صفحهٔ اصلی: تفاوت بین نسخه‌ها

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
سطر ۴۴: سطر ۴۴:
 
</div>
 
</div>
  
 
 
{{فرمایش منتخب|عنوان=دهه محرم|فهرست=|بخش=دارد}}
 
  
  

نسخهٔ ‏۷ ژوئیهٔ ۲۰۲۵، ساعت ۰۸:۱۴

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: بعد از شهادت امام حسین

فهرست امام رضا

امام صادق

مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

حالا رفقای‌ عزیز! زینب (علیهاالسلام) همه شهداء دورش هستند، حالا نزدیک‌ ظهر، یک ‌قدری که آفتاب بالا می‌آید، تمام شهداء جلوی زینب (علیهاالسلام) هستند. این زینب (علیهاالسلام) است که این ‌همه عزیز است! امام‌ حسین (علیه‌السلام) همه شهداء را به خیمه برد؛ چون می‌دانست که لشکر ابن‌زیاد می‌آیند و اسب تازانی می‌کنند، می‌خواست این‌ها زیر سُم سُتوران نروند. [۱]

دیشب داشتم با خودم همین روضه را می‌خواندم. بعضی آخوندها دهان‌شان پُر از آتش بشود! حرف‌های ناجوری می‌زنند. چه‌ کسی می‌تواند به سکینه (علیهاالسلام) نگاه کند؟ چه‌ کسی می‌تواند به زینب (علیهاالسلام) نگاه کند؟ درود خدا به علمایی که معرفت ولایی داشتند، آن ولایت را آوردند. خدا حاج‌ شیخ‌ عباس را رحمت کند! هفده، هجده ‌سال ما پیش ایشان بودیم. گفت: وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) شهید شد، خدا به‌ قدر صدها خورشید به این زن‌ها شعاع داد، اصلاً نمی‌توانستند به آن‌ها نگاه کنند.

حالا می‌خواهند آن‌ها را سوار کنند، نمی‌توانند. پیش حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) آمدند و گفتند: ما از طرف عبیدالله بن زیاد آمدیم، باید این‌ها را به اسیری ببریم. شترها را حاضر کردیم، همه حاضرند. ما این‌ها را از دور می‌بینیم، وقتی نزدیک‌شان می‌رویم، پیدا نیستند؛ انگار یک پرده‌ای جلوی این‌ها کشیده‌ می‌شود. امام‌ سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: بروید کنار! من به عمّه‌ام می‌گویم این‌ها را سوار کند. همه کنار رفتند، حضرت همه را سوار کرد؛ اما رقیّه و سکینه (علیهماالسلام) را در مَحمل خودش گذاشت، حضرت ‌زینب (علیهاالسلام) دید این‌ها نسبتاً بچّه‌اند.

حالا وقتی می‌خواهد حرکت کند، یک ‌حرفی زد، رُو کرد به نهر علقمه و گفت: برادر! عباس! هر وقت می‌خواستم سوار شتر شوم، زانویت را خم می‌کردی، دست مرا می‌گرفتی؛ پایم را روی زانویت می‌گذاشتم و سوار شتر می‌شدم. عباس‌جان! خداحافظ!

یک خداحافظی هم با برادرش امام ‌حسین (علیه‌السلام) کرد و گفت:

چون چاره نیست می‌گذارمتای پاره‌پاره‌تن! به خدا می‌سپارمت

هرگز غم تو از دل خواهر بیرون نمی‌رود. دیشب گفتم: زینب‌جان! این حرف تو یک‌ قدری اشتباه ‌است، این حرفت یک ‌قدری خصوصی است. حرف، عمومی است، مگر ممکن ‌است شیعه، حبّ امام‌ حسین (علیه‌السلام) از دلش بیرون برود؟! باید بگویی برادر! حبّ تو از دل دوستانت بیرون نمی‌رود. دلی که حسین (علیه‌السلام) توی آن نباشد، ظلمت است. چرا؟ امام ‌حسین (علیه‌السلام) فرمود: قبر من در دل دوستانم است. [۲]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


فرمایش منتخب: ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

فهرست امام رضا

امام صادق

مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

حالا اهل‌بیت را حرکت دادند؛ تا این‌که به دروازه‌ کوفه رسیدند. این‌ها را دمِ دروازه معطّل نگه‌داشتند، تا شهر را چراغانی کنند. همه مردم با بچّه‌هایشان که در گهواره‌های طلا آن‌ها را گذاشته‌ بودند، بیرون آمده‌ بودند و منتظر بودند که به گمان خودشان قافله کفّار را ببینند، نه قافله ولایت را!

وقتی حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) را وارد کردند، دید دارند نی می‌زنند و مردم هم کفّ می‌زنند و می‌خوانند. کوفیان از اوّل ذات‌شان خراب بود، کوفه محل حکومت آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بود، چند سال زینب (علیهاالسلام) در این‌جا مَلَکه بوده. بعد از شهادت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) کوفیان او را بیرون کردند! حالا با اسیری وارد شده‌ است.

امام‌ حسین (علیه‌السلام) به حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) فرمود: خواهرجان! تا این‌جا وعده من با خدا بود، از این به بعد با توست، باید در کوفه و شام خطبه بخوانی! پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان علی (علیه‌السلام) را نصب کنی! زینب (علیهاالسلام) می‌خواهد یک دینِ رفته‌ای را که خلق برده، برگرداند، این‌که گفته‌اند حسین (علیه‌السلام) کافر و خارجی است، می‌خواهد مسلمانیِ حسین (علیه‌السلام) را در خلقت اعلام کند و لعنت را از روی پدرش بردارد؛ زینب (علیهاالسلام) هم دارد «هل مِن ناصر» می‌گوید و به امر برادرش، امام‌ زمانش خطبه‌ای غَرّاء می‌خوانَد. می‌خواهد شیعه‌ها بمانند و بنی‌امیّه را رسوا کند؛ همین‌طور که رسوا کرد. یزید می‌خواست خفه‌کُشی کند؛ اما آن بلاغتِ خطبه حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) او را رسوا کرد.

ابتدا خودش را معرّفی کرد و فرمود: ما فرزندان پیامبریم، حسینِ ما پسر پیامبر بوده، من دختر علی (علیه‌السلام)، وصیّ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هستم، شما که می‌گویید ما پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را دوست داریم، ما ذَوِی القُربای [اهل‌بیت] پیامبریم. حالا که یک اندازه‌ای خودش را معرّفی کرد، مردم نان و خرما آوردند، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) آن‌ها را پرت کرد و گفت: صدقه به ما حرام است! به شما اشتباه گفته‌اند! ما اُسرای آل‌محمّدیم!

به ابن‌زیاد خبر دادند که اگر زینب خطبه‌اش را طولانی کند، تمام مردم شورش می‌کنند، خودِ علی دارد حرف می‌زند. گفت: نَقاره بزنید! قال و قول کنید که صدای زینب (علیهاالسلام) به مردم نرسد. این‌ها تا آمدند قار و نی بزنند و شلوغ کنند، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) گفت: «اُسکُتوا!» خدا حاج‌ شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: شتر دیگر نتوانست پایش را حرکت بدهد، زنگ‌ها هم کَر شد [دیگر صدا نکردند]؛ چون‌که حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) تصرّف کرد؛ تمام نَفَس‌ها در سینه مردم شکست، جنبش و حرکت نمی‌توانستند بکنند، همه گریه می‌کردند؛ تاحتّی آن‌هایی که قبلش سنگ پرتاب کرده‌ بودند، گریه می‌کردند. زینب (علیهاالسلام) به اهل‌ کوفه نفرین کرد و گفت: خدا چشم‌تان را گریان کند! چه‌ کسی برادرم را کشت؟! مردان شما کشتند! مردان شما جوانان ما و حسین مرا کشتند! مردان شما برادرم ابوالفضل (علیه‌السلام) را کشتند! حالا گهواره‌های زر و طلا آوردید و به تماشای ما آمده‌اید!

