شناخت عید

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۵۶ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها) (جایگزینی متن - 'باباجان‌من' به 'باباجانِ من')
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم
شناخت عید
کد: 10141
پخش صوت: پخش
دانلود صوت: دانلود
پی‌دی‌اف: دریافت
تاریخ سخنرانی: 1376-11-09
تاریخ قمری (مناسبت): 30 رمضان

«أعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم.»

«العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! یک‌چیزهایی در عالم است [که] این‌ها [را] نگفتند؛ یعنی گفته نشده. اگر هم گفته شده، خیلی مختصر گفته شده [است]. رفقای‌عزیز! بعضی‌ها یک سؤال‌هایی می‌کنند، إن‌شاءالله امیدوارم که، ما که چیزی بلد نیستیم، حالا پاسخ سؤال‌هایشان را می‌دهیم. إن‌شاءالله امیدوارم که، از آقایان تقاضا می‌کنم: اگر به نظر مبارک‌شان، هر کدام هم که خلاصه این سؤال‌ها، به‌قول ما قبول نشد و چسبندگی نداشت؛ [یعنی به دلشان نچسبید]؛ یعنی خواستند بهتر بفهمند، سؤال کنند، روی سرمان می‌گذاریم؛ اما یک‌حرفی که یکی می‌زند، منحصر به خودش است، آن شخصی که این حرف را می‌زند، جواب دوباره‌ایش را هم درست‌کرده؛ پس اگر من می‌گویم از من سؤال کنید، این حرف سیاسی نیست، یک‌وقت خیال نکنید که من بگویم مَثل از کس دیگری سؤال نکنید، من خواهشمندم توجه بفرمایید! من دوباره می‌گویم، این حرفی که من زدم، اگر زدم من اشتباه کردم، شما باید به‌من بگویید [که] فلانی! اشتباه کردی. نروید این حرف را به یکی‌دیگر بزنید، آن [شخص،] وارد [یعنی آشنا به] این حرف نیست. حالا من می‌خواهم به شما بگویم، من سه‌مطلب است [که] می‌خواهم بگویم: یک‌مطلب است که عرض می‌شود خدمت شما، راجع‌به عید است که عرفه یعنی‌چه؟ عرفات یعنی‌چه؟ بیشترِ [افراد؛ یعنی] بعضی‌ها این [دو کلمه] را قاطی می‌کنند. خیال می‌کنند که این‌ها یکی است، نه! عرفات اسم آن زمین است. عرفه یعنی این، جای دیگر هم دارند، اهل‌تسنن هم عرفه دارند. عرفه یعنی قبولی اعمال. حالا اگر می‌گویند کسی شب‌قدر آمرزیده نشد، [به] عرفات برود، عرفات جای مقدسی است. من خواهش می‌کنم [که] توجه بفرمایید! آقایان! توجه بفرمایید!

ببین به شما [بگویم]، خود امام دهم، امام‌علی‌النقی (علیه‌السلام) مریض شده، یک حاجب می‌گیرد [و] می‌گوید: برو زیر قبّه آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) به‌من دعا کن! می‌گویند: یابن‌رسول‌الله! حجّت‌خدا شمایید! می‌گوید: چه‌کنم؟! جدّم گفته [که] آن‌جا برو! [حاجب] آن‌جا می‌رود [و] دعا می‌کند، حضرت خوب می‌شود. این حرف‌ها این‌است که رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم! قربان‌تان بشوم! من همین‌طور می‌گویم تفکر؛ یعنی باید توی این حرف‌ها تفکر داشته‌باشید. آدم یک‌قدری اندیشه داشته‌باشد، تفکر داشته‌باشد. ببین امام [است]، تمام ممکنات به امرش است، گفتم امام اشراف به کلّ خلقت دارد، به تعبیر عوامانه من، امام از کلّ خلقت، بزرگ‌تر است. چرا؟! مگر این خلقت که خودِ خدا می‌داند حدّش چقدر است، اما [آخرش] حدّ دارد، [ولی] ولایت حدّ ندارد، خدا حدّ ندارد، ولایت حدّ ندارد. مگر نیست که می‌گوییم که هر [کسی] که می‌میرد، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالای سرش می‌آید و هر [کسی] که به‌دنیا بیاید، [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالای سرش] می‌آید؟! این خلقت چقدر بزرگ است که این [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالای سرش] باید بیاید، پس علی (علیه‌السلام) از خلقت بزرگ‌تر است! حالا ببین [امام‌هادی (علیه‌السلام)] چه می‌گوید؟! می‌گوید که زیر قبّه امام‌حسین (علیه‌السلام) برو [و] به‌من دعا کن! این [یعنی امام‌هادی (علیه‌السلام)] دارد چه [کار] می‌کند؟! دارد امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کند. همه خلقت که باید [امر رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را] اطاعت کنند؛ چون‌که «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبی» [نازل] شده، حالا [امام] می‌گوید که من هم [امر] جدّم را اطاعت می‌کنم. مثل همین‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) وقتی [که] آن آیه نازل‌شد، گفت که «أنا عبدُ محمّد»: من بنده‌اش هم می‌شوم. این [یعنی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] دارد چه [کار] می‌کند؟! دارد امر خدا را اطاعت می‌کند. چرا ما تفکر نداریم؟! علی (علیه‌السلام) دارد امر خدا را اطاعت می‌کند، امام‌هادی (علیه‌السلام) دارد امر خدا را اطاعت می‌کند. این [یعنی امام] به کلّ خلقت دعا کند، شفا می‌گیرد؛ اما چون‌که جدّش گفته [که] زیر قبّه امام‌حسین (علیه‌السلام) [دعا مستجاب است]، می‌گوید آن‌جا برو [و] به‌من دعا کن. حالا، حالا عرفات یعنی این.

من می‌خواستم این جمله را بگویم که رفقای‌عزیز خیلی برایشان تقریباً آسان بشود. حالا دعا [در] عرفات مستجاب می‌شود؛ چون‌که چندین هزار پیغمبر آن‌جا دفن شدند، آن‌جا بودند؛ آن‌جا دعا مستجاب می‌شود؛ اما عرفه یعنی‌چه؟ عرفه یعنی آقای حاج‌آقا رفته آن‌جا [در میقات] مُحرم شده، لبّیک گفته [و سپس] در خانه‌خدا آمده [و] مُحرم است. حجّ به‌جا آورده، صفا و مروه را به‌جا آورده، طواف کرده، حجّ نساء [را] به‌جا آورده، تمام [این] کارها را کرده، حالا [به او] می‌گوید: دو روز، سه‌روز برو در آن بیابان بخواب [تا] یک حالی به حالی بشوی. آن‌جا بخواب [تا] حالی به حالی بشوی، آن‌جا برو «رَبّ إرجِعونی» بگو! حاج‌آقا! کجایی؟! آن‌جا می‌گویی [که] اگر [از] مُحرم بودنم فارغ شوم، بروم دو تا یکی تلویزیون بخرم، یکی هم برای دامادمان! الآن آن آدم این‌جا حضور دارد که داداشش گفته‌بود [که] دامادم خیلی خدمت به‌من کرده [است]، می‌خواهم یکی هم برای او بخرم! [آیا] تو «رَبّ إرجِعونی» گفتی؟! تو در چه مقامی آمدی؟! بی‌خود نیست که [حاجی] حیوان است! [البته] بعضی‌هایشان، حالا جسارت نکنیم [که] حاجی‌ها هم با ما بد می‌شوند، بی‌خود که نیست. آیینه علی (علیه‌السلام) تو را حیوان می‌بیند؛ تو مقصدت هم حیوانی است. کجاییم ما؟! تو این‌جا آمدی [که] مزد حَجَّت را بگیری؛ عرفه یعنی این. ما تمام این‌کارها را کردیم، حالا آمدیم در عرفاتی که خدا گفته دعا مستجاب می‌شود، دعا کنیم [که] اگر خدا آن‌جا [در شب‌قدر] ما را نیامرزیده، این‌جا ما را بیامرزد.

حالا [به منا] می‌روی، گوسفند می‌کشی و عید می‌گیری، عید برای چه گرفتی؟ برای این‌که اعمالت قبول‌شده. چرا عید فطر می‌گیریم؟! برای این [عید] می‌گیریم [که] یک‌ماه اطاعت خدا [را] کردیم؛ حالا مُزد می‌خواهیم، پاداش می‌خواهیم، خدا می‌گوید: بیا من به تو پاداش بدهم، من میزبانت هستم. [خدا] میزبان کیست؟! میزبان ولایت [است]. خدا می‌داند این مطلب چه به‌سر من آورده؟! چندین‌سال است [که این مطلب] از قلب من بیرون نمی‌رود. یک نفری که تمام امام‌جماعت‌ها به امر او باید باشند، یک‌آدم عادی که نیست، اسمش را نمی‌آورم. ما یک‌سال، آن‌جا مسجد امام رفتیم [که] نماز [بخوانیم]، دیدیم ایشان از دو عید [فطر و قربان] گفت، [اما] اصلاً اسم عید غدیر را نیاورد. بعد دیدیم [که] ما آن‌جا به او بگوییم، درست نیست؛ [چون‌که] جمعیت خیلی [زیاد] است، گفتیم [که] مبادا به آبرویش لطمه بخورد. پیش وزیر مشاورش رفتیم که همه تأسیسه دست او بود. گفتم: من یک‌دفعه با این [شخص] نان و نمک خوردیم، شما ما را دعوت کردید، در یک کاسه چیز خوردیم؛ یا جواب به‌من بدهد یا سُنّی‌زده‌اش می‌کنم. من می‌خواهم از این [شخص] سؤال کنم: تو که درست می‌گویی [که] این عیدها هست، ما عید قربان را قبول داریم و عید فطر را [هم] قبول داریم؛ (خواهش می‌کنم، آقایان! توجه بفرمایید! ببینید من چه می‌گویم؟ تو را به دین‌تان! من را نبینید، حرف را ببینید! اگر [این مطلب را] می‌دانستند، چرا این حرف را نزدند؟!) من از او سؤال کردم [و] گفتم: شماها که می‌گویید این عید [غدیر] رسمی نیست، رسمی چه‌وقت بوده [که] این عید نبوده؟! عیدی نبوده. آن‌زمان عید فطر و عید قربان عظمتی داشته، حالا هم دارد؛ اما عظمتش به ولایت است. مگر میلیاردها [نفر] عید نمی‌گیرند؟! چرا اهل‌آتش هستند؟! عید فطر و عید قربان، روحش عید غدیر است! اگر [عید] غدیر را قبول نداشته‌باشند، آیا ای مردی که چندین‌سال است [که] تو درس خواندی! ادعا هم می‌کنی، آیا چرا به مردم نمی‌گویید؟! [می‌گویید] رسمی نیست؟! صد که آمد، نود خارج شد، جَخ [یعنی تازه] نود هم باید به صد اتصال بشود. عید قربان و عید فطر باید [به] عید غدیر اتصال باشد؛ اگرنه عیدی نیست که!

مگر [خدا] نمی‌گوید [که] اعمال از متقی قبول می‌شود؟! کجا اهل‌تسنن، متقی هستند؟! امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌گوید:» أنا امامُ المتقین» خدا می‌گوید: من میزبانم [و] من اجرِ [ولایت را] می‌دهم. هیچ قدرتی به‌غیر از خدا نمی‌تواند اجر ولایت را بدهد. خدا می‌گوید: بیا من اجر به تو می‌دهم، بیا من پاداش به تو می‌دهم؛ من میزبان ولایت هستم. چرا به مردم [این حرف‌ها را] نگفتند؟! چرا مردم را روشن نکردند؟! والله! فردای‌قیامت گیر هستند. والله! فردای‌قیامت این‌ها [که نگفتند،] همه جلوی زهرا (علیهاالسلام) سر به زیر هستند. زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌گوید: من جانم را دادم، حسین (علیه‌السلام) می‌گوید: من جانم را دادم، تو چرا این عید غدیر را افشا نکردی؟! چرا «الیوم أکملت لکم دینکم» را افشا نکردی؟! چرا افشا نکردی؟! چه جوابِ این‌ها را می‌دهی؟! همین [فقط] می‌روی درس بخوانی [که] مجتهد بشوی [و] کفایه بنویسی؟! به‌دینم قسم! من مشکلم هست [که] این حرف‌ها را بزنم، [اما] چاره ندارم [و] می‌زنم. مگر امام‌حسین (علیه‌السلام) نبود که جانش را فدای ولایت کرد؟! وقتی [به اهل‌کوفه] گفتش که آخر برای چه مرا می‌کشید؟! من چه تقصیری دارم؟! گفتند» بُغضاً لِأبیک!»: [به‌خاطر] بُغضی که با بابایت داریم. حالا شما این [را] هم، نباید این یک همچنین حرفی را افشا کنید! به این‌مردم، به این جوان‌های عزیز بگویید [که] بابا! روحِ آن‌ها ولایت است، اگر ولایت نباشد، ساقط است. چرا آن‌ها در آن زمانِ ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام)، این دو تا عید [فطر و قربان] بوده، این‌قدر عظمت داشته، حالا امر می‌شود همان «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» را که گفته، به این‌ها [یی] که عید می‌گیرند گفته [است]، به خود عید هم گفته [است]، گفته [که] بیا تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بشو! حالا که تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) [شدند]، بابا! مگر به انبیاء نگفته؟! چرا ما متوجه نیستیم؟! چرا ما متوجه نیستیم؟!

مگر آن یهودی نیست که یهودی باقی مانده، خب زیرِ بار «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ» نیامده؛ [به‌خاطر همین] یهودی شده [و] نجس شده، آیا ما پاک هستیم؟! حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم «الیوم أکملت لکم دینکم» گفته، وقتی‌که ایشان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را سرِ دست آورد، [این آیه] نازل‌شد. این [کسی] که غدیر را قبول ندارد، که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را هم قبول ندارد! حالا دارند همین‌طور چیزش می‌کنند؛ [یعنی] کمر بستند [که] این [عمَر را] تقصیرهایش را بخرند. به خیال‌شان این آدمی هست که زندان رفته، بروند زندانش را بخرند. بی‌عقل! برو کنار! برو ساکت شو! نفهمی خودت را ثابت می‌کنی. خدا این‌ها را لعنت‌کرده [است]. حالا [وقتی] به آقا می‌گویی، می‌گوید: عید غدیر هم‌چنین رسمی نیست. من دوباره می‌سوزم و می‌گویم، ما چه‌کار کنیم؟! پس بنا شد که عرفات اسم است؛ [اما] عرفه، مُزد به تو می‌دهد، به چه‌کسی مُزد می‌دهد؟ مگر [خدا] نمی‌گوید به عزت و جلالم قسم! اگر علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، می‌سوزانمت؟ به چه‌کسی مُزد می‌دهد؟ به روزه‌دارها؟! نه! به آن کسی‌که علی (علیه‌السلام) را قبول دارد. این‌ها باید ثابت کنند [که] مردم بفهمند، جوان‌های عزیز بدانند [که] روح عید قربان [و] روح عید فطر، علی (علیه‌السلام) است.

مگر نیست که حالا ابراهیم خلیلِ خدا، این‌همه زحمت کشیده [و] خانه‌خدا [را] ساخته [است]، [خدا به او] می‌گوید چه [کار] کردی؟! [ابراهیم] می‌گوید: خدایا! اجر من چیست؟! [خدا گفت:] اجر نیکوکارها با من است. دوباره [ابراهیم] ندا [یعنی تکرار] می‌کند، جوابش این‌را می‌دهد [و] می‌گوید: گرسنه‌ای را سیر کردی یا برهنه‌ای را پوشاندی؟! حالا [از طرف دیگر، خدا] می‌گوید: اگر توهین به یک مؤمن کردی، انگار آن خانه را خراب کردی. رفقای‌عزیز! قدر خودتان را بدانید، شیطان در دل‌تان وسوسه نکند. شما ارزش‌تان از خانه‌خدا بالاتر است. ارزش چه چیزِ تو بالاتر است؟ خودت؟ هیکل من که به‌درد نمی‌خورد، ارزش ولایت به‌درد می‌خورد. تو ولایت داری، ارزش ولایت خیلی ابعادش بالاست.

یکی از رفقای‌عزیز خلاصه از ما خواسته، ما هم که خب دل‌مان می‌خواهد که این رفقای‌عزیز یک‌جوری باشند که، خلاصه این‌که ما عقل‌مان می‌رسد، پاسخ به حرف‌هایشان بدهیم؛ اگرنه ما کار نداریم که حالا یکی یک‌حرفی زده، می‌خواهیم ببینیم حرفش اساسی است [تا به آن] پاسخ بدهیم. یکی از رفقای‌عزیز من گفته که ما دل‌مان می‌خواهد [بدانیم] که این حیوان‌ها که هستند، این‌ها هوش دارند یا ادراک دارند؟ راجع‌به این‌ها شما یک صحبتی کنید. حالا من این [مطلب] را یک‌قدری که من عقلم می‌رسد، می‌گویم؛ شاید حرف بالاتر باشد. تمام کارهایی که این ممکنات، زیرِ آن [یعنی زیرِ آسمان] به‌قول ما، به‌قول منِ عوام زندگی می‌کنند، تمام این‌ها وابست به ولایت هستند. هر چه وابست به ولایت نباشد، اصلاً حرفش را نزنید، باطل اعلام می‌شود. من جداً از انشای ولایتم باطل اعلام می‌کنم! اگر این‌قدر نماز کنند، در میان صفا و مَروه خشک بشوند، ده‌شاهی به‌درد نمی‌خورند، مگر عبادت‌شان اتصال به ولایت باشد، مگر متقی باشند.

حالا شما ببین هر حیوانی که یک صفت از انسانیت دارد، این برتری به کلّ حیوان‌های دیگر دارد. مثلاً یک‌وقت گویا حضرت سلیمان می‌خواست به این حیوان‌ها یک رزقی بدهد. [به آن‌ها] نگاه کرد [و] گفت: شب‌پره بین شما نیست، بروید [آن‌را] بیاورید. یک گنجشک‌هایی هست که من دیدم، در بیابان هست. موقعی‌که دِرو هست، آن‌ها هستند، یک جیرجیری می‌کنند. این‌ها یک کاکُل توی سرشان است، یک‌قدری از این گنجشک‌ها بزرگ‌تر است. رفتند [و] شب‌پره را آوردند، [سلیمان] به این‌ها رزق داد؛ آن‌وقت این حیوان چه صفتی دارد؟! وقتی می‌خوابد، پاهایش را بالا می‌کند، می‌گوید: اگر آسمان [به زمین] آمد، روی من بیاید [و] به مردم [و] به این‌ها [یعنی حیوانات] صدمه نخورد. این [شب‌پره] صفات‌الله دارد؛ آن‌وقت خدا به‌واسطه این [شب‌پره،] رزق به آن‌ها می‌دهد. ببین همین‌جور که به‌واسطه آن چند نفری که به زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) نماز خواندند [و] دل علی (علیه‌السلام) را خوش کردند، [خدا] گفت: رزق به همه عالم می‌دهم؛ اما این زبان‌بسته هم که به این اندازه صفات‌الله دارد، [خدا به‌واسطه او] به حیوان‌ها رزق می‌دهد. بابا! این [حرف] ها تفکر دارد.

شما ببینید ارزش هر چیزی در خلقت [به‌واسطه] ولایت است؛ یا آن سگ اصحاب‌کهف، دنبال نیکان [را] گرفته [است].

پسر نوح با بدان بنشستخاندان نبوّتش گم شد
سگ اصحاب‌کهف روزی [چند]پیِ نیکان گرفت و آدم شد

باباجانِ من! عزیز من! فدایتان بشوم، به‌قرآن! اگر یک‌ماه تفکر کنید، هنوز از تفکر بالاتر هست؛ هم این [حرف] ها [را فقط] گوش می‌دهید؟! برو تفکر پیدا کن! ببین این [سگ] دنبال خوب‌ها رفته، از گرسنگی جان داد [و] دنبال کَس دیگری نرفت. کجا دنبال هر کسی می‌روید [و] ادعای انسانیت هم می‌کنید؟! والله! آن کسی‌که به‌غیر [از] خدا، دنبال کَس دیگری برود، انسان نیست. این [سگ] تفکر دارد، جان داد [و] از درِ آن غار، کنار نرفت. چرا [خدا] به شما می‌گوید اگر یک‌رفیق گرفتی که تو را یاد من بیندازد، من یک قصری به تو می‌دهم [که] خلق اولین تا آخرین [را] بخواهی [در آن] دعوت کنی، جا دارد؟ این سگ دنبال آن‌ها را وِل [یعنی رها] نکرد، حالا خدا چه به او کرده؟! در بهشت راهش می‌دهد. این [سگ] صفت انسانیت دارد؛ [یعنی] تفکر دارد. مگر الاغ بلعم نیست، [که امر را اطاعت کرد؟!] ببین بابا! خدا می‌داند [که] من می‌سوزم [و] این حرف‌ها را می‌زنم، نگاه به بعضی‌ها می‌کنم، هر چه به آن‌ها مال این شکم بی‌صاحب مانده می‌گویند، می‌گویند آره! باباجان! اگر فردای‌قیامت [خدا] من را بیاورد [و] به‌من بگوید [که] فلانی! این شکم [را که] به تو داده بودم، هر چه به آن می‌دادی، حرفی نمی‌زد، چرا رفتی [و] دینت را دادی؟! چرا تملق گفتی؟! چرا زیرِ بار غیر من، برای شکمت رفتی؟! ما چه‌چیزی جواب خدا را بگوییم؟! هر چه به آن [یعنی شکم‌تان] بدهید، هیچ‌چیز نمی‌گوید. خب مگر این خر بلعم نیست؟! باباجان! تفکر داشته‌باشید! فدایتان شوم! قربان‌تان بروم! به روح امام‌زمان! این حرف‌ها مال من نیست؛ من [که] می‌گویم مال من نیست، می‌خواهم حرف را خیلی بالا ببینید. خب حالا دارد به آن [الاغ] می‌گوید، آن‌جا که به آن می‌گوید فرمان ببر، برد. حالا که [الاغ بلعم] دارد می‌بیند [بلعم] می‌رود [که] به پیغمبر خدا [یعنی موسی] نفرین بکند، نمی‌رود. بفرما! آخر [بلعم] این زبان‌بسته را زد؛ تا آن‌را کُشت. [بلعم به الاغ] گفت: چرا نمی‌روی؟ [الاغ] گفت: خالق می‌گوید نرو! [من هم نمی‌روم.] این الاغ متنبه شد، [اما] بلعم [متنبه] نشد. حالا از من سؤال می‌کند: شیطان اسم اعظم بلد است، خب اسم اعظم بلد است، اگر متنبه شد، این اسم اعظم باعث بدبختی‌اش است. بلعم اسم اعظم از برای [یعنی باعث] بدبختی‌اش شد! اگر به‌من [اسم اعظم] نمی‌دهد، می‌داند [که اسم اعظم برای] من، باعث بدبختی‌ام می‌شود. خُب [الاغ] نرفت؛ یا مگر آن ناقه‌صالح نیست [که] از آیات خدا بود؟! [صالح به قومش] گفت: این [ناقه] را اذیت نکنید، پِی نکنید، [اما آن‌را] پِی کردند، عذاب نازل‌شد. حالا شما خیال کردید [که] عذاب به ما نازل نشده [است]؟! والّا نمی‌فهمیم! مگر بعد از رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌ها این‌جوری شدند؛ [یعنی] شَل و کور شدند؟! [نه!] بی‌دین شدند. دیگر عذاب از بی‌دینی بالاتر هست؟! ما باید بفهمیم [که] عذاب نشویم، نه [این] که من پایم درد بگیرد [و] دستم درد بگیرد، این‌ها چیزی نیست. این‌ها یک حوادثی است که به بدن من خورده، خدا نکند حوادث به دین تو بخورد! به ولایت تو بخورد! [آن‌وقت] جبران‌پذیر نیست. چرا ما بیدار نمی‌شویم؟! چرا ما تفکر نداریم؟!

من به قربان یک‌نفر بروم، الآن در مجلس هست؛ [به‌من] گفت: ما باید مواظب باشیم [که] خدشه به ولایت ما نخورد. به‌دینم قسم! بعضی‌ها [را] این‌قدر من دوست‌شان دارم که حاضرم فدایشان بشوم، خدا می‌داند راست می‌گویم. می‌بینم ولایت‌شان پیشرفت کرده، اگر فدایش می‌شوم، فدای ولایتش می‌شوم؛ [به‌من] گفت: ما باید مواظب باشیم [که] خدشه به ولایت ما نخورد. قربان‌تان بروم، این حرف‌ها، حرف‌هایی هست که ما مواظب باشیم [که] خدشه به ولایت‌مان نخورد؛ یعنی ولایت را تصدیق کرده‌باشیم [و] مواظب خدشه‌اش باشیم. خب حالا ببین خدا چه پاسخی به آن‌ها می‌دهد؟ روایت داریم [که] این حیوان در بهشت می‌رود، سگ در بهشت می‌رود. چرا؟! اطاعت کرده [است]. چرا به ما «بَل هُم أضلّ» می‌گوید؟! [یعنی] از حیوان بدتر! [وقتی‌که] ما اطاعت نکنیم، از حیوان بدتریم. خود با خدا گوش بدهید، خواهش دارم، تمنا دارم [که] فکر بکنید آیا این الاغ بهتر است یا من؟! این سگ بهتر است یا من؟! این شتر بهتر است یا من؟! والله! من [روز قیامت] جلو [ی] این‌ها خجل‌زده هستم. من خودم را می‌گویم، من کار به شما ندارم شاید شما از آن‌ها باشید که [اگر] یک توهین به شما بکنند، انگار مکّه [و] خانه‌خدا را خراب کردند. من ولایت کسی را نمی‌سنجم [و] خبر ندارم؛ اما من خودم را می‌گویم، فردای‌قیامت این الاغ را می‌آورد، می‌گوید [که] اطاعت کرده [است]. آن سگ را می‌آورد، می‌گوید: باباجان! دنبال خوب‌ها رفت! چرا این‌قدر دنبال این ناجورها می‌روید؟! آدم «بَل هُم أضلّ» می‌شود؛ پس «بَل هُم أضلّ» چیست؟!

حالا چه استفاده‌ای ما از این حرف‌ها می‌کنیم؟! چه استفاده‌ای ما از این حرف‌ها می‌کنیم؟! ما از این حرف‌ها محکمیم، محکم‌تر به ولایت‌مان می‌شویم. ما تشخیص ولایت دادیم، باید این [مطلب] این‌جوری به‌درد ما می‌خورد که هر کجا رفتی، بدان [که] مردم آگاهی دارند، بدانیم [که] حیوان‌ها هم آگاهی دارند، جای خلوت نیست! خدا تا حتی به خود حیوان پاسخ می‌دهد! حالا سؤال کردند [که] این‌ها هوش دارند یا ادراک؟! حرف سرِ این‌است: شما مخیّر هستید. حالا که مخیّری، اشرف مخلوقاتی؛ [اما] آن [حیوان] مخیّر نیست. آن [حیوان] منتظر امر است، تا خدا به آن امر می‌کند، اطاعت می‌کند؛ اما به‌من امر می‌کند، [من] اطاعت نمی‌کنم. چرا؟ خودم را توی کار می‌آورم. بابا! ببین خواهش می‌کنم [که] توجه بفرمایید! آن الاغ، آن سگ [و] آن شتر، این‌ها منتظر امر هستند، تا [خدا] امر می‌کند، امر را اطاعت می‌کنند؛ [اما] ما امر را اطاعت نمی‌کنیم. چرا امر را اطاعت نمی‌کنیم؟ ما مخیّریم. اگر امر را اطاعت کنیم که خیلی خوب است که! چرا شما را اشرف‌مخلوقات خلق کرده [است]؟! برای این‌که شما را مخیّر کرده‌است.

مگر نداریم [که] می‌گوید [اگر] امر خدا را به امر خودت ترجیح بدهی، هشت صفت به تو می‌دهد؟! بینایت می‌کند، محتاجت نمی‌کند، هوشیارت می‌کند، عرض می‌شود خدمت شما، علم حکمت به تو می‌دهد، همه این حرف‌ها را به تو می‌دهد؛ [اما] می‌گوید: امر خودت را [کنار بگذار]، ببین الآن یک امری داری، امر خودت را به امر من ترجیح بده، [یعنی] امر من را قبول‌کن! خدا دارد دائم به ما ندا می‌دهد. ما متوجه نیستیم که؛ اما من دوباره بگویم، خیلی توجه بفرمائید! حیوان منتظر امر هست، ملائکه هم منتظر امر هستند؛ اما تو مخیّری، به تو امر شده، امر را اطاعت نمی‌کنی. اگر امر را اطاعت کنی، اشرف تمام مخلوقات می‌شوی. چرا اشرف‌مخلوقات می‌شوی؟! چون‌که شما می‌توانی [اطاعت] نکنی؛ [اما] آن حیوان نه! آن زبان‌بسته منتظر امر است، تا به این [حیوان] امر کند، فوراً اطاعت می‌کند. آن [حیوان] وسوسه شیطان ندارد؛ [اما] تو وسوسه شیطان داری؛ چون‌که وسوسه شیطان داری، خدای تبارک و تعالی [به تو پاسخ می‌دهد.] حالا که امر شیطان را اطاعت نکردی، امر خدا را اطاعت کردی؛ «امرُ الله» می‌شوی.

روایت داریم: خدا حاج‌شیخ‌عباس تهرانی را رحمت کند، می‌گفت: هر کلام [و] حرفی که می‌زنی، مثل این‌است که یک چکش در مغز شما می‌خورد. من همیشه حرف ایشان را می‌زنم، می‌گفت: انگار یک چکش در مغز شما می‌خورد؛ یعنی یک چکش که خورد، به‌قدر یک‌کلام [و] حرف، از مغز شما کاهیده می‌شود. چرا حضرت می‌فرماید: مؤمن حرف می‌زند یا برای دنیایش یا [برای] آخرت فایده داشته‌باشد؟ من خواهشمندم این نوار را که گوش می‌کنید، خواهشمندم تفکر داشته‌باشید. یک‌بحثی را نکنید [که] یک‌ساعت چکش در مغزتان بخورد. اگر چکش می‌خورد، چکش بخورد که مثل یک طلایی که می‌آورند، آقایان مهندسین بهتر از من می‌دانند، یک طلایی که به‌اصطلاح اول از کوه می‌گیرند، این چکش می‌خواهد؛ اما چکش به آن می‌زنند [و] براق می‌شود، یک‌قدری کار سرش [یعنی رویش] می‌کنند، دیگر عزیزترین مردم، آن خانم‌هایی که دیگر خیلی مدل‌شان بالاست، به طلا افتخار می‌کنند، چرا؟ این طلا چکش خورد [و] براق شد. رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم! بیایید اگر حرف می‌زنید، چکش بخورد [و] براقیّت ولایت‌تان زیاد بشود، یک‌بحثی که می‌خواهید شروع کنید، با تفکر بکنید [و] بدانید نتیجه این چیست؟ اگر من سگ اصحاب‌کهف را می‌گویم [که] این‌جوری است، ما باید [تفکر داشته‌باشیم]، ببینید آقایان! رفقای‌عزیز! هر چیزی را به ما تفکر دادند؛ [یعنی] هر چیزی را برای ما نمونه گذاشتند، اگر تفکر داشته‌باشید، دست به همه این‌ها پیدا می‌کنید. مگر نیست که لاشه‌ای [یعنی مُرداری جایی] افتاده [بود]، همه [یعنی حوّاریون] دَم دماغ‌هایشان را می‌گیرند، عیسی می‌گوید: عجب دندان‌های سفیدی دارد! دارد به ما هشدار می‌دهد [و] می‌گوید همیشه یک‌چیز خوبی را انتخاب کنید. خدا ایشان را رحمت کند! [حاج‌شیخ‌عباس گفت:] هر کلام [و] حرفی که می‌زنید، یک چکش در مغزتان می‌خورد، بیایید چکش ولایت بخورد، [تا] ما ولایت‌مان را بهتر بشناسیم، مثل این‌که طلا بَرّاق بشود. ولایت که حدّ ندارد، یک‌بحثی که می‌خواهید شروع کنید، بکنید! من نمی‌گویم نکنید؛ اما بهتر بفهمید.

اگر من سگ اصحاب‌کهف را می‌گویم، چرا دنبال کس دیگر را نگرفت؟! اگر دنبال منافق را می‌گرفت، آیا آیه [برایش] نازل می‌شد؟! من به این حاج‌محمد آقا گفتم، گفتم: بگذار حالا حرف‌هایشان را بزنند، به‌من جواب بدهید! اگر دنبال کَس دیگر را می‌گرفت، [آیا] این [آیه] نازل می‌شد؟! نه! چرا؟ دنبال خوب‌ها را گرفت. روایت داریم: این حیوان را این‌قدر زدند که نگو، [اما] دست برنداشت، چرا؟ این حیوان است [و] هوش دارد؛ اما چنان از آن مغناطیس ولایت به این [حیوان] اثر کرد [که دنبال خوب‌ها رفت]. چرا نباید مغناطیس ولایت به ما اثر کند [که] ما دنبال همه‌کس نرویم؟! فدایتان بشوم! قربان‌تان بروم! این‌جوری تفکر داشته‌باشید! بحث این‌را بکنید، بحث این‌را بکنید که مبادا فردای‌قیامت ما را بیاورند [و] ما پیش یک حیوان روسیاه باشیم؛ نه پیش خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، هر کجا شد برویم. این بحث را بکنید [که] چه‌کسی این‌را گرفته؟! خب حیوان است، چرا به‌من می‌گوید: «بَل هُم أضلّ»؟! [یعنی] از این [حیوان] بدتری؛ یعنی اگر ما این‌جوری نباشیم، از این [حیوان] بدتر هستیم. مگر نیست که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) از کوه حرا می‌آید، سنگ‌ریزه به او سلام می‌کند؟! هان؟! چرا سنگ‌ریزه به او سلام می‌کند؟! پس من حرفم این‌است که خدای تبارک و تعالی نسبت به هر چیزی با یک برتری پیدا می‌کند، برتری چیست که پیدا می‌کند؟ برتری از طرف ولایت به این [چیز] اشاره می‌شود، ما می‌خواهیم این‌جا را برسانیم؛ مثلاً روایت داریم: حیوانی که به تیر گرفتار می‌شود، از ذکر خدا غافل می‌شود. اگر شکاری را زدند، از ذکر خدا غافل می‌شود. اگر کبوتری را زدند، از ذکر خدا غافل می‌شود، تمام اشیاء خلقت ذکر می‌گویند؛ اما من که ذکرش را نمی‌فهمم، من گوش ندارم که! من [از] بَس که گوش به رادیو [و] تلویزیون دادم! دیگر گوش نیست که! تو چه توقعی داری؟! روایت داریم: اگر کسی چهل‌روز به ساز گوش داد، درِ دلش مُهر زده‌می‌شود. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند! می‌گفت: درِ دلت مُهر زده‌می‌شود، اصلاً دیگر حرف برای تو فایده‌ای ندارد. چرا؟! [به تو] امر کرده [این‌کار را] نکن! تو غیرِ امر کردی. یک‌روز وقت به تو داد، دو روز داد، یک‌ماه داد، بیست روز داد، چهل‌روز که شد، می‌گوید: من این‌را کاملش کردم، چرا حرف من را نمی‌شنود؟! یک مُهر درِ گوشت می‌زند. حرف هم بخواهی بزنی، پَرت و پَلا می‌زنی! چرا سنگ‌ریزه به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) سلام می‌کند؟! به‌من جواب بدهید! شما خیال می‌کنید [که] سنگ و این‌ها شعور ندارند؟! این‌ها یک حسی دارند، حس الهی است؛ خدا یک حس الهی به این‌ها داده. مگر این ستون حنانه نیست؟! رفقایی که مکّه رفتید! آیا تفکر داشتید؟! وقتی پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به این [ستون] تنه [یعنی تکیه] می‌داد، وقتی جبرئیل نازل‌شد [و] دستورِ یک منبر را آورد، گفت: یک منبر بسازید! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به امر خدا و جبرئیل، منبر درست کرد [و] روی منبر رفت، این [ستون حنانه] بنا کرد [به] فریاد کشیدن؛ داد می‌کشید! پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد [و] هم‌چینش کرد [یعنی نوازشش کرد و] گفت: من به تو قول می‌دهم [که] تو از سنگ‌های بهشت بشوی، خب بفرما! پس معلوم می‌شود آن‌چه را که خدا خلق کرده، این‌ها نسبت به خودش یک شعوری، یک‌چیزی درون‌شان گذاشته [است]. من دوباره بگویم، این‌ها همه منتظر امر هستند، شما خیال می‌کنید! باباجانِ من! قربان‌تان بروم! بیایید بحث ولایی بکنیم.

مگر نیست [که ابرهه با سپاهش] رفتند خانه‌خدا را خراب کنند، فوراً به ابابیل امر شد؟! این‌جا ما باید متوجه باشیم کسی‌که امر خدا را اطاعت کند، نمی‌سوزد! مگر خلاصه [به ابابیل] امر نشد [که] بروید از بیابان جهنم، سنگ بیاورید؟! من یک‌دوستی داشتم، آن آقای وزیری گفت: یکی [از] این‌ها [یعنی پرستوها] مُرده‌بود [و جایی] افتاده‌بود؛ من این آیه را شنیده‌بودم، رفتیم یکی از این چراغ گردسوزها را به نوکش گذاشتیم، هر چه گذاشتیم نسوخت، گفت: این‌قدر ما این [آتش] را تندش کردیم، گفت: اصلاً نسوخت. این جهنمی که نمی‌دانم هفتاد سال داغی آن می‌رود، یک حیوان نمی‌سوزد، [چون] این [حیوان] دارد امر را اطاعت می‌کند، بیایید امر را اطاعت کنید! کجا می‌روید یک بحث‌هایی می‌کنید؟! بیا، [ابابیل] امر را اطاعت کرده، رفت [از بیابان جهنم] یکی ریگ آورد، هر کدام [را] روی سرشان [یعنی سپاه ابرهه] شُل کرد. آخر هم نمرود بود [یا] شدّاد بود، یکی از این‌ها [باقی] ماندند؛ رفت خبر داد و [یک‌نفر به او] گفت: آخر چه شد؟ گفت: همه ما را کشتند! فیل و میل و همه را کشتند! [ابابیل] یکی [سنگ] توی مغز فیل‌ها می‌زد [و آن‌ها روی زمین] می‌افتادند. حالا چه‌کسی [این‌کار را] کرد؟! حالا گفت: چه‌جور است؟! همچنین کرد، [ابابیل] یکی [سنگ] توی سر آن زد، مُرد؛ تمام شد [و] پی کارش رفت. ما باید مواظب باشیم [که] خدای تبارک و تعالی افراد دارد، گناه نکنیم! در بیابان خیال نکنی [که] کسی نیست، آن ریگ بیابان می‌آید [و] برایت شهادت می‌دهد. والله! روایت داریم، می‌گوید: این زمین بیابان می‌آید [و] شهادت می‌دهد [که] این [شخص] روی من گناه کرد؛ رفقای‌عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ پس معلوم می‌شود [که] خدا یک قوه لامسه‌ای در همه‌چیز گذاشته، همه این‌ها به امر هستند. این کوه که می‌بینی، به امر است. این سنگی که می‌بینی، به امر است. این آب دریا که می‌بینی، به امر است؛ تمام این‌ها منتظر امر هستند. حالا از کجا می‌گویی؟! روایت هم داریم: آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) وقتی او را شهید می‌کردند، تمام این‌ها آمدند؛ تا حتی آب آمد، روایت داریم: آب آمد، آب که توی دریا دارد می‌رود، [آمد و] گفت: اجازه بده! اجازه بده! مثل نوح که دعایش مستجاب شد، ما می‌جوشیم [و] همه این‌ها را غرق می‌کنیم، بفرما! آن‌وقت تمام این ممکنات به امر امام است، امام یعنی این. عزیزان من! قربان‌تان بروم! بیا تفکر داشته‌باش، امام یعنی این، این‌جور باید باشیم. حالا هارون هم می‌گوید: [امام] منم، متوکل هم می‌گوید: [امام] منم، مأمون هم می‌گوید: [امام] منم، آره! همه می‌گویند [امام] منم. مگر باد نیامد [و گفت:] حسین‌جان! اجازه بده؟! مگر آب نیامد [و گفت:] اجازه بده؟! مگر سنگ‌ها نیامدند [و گفتند: به ما] اجازه بده؟! رفقای‌عزیز! ببینید من چه می‌گویم؟ پس حرف من این‌است: تمام این ممکنات که در این عالم هست، این‌ها به امر است؛ تمام این‌ها امر ولایت را اطاعت می‌کنند. اگر [خدا] گفت: «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما» (یک صلوات بفرستید. یکی‌دیگر هم بفرستید.) این [آیه را] به ما چهار تا شاخ‌شکسته که نگفته‌است، به کلّ خلقت گفته‌است [که تسلیم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) باشید]؛ یعنی تا حتی به ریگ‌های بیابان گفته‌است. چرا؟ ریگ هم به امر است؛ اما به امر کیست؟ به امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بود، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم گفت: به امر علی (علیه‌السلام) [باش]؛ «الیوم أکملت لکم دینکم» دین‌تان هم تکمیل می‌شود. به کلّ خلقت [گفته،] باباجان! ببینید به کلّ خلقت [گفته‌است].

اتفاقاً روایت داریم: یکی پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد [و] گفت: اگر که می‌خواهی ما [به تو] ایمان بیاوریم، به آن درخت بگو [که] این‌جا بیاید [و] دوباره سرِ جایش برود. [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به] درخت امر کرد، این‌جا آمد. خب بفرما! درخت این‌جا آمد، این درخت جان دارد؟ به نظر ما ادراک دارد؟ ما بیشتر از این عقل ولایی‌مان کشش ندارد، این درخت از آن‌جا حرکت کرد [و] این‌جا آمد، گفت: یا رسول‌الله! امر بفرما! یک نگاهی به آن‌ها کرد، گفت: خب دوباره برو! حالا چه کردند؟! [آیا] ایمان آوردند؟! گفتند: این‌هم سِحر است. چرا؟! درِ دل گذاشته شده، دلی که درش گذاشته شود، ولایت به آن اثر نمی‌کند. اگر می‌خواهید با یکی بحث بکنید، اول تستش کنید! ببینید درِ دلش گذاشته یا نگذاشته، آخرش یا به تو صوفی می‌گوید یا یک‌چیزی به تو می‌بندد، حرف [را] هم قبول نمی‌کند، تستش کن! [خدا] امر کرد به این‌ها [یعنی ابابیل که] این‌ها [یعنی لشکر ابرهه] را این‌جور کن! چهار تا مرغ بلند شد [و] رفت از ریگ‌های جهنم [سنگ] برداشت [و] آورد روی سرِ این‌ها [یعنی لشکر ابرهه] ریخت؛ پس بنا شد [که] خدا تمام ممکنات [را] به امر ولایت گذاشته [است]، ببینید من چه دارم می‌گویم؟ خدا گذاشته [که] به امر ولایت است.

خیلی این [آیه] قشنگ است! این [آیه] «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما» هر روز [هم] بعد از نماز داریم [این آیه را] می‌خوانیم؛ [اما] هر روز هم نمی‌فهمیم! ببخشید به شما جسارت نکنم! من که نمی‌فهمم. دارد تذکر به شما می‌دهد [که] تسلیم باشید! حالا اگر تسلیم شدید، ببینید به کجا می‌رسید؟! ما تسلیم نیستیم، ما داریم همین‌طور ذکر می‌گوییم، [آیا] می‌فهمی ذکر یعنی‌چه؟! می‌گویی هان؟! الآن مَثل فلانی گفته [که] اگر هزار تا صلوات بفرستی، یک شاخ در می‌آوری! نمی‌دانم کجایت چه‌جوری می‌شود؟ آره! برو هزار تا صلوات بفرست! نمی‌دانم هزار تا «لا إله إلّا الله» بگویی، نمی‌دانم چه‌جور می‌شود؟ تو [هم] توی ذکر می‌روی، من نمی‌گویم ذکر نگویید، ببین دارم چه می‌گویم؟! توی ذکر می‌روی، توی عبادت می‌روی؛ اما یک‌دفعه [خدا] می‌گوید [که] من عبادت از متقی قبول می‌کنم. شما برو ببین آن‌ها [یعنی اهل‌تسنن] چقدر ذکر می‌گویند! چقدر تسبیح دارند! چرا هیچ فایده‌ای ندارد؟! ما باید توی این فکرها برویم، قربان‌تان بروم! باید تفکر داشته‌باشیم [که] مبادا ولایت را از ما گرفته‌باشند [و] ما فایده‌ای نداشته‌باشیم! همه‌اش توی ذکر و وِرد و پی [یعنی دنبال] این آقا، پیِ آن و پیِ آن برویم، کجا پیِ آن می‌روی؟! من بارها گفتم دیگر، این‌قدر گفت که نمی‌دانم تا نزدیک [ساعت] دو بعد از نصف‌شب، همین‌طور «ألغوث» کشید، [این] چه الغوثی است [که] می‌کشی؟! آن‌وقت آخرش یکی‌دیگر را مثل یکی‌دیگر می‌کند، بفرما! از دست‌شان چه‌کار کنیم؟! هان؟! چه‌کار کنیم؟! می‌خواهد یک اسم اعظم دربیاورد، هزار و یک‌دفعه می‌گوید، یک اسم اعظم دربیاید، بابا! اسم اعظم علی (علیه‌السلام) است! یک علی (علیه‌السلام) بگو! یک حسین (علیه‌السلام) بگوید، یک زهرا (علیهاالسلام) بگوید؛ اما یک زهرا (علیهاالسلام) بگو، زهرای دیگری نگویی! یک علی (علیه‌السلام) بگو، علی دیگری نگویی! قربانت [بروم]، چه‌کار می‌کنی؟! حالا که تمام ممکنات امر را اطاعت می‌کنند، ما باید برویم توی فکر [که] خدایا! نه که ما امر را اطاعت نکنیم.

حالا شما امر را اطاعت‌کن، ببین به کجا می‌رسی؟! مگر امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌گوید: «السلام علیک [یا] مطیع لِلّه و لِرسوله عبدالصالح» پدر و مادرم به قربان‌تان! به چه‌کسی می‌گوید؟! به غلام‌سیاه می‌گوید. امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)، امام که این‌چیزها را برای خودتان درست‌کردید. به ارواح پدرم! من این چند وقت‌ها می‌گویم: خدایا! آقای‌فلانی فلانی می‌گویند، خدایا! این‌ها را مطیع خودت قرار بده! والّا! گفتم: خدایا این‌ها را مطیع خودت قرار بده! هان! اگر مطیع خودش قرار داد، مطیعیان هستی، اگر مطیع خودش قرار نداد، مطیع چه‌کسی هستی؟! والّا! من هر کدام‌تان را روی حساب دعا می‌کنم، گفتم: خدایا! این آقای‌فلانی را فلانی است، خدایا! پیشوایی‌اش نکن. بفرما! حالا نمی‌خواهم اسم بیاورم که شما شناسایی شوید، من هر کدام‌تان را روی حساب دعا می‌کنم. چرا؟! چرا؟! این‌قدر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، این‌قدر خدا یک‌آدم ولایتی را می‌خواهد [که] می‌گوید خودِ من است، شما خیال نکنید [که] من تملّق می‌گویم، من امر را اطاعت می‌کنم، امر خدا را اطاعت می‌کنم؛ این‌که از دستم می‌آید، این‌که به‌قدر وسعم، از دستم می‌آید. اگر من رفقای‌عزیز را دوست دارم، مال این دوست دارم؛ مگر خدا به موسی نمی‌گوید که من مریض شدم، چرا دیدن من نیامدی؟! می‌گوید: فلانی، آن ولایت است، مگر من نگفتم که وقتی‌که روزه می‌گیری، خدای تبارک و تعالی می‌گوید من میزبانت هستم؟! [خدا] میزبان ولایت است. مگر به شما نگفتم آن غلام بنی‌ریاض [بنی‌ریاح را]؟! (من این‌ها را دارم برایتان دلیل می‌آورم، نمی‌خواهم تکرار کنم.) مگر آن غلام بنی‌ریاض [را] چقدر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چیز کرد؟! جنازه [غلام] را روی دوشش گذاشت [و برایش] قبر کَند [و او را] توی قبر گذاشتش، [قبل از این‌که او را وارد قبر کند،] آن‌جا گذاشتش [و] گفت: [ای مردم!] این [شخص] را می‌شناسید؟! همه گفتند: نه! گفت: علی‌جان! [آیا] این [شخص] را می‌شناسی؟! گفت: آره یا رسول‌الله! این غلام بنی‌ریاض است، یک سلام به‌من می‌کرد. [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: هفتاد هزار مَلَک در تشییع این غلام آمده‌بود، من که این‌جوری می‌کردم، می‌خواستم ملائکه‌ها جایشان بشود، [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] قسم کبیره می‌خورد [و می‌گوید] یا علی! والله! دنبالش ندویدم [مگر] مال این‌که محبت به تو دارد.

کجاییم ما؟! انصافاً، وجداناً [آیا] ما مغبون نیستیم [که] یک همچنین ولایتی را وِل [یعنی رها] می‌کنیم [و] جای دیگر می‌رویم؟! من حرفم این‌است [که] شما یقین به ولایت پیدا کنید! یقین کنید خداست و ولایت! یقین کنید از ولایت بهتر نیست؛ یعنی خدا به‌وجود نیاورده؛ آن‌وقت ببینید جای دیگر می‌روید یا نه؟! ولایت را به عقیده خودشان پایین آوردند [و] ما هم قبول کردیم! ما هم قبول کردیم! رفقای‌عزیز! این‌همه که من به شما می‌گویم [که] تفکر داشته‌باشید! تفکر یعنی این! من دارم به شما می‌گویم: اگر حیوان، اگر سگ، اگر شتر، هر چیزی که یک عظماییتی در عالم پیدا کرده، به‌واسطه ولایت پیدا کرده [است]، من حرفم این‌است: هیچ‌کسی عظماییت پیدا نمی‌کند مگر به‌توسط ولایت؛ تا حتی انبیاء، تا حتی اولیاء؛ یعنی خدا بنایش به این‌است.

اگر [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] می‌گوید: «أنا مدینة‌العلم و علیٌ بابها» معنیش این‌است که هیچ‌کسی عظمت پیدا نمی‌کند، عظمت منحصر به خدا و ولایت است؛ آن‌وقت وقتی‌که این‌جوری شدی، کارت به تو می‌دهد. وقتی‌که این‌جوری شدی؛ یعنی حقیقت ولایت را پی به آن بردی، دیگر جایی نمی‌روی که، دیگر دَدَر نمی‌روی که! دَدَر رفتن؛ یعنی یکی بهتر پیدا می‌کنی [و دنبالش می‌روی]، جایی رفتن؛ یعنی آدم تشخیص ولایت نداده [که جای دیگر می‌رود]، فدایتان بشوم! قربان‌تان بروم! بیایید تشخیص ولایت بدهید! بیایید مقصدمان ولایت باشد! اگر تو مقصدت ولایت بود، آن‌چه که مقصد در خلقت است [را] باید باطل اعلام بکنید! والله! آن‌چه که مقصد است، باید باطل اعلام کنی! من آن‌چه که مقصد در عالَم است [را] باطل اعلام می‌کنم! چرا؟! [چون] قبول نمی‌شود، چیزی که قبول نمی‌شود، دنبالش می‌رویم [که] چه کنیم؟! باطل یعنی‌چه؟! یعنی قبول نمی‌شود؛ [فلانی] می‌گوید: سفته تو باطل شده، چِک تو باطل شده، نمی‌دانم چه [و] چه باطل شده؟ [یعنی] قبول نمی‌شود. مگر نمی‌گوییم باطل شده؟! [یعنی] چه‌جور شده؟! هان! [یعنی] چک تو امضاء ندارد، حالا یک‌میلیون هم باشد، می‌گوید: برو بابا! این امضاء ندارد، امضایش مال کیست؟! برای آن شخصی است که این‌را امضاء می‌کند، تمام اعمال ما باید امضای علی (علیه‌السلام) داشته‌باشد. کجا می‌رویم؟! وقتی امضای علی (علیه‌السلام) داشت؛ آن‌وقت خدا چه می‌کند؟! آن‌وقت خدا می‌گوید: با من هستی! تو من شدی! رفقای‌عزیز! وقتی امضای علی (علیه‌السلام) داشت، خدا می‌گوید: دیگر [تو] من شدی! کجاییم ما؟! این‌جور با هم بحث بکنید! چه‌چیزی به پاداش علی (علیه‌السلام) بدهد؟ چه‌چیزی خدا به پاداش علی (علیه‌السلام) بدهد؟ والله! خودش را می‌دهد! اِه! خدا خودش را به پاداش علی (علیه‌السلام) می‌دهد.

یکی از رفقای‌عزیز من، از من سؤال کرده: این نهرها چه می‌گوید که خدا همین‌طور راجع‌به نهرهای بهشت می‌گوید؟! من یک‌جوابی دادم؛ اما ایشان وقتی حرف می‌زند، خیلی من رویش پافشاری می‌کنم که اگر جواب بهتر از این [هست]، داده‌شود، الحمد لله خودش مُبرّاست [و] خیلی وارد است؛ اما گفتم اگر بهتر از این [جواب] است، داده‌شود. دیشب یک‌قدری حالم همچنین مناسب نبود، پا [یعنی بلند] شدم و نشستم و دیدم چه جوابی داده‌شد؟! دارم [آن‌را] به شما می‌گویم. [او] گفت: چرا زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) این‌همه پافشاری کرد که فدک را از عمَر بگیرد؟ چرا پافشاری کرد؟ این [زهرا (علیهاالسلام)] که تمام ممکنات به امرش است، این زهرایی که نَفَس کشید، مدینه از جا حرکت کرد [و] ستون‌ها از جا حرکت کردند، یک خلقت گفت: زهراجان! اشاره کن! تمام این‌ها را زیر و رُو می‌کنیم، تمام خلقت آمادگی پیدا کرد، تمام خلقت در مقابل زهرا (علیهاالسلام) آمادگی پیدا کرد [و] سر فرود آورد [که] زهرا! اجازه بده! یک این‌جوری کرد [یعنی یک نَفَس از روی ناراحتی کشید]، ستون‌ها از جا حرکت کرد، مدینه می‌چندید؛ [یعنی می‌لرزید و] می‌گفت: امر بفرما! خدای تبارک و تعالی تمام خلقت را در اختیار زهرا (علیهاالسلام) گذاشته [است]. حالا این زهرا (علیهاالسلام) چه احتیاجی داشت؟! قربانت بروم که حالا می‌گوید فدک فدک می‌کند؟! فدک را می‌خواست به دوستانش بدهد، کاری نداشت، می‌خواست از ظالم بگیرد [و] به مظلوم بدهد که سیلی توی صورتش زدند. چرا شما یک‌قدری با زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) فکر نمی‌کنید که زهرا (علیهاالسلام) را بیشتر از این‌ها بخواهید؟! دارد فدک را از ظالم می‌گیرد [که] به مظلوم بدهد، فدک مال فقرا بود. به‌واسطه من و تو زهرا (علیهاالسلام) سیلی‌خورده! به‌واسطه من و تو کتفش را شکستند! حالا [عمر کاغذ فدک را] از توی دستش گرفته، [به او] سیلی زده، خدا لعنتش کند که [او را لعنت] کرده! [آن‌را می‌جَوَد و] تُف می‌کند. [حضرت‌زهرا (علیهاالسلام)] گفت: خدا شکمت را پاره کند! وقتی به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) خبر دادند [که] عمر شکمش پاره شده، گریه کرد؛ [گفتند:] علی! چرا گریه می‌کنی؟ [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: دلم می‌خواست زهرا (علیهاالسلام) بود [و] می‌دید [که] دعایش مستجاب شده [است. امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] برای زهرا (علیهاالسلام) گریه می‌کند.

حالا این زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) چه‌کار دارد می‌کند؟! جواب داده‌شد، بگو که این آب که در مهریه زهرا (علیهاالسلام) هست، حالا آن‌جا [در قیامت] به شیعه‌ها ارث می‌دهد؛ اگر [این حرف را] قبول بفرمایید، قشنگ است! آب که مهریه‌اش است، حالا چه‌کار می‌کند؟! حالا دوست‌هایش که توی بهشت می‌آید، از مهریه‌اش [به آن‌ها] می‌دهد، آن‌جا می‌خواست فدک را بگیرد [و] به شما بدهد، نشد. حالا این‌جا این آب، نه آب دنیا را مهرش کرده، خدا آب تمام خلقت را مهر زهرا (علیهاالسلام) کرده، حالا عزیز من! آن نهرها که شما داری می‌گویی، آن‌ها سهامت است. او که ارث نمی‌خواهد، اگر ارث دارد، مهرش است، مهرش را دارد به شیعه‌ها می‌دهد، خودش که احتیاج ندارد؛ پس هر موقع آن آیه [کوثر] را خواندی، هر موقع آن آیه را خواندی، یک‌قدری برای زهرا (علیهاالسلام) گریه کن! تکان بخورید! چقدر به یاد ما هست. حالا اگر روایتش را می‌خواهید، رویش بگذارم که دیگر بحث نکنید. مگر آقا امام‌حسن‌عسکری (علیه‌السلام) نیست که پول چهارصد گوسفند [را] به قمی‌ها داد [و] گفت: برو [آن‌جا در قم] بکش [و] به دوست‌های ما بده، آن‌جا [در سامرا] نکش که اهل‌تسنن باشند. حالا زهرا (علیهاالسلام) هم همین‌جور است؛ چیزها را می‌خواهد [که] به دوستش بدهد. والله! اگر امام‌صادق (علیه‌السلام) این حرف را نزده بود، من غلط می‌کردم [که] بگویم، لال می‌شدم [و] نمی‌گفتم؛ می‌گوید: روز قیامت که می‌شود، مادر ما، زهرا (علیهاالسلام) مانند مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص بدهد، دوستانش را از توی محشر جمع می‌کند، جمع می‌کند؛ چه‌کارت می‌خواهد بکند؟! می‌خواهد از ارثش به تو بدهد، از مهرش به تو بدهد. ما باید یک‌قدری زهرا (علیهاالسلام) را بهتر بشناسیم. رفقای‌عزیز! فدایتان بشوم! ما باید زهرا (علیهاالسلام) را بهتر بشناسیم! اگر زهرا (علیهاالسلام) را می‌شناختند که زهرا (علیهاالسلام) را نمی‌زدند.

یا علی
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه