صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخهها
| (۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده) | |||
| سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
</div> | </div> | ||
--> | --> | ||
| + | {{فرمایش منتخب|عنوان=سلمان فارسی|فهرست=|بخش=دارد}} | ||
| − | |||
| + | {{فرمایش منتخب|عنوان=حضرت رقیه|فهرست=|بخش=دارد}} | ||
| − | |||
| + | <div id="mp-middle" class="MainPageBG"> | ||
| + | <div id="mp-center"> | ||
| + | <h2 id="mp-itn-h2" class="MainPageBGH">منتخب محرم</h2> | ||
| + | <div id="mp-itn" style="padding:0.1em 0.6em;display:inline-block"> | ||
| + | <ul class="list_gallery"> | ||
| + | {{تصویر گالری|10019}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10397}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10249|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10310|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10287|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10320|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10365|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10436|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10405|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10424|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10289|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10492|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10423|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10363|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | {{تصویر گالری|10364|نوع=سخنرانی}} | ||
| + | </ul> | ||
| + | </div> | ||
| + | </div> | ||
| + | </div> | ||
| − | |||
| − | |||
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۲۰:۴۱
فرمایش منتخب: سلمان فارسی
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
من امروز میخواهم راجع به یکی از غلامان ائمه (علیهمالسلام)؛ یعنی سلمان صحبت کنم که ما هم غلام اینها باشیم، بفهمیم که یک غلام چقدر ارزش پیدا میکند. امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، چه اِشرافی به یکی از غلامان خودش داده است؛ اما زحمت دارد. مگر این سلمان نیست؟ تاریخش را بخوانید! سلمان ایرانی است، بچّه اطراف شیراز است. حالا در آنجا که هست، پدرش کافر است، فهمید که سلمان دو هوایی شده و در یک حرفهایی رفته است، او را در چاه انداخت، یک نانی به او میداد.
سلمان متوسّل شد و از آنجا نجات پیدا کرد. آمد و گیر دو تا راهب افتاد. این راهب مُرد و گیر یک راهب دیگر افتاد. حالا آمده و گیر یک زن یهودی افتاده است. باباجان! ببین سلمان چقدر تقوا دارد؟ امر یک زن یهودی را اطاعت میکند؛ اما ما لاشخوریم، هر کجا شد میخوریم.
حالا که اینهمه سلمان سختی کشیده و صدمه خورده، چقدر رنج برده؛ اما عناد ندارد. به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) امر شد. جبرئیل نازل شد: یا محمّد! بلند شو! علی (علیهالسلام) را بردار! برو سلمان را بخر و بیاور! جبرئیل هم در اختیار شماست. من به جبرئیل آن چیزی که بتواند ایجاد کند را دادم.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل آمدند، درون باغ رفتند، سلمان میگوید: آقایان! خوش آمدید! مشرّف فرمودید! یک چیزی زیر پایشان انداخت، اینها نشستند، حالا سلمان نمیداند که اینها چه کسانی هستند؟ به آنها میگوید: آقایان! این خانم من گفته که هر چه میوه پای درخت ریخته است، را بخورم! من بروم اجازه بگیرم، شما از بسکه خوب هستید، ببینم اجازه میدهد که من یک میوهای برای شما از درخت بچینم؟
رفت و گفت: ای خانم! دو سه تا مهمان خیلی عزیز برایم آمده، اجازه میدهید که از این باغ شما و از این درختهایت یک میوهای بچینم؟ تا حالا که گفتی از پادرختیها بخور! من خوردم؛ زن یهودی اجازه داد. وقتی نزد آنها آمد، به سلمان گفتند: برو به خانمت بگو پیش ما بیاید! وقتی زن یهودی آمد، گفتند: این غلام را میفروشی؟ گفت: نه! گفتند: چرا؟ گفت: قیمتش خیلی زیاد است. گفتند: هر چه بخواهی بگو! ما به تو میدهیم. گفت: من چند صد درخت رَشمیخرما و چقدر هم خرمایسیاه میخواهم. گفتند: باشد، جبرئیل فوراً این درختها را به اذن خدا خلق کرد. آنها به زن یهودی دادند، سلمان را خریدند و آوردند. عزیز من! ببین سلمان هر چند [صاحبش] یهودی است، اما مالش را بیخود نمیخورد. [۱]
حالا تمام خلقت و تمام عالم را سلمان به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) میفروشد. آنها میفهمند چه کسی را بخرند؟ سلمان از هیچ ملامتی روگردان نیست. به او میگویند: ریش تو بهتر است یا دُم سگ؟ گفت: هر کسیکه از پل صراط بگذرد. شما به چند نفر خودتان را فروختید، ادّعا هم میکنید، ادّعای متدیّنی میکنی. مگر تسبیح و ریش و عبا چیزی است؟ اینکه خریدار ندارد. خودت رفتی این را خریدی. خدا، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و جبرئیل میآیند که سلمان را بخرند.
