آدم شدن
بسم الله الرحمن الرحیم
آدم شدن | |
---|---|
![]() | |
صوت | دانلود |
پخش صوت | پخش |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1376-11-30 |
کد | 10462 |
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
محتویات
- ۱ آدم شدن با عمل کردن به ولایت و امر؛ نه با دعا؛ عصمت انبیاء و ترک اولای آنها و گناهکردن ما؛ گناه و گناه ولایتی؛ ترک اولای آدم و یونس
- ۲ بالاتر از آدم شدن؛ ولایت به سلمان علم اولین و آخرین را داده است.؛ به خدا، ولایت و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یقین داشتن و سلمان شدن
- ۳ فرمان پدر و مادر صحیح است؛ اما تا جایی که خدشه به ولایت نخورد.؛امر بالاتر از پدر و مادر است.؛ احترام کردن پدر و مادر
- ۴ سلمان مسلمان بود؛ وگرنه اینقدر متدین نبود.؛ زندگی سلمان و خریدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از زن یهودیه
- ۵ یقین به امام زمان (عج الله فرجه)؛ چه کار کنیم که امام زمان (عج الله فرجه) ما را بخرد؟
- ۶ مبتلا نشدن یوسف به گناه؛ اگر یک مؤمن به ولایت برسد، خیانت در دلش نیست.؛ به امام زمان (عج الله فرجه) یقینکردن و خلافنکردن
- ۷ جریان آن سرهنگ زمان شاه و آن دزد نقشهکش؛ نقشهای که جدا از ولایت باشد، نقشه شیطانی است.؛ باطل بودن نقشهکشی و صحیح بودن عکسبرداری
- ۸ چهکار کنیم امام زمان (عج الله فرجه) ما را در آغوش بگیرد؟؛ دادن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) علم اولین تا آخرین را به سلمان
- ۹ انواع ولایت؛ با چشم یقین دیدن و خنثی شدن چشم ظاهری؛ با یقین به جایی رسیدن
- ۱۰ حرف ولایت زدن و خود را قاطی نکردن
- ۱۱ کارکردن در مسیر ولایت، جهاد اکبر است.؛ جهاد اکبر و جهاد اصغر
- ۱۲ چرا خدا مُصرّ را نمیآمرزد؟؛ در مسیر ولایتبودن و سستشدن
- ۱۳ کارساز را امام زمان (عج الله فرجه) بدانیم و اطاعتش کنیم تا حال و رفتارمان بهتر شود.؛ اطاعت کردن و اطاعةُ الله شدن؛ امام زمان (عج الله فرجه) مؤمن را از ناراحتی درمیآورد.؛ متقی و ناراحتی رفقا
- ۱۴ جریان آن دو نفری که میخواستند امام زمان (عج الله فرجه) را ببینند.
- ۱۵ زیارت رفتن و رسیدگی نکردن به نزدیکان خود
- ۱۶ زیارت رفتن و امر را بردن؛ اطاعت چیست؟
- ۱۷ جداکردن اطاعت از عبادت؛ تشنه فهم بودن؛ روح عبادت اطاعت است.
- ۱۸ حیوان بودن بیشتر ما در مکه چون اطاعت نکردیم، عبادت کردیم.
- ۱۹ واجبتر از ولایت چیست که ما به جا بیاوریم؟!؛ یقین به ولایت داشتن و اطاعت کردن
- ۲۰ یقین و اطاعت و مصداقهای آن
- ۲۱ منتظر یعنی آماده بودن برای جان فداکردن؛ نایبان امام زمان (عج الله فرجه) و مراجعه نکردن مردم به آنها
- ۲۲ یقین اویس به امام زمانش با اینکه او را ندیده اما به دل خریده و یقین کرده است.؛ یقین به امام زمان (عج الله فرجه)
- ۲۳ چشم حیوانی و چشم انسانی؛ تأمینشدن چشم انسانی با ولایت یعنی با یقین؛ بستن چشم دنیایی و بازکردن چشم انسانی؛ بازکردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) چشمانشان را به روی ولایت
- ۲۴ از امام زمان (عج الله فرجه) بخواهیم چشم ولایت ما را بینا کند.؛ یقین به امام زمان (عج الله فرجه) شناخت و اطاعت امام زمان (عج الله فرجه) است.؛ خدا یقین به ولایت را نمیسوزاند.؛ معنای یقین به امام زمان (عج الله فرجه)؛ اطاعت کردن و امرُ الله شدن؛ تمام ائمه (علیهم السلام) یک نورند و یک امر دارند.
- ۲۵ حاضر بودن آقا امام زمان (عج الله فرجه)؛ شهوت را از امام زمان (عج الله فرجه) بالاتر دانستن؛ مؤمن کار لغو نمیکند.
- ۲۶ متقی عقبی را میبیند.؛ دنیا ما را بازی گرفته است، بیایید از این بازیها کنار بروید.؛ بیایید پرچم امام زمان (علیهم السلام) و پرچم توحید را در دست بگیرید!
آدم شدن با عمل کردن به ولایت و امر؛ نه با دعا؛ عصمت انبیاء و ترک اولای آنها و گناهکردن ما؛ گناه و گناه ولایتی؛ ترک اولای آدم و یونس
رفقای عزیز، بعضیها در جلسه هستند، بعضیها میبینی که [در] جاهای دیگر هستند، از دور و نزدیک به من میگویند که دعا کن ما آدم بشویم. آخر من چه بگویم؟! من حسابش را میکنم [و] میبینم [که] اولیاش خودم آدم نیستم؛ اما خب، این [سؤال] جواب دارد؛ به دعا هیچکس آدم نمیشود، این را من به شما بگویم [که] دعا هیچ کسی را آدم نمیکند، پس چه چیزی [آدم میکند]؟! عمل آدم میکند! عملِ به ولایت، عملِ به امر خدا.
وقتی شما حساب میکنی، میبینی که باید پی به حضرت آدم ببرید، به انبیاء پی ببریم، ببینیم اینها چطور بودند؛ اگر اینها یک ترک اولی میکردند، [اما] امر را اطاعت میکردند؛ اگر امر را اطاعت نکنند، گناه میشود؛ شما بدانید اینها یک خطوری در قلبشان میآمد؛ یعنی یک خطوری در قلب آدم آمد، چهل سال گریه کرد؛ تا اینکه خلاصه ترک اولایِ او قبول شد.
یا یونس یک خطوری در قلبش کرد [که] گفت: چیزی که ما ندیدیم [چطور ایمان بیاوریم؟!] [انبیاء] اینجوریها [ترک اولی دارند]! چونکه آنها عصمت دارند، گناه که نمیکنند.
یک عدهای متوجه نیستند، معصوم را هم گناهکار میکنند، متوجه این حرفها نیستند، خدا آنها را شفا بدهد! اینها [یعنی انبیاء] عصمت دارند [که] گناه نمیکنند؛ اما یک آنی [یعنی لحظهای] میبینی [که] در ولایت، خطوری در قلبشان میشود [و] توی یک فکری میروند، آن [برایشان] ترک اولی میشود.
حالا رفقای عزیز یا غیر ذلک [یعنی غیر از رفقا] در هر کجا که هستند، میگویند ما میخواهیم آدم بشویم. باید اینطور بشوید؛ گناه نکنید! مواظب امر خدا باشید! مواظب فرمان خدا باشید! آنها مواظب فرمان خدا بودند. عزیزان من! قربانتان بروم، [آنوقت] آدم میشوید؛ آدم یعنی معصوم، معصوم گناه نمیکند.
حالا ما یک گناه داریم، یک گناه ولایتی داریم. آنها [یعنی انبیاء] گناه نمیکنند، یک خدشهای که راجع به ولایت، تزلزل داشتهباشند، برای آنها ترک اولی میشود [و] گوششان مالیده میشود. اما ما نه، ما گناه میکنیم، چونکه ما عصمت نداریم.
آنها همان آنی که در ولایت یک ذرهای خطور میکند که آیا در این فکری [که] میروند که یک خُرده میخواهند؛ یعنی شاید هم بعضیهایشان میخواهند بفهمند؛ اما یک ذره [در فکر] میروند، مثل همان یونس که میگوید چیزی که ما ندیدیم، چطور قبول کنیم؟ اما در دهان حوت میافتد، حوت قسم میخورد [و] میگوید: اگر «یا لا إله إلّا أنت [سُبحانک إنّی کُنتُ من الظالمین]» نگفته بود، تا قیامت او را میگرداندم.
بالاتر از آدم شدن؛ ولایت به سلمان علم اولین و آخرین را داده است.؛ به خدا، ولایت و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یقین داشتن و سلمان شدن
رفقای عزیز، پس بنا شد [که] بیایید امر خدا را اطاعت کنید [و] گناه نکنید، [آنوقت] آدم میشوید! (لا اله الا الله) حالا [که] آدم شدی، میخواهی بالاتر بروی [و] سلمان بشوی، چونکه سلمان از انبیاء بالاتر است.
من در یک جایی گفتم [که] انبیاء باید به آنها برسد یا خواب ببینند یا وحی به آنها برسد. روایت داریم: سلمان، علم اولین تا آخرین را دارد، چه کسی به او داده؟! ولایت به او داده [است].
امروز رفقای عزیز بودند، یک اشارهای راجع به سلمان کردم؛ حالا شما [که] میخواهی سلمان شوی، باید یقینِ به خدا داشته باشی، یقینِ به ولایت داشته باشی، یقینِ به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داشته باشی، اینها یکی هستند، ولایت با رسولالله؛ یعنی پیغمبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) (صلوات بفرستید) و خدا. اینها یکی هستند. چرا؟! فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمان خداست، فرمان علی (علیه السلام) فرمان خداست. بیا فرمان ببر!
سلمان از آنجایی که یقین به ولایت داشت، پدرش دید این در یک حرفهایی رفته، خلاصه او را توی چاه انداخت، چند وقت در چاه بود، متوسل شد [و] از چاه نجات پیدا کرد.
فرمان پدر و مادر صحیح است؛ اما تا جایی که خدشه به ولایت نخورد.؛امر بالاتر از پدر و مادر است.؛ احترام کردن پدر و مادر
فرمان پدر بردن صحیح است؛ اما اگر امر کرد که دنبال ولایت نرو، آن [فرمان] دیگر باطل اعلام میشود. فرمان پدر صحیح است؛ اما تا جایی که به ولایت خدشه نخورد. اگر به شما گفت مکه نرو! باید [مکه را] بروی؛ اما اگر گفت زیارت امام رضا (علیه السلام) نرو! باید نروی! اگر گفت: کربلا نرو! باید نروی! چونکه آن [زیارت] مستحب است؛ [اما] امر پدر واجبتر است.
اما [سلمان] دید دارد [پدرش] امر میکند [که] تو در همین ایمانت بمان، دید [پدرش] اشتباه میکند، مخالفت پدر را کرد. این پدر، امرِ آن پدر [حقیقی یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام)] است. شما این را بدانید [که] اگر شما امر پدر و مادرتان را اطاعت میکنید؛ [در واقع] امر امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اطاعت میکنید، امر خدا را اطاعت میکنید، امر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اطاعت میکنید، پس امر، بالاتر از پدر و مادر است.
اولاد باید پدر و مادر را احترام کند. خیلی ابعاد دارد که پدر و مادرت را احترام کن. چرا میگوید ما [شب قدر] سه طایفه را نمیآمرزیم؟! یکی عاق والدین و یکی شارب الخمر و یکی که یک برادر مؤمن از دست او ناراضی باشد؛ اما پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: ما پدران این اُمت هستیم. این بابا اگر امر کرد دنبال علی (علیه السلام)، دنبال پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نروید، باطل اعلام میشود. این را باید متوجه باشید.
سلمان مسلمان بود؛ وگرنه اینقدر متدین نبود.؛ زندگی سلمان و خریدن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) او را از زن یهودیه
نمیخواهم این قضیه [سلمان] را، [خیلی] توسعه به آن بدهم، میخواهم مطلب روشن بشود. سلمان بلند شده، حالا [از چاه بیرون] آمده، گیرِ یک راهب افتاده، چندین سال پیش راهب بوده، از آنجا [گیر] راهبِ دیگر [افتاده]، از اینجا آمده گیر یک زن یهودیه افتاده، ببین این [سلمان] چقدر رنج کشیده [اما با] تمام این رنجها که کشیده، میگوید: محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! [با] تمام این رنجها که سلمان کشیده، میگوید: علی (علیه السلام)!
حالا به من [ایراد میکنید و] میگویید که این [سلمان] که هنوز مسلمان نشده بود! چرا! آن در دین آن پیغمبرش که بود، مسلمان بود، در ظاهر ایمان به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نیاورده بود؛ [اما] سلمان مسلمان بود. اگر مسلمان نبود [که] اینقدر متدین نبود.
حالا اینجا [پیش آن زن یهودیه] آمده، آن زن یهودیه میگوید: از پادرختیها بخور، [سلمان هم] میخورد. باغ، این همه میوه دارد! یک دانه از آن [میوهها] نمیچیند [که] بخورد. حالا به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب شد، جبرئیل نازل شد: یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! (صلوات بفرستید!)
یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)! من جبرئیل را نازل کردم، بلند شو! علی (علیه السلام) را با جبرئیل بردار، جبرئیل را مُخیّر کردم، مُخیّر است؛ اما من، جبرئیل را یک جوری کردم که اگر هر کاری بخواهد بکند [میکند]؛ یعنی [آن کار] میشود، او را ارادةُ الله کردم، [تا] اراده کند درختها خلق میشود.
حالا [پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با امیرالمؤمنین (علیه السلام) و جبرئیل] آمده [تا] این [سلمان] را بخرد. [سلمان] میگوید من بروم از خانمم یک اجازه بگیرم، یکی دو سه تا [از] میوهها [را] بچینم [و برای شما بیاورم]. رفت اجازه گرفت [و] دو، سه تا میوه چید [و] جلوی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) گذاشت. ببین، این [سلمان] چقدر متدین است! ما به هر کجا برسیم لاف [متدینی] میزنیم، [به] هر چه برسیم میخوریم؛ حالا ادعای شیعهگی هم میکنیم، چه [برایمان] آوردند [و] نخوردیم؟! چه آوردند [و] نخریدیم؟!
یقین به امام زمان (عج الله فرجه)؛ چه کار کنیم که امام زمان (عج الله فرجه) ما را بخرد؟
بابا جان من! بابا جان من! بیایید به امام زمانتان یقین کنید. کجا میرویم؟! به ولیّ الله الأعظم یقین کنیم. آن روز پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده، امروز امام زمان (عج الله فرجه) است. چقدر این سلمان یقین به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، حالا علی (علیه السلام) یک عالَم است، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک عالَم است. حالا آمده سلمان را میخرد [و] پیش خودش میبرد [و] اتصال به خودش میشود. رفقای عزیز، بیایید یک کاری بکنید [که] امام زمان (عج الله فرجه) شما را بخرد! چه کار کنیم که امام زمان (عج الله فرجه) ما را بخرد؟! دربست حواستان پیش خدا و ولیّ الله الأعظم باشد [و] دنیا را نبینید.
مبتلا نشدن یوسف به گناه؛ اگر یک مؤمن به ولایت برسد، خیانت در دلش نیست.؛ به امام زمان (عج الله فرجه) یقینکردن و خلافنکردن
از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: چرا یوسف مبتلا نشد؟! گفت: زلیخا را ندید. با زلیخا حرف زده؛ تا حتی داریم زلیخا یک چیزی روی بُتَش انداخت، گفت: چرا همچنین کردی؟! گفت: میخواهم این کاری که ما داریم میکنیم [را] بُتَم نبیند. گفت: من که چیزی روی بُتَم نمیتوانم بیندازم، او من را دارد میبیند. ببین، یوسف حرف زده [و] اختلاط کرده؛ چرا امام صادق (علیه السلام) میگوید ندیده [است]؟! نگاه شهوت نکرد.
به دینم قسم! من دارم به شما میگویم [که] اگر کسی واقعاً خودش را در اختیار امام زمان (عج الله فرجه) بگذارد، شهوتِ او هم در اختیار اوست، بیایید [اینطوری] بشوید [و] بدانید من راست میگویم. والله، بالله، تالله، اصلاً اگر یک مؤمن به ولایت برسد، خیانت در دلش نیست. ما نرسیدیم که نگاه به زن مردم میکنیم، من اینقدر بدم می آید [که] اسمش را نمیآورم، نرسیدیم که نستجیرُ بالله خیانت میکنیم. نرسیدی که شهوت، تو را قبضه کرده، نرسیدی که شهوتت از امام زمانت مهمتر شده [است].
بیایید از این آب زندگانی بچشید. بیایید به امام زمانتان یقین کنید. والله! تمام خلافها را امام زمان (عج الله فرجه) خنثی میکند، اصلاً خلاف نمیکنی! ما این حرفها را نمیفهمیم [و] مبنایش را نمیدانیم. اگر تو به زن مردم نگاه کردی، به کارِ خدعه نگاه کردی، به کارِ نیرنگ نگاه کردی، تو آن کار را از امام زمانت بالاتر میدانی!
جریان آن سرهنگ زمان شاه و آن دزد نقشهکش؛ نقشهای که جدا از ولایت باشد، نقشه شیطانی است.؛ باطل بودن نقشهکشی و صحیح بودن عکسبرداری
ما یک مسلمان نقشهکش هستیم، نقشه پیاده میکنیم. چه کسی این نقشه را دست ما داده؟! والله! شیطان دست ما داده [است]. اگر یک دزدی بخواهد در یک خانه [ای] برود، همینطور میبیند [که] از کجا برود [و] از کجا بیاید؟ ما دزد ولایت هستیم.
من یک مثالی بزنم که یک قدری تنفس داشته باشیم. یک سرهنگی در زمان شاه بود، یک وقت [از جایش] بلند شد [و] دید که لباسهایش نیست، اسلحهاش هم نیست. حالا دزدها هم همینجور هستند، ناحیه به ناحیه است، آن زمان هم ناحیه بود. دزدی که در حسنآباد هست، چه کسی است؟! دزدی که در توپخانه هست چه کسی است؟! دزدها ناحیه به ناحیه معلوم هستند. [این سرهنگ] پیش آن بزرگِ دزدها روانه کرد [و] گفت: من این انعام را میخواهم به این [دزد] بدهم، چه کسی بوده [که] آمده [و] این را برده؟!
ببین، چقدر این دزد نقشهکش است! [سرهنگ] انعام را آنجا گذاشت، آن دزد گرفت و آمد. اتفاقاً [آن سرهنگ] یک سگ هم داشت، سگ آمریکایی پُرهوش. [به آن دزد] گفت: من درِ خانهام نگهبان است، آخر، تو چطوری آمدی؟! گفت: یک نهری بود که آب توی خانه شما میآمد، من چندین وقت از این نهر آمدم [و] به این سگ گوشت دادم، سگ را با خودم آشنا کردم، توی [خانه] آمدم، لباسهای شما را برداشتم [و] پوشیدم، اسلحه تو را هم بستم. درِ خانه را [که] باز کردم، همه آن سربازها هم به من سلام کردند، [من هم فرار کردم و] رفتم.
ببین، این [دزد] نقشه ریخته، ما بیشترمان نقشهکش هستیم. بیایید دست از این نقشهکشیتان بردارید. رفقای عزیز، من زبانم لال بشود اگر بخواهم به شماها بگویم، من یک چیز کلّی دارم میگویم، میگویم [ما] نقشهکش شدیم. ببین، این [شخص] چهجور نقشه میکشد، ولایت را چهجوری صحبت میکند، آیه قرآن را چطوری صحبت میکند، نقشه دارد [و] روی یکی دیگر پیاده میکند. این نقشه است، این نقشهها را بدانید! هر نقشهای که جدا از ولایت باشد [و] پیاده بشود، نقشه شیطانی است؛ اما ما باید عکسبرداری کنیم.
عکسبرداری صحیح است [یعنی] بدانیم آنکه خیانت کرد چطور شد! آنکه غش در معامله میکرد، چهجور شد! آنکه نستجیرُ بالله نگاه به ناموس مردم میکرد چطور شد! عکسبرداری کنیم، نه نقشه بکشید! عکسبرداری صحیح است، نقشهکشی باطل است.
چهکار کنیم امام زمان (عج الله فرجه) ما را در آغوش بگیرد؟؛ دادن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) علم اولین تا آخرین را به سلمان
سر حرف اولمان بیاییم، چطور شد [که] سلمان اینجوری شد؟! پس گفتیم بیایید شما هم درباره امام زمانتان اینجوری باشید [تا] آقا پیش شما بیاید [و] آقا شما را در بر بگیرد، در آغوش بگیرد. چه کسی را در آغوش میگیرد؟! کسیکه ولایتش کامل باشد، کسیکه محبّ مادرش زهرا (علیها السلام) باشد، نه آنجا برود [و] یک حرفهایی بزند و زهرا (علیها السلام) را با یکی دیگر مطابق کند. ای بدبختها! کجا میروید؟!
حالا که [امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] او را [یعنی سلمان را] آنجا [یعنی پیش خودش] برد، ولایت را به او پاداش میدهد، علی (علیه السلام) علم اولین تا آخرین را به او میدهد. او که این را نداشت. رفقای عزیز، بیایید حرف من را بشنوید، بیایید امام زمان (عج الله فرجه) شما را در آغوش بگیرد.
انواع ولایت؛ با چشم یقین دیدن و خنثی شدن چشم ظاهری؛ با یقین به جایی رسیدن
[حالا] چه کار کنیم؟! دنیا را نبینید! دنیا را نبینید، کَر باشید، نشنوید و نبینید. [پس] با چه چیزی ببینید؟! با چشم ولایت ببینید، با چشم یقین ببینید. والله! اگر شما با چشم یقین دیدید، این چشم ظاهری شما خنثی میشود. ای جوان عزیز! یقین کن [که] اگر نگاه بد کنیT به چه گرفتاری گرفتار میشوی. به این یقین کن! [باید] یقین کنی [که] عمر ما دارد کلید میاندازد، کجا میرویم؟! چه کار می کنیم؟! به عُقبی یقین کنیم که [در ورایِ] این عالم [یک] عالم دیگری هم هست، [فقط] حرفش را نزنیم.
من گفتم [که] یک ولایت حلقی داریم، یک ولایت تجاری داریم [و] یک ولایت داریم [که همان] یقین [است]! رفقای عزیز من! هر کسی که به جایی رسید، از یقین رسید. سلمان از یقین به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، حالا آنها هم علم اولین تا آخرین [را] به آنها میدهند. بیایید شماها در مسیر ولایت کار کنید [و] یقین داشته باشید، یک نیم ساعت وقت خودتان را، یک ساعت وقت خودتان را در صرف ولایت خرج کنید. حواستان اینطرف و آنطرف نباشد. والله! اگر شما در مسیر ولایت کار کنید، شاگرد امام زمان (عج الله فرجه) هستید.
حرف ولایت زدن و خود را قاطی نکردن
الآن یکی از رفقای عزیز من در مجلس، یک روایتی گفت [که] امام صادق (علیه السلام) میفرماید که خدا رحمت کند آن کسی که حرف ماها را برساند؛ اما خودش را قاطی نکند. در جای دیگر گفتم، به قول من بگوید؛ قال الصادق (علیه السلام)، قال الباقر (علیه السلام). ای دوست عزیز! شما این فرمایش را [که] فرمودید صحیح است، من در یک جای دیگر گفته بودم که یک شخصی بود، حرفها را میشنید [و] میرفت در بلاد میگفت، امام صادق (علیه السلام) [به او] گفت: میخواهی امام بشوی یا پیغمبر؟! گفت: من؟! گفت: بله! چرا نمیگویی امام صادق گفت؟! امام باقر گفت؟! در صورتی که صحیح [هم] میگفت. گفت چرا [به مردم] نمیگویی [که] اینها میگویند؟! خودت را مایه میگذاری.
کارکردن در مسیر ولایت، جهاد اکبر است.؛ جهاد اکبر و جهاد اصغر
والله! اگر شما در مسیر ولایت کار کنید که دارید کار میکنید، دارید جهاد اکبر میکنید؛ مگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود که من گفتم؟! یک جنگی بود که شش ماه طول کشیده بود، تمام اینها را آنجا آورد [و] به قول ما عوامها معطل کرد، بعد صحبت کرد [و] گفت: این جهاد، جهاد اصغر بود، بیایید به روی جهاد اکبر بروید!
تمام آنها وحشتناک شدند [یعنی وحشت کردند و] گفتند: شش ماه است [که] ما داریم زحمت میکشیم، دیگر کجا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد ما را روانه کند [که] جهاد اکبر باشد؟! [پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] گفت: جهاد با نفس. آیا ما میفهمیم [که] جهاد با نفس چیست؟! جهاد با نفس، دِلت است! بیا دلت را کنار بگذار. [آن جنگیدن با دشمن] جهاد اصغر [بود]، این جهاد اکبر است. آن [را] که خدا میگوید عمل بکن، این جهاد اکبر میشود، امر خدا را به امر خودت ترجیح بده، این جهاد اکبر میشود.
اگر آنها شش ماه آنجا در جنگ رفتند، شما در خانهات هستی، پیش خانمت هستی، میخوابی و بلند میشوی [و] مینوشی؛ اما داری جهاد اکبر میکنی. [جهاد اکبر] همین حرفهاست؛ اما جهاد اکبر چیست؟! یقین به این حرفهاست، تا آخر دنبال کنید.
چرا خدا مُصرّ را نمیآمرزد؟؛ در مسیر ولایتبودن و سستشدن
چرا [خدا] میگوید من مُصرّ را نمیآمرزم؟! [چون] مُصرّ میخواهد تا زنده است، گناه کند، خدا هم مصرّ را در آتش میاندازد، مخلّد در آتش است. چرا؟! این میخواهد اگر صد سال، هزار سال [در دنیا] بود گناه کند.
یکی از رفقا این [مطلب] را از من سؤال کرد؛ [مُصرّ] یعنی حال توبه ندارد. اگر شما در مسیر ولایت بودید و سست شدید این خیلی خلاصه گناه است؛ یعنی یقین به ولایت ندارید. یقین ندارید که شما دارید دفاع از حریم ولایت میکنید؛ یعنی از حریم زهرا (علیها السلام) [دفاع] میکنید. رفقای عزیز، قربانتان بروم، از خدا بخواهید [که] عشق و محبت این کارها را به ما بدهد [و] ما تا آخر عمرمان علی (علیه السلام) بگوییم، تا آخر عمرمان زهرا (علیها السلام) بگوییم، تا آخر عمرمان خدا بگوییم.
کارساز را امام زمان (عج الله فرجه) بدانیم و اطاعتش کنیم تا حال و رفتارمان بهتر شود.؛ اطاعت کردن و اطاعةُ الله شدن؛ امام زمان (عج الله فرجه) مؤمن را از ناراحتی درمیآورد.؛ متقی و ناراحتی رفقا
رفقای عزیز، ما باید کارساز را، ولی الله الأعظم (عج الله فرجه) امام زمانمان بدانیم، هیچکسی را کارساز ندانیم. اگر ما امام زمانمان را کارساز بدانیم، حال ما بهتر از حالا میشود، رفتارمان بهتر از حالا میشود. ما باید امام زمانمان را اطاعت کنیم. ما باید ولیّالله الأعظم (عج الله فرجه) را اطاعت کنیم. اگر اطاعت کنید، «اطاعةُ الله» میشوید.
همینطور که علم اولین تا آخرین را به سلمان داد، والله! امام زمان به شما میدهد. والله! بهدینم قسم! هر مشکلی [که] دارید [را] حل میکند، والله! به امام زمان (عج الله فرجه) [قسم] اگر یک ناراحتی داشته باشی، شب میآید [و] تو را از ناراحتی درمیآورد.
مگر نیست که امام صادق (علیه السلام) به یک شخصی میفرماید [تو] مریض شدی، [امام] میگوید من مریض شدم. آیا امام صادق (علیه السلام) مریض شده؟! اگر مریض شده [که] او را دکتر ببریم! [نه] حالی تو دارد میکند؛ میگوید: تا حتی آن کسالتی که تو داری، من [هم] دارم، من با تو یکی هستم، من تو را اینقدر دوست دارم، من هم کسل میشوم.
به دینم قسم! به ایمانم قسم! من نمیخواهم [این را] بگویم [که] تملق بگویم، هر کدام از شما یک ذره ناراحتی داشته باشید، به دینم! من ناراحتی دارم، به وجدانم! من ناراحت میشوم، حالا یک کاری بکنید [که] من ناراحت نشوم، یک فکری برای من بکنید. به وجدانم! اگر اهل بیت شماها، بچههای شما [هم ناراحت باشند، من نارحت هستم]، شماها اصلاً انگار به جان من اتصالاید. خدایا! تو شاهد باش [که] من تملق نمیگویم، حقیقت را میگویم؛ چرا حقیقت را میگویم؟! شما ولایی هستید.
خود امام صادق (علیه السلام) هم همین را میگوید. یک گل و گوشهای یک کسی نگوید [که] ایشان تملق میگوید یا میخواهد [کسانی] یک چیزی به او بدهند. اگر من دروغ بگویم، آن چیزی که بخواهند به من بدهند، مثل آن تنگیلهها بشود که امام زمان (عج الله فرجه) به یکی داد.
جریان آن دو نفری که میخواستند امام زمان (عج الله فرجه) را ببینند.
رفقای عزیز، دو نفر بودند اینقدر امام زمان، امام زمان (عج الله فرجه) کردند و [بهمسجد جمکران یا مسجد سهله] رفتند! حضرت آمد یک کیسهای پُر از جواهرات پیش آنها گذاشت [و] گفت: من بروم تا اینجا [و] بیایم.
[آن دو نفر به درون این کیسه] نگاه کردند، دیدند جواهرات است. [یکی از آنها به دیگری] گفت: تا این [شخص] میآید، [بیا روی سرش] بریزیم [و] او را بکُشیم. [یکدفعه] امام صدایشان زد [و گفت:] شما امام زمانکُش هستید یا آمدید که حاجت بگیرید؟! وقتی نگاه کردند، دیدند تمام آنها [یعنی جواهرات] تنگیله است. اصلاً رزق من تنگیله بشود اگر من این [حرف] را از جور تملق بخواهم [به شما] بگویم، شیعه یعنی این!
زیارت رفتن و رسیدگی نکردن به نزدیکان خود
حالا تو چطور بلند میشوی [و] کربلا میروی؟! به یکی از رفقا گفتم: [آیا] میدانی [که] این بچه برادرت که این خانهاش این جور است؟! توی یک اتاق کوچک زندگی میکرده، حالا یکی یک تکه زمین به او داده، دو سال آزگار است، سه سال است [که از] پیش او نمیرود [یعنی توانایی ندارد که این خانه را] سفید کند، یک لوله آب توی زیرزمین آن [خانه] کشیده، باید از آنجا توی این زیرزمین خاکی بروند [و آب] بردارند.
تو حالا [کربلا] رفتی، چقدر خرج کردی؟! ششصد هزار تومان خرج کردی، من نمیگویم کربلا برو. کربلای حالا مثل حاجیهای سابق شده که باعث افتخار بود [که] یکی مکه میرفت، نه حالا. حالا [اگر] بگویی حاجی! اگر ده نفر باشد نهتای آنها همچین میکنند [یعنی سرشان را برمیگردانند].
این [شخص که] دارد [کربلا] میرود، بابا! نمیگویم نرو! بیا پنجاه تومان به این بده [و] یک دستی به گل و گوش این [خانه] بمال [و] برو! من نمیگویم نرو. تو امر امام حسین (علیه السلام) را اطاعت کن. کجا میروی؟!
حالا هم که [از کربلا] آمدی [و] این بنده خدا را دعوت کردی یا یک چلوکباب، چلومرغ میدهی [و] این [شخص] را آتش میزنی. دخترِ این آتش میگیرد، پسرِ این آتش میگیرد، خود این آتش میگیرد. [وقتی] نگاه به این زندگی تو میکند، نگاه به زندگی خودش میکند. آیا میتوانی جواب [خدا را] بدهی؟! آقای کربلایی! کجا میروی؟!
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.’
زیارت رفتن و امر را بردن؛ اطاعت چیست؟
رفقای عزیز، من درباره اطاعت صحبت میکردم، گفتم این مردی که کربلا رفته، اطاعت نکرده. این رفته زیارت کرده و سیاحت کرده، حالا نه که بگوییم آن هم [خدا و امام حسین (علیه السلام)] چیزی به او نمیدهد، [چیزی به او] میدهد. اگر بدهد، کرامت امام حسین (علیه السلام) است، اگر بدهد، کرامت خداست، چرا؟! این [شخص] اطاعت نکرده؛ اطاعت این بود که پا روی هوای نفس خودش بگذارد [و] اطاعت کند.
من نمیخواهم بگویم؛ یکی از رفقای عزیز من، یکوقت اینجا آمد [و] گفت: من میخواهم عمره بروم، [آیا] بروم؟ من دیدم [که] این [شخص] سر تا پای آن قدرتش را شکسته [و] پیش من آمده. گفتم: برو عزیز من! خانوادهات را هم بردار [و] برو؛ اما ما باید یک اندازهای به فکر این عبادتِ [با] اطاعت هم باشیم. اطاعت ایناست [که] یک دستی به گل و گوش فقرا هم بمالیم. انصافاً ایشان مالید؛ حالا میدانید چرا؟! آن دست که به گوش فقرا مالید، نمیخواهم یک قدری افشایش کنم؛ چون که ایشان در مجلس حضور دارد. حالا که یک دست به گل و گوش فقرا مالید [و] یک مبلغی برای فقرا داد، این یک نور میشود، این اطاعت میشود، عبادت نمیشود.
جداکردن اطاعت از عبادت؛ تشنه فهم بودن؛ روح عبادت اطاعت است.
رفقای عزیز، اطاعت را از عبادت جدا کنید، ما قاطی کردیم. حالا این [انفاقی که این شخص کرد] یک نوری شد، این هم خودش، هم این اهل و عیالش را این [نور] تحویل میگیرد، این نوری که به یک مؤمن کمک شد، این نور [هوای] آن [شخص] را دارد؛ والله! آنجا هم به آن نور اتصال میشود. اگر حج او قبول بشود، یک حج قبول شده [دارد].
رفقای عزیز، والله! این حرفها مبنا دارد. من یکوقت ناراحت میشوم، [چون] میبینم که بعضیها روی این حرفها خیلی تکیه نکردند [و] به فکر نوار دیگری هستند. من از ایشان تشکر میکنم [که] تشنه هستند؛ اما ما باید تشنه فهم هم باشیم. حالا این آقا چه [کار] کرده؟! یک حج به جا آورده، یقین به آن هم دارد که دل یک شخصی را خوش کرده، حاجتش را برآورده [که] هفتاد حج و هفتاد عمره دارد. به دینم این هفتاد حج و هفتاد عمره اتصال به آن حجش میشود.
اینکه دل آن نفر را خوش کرده، دل امام صادق (علیه السلام) را خوش کرده، حضرت خودش میگوید. میگوید: دل من را خوش کرده، دل مادرم زهرا (علیها السلام) را خوش کرده، دل ما دوازده امام (علیهم السلام) را خوش کرده، خدا میگوید دل من را هم خوش کرده، این حج رفته، عمره رفته، گوارایش باشد، [چون] یقین دارد. حالا چرا [ما] این [کار را] نمیکنیم؟! [چونکه انفاق] سر و صدا ندارد. همان «علم الیقین» است، همان یقین است، [وقتیکه] یک حاجت برادر مؤمن را برآوریم، سر و صدا ندارد. اگر سر و صدا داشت، [آن را] میکرد؛ [اما] کربلا سر و صدا دارد، عمره سر و صدا دارد.
رفقای عزیز، بیایید هم این کار را بکنید [یعنی زیارت بروید]، هم آن را [یعنی انفاق کنید]. من حرفم سر ایناست [که] هم اطاعت کنیم، هم عبادت. نه [اینکه فقط] عبادت کنید [و] اطاعت نکنید. والله! آن حجی که تو میروی، روح ندارد. والله! آن کربلایی که میروی، روح ندارد، روحش اطاعت است! روحش اطاعتِ حسین (علیه السلام) است، روحش، اطاعت ائمه طاهرین (علیهم السلام) است، کجا میروید؟! چه کار میکنید؟!
حیوان بودن بیشتر ما در مکه چون اطاعت نکردیم، عبادت کردیم.
تو مینشینی [و] یک افتخاری میکنی [که] من کجا بودم، من کربلا بودم، من حج [و] عمره بودم، چه کار کردی؟! چرا ما آنجا [که] میرویم حیوان هستیم؟! [چون] اطاعت نکردیم، آمدیم [که] عبادت کنیم. رفقای عزیز، ببین، اطاعت شما را، من را انسان میکند، نه عبادت. مگر صدها، هزارها، میلیاردها نیستند [که] عبادت میکنند [اما] اطاعت نمیکنند، چرا اهل آتش هستند؟! من و تو هم همینطور هستیم، ما هم ولایتمان صوری است، ولایت ما هم شناسنامهای است، اگر اطاعت نکنیم. ما این شناسنامه را محض شأنمان میکنیم، بیا شأنت را کنار بگذار [و] اطاعت کن!
به قول بعضیها: دو دوتا چهارتا، مگر آنها [عمر و ابابکر] چه کار میکنند که مورد لعنت شدند؟! نماز که میخوانند، روزه که میگیرند، جهاد که میروند، حج که میروند، عمره که میروند، بیتوته که میکنند، قرآن را که میخوانند، قرآن را ختم میکنند؛ اما اطاعت نمیکنند. «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکردند، تمام عبادتشان «هَباءً مَنثورا» [است]، تازه با این عبادتهایشان جزء لعنت هم هستند، [چون] اطاعت نمیکنند.
واجبتر از ولایت چیست که ما به جا بیاوریم؟!؛ یقین به ولایت داشتن و اطاعت کردن
رفیق عزیز! دوست عزیز! چرا تو اطاعت نمیکنی؟! اسمت را حاج آقا گذاشتی، اسمت را نمیدانم متدّین گذاشتی، اسمی روی خودت گذاشتی، تو اسمی هستی! کارهایت هم اسمی است، کارهایت هم اسمی است، بیا قدری تفکر داشته باش، چرا آنها اینجوری شدند؟! اطاعت نمیکنند، من هم اطاعت نمیکنم.
چرا ما از هزار نفرمان آنجا مثلاً یکیمان [را] میگوید [که] اگر با دین از دنیا برود، ملائکه تعجب میکنند؟! قربانتان بروم، گفتم: والله! دین نماز و روزه نیست، دین نماز شب نیست، بیا یقین به دین داشته باش! واجباتت را به جا بیاور، ترک محرّمات [کن؛ آنوقت] امام صادق (علیه السلام) توی سینهاش میزند [و] میگوید ضمانتتان [را] در بهشت میکنم. آیا رئیس مذهب را قبول دارید یا نه؟! واجبات، واجبتر از ولایت چیست که ما بهجا بیاوریم؟! [آیا] واجبات نماز و روزه است؟! واجب [این] است که تو ولایت را اطاعت کنی. واجب [این] است که ولی الله الأعظم را، امام زمانت را اطاعت کنی. چرا اطاعت نمیکنی؟! فردای قیامت ما میرویم [و] میبینیم [که] ولایتمان صوری بوده. اگر ولایت داری، باید ولیّ خودت را اطاعت کنی. چرا [به او] ولیّ میگوید؟! چرا ولی الله الأعظم را اطاعت نمیکنی؟!
این سلمان عزیز ولایت را اطاعت کرد، یقینِ به ولایت داشت، وقتی یقینِ به ولایت داشت، اطاعت را، اطاعت کرد. ما اول باید یقین داشته باشیم، بعد آنوقت ولیّ خودمان را اطاعت کنیم .
یقین و اطاعت و مصداقهای آن
چرا میگوید که اگر امام زمانت را نشناسی، میمیری به زمان جاهلیت؟! آیا این حدیث درست است؟! والله! پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته! شناخت امام زمان (عج الله فرجه) یعنیچه؟! یعنی همین است که ما میگوییم [که] آقا امام زمان (عج الله فرجه) پسر امام عسکری (علیه السلام) است و امام دوازدهم (عج الله فرجه) است؟! برو خجالت بکش! [آیا] ایناست؟! [شناخت یعنی] باید امام زمانت را اطاعت بکنی! [اما] تو هر کسی را میرسی، اطاعت میکنی.
مگر این بلال عزیز نبود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اطاعت کرد، چقدر خدا به او درجه داد! این سلمان هم همینجوری بود، اینها دوتا هستند [که] در تمام خلقت نابغه شدند. سلمان نابغه است! میگوید: «سلمان منّا أهل البیت»، جزء اهلبیت شد. از کجا به اینجا رسید؟ از یقین، از یقین و اطاعت. ما نه یقین داریم و نه اطاعت. فقط حرف میزنیم. حرف که فایده ندارد.
وقتی شما یقین به ولایت کردی، یقین به امام زمانِ (عج الله فرجه) خود کردی، آن یقین تو را دارد [یعنی تو را حفظ میکند]. آنوقت آن یقین چیست؟! پرچم هدایت دستت میدهد. پرچم هدایت چیست؟! علم حکمت به تو میدهد. علم حکمت به تو میدهد، فدایت بشوم. وقتی علم حکمت داد، تمام کارهایت روی حکمت میشود، آناست، [یعنی] علم حکمت است که پرچم هدایت است، [آن را] دستت میدهد. چطور دستت میدهد؟! دست کسی میدهد که همان پرچم را بخواهد، زیر پرچمِ [کسی] به غیر از ولی الله الأعظم امام زمان (عج الله فرجه) نرود. کجا که نرفتیم؟! باید باور کنیم که تمام مشکلات دنیا و آخرت ما، دستِ ولی الله الأعظم، امام زمانِ (عج الله فرجه) ماست.
منتظر یعنی آماده بودن برای جان فداکردن؛ نایبان امام زمان (عج الله فرجه) و مراجعه نکردن مردم به آنها
منتظر یعنیچه؟! والله! ما هیچکجا، هر کجا [که] پا میگذاریم، میبینیم آن [چه] که آنها [یعنی ائمه (علیهم السلام)] گفتند، ما نیستیم! منتظر یعنیچه؟! منتظر [یعنی] شما [که] دارید [امر را] اطاعت میکنید، باید منتظر باشید [و بگویید] آقا جان بیا! فرمان به ما بده! ما [که] داریم امرت را اطاعت میکنیم، فرمان بده [که] جانمان را قربانت کنیم. منتظر یعنی آن کسیکه [جان بر کف است]، [شما] چه منتظری [هستی]؟! مگر امام زمان (عج الله فرجه) غایب است؟! چه کسی میگوید امام زمان (عج الله فرجه) غایب است؟! غایب تویی که نمیفهمی. امام زمان (عج الله فرجه) از نظر تو غایب است نه غایب کلی باشد. ،خب تو [که] همهجا میروی [و] همهجا را میزنی، چهکار به امام زمان (عج الله فرجه) داری؟!
مگر نیست که علیبنبابویه یا قولویه یا اینها بودند، امام زمان (عج الله فرجه) چهار نایب معلوم کرد. خدا میداند این حرف من را آتش زده! تو را به حق حضرت عباس قسمتان میدهم [که] بیایید اگر توان دارید، این را از دل من بیرون کنید! حالا که نایب معلوم کرد، هیچکس تاحتی آن بزرگها به اینها مراجعه نکرد که بیشتر از این نمیتوانم اسمشان را بیاورم؛ مردم هم دنبال آنها رفتند.
وقتی حضرت دید اینجوری شد، دیگر [نایب] معلوم نکرد، به نایبهایش گفته بود [که] آنها [یعنی مردم] باید دنبال شما بیایند، شما به منزله من هستید، دنبال مردم نروید! چه کسی مراجعه کرد؟! چه کسی میآید چهارتا [روایت] از اینها [یعنی نایبها] نقل کند؟! چرا ما نمیفهمیم؟! حالا تو منتظر خودش هستی؟! اول آن یک اتوماتیک [یعنی نایب] نشانت میدهد، اول امام زمان (عج الله فرجه) [آنها را تعیین کرد، مثل] آقا امام حسین (علیه السلام) [که] نایبش را [به] کربلا روانه کرد [تا] ببیند [مردم از او] اطاعت میکنند یا نه! نکردند دیگر. آقا امامزمان (علیه السلام) هم نایب برای ما معلوم کرد، حالا تو همهاش بگو یا حجة بن الحسن! همهاش گریه کن [که] چرا من او را نمیبینم؟! چه چیزش را میخواهی ببینی؟!
یقین اویس به امام زمانش با اینکه او را ندیده اما به دل خریده و یقین کرده است.؛ یقین به امام زمان (عج الله فرجه)
مگر اویس امام زمان (عج الله فرجه) خود را دید؟! اما یقینِ به امام زمانش دارد. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او چه میگوید؟! یک کسی که امامزمان خودش را ندیده؛ اما به دل خریده [و] به دل یقین کرده [است].
رفقای عزیز، اینقدر امامزمان، امامزمان نکنید! بیایید امامزمان (عج الله فرجه) را در دلتان جا بدهید، بیایید امام زمان (عج الله فرجه) را یقین کنید. امامزمان (عج الله فرجه) خودش گفته [که] ظهور من را بخواهید، بیایید وقتی یقین کردی [که] امامزمان (عج الله فرجه) در قلب توست، امام زمان (عج الله فرجه) پیش توست؛ تو بیا اطاعت کن! وقتی اطاعت کردی، آنجا پاداش به تو میدهد.
چشم حیوانی و چشم انسانی؛ تأمینشدن چشم انسانی با ولایت یعنی با یقین؛ بستن چشم دنیایی و بازکردن چشم انسانی؛ بازکردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) چشمانشان را به روی ولایت
بارها من گفتم ما چهارتا چشم داریم: دو چشم حیوانی داریم [و] دو چشم انسانی [داریم]. رفقای عزیز، آن چشم انسانی با ولایت تأمین میشود؛ یعنی با یقین تأمین میشود، بیایید آن چشمها را ببندیم! این چشمها را باز کنیم! مگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نبود که [در زمان ظاهر شدنش در دنیا] سه روز چشمهایش را از دنیا هم گذاشت. ما [که] میگوییم ولایت داریم، پشتوانه ما علی (علیه السلام) است، ما هستیم که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کردیم؛ [اما] تو دوتا چشم [که] داری، دوتای دیگر هم باز میکنی [و] نستجیرُ بالله نگاه به آنجا که خدا نگفته، نگاه میکنی! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده [و] برای تو مکتب آورده، خودش مذهب است، مکتب هم برای تو آورده؛ میگوید من که علی (علیه السلام) هستم، سه روز نگاه به دنیا نکردم، نگاه به روی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کردم. (صلوات بفرستید!) [امیرالمؤمنین (علیه السلام)] دارد شما را تمرین میدهد.
مگر این ولی الله الأعظم، این آقا امام زمان (عج الله فرجه) نیست که وقتی به دنیا آمده، عمهاش میگوید: دیدیم [که حضرت] چشمهایش را باز نمیکند [و] مادرش ناراحت است؛ بعد حضرت [یعنی امام حسن عسکری (علیه السلام)] صدا زد: عمه جان! بچهام را بیاور! [وقتی] بچهاش را آوردند، چشمانش را [به] روی مبارک پدرش باز کرد؛ یعنی رو به ولایت. خودش ولیّ است؛ اما ببین نگاهش را به دنیا نکرد. یک مؤمن هم نباید اینقدر نگاهش [را] به دنیا بکند. اگر شما چشم ولایتتان را در کار انداختید، ولی الله الأعظم (عج الله فرجه) را به خودش قسم، دارید میبینید.
از امام زمان (عج الله فرجه) بخواهیم چشم ولایت ما را بینا کند.؛ یقین به امام زمان (عج الله فرجه) شناخت و اطاعت امام زمان (عج الله فرجه) است.؛ خدا یقین به ولایت را نمیسوزاند.؛ معنای یقین به امام زمان (عج الله فرجه)؛ اطاعت کردن و امرُ الله شدن؛ تمام ائمه (علیهم السلام) یک نورند و یک امر دارند.
مگر این امیرالمؤمنین نیست که میگوید خدا[یی] که نبینم اطاعت نمیکنم؟! علی (علیه السلام) چه میگوید؟! [آن] یقینش به خداست. تو هم باید امام زمان(عج الله فرجه) [را] که نبینی، اطاعتش را نکنی؛ یعنی یقینت به امام زمان (عج الله فرجه) باشد! آن یقین است که امام زمان (عج الله فرجه) را دارد میبیند و آن یقین است که خدا را دارد میبیند. والله! بالله! اگر یقین به ولی الله الأعظم (عج الله فرجه) بکنید، امرش را اطاعت میکنید.
رفقای عزیز، بیایید این آخرالزمان از امام زمان (عج الله فرجه) بخواهید [که] ای امام زمان (عج الله فرجه)! آن چشم ولایت ما را بینا کن، ما یقین به تو کنیم. اگر، دوباره تکرار میکنم، چرا میگوید میمیریم به زمان جاهلیت، اگر امام زمان (عج الله فرجه) خود را نشناسیم؟! ما که امام زمان شناسیم! پس چرا میگوید نشناختید؟! یعنی یقین نداریم؛ وقتی یقین نداریم، نشناختیم.
شناخت یعنی یقین است، وقتی یقین داری شناختی. اصل، شناسایی ولی الله الأعظم امامزمان (عج الله فرجه) است. رفقای عزیز، فدایتان بشوم! بیایید یک قدری تفکر داشته باشید، بیایید یقین به امام زمان (عج الله فرجه) داشته باشید [تا] به زمان جاهلیت نمیریم، [پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] دارد زمان جاهلیت را [به] ما نشان میدهد [که] چطوری بود، زمان جاهلیت به پیغمبرشان یقین نداشتند، به امامشان یقین نداشتند، والله! ما هم اغلبمان یقین نداریم!
رفقا! یقینِ به امامزمان (عج الله فرجه)، اطاعتِ امام زمان (عج الله فرجه) است! یقینِ به امام زمان (عج الله فرجه)، [ایناست که] امرِ امامزمان (عج الله فرجه) را اطاعت کنی، آنوقت ما در مسیر ولایت هستیم. هیچوقت خدا یقین [به] ولایت را نمیسوزاند، والله! یقین به امام زمان (عج الله فرجه) را نمیسوزاند.
اینجا اشتباه نشود که من میگویم [خدا] یقین به امامزمان (عج الله فرجه) [را] نمیسوزاند، یقین به امام زمان (عج الله فرجه) یعنی چه؟! یقینِ به امام زمان (عج الله فرجه)؛ یعنی هیچکسی در تمام این خلقتها، در تمام این عالم نیست که به غیر از امام زمان (عج الله فرجه) که ما فرمانش را ببریم. ما باید فرمان حجة بن الحسن (عج الله فرجه) را ببریم. فرمان ایشان، فرمان خداست، فرمان ایشان فرمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، فرمان ایشان، فرمان دوازده امام، چهاردهمعصوم (علیهم السلام) است، خودش هم جزء آنهاست. آنها همه یک نورند.
رفقا! اگر دوازده امام، چهاردهمعصوم (علیهم السلام) میگویم، ایراد نکنید! میخواهم بگویم اینها یک نورند [و] یک امر دارند؛ اما هر کدام در زمان خودش [است]. اگر شما امر ولی الله الأعظم را، امام زمان (عج الله فرجه) را اطاعت کردی، «امرُ الله» میشوی، چرا میگوید «امرُ الله»؟! خب امر امامزمان (عج الله فرجه) امر خداست [که] میگوید «امرُ الله» شدی؛ اگرنه [بهجای امرُ الله] میگفت امر امام زمان (عج الله فرجه). چرا [به] امر امام زمان (عج الله فرجه) «امرُ الله» میگوید؟! یعنی اینها همهشان یک امر هستند.
چرا اگر شما ولایت را قبول کردی، دوازده امام، چهاردهمعصوم (علیهم السلام) امضا میکند؟! [چون] همهشان یک نورند، همهشان یکی هستند، همهشان یک وجود هستند. مگر روایت نداریم [که] این آقا رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) با امیرالمؤمنین یک بدن هستند، دوتا شدند؟! آنها [یعنی ائمه (علیهم السلام)] هم همینجور هستند، هر کسی که در تمام خلقت سقوط کرد، امر را اطاعت نکرد! هر کسی که به جایی رسید امر را اطاعت کرد! رفقای عزیز، بیایید یقین کنیم [و] امر امام زمانمان را اطاعت کنیم.
حاضر بودن آقا امام زمان (عج الله فرجه)؛ شهوت را از امام زمان (عج الله فرجه) بالاتر دانستن؛ مؤمن کار لغو نمیکند.
آقا امام زمان (عج الله فرجه) حاضر است. هر روزی به خانه بعضیها میروی [و] میبینی [که] تلویزیونشان بزرگتر شده، آدم انتظار دارد کوچکش کند [و] یواش، یواش آن را بردارد؛ [اما] وقتی میروی [میبینی] بزرگ شده، عوض اینکه عقلش بزرگ بشود، تلویزیونش بزرگ شده [است]، باز [به من] میگویند چرا ناراحت میشوی؟! بابا جان! حالا آنها را میتوانی دورشان را هم بگیری، دیگر خودت یک گوشهای برو، امر یعنی این!
تو هنوز داری امر شهوتت را اطاعت میکنی، به دینم قسم! تو امر شهوتت را از امام زمان (عج الله فرجه) بالاتر میدانی! بس است دیگر! آرام بگیرید! شهوتتان را از امر امام زمان (عج الله فرجه) بالاتر میدانید. به قرآن! یکی من را دعوت میکند، میگویم اینها رشد کردند دیگر، [اما] یکماه میسوزم [چون وقتی] میروی میبینی تلویزیونش بزرگتر شده، هر چه میگویی اطاعت کنید، زن و بچهتان را بازی دادید، [این] چه اطاعتی است [که] ما میکنیم؟!
حالا پس فردا [به] مکه میروند، ببین چه چیزی میآورند؟! یک چیزی قایم میکند، یک چیزی اینجور میکند، یک چیزی آنجور میکند، ببین [آیا] این خوبهایمان [که به مکه] میرود، [میآید] یک چادر برای این بیچاره، بنده خدا بستاند [یعنی بخرد]؟!
رفقای عزیز، فدایتان بشوم، به قرآن! من ناراحت میشوم، شماها را میخواهم، بیایید به این حرفها یقین کنیم، بیایید این [حرفها] را اطاعت کنیم. حالا بچهات آنجا میرود، دخترت آنجا میرود، من نمیگویم [تلویزیون] داشته باش یا نداشته باش! خودت برو کنار! خودت بدان [که نگاه به تلویزیون] کار لغوی است، مؤمن که کار لغو نمیکند. والله! تمام این کارها که ما داریم میکنیم، بیشترش عبادت است، اطاعت نیست.
متقی عقبی را میبیند.؛ دنیا ما را بازی گرفته است، بیایید از این بازیها کنار بروید.؛ بیایید پرچم امام زمان (علیهم السلام) و پرچم توحید را در دست بگیرید!
به روح تمام انبیاء! من اول ثابت کردم [که] یکذره شما ناراحت باشید، من ناراحتم؛ اما دارم عقبی را میبینم، دنیا ما را بازی گرفته، بیایید از این بازیها کنار بروید. من نمیخواهم بگویم، من از اول عمرم بازی نکردم، یکدفعه فقط مَرّهبازی رفتیم. من حساب کردم [که] ائمه (علیهم السلام) بازی نکردند، این یقین به ائمه (علیهم السلام) است!
هر چه که میخواهید بخرید، ببینید امام زمان (عج الله فرجه) راضی است؛ [آنوقت] بخرید. هر کاری میخواهید بکنید، ببینید امام زمان (عج الله فرجه) راضی است؛ [آنوقت] بکنید. پرچم امام زمان (عج الله فرجه) در دستتان باشد! ای شیعههای مصنوعی! هرچه میخواهد بشود!
شیعه باید پرچم امام زمان (عج الله فرجه) دستش باشد؛ تا امام زمان (عج الله فرجه) بیاید [و] آن پرچم «جاء الحق» را بگیرد [و] پرچم شما اتصال به آن باشد، من این انتظار را از شما دارم! پرچم توحید در دست شما باشد، پرچم امام زمان (عج الله فرجه) در دستتان باشد، مگر ننوشته «جاء الحق و زهق الباطل»؟! بیایید پرچم امام زمان (عج الله فرجه) [که] بر حق است، [را در] دست بگیرید. [شما] پرچم چه کسی را دست گرفتید؟! پرچم هوا را، پرچم شهوتمان را؟!
رفقای عزیز، بیایید به تندی من کاری نداشته باشید، والله! بالله! تالله! دلم برای یک عدهای میسوزد، از عمق بدنم میگویم، میبینم شما کم نگذاشتید، میخواهم کمتان نگذارم. بیایید پرچم توحید [در] دست بگیرید! بیایید پرچم امامزمان (عج الله فرجه) در دست بگیرید! پرچم امام زمان (عج الله فرجه) چیست؟! فرمان امام زمان (عج الله فرجه) است، پرچم امامزمان (عج الله فرجه) چیست؟! فرمان قرآن مجید است، [فقط] از حرفهایشان خوشتان نیاید، بیایید از عمل [هم] خوشتان بیاید، تا من عمل شماها را ببینم [و] خوشم بیاید!
پرچم توحید در دست سلمان، در دست بلال سیاه بود، کجا رفتند؟! ببین، علی (علیه السلام) زیر پرچم سلمان آمده، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زیر پرچم سلمان آمده، جبرئیل زیر پرچم سلمان آمده، تفکر داشته باشید. بیایید اینجوری بشویم!
حالا یک کسی [که] کج سلیقه [است] نگوید که اینها زیر پرچم آمدند؛ یعنیچه؟! پرچم یکی است. من به [خاطر] این روایت، [این حرف را] میگویم که امام صادق (علیه السلام) [به آن شخص] میگوید: [تو که] مریض شدی! میگوید: ما مریض شدیم .[تو که] خوب شدی! ما [خوب شدیم]. ما یک پرچم توحید در تمام خلقت داریم، یک پرچم ولایت در تمام خلقت داریم. شما ارزش دارید؛ چرا خودتان را بیارزش میکنید؟!
یا علی