جامع ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
جامع ولایت | |
---|---|
![]() | |
پیدیاف | دریافت |
پیدیاف (نسخه موبایلی) | دریافت |
'این کتاب از بیان متقی به سفارش وصی متقی تنظیم شده است.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کفوا أحد است.
حضرت زهرا (علیها السلام) کفواً خلقت است.
به اولیای امور کار نداشته باشید.
بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
السلام علیک یا أبا عبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی بن الحسین و أولاد الحسین و أهل بیت الحسین و اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته
رفقای عزیز! خدای تبارک و تعالی عالَم را ایجاد کرد؛ آن وقت این عالَم که هست، هر کسی از آن استفاده میکند. هر کدامشان اگر به امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشند، برتری پیدا میکنند؛ اما کسی هست که عالَم در نظرش کوچک است؛ او متقی است! من خودم همین طورم، تمام عالَم در نظرم کوچک است. آن کسی که عالم را خلق کرده میبینم و با خدا حرف میزنم و میگویم: خدا! عالَم را خلق کردی، حضرت زهرا (علیها السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خلق کردی، امام حسین (علیه السلام) را خلق کردی، من خدا را این طوری میشناسم. این حرف از علی (علیه السلام) شناختن، زهرا (علیها السلام) شناختن و امام حسین (علیه السلام) شناختن بالاتر است.
عالَم میچرخد؛ اما ما ائمه طاهرین (علیهم السلام) را نمیشناسیم. اینها در آسمانها بودند، زمینی نبودند. خدا آنها را روی زمین آورد تا مردم را هدایت کنند. مردمی که با دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) خوب نیستند، اهل جهنمند.
ائمه طاهرین (علیهم السلام) به متقی میگویند: بگو! امام رضا (علیه السلام) هم گفت: حسین! برو مردم را هدایت کن! به شما چه میگوید؟ میگوید بروید حرف متقی را بشنوید! اما این مردم با متقی خوب نیستند؛ به خاطر همین میگوید: اگر یک نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند. آنها میفهمند که وقتی به حرف متقی نیستید، بیدین از دنیا میروید.
الحمد لله، رفقای مجلس ما با دین از دنیا میروند؛ چون سخی هستند، دنبال مردم و شِرار الخلق نمیروند، دنبال علی (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) میروند. رفقای من به جنّات میروند. خوش به حال شما! از اینجا دست برندارید و حرف بشنوید و با متقی رفیق باشید. ائمه طاهرین (علیهم السلام) متقی را تأیید کردهاند. متقی را دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) تهیه کردهاند. اگر با متقی رفیق باشید، با دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) رفیق هستید.
متقی اینجا و زمین و آسمان در نظرش یکی است. به من بگویید کدامتان به آسمان راه دارید؟ خودتان با خودتان نجوا کنید. حرفهایی هست که نمیتوانم بزنم! کشش ندارید، نه اینکه ندانم. همینها را قبول کنید و عمل کنید تا رستگار شوید. اگر شما بخواهید راحت باشید، باید متقی را بشناسید؛ در شناخت باید استقامت داشته باشید و با او بسازید. این حرفها رحمت است که به شما نازل میشود، قدردانی کنید. متقی میخواهد شما را به سعادت برساند، سعادت؛ محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ میخواهد شما را از فتنه آخرالزمان نجات دهد. فتنه؛ یعنی امام زمان (عج الله فرجه) را قبول ندارید.
این متقی ارتباط با امام زمان (عج الله فرجه) دارد. اگر مریض شود، امام زمان (عج الله فرجه) هم مریض میشود. چرا؟ متقی گناه نکرده است. تمام ما که ارتباطمان با امام زمان (عج الله فرجه) قطع میشود، به واسطه گناه کردن است. محشر را دیدم؛ همه، نامه اعمالشان به دست چپشان بود، ولی من نامه اعمالم به دست راستم بود و مانند تیتر روزنامه به آن نوشته بود: «ولایة امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)»
این متقی امانت است؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: دو چیز برای شما به امانت میگذارم: یکی عترت! یکی هم قرآن! الآن عترت یا متقی را امانت پیش شما گذاشته، چرا امانت است؟ امام صادق (علیه السلام) میگوید: اگر دوست ما را نخواهید، دروغ میگویید که ما را میخواهید! متقی دوست آنهاست. ائمه طاهرین (علیهم السلام) خوب و بد را به متقی گفتهاند؛ متقی القای درونی دارد که خوب و بد را میفهمد؛ آنوقت خوب را به شما میگوید و دستتان را از بد کوتاه میکند؛ دست شما را به دامن امام زمان (عج الله فرجه) و چادر حضرت زهرا (علیها السلام) میرساند.
زیر قبّه امام حسین (علیه السلام) به او گفتم: آقاجان! سِمَتی به من بده که مادرت زهرا (علیها السلام) و پدرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را افشا کنم. فقط میخواهم که مادرت یک لبخند به من بزند، هیچ چیز دیگری نمیخواهم. لبخند زهرا (علیها السلام)، رضایت تمام خلقت است؛ رضایت مادرت زهرا (علیها السلام) را از بهشت و فردوس و از همه خلقت بیشتر میخواهم. درون متقی افشای کلام و نجات بشر است که این سِمَت را از امام حسین (علیه السلام) میخواهد.
رفقای عزیز! میخواهم داستانم را برای شما بگویم. من حساب کردم که روزی شخصی پیش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت: یا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)! من از طرف قومم آمدهام؛ یک کلام مختصری به ما بگو تا هدایت شویم. حضرت فرمود: یک «لا اله الا الله» بگویی، هدایت هستی! این مرد بیرون آمد و خوشحال بود، در راه به عمر برخورد؛ تا به او گفت، عمر توی گوشش زد. این مرد هم با گریه خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و گفت: عمر مرا زده، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به عمر گفت: مگر این مرد به تو نگفت که من این کلام را به او گفتهام؟ عمر گفت: آقاجان من! به یک کلامی که «لا اله الا الله»بگوید، دیگر به احکام عمل نمیکند! پیامبر گفت: اگر این را بگوید و یقین کند، رستگار است.
من فهمیدم که دنبال هیچ کسی نباید رفت، باید دنبال خدا و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بروم، یقین کردم که یک «لا اله الا الله» بگویم؛ یعنی به غیر از خدا مؤثری نیست. تمام خلقت، تمام عالَم، کوچک و بزرگ را احترام میکنم؛ اما هیچ کسی را مؤثر ندانستم و نمیدانم. خدا که میگوید هدایت با من است، یقین کردم که از هیچ خلقی هدایت نخواهم. خلق میتواند ما را نصیحت کند، نه این که هدایت کند. نصیحتش را باید احترام کرد؛ اما مطابق حدیث و روایت باشد.
باید امروز در سنگر ولایت باشیم نه در سنگر خلق. سرتان را تکان دهید تیر میخورید. شیطان آن تیر را به شما میزند.
به اینجا رسیدم که باید گناه نکنم، گناه ما را از ولایت جدا میکند. تصمیم گرفتم که گناه نکنم؛ حالا حرم حضرت معصومه (علیها السلام) میرفتم و میگفتم: ای دختر حجت خدا! ما در خانه تو هستیم، اگر کسی در خانهام بیاید و به من پناه آورد، حفظش میکنم، مرا حفظ کن! من به تو پناه آوردهام. بی بی جان! زشت است که در خانهات باشم و مجازاتم کنی، کمکم کن گناه نکنم و خدا نگهم دارد! ما به خودیهخود نمیتوانیم گناه نکنیم، باید کمک بخواهیم، تا دست و قلبمان را بگیرد، آن توجه به ما بشود و گناه نکنیم.
یقین کردم خدا خلقت را که خلق کرده، گفته: «ألا لَهُ الخَلقِ و الأمر»: من خلق کردم و امر روی آن گذاشتم. دیدم که با امر خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به جایی میرسم، امر خلق را در هر پُست و مقامی که بود، رها کردم. بعد یقین کردم که خدای تبارک و تعالی بهشت و جهنمی دارد، ما را از برای اینجا خلق نکرده، ما را در دنیا آورده تا امتحان کند و هر کسی از گناه سرپیچی کند، تأییدش میکند و به او نمره میدهد.
مواظب نمره خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بودم. مگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) نمیفرماید که من صفات الله را پاسخ میدهم؟ من توی صفات امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) بودم. وقتی یقین کردی بهشت و جهنمی هست، خدا بهشت و جهنم را نشانت میدهد. همه اینها را یقین کردم؛ اما خدا گفت بهشت مهمانخانه است، باید کارت علی (علیه السلام) داشته باشی، کارت امر داشته باشی.
خواب دیدم: جای خیلی بزرگی بود که همه ائمه طاهرین (علیهم السلام) آنجا بودند، وقتی وارد شدم، به من گفت: آقا! کجا میروی؟ گفت: کارت میخواهد. گفتم: این کارت علی (علیه السلام) است، گفت: بیا برو بالا! به وجود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) راست میگویم، ببین دارم قسم میخورم، من نمیخواهم برتری به شما داشته باشم، اینقدر شما را دوست دارم و در مقابلتان تواضع میکنم. اگر این حرفها را دارم میزنم، میخواهم بیدار شوید. تواضع یک حرفی است، بیداری حرف دیگری است.
با یقین درِ خانه امام زمان (عج الله فرجه) و حضرت زهرا (علیها السلام) را میزنم. اگر به غیر از راه امام زمان (عج الله فرجه) و ولایت، راه دیگری پیدا نکنید، راهتان میدهد؛ اما باید تمام راهها در نزدتان مسدود باشد. در قیامت از شما کارت میخواهد، با خود چه میبرید؟ کارت تلویزیون و ویدیو، کارت هوا و هوس، کارت دنیا، کارت خیانت و جنایت؟! کارت علی (علیه السلام) از من میخواهد، میگوید همه اینها را دور بریز.
خدا میداند این کارت علی (علیه السلام) چقدر قیمت دارد! از کجا کارت بگیریم؟ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را اطاعت کنید. مگر سلمان و اباذر و میثم و مقداد و اویس کارت نداشتند؟ اصلاً ما در این فکرها نیستیم! کارت علی (علیه السلام) یعنی چه؟ انشای ولایتم این است که خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ایمان شما را امضا کرده که در بین مردم سرافراز باشید. شما را در بین مردم افشا میکند که کارتِ علی (علیه السلام) کارساز است! اگر آن را داشته باشید، حیوانات و درندهها، تا حتی آتش جهنم به امر شما میشود.
من باور کردم که این بهشت و جنّاتِ با عظمت، مقصد خدا نیست، نعمت خداست؛ همه اینها را برای انسان کامل خلق کرده. حالا چطور کامل شویم؟ با ولایت و توحید کامل میشویم. حساب کردم که خلق، دنیا، پول، عشق و علاقه بیخودی، باعث میشود انسان سقوط کند؛ والله، به قلّه ولایت نمیرسد. تمام اینها را پاک کردم، تا به قلّه ولایت رسیدم. تمام اینها مشابه است و به خدا احتیاج دارد، بهشت یک دعوتخانه است. اگر کسی آرزوی بهشت کند، به این عنوان که حوریه به او بدهند و خوش باشد، به ولایت توهین کرده؛ یعنی ولایت را نشناخته است. شناخت ولایت این است: ما بهشت برویم که زیر سایه ائمه (علیهم السلام) باشیم. اصلاً بهشت و فردوسِ بی علی (علیه السلام) زشت است؛ من زشتیاش را دارم میبینم. چرا؟ بهشت و جنّات به نور درخت طوبی خلق شدهاند؛ یعنی ولایت مافوق اینهاست. مافوق ولایت، فقط خداست؛ چون خدا یک مقصد دارد، مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. اگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قلبتان جلوه کند، تمام اینها، تا حتی بهشتش ظلمت است، نه این ظلمتی که من و شما حساب کردیم، در مقابلِ اصل ولایت، ظلمت است؛ یعنی اگر واقعاً ولایت را بخواهی، باید او بهشت و جنّات را به تو عطا کند.
این خلقت را که میبینید، خدا از همه خلقتش یک نتیجه دارد و آن علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. به روح تمام انبیاء، دارم میبینم و این حرف را میزنم؛ هر خلقی، هر خلقتی را که دیدم، علی (علیه السلام) در آن است؛ یعنی ای عالم! ای اهل دنیا! ای اهل تسنّن! ای اهل کتاب! ای کسانی که بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را تنها گذاشتید! ای خلفاء! ای نوح! ای سلیمان! ای ابراهیم که در آخرالزمان تو را حجت خدا خواندند! ای جبرائیل که تا «قاب قوسین أو أدنی» بیشتر نتوانستی بروی! ای مکّه! ای عرش! ای جنّ! ای انس! بدانید و آگاه باشید که خدا در تمام خلقتش یک نتیجه دارد و آن هم «علی بن ابی طالب» (علیه السلام) است. من ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را هنوز حرفش را نزدهام، ما داریم تمرین ولایت میکنیم، آن مقداری را برای شما میگویم که علی (علیه السلام) را با خلق فرق بگذارید و دنبال خلق نروید و بهشت بروید. بیشتر از آن نمیتوانم بگویم؛ چون کشش ندارید. توان دارم و بی توانم؛ کسی را سراغ ندارم که توانش را صرف مقصدم؛ یعنی ولایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کند. فقط از شما میخواهم از من بپذیرید که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کفواً احد است و فاطمه زهرا (علیها السلام) کفواً خلقت است. نه که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را با ممکنات بتوان مقایسه کرد، علی (علیه السلام) مافوق تمام خلقت است.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) موجود نیست، وجود است. «بِوُجودِهِ وُجود»، امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود خلقکُن است. علی (علیه السلام) مانند ندارد، آن چه خدا خلقت دارد، مثل علی (علیه السلام) نیست. تمام کُون و مکان خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ یعنی آنچه هست خلق است؛ اما علی (علیه السلام) خلق نیست.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: در تمام ذرات عالم نگاه کردم، بهتر از علی (علیه السلام) نیست. تمام خلقت در مقابل ولایت، مثل تفاله در مقابل عصاره است. همه اینها بیارزش هستند، مگر ولایت داشته باشند؛ یعنی آن را تصدیق کنند.
خدا نوری دارد که اتصال به خودش است؛ آن هم علی بن ابی طالب (علیه السلام) است، میفرماید: «نورُ الله»، نمیفرماید: «خلقُ الله». خدا خلقت را که خلق کرده، امر روی آن گذاشته؛ امر، ولایت است. خدا هیچ خلقتی را بدون محبت و ولایتِ علی (علیه السلام) نمیپذیرد، این قانون خداست. دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) حجت بر تمام خلقت هستند، خلقت در مقابل ولایت کسری دارد؛ اما ائمه طاهرین (علیهم السلام) فقط مافوقشان خداست.
یک نگاه به این جهان باید بکنی و علی (علیه السلام) را بشناسی؛ یعنی بدانی که مانندش غیر از خدا هیچ کسی نیست، این شناخت علی (علیه السلام) است، مابقیاش حرف است. این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کرد، میخواهد شما بهشت بروید، والله، بالله، این علی (علیه السلام) نیست؛ چیز دیگری است.
خدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: اگر علی (علیه السلام) را معرفی نکنی، هیچ کاری نکردهای، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به سلمان فرمود: یا سلمان! اگر همه عالم رفتند یک طرف، تو برو طرف علی (علیه السلام). چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اینقدر تعریف امیرالمؤمنین (علیه السلام) را کرده است؟ چون امر خداست، امر را اطاعت میکند؛ اما در خود ائمه طاهرین (علیهم السلام)، خدا عظمائیتی به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داده است.
خصوصیاتی است که مختص به خود امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، برای بقیه ائمه طاهرین (علیهم السلام) نیست؛ یعنی هر چند ائمه طاهرین (علیهم السلام) «کُلّهم نورٌ واحد» هستند، یک نورند؛ اما علی (علیه السلام) «نورٌ عَلی نور» است.
خدای تبارک و تعالی برای اسمگذاری هیچکدام از ائمه (علیهم السلام) نفرمود که اسم خودم را روی او گذاشتم، اسمِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مافوق باید بگذارد، علی (علیه السلام) مافوقی جز خدا ندارد؛ وقتی فاطمه بنت اسد با امیرالمؤمنین (علیه السلام) که روی دستهایش بود، از شکاف کعبه خارج شد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به ابوطالب داد و گفت: روی او اسم بگذار. ابوطالب گفت: من در نامگذاری این فرزند، از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشی نمیگیرم، در حالی که ده سال مانده بود که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به رسالت مبعوث شود.
حضرت ابوطالب یک مرد عادی نبود، چرا ابوطالب راجع به فرزندان دیگرش، عقیل و جعفر چنین نکرد؟ ابوطالب خبر داشت. روایت است ایمان ابوطالب از ایمان تمام مردم بیشتر است. همانطور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) مظلوم است، حضرت ابوطالب هم مظلوم است. حالا ابوطالب، امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به دست رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) داد، اینجا امیرالمؤمنین (علیه السلام) چشم گشود، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به روی خلق و دنیا چشم نمیگشاید، به روی ولیّ خدا چشم میگشاید، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم نبیّ است و هم ولیّ است. «عینُ الله» به روی نور خدا چشم میگشاید و روی دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آیه «قد أفلَحَ المُؤمنون» میخوانَد.
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من هم در نامگذاری او به خداوند پیشی نمیگیرم. آخر مافوقِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) خداست. دید لوحی میان زمین و آسمان پدیدار گشت، در آن لوح نوشته شده بود که خدا میفرماید: من علی اعلی هستم، اسم این فرزند را علی (علیه السلام) بگذار، خدا اسم خودش را روی امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشت. این مختص امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، «اسمُ الله» علی (علیه السلام) است.
هیچکدام از ائمه طاهرین محل به دنیا آمدن ظاهریشان خانه خدا نبود و محل ظاهر شدن هیچ کدام از ائمه قبله نگشت، این منحصر به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
لفظ مبارک «امیرالمؤمنین» مختص به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است و رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در غدیر خُم فرمود: از این پس به لفظ «امیرالمؤمنین» باید به علی (علیه السلام) سلام کنید. شخصی به یکی از ائمه طاهرین (علیهم السلام) به لفظ «امیرالمؤمنین» سلام کرد، حضرت ناراحت شد و گفت: این لفظ فقط مختص به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ تا حتی روایت داریم اگر کسی از خلق این لفظ را بر خود بگذارد، خدا او را به دردی گرفتار میکند و رسوایش میکند. همینطور روایت داریم اگر کسی اسم «علی (علیه السلام) » بر فرزندش بگذارد، هر بار که او را صدا میزند، خدا مَلَکی خلق میکند که تا آخر عمر برایش استغفار کند.
خداوند تبارک و تعالی درباره هیچکدام از ائمه طاهرین (علیهم السلام) بیان نفرمود که به عزّت و جلالم سوگند، اگر عبادت ثقلین را کنید و علی (علیه السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»قبول نداشته باشید، شما را با صورت در جهنم میاندازم. همین طور روایت است که اگر مردم بر حبّ او جمع میشدند، خدا اصلاً جهنم را خلق نمیکرد؛ این مختص امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که با تمام پیامبران در خفا و با پیامبر آخرالزمان (صلی الله علیه و آله و سلم) آشکارا آمد؛ تا حتی موقع ظهور امام زمان (عج الله فرجه) هم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کمک امام زمان (عج الله فرجه) میآید و مُهر «مؤمن و منافق» به مردم میزند.
اسم مبارک علی (علیه السلام) است که مشکلگشای همه خلقت است، موسی «یا علی» گفت، عصا را انداخت و اژدها شد و مارهای سَحَره فرعون را بلعید و باز «یا علی» گفت و دست کرد و اژدها را گرفت؛ دوباره عصا شد. عیسی «یا علی» گفت و مُرده را زنده کرد. «یا علی» گفت و در پرنده گِلین دمید و او جان گرفت و به پرواز در آمد. داوود «یا علی» گفت و آهن به دستش نرم شد.
جبرئیل «یا علی» گفت و هشت شهر قوم لوط را زیر و رو کرد.
در تمام ائمه اطهار (علیهم السلام) این منحصر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که «جَنبُ الله» است، کنار خداست. خدا شریک ندارد؛ اما علی (علیه السلام) همکار خداست. گِل آدم را سرشت و خدا جان داد. در آستین مریم دمید و عیسی را بار برداشت، در موقع قیامت هم علی (علیه السلام) است که میدمد و مُردهها جان میگیرند.
در تمام ائمه طاهرین (علیهم السلام) فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که همسرش نور خدا، ناموس خدا، حضرت زهراست.
عقد و ازدواج هیچکدام از ائمه طاهرین (علیهم السلام)، تا حتی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در عرش مُعلّی بسته نشد؛ اما عقد امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) در عرش مُعلّی بسته شد و خدا آب و نمک را مَهر زهرا (علیها السلام) قرار داد.
برای ازدواج ظاهری هیچکدام از ائمه (علیهم السلام) ستارهای از آسمان نیامد که در خانهاش برود، خدا این زمینه را فراهم کرد که دهان مردم بسته شود و مردم را قانع کند و به آنها بگوید: امر علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) با من است. آنها خاکی نیستند و ماوراییاند. کار علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام)خلقتی است، نه خلقی.
فقط برای مشخص نمودن همسر امیرالمؤمنین (علیه السلام) در بین مردم بود که مَلَکی به صورت «ستاره زهره» از آسمان پایین آمد و بر فراز مدینه قرار گرفت و چرخید تا این که در خانه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد.
در تمام ائمه طاهرین (علیهم السلام)، فقط برای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود که وقتی شمشیر حضرت در جنگ اُحد شکست، خدا از آسمان شمشیری برای علی (علیه السلام) فرستاد و جبرئیل میان آسمان ندا داد: «لَا فَتی إلّا علی، لَا سَیف إلّا ذُوالفقار».
خدا صفت خالقیتش را به همه ائمه اطهار (علیهم السلام) داده، آنها به اذن خدا خلق میکنند؛ اما از بین ائمه طاهرین (علیهم السلام) فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام) است که مثل خودش را خلق میکند. در جنگ صفین هزاران علی (علیه السلام) خلق کرد و هر کدام با ذوالفقار دنبال لشکر معاویه افتادند، معاویه به عمروعاص گفت چرا ترسیدی؟ گفت: به خدا سوگند، به دنبال هر کدام از ما یک علی با ذوالفقار بود، ما از ترس علی گریختیم.
بر شاه بالِ جبرئیل «علی» (علیه السلام) نوشته شد که با آن به سرعت حرکت میکرد. بر عرش «یا علی» نوشته شد و استقرار یافت. بر ماه «علی» نوشته شد. بر باد «علی» نوشته شد و جریان یافت. زنگ در بهشت «یا علی» است. در تمام خلقت «علی» است. صوت خدا «علی» است.
خداحافظیِ خدا با رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در معراج «یا علی» است. پسِ پرده وحی «علی» است. «علی» (علیه السلام) خدا نیست و از خدا جدا نیست. علی (علیه السلام) کفواً احد است، مقصد خدا و امر خداست.
«ذکرُ الله» و ذات خداست. جهان اگر فنا شود «علی» به پاش میکند. تمام کارها را خدا دست «علی» (علیه السلام) داد.
اول و آخر، «علی» (علیه السلام) است. ظاهر و باطن، «علی» (علیه السلام) است. این منحصر به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. چه کسی در تمام خلقت این کلام نورانی را افشا کرد تا ما «علی» (علیه السلام) را با خلق، یعنی عمر و ابابکر و پیروانش فرق بگذاریم؟ فقط «متقی». چه کسی افشاگر اسرار مگوست؟ فقط «متقی».
رفقا! اگر این پنج اصل را عمل کنید، رستگارید: ولایت، عدالت، سخاوت، ائمه را خلق حساب نکنید و دنبال خلق نروید. متقی در رابطه با این پنج اصل میفرماید:
صد و بیست و چهار هزار پیامبر همه زمینهچینی ولایت است، میوه و عصاره تمام انبیاء و تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ چون سازندگی کلّ خلقت ولایت است. خدا به کلّ خلقت، به جنّ و انس فرمود: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین ءآمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» امر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را اطاعت کنید. امر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در معرفی امیرالمؤمنین (علیه السلام) قدری کُندی کرد، خدا گفت: یا محمّد! (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را معرفی نکنی، کاری نکردهای. معلوم میشود نماز، روزه، حجّ و جهاد، همه اینها کار است؛ اما امر، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ مافوق تمامی عبادتها، معرفی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. البته کُندیِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) برای این بود که عظمت این حرف معلوم شود و مردم قدری ارزش ولایت را بفهمند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با این کارش دارد میگوید: ای خلقت! من که اشرف تمام مخلوقات هستم و قرآن به من نازل شده، من که باید تمام ممکنات اطاعتم کنند و تسلیمم باشند، این قدر افشای ولایت عظمت دارد که وقتی ذرهای در آن کُندی کردم، خدا گفت هیچ کاری نکردهای، همه کار و عبادت و اطاعتم را کنار گذاشت و فرمود باید علی (علیه السلام) را معرفی کنی، مقصد من علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
خدا ولایت را تأیید کرد و فرمود: «الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی» نعمتم را بر شما تمام کردم؛ یعنی نعمتی بهتر و بالاتر از ولایت نزد من نیست؛ نه این که نعمت خدا تمامی داشته باشد؛ یعنی تمام نعمت من ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مقصد من است. ارزش ولایت را به غیر از خدا، هیچ قدرتی نمیداند، هر چیزی در این خلقت انتها و حدّ دارد، فقط خدا و ولایت انتها ندارد و نامحدود است؛ پس دین به ولایت تکمیل شد، به رسالت تکمیل نبود.
وقتی پیامبر (علیه السلام) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به عنوان ولیّ خدا در غدیر خُم معرفی کرد، همانجا سلمان بلند شد و اذان گفت:
«أشهد أن لا إله إلّا الله، أشهد أنّ محمداً رسول الله، أشهد أنّ علیاً ولیّ الله و حجة الله». این سندش است. بعد از آن هم این پنج، شش نفر یعنی سلمان و اباذر و میثم و مقداد و بلال میگفتند؛ تا حتی روایت داریم: عمر و ابابکر پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند:
یا محمّد! (صلی الله علیه و آله و سلم) اینها یک چیز دیگری هم در اذانشان میگویند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: اینها درست میگویند. الآن میگویید: چرا آنموقع پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افشا نکرد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) افشا نکرد و طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) انداختند، زهرای عزیز (علیها السلام) را زدند و محسنش را کشتند. اگر این را افشا میکرد که دیگر هیچ.
من عقیدهام این است که وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کرد و «الیوم أکملت لکم دینکم» نازل شد و دین تکمیل شد، آنهایی که ولایت را قبول نکردند، والله، چشم ولایت نداشتند؛ وگرنه امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قبول کرده بودند. پردهای از ظلمت، جلوی چشمشان را گرفت؛ نور ولایت را ندیدند و دنبال مَنِ شان رفتند.
خدا به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: من تو را متقی کردم و قرآن به تو نازل کردم. به حقیقت قرآن قسم، قرآن، همان علی (علیه السلام) بود که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شد؛ یعنی گفت: یا محمّد! (صلی الله علیه و آله و سلم) علی (علیه السلام) را تبلیغ کن. بلند شو امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در دل اینها راه بده؛ هدایت با من است. علی (علیه السلام) را در دلشان راه بده؛ وگرنه اینها به درد نمیخورند. مگر نمیگوید هفتاد هزار نفر کافر و مرتد شدند؟ در دلشان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) راه پیدا نکرد.
تمام دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) ولایت هستند، چرا اینقدر روی امیرالمؤمنین (علیه السلام) تکیه شده و تمام ائمه (علیهم السلام)، حضرت زهرا (علیها السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان را فدای امیرالمؤمنین (علیه السلام) کردهاند؟ چون در زمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، تمام کفر با تمام ایمان روبرو شد؛ در زمان ائمه (علیهم السلام) دیگر اینطور نبود، خدا میخواست مردم طرف کفر، یعنی عمر و ابابکر نروند که بیدین شوند؛ بیایند طرف دین؛ یعنی علی بن ابی طالب (علیه السلام) ؛ خدا عمر و ابابکر را جِبت و طاغوت معرفی کرد؛ فرمود: به عزت و جلالم قسم، اگر عبادت ثقلین کنید؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشید، شما را با صورت به آتش جهنم میاندازم.
خدا با تمام خدائیاش یک مقصد دارد، شیعه هم باید یک مقصد داشته باشد. اگر این طوری نباشید، شما مخالفت خدا را کردهاید. از کجا بفهمیم مقصدمان، همان مقصد خداست؟ باید آنچه را که دارید، فدای مقصد خدا کنید. آدم باید علاقه به همسر و فرزند، پدر و مادر، خواهر و برادر، خانه و ماشینش داشته باشد. اگر علاقه نداشته باشد حیوان است، اگر علاقه نداشته باشد دنبال کار نمیرود. باید علاقه داشته باشید؛ اما مقصدتان اینها نباشد، تمام این علاقهها را فدای مقصد یعنی ولایت کنید؛ آن وقت شما جزء شهدائید.
به خدا میگویم: اگر مطابق همه جمعیت دنیا بودم و آمرزشم به واسطه کشته شدن امام حسین (علیه السلام) بود؛ حاضر بودم که بسوزم؛ اما امام حسین (علیه السلام) باشد. او خودش را فدای امر خدا کرده؛ ما هم باید آماده باشیم که جانمان را فدای ائمه (علیهم السلام) کنیم. فدایی ولایت، فدایی خداست؛ چون ائمه (علیهم السلام) امر خدا، نماینده خدا، حجت خدا و مقصد خدا هستند.