سلمان خودش را نفروخته است، اگر شما هم دربست در آخرالزّمان خودتان را به خلق نفروشید، والله، شما را خریده است، خودتان حالیتان نیست. از کجا بفهمیم که ما را خریده است؟ از اینکه محبّت دنیا نداری، خدا را بیشتر از پول میخواهی، انفاق داری، تولیدت توحید است. تولیدت کلام خداست، نَفَست نَفَس خداست، فکرت هیجانی نیست، هر کاری بخواهی بکنی، قدری تفکّر میکنی. هر کاری بخواهی بکنی، میبینی خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) راضی است یا نه؟ رضایت خدا را به رضایت خودت ترجیح میدهی. [۲]
شما باید تصرّف ماورایی داشته باشید؛ نه تصرّف دنیایی. سلمان در محدوده است که تاحتّی حیوانها هم به امرش هستند، دنیا به امر سلمان است. آن شکارها به امرش میآیند و آنها را ذبح میکند. از سنگها به امرش آتش بیرون میآید. بعد از اینکه شکارها را میپزد و میخورند، باز دوباره به امر او زنده میشوند و میروند. هم جان میدهد و هم جان میگیرد. چرا؟ کسیکه کامل امر را اطاعت کند، امیرالمؤمنین علی یعسوب الدّین، وصیّ رسول الله، از آنچه خودش دارد به او میدهد. [۳]
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد از آنجا برود. گفت: سلمانجان! دیگر این کار را نکن! گفت: چشم! حالا علی (علیهالسلام) دارد چه میبیند؟ میداند که اگر اینکار را هم بکند، اینها قبول نمیکنند. یک عدّهای عناد دارند، نمیخواهند از ما قبول کنند. کاری که ابراهیم کرده، سلمان کرده، کاری نکرده است.
وقتی آهوها جفت زدند و رفتند. به سلمان گفتند: ما نمیدانستیم که تو سِحر هم بلد هستی، عجب ساحری هستی! حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) این را میداند که گفت: سلمانجان! اینکار را نکن! عصارهاش را به او گفت که اینها ایمان نمیآورند. [۴]
شما که میخواهید سلمان شوید، باید یقینِ به خدا و پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) و ولایت داشته باشید. اینها یکی هستند. بیا فرمان ببر! سلمان دید دارد پدرش امر میکند که تو در همین ایمانت بمان! دید پدرش اشتباه میکند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر حقیقی یعنی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. شما این را بدانید که اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت میکنید؛ در واقع امر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اطاعت میکنید، امر خدا را اطاعت میکنید، امر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را اطاعت میکنید؛ پس امر، بالاتر از پدر و مادر است. [۵]
من خودم یادم میآید که در باغ زنبیل آباد مثل همان سلمان بودم. دو ماه در باغ بودم، اگر یک انجیر، یک انگور، یک انار من در دهانم گذاشتم، به دین یهودی بمیرم. من دیدم خدا دارد مرا میبیند. چند تا شریک هم آمدند که در باغ یک خُرده علف برای مالهای [حیوان سواری] آقای تولیت بچینند. من نیامدم که انار و انجیر و این میوهها را بخورم. گفتم مال کیست که بخورم؟ حالا به این سلمان عزیز میگوید که تو آن میوهها که پای درختهاست را بخور! باغ خیلی بزرگ است. همینجور این انجیرها اینطوری شده بود، انگار آدم را صدا میزد. انارهای شیرین اینجور باز شده بود که آدم حظّ میکرد؛ اما نگاه به آن نمیکردم، میدیدم جواب نمیتوانم بدهم. تو هرکاری میکنی، باید جوابگو باشی.
والله! من نمیخواهم خودم را افشا کنم. عزیز من! میخواهم بگویم که به من میگویند از کجا به اینجا رسیدی؟ من به جایی نرسیدهام. خب، مال حرام نخوردم، امر خدا را اطاعت کردم، خدا هم به من عنایتی کرده است. تو به خیالت از نماز شب یا روزه به اینجا رسیدم؟ نه والله، آخر روزهای که تو یک دانه غیبت کنی، روزهات حرام است و روزه نیستی، کجا من از روزه به اینجا رسیدم؟ این فکرها را بیندازید دور! از خداشناسی به اینجا میرسی؛ یعنی بدانید دنیا نظم دارد، عالم تنظیم است، عزیز من! تنظیم را به هم نزن! تو رفتی مال حرام خوردی، تنظیم را به هم زدی. کار غیر امر کردی، تنظیم را به هم زدی. تو تنظیم به همزن هستی، توجّه کن! عزیز من! کار حرام نکن! شکمت مال حرام را نپذیرد! [۶]
فرمایش منتخب: حضرت رقیه
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
حالا بعد از چند روزی که اهلبیت در آن بارانداز بودند، یک شب حضرت رقیّه (علیهاالسلام) خواب پدرش را دید. اینجور که در ظاهر معلوم است، حضرت زینب (علیهاالسلام) به آنها گفته بود که پدرتان به مسافرت رفته است. اینجور که بالأخره به ما گفتهاند، دیگر کم و زیادش نکنیم.
رقیّه (علیهاالسلام) مرتّب میگفت: عمّه! خواب بابایم را دیدم، مرا روی زانویش گذاشت و میبوسید. بابایم چطور شد؟! من او را میخواهم، فریاد میکشید. همه گریه میکردند، زینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم (علیهاالسلام) هیچ چارهای نداشتند! فقط چارهشان گریه بود. یزید شرابخوار از خواب بیدار شد، بلند شد، دید که همه دارند گریه میکنند. گفت: چه شده؟ بروید ببینید که چهخبر است؟ جاسوس آنجا گذاشته بود که مبادا کسی به اینها تمایل پیدا کند. گفتند که دختر امام حسین (علیهالسلام)، خواب پدرش را دیده، گفت سرِ پدرش را پیشش ببرید! بچّه که تشخیص ندارد. ببین این مردک مست است! بچّهای که گریه میکند، باید یک اسباببازی، یک چیزی بیاوری، او را بغل کنی و نوازشش کنی؛ شاید فراموش کند!
یک روپوش روی سر انداخته بودند، تا آن را آوردند، گفت: عمّهجان! من که طعام نمیخواستم. گفت: عمّهجان! مقصد تو همین است. تا روپوش را پس کرد، دید سر پدرش امام حسین (علیهالسلام) است. سر را به دامن گرفت و بنا کرد بوسیدن؛ به سینهاش میچسباند. قدری بابا بابا کرد! بعد گفت: پدرجان! چه کسی مرا به این کودکی یتیم کرد؟! پدرجان! چه کسی رگهای بدنت را جدا کرد؟! عمّهام گفت که تو مسافرت رفتهای! یک همهمهای شد. حالا حضرت زینب (علیهاالسلام) و اُمّکلثوم (علیهاالسلام) چه کار کنند؟! نمیتوانند سر را از رقیّه (علیهاالسلام) بگیرند! تا اینکه دیدند حضرت رقیّه (علیهاالسلام) احترام کرد و روی زمین افتاد، جسارت میکنم، سر هم از دستش افتاد. اینها خیال کردند که حضرت خوابش برده؛ مرتّب حضرت زینب (علیهاالسلام) صدا میزد: عزیز مادر! عزیزم! اما جوابی نشنید! دیدند که از دنیا رفته و جان به جان تسلیم کرده است.
