منتخب: عبدالعظیم حسنی
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱]
عبدالعظیم حسنی پیش امام هادی (علیهالسلام) آمد و گفت: آقاجان! من میخواهم عقایدم را به شما بگویم؛ امام میفرماید: بگو عزیزم! میگوید: من خدا را به یگانگی قبول دارم، واجبات را بهجا میآورم و محرّمات را ترک میکنم. شما را امام و حجت خدا میدانم، زیر این آسمان، به غیر از شما حجتی نمیبینم. خدا امر شما را به من واجب کرده، امرِ شما، امرِ خداست. سیبی یا اناری از درخت بچینم و شما بگویی نصفش حلال و نصفش حرام است، نیمه حلالش را میخورم و نیمه حرامش را دور میاندازم. امام هادی (علیهالسلام) فرمود: عبدالعظیم! ما هم عقایدمان همین است، إنشاءالله به آخر برسانی.
عبدالعظیم با قبولیِ امام هادی (علیهالسلام) که به او فرمود عقایدت درست است؛ نجوا کرد، کنار رفت و کنار ماند، نه اینکه از یکجای دیگر سر دربیاورد؛ قانع و راضی بود. دربست در اختیار امام بود. حالا خدا به او عظمت داد. در روایت میفرماید: زیارت شاه عبدالعظیم حسنی مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است. آیا زیارت خلق، مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) میشود؟ نه والله! عجیب ایناست که میگوید زیارت قبرش مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است، نه خودش! عظمت عبدالعظیم بهخاطر آن عقیدهای است که به امام هادی (علیهالسلام) داشت، برای آن امری است که اطاعت میکرد، برای آن تواضعی است که با امام داشت؛ پس شما آن امر را زیارت میکنید، نه جسم عبدالعظیم را. عزیزان من! از اطاعت به اینجا میرسید نه از خیال خودتان، نه از مشابه درست کردن، نه از امیدواری به خلق پیدا کردن و دنبالش رفتن! عبدالعظیم بهواسطه ولایت به اینجا رسید، نه بهواسطه عبادت. به امامش یقین داشت و امرش را اطاعت میکرد. او حجتشناس بود. امروز اغلب مردم حرف حجت را میزنند؛ اما حجتشناس نیستند. [۲]
قبولی عبادت، ولایت است و قبولی ولایت، اطاعت است. حالا شیعه باید فرمان امام را ببرد و برای خودش مصداق درست نکند. (بعضی مقدسها برای خود مصداق درست میکنند.) شاه عبدالعظیم حسنی به غیر از امام هادی (علیهالسلام) کسی را واجبالاطاعه نمیبیند، حجت خدا را واجبالاطاعه میداند؛ برای همین زیارتش مطابق زیارت امام حسین (علیهالسلام) است. [۳] آن تولید عبدالعظیم است که وقتی زیارت میروید، به شما میرسد. ببین من چه میگویم؟ وقتیکه خدای تبارک و تعالی و ائمه طاهرین (علیهمالسلام)، چنین کرامتی به عبدالعظیم حسنی دادند، شما باید صفات آنها را داشته باشید؛ آنوقت آنها صفات الله به شما میدهند. میفرماید: وقتی شما عبدالعظیم را زیارت میکنید، انگار امام حسین (علیهالسلام) را زیارت کردهاید؛ پس شما هم باید آنطوری باشید که او با امامش بوده؛ آنوقت سنخه میشوید. [۴] او یک فرد عادی بوده؛ اما امامش را میشناخت و کنار رفت، حالا وقتی از دنیا رفت، خدا او را افشاء کرد. والله! شما هم همان هستید؛ مگر شما غیر از او هستید؟! اما باید اهلیت پیدا کنید. [۵]
عبدالعظیم به کسی کار نداشته، به خدا و ولیّ خدا یقین داشته، به واجباتش یقین داشته که به این درجه رسیده است. آیا ممکن است از این بالاتر بشوید؟ شخصی خدمت امام صادق (علیهالسلام) میآید، عرض میکند: یابن رسول الله! من راهم دور است، برایم خیلی مشکل است که نزد شما بیایم؛ اما دلم میخواهد شما را ببینم. حضرت فرمود: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: بله! فرمود: در آن اطراف برو مؤمنی را زیارت کن، خدا ثواب زیارت جمع ما را به تو میدهد. ببین تو به جایی میرسی که زیارتت، زیارت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) است؛ چون ائمه (علیهمالسلام) در قلب آن مؤمن هستند، یقین و محبت آنها را دارد. [۶]
عزیزان من! همینطوری که از حضرت معصومه و شاه عبدالعظیم حسنی استفاده میکنند، باید از شخص شما هم استفاده کنند، خودتان را در اختیار مؤمن و در اختیار قوم و خویشهایتان بگذارید؛ تا هم خودتان و هم آنها لذت ببرند. در روایت میفرماید زیارت عبدالعظیم حسنی بروی مطابق با زیارت امام حسین (علیهالسلام) است یا زیارت حضرت معصومه بروی؛ بهشت بر تو واجب میشود؛ اما میفرماید زیارت یک مؤمن بروی، ثواب زیارت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) به تو میدهد؛ چون این مؤمن، کسی است که از وجودش نجوا میجوشد. [۷] خودش را شناخته، خدا را هم شناخته است. «مَن عَرَف نَفسه، فَقد عَرَف رَبّه» این مؤمن عظمتش را در مقابل امر خدا و نجوای با او خرد میکند که اینقدر عظمت دارد. [۸]
در روایت میفرماید: «سلمان منّا أهل البیت» در تمام دنیا، چند نفر بودند که تأیید شدند. یک تأییدهایی است که خیلی مهم نیست؛ یعنی درستیاش تأیید میشود؛ یعنی ایشان درست است. عبدالعظیم، درستیاش تأیید است. سلمان، مقداد، اباذر، درستیشان تأیید است؛ اما یک چیزی است که مافوق درستی است. مافوق درستی ایناست: همینطور که ولایت پیش شما مطلق است، باید دشمن ولایت هم پیش شما مطلق باشد. اویس همینطور بود، مطلق بود؛ یعنی تبرّی داشت. وقتی سلام عمر به او رسید، از آن شهر رفت. [۹]
عزیزان من! ماوراء، دنیا نیست؛ اما از اینجا میتوانید به ماوراء برسید؛ چونکه ماوراء چیزی است که شما باید به غیر از دنیا داشته باشید. من کسی را سراغ ندارم که اینطور باشد؛ چون بالأخره ما ذراتی مِهر دنیا داریم؛ پس کسیکه مِهر دنیا داشته باشد، جزء ماوراء نمیشود. حالا از کجا میگویی؟ وقتی به حضرت عیسی در آسمان چهارم گفت: چه آوردهای؟ گفت: سوزن و نخ. گفت: نگهش دارید؛ پس اینجا ماوراء نیست. اگر به قدر یک سوزن و نخ محبتش را داشته باشی، تو را نگه میدارد؛ اما ممکن است که شما به ماوراء برسید. عبدالعظیم حسنی، سلمان، مقداد، اویس قرن که در بیابان است رسیدهاند؛ اینها اتصال به ماوراء هستند و ماوراء اتصال به اینهاست؛ شیعه هم همینجور است. [۱۰]
یا علی
- ↑ سخنرانی احتیاج ماورایی بشر اطاعت امر است ۸۱ (دقیقه ۵۹ و ۶۱)
- ↑ کتاب ترجمه احکام و افشای احکام و سخنرانی مزد ولایت و اسم اعظم 83 و عظمت شیعه و احتیاج ماوارئی بشر اطاعت امر است 81 و ولایت عمل صالح است 78 و شناخت امام
- ↑ کتاب تذکر ولایت، قدردانی از شیعه
- ↑ عصاره زیارت77
- ↑ تکلیف و بلوغ 80
- ↑ احتیاج ماورائی بشر اطاعت امر است81
- ↑ شناخت نجوا 77
- ↑ کتاب نجوا
- ↑ مشهد 91، عنایت امام رضا (ماوراء)
- ↑ کشتی نوح 85