امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته. السلام علیالحسین و علیبنالحسین و اولاد الحسین و رحمةالله و برکاته
امیرالمؤمنین را بهتر بشناسیم 90 | |
کد: | 10346 |
---|---|
پخش صوت: | پخش |
دانلود صوت: | دانلود |
پیدیاف: | دریافت |
تاریخ سخنرانی: | 1390-02-28 |
تاریخ قمری (مناسبت): | 14 جمادیالثانی |
ما توان نداریم امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرفی کنیم. فقط توانی که دارد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرفی کند، خداست. هیچکس توان ندارد.
مجلسی بود و عقد علیآقای ما بود. یکنفر بود از پسرهای مجتهد، اهل اصفهان، ایشان را دعوت کردهبود. آن بندهخدا مثلاً میخواست بگوید حاجحسین یکحرفی میزند. خیلی ذوقی بود. خدا رحمتش کند. آنمرد عالم بزرگوار گفت: شما صحبت کن. گفتم: من اگر صحبت کنم از ولایت صحبت میکنم. ایشان گفت: ما هم دوست داریم و خوشمان میآید. من به ایشان گفتم: اگر من از ولایت صحبت کنم، ممکناست شما فاجعهای بهوجود بیاورید و بگویید ایشان عوضی است. گفت: نه. من یکمرتبه گفتم: که علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین، حجتخدا، وصی رسولالله، را خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم نتوانست معرفی کند. یکدفعه انفجار کرد. گفت: آیا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نتوانست؟ من هم گفتم: خب، استکانم را آب بکش. خلاصه، ایشان توان نداشت و پا شد رفت.
اینها یک حدی روایت و حدیث را میدانند. یعنی مثل تازهکارند. شما مثلاً یککاری را که میخواهید یاد بگیرید، یکقدری را یاد میگیرید. روایت و حدیث را کسیکه بخواهد قبول بفرماید، باید مبنای روایت و حدیث را بداند. اتفاقاً روایت داریم خود پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یا علی! نتوانستم من تو را معرفی کنم. چون مردم پذیرش آنرا نداشتند.
دوم، در زمان پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله)، جنی آمد و گفت: یا رسولالله! اینها ما را اذیت میکنند. دختر به ما نمیدهند. دختر نمیگیرند. ما را اذیت میکنند. آخر، جنها هم مثل ما کافر و مسلمان دارند. یک عدهای کافرند، یک عدهای مسلمانند. یک عدهای مشرکند، (حالا نمیخواهم در جن وارد شوم که چهجور است. میخواهم وارد انس شوم.) بعد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: علیجان! برو هرکدامشان اسلام آورند، آورند وگرنه گردنشان را بزن و اینها را حدی معلوم کن. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پا شد و رفت. اما هیچکس مثل سلمان، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نمیشناخت، چونکه پایش را جای پای امیرالمؤمنین (علیهالسلام) میگذاشت. بیخود نبود که شد «سلمان منا اهلالبیت». زمین دهان باز کرد و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) رفت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: هر کسیکه خبر پسر عم من را بیاورد، هر چه بخواهد به او میدهم.
سلمان آنجا رفت و شاید یکی دو روز کشید و همانجا بود تا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمد. گفت: علیجان! من بروم خبر تو را به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بدهم. آمد خبرش را داد. حالا توجه کنید که نمیتواند معرفی کند. چون پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) وقتی معراج تشریف برد، خدا سه هزار حرف به او زد. گفت: هزارتایش را بزن. هزارتایش را نزن. هزارتایش را خواستی بزن، خواستی نزن. آن هزارتایی که گفت نزن، راجعبه علیبنابیطالب، وصی رسولالله، حجت خداست. چونکه کسی نمیکشد. اگر میکشیدند که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نمیرفت حرفش را در چاه بزند.
حالا گفت: یا رسولالله! الوعده، وفا. فرمودی هر چه بخواهی میدهم. بده. گفت: از آن هزار حرفی که گفتند نگو، یکیاش را بهمن بگو. حالا خدا گفته نگو، این الان میگوید بگو، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم که قرارداد کردهاست. وحی رسید، جبرئیل گفت: ای پیامبر! «سلمان منا اهلالبیت» یکیاش را بگو.
عزیزان من! معلوم میشود واقعیت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را نمیتوان گفت. حالا به او گفت: ای سلمان! آن یهودی که در محله ما از دنیا رفته را میشناسی، گفت: برو به اذن خدا، آنجا (چه میدانم؟ بگویم یا نگویم؟ من باز هم ملاحظه میکنم. میبینم نمیکشید. یعنی دنیا نکشیده است.) حالا گفت: علی بگو، یهودی فوراً گفت: لبیک. گفت: چهخبر؟ گفت: سلمان! بدان که من میخواستم مسلمان شوم، من به یهودیگری مُردم. اما روزی یک سلام به علی (علیهالسلام) میکردم. علی (علیهالسلام) را دوست داشتم. حالا بیا جای من را ببین. چه جایی دارم و چه مقامی دارم. سلمانجان! دست از علی (علیهالسلام) برندار.
حالا عزیز من! قربانتان بروم! من گفتم آخر عمرم است، یک نواری راجعبه کارهایی که در دنیا شده، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کرده یا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) گفته یا خدا گفته را بگویم. به خدا قسم! حقیقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهغیر خدا، هیچکس نمیشناسد.
حالا از اینجا میخواهم شروع کنم. حرف من ایناست. خدای تبارک و تعالی «لمیلد و لمیولد و لمیکن له کفواً احد» است. آن خداست، اما علی (علیهالسلام) «احد» است. هیچکس مانند امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) نیست. تمام این خلقت، در مقابل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) فلج است، اما تمام باید بگویند علی (علیهالسلام).
هیچکس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بهغیر خدا نشناخته است. حالا عزیز من! قربانت بروم! تمام این خلقت در مقابل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باید قبولی داشتهباشند. تمام کسری دارند. اما فقط خود امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در مقابل خدا کسری دارد. ما نمیگوییم علی (علیهالسلام) خداست. اما از خدا هم جدا نیست. چونکه امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) مقصد خداست.
دوباره تکرار میکنم، چهکسی است که اینجوری باشد که خدا بگوید اگر او را قبول نداشتهباشی، عبادت انس و جن کنی، قبولت ندارم؟ خب، خدا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرفی کردهاست.
حالا از تولد میخواهم شروع کنم. عزیز من! حسابش را بکن. فاطمه بنتاسد وارد خانهخدا شد. خدا به مریم گفت: اُخرج، برو بیرون. حالا رفته بیرون، آنجا غذا میآمد. گفت: خدا بچهای که بهمن دادی، آیات است، خودت گفتی. حالا رفت بیرون. گفت: برو پای آن درخت. درختی بود که خشک بود. خرما دادهبود. خدا گفت: تکان بده تا خرما بریزد و بخور. گفت: ای مریم! آنموقع دربست، حواست پیش من بود. حالا حواست پیش بچهات رفت. کجا حواستان پیش بچههایتان میرود؟ آنوقت اُخرج میشوید. بچهات را بخواه. من نمیگویم نخواه. اما اگر خدا و علی (علیهالسلام) را بخواهد، تو او را بخواه. «انک لیس من اهلک» باید اهلیت داشتهباشد.
حالا روایتی داریم که فاطمه بنتاسد گفت: خدایا، درد را بهمن آسان کن. نه اینکه آن درد، درد زاییدن بود که گفت: خدایا درد را بهمن آسان کن. یعنی گفت ایخدا، مشکل من را حل کن. من در خانه تو هستم.
فوراً دیوار شکافتهشد، فاطمه وارد خانهخدا شد. دوباره مانند اتوماتیک بند آمد. در تمام فضای مکه، بلند شد که فاطمه خانهخدا رفتهاست. مردم همه اجتماع کردند. حالا یکدفعه دیوار دهنش باز شد. فاطمه بنتاسد علی (علیهالسلام) را روی دست دارد. آمد خدمت پدر بزرگوار علیبنابیطالب، یعنی ابوطالب. پیش ابوطالب آمد. گفت: اسم بگذار. گفت: من میگویم اسمش را پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بگذارد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) چهکرد؟ گفت: اسم علی (علیهالسلام) را باید خدا بگذارد. متحیر بودند. دیدند لوحی پیدا شد. در آن لوح نوشته، خدا گفتهاست: من علی اعلا هستم، اما اسم این فرزند را بگذار علی. چهکسی هست که اسمش را اینجور بکند؟ وای به حال شما که دارید اسمهای تجددی روی بچههایتان را میگذارید. وای به حال مردم آخرالزمان. حالا چهکار میکند؟ علیبنابیطالب، وصی رسولالله، حجتخدا، شروع میکند تورات خواندن، شروع میکند انجیل خواندن، زبور خواندن، قرآنخواندن. چهکسی مثل علی (علیهالسلام) است؟ چرا توجه ندارید؟
حالا من به شما بگویم. ممکناست که قرآن و تورات به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نازل بوده، اما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) الان دارد میخواند. حالا من میخواهم مصداق بیاورم برای شما تا شما از مصداق امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را لااقل ظاهرش را بشناسید.
چهکسی است که شمشیر زده افضل عبادت ثقلین؟ چهکسی است نفس کشیدهاست افضل عبادت ثقلین؟ به تمام آیات قرآن! امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) هر نفسش افضل از عبادت ثقلین است. چونکه آنجا در ظاهر دارد پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را حفظ میکند، اما امیرالمؤمنین (علیهالسلام) خودش حفظ است.
حالا عزیز من! قربانت بشوم! ما باید چهکار کنیم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قدری بهتر بشناسیم؟ حالا وحی رسید، یا محمد! اینها یک عدهای از مشرکین هستند، انتخاب شدهاند و میخواهند تو را بکشند. من نگذاشتم. گفتند: یکمقدار روشنایی شود تا علی (علیهالسلام) را جای خودش بگذارد. حالا پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) از خانه بیرون رفت و به این اولی برخورد. دید این میآید فتنه میکند. گفت: بیا برویم. اینها رفتند در غار حرا.
حالا عنکبوت دارد با آب دهانش اینجا را مسدود میکند. حالا ریختند داخل خانه. گفتند: پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کجاست؟ گفت: او را که بهدست من ندادید. چرا از من سؤال میکنید؟ آمدند دنبال پیامبر (صلیاللهعلیهوآله). دیدند یک غار است و اینهمه تار است. گفتند: این داخل که نرفتهاست. یا زمین رفتهاست یا آسمان.
حالا ببین خدا چهکار میکند؟ عزیزان من! بیایید حمایت از ولایت کنید تا خدا به شما جزا دهد. عنکبوت را من دیدم. از هزار متر بیفتد با آب دهنش میآید بیرون. همانسان که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را در ظاهر حفظ کرده، خدا حفظش میکند. این حرفها یک گرهچینی دارد. بیایید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول کنید، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را قبول کنید، خدا قبولتان کند. عزیزان من! قربانتان بروم! بیایید حرف گوش کنید.
حالا گفتم، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را حفظ کرده، دارد حمایت از ولایت میکند، یعنی حمایت از خودش هم میکند. چرا؟ پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باید بیاید علی (علیهالسلام) را معرفی کند. اگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را ظاهراً میکشتند چهکسی میآمد امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معلوم کند؟
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بیست و دو سال عبادت کرده، عبادت پیامبری که هر «اللهاکبر» ی گفته، دنیا یا خلقت، «اللهاکبر» گفتند، مگر عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شوخی است؟ اما ولایت بهغیر از عبادت است، هر چند عبادت پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) باشد. چرا؟ تند حرف نمیزنم، تو حالیات نیست. من اگر حالیام نباشد که خدا این حرفها را به دهنم جاری نمیکند. حالا نمیگوییم کندی، یکذره مسامحه کرد. خدا فرمود: هیچکاری نکردی. عبادت بیست و دو سال پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را کنار گذاشت. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فوراً اطاعت کرد. حالا میگوید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را اینجوری معرفی نکن، روی دست بگیر تا مردم ببینند ایناست، نروند کسی دیگر را معرفی کنند. ببین! این معرفی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، نه حقیقت امیرالمؤمنین (علیهالسلام). حالا دست امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بلند کرد. «الیوم اکملت لکم دینکم» من حرفم ایناست. کسانیکه میگوید [در آخرالزمان] با دین از دنیا نمیروند، دین ندارند؛ یعنی علی (علیهالسلام) ندارند. میگوید اگر از هزار تای شما یکی با دین از دنیا رفت، ملائکه تعجب میکند، ببین میگوید با دین، دین علی (علیهالسلام) است. علی (علیهالسلام) نداری که بیدین میروی. مکه داری، عمره داری، کربلا هم داری، دین نداری. دین یعنی با امر آنها هر کجا که میخواهی بروی، بروی. دین، یعنی امر آنها. کجا دین دارید؟ کجا هر سال پا میشوید سوریه میروید؟ اگر عبادت تو قبول است، چرا میگوید بیدین میروی؟ پس عبادتت قبول نیست. عبادت، باید اطاعت باشد. اطاعت در زمان ما، باید به امر وجود مبارک امامزمان (عجلاللهفرجه) باشد.
حالا کیست که مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) باشد؟ پس من درست میگویم. گفتم: خدا «لمیلد و لمیولد» است، علی (علیهالسلام) «احد» است، احدی مثلش نیست.
خود علماء گفتند، (البته گفتند یا نگفتند، یقین داریم که هست) مگر نبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله)، فاطمه بنتاسد را توی قبر گذاشت. فرمود: [اگر از امامت پرسیدند،] بگو پسرم. گفت: پسرم. فاطمه حیرانزده شد. ائمه را سؤال کردند. کدامیک از شما امامهایتان را بلدید؟ تو چهچیزی بلدی؟ نمیخواهم تا وقتیکه از علی (علیهالسلام) صحبت میکنم، حرف لهو و لعب را بزنم. دهنم عیب میکند. نمیزنم. تو چهچیزی بلدی؟ بترسید از آن روزی که از شما سؤال میکنند. توی قبر امامهایتان را سؤال میکنند. آیا دنیا را سؤال میکنند یا ائمه را سؤال میکنند؟ حالا اگر هم بگویی، میگویند چرا امرش را اطاعت نکردی.
قربانتان بروم! تمام دنیا در مقابل ولایت فلج است. هم فلج است، هم فرج است. اگر تو علی (علیهالسلام) داشتهباشی، فرج است، نداشتهباشی، فلج است.
خدا میداند، خبر داریم، آدم را وقتی توی قبر میگذارند قدری چنده دارد. اما مؤمن واقعی چنده ندارد. همه ما که مؤمن واقعی نیستیم. اما ائمه را سؤال میکنند. او یادش میرود. مثلاً میپرسند: امام چهارم کیست؟ میگوید: مگر نمیدانی که امامزینالعابدین است؟ پس امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نه نجات این دنیا است؛ نجات آخرتتان هم هست. علیجان! قربانت بروم! کیست مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام)؟ بهمن بگویید. تا میروید، حرفی میزنید، مصداق درست میکنید.
حال آمدیم سر عبادت. عبادت بیعلی (علیهالسلام) که قبول نیست. کتاب بیعلی (علیهالسلام) دفتر است. چهکسی مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است؟ من میخواهم امروز بگویم علی (علیهالسلام) «احد» است. حالا تمام خلقت محتاج امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، محتاج خداست. نگویید حسین، میخواهد علی (علیهالسلام) را خدا کند، اما بهدینم از خدا جدا نیست. من نمیتوانم بگویم. به تمام آیات قرآن، من دیدم، خدا از علی (علیهالسلام) جدا نیست، علی (علیهالسلام) از خدا جدا نیست، شما هم بیایید از علی (علیهالسلام) جدا نشوید.
مگر نبود که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) شهادت داده؟ من دارم شهادتها را برای شما میخوانم. مگر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) نبود که مریض شد، آمد پیش پیامبر (صلیاللهعلیهوآله). گفت: یا رسولالله! بهمن دعا کن. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یک مکثی کرد. گفت: خدایا، بهحق علی، علی را شفا بده. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نگاهی به جبین مبارک پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) کرد. پیامبر فرمود: یا علی! ذراتی که تا قیامقیامت میخواهد بیاید، نظرم کردم. خدا بهمن شناسایی داد که من اینرا بگویم. خدا بهمن شناسایی داد. تمام ذرات را دیدم. خدا از تو بهتر ندارد. خدایا، بهحق علی، علی را شفا بده.
مگر اهلتسنن نگفتند. همانجا این دو نفر جگر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را آتش زدند، وقتی پیامبر فرمود: دو چیز بزرگ میگذارم. یکی قرآن است، یکی عترت. خدا لعنت کند این دو نفر را، گفتند: قرآن ما را بس است. دید اگر بگوید عترت، عترت فرمایشهایی دارد که نمیتواند عمل کند. نه میتواند و نه میخواهد که عمل کند، اما در قرآن میتواند خدعه کند. گفت: اگر یکدانه مثل قرآن بیاورید، جایزه میدهم. تمام پیشرفتههای اسلام جمع شدند، نتوانستند بیاورند. اما همانجا این حرامزاده، حرامزادگی کرد. دید میتواند با قرآن، کارهایی بکند. حالا چهکار کرد؟
بعد از رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) رفت و جلسه بنیساعده درست کرد. دید اگر بگوید او را قبول دارم، کسی را نمیتواند معلوم کند. خیلی حرامزاده بود. شیطان حرامزاده را رهبری میکند. الحمدلله، شما باید شکر کنید که پدری داشتید که حلالزادهاید. شیطان رهبریاش کرد، جلسه بنیساعده درست کرد. خیانتی که دومی به تمام ائمه کرد، به زهرایعزیز (علیهاالسلام) کرد، اینبود که اینها را خلق حساب کرد، اینها را کشت. چرا امامحسن (علیهالسلام) گفت: وقتی مادرم را کشتند، همه ما را کشتند؟ همه اینها کشتهشدند. بهدینم! موهای بدنم میگوید، گلولههای خونم میگوید، عقلم میگوید، همه چیزم میگوید تمام گناهان گردن این دو تاست که اینها ائمه را خلق حساب کردند. این گناه تا زمان رَجعت دارد افشاء میشود. یعنی مردم سراغ این گناه میروند و سنی میشوند. مگر ما نشدیم؟ حالا هفتاد هزار نفر رفتند و سنی شدند. رفتند طرف عمر و ابابکر.
عزیزان من! قربانتان بروم! ببینید من دارم چه میگویم؟ حالا امامحسین (علیهالسلام) هم میگوید من کشته جلسه بنیساعده هستم. نه امامحسین (علیهالسلام) کشته جلسه بنیساعده است، به تمام آیات قرآن! دوازدهامام، چهاردهمعصوم کشته جلسه بنیساعده هستند. افزوده کنم، شیعه واقعی هم کشته جلسه بنیساعده است. همینطور که امامحسن (علیهالسلام) میگوید ما که کشته شدیم، جان داریم، بهدینم! آن شیعه واقعی هم همینطور است. مگر من کشته نیستم؟ نگویید ادعای شیعهگی میکند. چونکه بعضیها مثل مگس میمانند، تمام جان آدم سالم است، اما یک جایش یک خدشه دارد، در آن خدشه کار میکنند. نمیخواهند این حرفها را درک کنند. حالا وقتی من میگویم ایناست: گفتم: اگر من را آن وسط بگذارند و تمام آبهای دنیا که هیچ، آسمان را روی من بریزند، میسوزم. پس من را هم سوزانده است. تمام انبیاء را هم سوزانده است. آیا حالا این دو نفر برادر ما هستند؟ عزیز من! قربانت بروم! چهکار میکنی؟ تمام ملائکه را سوزانده است. تمام انس و جن را سوزانده است، بهدینم! سوزانده است، بهایمانم! سوزانده است، توجه به این حرفها کنید. به تمام آیات قرآن! تا محبت دنیا دارید این حرفها را توجه نمیکنید، عمل هم نمیکنید و بایگانی میکنید. مگر آنرا از خودتان دور کنید.
خب، چطور سوزانده است؟ مگر انس، گریه نکردهاست؟ جن، گریه نکردهاست؟ جهنم، گریه نکردهاست؟ بهشت، گریه نکردهاست؟ اشیاء، گریه نکردهاند؟ هنوز دارد درخت گریه میکند. پس اگر امامحسین (علیهالسلام) میگوید من کشته جلسه بنیساعده هستم، تمام این عالم و خلقت عزادارند. از برای زهرایعزیز (علیهاالسلام)، از برای آن توهینی که به امامحسین (علیهالسلام) شده، از برای توهینی که طناب گردن یک خلقت انداخته شد، نه علی (علیهالسلام). علی (علیهالسلام) باز بالاتر از اینهاست، مافوق تمام خلقت است.
این حرفها چیست که میزنید؟ تمام اینها میسوزند و همه اینها منتظر رجعتند. امیدوارم خدا ظهور حضرت را جلو بیندازد. خدایا، قَسمت میدهم به دوازدهامام، چهاردهمعصوم، قَسمت میدهم به تمام خوبهای خلقت، ظهور حضرت را جلو بینداز. خدایا، ما رَجعت را درک کنیم. خدایا، رَجعت را بفهمیم. خدایا، این کتاب رَجعت را مطالعه کنیم. خدایا، یکوقتی به ما بده. خدایا، وقتش ایناست که فرصت به ما بده. خدایا، فرصتش ایناست که محبتش را به ما بده که ما اینها را هم بخوانیم و هم عمل کنیم.
حالا عزیز من! من هنوز که دست برنداشتم. حالا ببین تمام اینها میسوزند. حالا آن شیعه واقعی هم میسوزد. پس این دو نفر، نه اینکه امامحسین (علیهالسلام) را شهید کردند، تمام خوبهای خلقت را شهید کردند.
حالا باز هم به شما بگویم، قربانتان بروم! فدایتان بشوم! حیوانات بهتر میشناسند. تو همهاش باید پی روزی بدوی. همهاش باید بدوی که مبلغ اندکی پول گیرت بیاید. کاسب، باید بدود. آن، باید بدود. این، باید بدود. چرا اینقدر میدوید؟ حیوانی که علیدوست است نمیدود. خرم و شاد است. تو چرا اینقدر پژمردهای؟ نمیگویم علی (علیهالسلام) نداری، علی (علیهالسلام) را نمیشناسی. من هشتاد و پنج سالم هست. شادم. هیچ غصهای ندارم. فقط غصهام ایناست که چرا امامزمان (عجلاللهفرجه) تشریف نمیآورند. فقط شما صدمهای بهمن میزنید که از این جلسه بروید. میفهمم که گیر گرگها میافتید. هیچ غم و غصهای ندارم. از قیامتش نمیترسم، از هیچ چیزش نمیترسم. چرا نمیترسم؟ من علی (علیهالسلام) دارم، من رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) دارم، من زهرا (علیهاالسلام) دارم، من حسین (علیهالسلام) دارم، من حسن (علیهالسلام) دارم، من امامزمان (عجلاللهفرجه) دارم. با محبت اینها وارد محشر میشوم. چه ترسی دارم؟ تو باید بترسی که دنیا، دنیا، میکنی که اینها از تو گرفته میشود. مگر اینها گرفته میشود؟ چرا اهلدنیا میشوی که دنیا از تو گرفتهشود؟ بیا اهل این حرفها بشو. اگر حقیقت این حرفها را نمیدانیم، ظاهرش را باید بدانیم.
خدا میداند دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چه مقامی دارند؟ ما مقام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را که نمیدانیم، مقام دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را هم نمیدانیم. الان که میخواهد بمیرد، عین رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) با او برخورد میکنند. چرا؟ کسی نیست مثل پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) را بشناسد. حالا با اجازه میآید جانش را میگیرد. وقتی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میخواست از دنیا برود در بستهبود، بسکه از اینها بدش میآمد که اینها نیایند. یکوقت دید کسی در میزند. گفت: برو در را باز کن، جبرئیل است که در میزند، عزرائیل است که در میزند. آمد گفت: یا رسولالله! مبارکباد. بهشت برای تو زینت شده. ملائکه همه برای تو صف کشیدهاند. آن مؤمن واقعی هم همینجور است. آن مؤمن واقعی هم شاید یک ذراتی مهر دنیا داشتهباشد. روایت داریم، یک گُل میآورد به او میدهد، بو میکند. آن ذره محبت هم میرود. آنوقت خدا را لبیک میگوید. آنوقت جایش را نشانش میدهد. چرا؟ این مؤمن، علی (علیهالسلام) گفته، این مؤمن، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارد. این مؤمن، «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول دارد. تو میروی چهکسی را قبول میکنی؟ من نمیخواهم در این نوار اسم لهو و لعب را بیاورم. شما مردم، اغلبتان پی لهو و لعب هستید.
عزیز من! قربانت بروم! ببین من دارم چه میگویم؟ با اجازه جانت را میگیرد. من نمیخواهم قسم بهقرآن بخورم، نمیخواهم قسم به علی (علیهالسلام) بخورم، من در مریضخانه بودم. سراغ من آمد. از من اجازه خواست. گفتم برو. من میخواهم چند وقت دیگر باشم. انشاءالله امیدوارم که امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را، حضرتزهرا (علیهاالسلام) را در حد اسمشان، معرفی کنم. رفت. تو چه میگویی؟ بهقدری زیبا بود که خدا میداند. چقدر عزرائیل زیباست. اما با مؤمن زیباست، با کفار خشن است.
تمام عزت بشر، تمام عزت انس و جن بهواسطه محبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، عزیز من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! تمام دوستیهای ما با ائمه بهواسطه دوستی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. چرا؟ من روایت و حدیث نقل میکنم. من از خودم که حرف نمیزنم. من زیر قبه امامحسین (علیهالسلام) گفتم: اگر حرف از خودم زدم، رگ دلم را قطع کن. من را لال کن. به امامرضا (علیهالسلام) هم گفتم: آقا جان! قربانت بروم! من را هدایتکن، حرف از خودم نزن. گفتم: میدانی، آنجا زیر قبه امامحسین (علیهالسلام) اینرا خواستم، الان از تو هدایت میخواهم. من را هدایتکن. مبادا حرف از خودم بزنم. چرا؟ اینهمه، حرف ائمه است. اینهمه، حرف قرآن است. اینهمه، حرف خداست. اینهمه، حرف پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است. چرا از خودت حرف میزنی؟ مگر تو ایمان به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) نداری؟ گفت: از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم. چرا از خودت حرف میزنی؟
چهکسی همچنین حرفی زده؟ چهکسی همچنین ادعایی کرده؟ بیایید امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قدر یکآدم راستگو قبول کنید. میگوید با تمام پیامبران آمدم. با پیامبر آخرالزمان آشکارا بودم. حالا، آیا علی (علیهالسلام) از فاطمه بنتاسد بهدنیا آمده؟ تو چهچیزی میگویی؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در خانهخدا ظاهر شد، نه اینکه بهدنیا آمد. حالا ظاهرشدنش به این خاطر است که میخواهد شما را نجات دهد وگرنه علی (علیهالسلام) بودهاست.
اصلاً اگر امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، آن کشتی را هدایت نمیکرد، نسل بشر ورمیافتاد. ای بشر! بدان، نسلت بهوجود مبارک امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. من خطاب به تمام بشر میکنم. من خطاب به بشر تا قیامقیامت میکنم. نسلتان ورمیافتاد. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) یککاری کرد که نسل شما ورنیفتد. حالا میآیید مشابه درست میکنید و حرف میزنید؟ تو کجا علی (علیهالسلام) را شناختی؟
حالا آب همهجا را گرفته، خدای تبارک و تعالی گفت: از هر بشر و حیوانی یک جفت ببر آنجا، که نسل اینها ورنیفتد. آخر، تمام دنیا را آب گرفت. بیخود نبود که پسرش بالای کوه رفت و افتاد. گفت: پسرم! گفت: «انک لیس من اهلک» اهلیت کسی دارد که علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول دارد. کجا حواستان اینطرف و آنطرف میرود؟ حالا هم اگر کشتی را واژگون میکرد، نسل بشر تا قیامت ورمیافتاد. حالا دائم بچههایش را روانه کرد گفت: بچههای من! اگر اینکار را بکنید نسل بشر ورمیفتد. روایت داریم اینقدر کشتی را گرفتند که دیگر جای دستشان نبود. اینکه میگرفت، این دست آنرا میگرفت. حالا گفتند: نمیشود. گفت چرا؟ گفت: یکجوانی در عرصه کشتی است. قربان این جوان بروم. اینچه جوانی است؟ این، پیر تمام خلقت است. میگویند جوان، بیخود میگویند، این پیر تمام خلقت است. حالا تا رفت دستش فلج شد. گفت: بچهها بروید فایده ندارد. پس جان من! نسل تو بهواسطه امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، وجود تو، بهواسطه علی (علیهالسلام) است.
حالا شیطان یک روزی پیش پیامبر آمدهبود، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هم نشستهبود، گفت: یا رسولالله! خب، من کارم ایناست که گفتم. مردم را گمراه میکنم. من کارم گمراهی است. ما میخواستیم کشتی را واژگون کنیم، نشد و رفتیم یک شمشیر توی دست من زد. گفت: علیجان! دستش را خوب کن. حضرت یک نگاهی کرد. دستی کشید و دستش خوب شد.
نگو چرا دست شیطان خوب شد اگر دست شیطان نبود، حرامزادگی نمیکرد؟ رحمة للعالمین، کارهایش رحمت است. چرا؟
امیرالمؤمنین (علیهالسلام) مگر کارهایش رحمت نبود. حالا معاویه به عمر و عاص میگوید برویم.(ببین قبولی و دانستن بهغیر یقین است. معاویه اینقدر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را قبول دارد که میگوید که اگر بگوید که من میمیرم درستاست. این اینقدر میداند، اما یقین ندارد.) گفت: ما را میکشد. عمر و عاص گفت: تو هنوز علی (علیهالسلام) را نشناختی. آنجا رفتند. گفت: علیجان! ما آمدهایم اینجا، مسافریم، یک سؤالی داریم. شما از دنیا میروید یا معاویه زودتر میمیرد؟ (نگفت میمیرید. گفت از دنیا میروید. معرفتش بهتر از من و تو بود) گفت: نه، من از دنیا میروم و معاویه هست.
حالا این دو نفر رفتند. مالک در خانه است. (من میخواهم قضیه شیطان را بگویم که شما نروید بگویید که شیطان که به این حرامزادگی است، چطور دستش را خوب کرد. دارم مثال میآورم که جلوی نادانیتان را بگیرم.) فرمود: مالک فهمیدی چهکسی بود؟ این معاویه بود، این عمر و عاص بود. مالک پا زمین زد. گفت: چرا بهمن نگفتی؟ فرمود: مگر ما آمدیم خدعه کنیم؟ خدا کار خودش را میکند. حالا هم همینجور است. غصه نخور. خدا میگوید من در کمینگاه ظالمین هستم. هر که باشد به او میزنم. عزیز من! تو خودت ظالم نباش.
این عمر بن عبدود این اصلاً یکچیزی بود، مثل اوج بود. آمده از هزاران مردم انتخاب شده. حالا آمد بهحساب خودش، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را بکشد. با هم برخورد کردند. اتفاقاً مادرش هم به او گفتهبود که مادر! هر که گفت من حیدرم، به گرد او نگرد. چون کشنده تو است. خیلی مادرش وارد بود. حالا آمد گفت: دو تا کار بکن. یا اسلام بیاور یا برو. گفت: نه. گفت: اینجوری که نمیشود. او، حرف مادرش در گوشش بود. گفت: علیجان! اگر نیزهام را همچنین کنم، تو را میآورم بالا. بیا و خلاصه با ما نجنگ. گفت: نه. گفت: پس پیاده شویم. وقتی پیاده شد یک شمشیر انداخت به طرف سر امیرالمؤمنین (علیهالسلام) (بعضیها میگویند جبرئیل جلویش را گرفت. یکذره کمی آسیب رساند.) او هم یک ضربه زد پایش قطع شد. پایش قطع شد و افتاد.
حالا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دید، این خیلی چیز است. پایش را برداشت و طرف امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرت کرد. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) یکقدری مسامحه کرد. گفت شاید به حال بیاید و توبه کند. ببین! علی (علیهالسلام) ایناست. نمیخواهد دشمنش جهنم برود. دلش میخواهد یک واسطهای بشود که این بالاخره باز هم نسوزد. این علی (علیهالسلام) است، تو که نیستی. من نیستم که بخل و حسد داشتهباشم.
درباره عمَر هم همینکار را کرد. عمر گفت: من دارم آتش را میبینم. چند نفر بودند که آتش را میدیدند. یکی عمر، یکی ابابکر، یکی جراحه است. او هم میدید. او هم خیلی بد بود. ببین! امیرالمؤمنین (علیهالسلام) اختیار کل خلقت را دارد. این با تمام جنایتش، با تمام اینکه زهرا (علیهاالسلام) را کشتهاست، علی (علیهالسلام) رئوف خلقت است، حالا گفت: بیا برو منبر بگو من بیخود اینکار را کردم، بگو وصی رسولالله، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است، من اشتباه کردم. عمَر گفت: النار، النار و لا العار. من اینکار را نمیکنم.
حالا عزیز من! من حرفم ایناست که امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) در فکر است که آنها هم نسوزند. من هم همینجور بودم. من وقتی مکه رفتم، گفتم: خدایا، آنموقعکه گفته شد ارکان خدا شکست، تمام اینها عدهای بودند، گنهکار بودند، ولایت نداشتند و مُصر هم نبودند.؟؟؟
یکوقت تو ولایت نداری، مُصر هم نیستی، گناه کردی، کارهای ناشایسته کردی، تو اهل جهنمی. مگر نبود که آن، مکه نرفته، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) گفت: برو عقابش کن. حالا همان هم زهرایعزیز (علیهاالسلام) آمد واسطه شد. گفت: این واعظ من است. من را معرفی کردهاست. قربان آن واعظها بروم که علی (علیهالسلام) را معرفی میکردند. قربان آن واعظها بروم که زهرا (علیهاالسلام) را معرفی میکردند. تو چهکسی را معرفی میکنی؟ مگر حضرتسجاد نگفت: ای خطیب، تو داری خدا و رسول را برای خلق به غضب میآوری. حالا آوردش پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، گفت: زهرا جان! من غیر امر کار کنم؟ مکه نرفته. خدا گفته. گفت: آیا امر است که واعظ من را بسوزانی؟ گفت: پس زهرا جان! پسرش مهدی را صدا زد، تا گفت مهدی، حضرت، حاضر شد. گفت: حالا این برود مکه. پس عزیز من! زهرا (علیهاالسلام) دفاعکن شماست. کجا مجلس زهرا (علیهاالسلام) را میگیری و اینکارها را میکنی؟ برمیگردی میروی آن کارها را میکنی یا کسی دیگر را معرفی میکنی؟ تو باید زهرا (علیهاالسلام) را معرفی بکنی.
الحمد لله در تمام عمرم نتوانستم حضرتزهرا (علیهاالسلام) و امیرالمؤمنین (علیهالسلام) را معرفی کنم، اما حرفش را زدم.
عزیز من! بیایید دست از علی (علیهالسلام) برندارید. بیایید دست از امامحسین (علیهالسلام) برندارید. الان مثل همان زمان شده، شما وارد نیستید، خفقان است. من به علی قسم! نمیتوانم بگویم. الان مثل همان زمان است. خفقان است. اگر هفتاد هزار نفر رفتند آنطرف، صدها هفتاد هزار نفر، رفتید آنطرف.
حالا عزیز من! قربانتان بروم! فدایتان بشوم! جان من! بیایید حرف بشنوید. حالا کسیکه آنطرف نرود، حضرتزهرا (علیهاالسلام) مَحرم است. تو نامحرمی که راهت نمیدهد. ببین عمویش نامحرم شد، راهش نداد. حالا میگوید: علیجان! چهار روز است گویا کم و زیاد من اینها را ندیدم. به اینها بگو بیاید. سلمان بیاید، اباذر بیاید. اینها کسانی هستند که تو را یاری کردند. اینها کسانی هستند که نرفتند طرف آن دو نفر. من همینجا اینها را دوست دارم، آخرت بهجای خودش. حالا اینها آمدند، گفتند نرفتید. سرهایشان را زیر انداختند. گفت: حالا چهار تا زن مجلله دیدن من آمد. سؤال کردم اسمتان چیست؟ یکی گفت: سلمانیه، من حوریه سلمان هستم. مقدادیه، من حوریه مقدادم. حوریههای اباذر و میثم را نشانشان داد.
تو میروی چهچیزی را ببینی؟ او را نشانت میدهد. برو محبت آنها را دور بریز. بیا محبت زهرا (علیهاالسلام) داشتهباش. ای عزیزان من! کجایید؟ اگر میگویم آخر عمرم است، خب، دیگر هر کسیکه توی هشتاد و نود میرود دیگر دعوت دارد. حالا غصه نخورید که من بگویم خواب دیدم که میمیرم. نه، من حالا هستم. اما دیگر آخر عمرم است. من دلم میخواهد یک صحبتی راجعبه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) داشتهباشم. حالا پس اگر شما اینطور باشید، محرم زهرا (علیهاالسلام) میشوید. من دلم میخواهد همهشما محرم شوید. به تمام آیات قرآن! من مَحرم هستم. نمیخواهم خیلی افشایش کنم که بگویید حرف از خودش میزند. یک عدهای مثل مگس هستند، تا چیزی میگویی، میگویند خودش را معرفی کردهاست. اینقدر مرتیکه خر است که آمده بهمن میگوید: امیرالمؤمنین (علیهالسلام) چطور تعریف خودش را میکند؟ خب، وقتی اینطور بگوید که دیگر من هیچچیز. من نمیتوانم یک حرفهایی بزنم. دلم میخواهد همهتان مَحرم بشوید. از کجا مَحرم میشویم؟ گناه نکنیم. از کجا مَحرم میشویم؟ اینها را خلق حساب نکنیم. از کجا مَحرم میشوی؟ دنبال خلق نرو. از کجا مَحرم میشوی؟ واحد باش. از کجا مَحرم میشوی؟ با سختی اینزمان بساز. کجا مَحرم میشوی؟ قانع و راضی باش. دست پیش کسی دراز نباشد. گفتم: اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست در مسلمانی ماست.
قربانتان بروم! دوباره تکرار میکنم. خیلی باید توجه کنید. یکنگاه توی تمام خلقت بکن ببین کسی مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) هست؟ نیست. اگر من گفتم، درست گفتم. گفتم: تمام خلقت محتاج امیرالمؤمنین (علیهالسلام) است. چرا؟ هر که علی (علیهالسلام) را قبول نداشتهباشد، اهلجهنم است. به تمام آیات قرآن! روایت داریم: خدا میگوید اگر علی (علیهالسلام) را دوست داشتید (نه اینکه که حالا به آن درجه) من جهنم را خلق نمیکردم. اصلاً جهنم را برای دشمنان علی (علیهالسلام) خلق کردهاست.
قربانت بشوم! فدایت بشوم! عزیزان من! جان من! بیا. من نمیگویم علیپرست شو، علیخواه شو. نمیگویم علیپرست شو که بگویید خدا را باید بپرستیم و برای من حرف درآورید (اما من خودم یکجور دیگری هستم) بیایید علیخواه شوید. بیایید «الیوم اکملت لکم دینکم» را قبول داشتهباشید. دوباره تکرار میکنم. میگوید شما بیدین میروید؛ یعنی بیمحبت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بیدین است. خیلی حرف قشنگ است. حرف هم قشنگ است. هم مصداق دارد، هم حقیقت دارد.
آسودهخاطرم که در دامن توام | دامن نبینم که در دامنش بروم |
بیایید در دامان امامزمان. امامزمان به شما راه میدهد. عزیز من! قربانتان بروم! بیا برو در دامان علی (علیهالسلام)، یعسوبالدین، امامالمبین.
من تحقیقات کردم هیچکس مثل امیرالمؤمنین (علیهالسلام) غریب نیست. یعنی میدانید چهچیزی غریب است؟ نه خودش، امرش غریب است. امرش را کسی نمیشناسد. علی (علیهالسلام) خودش غریب نیست. خودش در تمام این کرات گردش میکند. تمام این کرات به امرش هستند. او چه غریبی دارد؟ امیرالمؤمنین (علیهالسلام) امرش غریب است. چرا غریب است؟ رفت توی چاه حرف زد. به تمام آیات قرآن! من آن چاه را دیدم. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کار لغو نمیکند. مؤمن که کار لغو نمیکند، علی (علیهالسلام) که کار لغو نمیکند. توی چاه حرف میزند. چاه مثل ضبط، ضبط کردهاست. انشاءالله امیدوارم عمرتان طولانی بشود تا ظهور حضرت، آنوقت میبینید آن چاه حرف میزند.