حالا کسیکه سر را پیش رقیّه (علیهاالسلام) آورده بود، رفت و گفت: یزید! خانهات خراب شود! رقیّه از دنیا رفت! اینکه بعضی میگویند زن غسّاله آورد و بدن رقیّه (علیهاالسلام) سیاه بود، اشتباه است؛ آخر شهید که شستن ندارد![۷] حضرت زینب (علیهاالسلام) چه کار کند؟ مگر اینجا دوستی دارد؟! حسابش را کرد و آنجا قبری کَند، دید سردابهای است، خدا میداند که این سردابه چقدر تمیز است! تاحتّی شاید تختی آنجا بوده؛ چه کسی این سردابه را درستکرده؟ این مانند همان سردابه جدّش امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) است که نوح پیامبر آن را درست کرده بود. حالا حضرت رقیّه (علیهاالسلام) را با عبایش، آنجا گذاشتند. باید در خرابه دفن شود، صدها میلیون نفر بیایند و آمرزیده شوند. اینها قبر ندارند، قبرشان «رحمةٌ لِلعالمین» است؛ محلّی را میروی زیارت میکنی.
در چند سال پیش هم قبرش را آب گرفت. به خواب یک نفر آمد و گفت: دورِ مرا آب گرفته. وقتی کَندند، دیدند هنوز آن عبایی که پوشیده بود، تازه است. آخَر او را کفن نکردند. یک شبانهروز روی دست یک نفر بود، جنبه مغناطیسی حضرت رقیّه (علیهاالسلام) به او اثر کرد، نه گرسنه و نه تشنهاش شد؛ تا اینکه دوباره او را در قبر گذاشتند. [۸]
حالا میخواهد حرکت بکند، یک دفعه زینب (علیهاالسلام) رُو به خرابه کرد، صدا زد: رقیّهجان! عزیز من! من جواب بابایت را چه بدهم؟ بلند شو! حرکت کن! با هم برویم.
| چون چاره نیست میگذارمت | ای عزیز! به خدا میسپارمت |
یک حرف است که خیلی مرا رنج میدهد، در اربعین وقتی حضرت زینب (علیهاالسلام) به کربلا آمد؛ همینطور زمین را بو کرد، قبر برادرش را پیدا کرد و گفت: این قبر برادرم است، خودش را روی قبر انداخت و گفت: برادر! حسینجان! متحیّر بودم چه کار کنم؟ تا رقیّه را در خرابه شام دفن کردم، من عذرخواهی میکنم. وقتی بچّههای من شهید شدند، جلو نیامدم، گفتم شاید تو خجالت بکشی! تو هم سراغ رقیّه (علیهاالسلام) را از من نگیر! اما برادر! وقتی میخواستم بیایم، با رقیّه (علیهاالسلام) خداحافظی کردم، اما خواهرم اُمّکلثوم (علیهاالسلام) گفت من نمیآیم، پیش رقیه (علیهاالسلام) میمانم.
خدایا! ما را بیامرز! خدایا! ماه محرّم طی شد، ماه صفر است. خدایا! به حقّ مسافرین صحرای کربلا؛ یعنی زینب کبری (علیهاالسلام)، مسافرت قبر را برای ما مبارک بگردان!
خدایا! هر محبّتی به دل ما به غیر محبّت خودت و ائمه (علیهمالسلام) است، را بیرون بفرما! محبّت خودت را جایگزین بفرما! ما را از عزاداران امام حسین (علیهالسلام)قرار بده!
خدایا! اگر ما را نیامرزیدی، تو را به حقّ حضرت زینب، ما را بیامرز! [۹]
اخلاق
خودت را نجات بده! آرام باش![۱۰]
عزیز من! اینقدر اینطرف و آنطرف نزن! یک کار داری، دو تا کار داری، سه تا کار داری، دوباره چه کار میخواهی بکنی؟ اولاد یا کافر است یا منافق یا مؤمن؛ چرا اینقدر دست و پا میزنی؟ عزیز من! خودت را نجات بده! عزیز من! خودت را نجات بده! وقتی تو هی دور خودت جمع کردی، فکرت هم متلاشی میشود. این کار و این کار و این کار، آرام باش! حالا تو باید پرچم شکر داشته باشی! کسریهایت را درست کن! هستیات را درست کن! کجا اینقدر اینطرف و آنطرف میزنی؟ مگر نزدند؟ چه کردند؟ راضی و قانع باش! یک احتمال بده که ملکالموت جانت را میگیرد، چه کار میکنی؟ چند جا را مایه گذاشتی؟ اینجا را که گذاشتی، اینجا که گذاشتی، چه کار میکنی؟ خودت را نجات بده! آرام باش! یک ماشین داری، خانه داری، زندگی داری، امورت دارد میگذرد. [۱۱]
«إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»[۱۲] خدا میگوید، قرآن میگوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. میداند تو اینقدر علاقه به بچهات داری، میداند اینقدر علاقه به دنیا داری؛ حالا اعلام میکند که فتنه است. تمام این حرفهایی که میزنم، برای مال حرام میزنم. آقاجان من! که توی ادارهای و رشوه گرفتهای، میدانی چه کار کردی با نمازت، با روزهات، با حَجّت؟ تمام باطل است. [۱۳]
در حِجر حضرت اسماعیل گفتم: خدایا! دل مرا پاکسازی کن، آنچه که به غیرِ توست؛ تاحتی مِهر اولادم را بیرون کن! آخر اولاد یک مِهری دارد، این را به شما بگویم، من خیال میکنم آخرین چیزی که از دل آدم بیرون بِرود، مِهر اولاد است، خیلی مِهرش کارساز است.
گفتم: اگر به غیرِ توست بیرون کن! من اولاد نمیخواهم، من تو را میخواهم، امرت را میخواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن است اینجوری باشد، صالحش کن! من میخواهم یک عمری با بچههایم بسازم، اینها را سالم کن! اینها را با ولایت کن! آنجا میروید، سلیقه داشته باشید؛ خودش ایجاد میکند. گفتم این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند، اگر اولادم دنبال اینها نمیآید بیرونش کن! من همینجور هم هستم، یک کسیکه اسمش را اصلاً بلد نیستم، یکوقت میبینی اینقدر دوستش دارم. گفتم اگر به غیر این است از من دور کن! اینجا میآیند، یک سال، دو سال هستند، میروند؛ من دلم میسوزد، میگویم آن که من گفتم، این نیست.
عزیز من! آنجا کارسازی کنید، آنجا متوجه باشید چه بخواهید! البته من نمیگویم مال دنیا نخواهید. میگویم: خدایا! به قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان توی مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. [۱۴]
اگر من بچهام را میخواهم، «إنّه لیس من اهلک» نیست. خدا میداند، یکیشان یکوقت چند سال پیش گفت: تو فلانی را بهتر میخواهی. گفتم: به دینم، اگر تو بهتر باشی، من تو را میخواهم. من اصلاً اولادی هم حالیام نیست. اصلاً اولادی هم حالیام نیست که این اولاد من است. هر که میخواهد باشد. هر کس ببینم تقوایش بیشتر است، ولایتش استوارتر است، من خادم او هستم؛ نه که دوستش داشته باشم. [۱۵]
من آنجا بالای سرِ امام حسین (علیهالسلام) رفتم، گفتم: خدایا! به حق حسین، به حق آن راهی که امام حسین (علیهالسلام) رفت، آن راه توست؛ یعنی امر تو از هر چیزی مهمتر است. امام حسین (علیهالسلام) امر تو را اطاعت میکند، امرِ توست. بعد گفتم: خدایا! به حق صاحب این قبر، آنهایی که دنبال این نمیآیند، از من دور کن! اگر اولادم هست، من اولاد هم نمیخواهم، من تو را میخواهم، امر تو را میخواهم؛ آنها که دنبال تو میآیند، آنها که امر تو را اطاعت میکنند، من آنها را میخواهم؛ والله! تاحتی اولادم را گفتم. [۱۶]
ارجاعات
بیتوته و نجوا با ولایت
نجوا با ولایت، امرش را اطاعت کردن است[۱۰]
بیایید با علی (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا میکنی؟ امر آن را اطاعت کن! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی داری یک کُرات را صدا میزنی، اگر علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی که یک کُرات تماماً در اختیار علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) است. اگر خدا گفتی، ببین، علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)، دوازده امام (علیهمالسلام) در اختیار خدا هستند؛ اینجور باید بگویی: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»، چه میگویی؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردی، جدا میشوی.
