منتخب: امام صادق 2
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرتزهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشتهباشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی|[۱]
یکی از دوستان امامصادق (علیهالسلام) رفیقی داشت، به او گفت: مرا پیش امام ببر که مبادا کارم اشکال داشتهباشد؛ چون در دستگاه بنیامیه کاتب بودم و نوشتم هفتاد هزار نفر به کربلا رفتند. من در قتل امامحسین (علیهالسلام) اصلاً شرکت نکردم. وقتی امامصادق (علیهالسلام) این مطلب را شنید، آنقدر گریه کرد که از محاسن مبارکش اشک میچکید. حضرت گفت: یکی کاتب شد، یک شمشیر تیز کرد، یکی اسب نعل کرد، جمع شدید و جدّ مرا کشتید؛ یعنی تو متصل به آنها هستی. کجا به هر مجلسی میروید که به بدعتگذار وصل باشید؟! برو کنار! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در آخرالزمان انجام واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ مردم شرکت نکن! برو کنار! حالا امامصادق (علیهالسلام) به او فرمود: گوشت بدنت که از حقوق بنیامیه پرورش خوردهاست، باید آب شود؛ لباسهایت هم به درد نمیخورد. او هم اطاعت کرد، به بیابان رفت و خیلی فرسوده شد. خبر به حضرت دادند، حضرت گفت: برای برادرتان لباس ببرید و بیاوریدش! چه خبر است؟! کجا میروید؟! کاری هم نکرده، فقط کاتب بودهاست. تو کاری نمیکنی؛ به غیر امر راضی هستی؛ حالا جزء اینها هستی. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: به عمل هر قومی راضی باشی، جزء آن قوم هستی؛ امامسجاد (علیهالسلام) هم میفرماید: اگر سنگی را دوست داشتهباشی، با او محشور میشوی. [۲]
یک نفر خدمت امامصادق (علیهالسلام) آمد، حضرت از او تشکر کرد و گفت: فلانی! نامهات در دستم آمد، تو یک کاری کردی که من خوشحال شدم. یک پسر عمو داشتی که ناصبی بود. وقتی میخواستی به اینجا بیایی، به واسطه رَحَمیّت [یعنی قوم و خویشی] چیزی به او دادی. این جریان میدانید مثل چه میماند؟ مثل این میماند که آن سیّد عرقخور عرق خوردهبود. به آن مجلس آمد، یک نفر او را بیرونش کرد. حالا وقتی همین شخص خدمت امامصادق (علیهالسلام) رسید، به او راه نداد. (من حرفی که از آن تکان خوردم، این بود که امام به او گفت: نامهات به دستم رسید، دیدم یک کاری کردی. آقاجان من! هر روز نامه ما به دست امامزمان (عجلاللهفرجه) میرسد. شما چه کار میکنید؟! پیش امامزمان (عجلاللهفرجه) شرمنده نشوید! یک کاری کنید که نامهتان و افکارتان را که امام میبیند خوشحال شود. من گریهام گرفت و گفتم: آقاجان! چه کار کنیم؟! چه خبر است؟!) حالا این شخص که نزد امام آمدهبود، برگشت. از مدینه به شهر خود برگشت. آمد و به این عرقخور گفت: مرا حلال کن! امام مرا قبول نکرد و گفت: چرا بیرونش کردی. گفت: امام این را گفت؟ گفت: بله! گفت: والله! من دیگر عرق نمیخورم، یکی از موّحدان شد. (عزیز من! امام، جوّ تمام خلقت را آگاه است، وجه خداست. عالم پیش امام کوچک است، وجه بزرگتر است. وقتی تو یک خدمتی به کسی بکنی، در جوّ عالم میداند.) آن شخص هم وقتی پیش آن ناصبی رفت و به او جریان را گفت. ناصبی گفت: آیا این رئیس مذهب شما اینقدر رئوف و مهربان است، ما او را قبول نداریم؟! فوراً شیعه شد. نه اینکه به ناصبی، دشمن علی کمک کنی و امامصادق (علیهالسلام) خوشحال شود؛ امام که میگوید تو خدمت کردی؛ یعنی خدمت به ولایت کردی. هشدار ولایت بوده، نه اینکه به ناصبی خدمت کنی. از آنطرف هم میگوید: اگر نگاه به صورت ظلمه کنی، خدا پدرت را در میآورد. [۳]
شخصی خدمت امامصادق (علیهالسلام) آمد و گفت: والی مرا خواسته و میخواهد مرا بکشد. حضرت فرمود: انگشتر عقیق در دستت بکن و با او حرف بزن! او هم این کار را کرد و با والی حرف زد. والی او را که نکشت و عفوش کرد، تازه جایزه هم به او داد. روایت داریم: کسیکه انگشتر عقیق دستش باشد، خدا او را از حوادث محفوظ میدارد. اینها به جای خودش؛ اما من عصاره این مطلب را دارم به شما میگویم، قدردانی کنید! مبادا ما در مقابل این عقیق سرافراز نباشیم. با عقیق نجوا کنیم که ای عقیق! وقتی ولایت به تمام سنگهای عالم ابلاغ شد، تو لبّیک گفتی! حالا این عقیق اینقدر عزیز شد که در دست مؤمن است. [۴]
حضرت در بستر افتادهاست، ببین تا نَفَس آخِر میگویند حسین! تا نَفَس آخِر که در ظاهر در این عالم میخواهند نَکِشند، میگویند: علی! روایت داریم: امام فقط استخوان سرش ماندهبود، تمام استخوانهایش از زهر آب شدهبود. چه کسی زهرش دادهبود؟ نماز شبخوانها، حجّ بروها، مکّه بروها، اَلغوثگوها، عبادتکنها، خدا، خدا کُنها! چه کسی امامصادق (علیهالسلام) را کشت؟ انگلیسیها؟! یهودیها؟! آمریکاییها؟! حالا شخصی خدمت امام رسید و بنا کرد به گریه کردن. منظور من ایناست: حضرت نگاهی کرد و فرمود: چرا گریه میکنی؟ گفت: آخَر، یابنرسولالله! شما را به این حال میبینم. گفت: برای جدّم حسین (علیهالسلام) گریه کن! من به شما دید ولایتیام را گفتم. از یکی از این به اصطلاح علماء که خیلی هم به ظاهر اسم دارد، یک نفر سؤال کردهبود که امام چطور زهر را میخورد؟ به او گفتهبود: یک لحظه امام فراموش میکند و آن را میخورد. برایش پیغام دادم که عزیز من! این چه حرفی است که زدی؟! اگر امام لحظهای فراموش کند، تمام عالم فروریزان میشود. مگر امام فراموشکار است؟! حالا چه میشود که امام زهر را میخورد؟ امر است که زهر را میخورد. وقتیکه مردم لیاقت ندارند و خدا میخواهد امام را از مردم بگیرد؛ آنوقت زهر را میخورد. والله! بالله! آن زهر هم به امر امام است، او باید امر کند که زهر نتیجه ببخشد. [۵]
یا علی