سیزده رجب 92

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۸ ژانویهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۴۷ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

سیزده رجب 92
کد:10359
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1392-03-03
تاریخ قمری (مناسبت):ایام سیزده رجب (14 رجب)

رفقای‌عزیزی که تشریف دارند، از این کتاب بخرند، استفاده کنند. این کتاب مصحف حضرت‌زهراست. [ائمه] می‌خواستند افشا کنند، نگذاشتند؛ الحمدلله ما افشا کردیم. اگر هم می‌گوییم این کتاب را بخرید، این سه تومان که دارید می‌دهید، ابدالآباد استفاده می‌کنید. شما شریک می‌شوید، ما می‌خواهیم شما شریک بشوید، مبادا یک‌زمانی پشیمان بشوید. خلاصه از این کتاب ان‌شاءالله بخرید و داشته‌باشید. اما من گفته‌ام، قسم خوردم، اگر که شما عنایتتان القا نباشد، قدر این کتاب را نمی‌دانید. اشخاصی آمده‌اند می‌گویند من نصفش را، ثلثش را خوانده‌ام، گیج شدم؛ نزدیک است توانم را از دست بدهم، بس‌که این کتاب نورفشانی دارد. امیدوارم که بخرید و در فرصت تا آخرش را بخوانید. صلوات بفرستید.

بسم‌الله الرحمن‌الرحیم

«اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم»

«العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد»

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و رحمة‌الله و برکاته

یک صلوات بفرستید. حقیقت ولایت مثل حقیقت خداست، ما نمی‌توانیم آن حقیقت را بشناسیم. یکی از این‌ها که یک عمری به‌اصطلاح زحمت کشیده‌است و کنار است و کتابهایی می‌نویسد و این در سده اصفهان [است]، هر دو سه‌ماه، یک‌وقت می‌آید این‌جا. گفت ما می‌توانیم امیرالمؤمنین را بشناسیم. گفتم عزیز من، حقیقت امیرالمؤمنین را نمی‌توانیم [بشناسیم]، ما این‌قدر [که] امیرالمؤمنین را قبول داشته‌باشیم برویم بهشت [خوب است]. گفت چرا؟ گفتم امیرالمؤمنین کُنه خداست، کُنه خدا را ما نمی‌توانیم بشناسیم. کُنه یعنی همه‌چیز، همه‌چیز خلقت. بنده‌خدا یک‌قدری هی گریه کرد، گریه کرد و پاشد رفت. ببین آنها که [اتصال] هستند، توی این‌کارها هستند، ما توی این‌کارها به‌دینم 5 خیلی نیستیم، یک اندازه‌ای هستیم. اصلاً اگر بعضی‌ها یک حرفهایی [می‌زنند]، یک سؤال‌هایی می‌کنند، می‌گویم آخر به تو چه این حرفها؟ راه خودت را برو. پیغمبر فرمود [آخرالزمان انجام] واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به‌خیر و شر مردم شرکت نکن، خیرش شر است. برو کنار، برو این کتابها را بخوان. برو کنار، تو می‌روی پِی خیر، پیغمبر گفت خیر، شر است؛ تو خیر را هنوز هم خیر می‌دانی؟ بگویم به تو یا نه؟ هستی دیگر، من نمی‌گویم، خنگ لا اله الا الله.

حالا عزیز من، قربانت بروم، حالا مریم توی خانه‌خدا دارد عبادت می‌کند، غذایش هم می‌رسد، وعده به وعده غذا می‌رسد. حالا وقتی می‌خواهد فاطمه بنت‌اسد وارد شود، [دیوار کعبه شکافته‌شد، اما به مریم گفت] اُخرج، برو بیرون. مریم اعتراض کرد، خدایا چه شد؟ تو عیسی به‌من دادی، گفتی این آیات من است. گفت حواست رفت پیش او، برو بیرون. اما باز هم معجزه داشت، آنجا یک درخت خرمایی بود رفت، گفت تکان بده خرما بریزد، [بخور]، گویا دیگر آن مخاض [درد زایمان] نیامد. حالا تو هستی‌ات را می‌دهی به بچه‌ات، چرا فراموش کردید این حرفها را؟ من به‌دینم این حرفها را فراموش نکردم، شما فراموش کردید. چه‌چیز این‌قدر برای بچه‌ات می‌گذاری نادان؟ بیا احمد کوفی بشو، یک‌خانه برای این درست‌کن، مطابق شأنش. توی این خانه‌ها، یک‌خانه هم برای خودت درست‌کن. فردا [پسرت] خانمش را می‌برد و امروزی می‌شود و تلویزیون می‌آورد و ویدیو می‌آورد. بنده نفهم، چه‌کار می‌کنی؟ داد من را درمی‌آورید شما خوبها. حالا [امام‌صادق برای احمد کوفی خانه] خریده، حدی به خانه رسول‌الله، [حدی به خانه] علی ولی‌الله، [حدی به خانه] مادرم زهرا، بیا احمد. احمد گفت [امام] به عهدش وفا کرد. [تو] چه می‌گذاری؟ به‌فکر خودت و آخرتت باش عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم. بچه‌ات را بخواه، من هم شماها را می‌خواهم، بچه‌های شما را هم به‌دینم می‌خواهم، اما سعادت شماها را بهتر می‌خواهم.

حالا فاطمه [کنار کعبه] حاضر شد. بعضی‌ها می‌گویند درد [داشت]، درد نداشت. متحیرم چه خوانم [شه ملک لافتی را]، حالا متحیر است آخر چه‌کار کند؟ فوراً امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام [فرمود] مادر جان غصه نخور، مکان برایت درست می‌کنم؛ اشاره کرد، دیوار شکافته‌شد. [فاطمه] رفت توی خانه‌خدا سه‌روز. چه‌کار کرد؟ نورفشانی می‌کند، مگر آنها مثل زنهای ماها هستند؟ او دارد نورفشانی می‌کند به تمام آیات. سه‌روز توی خانه است، 10 حالا تمام مکه متحیرند. [کعبه دیگر] در ندارد، آن در هم [که داشت] بسته‌شد. ببین چه به شما می‌گویم، این‌را کسی هنوز نگفته، آن در هم بسته‌شد. رفتند بروند توی خانه‌خدا، دیدند در بسته‌است، آن در هم بسته‌شد. حالا بعد از سه‌روز فاطمه، علی علیه‌السلام روی دستش است. چه می‌گویند این‌ها که می‌گویند [امیرالمؤمنین به‌دنیا آمد]؟ امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام ظاهر شد. علی علیه‌السلام که با تمام انبیاء آمده، [در دنیا بوده]. یک‌دانه علی ما داریم، تو دوتا سه‌تایش می‌کنی بدبخت بیچاره. آرام، خدایا تو را به‌حق علی نگهم‌دار. این کیست که با پیغمبرها آمده؟ مگر این‌است علی که [تو در ظاهر می‌بینی]؟ حالا دارد به تمام این خلقت می‌گوید، به چه نگاهی [ایشان را نگاه] می‌کنید عزیز من؟ [امیرالمؤمنین که روی دست پیامبر] تورات می‌خواند، انجیل می‌خواند، زبور می‌خواند، قرآن می‌خواند، [دارد می‌گوید] ای محمد، همه این‌ها به‌من نازل‌شده. هشدار داد، همه این‌ها به‌من نازل‌شده. آن زمانی‌که تورات نازل‌شده، به‌من نازل‌شده.

مگر نیست که پیغمبر داشت می‌رفت به معراج، رسید به یک مکانی، گفت جبرئیلا بپر اندر پِی‌ام، گفت رو رو من حریف تو نی‌ام. من تا این‌جا اجازه دارم [بیایم]. [پرسید] این‌جا کجاست؟ [گفت] محل وحی است. خب، پرده‌ای بود، زد کنار دید امیرالمؤمنین، علی علیه‌السلام، یعسوب‌الدین، امام‌المبین، حجت‌خدا، وصی رسول‌الله، خواست خدا، مقصد خدا، علی‌بن‌ابوطالب، [آنجاست.] صلوات بفرستید. هنوز این [مطلب] را خدا گویا به پیغمبر نگفته‌بود، آخر باید وحی برسد به پیغمبر. گفت یا رسول‌الله آنچه که آیات برای تو می‌آورم، اول می‌آورم این‌جا [که] دید علی نشسته، به علی نازل می‌کنم بعد به [تو]. خاک توی آن سرت بکنند که می‌گویی قرآن به علی نازل نشده، آخر به تو چه که حرف ولایت می‌زنی؟ تو هم برو زنده باد، مرده بادت را بگو. به تو چه که حرف ولایت می‌زنی تو؟ [ای] رادیویی، تلویزیونی، ویدیویی. قرآن به [علی] نازل نشده؟ تورات به او نازل‌شده، انجیل به او نازل‌شده، زبور به او نازل‌شده، [در حالی‌که] هنوز بچه‌است در ظاهر، [آنها را می‌خواند]. قرآن به او نازل نشده؟ جگر من را خون می‌کنند این‌ها، چاره هم ندارم، نمی‌توانم اسمشان را هم بیاورم. امیرالمؤمنین [می‌فرماید] أنا قرآن‌الناطق، نه زبور، نه انجیل، نه تورات. برو آرام بگیر، برو ردِّ کارَت.

حالا [امیرالمؤمنین] آمده روی دست پیغمبر، [فاطمه] به ابوطالب گفت اسم بگذار، گفت پیغمبر افضل است به‌من. [به پیغمبر] گفت اسم بگذار، گفت خدا افضل است به‌من. ببین این‌ها اتصالند، ببین ابوطالب اتصال است، این‌هم اتصال است. حالیتان می‌شود من چه می‌گویم؟ یک‌دفعه دیدند یک نوشته‌ای در آسمان است، 15 گفت من علی‌اعلی هستم، اسم این‌را بگذار علی. خاک عالم توی سر شما مسلمانها بکنند که اسم بچه‌تان را چیز دیگر می‌گذارید. اسم علی اسم خداست، اسم این‌است، می‌روید چیز دیگر می‌گذارید. این آقای ایرانی یک دکتری روانه کرد این‌جا، یک شمبل‌قوزک [اسم] این بچه‌اش بود. گفتم آخر تو دکتری، خجالت نمی‌کشی این اسم را گذاشتی روی بچه‌ات؟ پاشد رفت، دیگر هم الحمدلله نیامد. اسمش را بگذار علی، آن [دختر را] هم بگذار فاطمه، عزیز جان من.

اصلاً زینب توی شما مسمان‌ها ورافتاده، آن‌چند وقتها یک انجمنی بود که هرکس اسمش را زینب می‌گذاشت، یک پولی می‌داد. یک چند نفری محض پول اسمشان را گذاشتند زینب. [می‌گویند] زینب نمی‌دانم [اسیر است]. زینب افشاکن ولایت است، زینب چه‌کار کرد؟ اگر زینب نبود، اصلاً کشتن امام‌حسین را این‌ها لایش می‌کشیدند. [می‌گفتند] دو نفر با هم دعوا کردند و او هم او را کشت. زینب افشا کرد، زینب گفت حسین مسلمان است؛ همه این‌ها گفتند کافر است، مسلمان‌ها، نمازخوان‌ها، روزه‌گیرها، حج‌بروها. زینب بود که حسین را گفت مسلمان است، حالا اسمش را زینب نگذار. جگر من خون‌است والله.

حالا [امیرالمؤمنین] می‌آید روی دست پیغمبر، قرآن می‌خواند، انجیل می‌خواند، زبور می‌خواند، پیغمبر کِیف می‌کند. چه‌خبر است قربانتان بروم؟ خوش به حال آسمانی‌ها، گفتند خدایا ما علی را دوست داریم، تو این‌جا به ما هر کدام [یک وظیفه‌ای محول کرده‌ای، برای] ما یک امریه صادر کرده‌ای. آخر آنجا هم دادگاه دارد و همه این‌چیزها را دارد، ملائکه‌ها هر کدامشان که بیکار نیستند. گفت اشاره کرد خدا، هفت بیت‌المعمور درست کرد. این علی یک علی نیست که، همه خلقت علی است. حالا هفت بیت‌المعمور درست شد. خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، استاد ما بود، القا و افشا داشت، اهل‌دنیا نبود خدا می‌داند. اگر بدانی همان مریدهایش چه به او کردند. بیخود نیست که من شما را از دنیا بیشتر هر کدامتان را می‌خواهم، هنوز شما این‌کارها را نکرده‌اید. آخر هم کافرش کردند، اما حاج‌شیخ‌عباس می‌گفت، قسم می‌خورد، می‌گفت (نمی‌خواهم روضه بخوانم)، گفت وقتی امیرالمؤمنین ضربت خورد، [در] هفت‌آسمان علی ضربت خورد. تو بدان خودت را از چه جدا کرده‌ای.

می‌خواهم امروز این‌را به شما بگویم، چرا می‌گوید [آخرالزمان] بی‌دین [از دنیا] می‌روید؟ اگر یک‌نفر با دین برود، (امام‌صادق می‌گوید، شاید توی کتاب هم باشد)، ملائکه آسمان، ملائکه‌ها تعجب می‌کنند. نگاه می‌کنم توی تمام ما جمعیت، یکی با دین نمی‌رود. حالا چرا بی‌دین می‌روید؟ امروز به شما می‌گویم، آنها علی را گذاشتند کنار، [عمر] جلسه بنی‌ساعده درست کرد، 20 تا قیام‌قیامت مردم را گمراه کرد، حالا می‌گوید آنها مرتد و کافرند. چرا می‌گوید شما بی‌دین می‌روید؟ شما هم تجددی شدید، رفتید دنبال ویدیو و تلویزیون و ماهواره و نمی‌دانم این حرفها، شما هم بی‌دین شدید. چرا؟ من با سند می‌گویم، امام‌صادق می‌فرماید شما عضو مایید، گناه کردید، جدا شدید؛ گناه کردی، از امام‌زمانت جدا شدی، تمامتان هم مبتلایید. دلیل این‌هم که بی‌دین می‌روید این‌است، بروید این‌ها را از خانه‌تان بیندازید کنار.

امروز عیدی به شما می‌دهم، اما به تمام آیات قرآن، این‌هم ممکن‌است، هم غیر ممکن‌است. مگر تو می‌توانی حرف خانم را ترجیج بدهی به حرف خدا؟ حرف خانم را ترجیح می‌دهیم به کلام امام‌صادق. تمامتان هم مبتلایید، مگر اهل‌جلسه ما؛ الحمدلله این‌ها کنار گذاشتند و من تشکر از خودشان و خانم‌هایشان می‌کنم. امیدوارم که، من هیچ توانی ندارم که تلافی کنم. ان‌شاءالله، امید خدا، اگر قیامتی شد و به‌من آن قصر را داد، تمام خانم‌ها را، این مردها را، همه را راه می‌دهم، اما یکی از آنها را راه نمی‌دهم، حالا اسمش را نمی‌آورم. حالیت است چه می‌گویم یا نه؟ صلوات بفرستید.

چرا شما حرف رئیس مذهبتان را نمی‌شنوید؟ مگر آن آدم از طوس نیامده آنجا، می‌گوید [به امام بگو] من شیعه‌ات هستم. [امام] می‌گوید راهش نده. [می‌گوید] دوستت هستم، [او را] راه داد. گفت پرده کشیده‌بودی، نماز زنها را درست می‌کردی، چرا آن [زن] خوش‌صدا [بود به او گفتی مکرر کن]؟ چرا من این‌همه تکیه می‌کنم [چشم و گوشتان را حفظ کنید]؟ یک زن خوش‌صدا بوده، [او خوشش آمده،] شما گوش به کجا می‌دهید؟ شما پشت به ولایت کردید، رویت را به امریکا و انگلیسی‌ها کردی، می‌خواهی بی‌دین نروی از دنیا؟ والله بی‌دین می‌روی. بیایید امروز قربانتان بروم، من عیدی به شما می‌دهم، تا می‌توانید این‌ها را دور کنید. بیایید دومرتبه [می‌گویم] عضو نبودید، از عضو جدا شدید؛ توبه کنید، عضو امام‌زمانتان بشوید. به تمام آیات قرآن عضو می‌شوید، اما دست از این گناهها بردارید. آدم قربانتان بروم مشغول است، شما باید عزیزان من، اتصال به امام‌زمانتان بشوید. چه‌خبر است؟ او دارد گریه می‌کند، [می‌فرماید] اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. امام‌زمان گریه می‌کند تا زمان رجعت.

آن کتاب رجعت را خواندید یا نه؟ یک مردی بود که ملا بود، خیلی مرد [بود]، کنار [بود]، از اول کنار بوده. اگر بدانی، می‌گفت کتاب رجعت را خواندم. گفتم من چندین جلد کتاب نوشته‌ام، این نجات‌دهنده بشر است، این آگاهی بشر است. این چیست تو گفتی؟ آمد این‌جا با چشم گریه از من عذرخواهی کرد. گفتم به‌من چه؟ این ندای خدا بوده، ندای آنها بوده من گفتم، من که سواد ندارم، ای آقاجان. خلاصه بیایید آقاجان یک‌فکری برای آخرتتان بکنید، عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم [تا] آنها راهت بدهند. چرا تو می‌خواهی امریکایی و انگلیسی راهت بدهند؟ آنها که این‌جوری بودند، وقتی [اطاعت] نکردند، گفت شرارالخلقند. 25 دوباره پِی چه‌کسی می‌خواهی بروی؟ این خانواده ما، بنده‌خدا، چند وقتها [پیش] گفت فلانی ما که چشممان به این‌ها که این‌جوری شدند [بود]، دیگر کجا برویم؟ پِی چه‌کسی برویم؟ یک زن بنده‌خدا ضعیف [این‌را می‌گوید، در حالی‌که] قوی است، می‌گفت کجا برویم دیگر؟ صلوات بفرستید. گفت هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به حالی‌که بگندد نمک.

بیایید عزیز من به این مکه‌ها و به عمره‌ها و زیارت کربلا و این زیارتها دلتان را خوش نکنید. نمی‌گویم نروید، نگویند [می‌گوید] نرو، مگر من قاتلم؟ صحیح برو عزیز من. چرا؟ به‌دینم امام‌رضا گفت [زیارت کارشان است]. من به شما گفتم، من همیشه دارم پِی نجات می‌گردم، همیشه دارم [سعی می‌کنم] بفهمم مطلبی را؛ از آنها می‌گیرم، به شماها بگویم. من همه‌اش دارم گریه می‌کنم، تف توی روی خودم می‌اندازم، می‌گویم خدا من این‌ها را گمراه نکنم. خدایا این‌ها الان پناه آورده‌اند به‌من، عقیده دارند، مبادا من این‌ها را گمراه کنم. اصلاً خدا می‌داند، نمی‌خواهم بگویم، دارم آب می‌شوم از این‌که مبادا یک‌حرفی بزنم شما را گمراه کنم. گفتم خدایا این‌ها در ظاهر من را قبول دارند، می‌آیند [این‌جا]. چقدر عِز و التماس کردم تو القا کن، من افشا کنم، من چه‌کار کنم؟ شما خیال نکنید من ترس ندارم. اما عزیزان من، ببین من به شماها چه‌چیز می‌گویم، خیلی باید توجه کنید.

ما باید ببُریم از تمام خلق، بیاییم طرف امیرالمؤمنین، طرف فاطمه‌زهرا. [مردم] نیامدند، آن‌موقع آنها بودند، حالا هم همان‌ها هستند. خوش به حال آنها که در بیابان‌ها هستند، خوش به حال آنها. من یک پاره‌وقتها، به‌دینم حسرت به این‌ها نمی‌خورم، به آنها می‌خورم. از آنجا داشتیم می‌رفتیم مشهد، نگاه به این دِه‌های خرابه می‌کردم و گریه می‌کردم. گفتم کاش خدا من توی شهر نبودم، توی این دهات‌ها بودم، دینم را می‌بردم. حالا شهر فقط دین من را می‌خواهد ببرد، فقط من را دعوت می‌کنند به خودشان. باید دعوتم کنند [به] اسلام حقیقی، به ولایت، دعوت می‌کنند به امر خودشان؛ کاش توی این بیابان‌ها بودم. باز گفتم خدایا دلم به تو خوش است که گفتی من شیعه‌ها را حفظ می‌کنم، خدایا توی این جمع مردم، ما را حفظ‌کن. رفقای‌عزیز، بیایید یک‌کاری بکنیم توی فکر آنجا باشیم، دنیا می‌گذرد. این‌قدر توی تجملات نروید، تجملات به‌درد نمی‌خورد، همه‌اش فاسد می‌شود. آنها که این‌همه کوس زدند، چه شدند؟ تجملاتی درست کردند، چطور شدند؟ رفتند. کجا می‌روید عزیز من؟

اگر یک مسافرت بخواهی بروی، حالا این‌جوری شده [که وسایل آماده‌است، قدیم] تهیه می‌دیدند. شما باید ان‌شاءالله در [سفر] آخرت تهیه ببینید. اگر بخواهید تهیه ببینید، همه قبولتان داشته‌باشند، [باید] پرچم ولایت داشته‌باشید، نه پرچم دنیا، 30 نه پرچم شهوت، نه پرچم رفیق‌بازی، نه پرچم مجلس‌های بی‌امر. تمام آنها گرفتاری است، چیزی که گرفتاری نیست، پرچم علی [است]. من گفتم به شما، یک‌وقت رفتم در یک‌جا، دیدم ائمه‌طاهرین آنجا جمعند. یک حیاطی بود خیلی وسعت داشت، وارد شدم. [کسی] گفت آمدی چه‌کنی این‌جا؟ گفتم با این آمدم. فوراً خدای تبارک و تعالی یک کارت نوشت: علی. [تا دید] گفت برو بالا، برو بالا. مواظب باش کارت شهوت، کارت دنیا، کارت خیانت، کارت پول، کارت این‌ها نداشته‌باشی، کارت علی داشته‌باشی. [گفت] برو بالا، به تمام آیات قرآن، این کارت تو را تا عرش خدا می‌برد، کارت داشته‌باش. [مثل] تیتر روزنامه [در کارت] نوشته‌بود: ولایت امیرالمؤمنین. چطور است؟

گفت نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شد، از اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد. از اول یعنی سلمان به فکرش بود، چقدر زحمت کشید؟ من کتابش را داشتم. این پدرهایی که آن‌طرفی هستند، نرو سراغش، هرچند بابایت است. یک سلام علیکی بکن، نه که حالا هم خیلی کِنِفش کنی، اما عزیزش هم نکن. حالا [پدرش] چه به او کرد؟ این [سلمان] یک کتابهایی خواند، دید پیغمبری را خدا برانگیخته کرده. آن‌وقت این بنده‌خدا را چند وقت [پدرش] انداخت توی چاه، این‌که می‌گوید از اول بایدش سلمان شد، می‌خواهم به شما بگویم. چندوقت انداختش توی چاه، یک لقمه نان می‌انداخت آن پایین [که] نمیرد. متوسل شد در خفا به رسول‌الله، نجات پیدا کرد. مثل یوسفی که از چاه نجات پیدا کرد، او هم کسی آمد، سلام کرد و نجاتش داد. حالا نجاتش داده، کجا برود؟ حالا رفت، یکی گیرش آورد، رفت فروختش. حالا چندوقت آنجا فروخته بود، اما ببین تعادل خودش را از دست نداد. مثل من که رفتم توی باغ زنبیل‌آباد، [از میوه‌های باغ] نخوردم. حالا این‌را هم آورده، خانمش یک باغ داده دستش، گفت از آنها [که روی درخت است] نخوری، از این پادرختی‌ها بخور. از این پادرختی‌ها می‌خورد.

حالا امتحانش را که داد، خدا یادش است، [فرمود] ای محمد، صلوات بفرستید. ای محمد، عزیز من، علی را بردار، جبرئیل هم به اوگفتم نازل بشود. جبرئیل را ارادة‌اللهش کردم [که] هر اراده‌ای بکند بشود. خود پیغمبر [و] امیرالمؤمنین ارادة‌الله هستند. حالا باید توی این جمع این حرفها [زده] بشود، حالا همین ملَکی که ارادة‌الله است می‌آید چه [می‌شود]؟ نوکرت می‌شود. مگر نگفت ملَک به سرت می‌ریزم؟ کجایی؟ چرا خودت را می‌فروشی؟ حالا آمدند درِ باغ، صدا زدند، رفتند توی باغ. این دید جبین این‌ها یک‌جور دیگری است، غیر مردمان عادی هستند. گفت من بروم از خانمم اجازه بگیرم از این درخت یک‌چیزی بچینم، به شما بدهم؛ به‌من گفته از پادرختی‌ها بخور، می‌خورم. سلمان باید بشوی، کجا این مال‌ها را می‌خوری؟ به تمام آیات قرآن، یکی یک غذایی برای من آورد، 35 تا همچین کردم، ریخت بیرون. اصلاً تف نکردم، تف شد. مگر می‌توانی بخوری؟ تو هرچه هست می‌خوری. چه حلال است الان توی این مملکت؟

آقایی که شما باشید، [پیغمبر به زن یهودی] گفت ما آمدیم [او را] بخریم، گفت نمی‌فروشم. گفت گران بگو، گفت نمی‌دانم چقدر درخت رشمی، خرمای رشمی، چقدر رطب [بدهید]. اراده کرد جبرئیل، فوری [ایجاد] شد. گفت این‌ها هم می‌خواهم رشمی بشود، شد. سلمان را خواست، [او را] آورد. کجا می‌روید جان من؟ خودت را نفروش. ببین [سلمان] پیش زن یهودیه است، به او می‌گوید از این‌ها نخور، نمی‌خورد. کجا هرچه شد می‌خوری عزیز من؟ تو می‌خواهی سلمان بشوی؟ نه هرکس شد مسلمان می‌توان گفتش که سلمان شد، شما هم جانم اگر صبر کنی، خدا ارادة‌الله می‌کند تو را. مگر آصف ارادة‌الله نشد که تخت بلقیس را آورد؟ تمام این‌ها را دارم برایت مَثل می‌زنم [که] تکان نخورید، که این‌ها را باور کنید و قبول کنید و عمل کنید. صلوات بفرستید.

عزیز من، قربانتان بروم، بیا این‌طرف. چقدر دارم می‌گویم ولایت، عدالت، سخاوت، این‌ها را خلق حساب نکن، دنبال خلق هم نرو. عزیز من، گفتم الان مملکت ما شده سواد و عبادت، هیچ خبری نیست از ولایت. خدا غیرت را گرفته، ای بی‌غیرت خانمت را روانه می‌کنی کجا؟ خب خدا فوراً نمره به تو داده، پیغمبر می‌گوید تو دیوثی، امت من نیستی. خب می‌خواهی بهشت بروی یا می‌خواهی بی‌دین بروی؟ صبر کن، ای بانوی پهلو شکسته، آن طبیب دردمندان با شیشه دارو خواهد آمد. شما خیال کردید ما بلد نبودیم [این‌کارها را بکنیم]؟ توی این بساط‌ها مردم میلیونر شدند، خانه‌هایی ساختند مثل کاخ ابن‌زیاد. مردند و خانه‌ها را گذاشتند و رفتند. غارت کردند، چه‌خبر است دنیا؟

من نمی‌خواهم بگویم، این‌قدر خدا [کفایتمان کرد]، دو سیر و نیم گوشت گرفتیم، نصف کردیم، دستمان را جلوی کسی دراز نکردیم. فهمیدی یا نه؟ دعوتم می‌کردند، این‌جوری که نبودیم ما. گفت هرکجا ایشان می‌رود، می‌خواهی با او بروی؟ هر کجا می‌رود برو با او. چه‌چیز داری می‌گویی؟ ما را خریدند و نفروختیم خودمان را؛ کجا تو را خریدند، نفروختی خودت را؟ تو نفروخته داری می‌روی. یک‌چیز بگویم بخندید، یک صلوات بفرستید. یک‌وقت رضوی بود و تولیت، آن‌وقت این‌ها سردسته‌های محل را می‌دیدند. آن‌وقت این‌ها عرض کنم شعار می‌دادند که حالا ما تولیت را می‌خواهیم یا رضوی را می‌خواهیم، آره. یک‌نفر بود پایش درد می‌کرد، این‌جوری مانده‌بود؛ می‌گفت من هم همان، من هم همان. ما بیشترمان من هم همانیم؛ آنهایی که دارد می‌گوید، می‌گوییم ما هم همانیم. توجه می‌کنی چه می‌گویم؟ درست‌است یا نه؟ صلوات بفرستید.

خب، فهمیدی چه می‌گویم؟ آنها این‌جوری شدند، شما این‌جوری می‌شوید. آنها بی‌دین می‌روند، ما هم بی‌دین می‌رویم؛ مگر دست از این کارهایتان بردارید، اما [دست] برداشتن هم خیلی مشکل است. حالیت است دارم چه می‌گویم یا نه؟ امام‌رضا خوب می‌شناسدتان، می‌گوید این‌ها کارشان است می‌آیند این‌جا. حضرت‌معصومه هم چه می‌گوید؟ [می‌گوید] این‌ها می‌آیند این‌جا زیارت می‌کنند، امر من را اطاعت نمی‌کنند. چه‌کسی امرش را اطاعت می‌کند؟ چه‌کار داریم می‌کنیم ما؟

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه