منتخب: خطبه حضرت زینب و حرکت دادن اهل بیت به شام
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیها السلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی [۱]
حالا اهل بیت را حرکت دادند؛ تا اینکه به دروازه کوفه رسیدند. اینها را دمِ دروازه معطّل نگهداشتند، تا شهر را چراغانی کنند. مخصوص از دروازه ساعات بردند؛ با اینکه حضرت سجاد (علیه السلام) به آنها فرمود که ما را از این دروازه نبرید. همه مردم با بچههایشان آمده بودند و منتظر بودند که به گمان خودشان قافله کفار را ببینند، نه قافله ولایت را! وقتی حضرت زینب (علیها السلام) را وارد کردند، دید دارند نی میزنند و مردم هم کف میزنند. کوفیان از اول ذاتشان خراب بود، کوفه محل حکومت آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، چند سال زینب (علیها السلام) در اینجا مَلَکه بوده. بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کوفیان او را بیرون کردند! حالا با اسیری وارد شده است.
امام حسین (علیه السلام) به حضرت زینب (علیها السلام) فرمود: خواهرجان! تا اینجا وعده من با خدا بود، از این به بعد با توست، باید در کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه السلام) را نصب کنی! زینب (علیها السلام) میخواهد یک دینِ رفتهای را که خلق برده، برگرداند، اینکه گفتهاند حسین کافر و خارجی است، میخواهد مسلمانیِ حسین را در خلقت اعلام کند و لعنت را از روی پدرش بردارد؛ زینب (علیها السلام) هم دارد «هل مِن ناصر» میگوید و به امر برادرش، امامزمانش خطبهای غرّاء میخوانَد. میخواهد شیعهها بمانند و بنیامیه را رسوا کند؛ همینطور که رسوا کرد. یزید میخواست خفهکُشی کند؛ اما آن بلاغتِ خطبه حضرت زینب (علیها السلام) او را رسوا کرد.
ابتدا خودش را معرفی کرد و فرمود: ما فرزندان پیامبریم، حسینِ ما پسر پیامبر بوده، من دختر علی (علیه السلام)، وصیّ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم، شما که میگویید ما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دوست داریم، ما ذَوِی القُربای [اهلبیت] پیامبریم. حالا که یک اندازهای خودش را معرفی کرد، مردم نان و خرما آوردند، حضرت زینب (علیها السلام) آنها را پرت کرد و گفت: صدقه به ما حرام است! به شما اشتباه گفتهاند! ما اُسرای آلمحمّدیم!
به ابنزیاد خبر دادند که اگر زینب (علیها السلام) خطبهاش را طولانی کند، تمام مردم شورش میکنند، خودِ علی دارد حرف میزند. گفت: نَقاره بزنید، قال و قول کنید که صدای زینب (علیها السلام) به مردم نرسد. اینها تا آمدند قار و نی بزنند و شلوغ کنند، زینب (علیها السلام) گفت: «اُسکُتوا!» خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر نتوانست پایش را حرکت بدهد، زنگها هم کَر شد [دیگر صدا نکردند]؛ چونکه حضرت زینب (علیها السلام) تصرف کرد؛ تمام نَفَسها در سینه مردم شکست، جنبش و حرکت نمیتوانستند بکنند، همه گریه میکردند؛ تا حتی آنهایی که قبلش سنگ پرتاب کرده بودند، گریه میکردند. زینب (علیها السلام) به اهل کوفه نفرین کرد و گفت: خدا چشمتان را گریان کند! چه کسی برادرم را کشت؟! مردان شما کشتند! حالا به تماشای ما آمدهاید!
دوباره خبر به ابنزیاد دادند، اگر خطبه زینب (علیها السلام) تمام شود، تمام مردم تظاهر و شورش میکنند، تمام دارند ضجه میزنند! دستور داد که سرِ حسین را جلوی زینب ببرید، خیلی به برادرش محبت دارد! وقتی سر را جلوی محمل حضرت زینب (علیها السلام) آوردند، یکدفعه توجه کرد و خطبهاش کوتاه شد. حالا این کاری که کرد، نسبت به خطبهاش عصاره است. اهل کوفه یزید را امام و خلیفه میدانستند، حضرت زینب (علیها السلام) میخواست حالیشان کند که به چه کسی امام و پیشوا میگویید؟! امام که مُرده و زنده ندارد. خیال نکنید که برادرم را کشتید! مگر میشود امام را کشت؟! اصلاً خطبهاش را که قطع کرد، دید این کار عصاره خطبهاش است؛ یک نگاه کرد و گفت: حسینجان! برادر!
تو که با ما مهربان بودی | چرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟ | |
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟ | مگر اینجور داروی دوا باشد؟ |
ببین چقدر زینب (علیها السلام) حسینشناس است! میداند که حسین (علیه السلام) مُرده نیست! قدری که با سر برادرش حرف زد، گفت: برادرجان! با من حرف بزن! اگر با من حرف نمیزنی، با این طفل صغیر حرف بزن! سکینه دارد دلش آب میشود. امام جوری حرف زد که هم جواب سکینه را داد و هم جواب خواهرش را. گفت: «أم حَسِبت أنّ أصحاب الکهف و الرّقیم کانوا مِن آیاتنا عجباً.» زینبجان! در تمام قرآن، مانند اصحاب کهف و رقیم عجیب نیست؛ اما کار من عجیبتر است: آنها در غار رفتند تا دینشان را حفظ کنند؛ اما چه کسانی پسر پیامبرشان را کشتند و سرش را به نی زدند و شهر به شهر بردند؟! مسلمانها! نمازخوانها! اصحاب جدّم پیامبر!
یکوقت ابنزیاد دید اوضاع بدتر شد، گفت اُسرا را رُو به شام حرکت دهید! همه سوار بر شتر به طرف شام حرکت کردند. حالا زینب (علیها السلام) همینطور با سرِ امام حسین (علیه السلام) نجوا میکرد. [۲]
یا علی
- ↑ سخنرانی عاشورا ۸۷ (دقیقه ۳۱)
- ↑ عصاره عاشورا 82 و امام حسین؛ شناخت ولایت و روضه 94 و اربعین 78 و 85 و 90 و 83 و 81