جوانان عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردی، باز هم توبه کن، وصل میشوی. اگر یک گناهی کردید، آن گناه پیش شما خیلی بزرگ نباشد، خدا پیش شما بزرگ باشد، فوری توبه کنید، شما فوراً باز به کُر اتصال میشوید. چرا؟ تو خودت کُر هستی. اصلاً، شیعه خودش کُر است؛ اما چطور کُر است؟ به کُر اتصال است. شیعه نمیتواند دست نجس در این بزند، از کُر جدا میشود. چرا؟ نجاست دنیا، گناه است، تا نجس میشوی، فوراً عظمت خدا را ببین. میگوید: من فلان کار را کردم، نمیدانم خدا مرا میآمرزد یا نه؟! خدا همه چیز به تو داده به غیر عقل! چرا تو را نمیآمرزد؟ چرا دارد به تو میگوید «اُدعونی»؟ حالا ببین، من یک کمی عظمت خدا را به شما گفتم. عزیزان من، قربانتان بروم، ببین، من دارم چه به شما میگویم؟
خدا شاهآبادی را تأیید کند، میگفت: ما چندین سال پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودیم، بیرون آمدیم، ناراحت بودیم. گفت: وقتی پیش شما آمدیم، دیدیم ما پیش علی (علیهالسلام) بودیم؛ اما علی (علیهالسلام) را نمیشناختیم، علی (علیهالسلام) را خلق حساب میکردیم. گفت: الحمد لله که ما از کنار قبر علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدیم به تو برخوردیم، حالا علیشناس شدیم. حالا یک علی (علیهالسلام) که میگویی، خدا ملَک برای تو خلق میکند، «أستغفر الله» میگوید.
تو کنار قبر علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را نشناسی، چه فایدهای دارد؟ مگر هفده، هجده سال پیش چهار امام نبودند و اهل آتش شدند؟ ما باید اینها را بشناسیم. عقیده من این است که شناسایی اینها باید با ادب بگویی علی! وقتی میخواهی بگویی علی! ببین، به یک ماوراء باید بگویی علی! آنقدر علی (علیهالسلام) قیمت دارد که خدا، یک ماوراء را کنار میگذارد! میگوید: به عزت و جلالم، اگر ثواب انس و جنّ کنی، علی (علیهالسلام) را دوست نداشته باشی، تو را کنار میگذارم. مگر کنار گذاشتن عبادت شوخی است؟
خدا خیلی رئوف است؛ اما برای علی (علیهالسلام) غیور است؛ خدا خیلی رئوف است؛ اما برای ولایت غیور است، همه را میسوزاند. چرا؟ ولایت مقصدش است. تو با مقصد خدا طرف هستی. تو مقصد خدا را کنار گذاشتی، آیا میدانی که چه گناهی کردی؟ اما اگر علی (علیهالسلام) را بپذیری، خدا هم تو را میپذیرد. این گناهان چیزی نیست. (یک دفعه گفتم، حالا روی مناسبت میگویم:) گناه کبیره، گناه بیولایتی است.
عزیزان من! برو بگیر دیگر بخواب. کجایی تو؟ اصلاً چه هستی؟ تو اشرف مخلوقاتی، اینقدر خودت را اذیت نکن! خستهای بگیر بخواب! من که میبینی نماز شب میخوانم، من یک بیکاره مملکت هستم. اصلاً تو خودت نمازی، اصلاً تو خودت رکوعی، اصلاً تو خودت سجودی، اصلاً خودت زیارتی، اصلاً خودت عبادتی؛ اما باید تسلیم ولایت باشی، چه داری میگویی؟ کجایی؟
چرا خودت رکوعی؟ چرا خودت سجودی؟ تو الآن اینجا که هستی به فکر مستضعف هستی، به فکر مردم هستی، به فکر این هستی که یکی را نجات بدهی. اصلاً بشر به جایی میرسد که خودش ریسمان حبلالمتین میشود، (امروز دارم یک حرفهای بالا برای شما میزنم، ثابت هم میکنم) چرا؟ میگوید: ریسمان حبلالمتین؛ یعنی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی؛ خب، تو وقتی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی، مگر دست تو به آن نیست؟ آنوقت صادراتت هم امر آنها میشود؛ پس تو خودت ریسمان میشوی. توجه کنید من امروز دارم چه میگویم؟
خیلی نمیخواهد اینطرف و آنطرف بزنید. عبادتی نشوید؛ اطاعتی بشوید. الآن برای چه شما آمدید اینجا؟ چرا میگفت اسم من را بنویس، اسم من را بنویس؟ من کِیف میکردم از این حرفها. گفتم: خدایا! یا امام زمان! ایخدا، اینها محض تو و محض علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام) میآیند، یک چیز هم به من بده، اینها محض من هم دارند میآیند؛ نه محض من، حرف من که نیست، من را باید سینه دیوار زد، محض این حرفها دارند میآیند. خب، شما به وحی اتصال هستید، به ولایت اتصال هستید. حالیتان بشود من دارم چه میگویم، داد بزنم؟ باباجان من! تو هدایتی، تو اصلاً مکهای، تو منایی، تو خانه خدایی، تو حرم امامحسین (علیهالسلام) هستی.
چرا قدردانی نمیکنی؟ چرا شکرانه نمیکنی؟ مگر حرم چیست؟ مگر خانه خدا چیست؟ جماد است؛ کمال نیست. ولایت کمال است. تو الآن ولایت داری، کمال هستی، آن جماد است. (من نمیخواهم به خانه جسارت کنم، بفهمید حرف من چیست؟) چرا میگوید اگر به یک مؤمن توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟ پس خانه جماد است، تو کمالی؛ اما کمالت این است که اتصال به علی (علیهالسلام) باشی، کمال تو این است که اتصال به علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) باشی، کمالت این است اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی.
بیایی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کنی، بیایی پهلو شکسته را یاری کنی، بیایی محسن سقط شده را یاری کنی، بیایی سیلی خورده را یاری کنی. یاری این است که ما همسر عزیزش را به ولیّ الله الأعظم قبول کنیم. آن جسارتها را نبینیم، آن عظمت ولایت را ببینیم. آن مثل یک قرآنی است که زیر دست و پای الاغها پاره شده است. ولایت اینطوری شد، پَر پَر شد. خدا لعنت کند آن کسی را که پَر پَر کرد؛ آن عمر است و ابابکر. توجه میکنید من چه میگویم؟ [۱۷]
ارجاعات
سخنی با خانمها
شوهرانتان را از آوردن مهمان مؤمن منع نکنید[۱۸]
خانمهای عزیز! خواهش میکنم، تمنا میکنم، والله! بالله! من دوست شما هستم، یعنی میخواهم شما را دوش به دوش حضرت زهرا (علیهاالسلام) ببرم. حالا اگر این مرد بزرگوار شما، میخواهد یک کاری کند، یک نفر را میخواهد مهمان کند، تو نه نگو! اینقدر ناراحتی ایجاد نکن! خدا میداند یکوقت میبینی خدا نعمتش را از تو میگیرد.
مگر این روایت نیست که زنی بود که برای مردش مشکل بهوجود میآورد. میگفت: مهمان نیاید. آن مرد موضوع را به پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت، پیغمبر گفت: وقتی مهمان مؤمن وارد خانه میشود نگاه کن، ببین چه میبینی! نگاه کرد؛ دید تمام جان این مهمان نور است و نعمت. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) گفت: حالا وقتی بیرون میرود نگاه کن! دید آنچه که مار و عقرب و حشرات است به این مهمان چسبیده است و دارد میرود. پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: خدا گفت من به واسطه این مهمان مؤمن، نعمتم را زیاد میکنم و تمام این چیزها را از خانه بیرون میبرم.
خانمهای عزیز! اگر یک مهمان مؤمن در خانه شما بیاید، هر لقمهای که میخورد و میبرد، ثواب حجّ و عمره برای شما نوشته میشود. تو میزبان یک مؤمن باش! اگر میزبان یک مؤمن شدی، میزبان خدا شدی.
من سراغ دارم والله! شخصی هست که اگر بخواهد یک مهمان بیاورد، باید برای راضی کردن زنش، یک چیزی بخرد، چادر بخرد؛ اما من خانمی هم سراغ دارم، والله! اگر مهمان بخواهد بیاید، هنوز شوهرش نفهمیده، بنده خدا میرود، از پولی که یکوقت شوهرش به او داده، به بچهاش میدهد و میگوید این آقایت میخواهد مهمان بیاورد، توجه ندارد، این تدارکات در خانه نیست؛ میخرد توی یخچال میگذارد! [۱۹]
قربان عقیده بعضی خانمها که به یک مؤمن خدمت میکنند، چیز درست میکنند، غذا میپزند. ولایت است که این خانم را حرکت میدهد که یک چیزی را با علاقه درست میکند. او خودش را نمیتواند فدای ولایت کند، مالش را فدا میکند. والله! این خانم اتصال به ولایت است، به حضرت عباس! اتصال به ولایت است؛ یعنی این خانم کنیز حضرت زهرا (علیهاالسلام) است، مانند فضه است. فضه خاک در مقابلش جواهر میشد؛ اما چادرش پینه داشت، کفشش پینه داشت. به او میگفتند: خانم! تو همه اینها برایت طلاست، میگفت: مگر ممکن است که من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ مگر ممکن است من کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را میدوخت، پینه روی پینه میزد. این خانم هم که این کارها را میکند همان عقیده را دارد، ببین چه جور دارد میسازد؟ کجایی ای برادر؟! اصلاً فضه نمیخواست برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته باشد. [۲۰]
ارجاعات
- ↑ غلامان ولایت 76 و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73 و عناد 76
- ↑ آخرالزمان یا شر الازمنه 80
- ↑ کتاب امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ اذنالله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75
- ↑ آدم شدن 76
- ↑ اقیانوس ولایت 83
- ↑ کتاب وقایع عاشورا
- ↑ درباره حضرتزینب 75 و اربعین 83
- ↑ اربعین 86؛ تذکر درباره زیارت و اربعین 84؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱
- ↑ مقدسی (خدشههای تفکر 80
- ↑ (سوره الأنفال، آیه 28)
- ↑ ولایت قدر است 82
- ↑ حج ابراهیمی ۷۸
- ↑ شبهای رمضان ۸۸
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78
- ↑ علی علی 84
- ↑ مشهد ۸۲، تبلیغ ولایت (دقیقه37 و 39) و عصاره تمام عصارهها ولایت است ۸۴ (شناخت ولایت) (دقیقه 35)
- ↑ مشهد ۸۲؛ تبلیغ ولایت
- ↑ عصاره تمام عصارهها، ولایت است (شناخت ولایت) 84


































