هدایت با خداست، نه با خلق

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

هدایت با خداست، نه با خلق
کد:10229
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1381-03-16
تاریخ قمری (مناسبت):25 ربیع‌الاول

رفقای‌عزیز! یک قلّه‌ای است، که خیلی مهمّ‌ است. افراد زیادی می‌خواهند دست‌شان به این قلّه برسد و نمی‌رسد. من همه‌اش در این فکرم که خلق، سرسره به پای شما نگذارد، ریاست سرسره به پای شما نگذارد، شهوت سرسره به پایتان نگذارد، مال دنیا سرسره به پای شما نگذارد، مقام سرسره به پای شما نگذارد، فکر و خیالی که غیر امر خداست، سرسره به پای شما نگذارد. والله! بالله! تمام توجّهم این‌است که شما را به آن قلّه برسانم. آن قلّه، ولایت است.

من بعضی‌وقت‌ها که فکر می‌کنم، به‌طوری می‌شوم که شاید نزدیک است جان خودم را از دست بدهم. می‌افتم، هیچ‌جا را نمی‌بینم، تمام این دنیا را نمی‌بینم. فقط یک‌جا را می‌بینم. توجّه دارم که همه‌شما را به اصل ولایت برسانم. حالا، وقتی این‌طور شد، خدای تبارک و تعالی نظرِ مرحمت می‌کند. وقتی این‌طور شد، خدا می‌گوید: وقتی می‌خواهد او برساند، من نرسانم؟ آن‌وقت، او القا می‌کند. وقتی او القا کرد، من افشاء می‌کنم.

یک‌وقت خیال نکنید که من یک برتری به شما دارم. ما در مقابل همه‌شما، کوچک و بزرگ‌تان، مثل کاغذ پست می‌مانیم. ما کاغذ پست را برمی‌داریم و می‌آییم. ما نه مقامی داریم و نه پستی داریم. کاغذ پست، خودش دارد می‌آید، برای این‌که آن حقیقتی که من می‌خواهم بگویم، در قلب شماها تجلّی کند و إن‌شاءالله قبول کنید! آن‌ها می‌دهند و ما می‌گوییم؛ وگرنه ما نه مقامی داریم و نه ریاستی داریم. اگر تو باور کردی که حقیقت این‌است، چیزی‌ات نمی‌شود.

حالا این‌ها بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمدند و هیاهویی کردند و اسلام، اسلام کردند و قرآن، قرآن کردند و حقیقتِ اسلام کردند و امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را کنار زدند. حامی علی (علیه‌السلام)، فقط زهرا (علیهاالسلام) بود. یک پاره‌وقت‌ها می‌گویم: خدایا! اگر تمام سلطنت دنیا را به‌من بدهی، می‌سوزم، درد من دوا نخواهد شد. درد مرا، تو و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌توانید دوا کنید که احقاق حقّ از دشمنان زهرا (علیهاالسلام) کنید! 5 حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) چقدر سوار الاغ شد و درِ خانه مهاجر و انصار رفت. می‌خواست پایه‌گذاری اسلامِ بی‌علی (علیه‌السلام) نباشد. جان خودش را از دست داد. آخر هم در مسجد آمد و انتقاد کرد. گفت: شتری به‌نام خلافت برانگیختید، او می‌زاید و شیرش، اشک چشم‌تان است. مگر نگفت؟ من فدای خاک کف پای زهرا (علیهاالسلام) بشوم! آیا همین حرف را هم فهمیدید که زهرا (علیهاالسلام) چه می‌گوید یا فقط خواندید؟ عزیز من! به خواندت اکتفا نکن! مغرور نشو که من با سوادم! تو بی‌سواد، سواد تو را نجات می‌دهد، یا ولایت تو را نجات می‌دهد؟ کجایی؟ بیدار شو!

چقدر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) تلاش کرد؟ عمر و ابابکر مسیر خلافت را عوض کردند. او می‌دانست که چطور می‌شود؟ اگر می‌گوید که شتری به‌نام خلافت برانگیختید، می‌زاید و شیرش، اشک چشم‌تان است، نه این‌جا اشک چشم‌شان است، فردای‌قیامت هم گریه می‌کنند.

زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) وقتی حرف می‌زند، در تمام خلقت حرف می‌زند. تمام خلقت، لبّیک می‌گوید. تمام خلقت، زهرا (علیهاالسلام) را تأیید می‌کند. مگر این خطبه، یک خطبه عادی بوده‌است که خوانده‌است؟

حضرت‌زینب (علیهاالسلام) هم به اهل‌کوفه اشاره‌ای کرد و گفت: آیا گریه می‌کنید؟ چه‌کسی مردانِ ما را کشت؟ مردان شما، مردان ما را کشتند. امیدوارم دائم چشم‌تان گریان باشد! مگر چشم‌شان گریان نشد؟

امیدوارم که ما این حرف‌ها را بفهمیم! حرف من این‌است که آن‌ها ولایت را کنار زدند، یک اسلامی درست کردند و آن‌هم همین‌طور ادامه دارد. آن اسلام را چه‌کسی قبول کرد؟ سلمان که قبول نکرد، اباذر که قبول نکرد، مقداد که قبول نکرد، بلالش هم قبول نکرد. مگر [عمر به بلال] نگفت که برایت زن می‌گیرم؟ [باز هم قبول نکرد]. یک‌شب تو را دعوت می‌کند، تو می‌روی قتل مردم را امضاء می‌کنی. تو چه مسلمانی هستی؟ برو بدو توی صفّ‌جماعت!!!

آیا فقط انگشتر دستت کردی؟ آیا انگشتر دستت کردی، فهمیدی یعنی‌چه؟ یعنی اوّل شهادتی که در ولایت داد، عقیق بوده‌است. این عقیق، به ولایت شهادت داده‌است؛ اما ای آقایی که انگشتر دستت است! آیا تو شهادت به ولایت داده‌ای یا فقط انگشتر دستت کرده‌ای؟ فهمیدی یا نه؟ تو در مقابل یک عقیق رفوزه‌ای! توجّه کن! این انگشتر، به علی (علیه‌السلام) شهادت داد، تو چرا شهادت به علی (علیه‌السلام) نمی‌دهی؟ چرا جایی می‌روی؟ چرا مشابه درست کردی؟ مگر عمر و ابابکر مشابه درست نکردند؟ مگر هارون و مأمون [درست] نکردند؟ والله! هر وقت نگاه به انگشتر می‌کنم، تمام اشیائم می‌سوزد. می‌گویم: ای عقیق! تو شهادت به ولایت علی (علیه‌السلام) دادی، آیا من هم شهادت دادم یا بازی درآوردم و مقدّسی کردم؟ اما بگویم: قبولی نماز، 10 یکی مُهر تربت است، یکی انگشتر. انگشتر عقیق تأیید شده‌است.

شخصی خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) آمد. گفت: والی مرا خواسته و می‌خواهد مرا بکشد. حضرت فرمود: انگشتر دست کن و این‌طوری به آن [انگشتر] نگاه کن و با آن [شخص] حرف بزن! همان‌طور با آن حرف زد. والی او را عفو کرد، به او جایزه هم داد. روایت داریم: کسی‌که انگشتر عقیق دستش باشد، خدا او را از حوادث محفوظ می‌دارد. این‌ها به‌جای خودش؛ اما من عصاره این‌ [مطلب] را دارم به شما می‌گویم. قدردانی کنید! مبادا در مقابل این عقیق، سرافراز نباشیم. با این عقیق نجوا کنیم که ای عقیق! وقتی ولایت به تمام سنگ‌های عالم ابلاغ شد، [تو] لبّیک گفتی. این عقیق حالا این‌قدر عزیز شد که در دست مؤمن است؛ اما این‌ها این‌قدر خبیثند. گفت: این عقیق [به‌دست] راست [مؤمن] است. اهل‌تسنّن گفت: این انگشتر را به‌دست چپ‌تان کنید! حالا [به] یکی از مجلس پسرهای علماء رفتم، دیدم انگشتر دستِ چپش است. این‌است که می‌گویم آدم یک‌قدری ناراحت است، از این حرف‌ها ناراحت است.

آن‌ها آمدند و اسلامی که خیلی داشت پیش می‌رفت را جدا کردند. اگر جلوی اسلام را نگرفته‌بودند و مسیر این اسلام را عوض نکرده‌بودند، در تمام این دنیا یک‌نفر کافر نبود. حالا آن‌ها مسیر را عوض کردند و وقتی اسلامِ بی‌علی (علیه‌السلام) شد، خدا گفت: مرتدّ و کافر شدند. آن‌ها اسلام را جدا کردند، یک جدایی هم ما داریم.

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: «کُلُوا من الطّیِّبات و اعْمَلوا صالحاً»[۱] تمام این‌ها را طیّب و طاهر خلق کردم، عمل صالح کن! اما همه‌اش را در یخچال نگذار! یک مقدارش را هم به کسی دیگر بده! اصلاً تو چه مسلمانی هستی؟ اصلاً تو چطور می‌خوری؟ تو باید به‌فکر عیالات خدا باشی! تمام این فقرا، عیالات خدا هستند. آیا به‌فکر هستی یا نه؟ یا می‌روی نماز می‌خوانی و نماز شب می‌خوانی؟ اَلغوث می‌کشی؟ این‌کارها چیست که می‌کنی؟ مساوات یعنی‌چه؟ یعنی با این‌مردم که خدا، خدا می‌کند، مساوات داشته‌باش! نه کسی‌که طرف‌دار بدعت‌گذار باشد. تمام کارهای ائمه (علیهم‌السلام) عبرت است، اگر عبرت را بفهمید و عبرت‌انگیز باشید.

روایت داریم: آقا امام‌حسن عسکری (علیه‌السلام) از چهارصد تا چهار هزار گوسفند برای امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) عقیقه کرد. هر [کسی] که می‌آمد، می‌گفت: این مبلغ را بگیر و یک گوسفند بکش! اما به سنّی‌ها نده! چرا؟ چون نباید به بدعت‌گذار بدهید! به آن‌ها هم که دنبال بدعت‌گذار می‌روند، نباید داد!

حالا خدای تبارک و تعالی انگور یا انار یا جو، همه را امر کرده‌است که تولید داشته‌باشند. تمام دارند امر را اطاعت می‌کنند. تولید انگور، انگور است؛ 15 اما تو می‌روی شرابش می‌کنی و از امر جدایش می‌کنی. این کشمش را همین‌طور. جو را آب جو می‌کنی و از امر جدایش می‌کنی. چرا جدا می‌کنی؟ می‌فهمی یا نه؟ حالا تو می‌گویی [که] من این‌کارها را نمی‌کنم. نه شراب درست می‌کنم، نه آب جو. حالا دروغ که می‌گویی؟ یک بوی گندی دارد از دهانت بیرون می‌آید که ملائکه آسمان تو را لعنت می‌کنند. بابا! بفهم! معلوم می‌شود تو مشرک شدی که ملائکه تو را لعنت می‌کنند. آیا مشرک شدی یا نه؟

مگر نبود که عُمَر بن‌ عبدالعزیز، همه آن‌ها را جمع کرد و گفت: مگر علی (علیه‌السلام) کافر است که لعنت می‌کنید؟ گفتند: نه! گفت: به کافر لعن می‌کنند؛ پس چرا شما علی (علیه‌السلام) را لعن می‌کنید؟

من با این ریش سفیدم که دیگر نمی‌توانم کاری بکنم. نه عُرضه‌اش را دارم، نه از دستم برمی‌آید. من که نمی‌توانم بروم زنا کنم؛ اما یک غیبت می‌کنم، «الغیبة أشدُّ من الزّنا» و از امر جدایش می‌کنم. اگر عمر و ابابکر اسلام را جدا کردند، ما امرش را جدا می‌کنیم و هیچ توجّه نداریم.

مگر خدا نمی‌گوید: «و اللهُ خیرُ الرّازقین»[۲] چرا غِش در معامله می‌کنی؟ مگر خدا نمی‌گوید؟ آقای منبری‌ها! آقای وعّاظ! الآن این جمعیّتی که پا منبر توست، ببین چه‌چیز به‌درد این‌ها می‌خورد؟ آن‌را بگو! اگر چیز دیگری بگویی، لعنةالله هستی، تو جزء لعنت هستی. چرا این‌طور حرف می‌زنی؟ اصلاً تو که روی منبر نشسته‌ای، خودت خلق‌پرستی، خداپرست نیستی. آرام بگیر! مردم را به خداپرستی دعوت کن! نه به خلق‌پرستی. چطور جواب خدا را می‌دهی؟

عزیز من! خودسازی این‌است که من دارم به شما می‌گویم. بیایید خودساز باشید! اگر خودساز شدید، مردم‌ساز هم هستید. مردم را هم می‌سازید؛ اما تو خودت، خودساز نیستی. چقدر ما این‌ها را از امر جدا می‌کنیم؟ چرا چشمت را از امر جدا می‌کنی؟ چرا نگاه بد می‌کنی؟ اگر نگاه بد کنی، چشمت را از امر جدا کردی. اگر عمر و ابابکر از ولایت جدا کرد، تو از امر جدا می‌کنی. عزیز من! تو مشابه آن‌ها هستی. آن بهره‌ای که به آن داده، به تو هم می‌دهد. تو هم جداکن هستی.

الآن بعضی از رفقا در دل‌شان خطور کرده که چه [کار] کنیم جداکن نباشیم؟ پرچم امر را دست بگیر! امر که تو را جدا نمی‌کند، شیطان تو را جدا می‌کند، بی‌عدالتی تو را جدا می‌کند. وقتی جدا شدی، امر شیطان را اطاعت کردی؛ اما وقتی‌که جدا نشدی، امر خدا را اطاعت کردی، امر ولایت را اطاعت کردی. چقدر خوب است!

باید امر به تو امر بکند. این مثل همان‌است که الآن گفتم، 20 نه این‌که تو به امر، امر بکنی. قدر این حرف را بدانید! این مثل همان‌است که گفتم که اسلام می‌آید امر به ولایت می‌کند، ولایت باید بیاید امر به اسلام بکند، آن‌وقت اسلام، این‌جا عبادت شد، نه اطاعت. اسلام بی‌علی (علیه‌السلام) عبادت شد. حالا خدای تبارک و تعالی چه‌کرد؟ یک‌مرتبه گفت: این‌ها مرتدّ و کافر شدند؛ یعنی اسلام بی‌امر شد. به این حرف توجه کنید! آن اسلام، بی‌امر شد، ما هم کارهایمان بی‌امر می‌شود؛ آن‌وقت هر کاری که کردی، جدا می‌شود. آن‌وقت، امر به تو جزا می‌دهد. چطور جزا می‌دهد؟

شخصی پیش جوادالائمه می‌آید و می‌گوید: آیا زیارت قبر پدر شما برابر هفتاد حجّ است؟ می‌فرماید: آری! می‌گوید: از این بالاتر هم هست؟ می‌فرماید: برآوردن‌حاجت برادر مؤمن است. مثلاً یک‌وقت می‌بینی مؤمن کاری دارد، یک‌وقت می‌بینی باید چیزی به او بدهی. حالا من خیلی توسعه‌اش ندهم؛ پس برآوردن‌حاجت مؤمن بالاتر است. چون آن امر، بیشتر از زیارت امام‌رضا (علیه‌السلام) به تو اجر می‌دهد. این‌کاری که کردی، به تولید تو می‌دهد. تولید تو این‌است که فقری را از یک بنده‌خدا خاموش کردی. آخر این‌همه پول که روی‌هم می‌گذاری، می‌خواهی چه‌کارش کنی؟

چرا انفاق این‌همه فایده دارد؟ در انفاق، آدم یقین به ماوراء دارد. تو به ماوراء یقین نداری، محبّت پول‌ها تو را گرفته، همه‌اش روی‌هم می‌گذاری. آخرش می‌خواهی چه‌کارش کنی؟ آن محبّتِ پول، امر شیطان است.

به ذات خدا که علی (علیه‌السلام) است، چند روز پیش، یک‌نفر یک‌چیزی را به ما داد، میرزا ابوالفضل آمد و آن‌را پخش کردیم. من تا ساعت دوازده‌شب یا شاید بیشتر خوابم نبرد. (من هشت و نیم، نُه می‌خوابم) اصلاً از خوشحالی خوابم نمی‌برد. دیدم یک بنده‌خدا خوشحال شده‌است. اصلاً خوشحالی آن‌چنان من را گرفته‌بود که گفتم: خدایا! به صاحبان آن عوض بده! من راضی‌ام به رضای آن که خوشحال هست، آن یک فرحی در بشر ایجاد می‌کند؛ اما شیطان یک فرحی ایجاد می‌کند که جلوی پول‌هایت را می‌گیری؛ خیر و خیرات نداری، داری امر او را اطاعت می‌کنی. این فرح، جلوه رحمان است، آن فرح، جلوه شیطان است. انفاق به مردم، جلوه رحمان است، جلوی پول را گرفتن، جلوه شیطان است. پدرت را در می‌آورد

می‌گوید: دین روی دوش سه عدّه است: عالم ربّانی که با ربّ ارتباط داشته‌باشد. همین‌که گفتم: مثل کارت پست باشد، از این‌جا بگیرد [و] بدهد. دیگر، دارای سخی، و فقیر صابر. دین روی دوش توست؛ اما می‌گوید: سخی باش! تو عوض دین، یک‌بار مسئولیت روی دوشت است؛ اما سخی باش! این‌که دین روی دوش توست؛ یعنی‌چه؟ 25 یعنی تو داری بار دین را می‌کشی. دارای سخی بار دین را می‌کشد؛ یعنی دین، بارش است، آن‌را می‌کشد؛ آن‌وقت آن دین را افشا می‌کند، انفاق می‌کند. بار دین را دارد می‌کشد. کجا می‌برد؟

روایت بگویم که قبول کنید! روایت داریم: امام‌صادق (علیه‌السلام) یک‌چیزی کولش بود و می‌رفت. بارش ریخت. این‌ها همه پهن شد. کسی بود به امام عرض کرد: آیا کمک نمی‌خواهید؟ امام فرمود: نه! من خودم می‌خواهم ببرم. امام‌صادق (علیه‌السلام) دارد بار دین را می‌کشد. چه‌کار می‌کند؟ به فقرا می‌دهد. تو هم داری بار دین را می‌کشی؛ اما یک‌دفعه می‌بینی یک دارا، بار شیطان را می‌کشد. چرا؟ چون انفاق ندارد. این‌هم خیلی مهمّ است. اگر خدا این صفات را به شما داد، صفات‌الله است. این حرف‌ها تأیید شده‌است؛ نه این‌که من از خودم بزنم. من الآن روایتش را به شما می‌گویم.

وقتی نوح پیغمبر نفرین کرد و تمام مردم هلاک شدند. (خدا نکند ما شیطان را خوشحال کنیم.) حالا کشتی پایین آمد و مردم قدری متفرّق شدند. نوح دید یک‌آدم خیلی موقّر، یعنی ظاهرالصّلاح و مقدّس، گفت: ای نوح! چطوری؟ گفت: بله! گفت: چند حرف به تو بزنم، حرف من را گوش بگیر! فوراً ندا رسید: یا نوح، این شیطان است. حرفش را گوش بده! به شیطان گفت: بله! گفت: هر وقت خواستی صدقه بدهی، زود بده و گرنه من منصرفت می‌کنم. تا می‌توانی هم از زن اجنبی فرار کن! وگرنه به یک‌نگاه، تو را مبتلا می‌کند. هر وقت هم غضب کردی، غضبت را خاموش‌کن که تو را مبتلا می‌کند.

مگر هر کسی می‌تواند سخی شود؟ برای از پول‌گذشتن، هزار جور برایت شق می‌سازد: اگر بدهی فقیر می‌شوی، تو خودت نداری، دستت پیش کسی دراز می‌شود، شأن من این‌است که این‌را بخریم. همیشه کسری داری. شیطان همیشه کسری برایت درست‌کرده، مگر می‌گذارد تو پولت را به کسی بدهی؟ عزیز من! قربانت بشوم، کسری‌هایت را بریز دور! شیطان خیلی قوی است؛ اما امر قوی‌تر است. ببین چه کسانی را چیز کرده؟ آدم را زمین آورد. شیطان خیلی قوی است؛ اما امر قوی‌تر است.

عزیزان من! این حرف‌ها را در تفکّر خودتان پیاده کنید! شما که تفکّر دارید، روح تفکر این حرف‌هاست. روح تفکّر، عمل است، 30 این حرف‌ها را گذران نباشید! اگر بخواهید گذران نباشد، باید در ماوراء نگاه کنید! ببینید آن آدمی که انفاق نداشت، آخرش چه‌کرد؟ آن آدمی که ظالم بود، آخرش چه‌کرد؟

بعضی‌وقت‌ها رفقای‌عزیز سؤالهایی می‌کنند که ما عاجزیم جواب بدهیم؛ اما بالأخره از خدا می‌خواهیم [که] جواب ‌شان را به ما بدهد که به شما بدهیم. همیشه گفتیم که ما هیچ‌چیزی نداریم، مثل کاغذ پست می‌مانیم. الحمد لله ربّ‌العالمین، آن‌ها دل رفقای‌عزیز را خوش می‌کنند. آن‌ها جواب می‌دهند و ما می‌گوییم.

سؤال شد: چرا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در چاه حرف می‌زد؟ من جواب دادم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خودش، امر است. حالا که امر را و حرف امر را قبول ندارند. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه بگوید؟ یکی از بدبختی‌های تمام این خلقت این‌است که حرف علی (علیه‌السلام) را قبول نکنند، حرف ولایت را قبول نکنند. باید خلقت در مقابل علی (علیه‌السلام) کرنش کند. حالا این‌که می‌گویند سینه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) تنگ می‌شود، سینه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) سینه یک خلقت است. سینه یک خلقت که تنگی ندارد. قلب مبارک علی (علیه‌السلام) یک خلقت است. مگر نمی‌گویند علی (علیه‌السلام) «وجه‌الله» است؟ این سینه چه تنگی دارد؟ اگر سینه علی (علیه‌السلام) یک‌قدری تنگ است، آن نفهمی مردم است. حالا می‌گوید جلوی مرا گرفتند، تنگی سینه امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) به‌خاطر همین‌است. چرا آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) «هل من ناصر» می‌گوید؟ علی (علیه‌السلام) هم، «هل من ناصر» می‌گوید که طرف خدا بیایید و طرف عمر و ابابکر نروید!

اغلب ما اشتباه‌کاریم. (من از تمام شما عذر می‌خواهم که این‌طور حرف می‌زنم، چاره ندارم. والله! نمی‌خواهم به شما توهین کنم. اگر شما من را نشناسید، فکر می‌کنید من به شما توهین می‌کنم.) چرا؟ ما بی‌اندیشه و بی‌فکر و بی‌تفکّر کار می‌کنیم. تو باید ماوراء را در خودت پیاده‌کنی. عزیز من! تو خودت یک دنیایی؛ اما در صورتی‌که دنیا را در خودت پیاده‌کنی. اگر دنیا را در خودت پیاده نکنی، توجّه نداری. این از برای کسی‌که تصفیه شده‌باشد، خیلی آسان است!

ما بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشتباه‌هایی داریم که هنوز هم ادامه دارد. من یک اشاره‌ای خواهم کرد. (حقیقت اشتباه را الآن نمی‌توانم بگویم.) خودتان بروید فکر کنید و پی به اشتباه‌هایمان ببرید! اشتباه بزرگ ما این‌است: خدا گفت: یا محمّد! 35 «بلّغ!»: بلند شو، مردم را دعوت کن! اما هدایت با من است. ما هدایت را از بعضی‌ها می‌خواهیم. این‌را از کَلّه مردم نمی‌توان بیرون کرد؛ اما تو خدا را قبول‌کن! عزیز من! فکر کن! خدا می‌گوید: هدایت با من است. تو می‌روی او تو را هدایت بکند. ای اشتباه‌کار! او خودش را رنگ کرده‌است.

این درویش یک بوق‌منتشا [۳] درست‌کرده، یک کشکول درست‌کرده و می‌گوید: اگر دستت به کشکول من بخورد، شما تبرّک می‌شوید! یک ریش و بساطی درست‌کرده. من دیده‌ام. من در تمام فرقه‌ها اندازه‌ای رفته‌ام. آن هزار جا خوابیده که می‌گوید منم. هزار جا خوابیده، رفتم آن‌هایی که خوابیدند را ببینم؛ نه این‌که خودم بخوابم. رفتم هزار جا خوابیده‌ها را ببینم که بیدار نیستند. یک بوق‌منتشا درست‌کرده، بازی درآورده‌است. تو می‌روی هدایت از او می‌خواهی؟ اُفّ بر تو! این دارد اشتباه می‌گوید و از خودش حرف می‌زند. تبرّکت هم می‌کند. کجا پی او می‌روی؟

خدا می‌گوید: هدایت با من است. (حرف تند می‌شود. می‌ترسم نکشید.) چرا این‌را به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید؟ به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که می‌فرماید: «إنّا أنزلناه فی لیلة‌القدر و ما أدراک ما لیلة‌القدر»[۴] به او قرآن نازل‌شده و می‌گوید: تمام خلقت، پیغمبر را اطاعت بکند. این حرف چیست؟ من این حرف را هنوز نزدم، اما می‌خواهم بزنم. من به نظر ولایتم این‌است که یعنی فرمان با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ اما هدایت با من است. «بلّغ!»: پا [بلند] شو! تبلیغ‌کن! اما هدایت با من است. مگر می‌شود این‌ها را از کَلّه مردم بیرون کرد؟ دنبال درویش می‌روی؟ آرام باش! با فکر باش! توجّه کن! چرا توجّه نمی‌کنی؟

عمری پی عیّار دویدی. چرا پی عیّار دویدی؟ این عیّار، عیّاش است، این درویش، برای تو دام درست‌کرده. کجا دنبالش می‌روی؟ بیا دنبال امر برو. ببین امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه‌چیزی می‌گوید؟ آیا خدا را قبول نداری؟ بیا تا خدا هدایتت کند. کجا می‌رویم پی خدا؟ وقتی امرش را اطاعت کنیم. 40 امر خدا، علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه‌السلام) است. امرش، وجود امام‌ زمان است. مگر به تو نگفت مشابه درست نکن؟ چرا درست می‌کنی؟ این‌ها یک بوق‌منتشایی دارند. کجا می‌رویم؟ کجا رفتیم؟

من می‌خواهم داستان خودم را به شما بگویم:

من یقین کردم «لا إله إلّا الله» بگویم. حساب کردم که روزی یک شخصی پیش پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد. گفت: یا محمّد! من از طرف قومم آمدم. قوم ما مثل من عوام هستند. یک‌چیز مختصری به ما بگو که هدایت شوند. حضرت فرمود: یک «لا إله إلّا الله» بگویی، هدایت هستی. این بنده‌خدا پیرمردی بود. (من روایت و حدیث را برای شما می‌گویم؛ اما عصاره حدیث و روایت را باید فهمید. اگر عصاره‌اش را نفهمی، فقط خواندی و رفتی. بخوان اما عصاره‌اش را باید از خدا و امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بخواهی که به تو بدهد. مگر این‌ها بخل دارند؟ اما جدّاً بخواه که به تو بدهد.) آن‌مرد، خوشحال بیرون آمد. به عمَر برخورد کرد. (عمر همیشه یا خدمت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود یا جاسوس بود [که] ببیند چه‌کسی پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌آید؟ چون‌که بعد از آن برود در فکر این‌که خلافت را غصب کند، آگاهی داشته‌باشد، مردم را بشناسد. با شناسایی آمد و خلافت را غصب کرد. مردم هم کمکش کردند.

کمک خلاف یک خلافی را به‌وجود می‌آورد. مگر شخصی پیش امام‌صادق (علیه‌السلام) نیامد که من کاتب بودم؟ حضرت این‌قدر گریه کرد که از ریش مبارکش اشک می‌چکید. حضرت فرمود: یکی کاتب شده، یکی اسب نعل کرده، این‌ها را همه کردید که جدّ من را کشتند. شما وقتی دور خلاف‌کار را گرفتی، بهره‌ای می‌بری و تا زمانی‌که او خلاف کند، تو در آن [خلاف] شریک هستی. بیایید شریک نباشید!) عمر توی گوشش زد. گریه کرد و پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفت. خدمت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: عمَر مرا زد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به عمر فرمود: مگر او به تو نگفت که من این‌ [مطلب] را گفتم؟ گفت: آقاجان من! به یک کلامی که «لا إله إلّا الله» بگوید، یقین کند که رستگار است، این دیگر کاری نمی‌کند. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! گفت: عمَر، فقیه بود. حالا هم اهل‌سنّت کتاب‌هایی دارند (بروید، بخوانید!) که به عمر می‌گویند: «السّلام علیک یا فقیه آل‌محمّد».

من فهمیدم [که] 45 نباید دنبال کسی رفت، زننده می‌شوم. دیدم باید دنبال خدا و رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بروم. به «لا إله إلّا الله» یقین کردم. دیدم به‌غیر خدا مؤثّری نیست. تمام این خلقت را و تمام این‌مردم، کوچک و بزرگ، را احترام می‌کنم؛ اما مؤثّر نمی‌دانم. «یا مؤثّر الوجود» خدا، مؤثّر است، علی (علیه‌السلام) مؤثّر است، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مؤثّر است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) مؤثّر است. کجا دنبال خلق می‌روید؟ دنبال خلق نرفتم. من مسلمان بودم و هستم که دنبال خلق نروم. مگر خلق، اسلام است؟ مگر خلق، ولایت است؟ مگر خلق، توحید است؟ مگر خلق، قرآن است؟ چرا دنبال خلق می‌روید؟ خلقی که ما او را مؤثّر بدانیم. تمام مردم احترام دارند. چرا می‌گوید به یک مؤمن توهین کنی، خانه‌خدا را خراب کردی؟ آن‌شخص، شخصی است که از خودش حرف نزند، این‌قدر احترام دارد. چرا خدا می‌گوید اعمال متقی را قبول می‌کنم؟ متقی از خودش حرف نمی‌زند، مطیع امر است، مطیع مولایش است. بیایید مطیع مولا شوید. حالا یک «لا إله إلّا الله» گفتم و هیچ‌کس را مؤثّر ندانستم.

از آن‌جا یقین کردم که خدا می‌گوید: هدایت با من است، هدایت را از هیچ‌خلقی نخواستم. دیدم اگر من هدایت را از خلق بخواهم، اشتباه می‌روم. خلق می‌تواند ما را نصیحت کند، نه این‌که هدایت کند. ما نصیحت خلق را باید احترام کنیم؛ اما آن نصیحت، باید مطابق حدیث و روایت باشد، مطابق آیه قرآن باشد. والله! روایت داریم که اگر حرف شخصی مطابق روایت و حدیث نبود، [آن‌را] به سینه دیوار بزن! تا حتّی اگر شرایعی به‌وجود آورده‌بود و باز هم مطابق نبود، به سینه دیوار بزن!

عزیزان من! امروز باید زرنگ باشید! امروز دنیا، سنگر شده‌است. همچنین کنی، تیر می‌خوری؛ آن تیر را شیطان به تو می‌زند. عزیزان من! امروز ما باید در سنگر ولایت باشیم، نه در سنگر خلق. مگر در سنگر خلق، در سنگر عمر و ابابکر نرفتند که خدا گفت کافر و مرتدّ شدند؟ خدا برای نماز و روزه، اگر بی‌ولایت باشد، عزّت قائل نیست. خدا، عزّت برای ولایت قائل است. چرا می‌گوید: به عزّت و جلالم! اگر عبادت ثقلین کنی؛ اما علی (علیه‌السلام) را به «الیوم أکملت لکم دینکم»[۵] قبول نداشته‌باشی، به‌رُو در جهنّم می‌اندازمت؟ چرا؟ هشدار داده که باید دنبال مقصد من باشی.

به این‌جا رسیدم که من باید گناه نکنم. گناه، مرا از ولایت جدا می‌کند. تصمیم گرفتم [که] گناه نکنم. اما چه‌کار می‌کردم؟ خدمت حضرت‌معصومه (علیهاالسلام) می‌رفتم 50 و می‌گفتم: ای دختر حجّت‌خدا! ما در خانه توییم. اگر کسی در خانه من بیاید و پناه به‌من بیاورد، حفظش می‌کنم. من را حفظ‌کن! من به تو پناه آوردم. بی‌بی‌جان! زشت است [که] من را در خانه تو بکِشند و مجازات کنند. نگهم‌دار تا گناه نکنم. خدا نگهم داشت. ما به خودی‌خود نمی‌توانیم گناه نکنیم، کمک می‌خواهیم. خدا باید دست ما را بگیرد، قلب ما را بگیرد، به ما توجّه داشته‌باشد. والله! با آن توجّه، گناه نمی‌کنیم. تا به‌من توجّه داشته‌باشد، گناه نمی‌کنم. پیرو امر، گناه نمی‌کند، پیرو شیطان، گناه می‌کند. اگر تو پیرو امر باشی، امر تو را نگاه می‌دارد. بیایید این حرف را بشنوید! از امر خارج نشوید!

حالا یقین کردم خدای تبارک و تعالی تمام این خلقت را که خلق کرده، گفت: «هو الخلق و هو الامر» [«ألا له الخلق و الأمر»[۶]]. گفت: خلق کردم، امر رویش گذاشتم. دیدم من با امر به جایی می‌رسم، نه با امر خلق. امر خلق را در هر پُست و مقامی رها کردم.

بعد یقین کردم خدای تبارک و تعالی بهشتی و جهنّمی دارد. ما را از برای این‌جا خلق نکرده‌است. ما را [در دنیا] آورده که امتحان کند و هر کسی از گناه سرپیچی کرد، او را تأیید می‌کند و به او نمره می‌دهد. مواظب نمره خدا بودم، مواظب نمره علی (علیه‌السلام) بودم. مگر نگفت که من صفات‌الله را پاسخ می‌دهم؟ من توی صفات‌علی (علیه‌السلام)، توی صفات امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بودم.

حالا یقین کردم که بهشتی است و جهنّمی است. خدا، بهشت را نشانت می‌دهد، جهنّم را نشانت می‌دهد، جنّات را نشانت می‌دهد. همه این‌ها را یقین کردم؛ اما بدانید مهمان‌خانه است. باید کارت علی (علیه‌السلام) داشته‌باشی. کارت امر داشته‌باشی. دویدم کارت بگیرم، کارتش را داد. به‌وجود امیرالمؤمنین، کارت را داد. جایی بودم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) بودند. خانه خیلی بزرگی بود. من وارد شدم. کسی گفت: آقا! کجا می‌روی؟ گفتم: من کارت دارم، دید کارت علی (علیه‌السلام) است، گفت: بفرما بالا! به‌وجود علی راست می‌گویم. (ببین دارم قسم می‌خورم، من نمی‌خواهم برتری داشته‌باشم. من اصلاً نمی‌خواهم جلوی من هم بلند شوید. به‌دینم قسم، از این‌که بلند شوید، خجالت می‌کشم. به‌دینم قسم، این‌قدر من در مقابل شما تواضع می‌کنم.) می‌دانم کارت می‌دهند. باید کارت داشته‌باشی. تو کارتِ چی داری؟ تا هدایت از درویش‌ها بخواهی، تا ولایت از درویش‌ها بخواهی، او کارت خودش را به تو می‌دهد. کجا می‌روی؟

الحمد لله، تمام شما مبرّا هستید. سواد دارید، دانش دارید. جوانان برومندی در ولایت هستید؛ 55 اما من با یقین درِ خانه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را می‌زنم. من با یقین درِ خانه حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) را می‌زنم. به حضرت‌عباس! راست می‌گویم. راه می‌دهد. اگر به‌غیر راه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، راه پیدا نکنی، به‌غیر راه ولایت، راه پیدا نکنی، راه دیگری نباشد، تمام راه‌ها مسدود باشد، تو راه را می‌یابی.

من باور کردم که این بهشت با تمام عظمت، این جنّات با تمام عظمت، مقصد خدا نیست. این‌ها نعمت خدا هستند. ما یک نعمت داریم، یک مقصد داریم. همه این‌ها نعمت خدا هستند. خدا همه این‌ها را برای انسان درست کرده‌است؛ اما برای انسان کامل. باید به ولایت کامل باشی. باید به توحید کامل باشی، تو کامل به کجایی؟

حالا حساب کردم مافوق تمام این حرف‌ها، قلّه‌ای است که خلق، سرسره به پایت می‌گذارد. درویش‌ها، سرسره به پایت می‌گذارند. دنیا، سرسره به پایت می‌گذارد. عشق و علاقه، سرسره به پایت می‌گذارد. تلویزیون و ویدیو، سرسره به پایت می‌گذارد. صورت‌های زیبا سرسره به پایت می‌گذارند. والله‌! اگر سُر خوردی، به این قلّه نمی‌رسی. آن قلّه، قلّه ولایت است. تمام این‌ها را گذر کردم تا به آن رسیدم. دیدم تمام این‌ها مشابه است، تمام این‌ها به این [ولایت] احتیاج دارند، این [ولایت] احتیاج به خدا دارد.

بهشت یک دعوت‌خانه است. چه دارید می‌گویید که غذای بهشتی را فقط باید [آن‌جا] خورد؟ همین آدم‌های این‌جا هم غذای بهشتی می‌خورند. این‌جا و آن‌جا ندارد. هر چه حلال است، غذای بهشتی است. هر چه تو آن‌را حرام کردی، آن غذا نجس است و بهشتی نیست. می‌روی کار می‌کنی، درس می‌خوانی، حواست جمع است، خمس و سهم امام می‌دهی، ردّ مظالم می‌دهی، این غذا که می‌خوری، بهشتی است.

اگر کسی برای این‌که به او حوریّه دهند و خوش باشد، آرزوی بهشت کند، والله! بالله! به‌دینم قسم! این آدم به ولایت توهین کرده‌است؛ یعنی ولایت را نشناخته‌است. شناخت ولایت، بالاتر است. شناخت ولایت، این‌است که ما بهشت برویم که زیر سایه این‌ها باشیم. اصلاً بهشت بی‌علی (علیه‌السلام) زشت است، فردوس بی‌علی (علیه‌السلام) زشت است. به‌قرآن! به روح تمام انبیاء! من دارم زشتی‌اش را می‌بینم. ولایت، مافوق تمام این حرف‌هاست. چرا؟ به نور ولایت، درخت طوبی خلق شده‌است. به نور درخت طوبی، بهشت و جنّات خلق شده‌است؛ پس ولایت، مافوق است. مافوق ولایت، فقط خداست. هیچ‌چیزی مافوق ولایت نیست. من تشخیص دادم و رفتم که به آن‌جا برسم.

کسری بهشت را دیدم، کسری فردوس را دیدم، کسری جنّات را دیدم، کسری خلقت را دیدم، دیدم مافوق همه این‌ها علی (علیه‌السلام) است. چرا؟ خدا یک مقصد دارد، مقصدش علی (علیه‌السلام) است. اگر آن جلوه امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) به تو بشود 60 تمام این‌ها تا حتّی بهشت، پیش تو ظلمت است. چرا ظلمت است؟ نه این ظلمتی که من و تو حساب می‌کنیم؛ یعنی در مقابل اصل ولایت، ظلمت است. اگر به واقع ولایت را بخواهی، ولایت به تو بهشت را عطا می‌کند.

یا علی

ارجاعات

  1. (سوره المؤمنون، آیه 51)
  2. (سوره الجمعة، آیه 11)
  3. نوعی چوب که درویشان به‌دست می‌گرفتند.
  4. (سوره القدر، آیه 1)
  5. (سوره المائدة، آیه 3)
  6. (سوره الأعراف، آیه ۵۴)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه