منتخب: حمزه عموی پیامبر
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
به قرآن مجید! به عقیده من، اگر کسی تفکّر نداشتهباشد، عقل ندارد؛ تفکّر توأم به عقل و ولایت است. وقتی تفکّر داشتهباشی، خودت را در اختیار خدا میگذاری. یک نفر آمد و گفت که من چند سال است میخواهم عروسی کنم، اما نمیتوانم؛ چه کار کنم؟ گفتند: اگر پیش حمزه بروی، او پولی در اختیارت میگذارد. حالا این شخص به مدینه آمد و پیش حمزه رفت. آنموقع حمزه دستش تنگ شدهبود. گفت: آقاجان! من چند سال است که میخواهم عروسی کنم، نشده؛ به ما گفتهاند که تو از سخاوتمندانِ بنیهاشم هستی. حمزه گفت: فردا صبح درِ خانهام بیا. ببین حمزه تفکّر دارد، تفکّر یقین میآورد.
فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسیات میشود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! میشود سیصد تومان، اینجا بنده میخَرند. آن شخص، حمزه را فروخت و خوشحال شد، او حمزه نمیخواست، پول میخواست؛ مثل ما که ائمهطاهرین (علیهمالسلام) را نمیخواهیم، پول میخواهیم. این کسیکه حمزه را خرید، چند روزی که گذشت، دید خیلی مؤدب است، به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: غلام. قدری که با هم چیز خوردند و او را نوازش کرد، به او گفت: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. دید نمیتواند حرف از او درآورد، هر چه از او میپرسید، میگفت: من غلامِ تو هستم، تا اینکه گفت: آنجا به تو چه میگفتند؟ گفت: حمزه. یکدفعه گفت: حمزه تو هستی؟! گفت: بله. ببین خودش را دارد برای یک حاجت برادر مؤمن میفروشد. ما نمیگوییم شما خودتان را بفروشید! بخورید و بخورانید، تا میتوانید انفاق داشتهباشید، حاجت یک نفر مؤمن را برآورده کنید و دلش را خوش کنید. حالا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افتخار میکند و میفرماید: حمزه از ماست. تو چه کار کردی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بگوید از ماست؟!
فردای قیامت وقتی شما را پایِ میزان حساب میآورد، میگویی: خدایا! به من رحم کن! میگوید: به چه کسی رحم کردی؟ چه کار کردی؟ من به خدا میگویم: خدایا! اگر در آخرت هم، میتوانم دست کسی را بگیرم و به درد بخورم، میآیم؛ وگرنه دنیا را بهتر میخواهم. دنیایی که حاجت برادر مؤمن را بتوانم برآورده کنم و به درد بخورم را از آخرتی که نتوانم کاری بکنم، بهتر میخواهم. اینجور که هستی، خدا نشانت میدهد و دلت را خوش میکند. عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا میتوانید سخاوت کنید. اگر آن را از شما بگیرد، خدا خودش را گرفتهاست. مراقب حلال و حرام باشید و به قدری که توان دارید بار بردارید. من جوان که بودم، میگفتم: خدایا! تو عادلی، باری روی دوشم بگذار که بتوانم آن را بکِشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم آن را بکِشم. [۲]
حمزه خیلی به اسلام خدمت کردهاست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چقدر زحمت کشید؟ روایت داریم: اینقدر او را کتک زدند، پشت دیوار انداختند که مشرکین گفتند: او مُرد، ولش کنید! حالا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با سر و صورت خونی پیش عمویش حمزه آمد؛ اما هنوز اسلام نداشت. حمزه گفت: عموجان! چه شده؟ چه میخواهی؟ گفت: عموجان! اسلام بیاور! حمزه یکدفعه عصبانی و ناراحت شد که بچه برادرش را اینجوری کردند، اسلام آورد، بلند شد، دست به شمشیر کرد، داخل مشرکین آمد و گفت: دیگر کسی حق ندارد به بچه برادرم حرفی بزند؛ وگرنه با این شمشیر گردنش را میزنم. حمزه آدم عادی نبود، خیلی شجاع بود، همینطور که مشرکین از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میترسیدند، همه از حمزه میترسیدند. دیگر کسی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کار نداشت، اینقدر خدمت به اسلام کرد.
حالا وحشی حمزه را شهید کردهاست، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواست وحشی را بکشد، جبرئیل نازل شد: یا محمّد! وحشی را نکش! چون سخی است. شما بدانید اینقدر سخاوت خوب است. کسیکه سخاوت ندارد، لجاجت دارد. همه ما باید سخاوت داشتهباشیم. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک خانه برای وحشی خرید، یک مبلغی هم به او داد و گفت: جلوی من نیا! من هر وقت تو را میبینم، یاد عمویم میافتم. منظور من ایناست که اینقدر سخاوت خوب است. رفقای عزیز! دلم میخواهد همه شما سخی باشید، حالا اگر به مقدار کم هم باشد، خودتان را از سخاوتمندان خارج نکنید و سخی باشید. [۳]
یا علی