منتخب: امام سجاد 3
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
امام سجاد (علیهالسلام) علیبنالحسین، حجت خدا میفرماید: خدایا! مرا محتاج محتاجین نکن. تمام خلقت محتاج وجود مبارک امام هستند. تمام ماوراء محتاج او هستند. الآن تمام ماوراء محتاج ولیاللهالأعظم، حجت خدا، امامزمان (عجلاللهفرجه) هستند. حالا حضرت میفرماید: مرا محتاج محتاجین نکن. عزیز من! دارد به تو هشدار میدهد: کسیکه خودش محتاج است، دستت را جلوی او دراز نکن. اگر ما فکر و اندیشه داشتهباشیم، این کارها را نمیکنیم. مگر خدا نمیگوید به عزت و جلالم قسم! اگر از غیر من چیزی بخواهی و به کسی دلبستگی داشته باشی، آن را قطع میکنم؟! تو نه حرف امام سجاد (علیهالسلام) و نه حرف خدا را قبول داری، پیش کسی میروی که خودش محتاج است. از ولایت هم دَم میزنی، کوس ولایت هم میزنی که من ولایتی هستم! تو خودت، خودت را ولایتی کردی، تو ولایتی نیستی. عزیز من! تو خودت را هم نمیشناسی، اینکه میگوید: اگر خودت را شناختی، مرا شناختی، یعنیچه؟ آیا همین است که میگویم من حسین، پسر رضا هستم؟ نه! این نیست. عزیز من! خدای تبارک و تعالی تو را اشرف مخلوقات خلق کردهاست. والله! تمام گلولههای خونم دارد میگوید ای دوست علی! ای شیعه علی! خدای تبارک و تعالی میخواهد تو باعزت و باشرافت باشی؛ اما تو خودت را خراب میکنی. [۲]
عزیز من! تو میگویی که میخواهم خدمت امامزمان (عجلاللهفرجه) برسم؛ اما ببین این حرف بلال حبشی که به عمر «لعنة الله علیه» زد، یک دنیا تفکر دارد. وقتی عمر میخواهد او را به حَلَب تبعید کند و از زهرایعزیز (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) جدایش میکند، میگوید: مرا جدا کن؛ من از امیرالمؤمنین علی و زهرایعزیز و امام حسن و امام حسین دست برنمیدارم، هر کاری میخواهی بکن. حالا تو هم اگر میخواهی به مکه بروی، باید با ولایت بروی؛ دور خانه که میگردی، والله! هیچ ذکری از این بالاتر نیست که بگویی علی! تا نقش علی (علیهالسلام) در دل تو ضبط بشود. آنجا که میرسی، بگو: خدا! مرا انسان کن، در آیینه علی (علیهالسلام)، حیوان نباشم. چرا جای دیگر نمیگوید حیوان هستی؟ چون مکّه آیینه ولایت است. [۳] ولایت یک جنبه مغناطیسی دارد. اگر حیوان متابعت امر ولایت را کند، انسان میشود؛ یعنی ولایت جوری است که وقتی تصرف کرد، حیوان را انسان میکند. از کجا میگویی؟ مگر شتر حضرت سجاد (علیهالسلام) نیست که در سفر حجّ، شخصی خدمت حضرت آمده و میگوید: حاجی خیلی آمده! امام میگوید: نفر خیلی آمدهاست؟! دوباره تکرار میکند، حضرت مکاشفه میکند. آن شخص میبیند که امام و غلام و شترش حاجی هستند، تمام مردم انسان نیستند. چرا؟ از ولایت قطع شدند؛ یعنی ولایت به آنها تصرف نکردهاست. فقط اسلام دارند، اسلام با ایمان فرق دارد. ایمان، خود حضرت سجاد (علیهالسلام) است. اینها دارند آنجا لبّیک میگویند، چیز دیگری نمیگویند، اما باید لبّیک به حجت خدا بگویند. خدا گفته که لبّیک به ائمه (علیهمالسلام) لبّیک به من است. خدا گفته که باید اینها را قبول کنید و اطاعت کنید. [۴] چرا شتر امام سجاد (علیهالسلام) انسان است؟ وقتی امام از دنیا رفت، این شتر سر قبرش رفت و سرش را به زمین زد. او را آوردند، دوباره رفت. امام باقر (علیهالسلام) فرمود او را رهایش کنید. آنقدر سرش را به زمین زد، تا از دنیا رفت. این به ظاهر حیوان است؛ اما با محبت امامش است. آیا تو با محبت امامت هستی یا با محبت تلویزیون و ویدئو هستی؟! بیخود نیست که میگوید بیدین از دنیا میروی! شتر با دین رفت؛ اما تو بیدین میروی! [۵]
این غلام حضرت سجاد، وقتی همه رفتند نماز باران خواندند و باران نیامد، حالا حضرت به او امر میکند و میگوید: برو نماز بخوان! از توی اصطبل بیرون میآید. این غلام اتصال است، تا دستهایش را بلند کرد که دعا کند: خدایا! رحمتت را به واسطه حجت خدا نازل کن! تمام بیابان پُر از آب شد که همه را کفایت کرد. آنها که رفتند نماز خواندند، حجت خدا را قبول نداشتند؛ اما این غلام واسطه بردهاست؛ میگوید خدایا! به حق امام سجاد (علیهالسلام) به مردم و حیوانات رحم کن و باران را بفرست! حالا مردی متوجه او شد. رفت و به حضرت گفت: یکی از این غلامانت را به من بفروش. فرمود: میبخشم. همه غلامها را آورد، گفت: در میان اینها نیست. فرمود: یکی از آنها در اصطبل کار میکند و به حیوانات خدمت میکند، وقتی او را آورد، گفت: همین است. امام فرمود: به تو بخشیدم. همینطور که غلام داشت میرفت، اشک میریخت و میگفت: چه چیزی باعث شد که مرا از آقایم جدا کردی؟ ببین نمیخواهد از آقایش جدا شود. آقای مهندس! تو که هفتاد سال است ادعای مهندسی میکنی! اگر الآن امامزمان (عجلاللهفرجه) بیاید و بگوید برو این حیوانات را خدمت کن، میگویی شأن من نیست! من مهندس هستم! در نزد مردم مقام دارم! آیا این کار را میکنی یا نه؟! حالا غلام میگوید: چرا مرا از آقایم جدا کردی؟ آن شخص میگوید: آخر من یک چیزی از تو دیدم، من نمیخواهم تو نوکرم باشی، میخواهم نوکر تو باشم؛ من دیدم تو دستهایت را بلند کردی و باران آمد. شب خوابید و صبح غلام مُرد. گفت: خدایا! حالا که من از آقایم جدا شدم، میخواهم لقای تو را لبّیک بگویم. من دنبال کسی نمیخواهم بروم، من چیزی نمیخواهم. اگر به اصطلاح در طویله بودم، دلم خوش بود که اتصال به آقایم بودم. صبح شد، گفت: بروید تشییع غلام. حالا که از آقایش جدا شده، جان داده، آیا تو ناراحت میشوی که اشخاصی هستند که دارند تو را از امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) جدا میکنند؟ توی روی اینها هم میخندی! [۶]
یا علی