شما باید محبوبتان ائمه (علیهم السلام) و مقصدتان خدا باشد، کسی که میخواهد جانش را فدای امام زمان (عج الله فرجه) کند، اول باید مالش را فدا کند که محبت مال نداشته باشد؛ وگرنه مثل آن عطاری میشود که وقتی داشت پیش امام زمان (عج الله فرجه) میرفت، یاد صابونهایش افتاد و امام زمان (عج الله فرجه) به او گفت: صابونی! برو دنبال صابونهایت!
دین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. چه کسی قدرش را میدانست؟ زهرای عزیز (علیها السلام)، آقا امام حسین (علیه السلام)، تمام ائمه (علیهم السلام)، اینها خودشان دین هستند؛ پس چرا فدای دین شدند؟ چون امیرالمؤمنین (علیه السلام) مقصد خداست، دین خودش را فدای مقصد خدا میکند.
یکی عاشورا و یکی هم غدیر در عالم بوده. مگر نیست که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جنگ صفین برمیگشت، به سرزمین کربلا رسید. حضرت (علیه السلام) خاک این زمین را میبویید و گریه میکرد و میگفت: ای زمین! به زودی کسانی در دل تو میآیند که در قیامت سؤال و جواب ندارند.
غدیر خیلی گسترده است، ما به آن توجه نکردهایم، غدیر یعنی باید قدردانی کنیم. ما سه نوع غدیر داریم: یک غدیر کبیر که قبل از آن که خدای تبارک و تعالی خلقت را خلق کند غدیر بوده، روز اَلست ذرات ما را خلق کرد و گفت: «مَن ربّک؟» عدهای لبیک گفتند، عدهای «لا» گفتند و عدهای هم سکوت کردند. اگر خدا از ذرات عهد و پیمان میگیرد، برای ولایت عهد میگیرد. درست است که به جنّ و انس میگوید مرا عبادت کنید؛ اما یک دفعه میگوید هر کسی عبادت ثقلین کند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قبول نداشته باشد او را میسوزانم؛ پس خدا از ذرات برای ولایت عهد و پیمان میگیرد و میگوید امر مرا اطاعت کنید.
با این که عدهای از ذرات به خدا «لا» گفتند یا سکوت کردند، خدا اظهار لطف به تمام ذرات کرد و اراده کرد، اینها را در دنیا آورد و گفت: ای ذرات کل خلقت تا قیام قیامت! حالا که به من لبیک نگفتید، به ولیّ من لبیک بگویید؛ یعنی الآن لبیک به وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه) بگویید. خدا در هر زمانی حجّت گذاشته است.
حالا اگر شما از سکوتیها باشید و طرف متقی و امام زمان (عج الله فرجه) بیایید، شما اینجا لبیک گفتهاید! پاسخِ لبیکِ شما به امام (علیه السلام) یا متقی آن است که خدا شما را عفو میکند و جزء آنهایی میشوید که اول لبیک گفتند. خدا میگوید من توبهکنندگان را از صدّیقین بیشتر میخواهم؛ پس شما که لبیک به امام (علیه السلام) یا متقی گفتید را کمی بیشتر از آنهایی که اول لبیک گفتند، دوست دارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میگوید: ای کسانی که در آخرالزمان به متقی لبیک گفتید! شما برادر من و در درجه من هستید؛ پس از این کانال دارد ندا میرسد، مواظب این ندا باشید!
وقتی یونس در قبولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) کندی کرد و گفت چیزی که ندیدهام چطور باور کنم؟ خدا به حوت گفت او را ببلع؛ اما هضمش نکن. حوت هم او را در دریاها گرداند، یونس دید تمام موجودات دریا «علی» (علیه السلام) میگویند، او هم به راهنمایی امیرالمؤمنین (علیه السلام) این قدر «یا لا إله إلّا أنت، سبحانک إنّی کُنت من الظّالمین» گفت تا نجات پیدا کرد. حوت میگوید اگر یونس این ذکر را نگفته بود، او را تا قیامت میگرداندم.
یک غدیر که آن هم کبیر بوده، به غیر از غدیر ذرات، از برای ملائکهها و آسمانیها، نه زمینیها انجام شد، این غدیر در آسمانها صورت گرفت و ولایت به تمام آنها ابلاغ گردید؛ اما غدیر صغیر، روز هجدهم ذی الحجه، عید غدیر است. چرا این غدیر، صغیر است؟ چون آن غدیر به کل خلقت ابلاغ شد؛ اما این غدیر مخصوص زمینیهاست.
عمر «لعنت الله علیه» اولین کسی بود که با امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت کرد و گفت: «بخٍ بخٍ لَکَ یا علی»؛ مبارک باد بر تو یا علی! که مولای مردان و زنان شدی! اما عمر عهدش را شکست و جلسه بنی ساعده تشکیل داد. عزیزان من! ما هم باید جزء آنهایی باشیم که به امر خدا با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بیعت کردند. حالا که بیعت کردیم، باید امر خدا را اطاعت کنیم؛ یعنی بیاجازه خدا و ولایت کاری نکنیم.
حالا حرفم این است که وقتی دختر و پسر شما به سن تکلیف رسید، غدیر دارد؛ چون به تکلیف که میرسد، میتواند همسر اختیار کند، خرید و فروش کند و به اصطلاح مستقل شود؛ اما اگر غدیر یعنی «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نداشته باشد، تمام عبادتهایش هیچ است. شرط قبولی عبادت، قبولی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
این که گفتم غدیر در تمام خلقت گسترده است، شما باید اول این گستردگی را قبول کنید؛ بعد آن را در تمام اعضا و جوارحتان پیاده کنید. وقتی بیعت کردید، دست و جوارحتان باید با شما بیعت کنند. به دستتان بگویید: ای دست! من قبول کردم علی (علیه السلام) دین است، علی (علیه السلام) نعمت است، مبادا تو خیانت کنی.
اینجا کار مشکل میشود، اگر اعضای بدن شما، از امر ولایت اطاعت نکنند، به عذاب مبتلا میشوند. باید فرمان ولایت را ببرند؛ نه فرمان شیطان را. وقتی اعضای شما فرمان شیطان را عمل کردند، بیعدالتی کردهاند. مثل این که با دستتان توی گوش کسی میزنید، به غیر حق امضا میکنید، نامهای مینویسید و آبروی کسی را میبرید؛ اما اگر فرمان ولایت را ببرند، این عدالت است.
اگر بخواهید در دنیا و آخرت راحت باشید، به «دفتر الله» خیانت نکنید. تمام مردم و وسایل دنیا در «دفتر الله» است؛ تا حتی خیال و قدم و نگاه و حرف شما در دفتر الله است؛ پس عدالت را مراعات کنید! عدالت مثل رکن خدا میماند. اگر مردم عقل و عدالت داشتند که مقصد خدا، علی بن ابی طالب (علیه السلام) را قبول میکردند؛ اما به جای عدالت، جنایت و خباثت داشتند. آخر، کسی از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بهتر هست؟ اول شجاع و اول عبادت خلقت، برادر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، مقصد خداست. به دینم قسم اگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواستن، بهشت هم نبود، به من میگفتند اول شخص و اول وجود در تمام خلقت کیست، میگفتم علی بن ابی طالب (علیه السلام).
من عقیدهام این است که در هر زمانی غدیر هست. پیشامدهایی در عالم میشود که ما باید امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول داشته باشیم. اگر شما با حاکمی روبرو شدید که حرفی مخالف با حکم خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) میزند، همین هم غدیر است، نباید حرف بیولایت را قبول کنید؛ همیشه غدیر هست. چرا امام حسین (علیه السلام) میفرماید «کُلّ یومٍ عاشورا»؟ آیا هر روز امام حسین (علیه السلام) را میکُشند؟! نه! هر روز باید مواظب امر امام حسین (علیه السلام) باشید. از ابن سعد و شمر و یزید ملعون بدتان بیاید.
قرآن میفرماید: «یا أیّها الّذین ءامنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اُولی االأمر منکم. » اُولی الأمر کیست؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست روی شانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشت و فرمود: این است با یازده فرزندش؛ یعنی اُولوا الأمر باید قرآن را معنی کند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمود: قرآن را از علی (علیه السلام) بپرسید! یعنی قرآن درون علی (علیه السلام) است، صادرات ولایت، قرآن است. الآن صادرات وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه)، قرآن است. قرآن آمده که ولایت را افشا کند. تو چه حقی داری ای عمر! که میگویی قرآن ما را بس است؟! تو از قرآن خبر داری که میخواهی قرآن را معنی کنی؟!
ائمه (علیهم السلام) فدای قرآن ناطق؛ یعنی ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شدند که امر خداست، نه کلام خدا. خدا دلش میخواهد اینطوری شود. معاویه به عباس گفت فقط قرآن را بخوان؛ اما معنی نکن! آیا میتوانست به امام حسن (علیه السلام) هم بگوید قرآن را معنی نکن؟ به حضرت زهرا (علیها السلام) بگوید احکام را افشا نکن؟ به خاطر همین تصمیم گرفتند اینها را بکُشند.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: «أنا قرآن الناطق» این قرآن ناطق معنی دارد. قرآن کلام خداست؛ اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) امرِ خداست؛ امر مهمتر از کلام است. امر باید کلام را افشا کند، اگر افشا نکند که مردم نمیتوانند از آن استفاده کنند. مثل این است که یک تُرکزبان یا عربزبان بخواهد با فارسزبان حرف بزند، نیاز به مترجم دارد؛ قرآن هم حرف میزند؛ اما چه کسی میفهمد؟ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفهمد، او باید برای ما معنی قرآن را بیان کند.
عقیدهام این است که خدا به غیر از دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) کسی را ندارد. چرا خدا میگوید قرآن را به متقی نازل کردم؟ این برعکس خیالات ماست که میگوییم قرآن برای گنهکاران نازل شده است؛ اما خدا میگوید به متقی نازل کردم؛ چون فقط متقی به قرآن عمل میکند.
عزیزان من! فدایتان شوم، اگر شما هم به امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن عمل کنید، متقی هستید. الآن خدا عظمائیت به شما نمیدهد؛ مِن بعد، عظمائیت شما را فاش میکند؛ اما متقی شوید! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: «أنا امامُ المتقین»؛ پس اگر من متقی نباشم، علی (علیه السلام) امام من نیست. آیا توجه دارید؟ اگر اندیشه داشته باشید، والله، حرف علی (علیه السلام) تجلی است. مگر نمیگوید قرآن نور است، ما ائمه طاهرین (علیه السلام) نور هستیم و حرفمان هم نور است؟! عزیزان من! این حرفها و این نوشتهها تجلی دارد، باید بخواهید نورش در قلبتان تجلی کند.
خدای تبارک و تعالی میفرماید: «یا محمّد! اگر تو نبودی، اصلاً آسمان و زمین را خلق نمیکردم، یا محمّد! اگر علی نبود، تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود، نه تو را خلق میکردم، نه علی را». کفواً خلقت یعنی خلقت با محبت زهرای عزیز (علیها السلام) خلق شده است. همین طور امام صادق (علیه السلام) میفرماید: ما حجّتیم برای خلق و مادرمان زهرا (علیها السلام) حجّت است برای ما. اگر ما نباشیم، دنیا فروریزان میشود و اگر مادرمان زهرا (علیها السلام) نباشد، ما اصلاً نیستیم؛ پس فرمان حضرت زهرا (علیها السلام)، امرِ مافوق است. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فاطمه زهرا (علیها السلام) اُمّ أبیهاست: حضرت زهرا (علیها السلام) مادر پدرهاست، مادر پدرش است؛ أبیها، ائمه (علیهم السلام) هستند. زهرای عزیز (علیها السلام) مادرِ بوده است؛ نه مادرِ نابودها.
زهرای عزیز (علیها السلام) در تمام خلقت افشا بوده، حالا خدا میخواهد او را در دنیا افشا کند؛ تا مردم به واسطهاش بهشتی شوند. اقوام حضرت خدیجه (علیها السلام) ناراحت بودند و به او گفتند که چرا همسر محمّد یتیم شدی؟ ما به کمکت نمیآییم. خدیجه (علیه السلام) درست است که خیلی مقامش بالاست؛ ولی ناراحت شد؛ چون در مقابل فهم ولایت، یک حدّی دارد. ولایت بیحدّ است.
هنگام ظاهر شدن زهرای عزیز (علیها السلام)، زنان قریش به کمک حضرت خدیجه (علیه السلام) نیامدند. حالا حضرت زهرا (علیها السلام) میگوید: مادر جان! زنان بهشتی به کمکت میآیند، دارد حالیِ خلقت میکند: من که زهرا هستم، ماوراء در اختیارم است. شما باید به ماوراء برسید، اما حضرت زهرا (علیها السلام) ماوراء در اختیارش است. یکدفعه خدیجه (علیها السلام) دید چهار زن مجلله «حوّاء، آسیه، مریم بِنت عمران و ساره» از بهشت آمدند. من قسم میخورم که خدیجه کمک نمیخواست، اینها برای دلخوشیاش آمدند.
خدیجه (علیها السلام) در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است که خدا او را صندوقچه زهرا (علیها السلام) قرار میدهد. مگر هر زنی میتواند صندوقچه زهرای عزیز (علیها السلام) بشود؟! قربان دامان خدیجه (علیها السلام)! قربان خاک کف پایش که آن را مثل تربت زهرا (علیها السلام) به چشمم میکِشم! زهرا (علیها السلام) از این دامن به دنیا آمد. این دامن نیست، خلقت است؛ مافوق خلقت را به دنیا آورد.
همانطور که زهرای عزیز (علیها السلام) به مادرش مباهات میکند؛ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به خدیجه (علیها السلام) مباهات میکند. مگر خدیجه (علیها السلام) چه کار کرد؟ امر را اطاعت کرد، سخاوت داشت و مالش را در اختیار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت. توجه کنید که عایشه هم زن پیامبر است؛ ولی اهل آتش است. والله امام صادق (علیه السلام) او را لعنت کرده. عایشه در خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ولی دلش در خانه معاویه است؛ از طرفی، هنده در خانه یزید است، اما دلش در خانه امام حسین (علیه السلام) و حضرت زهراست؛ پس مکان، شرط نیست، خودتان مکان هستید.
مگر ابراهیم نیست که به خدا میگوید: چطور مُرده را زنده میکنی؟ میگوید: برو چهار مرغ بگیر و بکوب! آن وقت یقینش زیاد شد؛ اما آدم، فدای خاک کف پای خدیجه (علیها السلام) بشود! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او میگوید: خدیجه جان! این همه مالت را در راه خدا دادی، میخواهی جایت را نشانت دهم؟ میگوید: من به تو ایمان آورده بودم و یقین دارم.
خدا در تمام خلقت یک امر دارد و یک مقصد، آن هم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. در تمام خلقت یک ناموس دارد، آن هم زهرای عزیز (علیها السلام) است. ما ناموس را روی زن میآوریم، این اشتباه است. ناموس خدا، یعنی همه چیزِ خدا؛ آن کسی که خدا از خشنودیاش، خشنود میشود و از غضبش غضبناک میشود؛ خدا روی حرف او، هیچ حرفی نمیزند. ناموس خدا حرف آخِر را میزند.
وقتی بزرگان مدینه برای خواستگاری حضرت زهرا (علیها السلام)، پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند - ببین چقدر نفهمند! میخواهد هزار شتر سرخ مو را مَهر زهرا (علیها السلام) کند! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم صلاح نیست افشا کند- برای قانع کردن آنها فرمود: عقد زهرای عزیز (علیها السلام) با خداست. خدا باید همسر زهرا (علیها السلام) را حواله دهد. فوراً جبرئیل نازل شد: یا محمّد! حق سلامت میرساند و میفرماید: من ستارهای از آسمان به زمین میفرستم، این ستاره داخلِ خانه آن کسی که رفت، زهرا (علیها السلام) همسر اوست. مردم هم قانع شدند و خانههایشان را آبپاشی کردند، عطر زدند، گلاب زدند و آب و جارو کردند. یک دفعه دیدند ستارهای از آسمان نازل شد و خانه علی بن ابی طالب (علیه السلام) رفت.
خدای تبارک و تعالی فرمود: یا محمّد! من اصلاً کفوی برای زهرا (علیها السلام) به غیر از علی (علیه السلام) خلق نکردم؛ برای علی (علیه السلام) هم کفوی به غیر از زهرا (علیها السلام) خلق نکردم. ای رسول من! ازدواج زهرا (علیها السلام) با من است، صیغه عقدش را خودم میخوانم. وقتی خطبه را خواند، آب و نمک را مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) قرار داد. حیات عالَم به واسطه مَهرِ زهرا (علیها السلام) و نجات بشر به واسطه مِهر اوست؛ یعنی کلّ بشر، یک بدهی به زهرای عزیز (علیها السلام) دارد.
تمام عالَم در اختیار زهرای عزیز (علیها السلام) است و باید امرش را اطاعت کند. مگر نبود که یک نَفَس از روی ناراحتی کشید و گفت نفرین میکنم، ستونهای مسجد پیامبر از جا حرکت کرد؟! هنوز حرف نزده، امر زهرای عزیز (علیها السلام) را اطاعت کرد! یک نَفَس به نارضایتی کشیده، نه نفرین کند، ستونها از جا حرکت کرد: زهرا جان! به امر تو هستیم، اگر امر کنی سقف را بر سر اینها میکوبیم.
ائمه طاهرین (علیهم السلام) در هر ابعادی شاخص هستند. فاطمه زهرا (علیها السلام) خدمت پدرش آمد و فرمود: پدر جان! طفلی که در شکم من است، همینطور میگوید «أنا العطشان! أنا العطشان! »پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دخترم! این فرزندت را در کربلا شهید میکنند.
فرمود: این فرزند را میخواهم چه کنم؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شفاعت اُمّتِ من با اوست، دوستانش را شفاعت میکند. فاطمه زهرا (علیها السلام) فرمود: پدر جان! به دیده منّت دارم؛ پس شهادت امام حسین (علیه السلام)، خون خدا و آمرزیده شدن خلایق، به واسطه گریه بر امام حسین (علیه السلام) هم، با اجازه حضرت زهراست.
تا خدا میفرماید: کوثر، شما به خیالتان نهری در بهشت است که به آن کوثر میگویند و آن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است، این نیست. کوثر به معنی هستیِ خداست؛ یعنی آنچه خدا خلقت دارد، هستیِ آن زهراست. همانطور که محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نجاتدهنده است، محبت فاطمه زهرا (علیها السلام) هم نجاتدهنده است. اصلاً محبتش، محبت تمام چهارده معصوم (علیهم السلام) و محبت خداست. محبت حضرت زهرا (علیها السلام) در جوِّ ماورا دمیده و تزریق شده است؛ آن کارساز تمام خلقت است؛ به جلسه ولایت دمیده شده است.
به حضرت عباس، وقتی بهشت را نشانم داد و گفت: این هم حضرت زهرا (علیها السلام)! کدام را میخواهی؟ گفتم:
پشت پا بر عالم امکان زدم | دست بر دامن زهرا زدم |
مرد میخواهد که این را بگوید. مگر من بهشت را میخواهم که گلابیاش را بخورم یا حوریهاش را ببینم؟ والله هزارها حوریه را با کفش زهرا (علیها السلام) صلح نمیکنم، همه را میدهم و کفش زهرا (علیها السلام) را میگیرم، میخواهم آن را بو کنم؛ چون بوی پای زهرا (علیها السلام) را میدهد. نه این که نخواهم بهشت بروم؛ اما اگر زهرا (علیها السلام) به من امر کند میروم، وگرنه نمیروم؛ من بهشتی را نمیخواهم که مُزد عبادتم باشد، بهشتی را میخواهم که عنایت زهرا (علیها السلام) باشد؛ بهشت عنایتی میخواهم، نه بهشت عبادتی.
به امام زمان (عج الله فرجه) میگویم: آقاجان! دو چیز است که نزدِ تو و منحصر به توست، نزدِ من نیست، یکی پیراهن آقا امام حسین (علیه السلام) و دیگری کفش مادرت زهرا (علیها السلام). وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) را در کوچه زدند، کفش حضرت آن جا افتاد. اگر همه خلقت برای من باشد، آن را میدهم، کفش زهرا (علیها السلام) را میگیرم و بو میکنم؛ بوی کفش زهرا (علیها السلام) مافوق تمام خلقت است؛ چون وصل به زهراست!
ابن عباس کسری داشت که وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) کفشش را پینه میزد و میدوخت؛ به او گفت: ابن عباس! این کفش من چقدر میارزد؟ ابن عباس گفت: چیزی نمیارزد. حضرت فرمود: ارزش این کفش در نزد من، از ریاست و اِمارت بر شما بالاتر است؛ مگر این که حقی را از ظالمی بگیرم و احقاق حق کنم. اگر من بودم، میگفتم آقا! کفش تو پیش من از تمام خلقت بالاتر است؛ چون پای تو به آن خورده است.
حالا چه کار کنیم که اینطوری شویم؟ باید احتیاج به هیچ چیزی، غیر از خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نداشته باشی؛ بگویی زهرا جان! قبولم کن. دائم کمک بخواهی، این درست است. دلم میخواهد همه شما اینطوری بشوید.
بعد از آن همه جنایاتی که به زهرای عزیز (علیها السلام) کردند، روزی عمر و ابابکر به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتند که ما میخواهیم به عیادت دختر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیاییم! چیزهایی که به نفعشان نیست، میخواهند جلوی ضرر را بگیرند و خودشان را بیتقصیر نشان دهند؛ اما حضرت زهرا (علیها السلام) اجازه نداد. دوباره تکرار کردند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: فاطمه جان! اینها مرا اذیت میکنند.
حضرت زهرا (علیها السلام) گفت: علی جان! خانه، خانه توست و من هم کنیز تو! هر جور خودت صلاح میدانی.
وقتی عمر و ابابکر به دیدن حضرت زهرا (علیها السلام) آمدند، حضرت (علیها السلام) رویش را از آنها برگرداند. عمر صدا زد: زهرا! چرا رویت را از ما برمیگردانی؟! ما را حلال کن! حضرت (علیها السلام) فرمود: من سؤالی از شما میکنم: آیا یادتان هست که پدرم گفت زهرا (علیها السلام) را اذیت نکنید؟! هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده است؟! گفتند: آری! (خدا لعنتشان کند)! حضرت (علیها السلام) فرمود: یادتان هست که پدرم گفت رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست، هر کسی که زهرا از دستش ناراضی باشد، خدا از او ناراضی است؟! خدایا! تو شاهد باش و بدان که من از این دو نفر راضی نیستم.
خدا رحمت کند مرحوم اشراقی بزرگ را، روضهخوان خوبی بود، عظمتی داشت! شب عاشورا در مسجد آمد، عبا و عمامهاش را کناری انداخت، روی منبر رفت و همینطور میگفت: «حسین! حسین!» اصلاً در و دیوار میگفت: «حسین! حسین!» اشراقی مکّه نرفته بود، باغ و زمین داشت، وقتی از دنیا رفت، یک نفر در عالم رؤیا دید: اشراقی را آوردند و آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او فرمود:
چرا مکّه نرفتی؟ به ملائکه دستور داد: او را ببرید و عقابش کنید. وقتی داشتند او را میبردند، گفتند: اگر این خانم برای تو کاری بکند. گفت: او کیست؟ گفتند: حضرت زهراست!
مرحوم اشراقی خدمت حضرت زهرا (علیها السلام) آمد و گفت: زهرا جان! من متوجه نبودم که اینقدر کار دقیق و سخت است! بیا واسطه من بشو! حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: او را برگردانید. زهرای عزیز (علیها السلام) رو به امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرد و فرمود: چرا میخواهی روضهخوانِ حسینِ مرا عقاب کنی؟ امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: زهرا جان! مکّه نرفته؛ یعنی میگویی امر خدا را اطاعت نکنیم؟! حضرت زهرا (علیها السلام) فرمود: آیا امر خدا این است که بگویی روضهخوانِ حسینم را عقاب کنند؟!
تا حضرت زهرا (علیها السلام) ناراحت شد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: زهرا جان! پسرت مهدی (عج الله فرجه) را صدا بزن، تا امسال به جای او اعمال حجّ به جا آورد. اشراقی حضرت زهرا (علیها السلام) را تأیید کرد که در آن دنیا به شفاعتش میرسد. وای به حال روضهخوانی که خلق را تأیید کند! قیامت هم روضهخوانیاش به دردش نمیخورد.
با این که خدا گفت نورِ زمینها و آسمانها به واسطه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است؛ اما حضرت زهرا (علیها السلام) در ظاهر نورفشانی میکرد. عایشه در صورتی که با حضرت زهرا (علیها السلام) خوب نبود، نقل میکند تا زمانی که زهرا (علیها السلام) در مدینه بود، ما در شب به نور زهرا (علیها السلام) سوزن نخ میکردیم؛ یعنی نور زهرا (علیها السلام) تمام مدینه را گرفته بود. حالا این را او میگوید؛ اما شاید این نور، تمام دنیا را گرفته بود. زهرا (علیها السلام) یعنی نورفشان. آیا زهرا را شناختید یا نه؟
حضرت زهرا (علیها السلام) سه چارک جو از شمعون یهودی قرض گرفت و چادرش را گرو گذاشت. وقتی شب شد، شمعون دید نوری از آن بالا میرود. نه این که زهرا (علیها السلام) نور است، چادرش هم نور است. شمعون مسلمان شد. گفتم: قربان این یهودی بروم! آیا میخواهم یهودی بشوم؛ یا این که یهودی را میخواهم؟! نه! اُفّ بر یهودی و یهودیخواه! من چادر را میخواهم! آن ولایت خواستنش را میخواهم.
از امام صادق (علیه السلام) راجع به «لیلة القدر» سؤال شد، فرمود: «هی فاطمه (علیها السلام)، هی فاطمه (علیها السلام) »؛ پس این که میگوییم فاطمه را کسی نمیتواند درک کند؛ چون خداوند فرموده است: «و ما أدراک ما لیلة القدر» یعنی کسی قدرت درک لیلة القدر را ندارد. مقدرات محکمی را که هیچ کسی نمیتواند تغییر بدهد، فاطمه (علیها السلام) تغییر میدهد.
حضرت زهرا (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: علی جان! الاغی تهیه کن تا بروم مهاجر و انصار را دعوت کنم، اینها کسانی هستند که عمری پیش پدرم بودهاند، شاید چهل نفر درست شوند که بتوانی حقت را از آن دو نفر بگیری. تمام همت و عقیده حضرت زهرا (علیها السلام) این بود که عمر و ابابکر پیش نروند و مردم تسلیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) شوند که هم خودشان و هم آیندگان هدایت شوند. به همین دلیل با صورت نیلی، پهلوی شکسته و بازوی وَرمکرده سوار الاغ میشد و به درِ خانه مهاجر و انصار میرفت که بیایید علی (علیه السلام) را یاری کنید! اما هیچ کسی نیامد، فقط آن چهار نفر آمدند.
قرآن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و احکام به حضرت زهرا (علیها السلام) نازل شد، واسطه وحی، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود، زهرای عزیز (علیها السلام) مثل امام زمان (عج الله فرجه) امرِ به صبر نداشت، باید افشا میکرد؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت علی جان! تو افشا نکن! برو حرفهایت را در چاه بزن! امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: «أنا قرآن الناطق، أنا کتاب الله» کتاب ولایت است، کتاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. اُمّ الکتاب حضرت زهرا (علیها السلام) و مصحف زهراست.
زهرای عزیز (علیها السلام) را کُشتند تا مصحف را افشا نکند. عمر «لعنة الله علیه» به معاویه نوشت: معاویه! خیالت راحت باشد! چنان فشار به زهرا دادم، عضلههایش را خُرد کردم و او را کُشتم که مصحف را افشا نکند. به تمام آیات قرآن، همانطور که حضرت زهرا (علیها السلام) را کنار زدند، در آخرالزمان هم متقی را کنار میزنند، کسی هم از او حمایت نمیکند؛ این است که میگوید بیدین از دنیا میروید.
رفقای عزیز! میخواهم که شما متنفر بشوید از اشخاصی که نگذاشتند محدوده افشا شود، محدوده بوده، اما نگذاشتند افشا شود. چرا؟ اگر محدوده افشا میشد، جلوی ظلم و جنایت، بیعدالتی و بیعفّتی، بیعصمتی و قلدری و جنایتِ اینها گرفته میشد؛ این است که تصمیم گرفتند یکی مصحف افشا نشود، یکی هم مردم مستقل نشوند که در محدوده بیایند. آنها یک دور همنشستنی داشتند که آن جنایت بزرگ را به وجود آوردند.
سرتاسر مصحفِ حضرت زهرا (علیها السلام)، عدالت و سخاوت، امر و خداشناسی و ولیّشناسی است؛ اگر افشا میشد، غاصب و ظالم بودن عمر و ابابکر برای مردم معلوم میشد و دیگر کسی طرف آنها نمیرفت. آنهایی که جنایتکارند، در محدوده نمیآیند. اوّل جنایتکار، عمر و ابابکر بودند، بعد آنهایی که امام حسین (علیه السلام) را شهید کردند، بعد بنی عباس بودند؛ اینها نمیگذاشتند محدوده را افشا کنند.
می خواهم انشاءالله همین طور که شما آمدید و در محدوده مستقل شدید، اشخاص دیگر هم بیایند. به تمام آیات قرآن، دیگر دقیقهای به عمر خودم علاقه ندارم؛ فقط علاقهام این است که حرفی از ائمه طاهرین (علیهم السلام) را افشا کنم، شما خیلی قدر خودتان را بدانید، افشاگر ولایت و توحیدید، افشاگر زهرای عزیز هستید، قدری باید فکر کنید که خدا به شما چه عنایتی کرده، خودتان شاید توجه نداشته باشید.
در قلب شما لوحی است که تمام خطرات در آن نوشته شده، باید مواظب باشید به این لوح خدشه نخورد و هر کاری که میکنید مطابق آن باشد. این لوح همان مصحف حضرت زهراست که حرام و حلال در آن نوشته شده، مصحف یعنی امضای علی (علیه السلام)، یعنی خواستن و دوستی علی (علیه السلام). ای شیعه! باید این لوح در قلب تو هم باشد، در این لوح که عنایت حضرت زهراست نگاه کنی و آن را احترام کنی؛ یعنی عظمتش را بهتر از عظمت خلق بدانی؛ پس باید به کسی نگاه کرد که این لوح در قلبش است؛ به خاطر همین میفرماید: به متقی نگاه کن که ثواب دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) دارد.
بچه لوحش پاک است؛ هر گناهی که میکنید یک نقطه سیاه در آن لوح میآید. لوح شفاف است، وقتی شما گناه میکنید از شفافیت میافتد؛ اما محبت علی (علیه السلام) سیاهی را از بین میبرد. دلم میخواهد اصلاً خجالتزده خدا نشوید؛ چون آدم یک کاری بکند، حتی اگر بخشیده شود، خجالتزده است.
عزیزان من! اگر حضرت زهرا (علیها السلام) شما را بپذیرد، خلقت شما را پذیرفته است. زهرای عزیز (علیها السلام) سلمان را میپذیرد، عمویش را نمیپذیرد. چرا؟ عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک موقعیتی داشت، قرآن را تفسیر میکرد. معاویه به او گفت: تفسیر نکن! عباس دیگر قرآن را تفسیر نکرد. معاویه پولی هم به او داد.
حالا حضرت زهرا (علیها السلام) به عباس گفت: چرا رفتی؟! گفت: همه مردم رفتند. حضرت به او گفت: تو هم برو، دنبال من نیا! من راهت نمیدهم. سلمان را راه میدهم؛ چون که سلمان میگوید علی (علیه السلام)! وقتی سلمان میگوید علی (علیه السلام)! موهای بدنش، قلبش، جانش و قدمش، همه هیکلش میگوید علی (علیه السلام)!
از اول عمرم گفتم علی (علیه السلام)! تا آخر عمرم میگویم علی (علیه السلام)! آنچه که توانستم امرش را اطاعت کردم. به فقر مبتلا بودم و علی (علیه السلام) گفتم. به نداری و دارائی گفتم علی (علیه السلام)! شب و روز میگویم علی (علیه السلام)! جانم، عمرم، دینم، مقصدم علی (علیه السلام) است. اگر این طور باشی، زهرا (علیها السلام) تو را میپذیرد و میگوید با من مَحرم شدی. مَحرم کسی است که همه وجودش علی (علیه السلام) باشد.
وقتی آنها را خواستی و گناه نکردی، همه جا میروی، همه جا به تو مَحرم است، اصل این است که گناه نکنی. وقتی گناه نکردی، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم دوستت دارد. اگر دوست علی (علیه السلام) باشی، تا هزار نفر را در قیامت شفاعت میکنی. وقتی به علی (علیه السلام) مَحرم شدی، به همه مَحرم شدهای. اگر علی (علیه السلام) داشته باشی، دنبال کس دیگری نمیروی و گناه نمیکنی. چرا زهرای عزیز (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) میگوید: به سلمان و اباذر و میثم و مقداد بگو بیایند ببینمشان؟ آنها مَحرم شدهاند؛ ما هنوز نامَحرمیم.
متقی خودش چیزی ندارد، به اجازه ائمه (علیهم السلام) تا «قاب قوسین أو أدنی» میرود؛ اما عیسی را در آسمان چهارم نگهش داشت، به او گفت: چه آوردهای؟ عیسی گفت: یک سوزن و نخ. امّا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: چه آوردهای؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: محبت علی (علیه السلام) را، گفت: بیا تا «قاب قوسین أو أدنی».
امتیازی که خدا به امام حسین (علیه السلام) داده، به هیچکدام از ائمه طاهرین (علیهم السلام) نداده؛ امتیازش این است که میگوید: «یا ثارالله و بن ثاره» چون امام حسین (علیه السلام) خودش را فدای خون خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کرد. خدا که خون ندارد، این که میگوید حسین (علیه السلام) خون من است؛ یعنی میگوید حیات من ولایت است، مقصد من علی (علیه السلام) است. امام حسین (علیه السلام) خودش ولایت است؛ اما فدایِ حقیقت ولایت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) شد.
امام حسین (علیه السلام) مانند پدرش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. هر کسی که مبتلا به گناه یا ترک اَولی میشد، خدای تبارک و تعالی فرموده بود که اگر میخواهید دعایتان را مستجاب کنم، مرا به پنج تن (علیهم السلام) قسم دهید. آمرزش هر کسی به واسطه گریه برای امام حسین (علیه السلام) است. آدم ابوالبشر وقتی مبتلا به ترک اَولی شد، خدا گفت: مرا به این پنج نور پاک قسم بِده، تا به اسم امام حسین (علیه السلام) رسید، اشک ریخت و گفت: خدایا! دلم شکست! حسین (علیه السلام) کیست؟ خدا برای آدم روضه خواند. اول روضهخوانِ حسین (علیه السلام)، خودِ خداست. گفت: این حسین (علیه السلام) است که در صحرای کربلا کُشته میشود و بدنش از تشنگی تَرک تَرک میشود؛ تا آدم لکه اشکی برای امام حسین (علیه السلام) ریخت، توبهاش قبول شد.
مگر ابراهیم نبود که به خدا گفت: اگر پسرم را میکُشتم، بهتر بود؟ خدا گفت: یا ابراهیم! قربانی برای حسین (علیه السلام) است. گفت: حسین (علیه السلام) کیست؟ خدا روضه امام حسین (علیه السلام) را برای ابراهیم خواند. ابراهیم لکّه اشکی ریخت، حالا ذبح العظیم شد. خدا گفت: یا ابراهیم! به عزت و جلالم این لکه اشکی که برای امام حسین (علیه السلام) ریختی، بهتر است از این که بچهات را قربانی میکردی.
تمام ائمه (علیهم السلام) تا حتی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، تا حتی فاطمه زهرا (علیها السلام)، تا حتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شهید شدنشان به کلّ خلقت ابلاغ نشد، فقط شهادت امام حسین (علیه السلام) ابلاغ شد. مصیبت ائمه (علیهم السلام) جهانی بود، مصیبت امام حسین (علیه السلام) خلقتی بود و هست. ملائکهها دارند گریه میکنند، ریگ و سنگ و درخت، عرش و فرش، همه گریه میکنند؛ تمام باید به امام حسین (علیه السلام) پناه بیاورند. مصیبت امام حسین (علیه السلام) به تمام خلقت، به هفت طبقه آسمان اثر کرده است؛ همه عزادار امام حسینند. از بس این مصیبت مهم است! بهشت همهاش سُرور است، اصلاً غم در آن نیست؛ اما برای امام حسین (علیه السلام) گریه میکند؛ میخواهد با تمام خلقت هماهنگ باشد. خدا هم به بهشت قول داد که دوستان حسینم را در بغلت میآورم. اگر شما هم گریه واقعی برای امام حسین (علیه السلام) بکنید، از هفتاد هزار نفرِ گمراه جدا شدهاید.
روز عاشورا وقتی نگاه میکنی، میبینی تمام صحرای کربلا گریه است؛ تمام این سرزمین داد میزند و ناله میکند. نالههای زینب افشاست! سکینه و رقیه دارند در بیابانها میدَوند! اسب بیصاحب امام حسین (علیه السلام) درِ خیمه آمده! کجایید عزیزان من؟! بفهمید امام حسین (علیه السلام) چه کار کرده؟ زینب (علیها السلام) چه کار کرده؟ تمام هیکل شیعه آتش است! تمام سرزمین کربلا میگوید حسین! میگوید زینب! وقتی به کربلا رفتم، با زینب (علیها السلام) نجوا کردم و گفتم زینب جان! تو وقتی میخواستی از این جا بروی، گفتی:
چون چاره نیست میگذارمت، ای پاره پاره تن! به خدا میسپارمت، هرگز غم تو از دل خواهر بیرون نمیرود.
گفتم: زینب جان! غم امام حسین (علیه السلام) از دل دوستانش بیرون نمیرود.
این که میفرماید هر روز عاشوراست؛ یعنی هر روز باید یاد امام حسین (علیه السلام) و یاد اسیری زینب (علیها السلام) باشیم. اگر همیشه یاد امام حسین (علیه السلام) باشید، اتصال هستید. من شبها یک لیوان آب بالای سرم میگذارم، هر دفعه از این آب میخورم و میگویم «سلامُ الله عَلیک یا حسین! » فدای لب خشکت حسین جان! لعنت بر قاتلین تو و موکلان آب فرات!
خدا به فُطرس امر کرد که شهری را زیر و رو کند، قدری کُندی کرد! پر و بالش ریخت و سیصد سال روی درختی افتاد. یکدفعه دید درِ آسمان باز شد، ملائکهها به زمین نازل میشوند، با آنها آشنا بود، خودش مَلَک مُقرّب بود. گفت: چه خبر است؟! گفتند: خدا فرزندی به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عطا کرده است. گفت: میشود مرا با خودتان ببرید؟ جبرئیل او را روی بالش گذاشت و نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرمود: خودت را به گهواره حسینم بمال! تا مالید، پرهایش در آمد، میپرید در آسمان و میگفت: «مَن مِثلی؟!» کیست مثل من که آزادکرده حسین (علیه السلام) هستم؟! حالا خدا این مَلَک را مأمور کرد که هر کسی سلام به امام حسین (علیه السلام) میدهد، آن را به امام حسین (علیه السلام) میرساند.
خاک، خوردنش حرام است؛ امّا این منحصر به امام حسین (علیه السلام) است که خوردن تربتش حلال است و تربتش شفاست.
فقط سر امام حسین (علیه السلام) قرآن خواند و فرمود: «أم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ و الرَّقیم کانوا مِن ءَایاتِنا عَجَباً» ای خواهر! تمام این وقایع از جلسه بنی ساعده شروع شد. خواهر جان! من کشته جلسه بنی ساعدهام. عاشورا بوده؛ دهه عاشورا برای من و شماست که انفاقی کنیم و اشکی بریزیم و آمرزیده شویم. عاشورا نجات من و شماست.
هنوز امام حسین (علیه السلام) نیامده، حیوانات در سرزمین کربلا که امام حسین (علیه السلام) میخواهد در آن بیاید، از شکارشان میگذرند. شما از چه میگذرید؟ حیوان، زمین کربلا را احترام میکند؛ اما مردمِ مسلمانِ نمازخوان، امامشان (علیه السلام) را میکُشند!
چطور (در زیارت عاشورا) اصحاب امام حسین (علیه السلام) را با اولادش یکی حساب میکند و مطابق اولادش بر آنها سلام میفرستد؟ چون راهشان با آنها یکی است؛ یعنی با علی اکبر (علیه السلام) یکی حساب میکند، اصل، راه آنهاست.
کاری که امام حسین (علیه السلام) کرد، هیچکدام از ائمه نکردند. «لَا إکراه فِی الدِّین» خدا به تمامِ ائمه (علیهم السلام) ابلاغ کرد: این کار (واقعه عاشورا) میخواهم انجام شود، وقتی به اسیری ناموس میرسید، همه میگفتند: خدایا! اگر امر کنی انجام میدهیم؛ اما میترسیم از امتحان در نیاییم. فقط امام حسین (علیه السلام) گفت: من این کار را میکنم، ای خدا! تمام فدای تو! ناموسم فدای تو! زینب (علیه السلام) فدای تو! دخترم فدای تو! پسرم فدای تو! علی اکبرم فدای تو! علی اصغرم فدای تو! حالا که همه را داده؛ در قتلگاه افتاده و میگوید «رضاً برضائک، تسلیماً بأمرک» ای معبود سماء! ای خدا! امرت را اطاعت کردم.
چرا امام حسین (علیه السلام) این همه درجه دارد؟ چون امام حسین (علیه السلام) سفینه نجات است. همه ائمه (علیهم السلام) یک نور هستند، تمامشان کِشتیاند؛ اما سفینه، امام حسین (علیه السلام) است. این کاری که امام حسین (علیه السلام) کرد، نجاتدهنده تمام خلقت است، خلقت به واسطه امام حسین (علیه السلام) نجات پیدا میکند.
چرا این قدر امام حسین (علیه السلام) عزیز است؟ امام حسین (علیه السلام) به فکر نجات و هدایت است. برادرش، جوانانش، همه را داده؛ تمام آن مصیبتها به جای خود؛ اما «هَل مِن ناصر» میگوید. وقتی به اهل کوفه فرمود: برای چه مرا میکُشید؟ گفتند: «بُغضاً لِأبیک»: به خاطر بغضی که با پدرت، امیرالمؤمنین (علیه السلام) داریم. امام (علیه السلام) دید تمام اینها کافر شدهاند، بنا کرد به گریه کردن.
روضه خواندن برای امام حسین (علیه السلام) ؛ یعنی تمام روزنههایی که به دین شما حمله میکند از خیال و منیّت، حسادت و بُخل، کینه و طمع و دروغ، به خصوص نگاه بد و دنبال خلق رفتن را کور کنید؛ باید مواظب این روزنهها باشید. مجلسی بود به نام حضرت قاسم؛ در آن مجلس، حاج اشرف و حاج مظلوم بودند که از ماوراء خبر میداد. یک نفر یک کبریت به ذغال زده بود. وقتی آخرِ دهه شد، حضرت زهرا (علیها السلام) همه را اسمنویسی کرد، زهرای عزیز (علیها السلام) دفتر دارد، این دفتر را برای قیامت شما گذاشته، در آن نوشته: چقدر پول دادی! چقدر برنج دادی! چقدر پیاز و رُبّ دادی! تمام را مینویسد.
عدهای هستند به امر زهرای عزیزند، شیعهها قیامت به امرش هستند. وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) به آن مَلَک گفت: همه را نوشتی؟!
گفت: بله! نوشتم. حضرت (علیها السلام) فرمود: یک نفر را جا گذاشتی! گفت: چه کسی را؟! حضرت (علیها السلام) فرمود: آن کسی که یک کبریت زد، یادت رفت بنویسی. یک کبریت به ذغال زده، تا برای مجلس امام حسین (علیه السلام) روشن شود، زهرای عزیز (علیها السلام) فراموش نمیکند.
روز قیامت فاطمه زهرا (علیها السلام) میفرماید: این افراد در جلسه پسرم حسین (علیه السلام) میآمدند، انفاق داشتند و مُغرض نبودند؛ یعنی پیرو عمر و ابابکر نبودند. علی جان! فکری به حال اینها بکن. اصلاً گنهکار، فرزند زهرا (علیها السلام) میشود انگار! ادب داشته باشید. مقصد امام حسین (علیه السلام) رجعت است. شناخت امام حسین (علیه السلام) زیارت است؛ نه این که بوسیدنِ در و پنجرهها زیارت باشد.
شناخت امام حسین (علیه السلام) این است که امرش را اطاعت کنیم.
امام زمان (عج الله فرجه) وجه الله است، تمام عالم وصلِ به وجه خداست. اگر امام زمان (علیه السلام) نباشد، تمام عالم فروریزان میشود، آن چه که راحتی و خوشی دارید، آن چه که ابعاد دارید، به وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه) است، حجت خدا یعنی این! اگر شما امام زمانتان را اینطور بشناسید، به جز شکرانه کار دیگری نمیکنید. اگر صدقه هم میدهید، باید بدانید برای چنین وجودی میدهید. مانند آن زنبور عسل که رفت آتش ابراهیم را خاموش کند، حالا عسل در دهانش ایجاد میشود که شفاست و هم این که وحی به او میرسد. شما هم باید به قدر زنبور عسل، عنایت به امام زمان (عج الله فرجه) داشته باشید؛ عزیزان من! بیایید به قدر وُسعمان امام زمان (عج الله فرجه) را بشناسیم.
همینطور که شما انتظار فرج دارید، امام زمان (عج الله فرجه) هم انتظار شما را دارد؛ میخواهد حامی برای مادرش زهرا (علیها السلام) و جدّش امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیدا کند، حالا که شما منتظر هستید، میآید به شما سر میزند و غم و غصه را از دلتان بیرون میبرد.
وقتی آقا امام حسن عسگری (علیه السلام) در ظاهر از دنیا رفت، نمایندگان اهل نیشابور از طرف مردم نیشابور، پول و هدایای فراوانی برای آقا امام زمان (علیه السلام) آوردند. آنها دیدند جعفر کذّاب نشسته و ادعای امامت میکند. نمایندگان گفتند: وقتی ما خدمت امام حسن عسگری (علیه السلام) میآمدیم، ایشان جواب نامهها را ندیده به ما میداد و میفرمود که چقدر پول درون کیسهها هست! جعفر گفت: این حرفها چیست که میزنید؟ از من اعجاز میخواهید؟! اگر پول آوردهاید، به من بدهید. آنها فهمیدند جعفر دروغ میگوید؛ به خاطر همین برگشتند.
وقتی نمایندگان دمِ دروازه رسیدند، امام زمان (عج الله فرجه) یکی از اصحاب را دنبال آنها فرستاد. او هم آنها را پیش امام زمان (عج الله فرجه) برد. امام (عج الله فرجه) اسم خودشان و پدرشان و این که چقدر پول درون کیسهها هست را به آنها گفت و جواب نامهها را هم ندیده به آنها داد، امّا امام (عج الله فرجه) فرمود: من پولهای اهل نیشابور را قبول نمیکنم؛ چون آنها حنفی شدهاند، شطیطه چه داده است؟ راوی میگوید: من اصلاً نمیخواستم به امام زمان (عج الله فرجه) بگویم که شطیطه چه داده است! خجالت میکشیدم؛ چون دو گز کرباس و چیز خیلی کمی داده بود!
امام (عج الله فرجه) آن را از راوی گرفت و پولی به او داد و فرمود: سلام مرا به شطیطه برسان و به او بگو تا چند ماه دیگر زندهای، این پولها را خرج کن، تا آخر عمر برایت کافی است. به راوی هم فرمود: من میآیم و به شطیطه نماز میخوانم، مرا دیدی حرفی نزن! راوی میگوید: یک وقت دیدم از خانه شطیطه صدای گریه بلند است، فهمیدم از دنیا رفته، جنازهاش را به مصلّی بردند، دیدم امام زمان (علیه السلام) تشریف آورد و به او نماز خواند.
عزیزان من! شطیطه تقوا داشت که امام زمان (علیه السلام) اعمالش را قبول کرد و به او نماز خواند. خدا نزدش زن و مرد ندارد، هر کسی که تقوایش بیشتر باشد، او را میخواهد. بیایید شطیطه بشوید! تا امام زمان (عج الله فرجه) اعمالتان را قبول کند و به شما نماز بخواند. اگر اعمالتان غیر از خدا و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشد، امام زمان (علیه السلام) آن را قبول نمیکند.
خدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «بَلِّغ»، یعنی احکام را بگو! رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تبلیغ دین کرد؛ اما افشا و رشد ولایت مهمتر از تبلیغ احکام است. امام زمان (عج الله فرجه) ظهور میکند تا ولایت را رشد بدهد؛ احکام در رجعت رشد پیدا میکند.
اجازه ظهور امام زمان (عج الله فرجه) هم به امر حضرت زهراست. با اجازهاش دنیا پُر از عدل و داد میشود. وقتی خدا به امام زمان (عج الله فرجه) اجازه ظهور میدهد، از بس خوشش میآید، میگوید اجازه از مادرت هم بگیر. امام زمان (عج الله فرجه) میگوید: مادر جان! اجازه میدهی؟ حالا فاطمه زهرا (علیها السلام) میگوید چون خدا گفته، مهدی! قیام کن!
وقتی ولیّ الله الأعظم (عج الله فرجه) تشریف میآورد، وارد مکّه میشود، خودش را به خانه خدا میرساند. به تمام عالم هشدار میدهد و پرچمی باز میکند که در آن «إنّا فَتَحنا لَک فتحاً مُبیناً» نوشته شده است. روایت داریم که تمام دنیا این پرچم را میبینند. امام زمان (عج الله فرجه) یک ندا در مکّه میدهد و میفرماید: «جَاء الحَق و زَهَق البَاطل» آن چه که باطل است از بین میرود.
سپس به مدینه، سرِ قبر مادرش (علیها السلام) میرود و میفرماید: «مادر جان! آمدم!» قبر مخفی او را معلوم میکند و صدا میزند:
«مادر جان! من آمدم! چقدر «هل مِن ناصر» گفتی و کسی نیامد تو را یاری کند! آمدم تا احقاق حق کنم» به قلب خسته متقی هم میگوید من آمدم! بعد عمر و ابابکر را از قبر بیرون میآورد، به دار میزند و آنها را آتش میزند؛ تا ظلم و جنایتشان برای مردم افشا شود. پیروانشان را هم آتش میزند، اینها هم میلیاردها سال در طاغوت مُخَلَد هستند و میسوزند، سپس میگوید: چرا به هم پیوستید؟! پهلو و بازوی مادرم را شکستید؟! مادرم چه کار کرده بود که سیلی به او زدید؟! تقصیرش چه بود؟! فراموش نمیکنم آن موقعی که درِ خانهاش ریختید و اصلاً رحم نکردید، محسن مادرم را زیرِ پا لِه کردید!
می گویم: خدایا! تو اگر سلطنت سلیمان که چیزی نبود، آن چه حکومت خلقتی که به امام زمان (علیه السلام) دادهای، به من بدهی، سالم باشم و تا آخر دنیا هم زنده باشم، دلم خوش نیست و میسوزم؛ آیا جواب سیلی که عمر به زهرای عزیز (علیها السلام) زده، داده میشود؟! مگر جواب توهینی که به حضرت زهرا (علیها السلام) کردند، داده میشود؟ من که فراموش نمیکنم! اصلاً میگویم: خدایا! کاش مرا خلق نکرده بودی، حالا که خلق کردی، در این دنیا نمیآوردی که ببینم زهرای عزیز (علیها السلام) را در اینجا زدند و امام حسین (علیه السلام) را کُشتند! والله، میسوزم! اصلاً نَفَس نمیتوانم بِکِشم، نیمه نَفَس میکِشم تا امام زمان (عج الله فرجه) بیاید و احقاق حق از دشمنان مادرش زهرای عزیز (علیها السلام) و جدّش امام حسین (علیه السلام) کند.
امام زمان (عج الله فرجه) گنبد و بارگاه برای مادرش (علیها السلام) میسازد و میگوید: «ای مردم! بیایید سرِ قبر زهرای عزیز (علیها السلام)! کسانی که با آرزوی یاوری امام زمان (عج الله فرجه) از دنیا رفتهاند، زنده میشوند و پای رکاب امام زمان (عج الله فرجه) میآیند. آنوقت با امام زمان (عج الله فرجه) به زیارتِ قبر مادرش زهرا (علیها السلام) میروند. رفقا! انشاءالله ما هم از آنها باشیم.
وقتی خدمت امام زمان (عج الله فرجه) رسیدم، گفتم: آقاجان! چه کار کنم یاور شما باشم و جانم را فدایت کنم؟ من به جز یاوری و «انتظار الفرج» چیزی از او نمیخواهم؛ چون یاوری نجات است و تمامی ندارد. تمام حسرتهایتان باید یک چیز باشد، آن هم فدای امام زمان (عج الله فرجه) شدن؛ هر چه بخواهید تمام میشود؛ پس عاقبت به خیری این است که یاور امام زمان (عج الله فرجه) باشیم و جانمان را فدایش کنیم.
حضرت در جواب به من فرمود: صلوات بفرست! از وقتی آقا گفت شاید هزار تا صلوات در روز بفرستم؛ اما مقصد امام و اصل صلوات این است که دست از ولایت برندارید و دنبال خلق نروید. یک وقت میخواهی یاور امام زمان (عج الله فرجه) شوی، یک وقت یاور شدهای؛ اما متقی یاور درستکُن است. این را هم به شما بگویم، مجلس ولایت آمدن، کشش میخواهد، ولایت یک کششی دارد، هر کسی نمیتواند اینجا بیاید، بیخودی هم دست و پا نزنید.
من آمدنتان را تعجّب نمیکنم، نرفتنتان را تعجّب میکنم.
ولایت شما باید مطلق باشد. تمام حوادث دنیا را باید خنثی کنید؛ اما به قدری حوادث دارد که این ممکنِ غیرممکن است. بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، هفتاد هزار نفر خنثی نکردند، پنج نفر خنثی کردند. اگر بخواهید از امتحان دنیا سربلند بیرون بیایید، باید هیچ کسی به غیر از خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) و بعد متقی را نبینید؛ چون خدا در تمام این خلقت، ائمه طاهرین (علیهم السلام) را تأیید کرده و آنها متقی را تأیید کردهاند.
ظهور امام زمان (عج الله فرجه) مقدمه رجعت است. هر چیزی در مقابل رجعت موقت است. باید علاقهتان به ندای امام زمان (عج الله فرجه) باشد، امام زمان (عج الله فرجه) آماده در ظهور میخواهد. شما چهجور باید باشید؟ اگر یکی شما را دعوت کرده باشد و مِنبعد، دیگری شما را دعوت کند، چه میگویید؟ میگویید دعوت دارم و آنجا نمیروید! من به دعوت امام زمان (عج الله فرجه) لبیک گفتم، این درست است. خواب دیدم درِ مغازهام بودم که به من گفتند امام زمان (عج الله فرجه) ظهور کرده، پالتویم را هم نپوشیدم، پابرهنه دویدم که زودتر به امام زمان (عج الله فرجه) برسم. خدا میداند وقتی میخواستم از سرِ کوچهمان بگذرم، نگاه هم در کوچه نکردم که مبادا پدرم صدایم بزند؛ رویم را برگردانده بودم و میدویدم.
معلوم نیست که خدا چه قدر روز دارد. در تمام روزهای خدا، روزی از روز رجعت بهتر نیست. وقتی امام زمان (عج الله فرجه) تشریف میآورد پیروز میشود و تمام ممالک ضعیف میشوند، امام زمان (عج الله فرجه) قوی است. هزاران مَلَک با شمشیر از آسمان نازل میشوند. چرا در زمان ائمه (علیهم السلام) دیگر نازل نشدند؟ چون که حکم رجعت به دست امام زمان (عج الله فرجه) است. در رجعت تمام حکومتهای خیالی سرنگون میشود و تمام دنیا یک حکومت میشود، آن هم حکومت «الله» است، نه حکومت اسلام! حکومت الله، حکومت ولایت است. حکومت الله، امر کرده علی بن ابی طالب (علیه السلام) باشد، امر کرده امام حسین (علیه السلام) باشد، امام حسین (علیه السلام) را که شهید کردند، امر کرده که ائمه (علیهم السلام) باشند؛ اما مردم فرمان نبردند.
سُم اسب امام زمان (عج الله فرجه) که روی زمین میآید، به تمام خلقت دمیده میشود! آنها که از بهشت گذشتهاند؛ ندا میدهند: آقاجان! ما آمدیم. کسانی که انفاق داشتهاند و به فکر فقرا بودهاند، سنخه اینها هستند. خوش به حالشان که در رجعت هم میآیند. بیایید دوست آنها شویم؛ چون دوست متصل به آنهاست. در رجعت، شما باید از بهشت بگذرید و در حضور دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) بیایید.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با همه پیامبران آمده، با امام زمان (عج الله فرجه) هم میآید و مُهر میزند:«مؤمن، منافق!» امام، ایده شما را در پیشانیتان میآورد، این است که قیامت صغری است. چرا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) مُهر میزند؟ چون اگر امام زمان (عج الله فرجه) به کسی بگوید تو منافقی! مردم قبول نمیکنند و به او برمیگردند. روایت است که به امام زمان (عج الله فرجه) هم ایراد میکنند و میگویند چرا بچهها را میکُشی؟ موسی هم به خضر همین اعتراض را کرد و گفت چرا این بچه را کُشتی؟! پس این مردم هم میخواهند امام زمان (عج الله فرجه) را مُجرم کنند!
این که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: با همه پیامبران در خفا و با پیامبر آخرالزمان آشکارا آمدم، امام زمان (عج الله فرجه) هم احتیاج به علی (علیه السلام) دارد. در همه جا امیرالمؤمنین (علیه السلام) کارساز است. او باید با امام زمان (عج الله فرجه) هم بیاید. حالا این عظمتِ تمام خلقت، یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) خواستش رجعت است. منافقان نگذاشتند که خواست علی (علیه السلام) که هدایت کل خلقت است واقع شود؛ اما در رجعت میشود. در این دنیا فقط در رجعت است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) تا حدی افشا میشود.
یک دفعه وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه) در این دنیا ظاهر میشود و ندا سر میدهد: «جَاء الحَق و زَهق الباطل» خوش به حال آن کسی که گرفتار نباشد و فوراً لبیک بگوید: ای حبیب خدا! ای عزیز ما! آمدی؟! امام زمان (عج الله فرجه) میآید و یک خلقتی را به وجود میآورد. ندای امام زمان (عج الله فرجه) به تمام این خلقت میرسد و تمام ممکنات میگویند: لبیک، یابن رسول الله! لبیک، ای حقیقت خدا! لبیک، ای وعده خدا! تمام خلقت آمادگی دارند و لبیک میگویند.
رجعت باز هم از این حرفها بالاتر است. رجعت؛ یعنی شکر خدا. تمام ائمه (علیهم السلام) خدا را شکر میکردند؛ اما این شکر به غیر از آن است، شکر میکنند که بداء حاصل نشد و رجعت آمد و دوستان ما به واقعیتشان رسیدند. رجعت، یعنی شکر ولایت. خدایا شکر! وعده ای که به ما دادی، محقق شد و تمام دنیا بهشت شد.
به امام زمان (عج الله فرجه) قسم! که به تمام این خلقت میارزد، وقتی خدمت حضرت رسیدم، دو چیز از ایشان خواستم: یکی این که
آقاجان! اگر بودم که بودم، وگرنه مرا زنده کن! تا پای رکابت بیایم و از دشمنان مادرت زهرا (علیها السلام) احقاق حق کنم. الآن هم القا و افشا به من بده تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فاطمه زهرا (علیها السلام) را افشا کنم. شیعه باید دائم در این فکرها باشد نه در فکر دیگری؛ وگرنه ممکن است که دوست باشد، اما شیعه نیست. شیعه باید همیشه جان در کف باشد. در رجعت است که شیعه میگوید:
آسوده خاطرم که در دامن توام | دامن نبینم که در دامنش رَوَم | |
دامن به غیر دامن تو بیمحتوا بُوَد | دامان توست اتصال به ماورا بُوَد |
آن موقع این حرف مستقر و مستجاب میشود.
من اگر بمیرم با عُقده این که هنوز رجعت نیامده است میمیرم. اگر در فردوس هم باشم ناراحتم. به تمام آیات قرآن راست میگویم. چرا؟ دلم میخواهد رجعت بشود، به خدا گفتم اگر مرا جایی قرار دهند و آبهای هفت طبقه آسمان را رویم بریزند، باز هم برای مصیبت حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) میسوزم؛ تا زمانی که احقاق حق از دشمنان آنها بشود! هنوز نشده است که من با عُقده از دنیا رفتهام. بهشت که مرا تأمین نمیکند، احقاق حقِ اینها مرا تأمین میکند! باید همه شما اینطور شوید. اگر اینطور نباشید، مثل حیوانی هستید که یونجه و جو به او دادهاند و قانع شده است. ما باید قانع نشویم و انتظار رجعت را بکشیم.
حرف رجعت زدن یک چیز مهمی است. رجعت را نه به شما گفتهاند و نه شما فهمیدهاید. باید خیلی توجه کنید! من از اول عمرم نشنیدهام کسی حرف رجعت را بزند! چرا نمیگویند؟ خودشان مبتلا هستند. من هم قطرهای از اقیانوس را میگویم. از اول انبیاء باید نگاه کنی تا حرف رجعت را بزنی.
رجعت یعنی حقیقت، رجعت یعنی حقیقت قرآن، رجعت یعنی ولایت، یعنی حقیقت ولایت، یعنی خواست ولایت. رجعت یعنی تفکر، رجعت یعنی خواست خدا، رجعت یعنی خواست زهرا (علیها السلام)، خواست قرآن، خواست توحید. رجعت یعنی خواست شیعه، یعنی در هم شکستن کفار، یعنی صفا دهنده قلب زهرا (علیها السلام)، رجعت یعنی دلخوشکُن زهرا (علیها السلام)، یعنی حاصل زحمتهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، یعنی حاصل زحمتهای امیرالمؤمنین (علیه السلام).
«الرَجعةُ دین!» دین، اعتقاد به رجعت است. اصلاً مقصد تمام خلقت ولایت است و مقصد ولایت رجعت است. به غیر از رجعت مقصدی در تمام خلقت نیست. چه کسی میتواند حرف رجعت را بزند؟! ولایت باید امر کند تا حرف رجعت را بزنی. رجعت، خصوصی است. تو سنخه حضرت زهرا (علیها السلام) میشوی و او تو را میپذیرد. ما باید آرزویمان این باشد که با ولایت سنخه شویم و در رجعت شرکت کنیم.
یک شیعه از هفت طبقه آسمان بالاتر است. آسمان به توسّط شیعه خلق شده است؛ پس شیعه بالاتر است. حالا این شیعه مقصدش رجعت است. چرا؟ دلش پُر خون است، مگر حسینِ (علیه السلام) ما را کشتند، زهرای ما را زدند، کسی آمده دفاع کند؟! مؤمن را زندان میکنند، کسی آمده دفاع کند؟! همه اینها باعث غصه شیعه است. مؤمن واقعی، خودش رجعت است. چرا؟ اصلاً از اول جوانی ام خیال گناه نکردهام؛ در رجعت خیانت تمام میشود.
کسی که ولایتش کامل است و صددرصد به ولایت یقین دارد، گناه نمیکند؛ چنین شخصی الآن در رجعت است. خوش به حال آن روز که تمام دنیا میگویند: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علی ولیّ الله، امام زمان حجة الله» آن روز شیعه یک نَفَسی میکشد.
شیعه دائم عزادار امام حسین (علیه السلام) است و خوشی دنیا را قبول نمیکند، مگر گذران باشد. خوشی شیعه بعد از رجعت است؛ یعنی وقتی که احقاق حق شد؛ وگرنه دائم میسوزد و چارهای هم ندارد. شرط ولایت و شرط ایمان این است که دائم برای مصیبت اینها بسوزی. انسان نباید ائمه (علیهم السلام) را فراموش کند؛ چون که اصل ولایت و اصل دین، آنها هستند.
بیخود نیست که گفتهام: یا امام زمان (عج الله فرجه)! میخواهم هنگام ظهورت بیایم، اگر هفتاد حوریه به من بدهند، میگویم میخواهم در رجعت باشم، اینها مزاحم من هستند! اگر رجعت را بخواهید، دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) را خواستهاید، بیایید رجعتخواه شوید. آمدن امام زمان (عج الله فرجه) خواست ماست؛ اما رجعت مقصد ماست. خدا میداند که چه خبر میشود!
من برای رجعت لحظهشماری میکنم که امام زمان (عج الله فرجه) بیاید و به رکاب حضرت بشتابم و جانم را فدایش کنم؛ آن وقت مادرش زهرا (علیها السلام) یک لبخند رضایت به من بزند و بگوید من خودم را فدای مقصد خدا، ولایت کردم؛ شما هم خودتان را مانند من فدای ولایت کردید.
هر چند به رجعت، قیامت صغری میگویند؛ اما رجعت، از قیامت کبری مهمتر است. رجعت؛ یعنی قیامت معلوم کُن، افشا میکند که هر کسی چه کاره است! قیامت کبری سَفری است که همه محاکمه شده و سزای اعمالشان را میبینند و دیگر برگشتی ندارند؛ اما در رجعت مردم راه برگشت دارند، اعمال فاش میشود و امام زمان (عج الله فرجه) چند روز فرصت میدهد که مردم احکامشان را یاد بگیرند و میتوانند توبه کنند.
رجعت مثل آن است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عمر گفت: به مسجد برو و بگو که غصب خلافت کردهای، تا توبهات قبول شود و مردم بعد از این، دیگر کافر نشوند. حالا در رجعت جلوی گمراهی مردم تا قیام قیامت گرفته میشود و تمام ممکنات به واسطه این احقاق حق، خوشحال میشوند.
در قیامت کبری شما باید ولایت ببرید تا قبولتان کنند؛ اما در رجعت زمینهای فراهم میشود که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول کنید و نجات پیدا کنید. پس رجعت در اعمال، کبری است! این که آن قیامت را کبری میگویند، چون خلق اولین و آخرین در آنجا جمع هستند و محاکمه میشوند.
همانطور که ولایت مقصد خداست، عدالت خواست خداست. عدالت و ولایت توأم به هم هستند؛ یعنی شما از عدالت به ولایت میرسید؛ نه از ولایت به عدالت؛ چون شرط ولایت عمل است، حقیقت ولایت از عدالت شروع میشود. اگر گفتید من ولایت دارم، اما عادل نباشید، ولایت شما حَلقی است، هیچ اثری از ولایت در قلب شما خطور نکرده. تمام فساد عالَم از بیعدالتی است، عدالت یعنی امر را اطاعت کردن.
متقی خیلی ارزش دارد، خدا فقط اعمال او را قبول میکند؛ چون هوا و هوس ندارد، همه چیزهایش را در اختیار امر گذاشته است؛ آن وقت خدا به او درجه میدهد و او را حاکم میکند. متقی حاکم است. مگر متقی چه کار میکند؟ امر را اطاعت میکند که صادراتش امر است. بدانید هر موقعی که غیر امر کار کردید، از متقی بودن خارج شدهاید. هر خیری به دست شما جاری شد، فوراً شکر خدا را کنید که شما را اصحاب یمین یا جزء متقی قرار داده؛ چون که خیر به دست متقی و مؤمن جاری میشود. بیایید عدالت را مراعات کنید، تا جزء متقی شوید.
اگر میخواهید اهمیت عدالت را بفهمید، شیعه و سُنّی نوشتهاند، بیوجدانی هم نکردهاند که میگویند «علی (علیه السلام) کشته عدالت است»؛ عدالت انسانساز است. انسان عادل تجاوز نمیکند و امر را اطاعت میکند؛ اگر میخواهید به ماوراء برسید، باید عدالت داشته باشید. عدالت ما را به ائمه طاهرین (علیهم السلام) نزدیک میکند؛ چون عدالت رحم است، مروّت و انسانیت است؛ آنچه خوبی است، در عدالت جمع است. از کجا بفهمیم؟ باید پرچم تفکر داشته باشیم؛ آن وقت زیر پرچم امر میرویم.
برای این که این مطلب را بهتر بفهمیم: اگر بگوییم امام زمان (عج الله فرجه) یک خلقت است، به او جسارت کردهایم؛ چون خلقت به وجود ایشان باقی است، وجود ایشان غیر از فهم بشر است؛ همینطور که خدا را نمیشناسیم، آقا امام زمان (عج الله فرجه) را هم نمیشناسیم. حالا آقا امام زمان (عج الله فرجه)، میآید و عدالت را در زمین پیاده میکند.
اگر میخواهید قدری ارزش ولایت را بفهمید، ببینید آقا امام زمان (عج الله فرجه) چقدر تواضع دارد! میفرماید: یا جَدّاه! عاشورا نبودم تا یاریات کنم، حالا با اشک چشمم تو را یاری میکنم؛ اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه میکنم. میپرسند: آقا جان! از برای کدام مصیبت جدّت؟ ببین، عدالت این است: میفرماید برای اسیری عمهام زینب (علیها السلام) گریه میکنم.
بیایید به امام زمان (عج الله فرجه) معرفت پیدا کنید، آن معرفتی که پیدا کردید خواستِ حجت خدا، امام زمان (عج الله فرجه) است. حضرت زینب (علیها السلام) خودش را آماده کرده که به خاطر ولایت اسیر شود، شخصیتش را کوبیده، ممکن بود به کربلا نیاید. اینقدر زینب (علیها السلام) والامقام است! او را بشناسید و گریه کنید.
وقتی عبدالله به خواستگاری حضرت زینب (علیها السلام) آمد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: من باید به دخترم بگویم، وقتی گفت: زینب جان! عبدالله به خواستگاریات آمده، حضرت زینب (علیها السلام) گفت: پدر جان! من یک خواهشی دارم، اگر عبدالله قبول کند، من همسرش میشوم. فرمود: عزیز من! چه خواهشی داری؟ گفت: هر وقت برادرم حسین (علیه السلام) خواست به مسافرت برود، من هم بی چون و چرا با او بروم.
آن موقع حضرت زینب (علیها السلام) دارد خودش را فدای امام حسین (علیه السلام) میکند؛ حالا امام زمان (عج الله فرجه) میفرماید اشک چشمم تمام شود، برایت خون گریه میکنم. ببینید نکته حساس اینجاست که امام زمان (عج الله فرجه) خودش را فدای زینب (علیها السلام) میکند، نه فدای امام حسین (علیه السلام)؛ چون حضرت زینب (علیها السلام) آماده شده که از امام حسین (علیه السلام) دفاع کند، خودِ امام حسین (علیه السلام) چیز دیگری است. امام زمان (عج الله فرجه) فدای کسی میشود که فدای امام حسین (علیه السلام) شده؛ معرفت این است. رفقای عزیز! بیایید دفاع از ولایت کنید، تا امام زمان (عج الله فرجه) جانش را فدایتان کند.
عدالت باید در همه جا، در خودت، در خانهات، در کارگاه و کارخانهات، در حکومت پیاده شود. در هر جا عدالت نباشد، سقوط میکند. روایت داریم که حکومت با کفر میسازد، اما با بیعدالتی نمیسازد؛ یعنی کافر حکومتش ادامهدار است، اما ظالم نه؛ چون کافر ظلم به خودش کرده؛ ولی با مردمش عدالتفرساست. عدالت، حکومت را افراشته میکند.
حکومتِ قلدری ادامه ندارد، مثل درختی است که ریشه ندارد؛ بالأخره خشک میشود. یزید با همه حرفهایش بعد از کشتن امام حسین (علیه السلام)، فقط سه سال زنده بود. خدا یک درد درونی به او داد؛ آن وقت دکترها نتوانستند او را علاج کنند. یک خارجی آورد، او هم ذرهای گوشت به یک نخ بست و به او گفت: قُورت بده. قُورت داد، وقتی نخ را بیرون کشید، دید پُر از بچه عقرب است. آن خارجی گفت: تو یا امام کشتی یا پیامبر! در آن سه سال، یزید همهاش میگفت سوختم!
شما خودتان یک مملکت هستید؛ اگر میخواهید دوام داشته باشید، باید عادل باشید. عدالت را در خانهتان پیاده کنید؛ آنوقت همه از شما راضی هستند، خدا هم راضی است. اگر شما عدالت نداشته باشید، بچهها عُقدهای میشوند. اگر در کارگاه و کارخانه عدالت نباشد، کارگران نسبت به هم بغض و تنفر دارند.
عقیده ولایتیام این است که بداخلاقی نسبت به هر کسی بیعدالتی است؛ چون که عدالت خودِ اخلاق است. آسایش در اطاعت امر است. ما باید با مردم رهگذر باشیم، اگر او بد است، شما با او خوب رفتار کنید. شخصی خدمت امام حسن مجتبی (علیه السلام) آمد و گفت: ای حسن بن علی! زیر این آسمان، دروغگوتر از تو و پدرت علی نیامده! (چنین حرفی دارد میزند. امام (علیه السلام) به او نمیگوید: که من امامم، پدرم جانشین رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است، چرا این حرف را میزنی؟! تو کافر شدهای)!
امام (علیه السلام) به او فرمود: ای عزیز من! اگر پدرم اینطوری هست، دعا کن خدا او را بیامرزد؛ اگر من اینطوری هستم، دعا کن خدا مرا بیامرزد؛ اگر تو هم دروغ میگویی، خدا تو را هم بیامرزد؛ چرا دلتنگ هستی؟! اگر گرسنهای، بیا به خانهمان برویم، ما تو را در آغوش میگیریم. اگر خرجی نداری، به تو میدهیم، طوری با او رفتار کرد که یک دفعه گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسولُ الله، علی ولیُّ الله. » بنا کرد به معاویه بد گفتن، گفت: خدا معاویه را لعنت کند! او برای ما این طوری تعریف و تبلیغ کرده است.
عزیزان من! خُلق حَسَن و اخلاق حَسَنه داشته باشید، اصلاً حرفم این است که نباید در وجود شما بداخلاقی باشد، با همسر و فرزندان و مردم خوشاخلاق باشید، اگر او بداخلاقی کند و شما هم بداخلاقی کنید، پس چه فرقی با هم دارید؟! درون او بداخلاقی بوده! درون شما هم هست! درون خودتان را درست کنید، صبر و حوصله داشته باشید.
چندین سال قبل، یک نفر به مغازهام آمد و گفت: مقداری پول به من بده، به اصطلاح سیّد هم بود؛ آن زمان پانزده تومان به او دادم و گفتم: من پانزده تومان دارم، به تو میدهم؛ چوبفروش هم هستم، دو، سه عدد چوب خوب هم به تو میدهم تا بفروشی. اگر بدانید چقدر به من فحش داد، اصلاً دیگر فحشی در عالَم نبود که به من بدهد، اینقدر فحش ناموس داد. من حساب کردم این بنده خدا، یا از دست زن و بچهاش ناراحت است، یا بیپول است. چیزی به او نگفتم، به عقب دکانم رفتم، بنا کردم قدری گریه کردن و آرام گرفتم. چرا؟ بداخلاقی و فحش در من وجود ندارد، در شما هم نباید باشد.
به شخصی گفتم به فلانی فحش نده! گفت حقش است!! یک حق هم روی آن گذاشت؛ آخر، فحش که حق ندارد. عزیزان من!
انسان باید «کَظمِ غِیض» داشته باشد، خشم خودش را فرو ببرد؛ هیچ چیزی بالاتر از این نیست که غیض خودتان را فرو ببرید. غیض فقط برای امر خدا و بغض نسبت به دشمنان حضرت زهراست، اصلاً نباید بغض و غیض، نسبت به چیز دیگری در شما وجود داشته باشد.
من هر روزِ خدا یک دور تسبیح، صلوات میفرستم برای کسانی که در محشر و قیامت کسری دارند. به دینم، راست میگویم. ببین، من اینجا هستم، اما به فکر قیامت هم هستم. هر روز این کار را میکنم. میگویم: خدایا! قبول کن، خدایا! ما را متقی کن، این صلوات به آنها برسد. من نمیخواهم متقی بشوم که خودم نجات پیدا کنم. چون خدا میگوید اعمال را از متقی قبول میکنم، پس میخواهم که متقی بشوم که صلواتم به آنها برسد. حالا در متقی بودن هم به فکر آنها هستم.
چرا خدا میگوید: من همه کارهای متقی را قبول میکنم؟ نمیگوید یک کارش را قبول میکنم؟ چون متقی صادرات بد ندارد، تولیدش امر ولایت است. حالا چه کار کنیم صادرات بد نداشته باشیم؟ اگر در کارهایتان امر را اطاعت کردید، صادراتتان امر میشود و امر، شما را رهبری میکند و به شما رهبری میدهد؛ چون حکومت دارید و خودتان حافظ هستید. درست است که خدا برایتان حافظ میگذارد؛ اما شما هم حافظ هستید.
زکریا بن آدم (که در قبرستان شیخان دفن است) به امام رضا (علیه السلام) نوشت: آقاجان! من قم نمیمانم، امام (علیه السلام) به او فرمود: قم به واسطه تو حفظ است، در قم بمان. قم را به واسطه یک مؤمن حفظ میکند؛ شما هم بیایید امر را اطاعت کنید.
چطور حافظ باشید؟ در هر چیزی عدالتفرسا رفتار کنید؛ آنوقت شما حافظ آن شیء میشوید. الآن حافظ تمام خلقت، امام زمان (عج الله فرجه) است؛ یعنی همه چیز را نگه داشته است؛ همه چیزها به وجود اوست. شما هم باید حافظ باشید و این چیزها را به امر خدا نگه دارید. الآن اگر شما به این گلها آب ندهید، گلها خشک میشود؛ پس شما هم حافظ هستید.
بیعدالتی از کجا شروع شد؟ بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که جلسه بنی ساعده را تشکیل دادند و دور هم نشستند، آن جلسه منبع بیعدالتی بود که بیعدالتی را در این دنیا و عالَم پخش کرد. آیا این عدالت بود که طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) انداختند و او را به مسجد بردند تا با خبیثترینِ مردم بیعت کند؟!
این عدالت بود که زهرای عزیز (علیها السلام) را زدند، پهلویش را شکستند و محسنش را کُشتند؟! در تمام تاریخ، قبر محسن (علیه السلام) پیدا نیست. اینقدر بیعدالتی اوج گرفت که حسین (علیه السلام) ما را کُشتند! زیر سُم اسب کردند! اگر محسن (علیه السلام) زیر پا نمیرفت، تیر به گلوی آقا علی اصغر (علیه السلام) نمیزدند! عمر و ابابکر نه این که بیعدالتی کردند، عدالت را کُشتند، حضرت زهرا (علیها السلام) را کُشتند، حالا هم ببینید چقدر اینها طرفدار دارند!
عدالت این است که خواست خدا را به خواست خودتان ترجیح دهید، بالاترش این است که اصلاً در مقابل خدا و ولایت خواستی نداشته باشید، خودتان را نبینید. این اعضا و جوارح، وقت و پولی که در اختیار شماست، همه بیت المال است، باید آنها را خرج امر کنید، نه خرج دل و خیال خودتان.
وقتی از پای یک بچه یهودی، در پناه اسلام خلخال کشیدند، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمود: کمرم لطمه خورد و چند وقت نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: اگر همه دنیا را به من بدهند، دانه چوبی را از دهان مورچهای نمیگیرم؛ چون ظلم به این مورچه میشود.
روزی عقیل، برادرش امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مهمان کرد و به او گفت: علی جان! تو در ظاهر و باطن خلیفه اسلامی، تمام بیت المال در اختیار توست، میدانی که من هم عیالوارم، بیا و سهم مرا از بیت المال زیادتر کن. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: برادر! از کجا مرا مهمان کردی؟ گفت: به عرض هفته یک سیر از بچههایم کم گذاشتم و تو را مهمان کردم.
وقتی که عقیل آمد، یک سیر کمتر به او داد، گفت: تو میتوانی با همین مقدار زندگی کنی، من نمیتوانم از بیت المال به تو بدهم. حالا با او چه کار کرد؟ عقیل چشمش نمیدید، حضرت (علیه السلام) یک تکه آهن را داغ کرد و نزدیک عقیل آورد. عقیل خودش را کنار کشید، گفت: برادر! سهمم را که از بیت المال زیاد نکردی، حالا میخواهی مرا بسوزانی؟ گفت: برادر! تو میخواهی مرا بسوزانی! من اگر حق دیگری را به تو بدهم، سوختم. علی (علیه السلام) که نمیسوزد، میگوید اگر حق دیگری را بدهم سوختم.
«ألا لهَ الخلق و الأمر» خدای تبارک و تعالی هر چیزی را خلق کرده، روی آن امر گذاشته است. اگر خلق، امر را اطاعت نکند، سرگردان و مثل علف خودرُو است؛ چون تکامل خلقت و هر بشری به واسطه امر است. دید ولایتیام این است که اگر خلق، امر را اطاعت نکند، رشد ندارد. خدا میفرماید: «کُلُوا مِن الطَیّبات وَ اعمَلوا صَالحاً» ای بشر! تمام اینها را خلق کردم که تو را رشد بدهد. بخور و عمل صالح کن. عمل صالح، عمل به ولایت است.
یک مورچه و یک درخت، مردم و ناموس مردم، تا حتی ماشینی که سوارش میشوید؛ حکم روی آن است. آنچه را که زیر این آسمان است، همه امانت است، باید با عدالت با اینها رفتار کنید. هر کجا با عدالت نباشید، خدا بازخواستتان میکند که چرا این کار را کردید؟ بیایید ما را در آخرت بازخواست نکنند که چرا این کار را کردی؟
من از اول جوانیام هر کجا رفتم حساب کردم که اگر خدا جانم را گرفت، در خط صراط مستقیم باشم. مثلاً جوانیهایم بازی نمیکردم، میگفتم ائمه (علیهم السلام) بازی نکردهاند. همیشه تحت لِوای (پرچم) امر بودم؛ یعنی در هر کاری که بدانم ناجور است، تسلیم کسی نمیشوم؛ حتی اگر همه دنیا جمع شوند. فقط تسلیم خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن هستم.
عزیزان من! هر کجا میخواهید بروید، باید روی حساب بروید. من نمیگویم تفریح نروید؛ هر کجا میروید، گناه نکنید و از امر خارج نشوید. اگر اینطوری باشید، در هر حالی بمیرید جزء شهدا هستید. باید در اختیار خدا و ولایت باشید و توجهتان دائم به خدا و ولایت باشد. وقتی توجهتان از خدا و قرآن جداست، توجهتان به شیطان است.
پیش رفتنِ کار خیلی مهم نیست، پیش رفتنِ امر مهم است که ما پیشرفته امر باشیم نه پیشرفته کار؛ ولی ما بیشترمان پیشرفته کاریم، حالا هر طور میخواهد بشود! ما نباید خودمان چیزی را تأیید کنیم، بلکه باید دنبال چیزی که تأیید هست برویم.
سخاوت صفات خداست، وصل به عدالت است، اگر عدالت داشته باشید، رحم و انصاف دارید و به فکر دیگران هستید. سخاوت حدّی برایش نیست؛ اما عدالت حدّ دارد؛ چون در سخاوت معلوم نیست که شما چه اندازهای انفاق میکنید، هر کسی باید به اندازه توانش سخاوت داشته باشد؛ خلاصه باید صادرات داشته باشید؛ ولی در مورد عدالت، باید در همه کارها عادل باشید.
سخاوت نجاتدهنده بشر است؛ اگر شما کسی را گمراه کنید، باید او را زنده کنید، برگردانید و آن حرفهای باطل را از سرش بیرون کنید؛ اما سامری همه بنیاسرائیل را گمراه کرده، موسی میخواهد او را بکُشد، خدا میگوید او سخی است نکشش، تبعیدش کن. سخاوت منحصر به شیعه نیست، اگر کفار هم داشته باشند، خدا پاسخ میدهد. حاتم طایی در دنیا سخی بود که خدا در قیامت او را نمیسوزاند. سخاوت هم دنیایتان و هم آخرتتان را تأمین میکند.
سه نفر بودند که میخواستند پیامبر را بکُشند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: علی جان! برو این سه نفر را بکُش! وقتی نوبت به نفر سوم رسید، جبرئیل نازل شد و گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! این شخص سخی است، او را نکُش! حالا ایمان آورد و گفت: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، علی ولیّ الله (علیه السلام)»؛ قسم به کسی که تو را به رسالت برانگیخته کرد، هیچ کسی از سخاوت من خبر نداشت.
رفقای عزیز! فکری برای آخرتتان بکنید. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در قبرستان آمد و فرمود: مُردهها! چطورید؟ من بگویم یا شما؟ گفتند: شما اَولی(سزاوارتر) هستید. فرمود: زنهایتان شوهر رفتند، مالتان هم قسمت شد. گفتند: اگر ما هم چیزی در راه خدا دادیم، اینجا به دردمان میخورد؛ وگرنه پشت دستمان را داریم دندان میگیریم. بترسید از روزی که پشت دستتان را دندان بگیرید.
یک نفر آمد و گفت که من چند سال است میخواهم عروسی کنم، اما نمیتوانم؛ چه کار کنم؟ گفتند: اگر پیش حمزه بروی، او پولی در اختیارت میگذارد. حالا این شخص به مدینه آمد و پیش حمزه رفت. آنموقع حمزه دستش تنگ شده بود. گفت: آقاجان! من چند سال است که میخواهم عروسی کنم، نشده؛ به ما گفتهاند که تو از سخاوتمندانِ بنی هاشم هستی. حمزه گفت: فردا صبح درِ خانهام بیا.
فردا صبح دید حمزه یک الاغ کرایه کرده، به او گفت سوار شو! برویم. به شهر دیگری رفتند. حمزه به او گفت: چقدر خرج عروسیات میشود؟ مثلاً گفت صد تومان، حمزه گفت: مرا بفروش! میشود سیصد تومان، اینجا بنده میخَرند. آن شخص، حمزه را فروخت و خوشحال شد، او حمزه نمیخواست، پول میخواست؛ مثل ما که ائمه طاهرین (علیه السلام) را نمیخواهیم، پول میخواهیم.
این کسی که حمزه را خرید، چند روزی که گذشت، دید خیلی مؤدب است، به او گفت: اسمت چیست؟ گفت: غلام. قدری که با هم چیز خوردند و او را نوازش کرد، به او گفت: اهل کجایی؟ گفت: مدینه. دید نمیتواند حرف از او درآورد، هر چه از او میپرسید، میگفت: من غلامِ تو هستم، تا این که گفت: آنجا به تو چه میگفتند؟ گفت: حمزه. یک دفعه گفت: حمزه تو هستی؟! گفت:
بله. ببین خودش را دارد برای یک حاجت برادر مؤمن میفروشد. ما نمیگوییم شما خودتان را بفروشید! بخورید و بخورانید، تا میتوانید انفاق داشته باشید، حاجت یک نفر مؤمن را برآورده کنید و دلش را خوش کنید. فردای قیامت وقتی شما را پایِ حساب میآورد، میگویی: خدایا! به من رحم کن! میگوید: به چه کسی رحم کردی؟ چه کار کردی؟
به خدا میگویم: خدایا! اگر در آخرت هم، میتوانم دست کسی را بگیرم و به درد بخورم، میآیم؛ وگرنه دنیا را بهتر میخواهم. دنیایی که حاجت برادر مؤمن را بتوانم برآورده کنم و به درد بخورم را از آخرتی که نتوانم کاری بکنم، بهتر میخواهم. اینجور که هستی، خدا نشانت میدهد و دلت را خوش میکند.
عزیزان من! سخاوت خودِ خداست، تا میتوانید سخاوت کنید. اگر آن را از شما بگیرد، خدا خودش را گرفته است. مراقب حلال و حرام باشید و به قدری که توان دارید بار بردارید. من جوان که بودم، میگفتم: خدایا! تو عادلی، باری روی دوشم بگذار که بتوانم آن را بکِشم. بار برای خودم درست نکنم که نتوانم آن را بکِشم.
خدا اسم اعظم را به کسی میدهد که در فکر نجات دیگران است، نه این که کسی را خجالت بدهد، به چنین کسی اسم اعظم نمیدهد؛ یا اگر بدهد، با خِفت از او میگیرد. مگر خدا اشتباه میکند؟! آن اسم اعظمی که به شما میدهد، امر روی آن میگذارد؛ اگر شما بیامری کنید، آن را از شما میگیرد. بیایید گناه نکنید و به فکر فقرا باشید، تا محبوب خدا شوید. شما موقعی نماینده خدا یا امام حسین (علیه السلام) میشوید که فقرای واقعی را مثل فرزندانتان بدانید و شب و روز به فکر آنها باشید؛ اما من قدری هم بالاتر میدانم؛ این است که متقی سخاوتش جوشان است.
آقا امام حسن عسگری (علیه السلام) تا هزار گوسفند برای سلامتی امام زمان (عج الله فرجه) عقیقه کرد، شما یک گوسفند قربانی کن که هم رضایت امام زمان (عج الله فرجه) باشد، هم امام زمان (عج الله فرجه) به شما پاسخ دهد و برایتان دعا کند. اگر گوسفند نمیتوانید، چند تا مرغ که میتوانید بِخَرید و به فقرا بدهید. این صدقات که خیر و خیرات میدهید، خدا میفرماید: صد تا در دنیا و هزار تا در آخرت به شما میدهم. این نور میشود و شما با آن زندگی میکنید؛ اما کسی که چیزی برای آخرتش نفرستاده، فایدهای برایش ندارد. این جسم شما خاک میشود؛ اما خودتان ابدی هستید.
در روایت میفرماید: وقتی مؤمن میخواهد از دنیا برود، هنوز از دنیا نرفته، یک صورت زیبا، یک جوان خوشرو میآید و در کنارش میایستد، هنوز عزرائیل روحش را قبض نکرده است، دارد میبیند؛ اما چشمانش دیگر به دنیا نیست. این جوان میآید، با عزرائیل صحبت میکند و سفارش او را میکند. وقتی روحش را گرفت، باز هم این جوان در قبر میآید و جوابگوی نکیر و منکر است؛ چون که ما قدری وحشت کردهایم و ترسیدهایم.
همینطور از قبر در عالم برزخ میآید و شما را راهنمایی میکند؛ تا این که درِ بهشت را بگیرید. وقتی درِ بهشت را میزنی، میگوید علی (علیه السلام)! ببینید خدا چقدر شیعه را میخواهد! چقدر برای ولایت ارزش قائل است! حالا وقتی میخواهی در بهشت بروی، به این جوان میگویی تو چه کسی هستی؟! میگوید: من سُرور در قلب مؤمن هستم که تو او را به واسطه علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) خوشحال کردی، خدا ولایت را از خودش هم بالاتر برده است.
همینطور روایت صحیح داریم: شما را که در قبر میگذارند، دو نور وارد قبر میشود: یکی نور ولایت است و دیگر نوری که از آن روشنتر است. میگوید این نورِ سُرور در قلب مؤمن است، کسی که دوست امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دوست دارد؛ اما آخرالزمان دوست علی (علیه السلام) را دشمن میدانند. این خیلی مهم است که میفرماید از نور ولایت روشنتر است! مگر میشود باور کرد؟! این قدر ولایت بالاست؛ اما میگوید سُرور در قلب مؤمن نورانیتر است چون که امر ولایت است. البته باید مؤمن را بشناسید، نه این که هر کسی مؤمن باشد. مؤمن، متقی است؛ حالا به او میگویند حرف نزن!
هیچ عبادتی را تا انجام ندهید، خدا عوضش را به شما نمیدهد؛ مگر نیّت خدمتی که بخواهید به یک مستضعف بکنید؛ هنوز آن کار را نکردهاید، خدا به شما ثواب میدهد! الآن شب که میخواهید بخوابید، میگویید صبح شود و چیزی به یک نفر بدهم، خدا میگوید ای ملائکه من! تا صبح پای این، ثواب بنویس! هنوز هم چیزی به کسی ندادهاید. خیال شما ثواب است؛ اما یک وقت خیال شما گناه است! مثل این که مال مردم را بگیرید، خدعه کنید و آنها را اذیت کنید.
چرا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: در آخرالزمان بیدین از دنیا میروید؟ چون صدقات شما به امر نیست! فقط اینجا صدقاتش به امر است، الآن یک نفر برنج و روغن داده، بردند به فقیرترین و غنیترینِ مردم دادند؛ غنیترین مردم هستند؛ چون دستشان را به غیر از دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام)، جلوی کسی دراز نمیکنند. ما یک همسایه داریم، هر کسی که چیزی به او بدهد، قبول نمیکند، فقط از ما قبول میکند.
صفات اللهی که خدا از آن حمایت میکند، رفع حاجت برادر مؤمن است. شخصی خدمت جواد الائمه (علیه السلام) آمد و پرسید: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! ارزش زیارت قبر پدر شما چقدر است؟ امام (علیه السلام) فرمود: از هفتاد حجّ و عمره بالاتر است. بعد عرض کرد: آیا کاری بالاتر از زیارت قبر پدرتان هست؟ فرمود: آری! برآوردن یک حاجت برادر مؤمن؛ چون زیارت، زیارت است؛ اما رفع حاجت مؤمن، امر ولایت و صفات خداست؛ صفات امام (علیه السلام) است که برادر دینیات را از فقر نجات دهی. زیارت امام رضا (علیه السلام) هم که میروید، باید صفات ببرید نه خودتان را، چشم و دست و پای شما، تا حتی درونتان صفات ببرد؛ امام رضا (علیه السلام) از درون شما خبر دارد. آیا ما صفات میبریم یا خودمان را میبریم؟
روایت داریم: در شب عاشورا حضرت زینب (علیها السلام) داشت رد میشد، دید حبیب بن مظاهر اصحاب را جمع کرده و دارد از آنها پیمان میگیرد که مبادا دست از امام حسین (علیه السلام) برداریم. به عقیده من حبیب دارد دل زینب (علیها السلام) را خوش میکند، حضرت زینب (علیها السلام) خوشحال شد؛ اصل این است. شما چه کار میکنید؟!
حاجت چه کسی را برآورده کردید؟ دل چه کسی را خوش میکنید! دهه محرم چه کار میکنید؟ آیا دل فاطمه زهرا (علیها السلام) و حضرت زینب (علیها السلام) را خوش کردید؟!
ما باید در حدّ وُسعمان تلاش کنیم که با سخاوت، شجره توحید ایجاد کنیم، نه شجره خبیثه. هیچ کاری مثل سخاوت نیست که با آن، جانِ افراد پرورش مییابد و مثل خداوند میتوان روزیرسان شد. کمک به دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام)، کمک به شجره توحید است. روایت داریم که شیعیان ما از برکات خرج میکنند.
الآن هم ما توجه نداریم که خرجمان بیشتر از درآمدمان است؛ پس این برکات از کجا میآید؟ خدا ایجاد میکند؛ یعنی نظر میکند و برکت میدهد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ خندق از یک ظرف معمولی غذا، هزار نفر را غذا داد. اصلاً برکات از متقی نازل میشود؛ یعنی«ارادة الله» است، آنچه را اراده میکند انجام میشود؛ چون به ائمه (علیهم السلام) متصل است و همیشه ارادهاش این است که دیگران استفاده کنند، نه خودش. حال که متقی چنین ارادهای دارد، خدا هم به ارادهاش کمک میکند و مُدام به دست او خیر و برکت ایجاد میشود؛ چون متقی همیشه در فکر برآوردن حاجت برادر مؤمن است و لحظهای از این مسئله غفلت ندارد؛ چنین انسانی رزّاق است و رزق از او جاری میشود.
یوسف در زندان به یکی از آن دو زندانی که گمان نجاتش را میداد، گفت: مرا نزد مَلِک یاد کن، وقتی آن زندانی رفت، جبرئیل نازل شد و گفت: یوسف! وقتی برادرانت تو را در چاه افکندند، چه کسی تو را نگه داشت که به تهِ چاه نخوری و نجاتت داد؟! چه کسی تو را از مکر برادران نجات داد و در مصر عزیزت کرد؟ چه کسی تو را از مکر زنان و از زلیخا حفظ کرد؟ یوسف گفت: خدا! جبرئیل گفت: پس چرا از غیر او کمک خواستی؟ ای یوسف! یا علی (علیه السلام) بگو و بر زمین بزن!
یوسف یا علی (علیه السلام) گفت و بر زمین زد، هفت طبقه زمین شکافته شد! سنگ سیاه بسیار عظیمی بود، آن هم شکافته شد، در قلب آن سنگ، حفره کوچکی بود که درونش کِرم بسیار کوچکی بود، یوسف دید در دهان آن کِرم، برگ سبزی است، جبرئیل پرسید: یوسف! چه کسی این کِرم را در قلب این سنگ عظیم، در زیرِ هفت طبقه زمین روزی میدهد و او را فراموش نمیکند؟! گفت:
خدا! گفت: ای یوسف! پس چرا یاد خدا را فراموش کردی و از غیر او کمک خواستی؟! خدا میفرماید به جُرم این ترک اَولی، دو برابر باید در زندان بمانی.
آن برگ سبز در دل آن سنگ و در قعر زمین چطور گیرِ آن کِرم آمده است؟! خدا ایجاد میکند؛ یعنی بدون علت و اسباب ظاهری خدا ایجاد میکند، میگوید: «کُن فَیَکون»: میگوید: بشو، میشود! علل برای ماست، خدا بیعلل است، بیعلل هم ایجاد میکند! آن وقت از این ایجاد کردنش به ائمه طاهرین (علیهم السلام) داده، آنها هم به متقی میدهند.
کنار یک درخت گردو که کُندهاش مانده بود، ایستادم و گفتم: خدایا! بیامرز آن کسی را که این درخت را نشانده، در حالی که این درخت الآن خشک شده. به من که چیزی نرسیده، اما حساب میکنم، یک موقعی کسی این درخت را نشانده، به آن آب داده، درخت، گردو داده و مردم خوردهاند، استفادهاش را بردهاند؛ حالا من دارم پایِ این درخت، ایجاد ثواب میکنم، برای نشاننده این درخت، ایجاد رحمت میکنم، آیا این طوری هستیم یا نه؟
دور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی شلوغ شد. خدا گفت: هر کسی میخواهد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نجوا کند، چیز خیلی کمی صدقه بدهد. هیچ کسی نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیامد؛ فقط امیرالمؤمنین (علیه السلام)، امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام)، سلمان و اباذر، میثم و مقداد آمدند؛ هفتاد هزار نفر نیامدند. وقتی امر خدا را اطاعت نکردند و سخاوت نکردند، دنبال خلق رفتند؛ گرفتار ابن زیاد و شریح قاضی شدند و امام حسین را کشتند؛ این عذابی بود که به آن مبتلا شدند. اگر صدقه داده بودند، رفعش میشد.
از جلسه بنیساعده بود که ائمه (علیهم السلام) را خلق حساب کردند و مردم گمراه شدند و دنبال خلق رفتند. مگر میشود امام (علیه السلام) را کُشت؟ چه کسی میتواند نور خدا را بکُشد؟ مگر ممکن است کسی جان امام (علیه السلام) را بگیرد؟ جان امام (علیه السلام) را خود خدا میگیرد؛ نور خدا به خدا اتصال میشود.
اگر امام حسین (علیه السلام) زیر سُم اسب رفت، جسم علیینش رفت. افشا را زیر سُم اسب کردند؛ وگرنه خودش هست. مگر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) نیست که هارون او را مسموم و شهید نموده، حالا او را روی جِسر (پُل) بغداد میگذارند، تا همه مردم بیایند و حضرت را ببینند، هارون میخواهد بگوید من امام (علیه السلام) را نکُشتهام و به مرگ خدایی از دنیا رفته؛ چون میخواهد به خلافتش ضربه نخورد. حالا در تمام مردم، فقط یک نفر میآید و میگوید: از خود امام (علیه السلام) سراغ میگیرم؛ میپرسد: آقاجان! شما را زهر دادند؟ یا به طور طبیعی از دنیا رفتید؟ امام (علیه السلام) دست مبارکش را بالا میبرد و میفرماید: «زَهراً زَهرا»؛ یعنی هارون به من زَهر داد و مرا کُشت! این چه مُردهای است؟! حجّت خدا خلق نیست که بمیرد، زنده است. مردم، سعادت خودشان را میکُشند.
مگر امام حسین (علیه السلام) نیست که سر مبارکش قرآن میخوانَد؟ امام (علیه السلام) را که نمیشود کُشت، تمام روح خلقت در قبضه قدرت امام (علیه السلام) است. کجا میروید؟ کجا رفتند؟ در زمان عمر و ابابکر مشابه و مصداق درست کردند، عمر و ابابکر را امام کردند، حجت خدا را در خانه گذاشتند و دنبال خلق رفتند؛ عبادتی شدند. در آخرالزمان هم به جای اینکه پیرو امام زمان (عج الله فرجه) باشند، پیرو زمانند؛ این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: هر کسی امام زمانش را نشناسد، میمیرد به زمان جاهلیت.
تمام گناهانی که زیر این آسمان شده، از حرف خلق است. چطور میشود که به حرف خلق میروید؟ امر او را تأیید و بعد اطاعت میکنید. آن تکذیب را تأیید میکنید و این همه گرفتاری پیش میآید. متقی از خودش امر ندارد؛ امر دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) را میگوید. وقتی شمر امام حسین (علیه السلام) را شهید کرد، به مکّه آمد؛ یک پشه روی دستش نشست، آن را کُشت، حالا میرود مسئله سراغ میگیرد و میگوید من پشه کُشتم، حُکمش چیست؟ وقتی میگویم عبادت بی علی (علیه السلام)، علیکُشی است باور کنید. بیخود نبود که خدا به موسی گفت: به هر کسی میخواهی دعا کن، به بنی امیّه دعا نکن! آنها را نمیآمرزم؛ چون که پیرو خلق شدند. حالا شما را راحت کردم و گفتم از این مردم کنار بروید و با محبت علی عشق کنید.
چرا این همه امر خلق بد است؟ چون او در مقابل امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حرف میزند و ایستادگی دارد، در باطنش به خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مشرک است و با آنها مبارزه میکند. دنبال امر خلق نروید که با او شریک میشوید. اگر مردم با یزید نبودند، یزید سگِ کی بود که امام حسین (علیه السلام) را بکشد؟! چرا شما گول میخورید؟ میخواهید ثواب کنید. چرا ثوابی میشوید؟ خلق ثواب را رشد میدهد و آن را تبلیغ میکند؛ شما هم باور میکنید. امروز به غیر از سابق است؛ روایت و حدیث دارد شما را گول میزند و دینتان را میگیرد. باید این زمان مبنای روایت و حدیث را بفهمید. فقط متقی مبنای روایت و حدیث را میفهمد که میگوید در آخرالزمان پیش او بروید.
شما دائم الثواب هستید نه دائم الإطاعة؛ ثواب بیمحبت علی (علیه السلام)، آن ثواب نیست، جزاست، مثل شیطان که به خدا گفت مُزد عبادتم را بده. خجالت بکشید! مُزد میخواهید چه کنید؟ علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام)، حسن (علیه السلام) و حسین (علیه السلام) را بخواهید. توجه کنید که خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) را به شما داده، هستیاش را به شما داده؛ هستی خدا به دینم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهراست. شکرانه کنید! خدا هستی دیگری ندارد؛ به کجا میخواهید برسید؟ چرا مرا ناراحت میکنید؟ خدا ناموسش را به شما داده، بفهمید چه به شما داده است! وقتی محبت علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) را به شما داده، خود علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) را به شما داده است.
به خدا میگویم: خدایا! زحمت هشتاد، نود سالم را یک مرتبه به باد ندهم، من که دیگر قدرت ندارم بعضی کارها را بکنم؛ اما یک وقت یک حرف از خودم بزنم، زحمات نود سالم از بین میرود. زیر قُبّه امام حسین (علیه السلام) رفتم و به مادرش زهرا (علیها السلام) قسمش دادم که اگر از خودم حرف بزنم، مرا لال کن. سه چیز بشر را گول میزند و از صراط مستقیم و امر خارج میکند: «عبادت و ثواب، سواد، پیرمردی!»
مردم زمان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، دیدند که ابابکر، پیرمردی با ریشهای بلند و ظاهر الصلاح است؛ همهاش در عبادت و دور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، میگوید یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! امر کن اجرا کنیم؛ مردم گفتند: علی (علیه السلام) جوان است و قدری هم مزاح میکند، گول خوردند. اغلب ما هم هنوز چشممان ابابکربین است، امرپرست نیستیم، شخصپرستیم.
به خدا میگویم: خدایا! اگر در دل رفقا و دوستانم، ذراتی محبت ابابکر و عمر هست بیرون کن و محبت خودت و دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) و محبت متقی و پیروان واقعیاش را جایگزین کن! خدایا! اگر تقدیر ما بد شده، به حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) که مقصد توست و به حق زهرای اطهر (علیها السلام) که ناموس توست، تقدیرات ما را خیر بگردان!
اگر شما ولایت دارید، خودتان رحمت شدهاید. به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید رحمة للعالمین؛ چون ولایتش کامل بود. اگر ولایت شما هم کامل شود، رحمت میشوید، احتیاجی به ثواب کردن ندارید و صدها نفر به واسطه شما از آتش نجات پیدا میکنند.
روزی شیطان پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم نشسته بود، گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! من کارم این است و گفتهام که مردم را گمراه میکنم؛ وقتی میخواستم کشتی نوح را واژگون کنم، نشد. دیدم امیرالمؤمنین در کشتی ایستاده، به دستم زد. دستم عیب کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «رحمة للعالمین» است، گفت: علی جان! دستش را خوب کن. حضرت یک نگاهی کرد، او دستش خوب شد. آیا ما بگوییم شیطان نظر کرده امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و حواسمان پیش او برود؟ ما باید حواسمان پیش آن کسی که شفا داده است برود؛ نه آن کسی که شفا یافته، شفا یافته که فانی است.
روزی منصور دوانیقی به خانه امام صادق (علیه السلام) آمد و دید کیسه ای زر با مهُر و موم منصور آنجاست، در فکر رفت که به امام تهمت بزند، گفت: کیسه من اینجا چه کار میکند؟ امام (علیه السلام) به او گفت: برو از مادرت بپرس! منصور گفت: مادر! این کیسه چیست؟ گفت: تو یکدفعه مریض شدی، همه دکترها جوابت کردند، من این کیسه زر را نذر سلامتیات کردم و به امام صادق (علیه السلام) دادم و تو شفا پیدا کردی؛ حالا همین منصور که شفایافته امام صادق (علیه السلام) است، امام (علیه السلام) را میکُشد؛ پس مواظب باشید سراغ نظر کرده و شفا یافته نروید، بلکه دنبال شفادهنده بروید.
بلعم، اسم اعظم بلد بود؛ دعایش مستجاب بود، با همین استجابت دعا، فریب شیطان را خورد، به موسی نفرین کرد و کافر شد؛ پس «مستجاب الدعوه» بودن هم به درد نمیخورد. شیطان هم اسم اعظم بلد است، در دل انسان میرود، شرق و غرب عالم میرود، ما او را نمیبینیم؛ ولی او ما را میبیند، کارهای خارقالعاده هم میکند؛ اما سرانجام رانده درگاه خدا شد؛ پس هیچکدام از اینها نجاتدهنده بشر نیست.
اصحاب یمین امر نمیکنند، خودشان به امر هستند. اگر امر هم بکنند، امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به ما میگویند؛ اصلاً امر ندارند. اصحاب یمین خیلی کم هستند! متقی در رأس اصحاب یمین است. اگر شما حرف متقی را بشنوید، جزء اصحاب یمین میشوید. بیایید اصحاب یمین بشوید! تا خدا از شما حمایت کند. چه کسی اینطوری میشود؟ کسی که از ولایت و زهرای عزیز (علیها السلام) حمایت کند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خودِ یمین است؛ وقتی به او گفتند اَبتر، فوراً آیه نازل شد: «إنّ شانئک هُو الأبتر». اصحاب امام حسین (علیه السلام) که از امام زمانشان حمایت کردند، به کجا رسیدند؟ به آنجا که امام زمان (عج الله فرجه)، جان خودش و پدر و مادرش را فدای آنها میکند. سلمان و اباذر که حمایت کردند، به کجا رسیدند؟ وقتی میخواستند سلمان را اذیت کنند، آیه نازل شد: «إنّ أکرمکم عِندالله أتقاکم» چه میگویید که میخواهید سلمان را خجالت بدهید؟ گرامیترینِ شما در نزد خدا، باتقواترینِ شماست. اگر شما اصحاب یمین هستید، باید مواظب باشید که خدا از شما حمایت میکند؛ توقع از این و آن نداشته باشید.
روایت داریم: دو نفر از اعیان کوفه که سرشناس هم بودند. اینها آمدند جایی بروند، مار به پای یکی از اینها و عقرب به دیگری نیش زد؛ فریادشان بلند شد و مردم اینها را به درمانگاه بردند تا درمان کنند. اینها را تا یک اندازهای درمان کردند و به منزلشان بردند؛ چون از اعیان کوفه بودند، همه به دیدنشان رفتند؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، یعسوب الدین، جانشین رسول الله، وصی رسول الله، مقصد خدا به دیدنشان نرفت.
وقتی این دو نفر بهتر شدند، دوتایی خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند و گفتند: یا علی (علیه السلام)! اغلب اهل کوفه به دیدن ما آمدند؛ اما اگر همه اهل کوفه نمیآمدند و شما میآمدید، آبروی ما حفظ میشد. همه مردم که قدری سرشناس هم بودند، گفتند: چرا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به دیدنتان نیامد؟ حضرت به نفر اول فرمود: میدانی چرا به دیدنت نیامدم؟ تو وقتی که سلمان وارد آن مجلس شد، به او احترام نکردی و جلوی پایش بلند نشدی؛ میخواستی به آنهایی که آنجا بودند بفهمانی که من با شما هستم؛ یعنی با سلمان نیستم؛ چون به او احترام نگذاشتی، مار به پایت نیش زد.
دیگری گفت: علی جان! چرا عقرب به من نیش زد؟ گفت: تو حرفی زدی که باعث کتک خوردن غلام من، قنبر شدی. هم اینجا و هم آنجا مجازات میشوید. عزیزان من! بیایید امر را اطاعت کنید و پرچم تفکر داشته باشید؛ تا خدا، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) از شما حمایت کنند. مگر خلق میتواند از شما حمایت کند؟ خودش بیچاره است. خیلی ما اشتباهکاریم. شما پیش یک بیچاره میروید و از او چاره میخواهید؟! شما پیش یک مُرده میروید و از او جان و روح میخواهید؟! فکری به حال خودتان بکنید!
اگر شما ولایتی که در قلبتان است را احترام کنید، خدا از شما حمایت میکند و در سفینه راهتان میدهد. کشتی نوح با اسم پنج تن آرام شد. بشر هم طوفان دارد، صاحب این طوفان، شیطان است. به نوح گفت: هر وقت خواستی صدقه بدهی، زود بده؛ وگرنه تو را منصرف میکنم؛ چون که صدقه هم تو را و هم جان و ایمان و دینت را حفظ میکند. خدا میگوید: امام حسین (علیه السلام) سفینه نجات است، حالا تو را در سفینه راه میدهد. اگر حسین (علیه السلام) دست ما را بگیرد و در سفینه راه دهد، چه کسی میتواند به ما کار داشته باشد؟ اصل در سفینه بودن است که آنها دست ما را بگیرند. والله میگیرند؛ اما دستتان جلوی خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) دراز باشد، جلوی خلق دراز نباشد؛ این دست را باید قطع کرد.
دو چیز است که خدا از ما مطالبه میکند: یکی تولی و یکی تبری، این دو توأم به هم هستند؛ هر دو را باید داشته باشید. هر کسی که ادعا کند من شیعه هستم، این دو سرمایه را باید داشته باشد. والله، اگر ارتباط نداشته باشید، من اعلام خطر به شما میکنم. ارتباط، یعنی تولی و تبری. باید تبری داشته باشید تا ارتباط را قبول کنید؛ وگرنه ارتباطتان مصنوعی است. اگر بخواهید به ماوراء دست پیدا کنید، باید تولی و تبرای شما زیاد باشد. اگر تولی و تبری نداشته باشید، دین و ولایت ندارید. ولایت، تولی و تبری است. امام صادق (علیه السلام) هم میفرماید: دین، حبّ و بغض است. در آخرالزمان که مردم بیدین از دنیا میروند، محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) ندارند و پیرو عمر و ابابکر هستند.
اگر شما بگویید: «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علی ولیّ الله»، این ادیان است و کارساز نیست. کارساز این است که ما اول لعنت به دشمنان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کنیم و بعد بگوییم علی (علیه السلام) ولیّ خداست، این تولی و تبری است؛ چون که اگر تبری نداشته باشید، جزء دشمنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستید. لعنت این است که بیزاری از دشمنان ولایت بجویید، نه این که فقط زبانی لعنت کنید. لعنت کردن با بیزاری جستن دو تاست. باید در تمام گلبولهای خونتان، بغض دشمنان ولایت و حُبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) باشد. حبّ و تولّی مثل خدا میماند؛ اگر تمام خلقت و تمام عالَم بیایند، جمع شوند و بگویند خدا نیست، آیا شما قبول میکنید؟! نه! نباید هم قبول کنید؛ اما شناخت خدا، به اندازه فهم و کمال هر کسی است.
شما باید به جایی برسید که قبول کنید شریفترینِ تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است، خبیثترینِ تمام ممکنات خدا، ابابکر و عُمر است؛ یعنی باور و لمس کنید، در تمام گلبولهای خونتان این باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، از ولایت بهتر نیست، خدا از ولایت، شریفتر خلق نکرده و نخواهد کرد. تمام ضربهای که به ولایت خورد، عمر و ابابکر زدند. تولی و تبری این است که بدانید آنچه فساد در خلقت است از این دو نفر شروع شد که مبارزه با ولایت را شروع کردند، خود یزید هم همینطور بود؛ سپس حکومت دست بنی عباس افتاد که آنها هم با ولایت مبارزه کردند.
شخصی درِ خانهمان آمد و گفت: میخواهم با تو مشورت کنم، به او گفتم: با علماء مشورت کن! گفت: من علی را خیلی دوست دارم؛ اما عمر و ابابکر، پدر زن رسول الله هستند و در جنگها شرکت کردهاند، گفتم به غیر از این که به عمر و ابابکر لعنت کنم، من هیچ راهی ندارم، میخواهند در جبهه و جنگ رفته باشند، یا نرفته باشند. میخواهند نماز بخوانند، یا نخوانند، در هر حال من لعنتشان میکنم.
حالا همسرم صدایم کرد و گفت: مرد! تو را میکُشند، گفتم دلم میخواهد مرا بکُشند و قطراتِ خونم میان کوچه بگوید: «علی! علی! علی!». باید اینطور باشید، این محبت است. آن سیصد و سیزده نفر که ادعای یاوری امام زمان (عج الله فرجه) را میکردند؛ تا امام، بزغالهها را کشت، جانشان را برداشتند و فرار کردند. اینها میخواهند امام زمان (عج الله فرجه) بیاید و ریاست کنند! این امام دیدن است، نه امام خواستن؛ شما باید فرق امام دیدن و امام خواستن را بفهمید.
متقی خودخواه نیست، خودبخش است. وقتی خدا آن قصر را به من داد و گفت: خلق اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی، جا دارد؛ من خوشحال نشدم. سرِ شرمندگی به زیر انداختم و گفتم: میخواهی آن را چه کنی؟ تو که عبادتی نبودی! این قصر را برای چه به من داد؟ یکدفعه خدا ندا داد: هر کسی را میخواهی راه بده! گفتم: خدایا! به عزت و جلالت قسم، وقتی به من دادی، خوشحال نشدم! حالا که گفتی هر کسی را میخواهی راه بده، خوشحال شدم. من چیزی برای خودم نمیخواهم، هرچه میخواهم برای شما میخواهم. متقی شب و روز، در دنیا، برزخ و قیامت، در خواب و بیداری، به فکر دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. این محبت، محبت جاریه است، محبت عاریهای نیست.
محبت یعنی اتصال بودن. اگر محبت داشته باشید اتصالید؛ وگرنه گذران هستید و دنبال خلق میروید. این حرفها تمرین و تزریق محبت است. شب و نصف شب خودتان را از این حرفها و این محبتها جدا نکنید. هر کسی محبتش کاملتر باشد، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بهتر میشناسد. اغلب مردم به خوبی ائمه (علیهم السلام) تصدیق دارند، اما محبت ندارند؛ اصل محبت است. تصدیق مثل این است که من میآیم درِ خانه شما را میزنم، یک کاری دارم و بعد میروم، بیشتر مردم همین طور هستند.
ببینید عمر چه جور امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تصدیق میکند! امیرالمؤمنین (علیه السلام) در حال طواف دید جوانی مزاحم زنی شده؛ دور اول به او فرمود: دست بردار. دور دوم دید دست برنمیدارد؛ با پشت دستش به صورت این جوان زد. فوراً چشمش باطل شد. حالا این جوان در محکمه آمد و به عمر گفت: ای خلیفه! تو خودت دیدی که علی به من زد، من که دیگر شاهد نمیخواهم. عمر گفت: چشم خدا دید و دست خدا زد.
«خدا لعنتت کند!» تو دست خدا را قطع کردی! الآن که عمر میبیند در محکمه، جمعیت زیادی هست، میخواهد بگوید من با علی (علیه السلام) بد نیستم؛ برای همین میگوید چشم خدا دید و دست خدا زد! اگر چشم خدا و دست خداست، چرا طناب گردنش میاندازی و به او جسارت میکنی؟! آدم باید در این حرفها کار کند؛ آن وقت افق ماورائیاش زیاد میشود.
محبت آن قدر مهم است که شما با آن محشور میشوید؛ اما محبت شروط دارد، باید محبت چیز دیگری نداشته باشید و آن را به آخر برسانید. موقعی که حاج شیخ عباس تهرانی میخواست از دنیا برود، من در ظاهر به دردش نمیخورم، تا در دنیا هست چیزی برایش میآورم و چیزی میبرم؛ اما الآن که دارد از دنیا میرود، به دردش که نمیخورم؛ ولی آن لحظه گفت: حسین کجاست؟ مرا صدا کرد، مگر پسرها و دامادهایش نبودند؟ چرا آنها را صدا نکرد؟ این محبت است.
حالا چطوری به ما محبت میدهند؟ خدا میگوید: اگر بخواهید به شما میدهم؛ پس شرطش خواستن است؛ باید خودتان را محتاج بدانید، از غیر امر بیزار شوید و بگویید: محبت ولایت را به من بده! چون تا محبت غیر امر در شما هست، نمیتوانید عمل کنید و جایی برای این محبت نیست؛ باید محبت امر در نزد شما افضلِ به دنیا و غیر امر باشد و همهاش در امر باشید؛ این درست است.
بیایید با آن رفیق شوید که دائم دارد حواله صادر میکند. اگر شما لذت از دنیا نخواهید، به تمام آیات قرآن، امام زمان (عج الله فرجه) محبتش را به شما تزریق میکند و همیشه شاد هستید. بازاریها به من میگفتند: چطور تو همیشه خوشحال هستی؟! بیایید از این آب زندگانی بخورید، تا همیشه زنده باشید. آب زندگانی، محبت حضرت زهرا (علیها السلام)، محبت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) است؛ اما محبت متقی هم هست.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: اگر نزد متقی باشید، خدا ثواب هفتاد سال عبادت را به شما میدهد؛ چون در عبادت کیف و لذت میبرید، حالا در حضور متقی این لذت را میبرید. خدا باید شناخت متقی را بدهد. خدا میگوید دائم الحضور باشید! ما کوچکتر از آن هستیم که دائم الحضور خدا باشیم، باید دائم الحضور ولایت باشیم.
شما باید فکر کنید که از محبوبتان جدا نشوید، غیر از خدا و دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) چه کسی میتواند محبوبتان باشد؟ چه کسی میتواند شما را نجات بدهد و رستگار کند؟ متقی که اگر او را مِقراض (قیچی) کنند، نمیخواهد از محبوبش جدا شود. محبوبش فقط علی (علیه السلام) و زهراست.
در تمام خلقت باید یک محبوب داشته باشید، دنبالش بگردید و در اختیارش باشید. بخواهید با او رفیق شوید، آن رفیق، خداست. آن محبوب: مقصدِ خدا، مقصدِ جنّ و مَلَک، مقصدِ عرش، مقصد بهشت و جهنم و مقصدِ انبیاست. هر جنبندهای که در خلقت هست، محبوبش علی بن ابی طالب (علیه السلام) است؛ اما شما محبوب دیگری انتخاب میکنید.
خیال نکنید محبوبشناسید، ما باید جانمان را فدا کنیم. محبوبشناس و مصداق یقین اصحاب امام حسینند که تشخیص نور دادند و فدا شدند؛ آنوقت آقا امام زمان (عج الله فرجه) میگوید: ای کسی که محبوب مرا شناختی! جدّم را شناختی! پدر و مادرم به قربانت! شما نمیخواهد جان فدا کنید، فکر باطلتان را از خودتان جدا کنید، سخی باشید، به فکر فقرا باشید و دروغ نگویید.
مقداد حاضر است خودش و بچههایش فدا شوند؛ اما دست از حقیقت برنمیدارد. وقتی عمَر به مقداد سیلی زد. مقداد گفت: سیلی بزن! افتخارم است! به جای ناله افتخار کرد، گفت: تو کسی هستی که زهرا (علیها السلام) را زدی! حالا قدری شبیه محبوبش شده، به این افتخار میکند.
ببینید علی ولیّ الله (علیه السلام)، وصیّ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمود الدین، امام المبین، امام المتقین کارش چیست؟ حضرت (علیه السلام) به دکان میثم میرفت؛ اما کسی بود که هزار شتر سرخ مو داشت، به او اعتنا نمیکرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) تشکر از ولایت یک خرمافروش میکرد. به او میگفت: میثم جان! چرا بیکار هستی؟! میگفت: مشتری نیست! امام (علیه السلام) به او فرمود: هستههای خرما را درآور؛ میثم تسلیم است، چون و چرا ندارد و امر را اطاعت میکند. امر امیرالمؤمنین (علیه السلام) برکات است. این که به ما میگوید پیش متقی بروید، چون به برکات اتصال میشوید، از خلق جدا میشوید و متقی به شما برکات میدهد.
میثم غرق محبت علی (علیه السلام) بود، علی (علیه السلام) دیگر به میثم سر نمیزد، به خودش و محبت خودش سر میزد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) هر کجا بروند، به محبت خودشان سر میزنند، محبت خودشان فقط این جلسه است. الحمد لله همه شما ولایتی هستید، کیف از این بهتر چیست؟ مگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) امام زمان نبود که به میثم سر میزد؟ مگر امام زمان (عج الله فرجه) به شما سر نمیزند؟! محبتش را به شما داده؛ پس به شما سر زده است.
میثم رفاقتش با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به آخر رساند. روزی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به او گفت: تو را به واسطه محبت من به این درخت میبندند و به دار میزنند، گوش و دست و پا و زبانت را میبُرند. میثم میتوانست بگوید علی جان! دعا کن شرّ این از سرِ من کم شود؛ اما میثم در امر است که فدای امیرالمؤمنین (علیه السلام) شود. حالا میرود پای درخت و نماز میخوانَد و دارش را میبوسد. آن درخت را به عشق علی (علیه السلام) میبوسد که به او گفته تو را به این درخت دار میزنند؛ میثم با ولایت عشق میکند.
وقتی او را پای دار آوردند، ابن زیاد به او گفت: علی مولایت به تو چه میگفت؟ گفت: تو به دست حرامزادهترینِ افراد کشته میشوی، زبان و دست و پایت را میبُرند. ابن زیاد گفت: بروید به دارش بزنید، ولی چیزی به غیر از آنکه علی گفته انجام بدهید، فقط دست و پایش را بِبُرید. دست و پایش را که بریدند، میثم بالای دار شروع کرد به گفتنِ منقبت امیرالمؤمنین (علیه السلام). ابن زیاد گفت: زبانش را بِبُرید. میثم جسمش را فدای علی (علیه السلام) کرد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم روحش را فدای میثم میکرد که به او میگفت میثم جان! اینها نه اینکه پول بدعتگذار را نگیرند، جان دادند و پول نگرفتند. خیلی فرقش است!
وقتی میثم از دنیا میرود، امر میکند هفتاد هزار مَلک میآیند و میگویند میثم جان! خوش آمدی! هفتاد هزار مَلک به استقبال جنازهاش میآیند. آیا به استقبال بدنش میآیند؟ نه! به استقبال ولایتش میآیند. هر چه به میثم گفتند: دست از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بردار، برنداشت؛ تفکر یعنی این. رفقا! تفکر هم جان و هم ایمانتان را حفظ میکند. امام رضا (علیه السلام) هم میفرماید: در آخرالزمان تقیه کن، اگر نکنی جانت را از بین میبری و خونت به گردن خودت است.
شریح قاضی تفکر نداشت که قتل آقا امام حسین (علیه السلام) را امضا کرد، خودش را مطلق میدانست که این حکم را داد! بلعم تفکر نداشت که به موسی نفرین کرد و بیدین از دنیا رفت؛ اما حُرّ تفکر داشت که عاقبت کار را دید. وقتی از کوفه بیرون آمد، منادی ندا داد: «ای حرّ! بشارت به بهشت!» حرّ دید کشتنِ امام حسین (علیه السلام) که بهشت نمیشود؛ به ابن سعد گفت: تو واقعاً میخواهی حسین (علیه السلام) را بکُشی؟ گفت: آری! حرّ گفت: ما آمدهایم اینجا، تا اینها با هم صلح کنند.
حالا به بهانه آب دادن به اسبش، سوار شد و نزد امام حسین (علیه السلام) آمد. چکمههایش را درآورد و دور گردنش انداخت، سِپرش را واژگون کرد و گفت: حسین جان! آیا من آمرزیده میشوم؟ حرّ معرفت دارد، ولیّ خدا را میشناسد که همه کارها دست اوست. نمیگوید خدایا! مرا بیامرز، به امام حسین (علیه السلام) میگوید: حسین جان! من آمرزیده میشوم؟ امام حسین (علیه السلام) فرمود: آری عزیز من! حرّ گفت: اجازه بده جان خودم و پسرانم را فدایت کنم، من از زینب (علیها السلام) خجالت میکشم. خدا میداند حرّ چه مقامی دارد! نایب ائمه طاهرین (علیهم السلام) است.
رفقای عزیز! بیایید تفکر داشته باشید و آن را در معرض عمل بگذارید. چطور تفکر داشته باشید؟ کناری بروید و بگویید خدایا! من نفهمیدم، امام زمان! زهرا جان! من نفهمیدم. ما در مقابل خلق باید ایستادگی کنیم و قوی باشیم؛ اما در مقابل امام زمان (عج الله فرجه) ضعیف باشیم. «یا لطیف! إرحم عبدک الضعیف الذلیل» آن وقت ببینید چطور شما را قوی و باعزت میکند؟!
روزی در باغچه داشتند خاکها را زیر و رو میکردند، دیدم کِرمی میلولد، گفتم: خدایا! این قدرتی دارد که میلولد، من قدرِ این هم قدرت ندارم، تو به قدرت خودت مرا حفظ کن. این قدر بشر باید خودش را بیقدرت بداند. اگر مگسی دوبار به من بنشیند تکان میخورم و میگویم خدایا! آن عذابی که به نمرود کردی که پشه فرستادی و در دماغش جا کرد، حالا باید با گُرز توی سرِ نَمرود که ادعای خدایی میکرد، میزدند تا غذا بخورد، مبادا مرا این طوری عذاب کنی!
اگر کسی تفکر نداشته باشد به عقیده من عقل ندارد، تفکر توأم به عقل و ولایت است. با تفکر، خودتان را در اختیار خدا و ولایت میگذارید. چطور شما که میخواهید هشتاد سال یا صد سال در این عالَم بمانید، مرتب میروید خونتان را آزمایش میکنید، تا بدنتان سالم باشد؛ آیا آمدید آزمایش ولایت هم بدهید؟ تا خدا خدایی میکند، باید زیر پرچم ولایت باشید. چرا مواظب ولایتمان نیستیم؟
از کجا آزمایش ولایت دهیم؟ باید قدری کنار بروید و بیتوته داشته باشید، خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را؛ میگفت: خوب خواندیم و خوب گفتیم و خوب نفهمیدیم! این الله اکبری که اینطوری اول نماز میگویید؛ یعنی چه؟ یعنی دنیا را پشت سرم ریختم و ای خدای رحیم! به سوی تو آمدم. شما هم دنیا را پشت سرتان بریزید و بروید بیتوتهای با خدا و ولایت کنید. خودتان را در مقابل خدا و ولایت نابود کنید. تفکر یعنی این حرفها را لمس کنید و بفهمید؛ آن وقت توی خودتان پیاده کنید.
کسی که محبت امیرالمؤمنین علی (علیها السلام) ندارد مُرده است و اصلاً هیچ چیزی ندارد، زندگی علی (علیه السلام) است. بروید کوشش کنید امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داشته باشید. خواب دیدم مُردهای میگفت: «علی! علی!» این مُرده نیست، این جاویدانِ تمامِ خلقت است. اگر خدا در قیامت بگوید: کتابت را بخوان، میگویم «علی! علی! علی!» علی (علیه السلام) هم کتاب من است، هم کتاب خدا. شما تا زمانی که در این حرفها هستید، در کتاب ولایتید، اگر از این حرفها خارج شوید میروید خدمت خلق.
اصلاً خدا چشمی را که خلق کرده، میخواسته علی (علیه السلام) را ببیند، زهرا (علیها السلام) را ببیند، متقی را ببیند! غیر از دیدن اینها جرم است؛ مُجرم! مُجرم! جهنم به دینم ترس ندارد، محبت علی (علیه السلام) نداشتن ترس دارد. تو که محبت علی (علیه السلام) نداری خودت جهنمی. ولایت اگر به تو تزریق شود، آن دیگر گرفتنی نیست؛ گلبولهای خونت میگوید علی! ما ولایتمان عاریهای است، چون از مردم گرفتهایم نه از خدا.
خدا گفت: به عزت و جلالم قسم، اگر علی (علیه السلام) را اطاعت نکنید و او را به «الیوم أکملت لکم دینکم» قبول نداشته باشید، عبادت ثقلین هم بکنید، شما را داخل جهنم میاندازم؛ پس معلوم میشود خدا طوری حرف زده که حالیِ همه بشود، چه عالِم و چه عوام که اطاعت خدا، همان اطاعت ولیّ خدا، یعنی امیرالمؤمنین (علیه السلام) و الآن حجت خدا، امام زمان (عج الله فرجه) است.
ذوقِ اطاعت ولیّ، عبادت است. حالا که عبادت کردید، باید بفهمید که امراض اطاعت و ولایت، کمصبری است. اگر صبر کنید، اطاعت و ولایت در وجود و قلبتان حیات دارد؛ اما اگر صبر نباشد، اینها را از بین میبرد. از کجا میگویی؟ اگر عمر و ابابکر صبر کرده بودند و حق امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نگرفته بودند، الآن در اَعلی علیین بودند؛ اینها صبر نکردند؛ یعنی زیرِ بار امیرالمؤمنین (علیه السلام) نرفتند و خودشان را جهنمی کردند.
وقتی طلحه و زبیر بعد از کشتن عثمان نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند و گفتند میخواهیم راجع به حکومت صحبت کنیم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شمع فوت کرد؛ آنها گفتند: یا علی! چرا این کار را کردی؟ گفت: این بیت المال است. یکی به دیگری نگاه کرد و گفت: علی به درد ما نمیخورد، بلند شو تا برویم. صبر نکردند و اهل جهنم شدند. برای شکم و ریاست پیش عایشه رفتند و جنگ جمل را به راه انداختند. اگر صبر کرده بودند که جهنمی نمیشدند. مگر طلحه و زبیر قمارباز و عرقخور بودند؟ از افتخارات اسلام بودند؛ ولی صبر نکردند.
عایشه هم سی هزار حدیث از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل میکند، اگر صبر کرده بود که جهنمی نمیشد. خدا اسم اعظم به بلعمِ باعورا داد، به سگ میگفت: آدم شو، میشد؛ به آدم میگفت: سگ شو؛ میشد. کار انبیاء و کار امامت میکرد؛ اما صبر نکرد و اهل جهنم شد. به او گفتند: موسی به پیامبری مبعوث شده، اگر بیاید دستگاهت را به هم میزند؛ او هم به موسی نفرین کرد و کافر شد.
وقتی آقا امام حسین (علیه السلام) دمِ خیمه آمد و گفت: زینب جان! پیراهن کهنه بیاور! حضرت زینب (علیها السلام) آن را دست برادرش داد و غش کرد. حالا لشکر «هل مِن مبارز» میطلبد. امام حسین (علیه السلام) خودِ ولایت است؛ دست بر قلب زینب (علیها السلام) گذاشت و به او تصرف کرد. به حضرت زینب (علیها السلام) خرجی راه داد؛ دید زینب سالار لشکر است؛ باید او را قوی کند. زینب قوی شد. «ولیّ الله الأعظم »شد؛ یعنی آنچه را ولیّ خدا (علیه السلام) میداند، حضرت زینب (علیها السلام) هم میداند.
حضرت زینب (علیها السلام) چشمهایش را باز کرد و بلند شد؛ گفت: برادر جان! زندگی بعد از تو، برایم زندگی نیست. امام (علیه السلام) گفت: خواهر جان! من «هل مِن ناصر» گفتم، هیچ کسی طرفم نیامد، اینها تا خونم را نریزند، آرام نمیگیرند. خواهر! تا اینجا وعده من با خدا بود؛ از اینجا به بعد با توست. باید بروی شام، آنجا لعنت به پدرمان علی (علیه السلام) میگویند، پرچم یزید را بِکَنی و پرچم پدرمان را نصب کنی. یک خطبه در کوفه و یکی هم در شام بخوانی. حضرت زینب (علیها السلام) گفت: برادر! امرت را اطاعت میکنم. یکی هم گفت: خواهر جان! شیطان صبرت را نبرد. زینب (علیها السلام) گفت: آنقدر صبر میکنم تا صبر از دستم عاصی شود.
ولیّ، آن چیزی که انجام نشده را میداند؛ اما نبیّ نمیداند. ولیّ خودش وحی مُنزل است؛ اما به اجازه ولیّ باید به نبیّ، وحی نازل شود. خدا انبیاء را معین کرده تا مردم از آنها اطاعت کنند و اهل بهشت شوند. آنها آگاه به امر هستند، نه آگاه به مقصد، به خاطر همین باید به آنها وحی برسد یا خواب ببینند، این به غیر از القاست که امری درونی است. اما پیامبر آخرالزمان (صلی الله علیه و آله و سلم) هم ولایت به او ابلاغ شده بود و هم آگاه به ولایت بود؛ نبیّ بودن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، تبلیغ ولایت است؛ اما قرآن به ولیّ بودنش نازل میشود. دید ولایتیام این است که اگر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رحمة للعالمین میگوید؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت را به کلّ خلقت پخش کرد. ولایت، رحمت برای کلّ خلقت است، نه نبوت.
نبیّ محتاج به ولیّ است؛ ولایت تأمینکننده و تأییدکننده کلّ خلقت است. اگر نبیّ، ولیّ را قبول نداشته باشد، عصمت از او گرفته میشود؛ چون خدا ذراتی از عصمت زهرای عزیز (علیها السلام) به انبیا داده، «عصمة الله» زهراست؛ حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) را دوست نداشته باشی، عصمت از تو گرفته میشود و قابل آتش هستی.
تمام دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) در عرش خدا هستند. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: ما هر هفته شبهای جمعه در عرش از جدّمان، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) استفاده میکنیم، همینطور هم میفرماید: همه شیعیانمان را زیر عرش قرار میدهیم؛ یعنی آن ولایتی که در شما هست به ولایت اتصال میشود.
ولایت تقسیمبندی است، خدا میگوید به هر کسی که بخواهم میدهم. ممکن است که در قلب بعضی از شما خطور کند که خدا خودش به من نداده؛ اما در جواب میگویم: شما خودت نخواستهای! مگر آقا امام حسین (علیه السلام) به شمر نگفت: آیا نمیخواهی جدّم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و مادرم زهرا (علیها السلام) شفاعتت را بکنند؟ گفت: نه! فرمود: مال میخواهی تا به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادرت صلح نمیکنم. آیا خدا ولایت را به شمر بدهد؟! پس اگر خدا میگوید ولایت تقسیمبندی است، درست است. ولی حرّ حیا داشت که به حیات ابدی رسید. یک احترام به حضرت زهرا (علیها السلام) کرد و نجات یافت. وقتی امام حسین (علیه السلام) به او گفت: بگذار من به میمنه یا میسره بروم و یا برگردم. گفت: باید از امیر اجازه بیاید. امام (علیه السلام) فرمود: مادرت به عزایت بنشیند. حرّ گفت: چون مادرت زهراست، من جوابت را نمیدهم. درونش خباثت نبود، ولایت بود. حالا امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا به فکرش است، یک شب وقت خواست، تا او را نجات دهد.
روایت داریم: اگر حرف ولایت را به یک نفر گفتید و قبول نکرد، مثل این است که یک ورق قرآن را پاره کردهاید و زیر پایش انداختهاید. چرا؟ حرف ولایت، خود ولایت است؛ امانت است. امانت را باید به اهلش بدهید، نه به نا اهل.
همانطور که ولایت درجهبندی است، معرفت به ولایت هم درجهبندی است؛ این که میگوییم تمام خلقت به غیر از دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) سِیر دارند؛ چون باید به کمال برسند و همه کسری دارند؛ اما متقی کسری ندارد. وقتی دائم در امر خدا باشی، دیگر کسری نداری؛ اما ائمه (علیهم السلام) خودشان سِیر هستند. چطوری شما را سِیر میدهد؟ باید در هر کجا و در هر کاری هستید، درستکار باشید.
اگر شما از سِیر و امتحان درآمدید و پرچم امر را اطاعت کردید، چشم حیوانی را از شما میگیرد، چشم انسانی به شما میدهد؛ آن وقت ماوراء را میبینید. به چه دلیل این را میگویی؟ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: خدایی که نبینم اطاعتش نمیکنم. مگر خدا جسم است که او را ببینیم؟ نه! امیرالمؤمنین (علیه السلام) با یقینش میبیند. هیچ چیزی را در خلقت نمیبیند، فقط خدا را میبیند؛ آنوقت اگر شما اینطوری شدید، هیچ کسی نمیتواند شما را گمراه کند و بازی دهد.
انبیا هم سِیر داشتند، آدم از سِیر درنیامد، سیصد سال گریه کرد. یونس از سِیر در نیامد، در آب و شکم حوت افتاد. نوح از سِیر در نیامد، به قومش نفرین کرد؛ چون امیدواری به ولایت و هدایت دیگران نداشت. وقتی نوح نفرین کرد، خدا توبیخش کرد. حالا اگر من جای نوح باشم، باید به خدا چه بگویم؟ به خدا میگویم:
خدایا! توفیق از من گرفته شد، من زیر نظر تو درست میشدم.
اگر توفیق داشته باشید، گذشت هم دارید.
شخصی بود که مرا خیلی اذیت کرد، حالا وقتی میخواست به مکّه برود، درِ خانهمان آمد و گفت: حلالم کن! گفتم من اصلاً نمیخواهم کسی در قیامت به خاطرم گیر باشد. حالا فحش داده، مالم را خورده، اذیتم کرده، هر کاری کرده، حلالش کردم. نوح این کار را نکرد، بدیهای آنها را دید. ما باید گذشت خدا را هم ببینیم که خدا گنهکاران را میآمرزد. متقی همه اینها را میبیند و میگوید: من گذشت کردم.
امام (علیه السلام) چیزی که اصلاً در خلقت وجود ندارد را میداند؛ نه این که چیزی که هست را بداند؛ اما شیعه چیزی که هست را باید قبول کند. آن کارهایی که در تمام خلقت انجام میشود، باید به اجازه امام (علیه السلام) باشد. همانطور که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به ابن ملجم میگوید تو کُشنده من هستی؛ یا میگوید حسینم در عاشورا این طور میشود؛ پس تمام کارهایی که در خلقت انجام میشود، به قلب مبارک امام (علیه السلام) اعلام شده؛ چون قلب عالم امکان است.
مبنای شناخت امام (علیه السلام) این است که امام را خلق حساب نکنیم و بدانیم کلّ حرفهایی که در خلقتهاست، در قلب امام است. اگر این طوری باشید، دیگر فروریزان نمیشوید و آرامش دارید؛ چون آرزوی دیگری ندارید. وقتی امام رضا (علیه السلام) به من گفت: حسین! تو را هدایتکُن قرار دادیم. گفتم: آقاجان! شما خودتان هدایتکُن هستید، فرمود: تو راهنما باش. او امام (علیه السلام) است و میداند که من این را به او میگویم، میخواهد با من عشق کند.
مگر درس و عبادت معرفت میآورد؟! مگر ریش، لباس و ظاهر آراسته معرفت میآورد؟! ائمه طاهرین (علیهم السلام) باید معرفت را بدهند؛ البته به این معنا نیست که شما هیچکاره باشید، باید بخواهید.
خدا هم میفرماید: «واللهُ یَهدی مَن یَشاءُ إلی صراطٍ مُستقیم» اگر بخواهی هدایتت میکنم؛ یعنی برایت هدایتکُن قرار میدهد؛ باید معرفت را از امام زمان (عج الله فرجه)، علی مرتضی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) بخواهید، تا نظری به شما بکنند و آنچه معرفت در خلقت است را در قلبتان بریزند؛ چون معرفت پیش آنهاست.
«العلمُ نورٌ یَقذِفُه اللهُ فی قَلب مَن یَشاء».
چه کسی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را میشناسد؟! مگر خدا، او را بشناسد. همانطور که خدا را نمیتوانیم بشناسیم، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را هم نمیتوانیم بشناسیم، فقط خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میشناسد که میگوید: اگر عبادت جنّ و انس کنی، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشی، تو را با صورت در جهنم میاندازم؛ یا میگوید اگر هفتاد پیامبر، علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشند آنها را در جهنم میاندازم.
کسانی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را قبول ندارند، نه خداشناسند و نه علی شناس. نه عقل دارند و نه وجدان. در وجدان بشر چیزی است که علی (علیه السلام) را تأیید میکند؛ آنوقت خدا میگوید اگر بخواهی هدایتت میکنم.
اگر خدا نگفته بود که خواستن علی (علیه السلام) بهشت و نخواستنش جهنم است، اگر یک نَفَس و یک ضربتش، افضل از عبادت ثقلین نبود، اگر خورشید را برنگردانده بود، اگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در فتح خیبر پرچم را به دستش نداده بود و اگر دیدنش، مطابق با رستگاری ثقلین نبود؛ من باز هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میخواستم، این علی شناسیِ وجدانی است. وجدانی یعنی شعاعی از امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تو هست که نمیشود گفت برای چه علی (علیه السلام) را میخواهی!
خدا به قدری امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را معرفی کرده که ما بهشت برویم. معرفی علی (علیه السلام) نزد خود خداست؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را معرفی کرد. آنچه را که خدا خلق کرده، همه کسری دارند؛ تا حتی صد و بیست و چهار هزار پیامبر، به جز رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) کسریشان ولایت است، کسریشان نشناختن ولایت است. چرا؟ چون ترک اولی دارند.
الآن شما در شُرُف تشویق هستید، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را تشویق میکنید، معرفی نمیتوانید بکنید. آخر، خلق که نمیتواند نور خدا را معرفی کند، خلق کوچکتر از آن است. اینکه خدا گفت: همه نورِ زمین و آسمانها از علی (علیه السلام) است، یعنی اگر نور نباشد، خلقت نمیتواند زندگی کند؛ پس زندگی کلّ خلقت به واسطه امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. امام رضا (علیه السلام) به من گفت حسین! این رفقا را پرداخت کن! امام زمان (عج الله فرجه) هم که تشریف میآورد، خدا به او میگوید مهدی جان! علی (علیه السلام) را معرفی کن. هستی خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) معرفی نشد. ببین خودِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید: علی جان! من نتوانستم تو را معرفی کنم، فقط امام زمان (عج الله فرجه) میتواند معرفی کند، چرا؟ همه لیاقت پیدا میکنند.
وقتی که امیرالمؤمنین (علیه السلام)، مؤمن و منافق را معلوم میکند و گردن منافقها را میزند، امام زمان (عج الله فرجه) دست روی سر مؤمن میگذارد و مردم، عقلشان کامل میشود و به بلوغ میرسند؛ آنوقت قدری امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) افشا میشود و دل حضرت زهرا (علیها السلام) خوش میشود.
مگر خلق میتواند علی (علیه السلام) را بشناسد؟! اما آدم حرفش را بزند و خوشش بیاید، خیلی خوب است و این همان مِهر علی (علیه السلام) است. حالا وقتی از دنیا رفتید، میآید و بویتان میکند، میبیند مِهر علی (علیه السلام) دارید، مِهرش را دارید یا نه؟ اگر آن را دارید که ایمن هستید؛ وگرنه در دوزخید؛ مِهر علی (علیه السلام) نجات است نه دیدنش. این همه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را دیدند، چهار امام را دیدند، اهل جهنمند؛ چون مِهرش را نداشتند، فقط جسم علّیین امام (علیه السلام) را دیدند. قرآن هم میفرماید: «إنّما یَخشَی اللهُ مِن عِباده العُلماء» علماء در مقابل خدا باید خشیت داشته باشند و خاشع باشند. شرط عالم بودن ترس از خداست. خشیت یا خاشع بودن، شناخت ولایت است، عمر و ابابکر در نظر مردم عالِم بودند؛ اما شناخت ولایت نداشتند.
این کاری که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جنگ صفین با عمروعاص و معاویه کرد، با عقل ما دُرست درنمیآید، اما ما اصلاً عقل نداریم که در مقابل ائمه (علیهم السلام) درست باشد. ببینید عمروعاص چه جور امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میشناسد. شناخت به غیر از عمل، یقین و تسلیم بودن است. اینها شناخت داشتند، تسلیم نبودند.
معاویه گفت: عمروعاص! من نمیدانم من باقی هستم یا علی؟ الآن در مقابل علی ایستادهام، دلم میخواهد علی نباشد و حکومت جهانی داشته باشم؛ الآن عدهای میگویند علی، میخواهم بگویند معاویه! خدا نکند شما ریاست جهانی بخواهید. عمروعاص گفت: معاویه! بلند شو برویم از خودِ علی بپرسیم! معاویه گفت: ما را میکُشد، عمروعاص گفت: تو او را نشناختهای! بلند شدند و با لباس مبدّل و به صورت ناشناس پیش امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند، عمروعاص گفت: خدا لعنت کند معاویه را، آقا! شما هستی یا نه؟ گفت من بعد از چند وقت از این دنیا میروم و معاویه هست؛ حضرت نگفت میمیرم. عمروعاص و معاویه بلند شدند و رفتند.
حالا که قدری دور شدند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: مالک جان! این دو نفر را دیدی؟ گفت: آقاجان! بله! اینها چه کسانی بودند؟ گفت: معاویه و عمروعاص. مالک بلند شد و پایش را محکم به زمین کوبید و گفت: علی جان! چرا نگفتی گردن اینها را بزنم؟ اگر معاویه در ظاهر از بین میرفت، جنگ تمام میشد و مسلمانکُشی نمیشد؛ اما امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: من خدعه نمیکنم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) خودش امر است؛ اما در اختیار امر هم هست. چرا شما در اختیار امر نیستید؟
همانطور که خدا نمیتواند دو مصداق داشته باشد، نمیتواند دو مقصد، دو ذات و دو کُنه داشته باشد. مصداق، مقصد، ذات و کُنه خدا، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است. وقتی میگوییم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خلق میکند؛ در جواب میگویند نه، خدا خلق میکند! این عده کشش ندارند. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بالاتر از این است که بگوییم خلق میکند. آیا علی (علیه السلام) دنیایی که به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است را خلق میکند؟! علی (علیه السلام) خالقیتش را به شیعههایش میدهد. مگر به سلمان نداد؟ به آن شکارها جان داد؛ پس هر چیزی به واسطه علی (علیه السلام) خلق میشود. «إذنُ الله» شیعههایشان هستند، نه خودشان.
هنوز بلال حبشی به اسلام مشرف نشده، دنبال حقیقت میگردد. در شهر میآمد و قدری دیر میکرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را میدید که صحبت میکند. از او خوشش آمد و آن جاذبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را گرفت. جاذبه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله و علی ولیّ الله» است. حالا او را به بیابان میبرند، دستهایش را میبندند و ریگ داغ رویش میریزند؛ اما میگوید محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)! عقیده ولایتیام این است که اگر محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید، هم خدا و هم علی (علیه السلام) گفته است. این قدر گرسنگی به او دادند و صدمهاش زدند که داشت از بین میرفت. ابابکر او را خرید و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بخشید.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را اذانگوی خودش قرار داد؛ اما گویا مخرج شین نداشت. مشرکین دیدند خیلی مورد توجه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار گرفته، عناد داشتند. گفتند: اگر این کلاغ سیاه اذان نگوید، صبح نمیشود؟ جبرئیل نازل شد: یا محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم)! بگو نه! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به آنها گفت: نه! هر چه منتظر ماندند، دیدند صبح نمیشود. پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: به بلال بگو اذان بگوید. ببینید خدا چطور دارد اسم پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) را افشا میکند؟ تا گفت «الله اکبر! الله اکبر!» شفق نزد، تا گفت «أشهد أنّ محمّداً رسول الله، أشهد أنّ علیاً ولیّ الله» فوراً شفق زد! رفقای عزیز! ایراد نکنید که بگویید آن موقع هنوز «أشهد أنّ علیاً ولیّ الله» نبوده، این ذکر در اذان بوده؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تقیه میکرد.
وقتی میگویی که علی (علیه السلام) خورشید را برگردانده، عدهای تعجب میکنند! طلوع فجر را در اختیار غلام سیاه، دوست علی (علیه السلام) گذاشته که به آسمان تصرف میکند. آیا خورشید در اختیار علی (علیه السلام) نباشد؟ کجا میروید؟! مبنایش این است: «إسمه أعظم». اسم اینها، اسم اعظم است نه خودشان. وقتی «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیاّ ولیّ الله» گفت، اسم اعظم خدا را آورد، به پاس احترام اسم اعظم، شفق زد. این شناسایی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و معرفت در حق ولایت است. خدا حاج شیخ عباس تهرانی را رحمت کند، من همیشه یاد ایشان هستم. رفقای عزیز! اگر من هم از دنیا رفتم، یادم باشید. هیچ وقت ایشان را فراموش نکردم. به من گفت: حسین جان! روایت صحیح داریم، خدا میفرماید: ائمه (علیهم السلام) را در اختیار مردم گذاشتیم، تا از آنها استفاده کنند؛ کفران کردند؛ یا آنها را زَهر دادند یا کشتند، ما هم ائمه طاهرین (علیهم السلام) را مخفی کردیم، حالا در آخرالزمان کفران اسمشان را میکنند، اسمشان را هم از مردم میگیریم.
وقتی آقا ابوالفضل (علیه السلام) در ظاهر به دنیا آمد، امیرالمؤمنین (علیه السلام) بنا کرد بازوهای آقا ابوالفضل را بوسیدن، امّ البنین (علیها السلام) گفت: آقاجان! مگر بازوهای فرزندم عیبی دارد؟! فرمود: نه! این بازوها و دستها را در کربلا جدا میکنند. این دستها فدای حسینم میشود. حالا خداوند دو بال به آقا ابوالفضل (علیه السلام) داده، آن ارادة اللهی باز به غیر از بال است، با بالش هر کجا بخواهد میرود.
البته منظور از بالِ آقا ابوالفضل (علیه السلام)، پَر و بال ملائکه نیست، بلکه منظور ارادة اللهی است؛ یعنی هر چه اراده کند انجام میدهد، امام (علیه السلام)، آقا ابوالفضل (علیه السلام) را مثل خودش قرار داده است. آقا ابوالفضل (علیه السلام) ولیّ نبود، اما ولیّپرست و ولیّخواه بود، شما هم باید ولیّخواه باشید. متقی ارادة الله است، برای رفقا هم خواسته که ارادة الله شوند؛ از امام رضا (علیه السلام) خواسته که جلوی اراده باطلشان را بگیرد، مستجاب الدعوه شوند و خیرشان به مردم برسد.
شما که علم فلسفه میخوانی! اول بیا و فلسفه خودت را بفهم، بعد علم فلسفه بخوان. تو مانند پرپرکی هستی که خودش را به مهتابی میزند، آخر میافتد، به نور نمیرسد و میمیرد. بیا دنبال نور حقیقی برو! چرا عمرت را هدر میدهی؟ این علم، تأیید نیست؛ ریشه ندارد؛ ساخته فکر خودت و سوغات خارجیهاست. چیزی که تأیید نشده مثل چیز نجس میماند، باید تأیید شود. مثلاً انگور که باید کشمش شود، تو آن را برمیداری و شراب میکنی. اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین ءامنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» و «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول داری، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خدای تبارک و تعالی اول عقل را آفرید؛ یعنی اول من و علی (علیه السلام) را خلق کرد، ما یک بدن هستیم، من به امر خدا در صُلب عبدالله و علی (علیه السلام) در صُلب ابوطالب رفت. نبوت به من و ولایت به علی (علیه السلام) ابلاغ شد.
عزیز من! بیا تفکر داشته باش و در فلسفه این حرفها کار کن؛ نه این که خودت چیزی بسازی؛ این بدعت به دین و شریعت است. چیزی که عقل کلّ، یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تأیید نکردهاند، بدعت است. چرا خودت و عدّهای را گمراه میکنی؟ ببین، کسانی که مطیع شدند و امر را اطاعت کردند، به کجا رسیدند؟ اصحاب امام حسین (علیه السلام)، مطیع ولیّ خدا، امام حسین (علیه السلام) بودند که امام زمان (عج الله فرجه) درباره آنها میفرماید: پدر و مادرم به قربانتان!
روایت صحیح داریم: کسی بود که قدری کارش سقوط کرده بود، مثل همین علم فلسفه، چیزی درست کرد و عدهای هم دورش جمع شدند و کار و بارش خوب شد. بعد از مدتی از کارش پشیمان شد و نزد پیامبر آن زمان آمد و گفت: من این کار را کردهام، باید چه کنم؟ وحی به آن پیامبر رسید که به او بگو: تمام آنهایی که با این عقیده مُردهاند، باید زنده کنی و آن حرفها را از گوششان بیرون کنی؛ این توبه توست! چرا میگوید کسی که بدعت به دین میگذارد، طاغوت است و مورد لعنت هم هست؟ چون که دنیا تنظیم است، با این بدعتی که گذاشته، دارد طرحی برای نظم دنیا میریزد و آن را به هم میزند؛ چیزی را که جزء دین نیست، به آن اضافه میکند؛ به خاطر همین اهل آتش است.
بترس که فردای قیامت، امام زمان (عج الله فرجه)، حجت خدا به تو بگوید: اینهایی را که به واسطه درس تو گمراه شدهاند، باید زنده کنی و تمام حرفهای باطل را از مغزشان بیرون کنی! بترس از خدا! بیا قرآن مجید و حدیث این خانواده را بخوان که دلت نورانی شود! این حرفها را با تفکر قبول کن! عنادت را کنار بگذار و مردم را نبین! امر خدا و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) و وظیفهات را ببین! ببین چه کسی نجاتدهنده توست و تو را به ماوراء میرساند و قبولی به تو میدهد؟ سواد نجاتدهنده بشر نیست، امر نجاتدهنده بشر است؛ امر، علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
منطق، این حرفهاست؛ یعنی کلام ائمه (علیهم السلام) را بگوییم و با هم مباحثه و مطالعه داشته باشیم. منطق یعنی: شما دارید تمرین میکنید که حضرت زهرا (علیها السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبولتان کنند، انشاءالله از آنهایی باشید که در قیامت، علی (علیه السلام) داشته باشید؛آن وقت از تمام انگشتهایتان نور بالا میزند.
تمام اعمال و رفتار بشر، نموّش با ولایت است، الآن جلسه ولایت، اعمال شما و ولایتتان را نموّ میدهد، به حضرت عباس، چرخ ماشینتان که میگردد و اینجا میآیید، حضرت زهرا (علیها السلام) حساب میکند، باید این حرفها را یاد بگیرید و آنها را زمانی افشا کنید، افشاگر ولایت باشید، خبرنگار امر باشید و این اخبار را با امر به خودتان و مردم برسانید؛ آنوقت حضرت زهرا (علیها السلام) به شما تقبّل الله میگوید.
زهرای عزیز (علیها السلام) میگوید: تویی که حمایت از حسینِ (علیه السلام) من کردی، حمایت از علیِ (علیه السلام) من کردی؛ من که جانم را دادم تو مالت را دادی، من که جانم را دادم تو وقتت را دادی؛ این وقتها که این جوری است، شکر خدا را بکنید.
خدا ولایت میخواهد نه عبادت، نه اینکه عبادت را ترک کنید، عبادت عشقبازی با خداست. شبها آدم با خدا عشقبازی میکند؛ به خدا میگویم: خدایا! دارم با تو حرف میزنم، اگر آن چیزی که به ولیّ الله الاعظم (عج الله فرجه) دادی که اگر نباشد تمام عالم فروریزان میشود؛ یعنی زبان تمام آدمها و آن چه در خلقت است را میداند، اگر این را به من بدهی و بگویی حسین! اینها همه برای توست، یک خدا نگو؛ به خودت قسم که خود نیستی، همه را رها میکنم و میگویم خدا! عشقبازی این است.
اگر تمام سلطنت دنیا را به من بدهی، سالم و خوب هم باشم نه مریض؛ بگویی یک علی (علیه السلام) نگو، همه اینها برای تو؛ همه رامی دهم و یک علی (علیه السلام) میگویم. شما باید در ولایت هم، رکوع و سجود داشته باشید، نه فقط در نماز؛ اگر در نماز باشد که اهل تسنن چقدر نماز میخوانند و اهل جهنم هستند. خدا هم میگوید اگر عبادت انس و جنّ کنی، علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشی، تو را میسوزانم؛ پس اگر عبادت ارزش دارد، عشقورزیِ با خدا و ذوقِ اطاعت است. نماز هم واقعش عشقبازی با خداست، خدا چه احتیاجی به نماز ما دارد؟ خدا خوشش میآید که با او حرف بزنیم، میگوید بیایید روزی سه دفعه با من عشق کنید و با من حرف بزنید. نماز شکرانهٔ ولایت است.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) با خدا عشقبازی میکند و میگوید ای خدا! اگر پسر ابوطالب را به طرف جهنم بِکِشی، چه کسی جلوی تو را میگیرد؟! عشقبازی ائمه طاهرین (علیهم السلام) با خدا این است که مافوق بودن خدا را نجوا میکنند. متقی مافوق بودن خدا و دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) و نجات مردم را نجوا میکند. ما باید مافوق بودن خدا و ولیّ خدا و متقی را نجوا کنیم و نجات همدیگر را بخواهیم.
شما باید این حرفها را بنویسد، با آن نجوا کنید، به امیرالمؤمنین (علیه السلام) یقین کنید و «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول کنید؛ آنوقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شما پاسخ میدهد؛ یعنی شما را اصحاب یمین میکند؛ اما حواستان باشد چیز دیگری ننویسید و کار دیگری نکنید. عشقبازی با این حرفها، عشقبازی با ولایت است.
اگر این حرفها را مرور کنید، اصیل هستید. اصیل کسی است که اصول دین را اجرا میکند. متقی اصیل است؛ عقاید و اصالت خودش را حفظ کرده است. اصیل در حضور کیست؟ حضور آن کسی است که او را سِیر داده است؛ یعنی حضور خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) ؛ اما ما اسیر هستیم نه اصیل. اسیر نفس و فکر و خیال و دنیا هستیم. کسی که پایبند به دنیا باشد، اسیر است. شما باید فرمانده باشید، نه این که فرمان دنیا را ببرید. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک! به جوّ آسمان میتوانید بِپَرید، شما همپرواز با امام زمانتان میشوید؛ اما همپرواز با دروغ و شهوت و مال دنیا نباشید.!
بیایید با عشق ولایت کار کنید؛ یعنی در پرتو ولایت باشید. این حرفها را یواش، یواش در قلبتان بیاورید؛ آن وقت قلبتان گنجینه میشود. وقتی قلبتان سلیم باشد، به قلب وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه) اتصال است؛ یعنی جوری است که فارغ نیست که همینطور این طرف و آن طرف بزند. همیشه صادرکنِ امر به خودتان باشید، نه این که طرف امر خلق بروید. وقتی طرف امر خلق رفتید، در قلب شما اصلاً ولایت پا نمیگذارد؛ چون غصب است. دل شما را شیطان مصادره کرده است، ولایت در جای غصبی اصلاً پا نمیگذارد.
لقای خدا، اطاعتِ امر خداست. همیشه به فکر خدا باشید و دائم در یاد باشید؛ آنوقت دیگر گناه نمیکنید. اگر شما واقعاً در اختیار امام زمان (عج الله فرجه) باشید، دیگر در اختیار گناه، خیال، من و عنادتان قرار نمیگیرید؛ به طوری میشوید که اصلاً گناه کردن برایتان اکراه میشود، از آن متنفر میشوید، آن گناه و خیال، برایتان گندیده میشود؛ این است که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: شما عضو ما هستید، گناه کنید جدا میشوید. عزیزان من! خودتان را از ولایت جدا نکنید! اگر نافرمانی کنید و اهل دنیا شوید، جدا میشوید. بدی گناه این است که خدا و وجود مبارک امام زمان (عج الله فرجه) را نمیبینید و گناه میکنید؛ این توهینِ شما گناه است. روایت داریم: خدا میگوید اگر توهین به یک مؤمن بکنی، هیچ عبادتت را قبول نمیکنم. آیا وقتی گناه میکنید توهین به خدا و امام زمان (عج الله فرجه) نیست؟! آیا خدا و امام زمان (عج الله فرجه) به قدر یک مؤمن نیست؟!
خدا گناه را میآمرزد؛ اما گناه کبیره، گناه بیولایتی و پشت به ولایت کردن است که خدا آن را نمیآمرزد. بشر باید توبه گناه درونش باشد؛ نه این که یاد گناه باشد. چرا امام حسین (علیه السلام) توبه حُرّ را قبول کرد؟ چرا خدا توبه نصوح را پذیرفت؟ چون آنها وقتی توبه کردند، دیگر آن کار را نکردند.
گناه هر چه باشد، وقتی اسبابش فراهم میشود، بگویید زهرا جان! علی جان! امام زمان! کمکم کن! فوری کمک میرسد، شما نمیتوانید بگویید من از این گناه میگذرم؛ باید توان امام زمان (عج الله فرجه) و توان حضرت زهرا (علیها السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را ببینید که آنها کمکتان میکنند. علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) خنثیکن گناه هستند. شما باید باتوانِ بیتوان باشید! بتوانید گناه کنید و نکنید؛ بتوانید به زن مردم نگاه کنید و نکنید؛ بتوانید مال مردم را بخورید و نخورید؛ آخر، هر کسی گمراهیاش یک جوری است! حُرِّ زمان باشید! الآن امام زمان (عج الله فرجه) «هل مِن ناصر» میگوید، من میشنوم و لبیک میگویم! شما به چه کسی لبیک میگویید؟! امام حسین (علیه السلام) در میدان آمده و دارد میجنگد، اما میگوید «لا حَول و لا قُوّة إلّا بالله العلیّ العظیم» امام حسین (علیه السلام) از خدا نیرو و کمک میگیرد، حول و قوه از خدا میخواهد؛ خودش کمک است؛ اما دائم با خدا نجوا میکند و از خدا مدد میخواهد، آنی امام حسین (علیه السلام) بدون نجوا نیست، ای خدا! کمکم کن. ای خدا! قدرت تو دادی و تو میدهی.
شما هم باید هر لحظه کمک بخواهید، تا کمکتان کنند؛ وگرنه مبتلا میشوید. شما بگویید خدا! خدا میگوید لبیک! میگوید پیش ائمه (علیهم السلام) بروید! شما چندتا خدا دارید؟! اگر شما در گناه بگویید خدا! بگویید زهرا! بگویید امام زمان! آرامش پیدا میکنید؛ نه اینکه آن کاری که در خیالتان هست را بکنید، آرامش پیدا کنید. کمک یعنی چه؟ وقتی گفتید خدا! امام زمان! حضرت زهرا! آنوقت حضرت زهرا (علیها السلام) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) آن قدرت گناه و آن خیال را از شما میگیرند، معصومیتشان را به شما میدهند و کمکتان میکنند! امامتان را میبینید؛ اما اگر کمک نشود، صحنه دنیا را میبینید.
اتکا، آدم را از ولایت و توحید باز میدارد، الآن نود درصدِ مردم اتکا به آنها تزریق شده، وقتی تزریق شود، دیگر فایدهای ندارد؛ تا حتی اگر خود امام (علیه السلام) و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به آنها بگوید، دیگر اثر نمیکند. باید مواظب باشید که اتکا به شما تزریق نشود. اتکا مشابه درست کردن برای ولایت، تا حتی مشابه درست کردن برای خداست. اتکا به پول، قدرت، دوست، بیان و جمالتان دارید. حالا میگویید چطور اتکا به جمال داریم؟ روایتش را بگویم که باور کنید. یوسف وقتی خودش را در آئینه دید که خیلی زیباست، این زیبایی را اتکا به خودش دید و اتکا به خدا ندید که خدا به او داده؛ به خودش گفت اگر بنا باشد مرا بِخَرند، باید به قیمت گرانی بِخَرند.
وقتی میخواستند یوسف را بِخَرند او را در مزایده گذاشتند، پیرزنی چهار تا دوکچه آورده بود تا یوسف را بخرد. به او گفتند: آخر یوسف را با قیمتهای خیلی سنگین میخواهند بِخَرند، پیرزن گفت: میخواهم جزء خریداران یوسف باشم. حالا چهار تا دوکچه آورده تا او را بِخَرد نه این که ببیند. شما الآن جمالتان خوب است، باید ببینید چه کسی آن را به شما داده است؟!
تو حُسن یوسفی داری به حُسن خود مشو غِرّه | صفات یوسفی باید تو را تا ماه کنعان شد |
صفات یوسف آن بود که از زلیخا گذشت. صفات شما که زیبایید، این است که از گناه بگذرید. الآن انفاقی کردید، باید سجده شکر کنید که خدایا! من این پول را به اهلش دادم، به غیر اهلش ندادم که هم پولم برود و هم فایدهای نداشته باشد. دیگر این که شکر کنید که من سلامتی دارم و میتوانم انفاق کنم.
اتکا خیلی دامنه دارد. تمام مردمی که جهنمی میشوند، اتکا دارند. چرا میگوید: در آخرالزمان اگر یک نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؟ چون ما اتکا داریم. امام رضا (علیه السلام) در نیشابور فرمود: «لا اله الا الله حِصنی فَمن دخل حِصنی أمِنَ مِن عَذابی، بِشرطها و شُروطها أنا مِن شُروطها. » لا إله الّا الله این است که شما اتکا به هیچ کسی نداشته باشید. اتکا به خدا و امر خدا، یعنی علی بن ابی طالب (علیه السلام) داشته باشید.
رفقا! ما دو نوع وابستگی داریم: وابستگی خوب و وابستگی بد. سلمان، میثم، مقداد و اباذر وابسته به صفات خدا بودند، شما هم وابسته به اهل بیت و کار خیر شوید. کسی که وابسته به ائمه (علیهم السلام) است، گناه نباید بکند؛ وگرنه وابسته به گناه و غیرِ امر است. وابسته به صفات و رفتار دشمنان ولایت نباشید. ابن ملجم وابسته به آن زن (قُطام) شد که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را کُشت و خودش را جهنمی کرد.
آدم یک وقت یک نفر را میخواهد، اما یکی دیگر را میپذیرد؛ پذیرایی بالاتر است. یک نفر پیش امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و گفت علی جان! من تو را دوست دارم، حضرت فرمود: من هم تو را دوست دارم. رفیق این شخص تا جریان را فهمید، گفت من هم پیش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میروم و همین را میگویم. وقتی پیش حضرت (علیه السلام) رفت و گفت: علی جان! من شما را دوست دارم، حضرت (علیه السلام) سکوت کرد؛ دوباره گفت. حضرت (علیه السلام) فرمود: دروغ میگویی؛ چون که من تو را دوست ندارم. خدا نکند علی (علیه السلام) مارا نپذیرد؛ این شخص وابسته به دشمنان حضرت زهرا (علیها السلام) بود، وابسته به معاویه بود که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) او را نپذیرفت.
من همه رفقا را میخواهم؛ اما اتکا ندارم؛ چون که یک وقت رفاقت گرفته میشود. من باید اتکا به خدا داشته باشم که به دل شما انداخته که مرا بخواهید و دوست داشته باشید. شما باید درباره ائمه طاهرین (علیهم السلام) هم اتکا و هم التماس داشته باشید. التماس کنید که خدایا! محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) را از ما نگیر! خدا میداند من چقدر شبها التماس میکنم: خدایا! محبت اینها را از من نگیر. اگر محبت اینها را از شما بگیرد، محبت دشمنانشان را به شما میدهد.
به خدا میگویم: خدایا! تو هیچ چیزی از فردوس و جنّات بهتر نداری. اگر فردوس را به من بدهی و کمِ محبت خودت یا علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) بگذاری، تو جفاکُن نیستی؛ ولی به من جفا شده. خدایا! از تو یک چیز میخواهم و آن هم محبت امام حسین (علیه السلام)، محبت حضرت زهراست، به من عطا کن! وقتی اینطوری شدی، بالای آسمانها میروی و تو را سِیر میدهد، جهنم را میبینی، اصلاً جهنم برایت خاموش میشود، زمین و آسمان و آنچه را خدا خلق کرده، میبینی. خدا تمام اشرفیتی که میدهد به واسطه محبت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) است، در صورتی که محبت کس دیگری را نداشته باشی.
خدا این دنیا را که خلق کرده، سفره جُود و عنایتش است. همه خلق سرِ این سفره نشستهاند؛ تا حتی کفار و ناصبی (دشمن امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ولایت)، همه میخورند، مینشینند، بلند میشوند و در ظاهر استفاده میکنند؛ حالا خدا یک مرتبه میگوید: این سفره را از برای حجت خودم و متقی پهن کردم. ای متقی! ای کسی که پیرو ولیّ من هستی، تمام این نعمتها که در دنیاست، تا حتی به درخت امر کردم تولیدت را بده؛ اینها برای توست. ولی در قیامت به غیر از زَقوم، به کفار و منافقان، چیز دیگری نخواهم داد؛ چون که در آخرت، سفره ولایت است.
شما در دنیا سرِ سفره حضرت زهرا (علیها السلام) و امیرالمؤمنین، امام حسین (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه) هستید؛ خدا این سفره را پهن کرده تا شما تمرین ولایت کنید و کارت ولایت بگیرید؛ نه این که بخورید، بخوابید، بگردید و هیچ به فکر نباشید. باید تمرین کنید که اگر متقی نیستید، جزء متقی شوید و به شما کارت ولایت بدهد. تمرین باید تولید و صادرات داشته باشد؛ وگرنه تمرین نیست. اگر ولایت در شما پیاده شود، صادرات و تولیدتان امرِ ولایت است؛ اما شما شیطان، هوا و هوس و شهوت را در وجودتان راه میدهید، اینها صادرات شماست.
رفقای عزیز! حالا که سرِ سفره ائمه (علیهم السلام) نشستهایم، باید بیعاطفهگری نکنیم. چه چیزی باعث میشود که بیعاطفهگری کنیم؟ آن قدرت و منیّتی که دارید، آن چشم ماورایی را نمیبینید، با چشم دنیا نگاه میکنید، دنیا را ضبط میکنید و شیطان صدها راه برایتان درست میکند؛ اما خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یک راه دارند. «إهدنا الصراط المستقیم» یعنی صراط علی (علیه السلام) و امام زمان (عج الله فرجه)، پس مؤمن باید اینجا تمرین ولایت کند؛ تا به ماوراء دست پیدا کند.
حالا چه کار کنید این طوری بشوید؟ اول باید یقین به ولیّ الله الاعظم (عج الله فرجه)، روح تمام خلقت داشته باشید. یقین به امام (علیه السلام) یعنی چه؟ یعنی بدانید که در این خلقت، کسی مانند امام زمان (عج الله فرجه) نیست که ما طرفش برویم؛ این امامشناسی است. کسی هم مانند خدا در ظاهر نیست که او را پرستش کنیم؛ این خداشناسی و توحید است. بعد از یقین، به سوی نور حرکت کنید. مگر خدا نمیگوید من ائمه (علیهم السلام) را از نور خودم خلق کردم؟ والله، تمام خلقت ظلمت است؛ مگر اتصال به نور شود. بعد از حرکت، به امر امام زمانتان عمل کنید.
اینطوری باید ولایت را بشناسید که دست از آن برندارید و تزلزل نداشته باشید. با یقین به ولایت حرکت کنید؛ آن وقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به شما پاسخ میدهد؛ پاسخش این است که صفاتش را به شما میدهد، صفاتتان میشود صفات علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) و کارتان درست است. صفات الله شدهاید، دیگر صفات شیطان، خیال و لهو و لعب ندارید.
اصحاب امام حسین (علیه السلام) اول یقین کردند؛ سپس حرکت کردند و به کربلا آمدند. وقتی آنها امر امام حسین (علیه السلام) را اطاعت کردند، امام (علیه السلام) به آنها پاسخ داد؛ صفات الله به آنها داد. یک دفعه امام حسین (علیه السلام) امر کرد: نگاه کنید! آنها نگاه کردند و دیدند یک حوریه دارد هر نفر از آنها را دعوت میکند. باز هم قانع نبودند؛سرهایشان را به زیر انداختند. امام حسین (علیه السلام) روی علم ولایت دید که اینها خیلی خوشحال نشدند. گفتند: حسین جان! ما تو را میخواهیم. آقا امام حسین (علیه السلام) نظری کرد، دیدند امام حسین (علیه السلام) جلوی آنهاست و اینها هم پشت سرش هستند؛ آنوقت بنا کردند خندیدن و با یکدیگر شوخی میکردند. حالا وقتی شهید شدند، امام زمان (عج الله فرجه) میفرماید: «السَّلام عَلیک یا مُطیع لله و لِرسوله عبد الصّالح، پدر و مادرم به قربانتان!»
جنگی بود گویا شش ماه طول کشید، خیلی سخت بود. وقتی که نزدیک مدینه رسیدند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دستور داد: همه آرام باشید، حالا منبری از جهاز شتر و هر چه بود، گذاشت؛ روی آن رفت و بنا کرد به صحبت کردن، فرمود: این «جهاد اصغر» بود، بپردازید به «جهاد اکبر»! تا پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) این را حرف را زد، همه لرزیدند و گفتند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواهد دوباره ما را به کجا بفرستد؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «جهاد با نفس». اینها جهاد با نفس نکردند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) را اینطور اذیت کردند، زهرای عزیز (علیها السلام) را کشتند و پیرو خلق شدند.
چرا شما پیرو خلق میشوید؟ بیایید خودمان را بسازیم، خودسازی یعنی امر را اطاعت کنید؛ آن وقت تولید دارید؛ تولیدتان هدایت است؛ یعنی باید خودتان را هدایت کنید. خودسازی کنید؛ تا جزء متقی باشید و انسانساز شوید؛ یعنی کلامتان، نَفَستان، غضبتان و صحبتتان انسانساز است. شیعه که این همه ارزش دارد؛ با هوای نفس و شیطان مبارزه میکند.
آخرالزمان فتنه است. ببین نمیگوید موقعیت دیگری، خیلی روی آخرالزمان تکیه شده که فتنه و شرّ الأزمنه است. چهل منزل سر امام حسین (علیه السلام) را بردند، نگفت شرّ الأزمنه، آخرالزمان را گفت شرّ الأزمنه است. پیامبر فرمود: یا سلمان! فتنه تا کوهها را میگیرد. یا سلمان! موسیقی تا مکّه را میگیرد. در خانه خدا که نباید موسیقی برود! گفت این یکی از علامات آخرالزمان است.
سلمان گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! دوباره بفرمایید! پیامبر فرمود:
«کاشفاتُ العاریات»، زنها پوشیده؛ اما برهنهاند. مرتب سلمان از پیامبر تمنّا میکرد و میخواست بفهمد. بشر باید احکام را بفهمد. حالا آنها دارند در سفر حجة الوداع از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قدردانی میکنند تا حرفها را بزند. کجا این حرفها را میزند؟ در خانه خدا. حضرت فرمود: اغلب علماء آخرالزمان، به میل خودشان، فتوا میدهند، دلها متفرق و مسجدها آباد میشود. مسجدها پُر از جمعیت؛ اما دلها متفرق است، ربا علنی میشود و همه جا را میگیرد. مرتب سلمان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! اینطور میشود؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرمود: قسم به کسی که جان عالم در قبضه قدرت اوست، میشود. حالا شما که مکّه رفتهاید، از این طرف تا آن طرفِ خانه خدا تلویزیون است. آخرش فرمود: «دینُکم دینارُکم» دینشان را به دینار میدهند.
چقدر به شما میگویم عزیزان من! محبت دنیا نداشته باشید.
مردها شبیه زنها و زنها شبیه مردها میشوند. تمام این حرفها شدنی است. آیا کسی عبرت هم میگیرد؟ آیا ما از حرفهای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عبرت میگیریم یا نه؟ یا این که داریم راه خودمان را میرویم. حالا خوب که حرفهایش را زد، گفت: امانت از بین مردم میرود؛ یعنی دیگر کسی امین نیست، خیانت زیاد میشود، دروغ رواج میگیرد. الآن اگر کسی راست گفت تعجب میکنید، اگر دروغ گفت که همه دروغ میگویند.
سلمان اهل عمل است، گفت: آخرالزمان برای مؤمن چطور است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: برای مؤمن خیر است. سلمان گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)! در تمام فتنهها چطور خیر است؟ چه کار کنند؟ گفت: واجبات، ترک محرّمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ مردم شرکت نکنند، بروند کنار، اگر کنار بروند، دینشان حفظ است.
شما کنار که نمیروید، عدهای را هم از کنار بودن در کار میآورید. کنار بروید و منتظر امام زمانتان باشید؛ آنوقت ثواب هزار شهید میبرید. همیشه خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) رهبر شما هستند. بعد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: یا سلمان! اینقدر کار مشکل میشود که دین، بیدینی و بیدینی دین میشود. اغلب مردم دنبال بیدینی میروند. یا سلمان! اگر آن زمان کسی دینش را حفظ کند، با من و در درجه من است. اویس کنار رفت و برادر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) شد، شما از عقاید بد مردم بروید کنار؛ یعنی عقایدشان را امضاء نکنید. کنار رفتن یعنی گناه نکنید، ویدیو و تلویزیون نداشته باشید، دروغ نگویید و چشمتان را حفظ کنید.
بعد یکدفعه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بنا کرد به گریه کردن، قربان آن اشک پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بروم که چقدر ما را میخواهد! گفت: سلمان جان! من برای ضعفای آن زمان گریه میکنم؛ یعنی برای شما. چرا؟ اغلب علماء دنبال خلق میروند؛ مردم هم دنبال آنها میروند و کارشان مشکل میشود. اول عالِم در آن زمان بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمر و ابابکر بودند، مردم هم دنبالشان رفتند. یقین کنید دنیا عمر«لعنة الله علیه» است و آخرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.
«حُبّ الدنیا رأسُ کلّ خَطیئه»
«إنّما الدّنیا فَناء و الأخره بَقاء»: دنیا فنا و آخرت بقاست. شما در این دنیا کشف بقاء میکنید. بقاء محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) است. من چطور ماوراء را میبینم؟ شما باید فکر دنیا را زمین بگذارید؛ آن وقت سِیر دنیا را کردهاید. حالا میخواهید سِیر ماورایی کنید؛ یعنی میخواهید بفهمید و به آن عمل کنید. وقتی که فهمیدید، میخواهید ولایت را، کاملش را بدانید. وقتی توجه کردید، میخواهید خداشناسیتان بالا برود؛ یعنی خودتان را در اختیار خدا و ولایت میگذارید؛ آن وقت خدا چشمی به شما میدهد که ماوراء را میبینید. این برای همه کس نیست. من میبینم و میگویم.
در حدیث کساء هم آمده است، خدا میگوید: آنچه را که در زمین و آسمان، لوح و قلم است، همه را برای شما دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) خلق کردم. ماوراء را میبینم، که در تمام این خلقت چیزی نبوده، خدا صدها هزاران از همین دنیاها دارد، این دنیا از بس کوچک است، میگوید خشخاشی است؛ فقط ائمه طاهرین بودهاند. اگر شما مطابق امر امام حسین (علیه السلام) عمل کنید، این مطلب را بهتر میفهمید. بیشتر علماء میگویند برای خداشناسی، پی به آیات خدا ببرید. حالا امام حسین (علیه السلام) جواب اینها را میدهد و میگوید: خدایا! هر وقت نگاه به آیات تو کردم، از تو دور شدم.
خدا همه خلقت را به واسطه دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) خلق کرده است، من میبینم که اصلاً در همه عالَم هیچ چیزی نبوده و ائمه بودهاند و تمام خلقت با قدرت خدا به وجود آمده است؛ اما به واسطه ائمه طاهرین (علیهم السلام) خلق کرده است. مقصد خدا این است که تمام بشر را به سمت ولایت رشد دهد. هیکلی که ولایت ندارد تفاله است. شما باید روح شوید، این جسمانیت را دور بیندازید و اتصال به روح شوید. چرا؟ شما لکهاید، باید به اقیانوس اتصال شوید، یعنی اتصال به امام زمان (عج الله فرجه) شوید؛ اما حواستان جای دیگر است!
بعضیها نمیخواهند بفهمند، میخواهند حرفی را درست کنند و بگویند که ما میفهمیم و ایراد کنند. اگر کسی بخواهد بفهمد و هدایت شود، جلوه حرف و کلام را میبیند، میپذیرد و دیگر عناد ندارد؛ اما اگر عناد داشته باشد، عنادش یک پرده میشود و جلوه را نمیبیند. عمر و ابابکر عناد داشتند، هر چه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها میگفت، عناد مانع میشد که حرف حق را بشنوند. عناد یعنی من، بیایید من را از خودتان دور کنید. کسی که عناد دارد تسلیم نیست، نگاه به ذکر، لباس و ابعاد خودش میکند و تسلیم ولایت نمیشود. اگر با متقی سروکار نداشته باشید، سقوط میکنید. اینها که سقوط کردند هیچگاه با متقی سروکار نداشتند، با من و عناد خودشان ارتباط داشتند؛ ارتباط مصنوعی و خیالی با متقی داشتند.
شخصی به نماز جماعت آمد؛ اما به تکبیرة الإحرام پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نرسید و هفتاد شتر داد که به ثواب نماز جماعت برسد؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قبول نکرد. (البته امام جماعت آن نماز باید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد، نه هر کسی؛ چون که امام جماعت شروطی دارد. شرط اولش این است که باید شیعه باشد.) ولی شخص دیگری به چهار رکعت نماز نرسید. حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) رو به جمعیت کرد و گفت: این شخص ثوابی کرده است که اگر آن را به ثقلین تقسیم کنند، تمام اینها رستگار میشوند. مردم به او گفتند: چه کار کردی؟ گفت: به نخلستان رفتم تا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را ببینم. این نگاه، چه نگاهی است؟
این مرد یک نگاه هستی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرد، کفواً احد بودن امیرالمؤمنین (علیه السلام) و مافوق تمام خلقت بودن را دید. نجات کلّ بشر و نجات کلّ خلقت را دید. برادر و مقصد رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، روح و جان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید. روح تمام ائمه طاهرین (علیهم السلام) و حیات بشر را دید. آن کسی که نخواستنش ذلت است و خواستنش نعمت است را دید.
بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هفتاد هزار نفر به جای اینکه از محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نگهبانی کنند، از محبت عمر و ابابکر نگهبانی کردند که خدا گفت مرتد و کافر شدند. کاش نگهبانی نکرده بودند، به قُدس خدا جسارت کردند. اگر نگهبانی را حفظ کرده بودند، حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) کشته نمیشد. فقط چهار نفر؛ یعنی سلمان، اباذر، میثم و مقداد از محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نگهبانی کردند.
وقتی منادی ندا داد: ارکان خدا شکست! عدهای که محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را داشتند و پیرو عمر و ابابکر نبودند؛ اما به خاطر گناهشان در جهنم عقاب میشدند؛ با این ندا رقت کردند و به واسطه این محبت از آتش جهنم نجات پیدا کردند، اینها از محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که درونشان بود، نگهبانی کردند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) دید اینها به واسطهٔ رقّت بر او از جهنم نجات یافتند، خوشحال شد و فرمود:«فزتُ و ربّ الکعبه»
نگهبانی یعنی تسلیم امر پیامبر بودن. نگهبان خائن به امر نیست؛ وگرنه نگهبان نیست. شما مثلاً الآن روزهاید، چطور نگهبان هستید که روزهتان باطل نشود؟! مواظب گوش، چشم و زبانتان هستید که غیبت نکنید و غیبت نشنوید، دروغ نگویید؛ وگرنه روزهتان باطل میشود؛ اینطوری باید مراقب ولایتتان باشید! تمام خلقت نگهبان ولایت است؛ اگر از ولایت غافل شوید، تیر میخورید، مثل پرندهای که از ذکر خدا غافل میشود و تیر میخورد. نگهبان، اتصال به کلام است؛ پس شما هم باید تسلیم بیان متقی باشید. اگر حافظ و نگهبان امر امام زمان (عج الله فرجه) و مجلس ولایت باشید، جای دیگر نمیروید. اگر حافظ این حرفها باشید، خیال دیگری نمیکنید. نگهبانی از قلبتان بکنید که محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در آن وارد شود، چیز دیگری وارد نشود.
از خدا بخواهید که خدا صفات نگهبانی را به شما بدهد. سوگند به امام زمان (عج الله فرجه) بخورید که آقاجان! ما دست از نگهبانی برنداریم، کمکمان کن. خدایا! ما را از نگهبانی کنار نزن؛ آنوقت میشوید نگهدار و دائم به حبل المتین وصل هستید. چگونه نگهبانی کنید؟ گاهی در مجلس باید سکوت کنید، گاهی باید سخن بگویید. گاهی با ایستادن و گاهی با صبر و یقین ولایت. گاهی با غلط دیدن راه خلق یا بینیازی از خلق باید نگهبانی کنید.
تا زمانی که مشغول به این حرفها هستید، مشکورید؛ مورد شکر خدا هم قرار میگیرید؛ یعنی خدا از شما تشکر میکند و میگوید با من محشور هستید؛ اما اگر شکر نکردید، مدیون این حرفهایید. اشخاصی بودند که خیلی ثروت داشتند، اینها کفران کردند، خدا از آنها گرفت و محتاج مردم شدند، اینها باید فقرا را نجات بدهند، ندادند، خدا هم مبتلایشان کرد.
تبری از دشمنان ولایت، تشکر از ولایت است؛ یعنی اگر لعنت بر عمر و ابابکر نکنید، شکر نکردهاید. باطن شکر، نعمت را از خدا دیدن و از خلق ندیدن است؛ قدر این حرفها را دانستن، شکرانه خداست. وقتی شکر میکنید، فَرَحی در قلبتان ایجاد میشود که آن جلوه رحمان و رضایت خداست.
رفقای عزیز! شما باید شکرانه این القائات را به جا آورید؛ یعنی با خودتان عهد کنید که چه من بودم و چه نبودم، این حرفها را عمل کنید. این مجلس آشیانه علی (علیه السلام) و زهراست، شکرانه کنید، عشق کنید، به خود ببالید و بگویید «مَن مِثلی؟!» شکر این جلسه این است که در جلسات دیگر نروید؛ چون که همه تعریفی است، فقط این جلسه، تأییدی است.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: من حسرت میبرم به اینکه دور هم جمع میشوید و حرف ولایت میزنید؛ یعنی شما با هم هماهنگ ولایتید. یک هماهنگی دائم و یک هماهنگی متفرق داریم. شما باید هماهنگیتان دائم باشد؛ هماهنگی مجلسی خیلی درست نیست که شما فقط در مجلس ولایت هماهنگ باشید. باید در هر کجا هستید با ولایت، هماهنگی داشته باشید و جدا نشوید؛ آنوقت به امید خدا هر کجا از دنیا رفتید، با ولایت از دنیا رفتهاید.
دلم میخواهد شما از شرمندگی درآیید و بگویید علی جان! ما آمدیم طرف تو! زهرا جان! ما آمدیم طرف تو! یکی از شما در این جمعیت اینطوری بشوید، من خوشحال میشوم. اگر شما دست از امام زمان (عج الله فرجه) برندارید، روایت داریم آنهایی که یاور امام زمان (عج الله فرجه) هستند، هر کجای عالَم از دنیا بروند، اگر در دریا هم غرق شوند، سرشان روی زانوی امام زمان (عج الله فرجه) است و جان میدهند. رفقای عزیز! این حرفها را یقین کنید؛ اما حبل المتین را احترام کنید و جدا نشوید.
یک نفر در بازار عطرفروشها آمد، یکدفعه غش کرد و افتاد. تا تاپاله گذاشتند دمِ بینیاش، چشمهایش باز شد. مگر تو میتوانی در بازار عطرفروشها بیایی؟! بازار عطرفروشها، بازار علی (علیه السلام) و بازار زهراست، بازار امام زمان (عج الله فرجه) است. تو یک عمری نَفَس خلقی کشیدی، نَفَس مقام کشیدی، نَفَس دنبال مردم رفتن کشیدی، مگر میتوانی اینجا بیایی؟! اصلاً اینجا آمدن خیلی شرط نیست، نرفتنش شرط است. خیلی زحمت میکشید، ما تشکر میکنیم؛ اما نرفتنش شرط است؛ چون که ولایت سنگین است، چطور میشود نروید؟ شما باطنتان رفته، ظاهرتان اینجاست؛ آنوقت میروید.
رفقا! با همدیگر باشید و با هم هماهنگ شوید، اگر از دنیا رفتم، جلسه را آبادتر کنید. با عشق و علاقه جمع شوید. همهتان پرچم «علی ولیّ الله» در دست داشته باشید. همه شما را جوانان اهل بهشت میبینم؛ اما کاری نکنید خدشه بخورید. موقعی که حرفها را عمل کنید خوشحالم. اگر عمل کنید، «حیِّ علی خیر العمل» میشوید.
بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) اختلاف ایجاد شد، بعد از من اختلاف ایجاد نشود. حفظکننده جلسه باشید. هر کدامتان باید حاج حسین باشید. جلسه امر است، خود جلسه کافر نمیشود؛ ممکن است ما کافر شویم. شما باید قبولی داشته باشید. قبولی شرط است؛ وگرنه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رفت و امام حسن (علیه السلام) آمد. قبولی ائمه طاهرین (علیهم السلام) مهم است. الآن متقی هست، قبولیِ متقی مهم است. کینه و حسد به خود راه ندهید. کینه به خونتان سرایت میکند. با خدا بیتوته کنید و بگویید: خدایا! درون ما چیزهایی است که باعث تزلزل ماست، آن چیزها را خنثی کن، بیرون کن و محبت خودت و ائمه طاهرین (علیهم السلام) را جایگزین کن.
اینجا که میآیید باید جای دیگر را نبینید، جای دیگر نروید؛ وگرنه اینجا را فروختهاید. جلسه یعنی با هم هماهنگ باشیم، همعقیده و هممقصد باشیم، از حضور هم عشق کنیم، با علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) عشق کنیم و جدی باشیم. بعدها روی شما حساب میکنند، همانطور که روی سلمان و اباذر و طلحه و زبیر حساب شد. بدانید زمانی میرسد و تکتک شما افشا میشوید، مواظب آن افشا باشید. اینجا که آمدید اسمتان در مصحف هست. از اینجا که میروید پاک میشود. سلمان و اباذر افشای رحمتی شدند. عمر و ابابکر، طلحه و زبیر افشای لعنتی شدند. عایشه افشای لعنتی شد. ببینید شما چگونه افشا میشوید؟
شما باید مؤمن باشید، آتش غضب و خیال خودتان را خاموش کنید و تمام حوادث دنیا را با فکر و عقل و کمک ائمه (علیهم السلام) خنثی کنید. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: بعد از من، اُمتم هفتاد و سه فرقه میشوند، فقط یکی از آنها ناجی است. خدا حاج شیخ عباس تهرانی را رحمت کند، میگفت: هر کدام از اینها باز فرقه، فرقه میشوند. شما باید در بین تمام آنها، پرچم امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) را در دست داشته باشید، یک پرچم «لا إله إلّا الله، محمّد رسول الله، علی ولیّ الله» در سینهتان باشد؛ پذیرای هیچ پرچمی نباشید و به تمام خلقت افتخار کنید و بگویید: خدا ما را ثابت نگه داشت که طرفدار اهل دنیا نشدهایم.
بیایید عمرتان جاودانه باشد، عمرتان هدری نباشد! اگر این حرفها را عمل کنید عمرتان جاودانه است. حالا که آمدید، باید این مجلس را در آغوش بگیرید؛ مبادا ظلمت دنیا بیاید و شما را بگیرد. افشاکنِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشید، قلبتان چاهِ این حرفها باشد، نه این که خیال باطل و هوس دنیا را در دلتان راه دهید.
رفقا! وصیِ من، حاج ابوالفضل را رها نکنید، من قبولش دارم! ما یک خوب داریم و یک جانفدا. همه اهل بیت؛ یعنی امامزادهها خوب بودند؛ اما جانشان را فدا نکردند، بچههایم هر سه خوب هستند، اما این حاج ابوالفضل جانش را فدا میکند. خدا میداند برای مجلس امام حسین (علیه السلام) پَر میزند و نسبت به جلسه مدیریت بالخصوص دارد و امین است؛ یعنی در اختیار امر و حرام و حلال است.
رفقای عزیز! ما یک نجوای رحمانی و یک نجوای شیطانی داریم. همیشه در مقابل خدا، شیطان قرار گرفته است. وقتی آقا امام زمان (عج الله فرجه) بیاید، شیطان از بین میرود؛ یعنی تا آن موقع از کارها و عبادتهایتان خاطرجمع نباشید. نجوا یعنی خودتان را در اختیار ولایت بگذارید، نجوای با امام حسین (علیه السلام) و نجوای با ائمه (علیهم السلام) این است که در اختیار آنها باشید؛ نه در اختیار خلق. نجوا خیلی ابعاد دارد؛ مؤمن با ائمه طاهرین (علیهم السلام) نجوا کرده است که میگوید: زیارتش، ثواب زیارت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) دارد؛ مانند شما که در این جلسه آمدهاید.
شما که زیارت امام رضا (علیه السلام) میروید، مگر امام رضا (علیه السلام) آنجاست؟! آقا امام رضا (علیه السلام) که در عرش خداست؛ پس شما زیارت میروید که چه کار کنید؟ زیارت میروید؛ تا با امامتان نجوا کنید، حالا که با امام رضا (علیه السلام) نجوا کردید، با کس دیگری نباید نجوا کنید؛ وگرنه با شیطان نجوا کردهاید و امر او را اطاعت کردهاید.
چرا حضرت میفرماید: زیارت شاه عبدالعظیم حسنی، مطابق با زیارت امام حسین (علیه السلام) است؟ چون شاه عبدالعظیم با قبولیِ امام هادی (علیه السلام) که به او فرمود عبدالعظیم! عقایدت درست است، کنار رفت و با آن نجوا کرد. شما هم باید با امامتان و محبتش نجوا کنید. خدا حضرت معصومه (علیها السلام) را گذاشته که با او نجوا کنید. حضرت معصومه (علیها السلام) انگار اینجا نشسته؛ هر وقت از ایشان چیزی میخواهم، فوری میدهد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آنچه از دخترم زهرا (علیها السلام) میخواهید، در قم از حضرت معصومه (علیها السلام) بخواهید. خدا قبور ائمه طاهرین (علیهم السلام) و شاه عبدالعظیم را گذاشته؛ تا با آنها نجوا کنید.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نخلستان درست میکرد و به فقرا رسیدگی میکرد، مگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نمیتوانست از کرامت خودش چیزی به فقرا ببخشد؟! امیرالمؤمنین (علیه السلام) با یاد، سروکار دارد نه با کرامت خودش؛ میخواهد به یاد فقرا باشد و با آنها نجوا کند. حاتم طایی هم با فقرا نجوا میکرد. این چشمی که خدا به شما داده، با چه کسی نجوا میکنید؟ میگوید به خانه خدا، قرآن، پدرو مادر و مؤمن نگاه کن. اگر این طوری نگاه کردید، چشمتان نجوا کرده است. نجوای شیطانی؛ یعنی شما نگاه به نامحرم میکنید، موسیقی گوش میدهید، خیانت میکنید، دروغ میگویید و دنبال خلق میروید.
نجوا توأم به امر است. با کار و کسبتان نجوا کنید؛ اگر دکتر هستید، دست بیچارهای را بگیرید. مهندس شدید پول اَلَکی از کسی نگیرید، نقشه را اَلَکی عوض نکنید! بارها به شما گفتهام رفقا! کناری بروید و با امام زمان (عج الله فرجه) نجوا کنید، والله امام زمان (عج الله فرجه) غریب است، مانند جدّش حسین (علیه السلام) دارد «هل مِن ناصر» میگوید؛ یعنی امام زمان (عج الله فرجه) خواستش این است که درِ خانهاش بروید و با او نجوا کنید، با چه کسی نجوا میکنید؟! اگر گوشهای بروید و با خدا و امام زمان (عج الله فرجه) نجوا کنید، میفهمید چه لذتی دارد. هیچ کدامتان طعمش را نچشیدهاید! اینقدر نجوا به من لذت داده بود که به امام رضا (علیه السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما را و هم نجوا را میخواهم.
روز عاشورا حضرت زینب (علیها السلام) با امام سجاد (علیه السلام) نجوا کرد، امام حسین (علیه السلام) با اهل حرم؛ تا حتی با فضه نجوا کرد، حضرت زهرا (علیها السلام) با آقا ابوالفضل (علیه السلام) نجوا کرد، او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! پسرم! آقا موسی بن جعفر (علیه السلام) با شیعهها نجوا کرد، فرمود برای راحتی شما به زندان میروم.
یک وقت آدم احتیاج به دنیا ندارد؛ اما احتیاج دارد با امامش نجوا کند. جدا نشدن از ولایت، نجوا کردنِ با ولایت است. رفقای عزیز! بشر همیشه باید در حال نجوا باشد؛ دائم الفکر و دائم الذکر باشد، ائمه طاهرین (علیهم السلام) هم همینطور بودند. در آخرالزمان ما کلاً از نجوا قطع شدهایم که میگوید اگر یک نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند.
کتاب را ببر، ورق بزن، اشک بریز؛ تمام فکر دنیا را کنار بزن! یک صدا بزن، یک ندا بگیر. بگو: آقاجان! آمدم درِ خانهات، من مستحقم! عمری گناه کردم، گناهانم را بیامرز! این نجوا خفیف است، اینها حرف است؛ چطور خفیف است؟! تو باید اتصال باشی، وقتی اتصال شدی، آن نجواست.
خدا میداند شب قدر نیامده، چشمم گریان است؛ میخوابم، خوابم نمیبرد؛ مینشینم، خسته میشوم؛ شبی آمده جلویم با گناهانم! آیا امام زمان (عج الله فرجه) میآید از سر گناهانم بگذرد؟! خدایا! به حق امام زمان (عج الله فرجه) قلم عفوی بر گناهانم بکش! دو رکعت نماز بخوان، با همین کتابها نجوا کن، با امام زمان (عج الله فرجه) نجوا کن، خودت را داخل همین کارها بکن!
من هر وقت میخواهم دعا کنم، یک شریک میگیرم و دعا میکنم، آن شریک خیلی قوی است، میگویم: یا زهرا! یا حسین! یا زینب! زهرا جان به حق دخترت زینب (علیها السلام)، زینب جان! به حق مادرت زهرا (علیها السلام)! آدم باید در دعا یک شریک بگیرد؛ آخر او دعا را مستجاب میکند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در قضیه مباهله با سرانِ نجران، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را واسطه بُرد. دلم میخواهد بگویید خدا! امام زمان! متقی!
عیسی نمیتوانست به آسمان برود، خدا از او شریک خواست، گفت: به پنج تن (علیهم السلام) مرا قسم بده؛ تا گفت خدایا! به حق امیرالمؤمنین (علیه السلام)، آسمانها روشن شد. دستت را بالا کن، میگذارد توی مُشتت؛ اگر بخواهی هدایتت میکند.
خدایا! همانطور که آن گنهکاران را از جهنم نجات دادی، ما را از حوادث دنیا و خلقی که غرق دنیا هستند نجات بده! به واسطه ولایت، حبّ دنیا را از دل ما بیرون کن!
خدایا! ایمان ما را بِکر قرار بده، پیامبرت را تصدیق کنیم! از جمیع بلا عافیت داشته باشیم و شکر این عافیت را به جا آوریم! خدایا! حالی به ما بده شکر کنیم. خدایا! ما را محتاج «شِرار الخلق» نکن.
خدایا! ما را پیرو امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار بده! به ما صفات علی (علیه السلام) بده! امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: حسن جان! حسین جان! من در خرابهها میرفتم، به فقرا سر میزدم. من در ظاهر میروم، شما بروید به آنها سر بزنید! حالا امام حسن (علیه السلام) در خرابه آمده، میبیند یکی از آنها دارد گریه میکند و میگوید کسی بود، میآمد به ما سر میزد؛ تا حتی این دیوار سلام به او میکرد. خدایا! ما از آنها باشیم که به فکر فقرا باشیم، به فقرا سر بزنیم!
خدایا! محبت ائمه (علیهم السلام) را به ما تزریق کن!
خدایا! تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده، در صراط مستقیم باشیم! صراط مستقیم علی بن ابی طالب (علیه السلام) است.
علی جان! به زهرایت بگو این رفقای مرا راه بده، همین جور که سلمان را راه داد؛ مبادا مثل عباس (عموی پیامبر) باشیم که راهمان ندهد!
خدایا! این رفقای من هر جایی که بروند و هر جایی که باشند، از حبل المتین قطع نشوند؛ اتصال به امر باشند.
خدایا! چیزهایی در ما هست که باعث تزلزل ماست، آنها را بردار و محبت خودت و ائمه طاهرین (علیهم السلام) را جایگزین کن.
خدایا! جلسه ولایت را خودت حفظ کن.
خدایا! معامله فرعون را با ما بکن، رفقا اطمینان به ما دارند؛ آبروی ما را نریز. انگار کن فرعونیم، آمدیم درِ خانهات؛ در اینجا و آنجا پرده را کنار نزن! بدی ما را نشان نده. شیطان را از ما دور کن. هر کسی با تو نیست، از ما دور کن.
خدایا! گناهانی که از ما میبینی، جانِ علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ندیده بگیر.
خدایا! این رفقا مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن طاق بشوند؛ امام زمانشان را یاری کنند.
خدایا! رفقا با هم هماهنگ باشند.
خدایا! به حق حقیقت زهرا (علیها السلام)، ما را از این دنیا و لهو و لعب نجات بده.
امام زمان! آقاجان! کاری کن ما یاور شما باشیم.
خدایا! ما جزء جاماندهها نباشیم.
خدایا! ولایت و جلسه ولایت را تا آخر برسانیم.
حسین جان! به حق خواهرت دست ما را بگیر. حسین جان! به حق علی اکبرت (علیه السلام) دست ما را بگیر. حسین جان! به حق علی اصغرت (علیه السلام) دست ما را بگیر. حسین جان! به حق جدّ اطهرت (صلی الله علیه و آله و سلم) دست ما را بگیر. حسین جان! به حق پدرت، ولیّ خدا، ولیّ الله (علیه السلام) دست ما را بگیر.
حسین جان! ما را ببخش، ما آن معرفتی که باید داشته باشیم را نداریم.
خدایا! شناسایی به ما بده. شناسایی که به حیوانات دادی، به ما هم بده.
دلم میخواهد این حرفها پیش شما بماند. اگر من مُردم، تزلزل نداشته باشید. من تاریخات را نقل میکنم که در حیاتم و مماتم هوشیار باشید. شما شب و روز در جلسه باید پَر بزنید، فراموش نکنید. دست از این خانه و سخاوت برندارید تا رجعت.
این خانه، خانه آخرت است، بزرگترین گناه به هم زدنِ این جلسه است. من شما را فراموش نمیکنم، شما هم یاد من باشید.
یا علی