مرد و زن همه گریه می‌کردند، دوباره خبر به ابن‌زیاد دادند، اگر خطبه زینب تمام شود، تمام مردم تظاهر و شورش می‌کنند، تمام دارند ضجّه می‌زنند! دستور داد که سرِ حسین را جلوی زینب ببرید! خیلی به برادرش محبّت دارد! هیچ چیزی نیست که او را تکان بدهد، کاری نمی‌شود کرد. وقتی سر را جلوی محمل حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) آوردند، یک‌ دفعه توجّه کرد و خطبه‌اش کوتاه شد. حالا این‌ کاری که کرد، نسبت به خطبه‌اش عصاره است. اهل‌ کوفه یزید را امام و خلیفه می‌دانستند، حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) می‌خواست حالی‌شان کند که به چه‌ کسی امام و پیشوا می‌گویید؟! امام که مُرده و زنده ندارد. خیال نکنید که برادرم را کشتید! مگر می‌شود امام را کشت؟! اصلاً خطبه‌اش را که قطع کرد، دید این‌ کار عصاره خطبه‌اش است؛ یک‌ نگاه کرد و گفت: حسین‌جان! برادر!

تو که با ما مهربان بودیچرا در خانه خولی تو مهمانی رفتی؟
کی به جراحات سرِ تو پاشیده خاکستر؟مگر این‌جور داروی دوا باشد؟

ببین چقدر زینب (علیهاالسلام) حسین‌ شناس است! می‌داند که حسین (علیه‌السلام) مُرده نیست! قدری که با سر برادرش حرف زد، گفت: برادرجان! با من حرف بزن! اگر با من حرف نمی‌زنی، با این‌ طفل صغیر حرف بزن! سکینه دارد دلش آب می‌شود. امام جوری حرف زد که هم جواب سکینه را داد و هم جواب خواهرش را. گفت: ««أم حَسِبت أنّ أصحاب‌الکهف و الرّقیم کانوا مِن آیاتنا عجباً.»»[۳] زینب‌جان! در تمام قرآن، مانند اصحاب‌ کهف و رقیم عجیب نیست؛ اما کار من عجیب‌تر است: آن‌ها در غار رفتند تا دین‌شان را حفظ کنند؛ اما چه کسانی پسر پیامبرشان را کشتند و سرش را به نی زدند و شهر به شهر بردند؟! مسلمان‌ها! نمازخوان‌ها! اصحاب جدّم پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)!

یک‌وقت ابن‌زیاد دید اوضاع بدتر شد، گفت اُسرا را رُو به شام حرکت دهید! همه سوار بر شتر به طرف شام حرکت کردند. حالا زینب (علیهاالسلام) همین‌طور با سرِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) نجوا می‌کرد. [۴] تا اینکه به دروازه شام رسیدند. یک دروازه‌ای بود به نام ساعات که تمام اشراف شهر و مردم از آن وارد می‌شدند، مخصوص از این دروازه بردند که به اصطلاح یزید در ظاهر نصرتی پیدا کردنده، خلیفه فتح کرده؛ با این‌که حضرت‌ سجّاد (علیه‌السلام) به آن‌ها فرمود ما را از این دروازه نبرید!

خدایا! به‌ حق آقا امام‌ حسین، ما را بیامرز! به‌ حق حضرت‌ زینب، زنان ما را حفظ‌ کن! از شرّ حوادث حفظ‌ کن! از شرّ تجدّد حفظ‌ کن!

خدایا! این خانم‌های آقایان را با حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) محشور کن!

خدایا! آن محبّت شادان زینب (علیهاالسلام) در قلب این خانم‌ها تصرّف کند. من ممنون خانم‌های شما هستم که یا دیر و زود خانه می‌روید، جلوگیری نمی‌کنند. امیدوارم که خدای تبارک و تعالی اجر عظیم به این خانم‌ها بدهد!

خدایا! آقایانی که خودشان را فدای این مجلس امام‌ حسین (علیه‌السلام) کردند، یا امیرالمؤمنین! خودت گفتی من صفات‌ الله را پاسخ می‌دهم، [به آن‌ها پاسخ بده!] [۵]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


فرمایش منتخب: شهادت امام حسین

فهرست امام رضا

امام صادق

مقصد متقی

ماه رمضان

نیمه شعبان

امام زمان

آقا علی اکبر

عید مبعث

سیزده رجب

ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین

این الرجبیون؛ این الفقرا

ظهور نور حضرت زهرا

امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

این‌هایی که به صحرای‌ کربلا آمدند، همه‌شان حرام‌زاده بودند؛ چون‌که امام‌ صادق (علیه‌السلام) فرمود: کسی با امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) بد نمی‌شود مگر حرام‌زاده. حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) قدری امیدواری به اهل‌ کوفه داشت؛ چون‌که بعضی‌ها را به زور آورده‌ بودند، بعضی‌ها را به پول آورده‌ بودند. امام‌ حسین (علیه‌السلام) به این‌ها نگاه کرد، گفت: شاید بغض علی (علیه‌السلام) نداشته‌ باشند، امام‌ حسین (علیه‌السلام) هنوز یک امیدی دارد؛ نه این‌که نداند، امید با دانستن دو تاست. من الآن می‌دانم که این آقا شَقی است؛ اما یک‌ احتمال هم می‌دهم و می‌گویم شاید سعید بشود، امام‌ حسین (علیه‌السلام) خیلی با شقی‌ بودنش کار نداشت؛ تا حتّی علی‌اکبر (علیه‌السلام) کشته‌ شده؛ اما هنوز به اهل‌ کوفه یک‌ ذرّه امیدواری دارد. خلاصه وقتی نوبتِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) شد. امام رُو کرد به لشکر و گفت: تقصیرم چیست؟ شما مرا دعوت کردید، جرمم چیست؟ مگر حلالی را حرام یا حرامی را حلال کردم؟ یک‌ دفعه همه لشکر ابن‌زیاد گفتند:«بُغضاً لِأبیک»: به‌ خاطر بغضی که با پدرت داریم، تو را می‌کشیم. امام‌ حسین (علیه‌السلام) بنا کرد به گریه‌ کردن. چرا گریه کرد؟ دید همه این‌ها کافر شدند. اهل‌ کوفه بُغض علی (علیه‌السلام) داشتند نه حبّ علی (علیه‌السلام). وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) دید این‌ها همه از ولایت ساقط شدند، دست به شمشیر کرد. ببین امام‌ حسین (علیه‌السلام) بُغض علی (علیه‌السلام) را جرم حساب کرد؛ اما آیا کُشتن آقا ابوالفضل (علیه‌السلام) و آقا علی‌اکبر (علیه‌السلام) جرم نیست؟! چرا والله، اما این جرم؛ یعنی بُغض علی (علیه‌السلام) از هر جرمی بالاتر است. توجّه کنید مبادا شما را از امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) جدا کنند! [۶]

حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) در میدان آمده و می‌جنگد؛ اما می‌گوید: «لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم.» دائم دارد با خدا نجوا می‌کند، دائم دارد از خدا مدد می‌خواهد، آنی امام‌ حسین (علیه‌السلام) بدون نجوا نیست. ای‌خدا! کمکم کن! «لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم.» امام‌ حسین (علیه‌السلام) دارد نیرو و کمک می‌گیرد. ای‌خدا! قدرت تو دادی و تو می‌دهی. [۷]

تمام ممکنات منتظر امرند. آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) به شمشیرها گفت: اگر دین جدّم باقی می‌ماند، اجازه می‌دهم بیایید به‌ من بخورید. [۸] روایت داریم: امام‌ حسین (علیه‌السلام) دوازده‌ فرسخ از کوفه تا کربلا تمام لشکر ابن‌زیاد را متفرّق و متلاشی کرد. به ابن‌زیاد خبر دادند: امیر! اگر حسین یک حمله دیگر بکند، تمام مردم از بین می‌روند، حسین دیگر دیّاری را باقی نمی‌گذارد. ابن‌زیاد گفت: «الحمد لله»، از تخت پایین آمد و سجده کرد. گفتند: امیر! حسین تمام لشکر را متلاشی کرده، تو از تخت پایین می‌آیی و سجده شکر می‌کنی؟! ببین چه‌ جور حرف پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را قبول دارد! چه‌ جور شناخت دارد! گفت: از دو لب پیامبر شنیدم که وقتی به حسینِ من عرصه را تنگ می‌کنند و دورش را می‌گیرند، دست به شمشیر می‌کند، حمله می‌کند و لشکر را تا دروازه‌ کوفه متلاشی می‌کند؛ حسین نیم‌ ساعت یا یک‌ ساعت، بیشتر زنده نیست. حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام) برگشت، گویا قدری خستگی به او اثر کرده‌ بود، چه بگوییم؟! هر چه درباره امام بگوییم، کفر می‌گوییم! یک‌ نفر سنگی به پیشانی امام‌ حسین (علیه‌السلام) زد. [۹]

امام‌ صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: آن‌هایی که حَربه نداشتند، دامن‌هایشان را پُر از سنگ کردند، به جدّم بزنند؛ تا ثواب ببرند. [۱۰] وقتی سنگ به پیشانی امام‌ حسین (علیه‌السلام) خورد، امام پیراهن عربی را بالا زد، تا خون را پاک کند، یک‌ دفعه ابن‌زیاد گفت: حرمله! آیا رگ دل حسین را نمی‌بینی؟ تیری به امام‌ حسین (علیه‌السلام) زد. خدا حاج‌ شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: تیر آمد و به قلب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نشست، امام نمی‌توانست تیر را درآورد، آن‌ را از عقب درآورد، خون مثل فواره بالا زد. حالا کسی باز هم جرأت نمی‌کند که پیش امام‌ حسین (علیه‌السلام) برود، می‌گوید دوباره حسین خدعه کرده، بلند شود دیّاری از ما را باقی نمی‌گذارد. خدا ابن‌سعد را لعنت کند! به آن‌ها گفت: تیر سه‌شعبه به قلب حسین خورده و در ظاهر افتاده، حسین «غیرة‌ الله» است، رُو به خیمه‌هایش بروید! اگر رَمق داشته‌ باشد، بلند می‌شود. لشکر رُو به خیمه‌های امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفتند. روایت داریم: امام‌ حسین (علیه‌السلام) به این نیزه‌ای که داشت، تکیه داد و فرمود: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارُکم.»: ای شیعیان ابوسفیان! شما که دین‌تان را برای دینار دادید، اگر کافر هم هستید، آن حمیّت‌تان چه شد؟! غیرت‌تان کجا رفته؟! من با شما جنگ دارم و شما با من؛ کجا رُو به حرم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌روید؟! رفقای‌ عزیز! مبادا شما دین‌تان را برای دنیا و دینار بفروشید! والله، پشیمان می‌شوید. ببین آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام) تا آخرین نَفَس از حرمش و ناموسش دفاع کرد. جان من! عمْر من! می‌خواهد زینب (علیهاالسلام) ناراحت نباشد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) یکی روی پدرش و یکی روی حَرَمش، خیلی حساب می‌کرد؛ چون‌که حرم رسول‌ الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و حرم علی ولیّ‌ الله (علیه‌السلام) است. حالا ابن‌سعد گفت برگردید! کار حسین را تمام کنید!

خدایا! عاقبت‌تان را به‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ حسین قسمت می‌دهم، عشق و محبّت امام‌ حسین (علیه‌السلام) را در قلب و جان ما تزریق کن!

خدایا! هر محبّتی به‌غیر از محبّت خودت و ائمه (علیهم‌السلام) به دل این حضّار مجلس است را بیرون کن! خدایا! ما را با ائمه (علیهم‌السلام) محشور کن!

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان قسمت می‌دهم، ما را بیامرز!

خدایا! من از زبان حضّار مجلس می‌گویم: خدایا! ما با امام‌ حسین (علیه‌السلام)، تجدید می‌کنیم دست به‌دست امام‌ حسین (علیه‌السلام) می‌دهیم. امام‌ زمان! شاهد باش! ما دست به‌ دست دادیم که دیگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را، امرش را اطاعت کنیم. ما دیگر گناه نکنیم، از حسین (علیه‌السلام) و بچّه‌هایش جدا نشویم، ما همیشه با عشق این‌ها باشیم، نه با عشق گناه.

خدایا! یا امام‌ زمان! تو را به حقّ جدّت حسین، ما را قبول‌کن! ما را در خانه‌ات راه بده!

خدایا! والله، من قسم می‌خورم، روح این حضّار را می‌بینم، این‌ها عمداً گناه نمی‌کنند؛ اما گناهان‌شان را بیامرز! این‌ها از این عاشورا بی‌گناه باشند.

خدایا! حالا توفیق بده، دیگر هم گناه نکنیم. [۱۱]

کسانی که شب عاشورا رفتند حسین‌گو بودند، نه حسین‌خواه[۱۲]

در تمام این خلقت کسی نامی نبوده به غیر از حسین (علیه‌السلام)، (من نمی‌خواهم نستیجر بالله جسارت به انبیاء یا ائمه (علیهم‌السلام) بکنم؛) حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خانه حضرت زهرا (علیهاالسلام) آمده، همین‌طور سفارش حسین (علیه‌السلام) را می‌کند. حضرت زهرا (علیهاالسلام) فرمود: پدرجان! حسن (علیه‌السلام) هم هست. گفت: فاطمه‌جان! مگر نمی‌دانی خدا سفارش حسین (علیه‌السلام) را کرده؟!

مگر آدم ترک اولی نکرد؟! چندین سال گریه کرد، گفت: خدایا! من بد کردم، خدایا! مرا ببخش! خدا گفت: یا آدم! از خجالت سرت را زیر انداختی؟ سرت را بلند کن! نگاه به آسمان بکن! (هنوز که کسی نیامده توی دنیا) مرا به این‌ها قسم بده! گفت: این‌ها چه کسانی هستند؟ گفت: محمّد (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است، علی و فاطمه (علیهماالسلام)، حسن و حسین (علیهماالسلام). تا اسم امام حسین (علیه‌السلام) آمد، آدم گفت: خدا! دلم شکست. خدا گفت: یا آدم! این حسین (علیه‌السلام) است که او را در صحرای کربلا می‌کشند. چه کسی او را می‌کشد؟ امّت! شما چه کسی را می‌روید یاری می‌کنید؟ عمَر را!

(خدا می‌داند یک شتر بود، بچّه‌اش افتاده بود توی چاه، همین‌طور گریه می‌کرد بالای چاه؛ بالأخره از بین رفت. دیدند جگرش سوراخ سوراخ است. به حضرت عباس، جگر من هم سوراخ است که نمی‌توانم حرفم را به شما بزنم؛ اما شما بی‌راهه می‌روید.) حالا آدم گفت: خدا! به حقّ حسین، مرا ببخش! خدا او را بخشید. چه خبر است؟! حالا این حسین (علیه‌السلام)، مثل امروز چه کار می‌کند؟ امروز چه روزی است؟ روز عاشوراست. امروز حسین (علیه‌السلام) روز آخرش است! حالا به آن‌ها گفت: ما امروز روز آخرمان است، هر کسی می‌خواهد برود، برود. فوج فوج همه رفتند. آن‌ها مثل ما بودند، حسین‌گو بودند نه حسین‌خواه!

