کامپیوتر جهانی؛ جلسه دوم؛ اشیاء خلقت
کامپیوتر جهانی؛ جلسه دوم؛ اشیاء خلقت | |
کد: | 10218 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1380-05-08 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 8 جمادیالاول |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته
عزیزان من، به کلی میگویم، کسیکه این نوار را میشنود، باید تفکر داشتهباشد. آنوقت اگر تفکر داشتهباشد، این تفکر، خودش ایجاد میکند که آنشخص با فکر باشد؛ یعنی تفکر، خودش ایجاد میکند شما با فکر باشید. آنوقت تفکر چند نوع است: یک تفکر خیالی داریم، یک تفکر داریم بعضیها گفتند، یک تفکر یقین داریم. قربانتان بروم، فدایتان بشوم، آن تفکر یقین، ایناست؛ باید بگویید: ما نمیدانیم. ما مِلک تو هستیم، تمام هستی ما برای توست؛ اما حملاتی به شما شده، شیطان حملات کردهاست، مردم حملات کردند، فکر و خیال حملات کرده، ما نمیتوانیم این حملات را از خودمان دفع کنیم. ما الان میخواهیم هر کاری بکنیم، یکقدری، ده دقیقه، بیست دقیقه، یک ربع، [باید تفکر داشتهباشیم] کار تا کار داریم، یککاری است تفکرش دو دقیقه است، یککاری است تفکرش یکدقیقه است، یکوقت یککاری تفکرش یکساعت است. چرا اینجوری حرف میزنی؟ آنکار تو مهم است.
الان میخواهی یککاری را شروع کنی، خیلی مهم است، خیلی ابعاد دارد. عزیزِ من، گوش بده ببین چه میگویم. یک کارگاهی را میخواهی راه بیندازی، این کارگاه مواد میخواهد، شاگرد میخواهد، برق میخواهد، فروش دارد، خرید دارد، بخر دارد، نفر دارد، این تفکرش یکساعت است؛ یعنی باید تفکرش خیلی زیاد باشد. یکوقت یکجایی میخواهی بروی، خب، یکفکری میکنی. اما تمام این حرفهای من ایناست که با تفکر باش. بگو: خدایا، من نمیدانم. آنوقت وقتی به خدا گفتی من نمیدانم، آن فکر تو، راهنمای تو میشود. آن فکری که شما داری، در اینباره میخواهی بکنی، میگویی: من نمیدانم، خدا یکجور میکند، فکرت را راهنمای خودت میکند، آنکار صحیح انجام میشود.
حالا میخواهم خدمت شما عرض کنم که این اشیای خدا، یعنی آنچه که خدا زیر این آسمان خلق کرده، اینها که زیر آسمان خلق کرده، به اجازه چهکسی شدهاست، این علف بیابان، به اجازه چهکسی شدهاست، این گل و گیاه بیابان به اجازه چهکسی شدهاست، اینها خود به خود روئیده است؟ شما یکذره خاک را بردار، [یا] برو چند تا بارِ شن آنجا بریز، اگر یکچیز از آن رویید؟ اما ببین، این زمینِ بیابان، چقدر چیز از آن روییده است. یک مثالی بزنم که شما حرفِ من را قبول کنید. یکدوستی داشتم میگفت یک کاسه پشتِ [لاک پشت] خیلی بزرگ توی جنگل بود، کاری نداشت، خیلی بزرگ بود. گفت: آنوقت این مار میخورد. یکمرتبه میدیدی، هر ماری که از آن مهمتر نبود، این [کاسه پشت] کمرش را میگرفت، این [مار] هم مرتب خودش را به کاسه این میزد، میزد، میزد تا میمُرد. میگفت: میخورد. گفت: این تا میخورد، یک بوته علف آنجا بود، میرفت از آن علف میخورد. گفت: من رفتم به یک واسطه بوته علف را کَندم. گفت: این تا مار را خورد، یکمرتبه دید [علف] نیست یک جیغ کشید، باد کرد، زمین افتاد و مُرد. ببین، این علفی که خدا اینجا سبز کرده، روی یک حسابی کردهاست، حساب کرده این زبانبسته اگر میخورد، رفعش را میکند؛ یعنی زهرکُش است.
اگر بخواهیم خدا را بشناسیم بدانیم که خدا کار لغو نمیکند؛ یعنی تمام این علفها و این اشیا که در بیابان است، خدای تبارک و تعالی اینها را روی یک حکمتی خلق کردهاست. مثلاً شما ببینید یک جاییکه هوایش خوب است، یکقدری باغ است گل است درخت است هوای آنجا را، این [باغ و گل و درخت] عوض میکند، توجه فرمودید. پس هر چیزی که خدا در این خلقت خلق کردهاست درستاست. یکوقت به شما گفتم: [در زمان] موسی، یکی از این سوسکها بود که داشت چیز لوله میکرد، موسی گفت: [خدایا] اینرا برای چه خلق کردی؟ [خدا] گفت: این چند دفعه بهمن گفته موسی را برای چه خلق کردی؟ یعنی یکدانه سوسک، یک وجودی دارد. شما نگاه میکنی، میدوی یک لنگه کفش میاندازی او را میکشی، این یعنی خودش یک وجودی دارد، یکحرفی دارد، یک تکلمی با خدا دارد. اینرا تعجب نکن؛ خداشناسی یعنی ایناست. ببین هر چیزی که در این عالم، زیر این آسمان است، با خدا ارتباط دارد، توجه فرمودید؟ هر چیزی که زیر این آسمان است، ارتباط با خدا دارد. این درختها ارتباط با خدا دارند، این اشیایی که همه هست، اینها همه یک وجود دارند، آنوقت وجودشان به یک وجود وصل است؛ یعنی بهقول ما، چیزهایی که در عالم است، همهاش مصنوعی است، هر چیزی که در این عالم است، مصنوعی است. مصنوعی یعنی این بهوجود آمدهاست. حالا هر جوری میخواهی حساب کن. یعنی این ماورایی نیست. مثلاً اینها همه که اینجوری شده، اینها همه برای آدم شده؛ یعنی برای شما شدهاست. چونکه هیچجایی نداریم که خدا بگوید: اشرفمخلوقات! حرف رفت بالا؛ این حالا برای اینجا است، ما هیچجایی نداریم که چیزی در تمام خلقت، در تمام آسمانها، در تمام کرات که از ولایت بالاتر باشد خدا هجدههزار کرات دارد در تمام آنها ولایت از همه بالاتر است، آن از هر شیئی بگویی بالاتر است، چونکه گفتیم، آن مقصد خداست، خواست خداست، مقصد خداست. حالا ببینید میخواهم چه بگویم؟ همه اینها بهاصطلاح یک ارتباطی دارند، ملکش یک ارتباطی دارد، همه اینها با هم ارتباط دارند، این ارتباط که با هم دارند، باید چرخ این آفرینش؛ یعنی چرخ دنیا بگردد. مثلاً آن به گل گاوزبان یا گل بنفشه احتیاج دارد، اینها همه در بیابان است. آنوقت همه اینها نسبت به خودشان یک وجودی هستند؛ یعنی الان این علف، بوته گل، بوته هر چیزی نسبت به خودش یک وجودی است.
اگر شما ببینید، یکوقت به شما گفتم که یک برگی را بردار ببین، اینچطور لولهکشی کردهاست؟ یا مثلاً این درخت چقدر بزرگ است، چطور آب به این بالا میرود؟ آنوقت خدا، حیات اینها را یکجوری تنظیم کرده که بشر از آن استفاده کند. تمام اینها را خدا خلق کردهاست. چرا؟ هیچچیزی نیست که خدا بگوید: اشرفمخلوقات، فقط بشر را میگوید که اشرفمخلوقات است. تمام اینها در مقابل بشر، اشرفیت ندارند. تمام این گیاهان، تمام درختها، تمام اینها اشرفیت ندارند. چرا؟ آنجا هم روایتش را برای شما بگویم، به موسی میگوید: نعمتهای من را به بندههای من بگو، من را بشناسند. نعمتهای من را بگو، این نعمت را بگو، انگور و اینها نیست، اینها نباتات است، اگر اینبود میگفت: نباتات من را بگو. میگوید: نعمت من را بگو، یعنی تو هم تبلیغ ولایت کن، علی را به اینها بگو. امامزمان را به اینها بگو. چونکه نجات این بشر که اشرفمخلوقات است، نجاتش بهواسطه خواستن ولیاللهالاعظم، امامزمان است.
عزیز من، خدا هیچچیزی از شما انتظار ندارد، فقط خواستن ولیاللهالاعظم، امامزمان! خواستن این دوازدهامام، چهاردهمعصوم را از شما میخواهد؛ هیچچیزی نمیخواهد. حالا چرا خواستن آنها را میخواهد؟ آنچیزی که میخواهد به شما بدهد، آن فیضی که میخواهد به شما بدهد، از خواستن آنها به تو میدهد. چرا میگوید: «حب الدنیا، رأس کل خطیئة» دارد تو را کنار میزند. چونکه آنها دنیا را نخواستند. به تو هم میگوید: نخواه، اینکه شبیه آنها بشوی، یعنیچه؟ یعنی شبیه اعمال آنها هم بشوی، شبیه رفتار آنها هم بشوی. شبیه گفتار آنها هم بشوی، شبیه رویه آنها هم بشوی، شبیه اعمال آنها هم بشوی. (صلوات)
عزیز من، ببین، فکر کن، یکقدری تفکر داشتهباش! همه اینها که [در این عالم] به شما میرسد، هر چیزی به شما خیر میدهد. یعنی تمام این گیاهی که در بیابان است، تمام اینها، هر چیزی که هست. آنوقت باز خدای تبارک و تعالی یک عنایت دیگر میکند و میگوید: شما تولیدتان را ظاهر کنید. این درخت گلابی، گلابی میدهد، این درخت انگور، ببین، چه انگورهای قشنگی دارد. آنوقت به آنها میگوید: تولیدتان را ظاهر کنید. چرا میگوید تولیدت را ظاهر کن؟ شما باید بخوری. خدا آنوقت یک انتظاری از تو دارد. خدا میگوید بخور، کیف آنرا بکن، خدا که نمیخواهد تو بد باشی. قربانت بروم، خدا که بد تو را نمیخواهد، خدا خوشی تو را میخواهد، خدا میخواهد تو را بپروراند. مثلاً ببین، این تربهای ایشان، من دیدم دارد پلاسیده میشود. این آقازاده تا به آنها آب داد، من دیدم طرزی شد که آدم حظ میکند. انگار روحش باز شد. من صبح نگاه کردم، دیدم روحش انگار باز شدهاست. چرا؟ این اصلاً به آب، بند است. آنوقت آن آبی که این میخورد، تولید دارد یا آبی که این درخت میخورد تولید دارد، آبی که اشیاء میخورد، تولید دارد. آنوقت این وقتیکه آن آب را خورد، توجه کنید چه میگویم، تولیدش را ظاهر میکند. یک نفری بود که جلوی آب یکی را گرفت. یکقدری درخت گیلاس داشت، من دیدم تمام اینها خشک شد. چونکه آب نخورد. توجه فرمودید.
پس آب، یکچیزی است که اگر نباشد، همهجاها خشک میشود. اگر آنموقعیکه گویا میخواهد دنیا بههم بخورد، آب بههم میخورد. آیه «اذا زلزلت» را بخوانید. میگوید: یکدفعه تمام اینها هیچ میشود. حالا، حرف من ایناست. حالا شما تمام اینها را که میبینید که البته شما دارید کیف میکنید، سبزی میخورید، گلابی میخورید، اینها را میخورید، این حرفها اولش یکقدری چیز است، ما میخواهیم نتیجهگیری کنیم، آنوقت تمام اینها، اصلاً الان وجود خود شما، «وجوده بوجود» است. ما چند جور مرحله داریم. از آنجا میگوید: اگر امامزمان نباشد، تمام اینها فروریزان میشود. درستاست؟ حالا میخواهیم مثلاً بفهمیم وجود حضرتزهرا چیست؟ چطوری است؟ وجود ائمه چطور است؟ وجود یک مؤمن چیست؟ وجود این یعنیچه؟ از کجا این درجه را پیدا کرده؟ از کجا شما جوری شدی که زیارت تو، [مطابق زیارت] دوازدهامام، چهاردهمعصوم است. از کجا شدی که یکی از تو خوشش نیاید، به تو توهین کند، هیچ عبادتش قبول نمیشود. تمام شرافتهایی که در این خلقت است، برای ولایت است. تمام شرافتهایی که زیر آسمان است، بهواسطه ولایت است.
حالا شما ببین، همه این حرفها که زدم،[منظورم ایناست] آب، یک کادو است؛ یعنی وقتیکه عقد حضرتزهرا، صدیقهطاهره شد، در عرش معلی شد. اینها بودند، اینکه دارد درست میکند؛ اینها مثل یک شبیه است که پیغمبر درست کرد که درِ دهان مردم را ببندد. زهرایعزیز، موقعیکه خلقت نبوده، بودهاست، امیرالمؤمنین بودهاست. اینچیزها هم که پیدا میشود، اینها جوری شد که بشر را به تکامل برساند. اینها در این عالم آمدند، شاید صدها عالم باشد که اینها بودند. چونکه مغز ما کشش ندارد. اگر اینجوری نباشد که ما اینجوری نیستیم.
الان یکروایت میگویم که ببینید هست یا نه؟ یکروز موسی، (موسی خیلی درجه پیدا نکرد، یک سوالاتی میکرد، سوال باید سوال مهمی باشد) یکروز به خدا گفت، مثلاً این موسی که کلیم الله است و عصایش اینجوری شده، یک نگاهی به خودش کرد و گفت: آیا دیگر موسی مثل من آمدهاست؟! یعنی خدا کسی مثل من را داشتهاست؟ یکدفعه ندا آمد یا موسی، عصایت را بزن به زمین، [تا عصایش را] زد به زمین، دید دریایی اینجا است. یک اندازهای کنار دریا خشک شد، رفت دید یک ملکی اینجا نشسته؛ اما یک کوهی هم آنجاست، موسی همینطور که داشت میرفت، آن ملک گفت: «السلام علیک یا موسی کلیم الله». موسی به او گفت: از کجا تو فهمیدی [من موسی هستم]؟ گفت: هر موسیای که آمده، من یک ریگ از توی دریا برداشتم و آنجا انداختم. دید یک کوه است. مگر ما از آفرینش خدا سر در میآوریم؟ مگر ما از ماوراء سر در میآوریم؟ بیایید باور کنیم که ما سر در نمیآوریم. ما خیلی ضعیفیم. چرا خدا میگوید بشر ضعیف است؟ ما در [برابر] قدرت خدا ضعیف هستیم، ما در [برابر] ولایت ضعیف هستیم، ما در [برابر] کمال ولایت ضعیف هستیم، ما در [برابر] دید ولایت ضعیف هستیم. ما ضعیف هستیم. ببین، یک کوه شده، میگوید: هر موسیای آمده یک ریگ انداختهاست. در هر زمانی یک موسی آمدهاست! چقدر خدا زمان داشتهاست؟ عزیز من، توجه کن، الان این عمری که داری، مثلاً هشتاد سال، هفتاد سال، انشاءالله صد سال خدا به شما عمر بدهد. خدا انشاءالله من را پیشمرگ همهشما بکند، دلم میخواهد شما باشید، باقی باشید! اما باقی باشید نه جاری باشید که اینطرف و آنطرف بروید. دلم میخواهد باقی باشید.
عزیزان من، گوش بدهید که چه میگویم، حالا مگر ما از اینها سر در میآوریم، والله! بالله! اینها ارزان گیر ما آمدهاست، ما میخواهیم اینها را ارزان بخریم. مگر ممکناست که یکی اینطوری بشود! ما روی شناختی که نداریم، همینطوری هم هستیم. اصلاً زور به آنها میآید که بگویند اینها غیر از خلق هستند. حالا ببین، جانم، هر چیزی یک روحی دارد، یک جانی دارد. ما خیلی که حالا صحبت کردیم، یکجوری صحبت کردیم. من فدای یکی بشوم، گفت: از توحید صحبت کن. توحید؛ همیناست. حالا شما ببین، همه این اشیاء که هست، بهواسطه یک کادویی است که خدا به حضرتزهرا دادهاست. اگر آن نباشد تمام این عالم خشک میشود. آسمانش هم خشک میشود اگر آب نباشد! حالا زهرا چیست؟ زهرا کیست؟ زهرا چطوری است که ما نمیدانیم. من فقط حرفم ایناست که شما که الان در این دنیا صد سال، پنجاهسال هستید، بدانید اینزمان، زمان تو است نه زمان خدا! که مثلاً زمان تمام بشود. موسی که بوده موسی در یکزمانی آمدهاست، تو هم در اینزمان آمدی. اینزمان به تو امر کرده. اینزمان به تو امر کرده تو مدیون حضرتزهرا باش. [با] حضرتزهرا اینطوری باش.
خانمهایعزیز، دنبال این زنها که یا شبیه روسها هستند یا شبیه انگلیسها هستند نروید. بیا خودت را شبیه زهرا کن، بیا پیرو زهرا باش. ببین، این آبی که داری میخوری مال زهراست. خانمهای عزیز، بدان این اشیاء که تمام میخوری، مال زهراست. زهرا را بشناس! خاک بر دهان یک نفری که دختر یک کسی را گفت مثل زهرا میماند. آخر! تملق هم یک اندازهای دارد. نه اینکه یک کسی دانا به ریش تو بخندد، تمام ممکنات به تو میخندند که این حرف را زدی. تو مدیون تمام ممکنات هستی؛ یعنی علف میداند تو خری، درخت میداند تو خری، میوهها میدانند تو خری، آنچه که وابسته به زهراست، میفهمد که تو خری. این حرف چیست که میزنی؟ مگر ممکناست ما کسی را در مقابل اینها بیاوریم؟ اگر خدای تبارک و تعالی یک نبی دیگر بیاورد، یک ولی دیگر بیاورد، چندین عالم دیگری بیاورد، آنوقت توی آنها، یک زهرای دیگر بیاورد. مگر ممکناست؟ غیر ممکناست. حالا این از روی چهچیزی میشود؟ از روی شناخت و تملق و نفهمی و چشم حیوانی، ما اینطوری میشویم. چرا اینطوری هستیم؟ (صلوات)
پس بنا شد عزیزان من اگر شما اینجوری باشی، الان در بیابان بروی، در صحرا بروی، هر کجا بروی، میبینی یکچیزی جلوی تو هست، آنجا میبینی درخت جلوی تو است، این بهوجود حضرتزهراست. آنجا میوهها را میخوری، بهوجود حضرتزهراست، آنجا آب را میبینی، بهوجود حضرتزهراست. آنجا درختها را میبینی، بهوجود حضرتزهرا است. حالا آن به کجا وصل است؟ خود زهرا، ولایت است؛ اما آن به ولایت وصل است. ولایت به کجا وصل است، به خدا وصل است. پس اگر شما این درخت را دیدید، در واقعیاتش بروی، به کرامت ولایت میرسی. آنوقت شما اگر همینجور مشغول شدی، شما دارید اینجوری مطالعه توحید میکنید، مطالعه خداشناسی میکنید، مطالعه ولایت میکنید. اصلاً دیگر ما حرفی نداریم، ما چیزی نداریم.
حالا اگر اینجوری شدی، به شناخت تو پاسخ میدهد، چونکه اگر شناخت داشتهباشی، از شناخت به یقین میرسی. از شناخت به یقین میرسی. اگر ما بخواهیم ولایت را بفهمیم، بدان! هر چه که در این عالم است بهوجود کادوی حضرتزهرا است. پس حضرتزهرا چهچیزی است؟ خود حضرتزهرا چیست؟ مگر ما میفهمیم؟ حالا این حضرتزهرا ولایت را خوب توجه دارد. حالا این حضرتزهرا، با تمام این کمالش، با تمام اینکه آنچه که در این ممکنات است بهوجود مبارک حضرتزهراست، حالا همین حضرتزهرا، حسابش را میکند؛ ببین، معصوم یعنی این، خودش را که معصوم نمیبیند، معصوم چیز دیگری را میبیند، معصوم از خود بیخود است، ما خودیم، ما بالاخره به سوادمان، به مهندسیمان، به آیت اللهیمان و به یکچیزی پابندیم. آنها که به چیزی پابند نیستند. حالا آنها چهچیزی را میبینند؟ مقصد خدا را میبینند. حضرتزهرا چهچیزی را میبیند؟ مقصد خدا را میبیند. حالا میبیند مقصد خدا علی است. حالا چیزی که ندارد.
یکوقت به شما گفتم، قربانتان بروم، اگر بخواهید امامزمان را ببینید، باید اینجور باشید. هیچ تقاضایی نداشتهباشید. چه تقاضایی داشتهباشیم؟ ما بگوییم: آقا، ما را یاور خودت کن، ما بیاییم آن مقصدی که تو داری، آن کاری که تو داری، با آنکار تو، با مقصد تو، شریک بشویم. مقصد تو ایناست که اینها [عمر و ابابکر و پیروانشان] در این عالم بد کردند، بیایی احقاق حق از دشمنان مادرت کنی، [احقاق حق] از دشمنان جدّت حسین کنی، ما را با آن شریک کن. آخر دیگر من چهچیزی بخواهم؟ حالا یکخانه خوب هم بخواهم، خب، چند وقت، چند سال دیگر آدم در آن خانه هست، یکمقدار پایم اینجوری شده، از بین میرود. اینهم اینجا میماند. این به چه درد من میخورد؟ یعنی بابا، نمیگویم به دردت نمیخورد. من نمیخواهم آنرا هیچچیز کنم، میخواهم بگویم وقتیکه اینخانه یا ملک را پیش ماوراء گذاشتی، چیزی نیست. اگر نه، خب چقدر این اتاق خوب است، چقدر این خوب است. الان معلوم نیست که شما چقدر ثواب میبرید، چند تا مؤمن اینجا آمدند، یا علی میگویند، یا حسین میگویند. من گفتم، گفتم: خدایا، اینها به عرش متصل بشوند. یعنی اینجا یکجوری بشود که حرفها به عرش متصل باشد. چرا ملائکه میآیند میگویند آنجا که حرف امامحسین است، خودشان را میمالند به در و دیوار، معلوم میشود حرف ولایت را دیوار هم جذب میکند، چوب هم جذب میکند، شیشه هم جذب میکند، آن یک جاذبه ولایت دارد، آنرا جذب میکند؛ یعنی دیوار وظیفهاش است که جذب کند، درخت وظیفهاش است که ولایت را جذب کند، اگر نه توهین به ولایت میشود. توجه میکنید چه میگویم؟
خب، حالا زهرایعزیز با همه این حرفها میفهمد که اینهمه حرفها برای اموراتی است که این عالم بگذراند. این برای اموراتی است که این عالم بگذراند، اما یک عالم دیگری هست. حالا از کجا به خدا برسد؟ تو خودت ولی شدی، حالا ولی از کجا میخواهد به خدا برسد؟ این خودش ولی است. تمام این خلقت احتیاج به ولی دارد؛ اما خود ولی هم یک تکاملی دارد. تمام این خلقت احتیاج به ولی دارد؛ اما ولی هم یک تکلیفی دارد، ولی هم یک تکاملی دارد. حالا حضرتزهرا چکار میکند؟ پیش خودش میگوید من چهکار کنم؟ میگوید: حالا که من اینهمه چیز کردم، خدا یک مقصدی دارد، من باید فدای مقصد بشوم، میآید خودش را فدای علی میکند. این با حساب است، اینجوری که نیست، با حساب است. مگر امیرالمؤمنین چیز است؟ همه این حرفها در دست خودش است. آن دخترش زینب گفت: اسکت، تمام نفسها در اختیارش است، اگر این گفت: نفسهای آنها در اختیارش است، نفس خلق در اختیارش است. زهرا تمام خلقت در اختیارش است. حالا حساب میکند از این خلقت از همه خلقت چهچیزی بالاتر است، حساب میکند خواست خدا [بالاتر است] میگوید: خواست خدا کیست؟ علی. مقصد خدا کیست؟ علی. حالا خودش را فدای مقصد میکند. حالا که فدای مقصد کرد، مگر ممکناست که ما بفهمیم علی کیست؟ زهرا کیست؟ اینها چه کسانی هستند؟
عزیزان من، فقط چیزی که ما میخواهیم بکنیم، مخالفت نکنیم. در مقابل اینها یکچیزی درست نکنید، [اگر] یک کسی محور درست کرد، بفهمید محورش باطل است. این [حرف را فهمیدن]، یقین میخواهد! با یقین، با یقین توجه کنید. توجه فرمودید چه میگویم؟ دوباره تکرار کنم، مگر حضرتزهرا چیست؟ زهرا یک خلقت است، حالا خلقت در مقابل ولایت ارزش ندارد. ولایت چیست؟ گفتم: مقصد خداست. خدا مقصد [دیگری] که ندارد. آخر زهرا دل چهکسی را خوش کند؟ چهکار بکند؟ حالا ما چهکار [باید] کنیم؟ ما باید خودمان را فدای اینها بکنیم. هر چیزی را که داری، فدایش بکن، چشمت را فدایش کن، پایت را فدایش کن، خیالت را فدایش کن، مالت را فدایش کن، یعنی آنرا دور بریزی؟ نه، این مالی که جمع میکنی، به امر بکن. اینخانه که میخری، به امر او بکن. امر او بیاید اینرا خریداری کند، نه خودت. با دست تو، با پای تو، امر باشد.
عزیز من، فدایت بشوم، قربانت بروم، باید همهچیز شما در امر باشد، دست شما در امر باشد، پای شما در امر باشد، چشم شما در امر باشد، خیال شما در امر باشد، فکر شما در امر باشد، آنوقت، وقتی انشاءالله به امید خدا اینها درست شد، اگر در امر نباشد، تو در امر شیطان میروی، اگر در امر شیطان شدی، خدا تو را عذاب میکند، یعنی پیش تمام اشیاء خجل هستی. خدا میداند، بهدینم، وقتی این موضوع میشود، من میگویم: خدایا، اگر میخواهی من را بسوزانی، یک جهنمی ایجاد کن، من را در آن ببر، من را پیش دشمنان زهرا نبر، پیش دشمنان علی نبر، من خجالت میکشم، هفتاد سال، هشتاد سال، اینجا بودم، حالا نفهمیدم، دنبال اینها رفتم، من را پیش آنها نبری، من خجالت میکشم. میخواهی بسوزانی بسوزان، من نمیگویم نسوزان، من که مال خودم نیستم. من مال خودم نیستم که بگویم بکن یا نکن، من هیچ اختیاری ندارم؛ اما یک جهنمی ایجاد کن من را در آن ببر. من را ببری [در جهنم] یا نبری تو را یکجور میخواهم. والله! بهقرآن! به خودت [قسم]! بهشت بهمن بدهی تو را میخواهم، فردوس هم بهمن بدهی تو را میخواهم، جهنم هم بدهی همینطور تو را میخواهم. خواستن من به [خاطر] ایننیست که تو یکچیزی بهمن بدهی. اگر آن باشد، من مثل حیوانی هستم که چیز میخواهم.
رفقایعزیز، من والله، شما را هم همینطور میخواهم. البته اگر یک عطایی بکنید، دعا میکنم، باز هم میگویم به مردم برسد. همه اینها یکوقت، یکچیزی است، میگویم: خدایا، ثوابش را هم به او بده. آنوقت دوباره میگویم: همهچیز مال خودشان است، من که نمیتوانم بگویم بهمن بدهند. حالا این گفت: برای خودت [باشد]، درستاست که او گفته، اما من در واقعش در ماورایش میبینم که مال خودش است میگویم به خودش بده. حالا اگر خواست یکچیزی هم به ما بدهد، ما نمیگویم نمیخواهیم. من قهر نمیکنم اما در ماورای عدالتی که تو بهمن دادی، میبینم این شیء که مثلاً ایشان بهمن داده، برای من نیست، من به یکی میدهم، میگویم: ثوابش هم برای خودش. بعد دوباره میگویم: خدایا، حالا من اینکار را کردم، خیلی به او ثواب بده، باز دوباره یک چکش هم به آن میزنم.
عزیزان من، قربانتان بروم، ببیند چه دارم میگویم، شما وقتی خیلی در فکر بروید، با مبنا میفهمید که این دستت برای خودت نیست، پایت برای خودت نیست، چشمت که برای خودت نیست، اصلاً هستی تو برای یکیدیگر است. حالا این هستی را در اختیار هستی بگذار. اگر شما هستی را در اختیار هستی گذاشتی، آنوقت آن میدانی با تو چهکار میکند؟ اینکه میگوید: چشم شما چشم او میشود، دست شما دست او میشود. تا دست شما، دست آناست؛ [یعنی] فرمان ببری. این حرفها به اینکه سَرسَری حسابش را بکنید، نیست؛ باید بروید و یک گوشهای فکر بکنید. یکقدری از آن فکرها که داری کنار بروی، مثل ایناست که باید توبه کنی، یک غسل بکنی، یک غسل توبه کنی. این نوار را گوشدادن، مثل توحید گوشدادن است، ولایت گوشدادن است، باید غسل کنی؛ یعنی خودت را از همه آنها پاک کنی. ما درباره دنیا جنب هستیم، مِهر آن به دلمان است، مِهر آناست، مِهر آناست، مِهر آناست. مثلاً چرا میگوید اگر غسل بکنی اینطوری است [پاک میشوی]. یک غسل جنابت یا یک غسل توبه کنی، اینطوری است یعنی آن کثافتِ آنها از تو دور میشود. این نوار را اگر بخواهی گوش بدهی باید غسل کنی یعنی یکقدری این حرفها را کنار بگذاری تا بفهمی وگرنه، یکچیز گوش دادی و یکچیز نوشتی و یکچیز هم نگاه به آن کردی.
این نگاهکردن مثلاً یک شیء تا مزهاش را نچشیدی که فایده ندارد. من این انگورها را الان دارم میبینم، خیلی قشنگ است اما مزهاش را نمیچشم. اینچیزها را نوشتن و گوشدادن همیناست. شما نگاه میکنی و یکفکری میکنی؛ باید در خودت پیاده کنی! وقتی پیاده کردی، آنوقت عصاره ولایت را پیاده کردی، عصاره توحید را پیاده کردی، عصاره اشیا را پیاده کردی. عزیز من، باید در خودتان پیاده کنید، فدایتان بشوم.
حالا ببیند چه میگویم، مگر این دست نیست، باید فکر کنی، فکر دارد. این دست نیست که میگوید اگر یکذره از آن خراشیده شد، باید چقدر نقره بدهی، اگر آنرا خون انداختی، باید طلا بدهی. چرا میگوید: یکمرتبه از اینجایش قطع کن؟ نافرمانی کرد! دستدرازی به امر خدا کرد! چرا میگوید دستش را قطع کن؟ نافرمانیِ به امر خدا، به امر ولایت، شما را از هستی خارج میکند. توجه کن چه میگویم، چرا؟ امر شیطان را اطاعت میکنی. نه امر ولی را اطاعت کردی، نه امر خدا را اطاعت کردی، امر شیطان را اطاعت کردی؛ از همهچیز افتادی. نستجیر بالله چرا میگوید: اگر یککاری کردی، زنا کردی، برو یا سنگسارش کن یا از آن بالا پرتش کن؟ تو دیگر در تمام دارالوجود، اصلاً وجود نیستی، تو دیگر ارزش نداری. چرا؟ امر شیطان را اطاعت کردی، امر خدا را اطاعت نکردی.
عزیز من، قربانت بروم، پس حرفم ایناست که خدا به امر جزا میدهد، نه به هیکل من. هیکل من که چیزی نیست؛ دو روز دیگر به آن بوی گند میافتد. هیکل من را که جزا نمیدهد. خود حضرتزهرا، الان اگر نفهمید جسارت میکنم، خودش را فدای جسم علی نکرده، فدای امر علی کرده، امر علی، امر خداست. زهرایعزیز، خودش را فدای امر کردهاست. ای شیعه، تو هم بیا امر را اطاعتکن، ما حرفمان ایناست. اگر میخواهی از ارزش نیفتی، اگر میخواهی قیمت پیدا کنی، اگر میخواهی ماوراء تو را بخواهد. ما توجه نداریم، شاید شما داشتهباشید، من به شما توهین نکنم، من یک پارهوقتها از حرفهای خودم خجالت میکشم. میگویم مبادا به اینها توهین کنی، شاید آنها باشند.
بابا جان، عزیز من، تمام این خلقت یک قوه لامسه دارد، درختش دارد، ریگش دارد، تمام اشیای این خلقت یک قوه لامسه دارد، اگر تو امر خدا را اطاعت نکردی، امر شیطان را اطاعت کردی، پیش یکنفر دو نفر که ما خجالتزده نیستیم. پس من بیخود میگویم یک جهنم خلق کند که من در آن بروم. آخر من از چهکسی خجالت نکشم؟ مگر ریگ، تسبیح خدا را نمیکند، مگر درخت، تسبیح خدا را نمیکند، مگر آسمان، تسبیح خدا را نمیکند، مگر ملک نمیکند، مگر جن نمیکند، اصلاً روایت داریم باران، رحمت خداست، تمام اینها تسبیح میکنند. اگر تو آنطرف بروی، من دارم چه میگویم؟ بهشتش تسبیح میکند، جهنمش تسبیح میکند، تمام این وجود تسبیح میکنند، تمام وجود چه میگویند؟ میگویند: خدا. تمام این وجود در مقابل خدا دارند تسبیح میکنند. تو را به حضرتعباس گوش بدهید، تو را به حضرتعباس، این نوار را با فکر گوش بدهید، تو ببین، جلوی یک درخت خجالت میکشی، جلوی ملک خجالت میکشی، جلوی سنگ خجالت میکشی، جلوی بهشت خجالت میکشی، جلوی جهنم هم خجالت میکشی. خود جهنم به تو میگوید: بیحیا! خجالت نکشیدی امر خدا را اطاعت نکردی؟ حالا من باید تو را بسوزانم. اگر کسی نباشد، خود جهنم دارد ما را ملامت میکند.
آقا جان من، بیا این حرفها را گوش بده، عمل کن، سرافراز باشی. سرافراز کسی است که در تمام خلقت پرچم ولایت داشتهباشد، محبت ولایت داشتهباشد، محبت زهرا داشتهباشد. ای خانمهای عزیز، بیایید این حرفها را گوش بدهید، محبت زهرا داشتهباشید. حالا اگر خانهات اینطوری شد، ماشینت اینطوری شد، اینها اینطوری شد، اینها فکر خوشی است، خانم! مگر تو میخواهی چند سال اینجا بمانی، آقا! مگر چند سال میخواهی اینجا بمانی، چند سال خدا فرصت به تو داده؟ الان راضی نیستم که این حرف را بزنم ولی میزنم، شما بروید در قبرستان ببینید، اغلب اینها که مُردهاند، دور از جان این جوانها! دور از جان این جوانها! خدا به شما ببخشد، بروید ببینید چقدر جوان مُردهاست؟ چرا ما اینجوری هستیم، چرا علاقه به اینها پیدا میکنیم. خانم! شما باید اگر ماشین داری، خانمعزیز، اگر شوهر خوب داری، بدان اینها نعمت خداست؛ قدردانی کن. الان میخواهی در یکخانه [جدید] بروی، یک النگو درآور، [بگو] خدایا، شکر که اینخانه را بهمن دادی، یک النگو هم به شکر شوهرت بده. خدایا، شکر که چنین همسری بهمن دادی، [دارایی] به او دادی، نعمت به او دادی، خانه ساختهاست.
گفتم که یکنفر در یکخانه نو رفت و خیلی دارایی بههم زد، گفتم: اینکار را کردی؟ یا به آن گفتی یک تلویزیون رنگی بخر؟ خدا را شکر، به تو داده، تمام این حرفها شکرانه دارد. عزیز من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، خانم! اصلاً خوشی که شما داری میبینی، نعمت خداست. آقا! به شما هم میگویم: این خوشی که داری میبینی نعمت خداست. نعمت از کجا به شما رسیده؟ از وجود زهرا، از وجود علی، از وجود امامزمان. چرا قدردانی نمیکنید، چرا امرش را اطاعت نمیکنید؟! اگر امرش را اطاعت کنی، امرالله میشوی؛ هم خانهداری، هم ماشین داری، هم خوش هستی، هم شوهر داری، هم پسر داری، همهچیز داری. آخرش هم امرالله هستی، با امر خدا محشور میشوی. آنوقت امر خدا به تو چه میدهد، بهشت میدهد. امر خدا به تو چه میدهد، جنات میدهد. چرا ما فکر نمیکنیم؟! چرا اینهمه به یکچیزی که نابود است علاقه داریم! ما این چیزی که داریم به آن علاقه داریم، باید علاقه به تولید این داشتهباشیم. این الان خانهای که داری، جاییکه داری، شما باید علاقه به تولید این داشتهباشی، تولید این چیست؟ پسر عزیزت در آن راه میرود، دختر عزیزت در آن راه میرود، خانمت راحت است. یکدانه مؤمنی را میآیی به آن انفاق میکنی، به آن احسان میکنی، به شکرانه اینخانه ولیمه میدهی. پس میخواهم بگویم که همه این حرفها بههم وصل است. توجه فرمودید؟
حالا اگر شما اینجوری شدی، شما هم وصل هستی. حرف من ایناست. اینکه میگوید: خدایا، قطع نکن، تو هم به تمام اینها وصل هستی. بابا جان، اما اگر اینطوری شدی، وصل به شیطان میشوی. شکرانه کن عزیز من، شکرانه. گفت: شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفرِ نعمت، نعمت از کفت بیرون کند.
قانع و راضی باش عزیز من. بسکه خوشم آمد، دوباره تکرار میکنم. تمام ریگ و اشیا تمام اینها لشکر خدا هستند. تمام اینها فرمان خدا را میبرند. حالا به تو چه گفتهاست؟ به این گفته، اینها فرمان خدا را میبرند که بشر خوش باشد. آن تولیدش را بدهد، آن سبز شود، برای تو اینطوری شود. اما به تو چه گفتهاست؟ به شما چه گفتهاست؟ گفته: تولید همه اینها را من در اختیار شما گذاشتم، اما تولید تو باید ولایت باشد، تولید تو باید نبوت باشد، تولید تو باید توحید باشد، دوباره تکرار میکنم: دور آن محور بگرد، نه دور محور خلق. حالا از کجا به اینجا برسیم؟ از یقین! «علمالیقین، حقالیقین، یقین» با یقین تو به آنجا میرسی. دوباره تکرار کنم، با یقین به آنجا میرسی. شیطان یکچیزهایی به تو نشان میدهد، گفتم: این کامپیوتر جهانی را به تو نشان داد، آن بودهاست. آنجا خدمت شما عرض کردم، یک نقطههایی را میآوردند میگفتند این نمیدانم ژاپن است، کجاست؟ میدیدند. حالا عینش را دیدی. حالا یقین پیدا کردی که هست، درستاست؟ آنوقت اینرا با چشم دنیایی دیدی، حالا ما اینرا با چشم حیوانی دیدیم. حالا ممکناست که همین کامپیوتر جهانی را با چشم ولایت هم ببینی، تو کجا با چشم ولایت میبینی؟ وقتی جهان را دیدی، آنکه ولایت گفته [نبین] را نگاه نکن. آن امرش را اطاعت کنی. تو ببین، ما [چیزی] نمیگوییم، ما نیامدیم با این حرفها جلوی ترقی کسی را بگیریم، نمیخواهیم منزوی بشویم، خیلی هم کَمَروار [= آماده] نگاه کن؛ اما آنجا که خدا گفته نکن. آنوقت شما چهکسی هستی؟ شما خدایی، تو علی هستی، تو ولایت هستی، چرا؟ خواست آنها، خواست خداست. تو داری خواست خدا را بهجا میآوری، حالا نه اینکه بگویم تو امامزمان شدی، چرا؟ گفتیم امامزمان، اینها، خودشان امرشان هستند. حالا تو داری امر او را اطاعت میکنی. هم نگاه کردی، هم سیاحت کردی، هم امر را اطاعت کردی.
امرت را به شیطان نفروش. اگر نگاه کردی به آنجا که خدا راضی نیست، امرت را به شیطان فروختی. عقیده ولایتم ایناست که گناه چیزی نیست، برای شما بالاتر هم ببرم، تا حتی زنا هم چیزی نیست، آن پشتکردنی که به ولایت میکنی، گناه است. آنکه ولایت را نمیبینی، گناه است. آن خیلی گناه بالایی است، آن توهین به ولایت است! این گناه نیست، خدا تو را میآمرزد. یک توبه کنی، تو را میآمرزد. اما آن توهینی که به ولایت کردی، چه میکنی؟ مگر روی نفهمیات بکنی. چرا؟ وقتیکه تو گناه میکنی، پشت به ولایت کردی؛ یعنی پشت به امر کردی، امر شیطان را داری اطاعت میکنی. وای به حال ما. حالا منِ پیرمرد اینکار را نمیکنم، یکحرف ناجور میزنم، در خیالم میروم که یکحرف بزنم تا مثلاً مرید جمع کنم. من پشت به امر ولایت کردم. خاک بر سر من! ایننیست که حالا فلانی برود یک گناه اینطوری بکند، من که دیگر نمیکنم. من یکحرفی میزنم که خدا و پیغمبر راضی نیست، من پشت به ولایت کردم. آن جوان آنکار را کرده، خدا او را میآمرزد؛ اما خدا من را نمیآمرزد. [میگوید:] مرتیکه چرا پشت به ولایت کردی؟ چرا؟ من مشرک میشوم. منبعد از هفتاد سال، هفتاد و چند سال، مشرک میشوم.
شما توجه کنید ببینید چه میگویم؟ ایننیست که. آن گناه کرده، من معصیت کردم. اصلاً حرفزدن و راهرفتن و اینها، ما باید تماماً در اختیار ولایت باشیم. اگر تو در اختیار ولایت شدی، عضو ولایت هستی. وقتی عضو ولایت شدی، ولایت تو را نگه میدارد. حرف من ایناست: اگر عضو ولایت شدی، والله، بالله، ولایت تو را نگه میدارد. عزیز من، یککار دیگر هم با تو میکند. لذتی که امیرالمؤمنین دارد از خدا میبرد، آن لذت را علی به تو هم میدهد. اصلاً دیگر به این حرفها میخندی. به این حرفها اصلاً دیگر پشت پا میزنی. اصلاً بخواهی هم بکنی، دیگر لذت نمیبری. اصلاً میخواهی بکنی، خوب شد؟ اصلاً دیگر لذت نمیبری. وقتی لذت نمیبری، از سرش میگذری. چنان ولایت در قلب تو نفوذ میکند که تمام خباثتها را بیرون میبرد. اینچه جوان باشد، چه پیر باشد. اما ولایت باید در قلب تو جلوه کند. از آنجا که گفتم: شجره را ببینی، بیابان را ببین، درخت را ببین، آنها را ببین، حضرتزهرا را ببینی، اعمالشان را ببینی، گفتارشان را ببینی، اینها همه را که لمس کردی، آنوقت میآوری در آخر، آخر به تو چه میدهد؟ آخر، به تو محبت علی میدهد، محبت زهرا را، محبت پیغمبر را به تو میدهد. (صلوات)
ببین، قربانت بروم، تمام جزاها باید از طرف خدا صادر بشود، تا حتی خود امیرالمؤمنین، تا حتی خود پیغمبر، از آنجا باید صادر شود. صادرات خدا چیست؟ صادرات خدا، خواستش است؛ خواستش علی است، خواستش امامزمان است. [خدا] که خواست ندارد. خدا چه احتیاجی دارد؛ تمام مُلک و ملکوت، تمام اینها را خدا بهوجود آورده. مگر ما میدانیم هستی خدا چطور است که بگوییم خدا چطور است. اصلاً خدا که احتیاج ندارد اما خدا دلش میخواهد که شما امرش را اطاعت کنید خدا دلش میخواهد امرش را اطاعت کنی، امرش، وجود مبارک زهراست، امرش وجود مبارک امامزمان است، امرش وجود مبارک امیرالمؤمنین است. حالا چرا اینکار را کرده؟ الان شما الحمد لله مهندس هستید باسواد هستید با کمال هستید ممکناست بگویید چرا اینکار را کرده. ببینید، وقتی خدا توی تمام این خلقت علی را میخواهد، خدا پیغمبر را میخواهد، ای زنها، ای خانمها، خدا زهرا را میخواهد، میخواهد شما مثل آن بشوی. میخواهد آنها کسانی را مثل خودشان تربیت کنند. خدا همین را میخواهد، خدا که چیزی نمیخواهد. اصلاً عزیزان من، خدا همین را میخواهد. چرا؟ ببینید آنجا امامحسین دارد شهید میشود میگوید: «هل من ناصر»! میگوید یکی بیاید اینطرف بهاصطلاح عضو ما بشود. امیرالمؤمنین عضو میخواهد، زهرا عضو میخواهد، امامزمان عضو میخواهد. میخواهد یکی اینطرف بیاید. مگر امامحسین احتیاج دارد؟ مگر حالا یکی بیاید، میتواند در ظاهر امامحسین را نجات بدهد، امامحسین میخواهد یکی را نجات بدهد.
حالا اگر میخواهید که اینها خیلی برای شما تعجبانگیز نباشد، ببینید امامحسین میگوید چرا من را میکشید، مگر من چه تقصیری دارم؟ میگویند: بغضاً لابیک. حالا بنا میکند زار زار گریهکردن. پس عزیزان من، ما هم باید سنخه امامحسین بشویم. اگر یکی بد شد، غصهاش را بخوریم. مرتب نگوییم اینجوری شد و فلانی اینجوری شد، غصهاش را بخور! تو از خدا بخواه او بیاید حزب تو بشود؛ نه حزب شیطان. شیطان دارد تقلا میکند حزب میخواهد، اینهم حزب میخواهد. اگر تو حزب امامزمان شدی، حزب خدا شدی. اگر حزب خلق شدی، حزب شیطان شدی؛ خلقی که امر خودش را بخواهد اجرا کند. ببین، مگر نشدند؟ حزب عمر شدند. چرا؟ خدا میگوید اینها کافر و مرتد شدند. حزب هارون شدند، کافر شدند. اینها هم خلیفه بودند، اینها هم برای خودشان کسی بودند. چرا اینجوری شدند؟
پس عزیزان من، اگر میخواهید پیش خدا، پیغمبر، ملائکه، تمام اشیا سرافراز بشوی، بیایید تسلیم علی بشوید، بیایید تسلیم زهرا بشوید، بیاییم تسلیم خدا بشویم. اگر تسلیم علی شدی، تسلیم خدا شدی. خدا یک وجودی، یک خلقتی، هر چه میخواهید بگویید، یک محوری بهوجود آورده و میگوید: هر کسی میخواهد من او را قبول کنم، باید خواست اینرا اجرا کند. خدا دلش میخواهد ما خواست ولایت را اجرا کنیم. باز دوباره تکرار میکنم چرا؟ اینها در خلقت الگو هستند. ای دوستعلی، میخواهد تو هم الگو بشوی. (صلوات)
خدایا، عاقبتمان را بهخیر کن.
خدایا، ما را با خودت آشنا کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما یقین به این حرفها کنیم.
خدایا، بهحق امامزمان، تو را قسم میدهم، خدایا، تو دست ما را بگیر.
خدایا، ما حرف صراط مستقیم را میزنیم، ما را در صراط مستقیم وادار کن.
خدایا، ما را در صراط امیرالمؤمنین ثابت قدم بدار.
خدایا، هر محبتی بهغیر محبت خودت و اینها هست، از دل ما بیرون کن.
خدایا، محبتی نیاید که برای ما مانع بشود. بین ما و آنها جدایی بیندازد، خدایا، آنرا از ما دور کن. (صلوات)