرا به میدان ببرید، تا جانم را فدای پدرم کنم. امام حسین (علیهالسلام) فرمود: علیاصغر را به من بدهید! وقتی او را در میدان آورد، لشکر گفتند: حسین قرآن آورده؟! ابنسعد گفت: نه! فرزندش را آورده است. امام فرمود:
گر من به دور شما گنهکارِ شماهَم | نکرده گناهی علیاصغر من | |
یادگار به جای اکبرم هست این | یا بدهید آب دِهَم جرعهآبی |
یا ببریدش دهید جرعهآبی
آخر باباجان! اگر حسین (علیهالسلام) تقصیرکار است، این طفل که گناهی نکرده! چه تقصیری دارد؟! اینها میخواهند دل خلیفه مسلمین، یزید را خوشحال کنند! خدا حرمله را لعنت کند! سه تیر رها کرد: یکی به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، یکی به گلوی آقا علیاصغر، یکی هم به قلب آقا امام حسین (علیهالسلام) زد.
حالا در میان لشکر همهمهای ایجاد شد. ابنسعد صدا زد: حرمله! چرا جواب حسین را نمیدهی؟ گفت: امیر! پسر را نشانه کنم یا پدر را؟ گفت: مگر گلوی اصغر را نمیبینی؟! آخ! آخ! آخ! تیری رها کرد و به گلوی اصغر نشست. «الاُذُن بالاُذُن» این تیر، شاهرگِ علی را قطع کرد. یکوقت دیدند علیاصغر در تلاطم است و سرش جدا شده است.
حالا امام حسین (علیهالسلام) چه کار کند؟ فقط خدا از او حمایت کرد. علیاصغر روی دستش بود، فکر میکرد که با گلوی شکافته، او را به خیمه ببرد؟! چه کار کند؟ فوراً خدا ندا داد: حسینجان! فرزندت را به ما واگذار کن! ما او را از درخت طوبی شیر میدهیم، او را پرورش میدهیم تا آنجا بیایی و تحویلت میدهیم. خودِ خدا امام حسین (علیهالسلام) را دلالت داد، او را کمک کرد و تقویتش نمود؛ به او نیرو و قدرت داد.
اهل خیمه همه متوجه بودند که امام حسین (علیهالسلام) علیاصغر را بیاورد. امام پشت خیمه رفت و در کنار آن، قبر کوچکی با غلاف شمشیر کَند، یکدفعه حضرت زینب (علیهاالسلام) صدا زد: برادر! نچین خشت لحد را، بگذار تا من بیایم و اصغر را یکدفعه دیگر ببینم، امام دید امّکلثوم با زینب (علیهاالسلام) دارد میآید. حالا زینب (علیهاالسلام) چه میبیند؟ گلوی اصغر را میبیند که جدا شده است.
چرا با علیاصغر اینجوری میکنند؟ چون امام حسین (علیهالسلام) امر خلیفه مسلمین، یزیدبنمعاویه را اطاعت نکرده، جرمش ایناست. به تمام آیات قرآن، خدا مرا نگهداشته؛ وگرنه غصه مرا میکُشد! آخَر هم میکُشد! چه خبر است در دنیا؟! یک چیزهایی است که ما خیلی درک نداریم که بفهمیم چه کسی حسین ما را کشت؟! علیاکبر و علیاصغر ما را کشت؟! برای چه کشتند؟! ما باید درک کنیم تا دنبال خلق نرویم. [۱]
یا علی
- ↑ عاشورا 93 و توفیق، بکاء، نجوی 79 و عاشورا 85 و سخاوت خدیجه 84