آن‌هایی که دنبال امام آمده ‌بودند، هر کسی مثل حالاست که می‌خواهند امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیاید و چیزها ارزان شود، در این فکرها هستند، در این فکر نیستند که جان‌شان را فدا کنند. به تمام آیات قرآن، من حقیقت را به شما می‌گویم، شما اغلب‌تان حسین‌گو هستید، حسین‌خواه نیستید که این همه مصیبت به امام حسین (علیه‌السلام) وارد شده، می‌روید ویدیو و ماهواره می‌زنید. اصلاً به دینم، تو غیرت تعصّب ولایی نداری، قسم خوردم تو که ویدیو و ماهواره می‌زنی، تصرّف ولایی نداری، تصرّف خلقی داری، روح از بدنت برود بیرون، نمی‌توانی جواب خدا را بدهی. کجا می‌آید زهرا (علیهاالسلام) شفاعت شما را بکند؟ جانم! یک کاری کنید زهرا (علیهاالسلام) شفاعت شما را بکند.

حالا امروز حسین (علیه‌السلام) چه کار می‌کند؟ فوج فوج همه رفتند، دیگر کسی نماند. تمام آمده بودند به طمع. گاهی اکبر (علیه‌السلام) صدا می‌زند: پدرجان! خداحافظ! گاهی قاسم (علیه‌السلام) صدا می‌زند: عموجان! من هم رفتم! من می‌سوزم، تو را تنها گذاشتم و رفتم. حضرت زینب (علیهاالسلام) به امام حسین (علیه‌السلام) گفت: حسین‌جان! برو خودت را معرّفی کن! همه این‌ها را از ده و دهکده آوردند، این‌ها خبر نداشتند، کسی به این‌ها نگفته؛ این‌ها تو را نمی‌شناسند.

حالا امام حسین (علیه‌السلام) با لشکر کوفه صحبت کرد، گفت: «یا شیعیان ابوسفیان! دینُکم دینارکم.» شما شیعه پدرم بودید، چرا رفتید شیعه ابوسفیان شدید؟ آخر تقصیرم چیست؟ برای چه می‌خواهید مرا بکشید؟ هفتاد هزار نفر جمع شدید، تقصیر مرا بگویید! گفتند: «بُغضاً لأبیک»: بغضی که با پدرت داریم. تو عزیز من! بغض چه کسی را داری؟ حبّ چه کسی را داری؟!

امام حسین (علیه‌السلام) با حضرت زینب (علیهاالسلام) یک حرف‌هایی هم داشت، گفت: زینب‌جان‌‌! من امروز شهید می‌شوم، تو باید بروی شام، آن‌جا دارند لعنت به پدرمان می‌کنند. همه این‌ها پیرو معاویه و یزید شده‌اند. گفت: حسین‌جان! آخر من توان ندارم. امام حسین (علیه‌السلام) دست گذاشت روی قلب زینب (علیهاالسلام)، گفت: حسین‌جان! به عهدت وفا می‌کنم. [۱۳]

شب‌ عاشورا و تاسوعا، کنارِ خانه‌تان بروید! یک زیارت‌ عاشورا بخوانید و اشکی بریزید! خدا از سر تمام گناهان‌تان می‌گذرد و شما را می‌آمرزد.

خدایا! تو را به حقّ امام‌ زمان قسمت می‌دهیم، تو را به حقّ خون ناحقّ ریخته امام ‌حسین، امام ‌زمانِ ما را برسان! ظهورش را نزدیک بفرما!

خدایا! ما در باطن و ظاهر ایشان را تأیید کنیم! [۱۴]

امام‌حسین غرق در مقام رضا و جاذبه الهی[۱۵]

حالا نوبتِ خود امام ‌حسین (علیه‌السلام) شد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) رُو به لشکر کرد و فرمود: باباجان! آخر، تقصیر من چیست؟! شما ما را دعوت کردید، ما آمدیم؛ تقصیر من چیست؟! جرم من چیست؟! یک ‌دفعه گفتند: «بُغضاً لِأبیک»: بُغضی که با پدرت داریم. امام‌ حسین (علیه‌السلام) بنا کرد گریه‌ کردن. چرا گریه کرد؟! دید همه این‌ها کافر شده‌اند. عزیز من! قربان‌تان بروم، ببین من دارم می‌گویم که چک باید امضا داشته ‌باشد، امضایش ولایت است. وقتی امام‌ حسین (علیه‌السلام) دید این‌ها می‌گویند «بغضاً لِأبیک»، برای این‌ها گریه کرد که همه کافر شدند؛ آن‌وقت امام‌ حسین (علیه‌السلام) دست به شمشیر کرد.

روایت صحیح داریم: یک حمله به میمنه [سمت راست لشکر] و یک حمله هم به میسره [سمت چپ لشکر] کرد، دوازده‌ فرسخ لشکر را صفّ‌آرایی کرد؛ همه را در دروازه ‌کوفه ریخت. خبر به ابن‌زیاد دادند: ابن‌زیاد! چه نشسته‌ای؟! امام حسین (علیه‌السلام) تمام لشکر را پَرت ‌و پَلا کرد، لشکر را در دروازه‌ کوفه ریخت. ابن‌زیاد از تخت پایین آمد و سجده کرد. به او گفتند: سجده می‌کنی؟! گفت: از دو لب رسول ‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) شنیدم: وقتی به حسینِ من حمله می‌کنند، یک حمله می‌کند و مردم را در دروازه‌ کوفه می‌ریزد، آن‌وقت حسین نیم‌ ساعت دیگر بیشتر زنده نیست. فدایتان شوم، عزیز من! دانستن به غیر از عمل است. آقاجان! می‌داند، ببین چطور آگاه است! گفت: برگردید!

امام‌ حسین (علیه‌السلام) برگشت. یک‌ قدری گویا امام‌ حسین (علیه‌السلام) خستگی به او اثر کرده ‌بود، چه بگوییم؟! هر چه بگوییم کفر درباره امام می‌گوییم. یک تکیه‌ای زد که یک نَفَسی بکشد. یک‌ دفعه ابن‌سعد صدا زد: حرمله! مگر قلب حسین را نمی‌بینی؟! حرمله تیری رها کرد، آمد به قلب امام‌ حسین (علیه‌السلام) نشست. خون بیرون زد، روایت داریم: امام‌ حسین (علیه‌السلام) از این‌طرف تیر را نتوانست درآورد، از پشت درآورد. امام‌ حسین (علیه‌السلام) در ظاهر بی‌توان شد.

حالا این‌ها چه‌ کار می‌کنند؟! این‌ها یک ‌دفعه هجوم آوردند و هلهله کردند؛ هجوم آوردند. شمر قرار گذاشت و گفت: هر موقع که من سر حسین را جدا کردم، «الله ‌أکبر» می‌گویم. وقتی شمر سر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را جدا کرد، «الله‌ أکبر» گفت، هفتاد هزار نفر «الله أکبر» گفتند. حالا امام ‌حسین (علیه‌السلام) وقتی جنگ می‌کرد، فقط می‌گفت «لا حولَ و لا قوّةَ إلّا بالله العلیّ العظیم». زینب (علیهاالسلام) صدای امام‌ حسین (علیه‌السلام) را می‌شنید و دلش خوش بود. یک ‌وقت زینب (علیهاالسلام) دید صدا نمی‌آید و زمین کربلا دارد می‌لرزد. توجّه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد.

ابن‌سعد آن‌جا فرمان‌فرما بود. زینب (علیهاالسلام) گفت: «یابن‌السّعد! أیقتل أبی‌عبدالله!» از کجا زینب (علیهاالسلام) این درس را گرفته‌ بود؟! از مادرش زهرا (علیهاالسلام). وقتی علی (علیه‌السلام) را به ‌مسجد بردند و طناب‌ گردنش انداختند، زهرای‌ عزیز (علیهاالسلام) رفت و گفت: دست از علی (علیه‌السلام) بردارید؛ وگرنه نفرین می‌کنم. ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه درآمد.

حالا هم زینب (علیهاالسلام) دارد با ابن‌سعد گفتگو می‌کند، زمین کربلا دارد می‌چندد [می‌لرزد]. زمین امر [اعلام آمادگی] می‌کند که زینب! اشاره کنی همه این‌ها را زیرورو می‌کنم. حالا زینب (علیهاالسلام) دارد امر را اطاعت می‌کند. یک ‌دفعه ابن‌سعد بنا کرد گریه‌کردن، های های گریه کرد. گفت: لشکر! کار حسین را تمام کنید! حالا منظورم سر این ‌است: ببین خباثت چیست؟! چه خباثتی است؟! حالا حسین (علیه‌السلام) را کشتند! عمر سعد دستور داد: خیمه‌ها را آتش بزنید! [۱۶]

حالا امام‌ حسین (علیه‌السلام)، عباس (علیه‌السلام) را از دست داده، علی‌اکبر و علی‌اصغر (علیهماالسلام) را از دست داده، عون و جعفر (علیهماالسلام) را از دست داده، بچّه‌های آقا امام‌ حسن (علیهم‌السلام) را از دست داده. همه این‌ها را داده و در قتل‌گاه افتاده، می‌فرماید: «إلهی! رِضاً بِرضائک، تسلیماً لِأمرک»؛ یعنی چنان جاذبه خدا امام‌ حسین (علیه‌السلام) را گرفته که این مصیبت‌ها در مقابل جاذبه محبّت خدا کَأنّه [مثل این‌که] خیلی چیزی نیست. ببین دلم می‌خواهد این‌جا خیلی دقّت بفرمایید! من نمی‌گویم چیزی نیست؛ یعنی بخواهم این‌ها را سَبُک کنم؛ اما عظمت خدا، مافوق همه این‌هاست. این‌ها، همه خلق خدا هستند. خود حضرت ‌ابوالفضل (علیه‌السلام)، خود این‌ها، خلق خدا هستند و عظمت خدا حرف دیگری است.

چنان امام‌ حسین (علیه‌السلام) در جاذبه خدا قرار گرفته ‌است که اصلاً انگار مصیبت این‌ها چیزی نیست، تازه حال پیدا کرده ‌است. علمای ‌اعلام نوشتند، ائمه (علیهم‌السلام) هم گفتند: هر چه مصیبت از برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) زیادتر می‌شد، امام‌ حسین (علیه‌السلام) برّاق‌تر می‌شد؛ چون امام‌ حسین (علیه‌السلام) از نور خداست؛ اما نور خدا که حدّ ندارد، دوباره به او نورفشانی می‌شود. امام‌ حسین (علیه‌السلام) برّاق‌تر می‌شد، می‌دید به وظیفه‌اش عمل کرده‌ است.

حالا تو امام ‌حسین (علیه‌السلام) را پیش یعقوب یا پیش آدم بگذار! امام‌ حسین (علیه‌السلام) عین پدر بزرگ‌وارش است، عین علی (علیه‌السلام). حالا وقتی تیر به پای امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رفته، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌فرماید: هر وقت علی (علیه‌السلام) نماز می‌خوانَد، تیر را از پایش دربیاورید! عدّه‌ای هستند که ولایت در قلب‌شان خطور نکرده و اگر هم خطور کرده ‌باشد، ولایت‌شان حلقی است. (من گفتم ولایت سه‌جور است: یکی حلقی است، یکی تجاری است، یکی هم القایی است. نمی‌گویم این‌ها ولایت ندارند؛ اما ولایت‌شان القایی نیست.) می‌گویند: علی (علیه‌السلام) حالی‌اش نشد. تو داری چه می‌گویی؟ امام که خواب ندارد. امام، حالی نشدن ندارد. اگر خدا حالی‌اش نیست، علی (علیه‌السلام) هم حالی‌اش نیست. این‌ها اتّصال به نور خدا هستند. مگر نور خدا خاموش‌ شدنی است؟ این نور همیشه دارد نورفشانی می‌کند. مگر نور خدا قطع می‌شود؟ این‌ها نور خدا هستند.

حالا تیر را از پایش درمی‌آورند، مثل این‌که یک ‌ذرّه جایی را بخارانند. آن محبّت و جاذبه خدا چنان علی (علیه‌السلام) را گرفته که اصلاً پایش را هم قطع کنند، خیلی چیزی نیست. امام ‌حسین (علیه‌السلام) هم همین‌طور بود. چنان در جاذبه خدا قرار گرفت که اصلاً آن مصیبت‌ها چیزی نیست. تا نچشید نمی‌فهمید، باید به شما بچشانند تا ببینید این حرف‌ها درست ‌است یا نه؟ [۱۷]

به خیمه آمدن ذوالجناح و نجوای حضرت زینب با گلوی بریده برادرش حسین[۱۸]

آقا امام‌ حسین (علیه‌السلام)، اکبر (علیه‌السلام) را داد، اصغر (علیه‌السلام) را داد، عون و جعفر (علیهماالسلام) را داد، آخرش خودش است. خیلی آگاهی می‌دهد. (همین‌طور مثل این موبایل‌ها که شما دارید، امام حسین (علیه‌السلام) هم موبایل داشت.) همین‌طور می‌گفت: «لا حول و لا قوّة الّا بالله العلیّ العظیم»، حالا هم دارد حول و قوّه از خدا می‌گیرد. مرتّب از خدا کمک می‌خواست. خودش کمک است؛ اما از خدا کمک می‌خواست. زینب، امّ‌کلثوم (علیهماالسلام) و این‌ها خوشحال بودند. می‌گفتند: پدرمان زنده‌ است. یک‌ وقت زینب (علیهاالسلام) دید صدای برادرش نیامد، درِ خیمه آمد، به امام ‌سجّاد (علیه‌السلام) گفت: آقاجان! صدای پدرت نمی‌آید. گفت: دامن خیمه را بالا بزن! تا بالا زد، گفت: عمّه‌جان! پدرم را کشتند!

حالا زینب (علیهاالسلام) چه‌ کار کند؟ زینب (علیهاالسلام) منتظر است. کاش به کشتن امام‌ حسین (علیه‌السلام) اکتفا می‌کردند. خدا نکند بغض یکی را داشته ‌باشید، این‌ها بغض چه ‌کسی را داشتند؟ بغض علی (علیه‌السلام). حالا زینب (علیهاالسلام) همین‌جور منتظر است. امام ‌حسین (علیه‌السلام) به زینب (علیهاالسلام) گفته ‌بود: خواهرجان! این اسب من یک شعوری دارد، من که سوارش شدم، تصرّف ولایت به این اسب شده، این اسب عقل‌دار شده، این اسب مثل شتر حضرت ‌سجّاد (علیه‌السلام) حاجی شده، ممکن ‌است این‌ها بیایند شما را خبر کنند، منتظر است؛ بچّه‌ها مبادا بیرون بیایند، خیلی منتظر باش!

یک ‌وقت دیدند اسب دارد می‌آید و یالش خونین است؛ چون‌که یالش را به خون امام‌ حسین (علیه‌السلام) مالید، همین‌طور دارد می‌گوید «الظّلیمه، الظّلیمه»، عربی حرف می‌زند، وای به حال اُمّتی که پسر پیغمبرشان را کشتند! سکینه (علیهاالسلام) خیال کرد پدرش آمده، یک ‌وقت دید زین واژگون، یال غرقه خون؛ سکینه (علیهاالسلام) درِ خیمه دوید، گفت: بچّه‌ها! بدانید یتیم شدیم. [۱۹]

حالا امام ‌حسین (علیه‌السلام) شهید شد، اسب بی‌صاحب درِ خیمه آمد. این یالش را واژگون کرده ‌بود؛ یعنی ای مردم! کسی به ‌غیر حسین (علیه‌السلام) سوار من نشود، به‌ غیر ائمه (علیهم‌السلام) دنبال مردم نروید! بیایید از این اسب کمتر نباشیم! مبادا کسی سوار من بشود! این‌ها بیرون ریختند. زینب آن بچّه ‌را می‌گرفت، او می‌دوید، آن‌ را می‌گرفت، او می‌دوید. زینب (علیهاالسلام) گفت: خدا! کمکم کن! حالا چه‌ کار کرد؟ می‌خواستند این اسب را بگیرند و به یزید بدهند. خدا حاج ‌شیخ‌ عباس را رحمت کند! گفت: از این‌طرف، لگد می‌زد، از آن‌طرف دندان می‌گرفت. آخر، این اسب را با تیر زدند. چرا می‌روید تسلیم مردم می‌شوید؟ این اسب گفت: کسی را نمی‌گذارم سوارم بشود. چرا سواری می‌دهید؟! چرا سواری بعضی‌ها را قبول دارید؟! ما داریم چه‌ کار می‌کنیم؟! [۲۰]

وقتی‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را، طناب گردنش انداختند، عین آقا، پسرش امام‌ حسین (علیه‌السلام) است، می‌گوید: «هل من ناصر»، «رضاً برضائک تسلیماً لِأمرک». این امر است که به گردنش است نه طناب! ببین پسرش با همه این حرف‌ها چه می‌گوید؟ «رضاً برضائک تسلیماً لِأمرک» ای معبود سماء! ای کسی‌که آسمان و زمین و همه را خلق کردی، ای معبود من! ای معبود آسمان! چرا؟ دارد حالی‌ات می‌کند که آسمان هم معبود می‌خواهد. این آسمانی که این‌جوری نگه ‌داشته، معبود آن ‌را نگه ‌داشته، چه ‌کسی آن ‌را نگه‌ داشته است؟! آخر پایه‌اش کجاست؟! جایش کجاست؟! به جنبه‌ مغناطیسی ولایت، آن ‌را نگه‌ داشته است.

همین‌جور که می‌بینی این آسمان و زمین و همه این‌ها در جوّ این عالم ایستاده‌اند. این زمین که چیزی نیست، این زمین کفِ دریاست، آیا فهمیدی؟! این زمین کفِ دریاست که به آن نگاه می‌کنی. جوّ عالم حرف‌های دیگری است، همه را روی جوّ این [نگه داشته]؛ چون‌که هوا انتها ندارد. ببین مثلاً هر آسمانی چه‌قدر است! عرش چه‌قدر است! همین‌طور می‌آید، آن انتها ندارد، همین‌جوری ایستاده، به چه ایستاده؟! به جنبه ‌مغناطیسی ولایت. کجا ما ولایت را توجّه کردیم؟! [۲۱]

حضرت‌ زینب (علیهاالسلام) روز عاشورا آمد با امام ‌حسین (علیه‌السلام) نجوا کرد. حالا در تمام این نجواها، زینب (علیهاالسلام) چه نجوایی کرد؟ آمده می‌گوید: آیا تو حسینِ منی؟ آیا تو پسر مادر منی؟ در تمام بدن امام ‌حسین (علیه‌السلام) جایی نبود که زینب (علیهاالسلام) ببوسد. لبانش را روی گلوی بریده گذاشت، نجوا کرد. آخر هم دستانش را زیر این بدن انداخت. گفت: خدا! این قربانی را از آل‌رسول (صلی‌الله‌علیه‌وآله) قبول‌کن! [۲۲]

یا علی

ارجاعات


منتخب محرم


اخلاق

خودت را نجات بده! آرام باش![۲۳]

عزیز من! این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف نزن! یک ‌کار داری، دو تا کار داری، سه تا کار داری، دوباره چه‌ کار می‌خواهی بکنی؟ اولاد یا کافر است یا منافق یا مؤمن؛ چرا این‌قدر دست و پا می‌زنی؟ عزیز من! خودت را نجات بده! عزیز من! خودت را نجات بده! وقتی تو هی دور خودت جمع کردی، فکرت هم متلاشی می‌شود. این ‌کار و این ‌کار و این‌ کار، آرام باش! حالا تو باید پرچم شکر داشته‌ باشی! کسری‌هایت را درست ‌کن! هستی‌ات را درست ‌کن! کجا این‌قدر این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟ مگر نزدند؟ چه کردند؟ راضی و قانع باش! یک‌ احتمال بده که ملک‌الموت جانت را می‌گیرد، چه ‌کار می‌کنی؟ چند جا را مایه گذاشتی؟ این‌جا را که گذاشتی، این‌جا که گذاشتی، چه‌ کار می‌کنی؟ خودت را نجات بده! آرام باش! یک ماشین داری، خانه ‌داری، زندگی داری، امورت دارد می‌گذرد. [۲۴]

«إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»[۲۵] خدا می‌گوید، قرآن می‌گوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. می‌داند تو این‌قدر علاقه به بچه‌ات داری، می‌داند این‌قدر علاقه به‌ دنیا داری؛ حالا اعلام می‌کند که فتنه است. تمام این حرف‌هایی که می‌زنم، برای مال حرام می‌زنم. آقاجان من! که توی اداره‌ای و رشوه گرفته‌ای، می‌دانی چه ‌کار کردی با نمازت، با روزه‌ات، با حَجّت؟ تمام باطل است. [۲۶]

در حِجر حضرت‌ اسماعیل گفتم: خدایا! دل مرا پاک‌سازی کن، آن‌چه که به غیرِ توست؛ تاحتی مِهر اولادم را بیرون کن! آخر اولاد یک مِهری دارد، این ‌را به شما بگویم، من خیال می‌کنم آخرین چیزی که از دل آدم بیرون بِرود، مِهر اولاد است، خیلی مِهرش کارساز است.

گفتم: اگر به غیرِ توست بیرون کن! من اولاد نمی‌خواهم، من تو را می‌خواهم، امرت را می‌خواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن‌ است این‌جوری باشد، صالحش کن! من می‌خواهم یک عمری با بچه‌هایم بسازم، این‌ها را سالم کن! این‌ها را با ولایت کن! آن‌جا می‌روید، سلیقه داشته ‌باشید؛ خودش ایجاد می‌کند. گفتم این دوازده ‌امام، چهارده ‌معصوم (علیه‌السلام) و آن‌ها که دنبال این‌ها می‌آیند، اگر اولادم دنبال این‌ها نمی‌آید بیرونش کن! من همین‌جور هم هستم، یک کسی‌که اسمش را اصلاً بلد نیستم، یک‌وقت می‌بینی این‌قدر دوستش دارم. گفتم اگر به ‌غیر این ‌است از من دور کن! این‌جا می‌آیند، یک ‌سال، دو سال هستند، می‌روند؛ من دلم می‌سوزد، می‌گویم آن ‌که من گفتم، این‌ نیست.

عزیز من! آن‌جا کارسازی کنید، آن‌جا متوجه باشید چه بخواهید! البته من نمی‌گویم مال دنیا نخواهید. می‌گویم: خدایا! به ‌قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان توی مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. [۲۷]

اگر من بچه‌ام را می‌خواهم، «إنّه لیس من اهلک» نیست. خدا می‌داند، یکی‌شان یک‌وقت چند سال پیش گفت: تو فلانی را بهتر می‌خواهی. گفتم: به ‌دینم، اگر تو بهتر باشی، من تو را می‌خواهم. من اصلاً اولادی هم حالی‌ام نیست. اصلاً اولادی هم حالی‌ام نیست که این اولاد من است. هر که می‌خواهد باشد. هر کس ببینم تقوایش بیشتر است، ولایتش استوارتر است، من خادم او هستم؛ نه که دوستش داشته ‌باشم. [۲۸]

من آن‌جا بالای سرِ امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفتم، گفتم: خدایا! به‌ حق حسین، به‌ حق آن راهی که امام‌ حسین (علیه‌السلام) رفت، آن راه توست؛ یعنی امر تو از هر چیزی مهم‌تر است. امام‌ حسین (علیه‌السلام) امر تو را اطاعت می‌کند، امرِ توست. بعد گفتم: خدایا! به‌ حق صاحب این قبر، آن‌هایی که دنبال این نمی‌آیند، از من دور کن! اگر اولادم هست، من اولاد هم نمی‌خواهم، من تو را می‌خواهم، امر تو را می‌خواهم؛ آن‌ها که دنبال تو می‌آیند، آن‌ها که امر تو را اطاعت می‌کنند، من آن‌ها را می‌خواهم؛ والله! تاحتی اولادم را گفتم. [۲۹]


فهرست فرمایشات منتخب

یا علی

ارجاعات


بیتوته و نجوا با ولایت

نجوا با ولایت، امرش را اطاعت کردن است[۲۳]

بیایید با علی (علیه‌السلام) نجوا کنید! بیایید با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا می‌کنی؟ امر آن‌ را اطاعت ‌کن! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیه‌السلام) گفتی، باید بدانی داری یک کُرات را صدا می‌زنی، اگر علی‌ بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) گفتی، باید بدانی که یک کُرات تماماً در اختیار علی ‌بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) است. اگر خدا گفتی، ببین، علی ‌بن ‌موسی ‌الرضا (علیه‌السلام)، دوازده‌ امام (علیهم‌السلام) در اختیار خدا هستند؛ این‌جور باید بگویی: «السلام علیک یا علی ‌بن ‌موسی‌ الرضا»، چه می‌گویی؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردی، جدا می‌شوی.

جوانان‌ عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردی، باز هم توبه کن، وصل می‌شوی. اگر یک گناهی کردید، آن گناه پیش شما خیلی بزرگ نباشد، خدا پیش شما بزرگ باشد، فوری توبه کنید، شما فوراً باز به کُر اتصال می‌شوید. چرا؟ تو خودت کُر هستی. اصلاً، شیعه خودش کُر است؛ اما چطور کُر است؟ به کُر اتصال است. شیعه نمی‌تواند دست نجس در این بزند، از کُر جدا می‌شود. چرا؟ نجاست دنیا، گناه است، تا نجس می‌شوی، فوراً عظمت خدا را ببین. می‌گوید: من فلان کار را کردم، نمی‌دانم خدا مرا می‌آمرزد یا نه؟! خدا همه ‌چیز به تو داده به ‌غیر عقل! چرا تو را نمی‌آمرزد؟ چرا دارد به تو می‌گوید «اُدعونی»؟ حالا ببین، من یک ‌کمی عظمت خدا را به شما گفتم. عزیزان من، قربانتان بروم، ببین، من دارم چه به شما می‌گویم؟

خدا شاه‌آبادی را تأیید کند، می‌گفت: ما چندین ‌سال پیش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودیم، بیرون آمدیم، ناراحت بودیم. گفت: وقتی پیش شما آمدیم، دیدیم ما پیش علی (علیه‌السلام) بودیم؛ اما علی (علیه‌السلام) را نمی‌شناختیم، علی (علیه‌السلام) را خلق حساب می‌کردیم. گفت: الحمد لله که ما از کنار قبر علی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) آمدیم به تو برخوردیم، حالا علی‌شناس شدیم. حالا یک علی (علیه‌السلام) که می‌گویی، خدا ملَک برای تو خلق می‌کند، «أستغفر الله» می‌گوید.

تو کنار قبر علی (علیه‌السلام)، علی (علیه‌السلام) را نشناسی، چه فایده‌ای دارد؟ مگر هفده، هجده ‌سال پیش چهار امام نبودند و اهل‌ آتش شدند؟ ما باید این‌ها را بشناسیم. عقیده من این‌ است که شناسایی این‌ها باید با ادب بگویی علی! وقتی می‌خواهی بگویی علی! ببین، به یک ماوراء باید بگویی علی! آن‌قدر علی (علیه‌السلام) قیمت دارد که خدا، یک ماوراء را کنار می‌گذارد! می‌گوید: به عزت و جلالم، اگر ثواب انس و جنّ کنی، علی (علیه‌السلام) را دوست نداشته‌ باشی، تو را کنار می‌گذارم. مگر کنار گذاشتن عبادت شوخی است؟

خدا خیلی رئوف است؛ اما برای علی (علیه‌السلام) غیور است؛ خدا خیلی رئوف است؛ اما برای ولایت غیور است، همه را می‌سوزاند. چرا؟ ولایت مقصدش است. تو با مقصد خدا طرف هستی. تو مقصد خدا را کنار گذاشتی، آیا می‌دانی که چه گناهی کردی؟ اما اگر علی (علیه‌السلام) را بپذیری، خدا هم تو را می‌پذیرد. این گناهان چیزی نیست. (یک ‌دفعه گفتم، حالا روی مناسبت می‌گویم:) گناه کبیره، گناه بی‌ولایتی است.

عزیزان من! برو بگیر دیگر بخواب. کجایی تو؟ اصلاً چه هستی؟ تو اشرف مخلوقاتی، این‌قدر خودت را اذیت نکن! خسته‌ای بگیر بخواب! من که می‌بینی نماز شب می‌خوانم، من یک بیکاره مملکت هستم. اصلاً تو خودت نمازی، اصلاً تو خودت رکوعی، اصلاً تو خودت سجودی، اصلاً خودت زیارتی، اصلاً خودت عبادتی؛ اما باید تسلیم ولایت باشی، چه داری می‌گویی؟ کجایی؟

چرا خودت رکوعی؟ چرا خودت سجودی؟ تو الآن این‌جا که هستی به‌ فکر مستضعف هستی، به‌ فکر مردم هستی، به ‌فکر این هستی که یکی را نجات بدهی. اصلاً بشر به جایی می‌رسد که خودش ریسمان حبل‌المتین می‌شود، (امروز دارم یک حرف‌های بالا برای شما می‌زنم، ثابت هم می‌کنم) چرا؟ می‌گوید: ریسمان حبل‌المتین؛ یعنی به دوازده‌ امام، چهارده ‌معصوم (علیهم‌السلام) چنگ بزنی؛ خب، تو وقتی به دوازده ‌امام، چهارده‌ معصوم (علیهم‌السلام) چنگ بزنی، مگر دست تو به آن ‌نیست؟ آن‌وقت صادراتت هم امر آن‌ها می‌شود؛ پس تو خودت ریسمان می‌شوی. توجه کنید من امروز دارم چه می‌گویم؟

خیلی نمی‌خواهد این‌طرف و آن‌طرف بزنید. عبادتی نشوید؛ اطاعتی بشوید. الآن برای چه شما آمدید این‌جا؟ چرا می‌گفت اسم من را بنویس، اسم من را بنویس؟ من کِیف می‌کردم از این حرف‌ها. گفتم: خدایا! یا امام زمان! ای‌خدا، این‌ها محض تو و محض علی ‌بن‌ موسی‌ الرضا (علیهماالسلام) می‌آیند، یک ‌چیز هم به‌ من بده، این‌ها محض من هم دارند می‌آیند؛ نه محض من، حرف من که نیست، من را باید سینه دیوار زد، محض این حرف‌ها دارند می‌آیند. خب، شما به وحی اتصال هستید، به ولایت اتصال هستید. حالیتان بشود من دارم چه می‌گویم، داد بزنم؟ باباجان من! تو هدایتی، تو اصلاً مکه‌ای، تو منایی، تو خانه خدایی، تو حرم امام‌حسین (علیه‌السلام) هستی.

چرا قدردانی نمی‌کنی؟ چرا شکرانه نمی‌کنی؟ مگر حرم چیست؟ مگر خانه ‌خدا چیست؟ جماد است؛ کمال نیست. ولایت کمال است. تو الآن ولایت داری، کمال هستی، آن جماد است. (من نمی‌خواهم به خانه جسارت کنم، بفهمید حرف من چیست؟) چرا می‌گوید اگر به یک مؤمن توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟ پس خانه جماد است، تو کمالی؛ اما کمالت این ‌است که اتصال به علی (علیه‌السلام) باشی، کمال تو این‌ است که اتصال به علی ‌بن‌ موسی ‌الرضا (علیه‌السلام) باشی، کمالت این ‌است اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی.

بیایی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کنی، بیایی پهلو شکسته را یاری کنی، بیایی محسن سقط‌ شده را یاری کنی، بیایی سیلی ‌خورده را یاری کنی. یاری این‌ است که ما همسر عزیزش را به ولیّ ‌الله‌ الأعظم قبول کنیم. آن جسارت‌ها را نبینیم، آن عظمت ولایت را ببینیم. آن مثل یک قرآنی است که زیر دست و پای الاغ‌ها پاره شده ‌است. ولایت این‌طوری شد، پَر پَر شد. خدا لعنت کند آن ‌کسی را که پَر پَر کرد؛ آن عمر است و ابابکر. توجه می‌کنید من چه می‌گویم؟ [۳۰]


یا علی

ارجاعات


سخنی با خانمها

شوهرانتان را از آوردن مهمان مؤمن منع نکنید[۳۱]

خانم‌های عزیز! خواهش می‌کنم، تمنا می‌کنم، والله! بالله! من دوست شما هستم، یعنی می‌خواهم شما را دوش ‌به‌ دوش حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) ببرم. حالا اگر این مرد بزرگوار شما، می‌خواهد یک کاری کند، یک‌ نفر را می‌خواهد مهمان کند، تو نه نگو! این‌قدر ناراحتی ایجاد نکن! خدا می‌داند یک‌وقت می‌بینی خدا نعمتش را از تو می‌گیرد.

مگر این روایت نیست که زنی بود که برای مردش مشکل به‌وجود می‌آورد. می‌گفت: مهمان نیاید. آن‌ مرد موضوع را به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت، پیغمبر گفت: وقتی مهمان مؤمن وارد خانه می‌شود نگاه کن، ببین چه می‌بینی! نگاه کرد؛ دید تمام جان این مهمان نور است و نعمت. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: حالا وقتی بیرون می‌رود نگاه کن! دید آنچه که مار و عقرب و حشرات است به این مهمان چسبیده ‌است و دارد می‌رود. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: خدا گفت من به‌ واسطه این مهمان مؤمن، نعمتم را زیاد می‌کنم و تمام این چیزها را از خانه بیرون می‌برم.

خانم‌های عزیز! اگر یک مهمان مؤمن در خانه شما بیاید، هر لقمه‌ای که می‌خورد و می‌برد، ثواب حجّ و عمره برای شما نوشته می‌شود. تو میزبان یک مؤمن باش! اگر میزبان یک مؤمن شدی، میزبان خدا شدی.

من سراغ دارم والله! شخصی هست که اگر بخواهد یک مهمان بیاورد، باید برای راضی کردن زنش، یک چیزی بخرد، چادر بخرد؛ اما من خانمی هم سراغ دارم، والله! اگر مهمان بخواهد بیاید، هنوز شوهرش نفهمیده، بنده‌ خدا می‌رود، از پولی که یک‌وقت شوهرش به او داده، به بچه‌اش می‌دهد و می‌گوید این آقایت می‌خواهد مهمان بیاورد، توجه ندارد، این تدارکات در خانه نیست؛ می‌خرد توی یخچال می‌گذارد! [۳۲]

قربان عقیده‌ بعضی خانم‌ها که به یک مؤمن خدمت می‌کنند، چیز درست می‌کنند، غذا می‌پزند. ولایت است که این خانم را حرکت می‌دهد که یک‌ چیزی را با علاقه درست می‌کند. او خودش را نمی‌تواند فدای ولایت کند، مالش را فدا می‌کند. والله! این خانم اتصال به ولایت است، به حضرت ‌عباس! اتصال به ولایت است؛ یعنی این خانم کنیز حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) است، مانند فضه است. فضه خاک در مقابلش جواهر می‌شد؛ اما چادرش پینه داشت، کفشش پینه داشت. به او می‌گفتند: خانم! تو همه این‌ها برایت طلاست، می‌گفت: مگر ممکن ‌است که من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ مگر ممکن ‌است من کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را می‌دوخت، پینه روی پینه می‌زد. این خانم هم که این ‌کارها را می‌کند همان عقیده را دارد، ببین چه ‌جور دارد می‌سازد؟ کجایی ای برادر؟! اصلاً فضه نمی‌خواست برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته‌ باشد. [۳۳]


یا علی

ارجاعات


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. ارتباط، عاشورا 88
  2. اربعین 81 و 85
  3. (سوره الكهف، آیه ۹)
  4. عصاره عاشورا 82 و امام‌حسین؛ شناخت ولایت و روضه امام‌حسین 94 و اربعین 78 و اربعین 85 و اربعین 90؛ عبادتهای خیالی و اربعین 83 و اربعین 81
  5. تکذیب اهل تسنّن ۸۴
  6. عاشورای 85 و عاشورای 77
  7. اصول‌دین و سلامت‌ولایت 78 و تولی و تبری 76
  8. انسان مختار در نظام آفرینش 77
  9. شب تاسوعای 86 و عاشورای 87 و عاشورای 77
  10. شناخت فامیل 86 و عاشورای 77
  11. عاشورای 85 و شب تاسوعای 86 و شیعه شفاعت‌کن است 83 و صفات‌الله 82 و عیدی ما ولایت 76
  12. عاشورای ۹۶ (دقیقه ۳ و ۳۵ و ۴۱)
  13. عاشورای 96
  14. عاشورای 88، ارتباط
  15. عاشورای ۷۷ (دقیقه ۴۲) و ناراحتی از حرف خلق (کوثر) ۷۴ (دقیقه ۴۲)
  16. عاشورا 77
  17. ناراحتی از حرف خلق (کوثر) 74
  18. وداع امام حسین ۹۳ (دقیقه ۳۷ و ۴۱) و اربعین۸۳ (دقیقه ۸)
  19. تکذیب اهل تسنّن 84 و وداع امام حسین 93
  20. وداع امام حسین 93
  21. اربعین 83
  22. نجوا با ولایت 77
  23. ۲۳٫۰ ۲۳٫۱
  24. مقدسی (خدشه‌های تفکر 80
  25. (سوره الأنفال، آیه 28)
  26. ولایت قدر است 82
  27. حج ابراهیمی ۷۸
  28. شب‌های رمضان ۸۸
  29. پرچم امر و پرچم من 78
  30. علی علی 84
  31. مشهد ۸۲، تبلیغ ولایت (دقیقه37 و 39) و عصاره تمام عصاره‌ها ولایت است ۸۴ (شناخت ولایت) (دقیقه 35)
  32. مشهد ۸۲؛ تبلیغ ولایت
  33. عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است (شناخت ولایت) 84
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه