ولایت و خباثت 76

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
(تغییرمسیر از ولایت و خباثت)
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

ولایت و خباثت 76
کد:10464
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1376-08-08
تاریخ قمری (مناسبت):27 جمادی‌الثانی

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز، دیروز یکی از علما این‌جا تشریف آوردند، ایشان راجع‌به همین سلام آقا امام‌حسین یک‌چیز عجیبی گفت که من هنوز نشنیده بودم؛ اما تو مبنایش خرد شدم، دیدم من مبنایش را خوب فهمیدم. آن تا گفت من مبنایش را فهمیدم. ایشان مبنایش را نگفت، من هم خجالت کشیدم به ایشان بگویم؛ چون‌که ایشان خیلی بزرگوار است. گفت: اگر سلام به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) بدهی، به تمام انبیاء و به تمام اولیاء، به تمام اوصیاء سلام دادی. من خجالت کشیدم به او بگویم که این مبنایش چیست؛ اما حالا من مبنایش را به شما می‌گویم. دلم می‌خواهد و خواهش می‌کنم که شما سلام به آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) بدهید. مبنایش این‌است که تمام خلقت، سلام به حسین دادند تا حتی انبیاء، تا حتی آدم، «سلام‌الله حسین» گفتند. پس مبنای این حرف این‌است. من دیدم که اگر بگویم، شاید ایشان خجل بشود. مبنای این حرف این‌است. حرف خیلی صحیح است. ایشان ما را مستفیض فرمودند؛ اما معنایش را نگفتند، مبنایش این‌است که از آدم تا خاتم، سلام به حسین دادند. ان‌شاءالله امیدوارم که شما یک سلام بدهید، ثواب زیارت آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) هم درک بکنید. چرا ما کوتاهی می‌کنیم؟ رفقای‌عزیز، امروز من دلم می‌خواست که از این صحبت کنیم که ما پیرو امام‌زمان خود نیستیم؛ پیرو زمان هستیم. اما یک‌وقت می‌بینی یک‌چیزهایی پیش‌آمد می‌کند، آدم می‌بیند که آن‌را بگوید شاید که یک‌قدری به‌درد شما و به‌درد خود من بهتر بخورد.

ما همه‌اش به‌فکر تجارت هستیم. چه کنیم؟ امروز یکی از رفقا، زودتر تشریف آوردند، از محضرشان استفاده کردیم. یک صحبتی شد، ایشان هم یک فرمایشی فرمودند. من به ایشان گفتم که عزیز من، قربانتان بروم، روایت و حدیث خیلی است. باز ایشان یک فرمایش دیگری فرمودند، باز مبنایش را نگفتند. مبنایش این‌است، من خیلی مشتاق هستم یکی یک‌حرفی یادم بدهد؛ اما من کسی را کسل نمی‌کنم. من یک بابای عوامی هستم. چطور یک عالمی که پنجاه‌سال درس خوانده‌است، من بیایم او را کسل کنم؟ مگر خودش بپرسد، اگر بپرسد، به او می‌گویم. خدمت ایشان عرض کردم که روایت خیلی صحیح داریم، گویا در کافی هست، در کتابهای دیگری هست. بهشت از نور ولایت خلق شده‌است. من جای دیگر گفتم که خدای تبارک و تعالی، اول درخت طوبی را از ولایت خلق کرد، از نورش بهشت و فردوس و جنات را خلق کرد. پس بهشت، نور ولایت است.

خدا می‌داند که اگر یک اندازه‌ای، ما دنیا را کنار بگذاریم، آن‌وقت القاء به شما بشود، با آن القاء عشق بکنید. برادر عزیز! تو که سوال کردی، هنوز به آن‌جا نرسیدی که با ولایت عشق بورزی. مگر در همه خلقت از ولایت چیزی بهتر هست؟ نه. حالا که بهشت از نور ولایت خلق شده، آن‌جا که دیگر چراغ نیست، آن‌جا که دیگر خورشید نیست، دیگر ماه نیست، آن‌جا همه‌اش نور ولایت است. تو هم که می‌روی نور هستی. بعد ایشان فرمودند که یک‌وقت اهل‌بهشت می‌بینند به این نور، نوری اضافه‌شد که این نور مثل این‌است که از این نور منورتر است. بعد یک‌دفعه می‌گویند: خدایا، آن‌جا که فرمودید خورشید نیست، این‌چه نوری است که اضافه‌شد؟ می‌گوید: زهرا و امیرالمؤمنین صحبت می‌کردند، زهرا لبخند زد؛ این نور دندانهای حضرت‌زهراست. بفرما، کجاست آن‌ها که به زهرا عناد داشتند؟ حالا یک نوری دو مرتبه تجلی می‌کند. دوباره این‌ها می‌گویند: خدایا، این‌چه نوری است؟ می‌گوید: یکی از شیعه‌ها از این قصرش به یک قصر دیگرش رفت، پیدا شد؛ یعنی این هویدا شد. این نور یکی از شیعه‌ها است.

من گفتم: من به قربانش بروم، این آقای بزرگوار، دوستم است؛ اما ما مبنای روایت را متوجه نیستیم. رفقای‌عزیز، اگر مبنای روایت را بلد بشویم، راحت می‌شویم، ما متوجه نیستیم. من نمی‌خواهم به ایشان توهین بکنم؛ نه والله، نه بالله. خودم هم که الان دارم می‌گویم، عرق‌ریزه می‌گیرم. می‌خواهم شما روشن بشوید. بفهمید که از خدای تبارک و تعالی چه‌چیزی بخواهید. حالا یک ماشین هم خواستی، یک ماشین نمی‌دانم اینجوری هم خواستی، یک کارگاه اینجوری هم خواستی، آخرش طی می‌شود. با چه‌چیزی عشق می‌کنی؟ حالا که جور شد، صدمه‌ات زیاد است! مگر خدا نمی‌گوید: «والله خیر الرازقین»؟ آخر چرا ما ایمان نداریم؟ البته باید کارگاه داشته‌باشی، کار کنی. اگر داشته‌باشی، می‌توانی به فقرا رسیدگی کنی. اگر داشته‌باشی، می‌توانی دل یک مؤمن را خوش کنی. ما نمی‌گوییم؛ اما منظورم این‌است: این درد را دوا نمی‌کند. ما باید دردمان را ولایت دوا کند. این ما را آرامش می‌دهد؛ توی مردم عزت داری، احترام داری.

امروز، مردم، هواپرست شدند. والله، اگر اولیاء خدا باشی، چیزی نداشته‌باشی، توی مردم هیچ احترام نداری؛ تا حتی توی فامیلت احترام نداری. تو را دعوت نمی‌کنند، می‌گویند آبرویمان را می‌ریزی. ای مرد، آن به تو آبرو می‌دهد، آن ولایتش کامل است، آیا آبروی تو را می‌ریزد؟ آبروی تو دنیاست. این‌است که می‌گویم ما اهل دنیاییم، پیرو زمانیم، پیرو امام‌زمان نیستیم. ببین، این‌است. حالا، حالا این مؤمن آمده برود، یک نوری تجلی می‌کند، تمام بهشت منور می‌شود. می‌گوید: این نور یکی از شیعه‌های علی است. چه‌کسی می‌گوید؟ خدا می‌گوید. تو چه‌چیزی داری می‌گویی؟ تو [که] تعجب می‌کنی، می‌گویی: آخر، من قبول دارم. می‌شود کسی ندای خدا را بشنود؟ تو کجایی؟ تو کجا هستی؟ چه می‌دانی؟ کجا بودی؟ تا حالا پستانک در دهنت بوده، می‌مکیدی. حالا دو روز است که پستانک را از در دهنت برداشتند. خدا آن‌جا با تو حرف می‌زند. حالا چطور می‌شود این‌جا با تو حرف بزند؟ مگر نیست که موسی با خضر این‌جا می‌آید، صحبت می‌کند، خجل می‌شود؟ توان ندارد. مگر موسی نیست که در آن‌طور، نوری تجلی می‌کند غش می‌کند. کجایی؟ باید از دنیا خارج بشوی، سخی بشوی، دستت هم باز بکنی، تا این‌ها را بفهمی. این موسی آمده این‌جا، یک نوری تجلی می‌کند، غش می‌کند. حالا می‌گوید: این نور کیست؟ نور خودت است؟ نه. نور دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است؟ لا، نور کیست؟ نور یکی از شیعه‌ها است. یک نور شیعه، تجلی می‌کند، موسی غش می‌کند.

چطور می‌شود یک شیعه، ندای خدا را بشنود؟ تعجب کردی؟ آن‌وقت این کلیم خداست. حرف من سر این‌است. این آدمی که آن‌جا رفوزه شده، موسی، پیش [آن] رفوزه شده، [موسی] آن‌جا به نورش، غش کرده‌است؛ تازه این [موسی] کلیم خداست. چطور می‌شود یک شیعه ندای خدا را نمی‌شنود؟ تو گوش نداری. تو گوشت به تلویزیون است؛ [گوش تو] پرده کشیده‌است. گوش من به غیبت است، گوش من به تلویزیون است، گوش من به ویدئو است، گوش من به ریاست است، پرده جلویش است. تو گوش نده، نگذار گوش تو کثیف بشود. اصلاً خدا، گوش به تو داده، ندای خودش را بشنوی، ندای امام‌زمان را بشنوی، ندای ملائکه را بشنوی. مگر گوش به تو داد که صدای تلویزیون بشنوی؟ آهنگ نمی‌دانم آمریکایی‌ها، انگلیس‌ها را بشنوی؟ آهنگ دشمن زهرا را بشنوی؟ تو می‌خواهی ندای خدا را بشنوی؟ بابا، ببین، من چه می‌گویم؟ یک موسی که این‌جا پیش یک خضر آمده که شیعه است، رفوزه شده‌است. می‌رود کشتی را سوراخ می‌کند، آن آدم را می‌کُشد، آن دیوار را می‌کِشد، مرتب، چرا، چرا، دارد. آن‌جا یک نور شیعه تجلی می‌کند، می‌میرد. تازه، این کلیم خدا شده‌است. آن‌وقت، یک شیعه، اگر صدای خدا بشنود را یا ندای ملائکه را بشنود، تو تعجب می‌کنی؟ خب، حالا این نور در بهشت تجلی می‌کند، می‌شود: «نورٌ علی نور» سوال می‌شود: خدا، این نور کیست؟ می‌گوید: یکی از شیعه‌های علی است؛ آمده از این‌جا برود آن‌جا. معلوم می‌شود ما بهشت می‌رویم، شما و همه ما بهشت می‌رویم؛ اما شیعه نیستیم؛ ما دوستیم. دوست‌علی بهشت می‌رود. شیعه، یک‌حرف دیگری است. این مبنای این روایت است. اگرنه، همه آن‌ها هستند. چرا آن‌ها تعجب می‌کنند، سوال می‌کنند؟ این‌ها که می‌روند سوال می‌کنند، شیعه نیستند؛ شیعه، یک‌حرف دیگری است.

حالا من دلم می‌خواهد رفقای‌عزیز اینجوری صحبت می‌کنم قدر خودتان را بدانید. حالا من می‌خواهم [راجع‌به] این آقایی که این کتاب را نوشته [بگویم:] اولاً که این کتاب تحریم شد. من هم خودش را تحریم می‌کنم، هم صاحبش را. نخرید. والله، اگر این کتاب را بخرید، فردا پول‌هایی که به آن‌ها دادید، بازخواست می‌شود. این‌را باید بگذارید توی نطفه، خفه بشود. نخرید. حرفش را هم نزنید، بگذارید خفه بشود. من می‌خواهم به این آقای کتاب‌نویس بگویم؛ یک کسی‌که فرمان حجت‌خدا را نبرده، به امر حجت‌خدا قیام نکرده‌است. تا حتی روایت داریم ایشان، امام‌صادق (علیه‌السلام) را بازداشت کرد. چرا؟ نه این‌که می‌خواست قیام کند، امام‌صادق می‌گفت: نکن، این، [امام‌صادق (علیه‌السلام) را] بازداشت کرد که به مردم نگوید نکن، [تا] این یک عده‌ای را جمع کند. ایشان یک عده‌ای را که جمع کرد، پا شد قیام کرد، آن شیعه‌ها را کشتند، ایشان را هم خلاصه به دار زدند، تا زمان ابوموسی خراسانی پایین آمد. حالا تو ایشان را آوردی، می‌گویی ایشان گفت: من ندیدم پدران ما لعنت کنند. بعد امام‌صادق (علیه‌السلام) فرمود: شما لعنت به زید نکنید، این مقصدش خیر بوده؛ اگرنه، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، فرمود: به او لعنت می‌کردند، چون‌که به اجازه امام قیام نکرد. بعد حضرت تاکید کرد که زید، مقصدش خدا بوده، مقصدش حسین بوده‌است. حالا تو آمدی این زید را ملاک می‌کنی. مرد نادان! داری چه می‌گویی؟ تو بعد از هزار و سیصد سال که این دارد در جهنم، در طاغوت، می‌سوزد، می‌خواهی او را نجات بدهی؟ تو می‌خواهی نجاتش بدهی؟ مگر ما عُمر را لعنت می‌کنیم؟ ما که از خودمان چیزی نداریم، ما امر را اطاعت می‌کنیم. خدا او را لعنت‌کرده، پیغمبر لعنت کرده‌است. خب، کجا؟ مگر خودتان ننوشتید، شیعه و سنی نوشته‌اند، این از جنگ اسامه تخلف کرد. پیغمبر، دم رفتنش هم دارد «هل من ناصر» می‌گوید. می‌داند این حق را می‌گیرد. می‌گوید: شاید به تقدیر خدا، یک‌چیزی تقدیر بشود. گفت: خدا لعنت کند کسی‌که از جنگ اسامه تخلف کند. همه‌شما بیرون بروید در جنگ اسامه شرکت کنید؛ علی، پیش من باشد. خبر دادند یا رسول‌الله، این‌ها توی شهر هستند. پی این‌ها روانه کرد. گفت: مگر من نگفتم لعنت خدا و رسول به آن‌که تخلف کند؟ گفت: ما دلمان نمی‌آید. این یک‌دفعه لعنت.

مگر نیست که [پیامبر] «وحی یوحی» [است]؟ هر کسی‌که به پیغمبر اکرم شک داشته‌باشد، کافر است. هر چه گفته‌است، امر خدا را گفته‌است. مگر نیست که به پیغمبر خطاب می‌شود: یا محمد، اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع می‌کنم؟ حالا می‌گوید: کاغذ و قلم بیاور، من بنویسم بعد از من کیست. می‌گوید: [این] رجل، هذیان می‌گوید. این دو مرتبه کافر شد. این مرتبه دوم. مگر نیست که قرآن می‌گوید، حدیث می‌گوید، روایت می‌گوید: بدعت‌گذار دین کافر است؟ مگر این بدعت به دین نگذاشته‌است؟ علناً گفت: دو چیز را پیغمبر حلال کرده، من حرام می‌کنم: یکی حج نساء را، یکی صیغه را حرام کرد. مگر نباید لعنت به بدعت‌گذار دین کرد؟ خدا لعنتش کرده. حالا تو پا شدی، می‌خواهی این‌را از لعنت نجاتش بدهی؟ مگر به معاویه ننوشت، معاویه، وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم، عضله‌هایش را خرد کردم؟ آیا این مورد لعنت نیست؟ شما یک زهرایی می‌شنوید. مغز هیچ‌بشری، تا حتی انبیاء، طاقت شناخت زهرا را ندارند. یک‌کلام، آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) می‌گوید. می‌گوید: وقتی عمر، مادر ما را کشت، همه ما را کشت، ما جانمان در نرفت. این مورد لعنت نیست؟ ای کسی‌که این کتاب را نوشتی، اول، باید لعنت به عُمر و ابابکر کنی، دوم، لعنت به مادرت کنی؛ از کجا تو را درست کرد؟!

من فدای یکی از علما بشوم، پسری داشت خیلی پیشرفته بود. یک روزی به شاگردها گفت: من را می‌شناسید؟ گفت: آره، گفت: بابایم را می‌شناسید؟ گفت: آره. گفت: من چه‌جور آدمی هستیم؟ گفتند: ما از اول که شما را شناختیم، پسر خوبی بودی، الان هم عالم خوبی هستی. گفت: بابایم چطور است؟ گفت: بابایت هم همین‌جور است. گفت: شناسایی روی من دارید؟ گفت: آره. گفت: من نمی‌دانم چرا از علی خوشم نمی‌آید. من این روایت را قبول ندارم که هر کس علی را قبول نداشته‌باشد، یا تخم حیض است یا حرام‌زاده است. من به قربان این پیرمرد بروم. بابا جان من، عزیز جان من، حق‌گو باش، نترس. تو اگر در یک‌جایی حق را نگفتی، خدا را کشتی. تو می‌فهمی، یا می‌روی نماز می‌خوانی، نماز شب می‌کنی؟ این مرد پیرمرد پا شد با چنده نشست. گفت: بابا، آبرویم را ریختم، آبرویم محفوظ بود که حرف علی بماند. تو هم حرام‌زاده‌ای، هم تخم حیضی! عمویت یک زیر زمین داشت، توی آن مطالعه می‌کردیم. یک‌روز کنیزش را آن‌جا روانه کرد، ما با آن دوست شدیم. یک‌وقت دیدم این حیض است. هم تخم حیضی، هم حرام‌زاده‌ای.

آقای کتاب‌نویس، فکری برای خودت بکن! آقایان، شما هم نخرید. می‌خواهی چه‌چیزی بفهمی؟ مگر به ولایتت شک داری؟ آقا جان، قربانت بروم، چرا انشاء نداری؟ چرا تفکر نداری؟ این عُمرِ که به این خبیثی است، حالا سراغ امیرالمؤمنین بیاییم. مگر نیست که مرغ بریان‌کرده [پیش پیامبر] آمد، پیغمبر گفت: خدایا، بهترین خلق خودت بیاید با من بخورد؟ علی آمد. مگر نیست که امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) مریض شد، خدمت پیغمبر آمد، یا رسول‌الله، به‌من دعا کن. پیغمبر یک مکثی کرد، گفت: یا خدا، به‌حق علی، علی را شفا بده. [بعد فرمود:] یا علی، تا ذراتی که پشت کمر تمام خلقت است و ذراتی که تا قیام‌قیامت می‌آید، نگاه کردم، خدا از تو بهتر ندارد و خلق نکرده و نخواهد کرد. مگر این‌نیست که پیغمبر اکرم می‌فرماید: یا علی، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، محال است [که از تو سرپیچی کنند]؛ اما اگر ذره‌ای خدشه از ولایت تو کم داشته‌باشند؛ (یعنی چه‌جور کم داشته‌باشند؟ یعنی بخواهند یک اعتراضی کنند. ما همه کم و زیاد داریم. توجه بفرمایید که این‌ها بخواهند یک‌ذره از ولایت تو سر پیچی کنند) خدا قسم خورده، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را می‌سوزانم. مگر نیست این علی (علیه‌السلام) که درباره‌اش خدا می‌فرماید: اگر عبادت ثقلین کنی، علی را دوست نداشته‌باشی، تو را می‌سوزانم. خدا، تمام ثقلین را فدای ولایت می‌کند. چرا نمی‌فهمیم؟ والله، من آتش می‌گیرم. چندین‌سال درس خواندید، باز هم این‌طرف و آن‌طرف می‌زنید. مگر این علی نیست که پاک‌کننده تمام خلقت است؟ مگر این علی نیست که یک کافر، اگر ولایت در قلبش دمیده بشود، پاک می‌شود؟ خدا جان می‌دهد. ما داریم چه می‌گوییم؟ پی کجا می‌گردید؟

این مرتیکه، موقعی‌که «الیوم اکملت لکم دینکم» گفتند، قبول نکرد؛ به‌دینم، نه خدا را قبول کرد، نه قرآن را قبول کرد، نه آیات را قبول کرد. هیچ‌چیزی را قبول نکرد. آیا این مورد لعنت نیست؟ چه داری می‌گویی؟ مگر نیست که خدای تبارک و تعالی، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر را توی این کارگاه ریخت؛ مقصد داشت، مقصدش علی بود. اگر «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی» نازل‌شد که همه پیغمبر را اطاعت کنید، زمینه علی بود. خب، اگر آن بود که می‌گفت چه؟ می‌گفت: علی‌جان، تو پیغمبر را بلند کن. «الیوم اکملت لکم دینکم» باش. البته پیغمبر ولایت دارد؛ اما نبوت به او ابلاغ شده‌بود. ببین، مبادا یکی کج‌دهنی بکند، بگوید: ایشان پیغمبر را پایین‌تر می‌داند؛ من غلط می‌کنم. ببین، من چه می‌گویم. بفهم چه می‌گویم. به تمام خلقت گفت پیغمبر را اطاعت کنید. اما حالا پیغمبر چه می‌گوید؟ می‌گوید: علی را اطاعت کنید. علی از تمام خلقت‌ها، مقصد خداست. خدا یک مقصد دارد؛ آن‌هم ولایت است، این‌هم علی است.

رفقای‌عزیز، عزیز من، این‌را بدانید، من به عالم و جاهل و مهندس و بچه و کوچک این‌را می‌گویم، استثنا نمی‌گذارم، کسانی‌که دم از ولایت می‌زنند، من فدای یک‌نفر بشوم، قربانش بروم، در یک عبارتی گفت: ولایت، نباید خدشه‌پذیر باشد. ما را ادب کرد، یاد ما داد. اگر شما راجع‌به ولایت تجسس می‌کنید، باید اینجوری تجسس کنی: ببینی، چه‌کسی سُر خورده‌است، هوای سُر را داشته‌باشی. مگر به ولایتت شک داری؟ بابا جان من، عزیز جان من، این‌نیست که شما جشن می‌گیرید، می‌گویید: این تولی و تبری است. والله، دردی را دوا نمی‌کند. البته خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، من حقش را ادا می‌کنم. می‌گفت: اگر که شب تولد است، یک شیرینی، یک‌قدری آجیل بگیر به بچه‌هایت بده، بفهمند تولد است. این یک‌حرفی است، نجات‌دهنده ما یک‌حرف دیگری است. یعنی می‌گفت: همین‌قدر بدانند. شما الان یک جعبه شیرینی گرفتی، امام‌زمان توی لیست تو می‌نویسد. این هست، فهمیدی؟ [اما] این شیعه‌گی نیست؛ این تولی و تبری نیست. تو آن‌جا می‌نشینی، عشق می‌کنی؛ مثل این روضه‌ها که می‌خوانید؛ این تولی و تبری نیست. تو خیال کردی تولی و تبری است؟ تو را گول زدند، تو را بازی دادند. تولی و تبری این‌است که من می‌گویم. شما باید به جایی برسید [که بدانی] شریف‌ترین تمام ممکنات خدا علی است، خبیث‌ترین تمام ممکنات خدا، ابابکر و عُمر است. دیگر این کتابها را ببینی، به آن نگاه نمی‌کنی. تو اینجور نیستی، تو هنوز یک چیزت می‌شود. هنوز یک چیزت می‌شود. پی چه‌چیزی داری می‌گردی؟ این‌است تولی و تبری؛ یعنی باور کنی، لمس کنی، در تمام گلوله‌های خونت باشد که از علی بهتر نیست، از ولایت بهتر نیست، خدا از ولایت شریف‌تر، خلق نکرده و نخواهد کرد. در تمام کرات عالم، علی است. [در تمام] جن، انس، زمین، ریگ، آسمان، خلقت، زمین، آسمان، آنچه که هست یک ولایت است؛ آن‌هم علی است با یازده فرزندش.

رفقای‌عزیز، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، باید راجع‌به ولایت به بلوغ برسید، راجع‌به خباثت هم به بلوغ برسید. ولایت با خباثت روبروی هم هستند. اگر شما به تکلیف رسیدی، متوجه نیستی، باید به بلوغ برسیم. اگر این مردک به بلوغ برسد [می‌فهمد]. خدا این‌را لعنت‌کرده، پیغمبر لعنت‌کرده، انبیاء لعنت‌کرده، زهرا لعنت‌کرده، آسمان لعنت‌کرده، بهشت لعنت‌کرده، جن لعنت‌کرده، انس لعنت کرده‌است. همین‌جور که تمام خلقت شهادت به ولایت علی و رسول‌الله دادند، به [ولایت] دوازده‌امام، چهارده‌معصوم شهادت دادند، به لعنت این دو نفر شهادت دادند. چرا؟ من مورد ایراد قرار نگیرم، به خواست خدا، به خواست زهرای‌عزیز، [اگر مورد ایراد هم قرار] بگیرم، جواب می‌دهم.. اگر آن لعنت کرد، تو به لعنتش راضی بودی، به لعنت تمام خلقت راضی هستی. اگر به ولایت علی راضی بودی، به رضایت تمام خلقت راضی هستی. بیایید کاری بکنیم که در ولایت به بلوغ برسیم. اگر در ولایت به بلوغ برسی، خون و گوشت و پوست و تمام اجزاء بدنت، به ولایت علی‌بن‌ابوطالب شهادت می‌دهد. اگر به بلوغ برسی، به خباثت این دو نفر شهادت می‌دهی. این‌قدر، خباثت این بد است که همین‌طور که می‌گوید: ذراتی از ولایت داشته‌باشی، آتش جهنم تو را نمی‌سوزاند. ممکن‌است توی عقبی یک کارهایی داشته‌باشی؛ [اما] آخر، تو را نمی‌سوزاند. اما در مقابل ولایت، ببین، خباثت چه‌کار کرده‌است؟ ای نادان، باز هم این‌طرف و آن‌طرف بزن! ببین، خباثت در مقابل ولایت چه‌کار کرده، می‌گوید: ذره‌ای محبت این دو نفر داشته‌باشی، اهل‌آتش هستی. مگر شما به روایت و حدیث اعتقاد ندارید؟ من که از خودم حرف نمی‌زنم، من دارم راه را نشان می‌دهم.

من دوباره تکرار کنم، رفقای‌عزیز، بیایید ترجمه قرآن را بفهمید. آقا، یک مشتی را اسیر کرده، عبیر کرده، می‌گوید: بیایید قرآن را قشنگ بخوانید. بابا جان من، عزیز جان من، به این‌ها معنی قرآن را بگو. حالا قشنگ خواندید؛ اگر به قشنگی قرآن چیز می‌دهند، به عبدالباسط باید خیلی چیز بدهند. چرا اهل‌جهنم است؟ بیا [حالا که] یک عده را دور خودت جمع کردی، بگو امام‌صادق این‌را می‌گوید، قرآن این‌را می‌گوید؛ [بگو:] رویت را بگیر، جوراب نازک نپوش، به تلویزیون گوش نده. چه داری می‌گویی؟ تو داری ریاست می‌کنی. خیال کردی تفسیر قرآن می‌گویی؟ قرآن را قشنگ بخوانیم؟ قرآن را قشنگ بخوانیم؛ باید قشنگ بفهمیم. [می‌گوید:] بله، امشب، منزل ما قرآن می‌خوانیم و باید مردها قرآن را صحیح بخوانند، زنها صحیح بخوانند! بابا، صحیح بفهم. به صحیح خواندن قرآن که چیزی به تو نمی‌دهد. بیا این جمله را به این خانم‌ها بگو، به خواهران بگو، که اگر محبت این ذره‌ای در دلت باشد، اهل‌آتش هستی. عرض کردم، دوباره تکرار می‌کنم، تولی و تبری این‌است که من می‌گویم. عزیز من، برو قرآن بخوان، قرآن را خوب بلد شو، صوت قرآن هم را خوب بگو؛ اما بفهم! تو که پا شدی راجع‌به ولایت، این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی، که فلانی چه گفته، فلانی چه گفته. این چه‌کاری است که داری می‌کنی؟ والله، تو درباره ولایت، به بلوغ نرسیدی. والله، درباره خباثت این دو نفر به بلوغ نرسیدی! کجا این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟ به‌دینم قسم، من این‌جا می‌گویم، اگر تمام خلق، تا حتی صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، به‌غیر پیغمبر آخرالزمان، بخواهند راجع‌به علی یک‌حرفی بزنند، می‌گویم شما نفهمیدید. دارم در این نوار جداً می‌گویم. چرا نفهمیدند؟ نفهمیدند. انبیاء نفهمیدند. چه داری می‌گویی؟ اگر یونس فهمیده‌بود، ترک‌اولی نمی‌کرد. می‌گوید: چیزی که ما ندیدیم، چطور باور کنیم؟ در دهان حوت افتاد. من با مدرک حرف می‌زنم. مگر آدم نیست که روایت داریم راجع‌به ولایت یک ذره‌ای کوتاهی کرد، چهل‌سال افتاد، گریه کرد. چه‌کسی ولایت را می‌فهمد؟ اگر تمام انبیاء، تمام اولیاء، به‌غیر از دوازده‌امام، چهارده‌معصوم بخواهند راجع‌به ولایت حرف بزنند، جداً می‌گویم نفهمیدید. اگر در خباثت عمر هم حرف بزنند، جداً می‌گویند خباثت را نفهمیدید. باید اینجور باشید. کجا این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟ جداً در تمام گلوله‌های خونتان، باید اینجوری باشد.

قربانتان بروم، آخرالزمان است. این‌طوری که من دارم صحبت می‌کنم، جاهل می‌فهمد، عالم می‌فهمد، مهندس می‌فهمد، بچه می‌فهمد، زن می‌فهمد، مگر این‌که خودش را به نفهمی بزند. خدایا، شاهد باش، زهرا جان، شاهد باش، علی‌جان، شاهد باش، امام‌زمان، شاهد باش، به این‌ها گفتم. باید اینجور باشید. کجا این‌طرف و آن‌طرف می‌زنی؟ ما چه‌کار داریم می‌کنیم؟ من می‌بینم خوب‌هایمان دارند این‌طرف و آن‌طرف می‌زنند. باید اینجور باشید؛ این‌است تولی و تبری، نه این‌که بروید عشق‌بازی بکنید. آن عشق‌بازی است، تولی و تبری نیست که ما داریم. به ما گول زدند. به هر لباسی شد، ما را گول زدند، ولایت را از ما گرفتند، جلسه به ما دادند. چرا بیدار نمی‌شوید؟ علی و زهرا را از ما گرفتند، چه‌چیزی به ما دادند؟ مجلس به ما دادند! کجا نشستی؟ تو توی مجلس امام‌حسین نشستی، [اما] به امام‌حسین، از آن‌هایی هستی که رفتی از برای زهرا هیزم جمع کنی که خانه زهرا را آتش بزنی. تو توی مجلس امام‌حسین نشستی؛ [اما] از آن‌هایی!! عناد داری. خیال کردی مجلس امام‌حسین رفتی. ما پیرو زمانیم، نه پیرو امام‌زمان. ما پیرو امام‌زمان بودیم، ما را غربی کردند. ما پیرو زمان شدیم، نه پیرو امام‌زمان. قربانتان بروم، چرا متوجه نیستید؟ به‌دینم، من دارم «هل من ناصر» می‌گویم. بیایید تفکر داشته‌باشید. والله، من نمی‌خواهم تکرار کنم، شما را احساساتی کنم؛ به‌دینم، درد دلم را می‌گویم. مگر امام‌زمان نیست، می‌گوید: عمه‌جان، یا جداه، شب و روز برایت گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام بشود، خون گریه می‌کنم. تو که قبول داری؛ آخر، تلویزیون می‌خری که تو برقصی، او گریه کند؟ آیا تو چه هستی؟ آیا پیرو زمان هستی یا نیستی؟ امام‌زمان دارد برای مادرش زهرا خون گریه می‌کند، تو چه‌کار می‌کنی؟ [آیا] تو برقصی؟ آن‌وقت می‌خواهی از آن‌ها باشی که [وقتی] بمیری، نورت وقتی از این قصر، آن قصر بروی، می‌خواهی که یک‌مرتبه همه بهشت را نورانی کند. آره! تو آن هستی؟! ما پیرو زمانیم.

والله قسم، بالله قسم، در تمام گلوله‌های خونم دارم می‌گویم، همین‌جور که علی غریب بود، امام‌زمان غریب است. مگر نمی‌گوید هر کس امام‌زمان خود را نشناسد، به زمان‌جاهلیت می‌میرد. بابا، یعنی‌چه؟ آخر، حالی من کنید. رفقای‌عزیز، بیایید به‌من بگویید. شناخت امام‌زمان یعنی‌چه؟ همین یک حجة‌بن‌الحسن بگویید، یا [این‌که] ما دوازده‌امام داریم، بگوییم آخرین آن‌ها، امام‌زمان هست؟ این شناخت است؟ خب، اسم همه را هم که بلدی. ما چه‌کار کنیم؟ بابا، بیایید شبیه بشوید. بیایید این حرف‌ها را باور کنید. به‌قدری امام‌زمان تو را دوست دارد، می‌گوید: اگر یک شیعه ما ناراحت بشود، ما ناراحتیم. به ولی‌الله‌الاعظم، اتصال می‌شوی. بعضی‌ها غیر ممکن می‌دانند که کسی، امام‌زمان را ببیند. خودت غیر ممکنی. تو آخر، چه چشمی داری که می‌خواهی امام‌زمان را ببینی. تو که تیتیش این خانمها را داری می‌بینی، چشم و ابروی این‌ها را داری می‌بینی. گوش به هرچیزی می‌دهی، هر غذایی هست می‌خوری، هر راهی را می‌روی، تو می‌خواهی امام‌زمان را ببینی؟ تو اگر شیطان را ببینی! وقتی خودش [از امام‌زمان] دور می‌شود، [زیارت امام‌زمان را] غیر ممکن می‌کند، غیر ممکن می‌کند!! عزیز من، قربانت بروم، همین‌جور که تو می‌خواهی امام‌زمان را ببینی، به خودش قسم، آن‌هم می‌خواهد تو را ببیند. چرا آمده می‌گوید: مریض شدی؟ می‌گوید: آره، می‌گوید: من مریض شدم. بهتر شدی؟ امام‌صادق می‌گوید: من بهتر شدم.

اصلاً «وجوده بوجوده» وجود تو، وجود امام‌زمان می‌شود؛ اما هوای چشمت را داشته‌باشی، هوای گوش خودت را داشته‌باشی، هوای شکمت را داشته‌باشی، بنده بشوی. ما که بنده نیستیم. ما پیرو زمانیم، هر جور زمان درست کرد، درست‌است! من توی سلمانی بودم، رفتم به‌قول بعضی‌ها، یک ماشین به صورتمان بکشم، دیدم یک‌نفر آمد، این‌قدر ریشش مخملی بود که نگو. گفت: ریشم را بتراش. این سلمانی، بنده‌خدا، گفت: بابا، حیف است ریشت را بتراشی. گفت: هم آهنم را گرفتم، هم سیمانهایم را گرفتم، هم میل‌گردهایم را گرفتم، دیگر خانه‌ام را می‌سازم. این ریش، ریش آهن است و سیمان و میل‌گرد است که گذاشتی. زمان، ریش می‌خواهد، ما هم گذاشتیم. یک‌زمانی هم آن آمد، گفت: ریشهایتان را بتراشید. خدا آن پهلوی را لعنت کند، آمد دستور داد که ریشهایتان را بتراشید، [کلاه] شاپور سرتان بگذارید و از این حرف‌ها. یکی از آقایان ریشهایش را تراشیده بود، یک کراوات هم زده‌بود و یک کلاه شاپور هم سرش گذاشته‌بود. پهلوی یک‌نگاه به او کرده‌بود، گفته‌بود: گفتم؛ [اما] نه به این بی‌نمکی. بفرما! پیرو زمانیم. اگر تفکر داشته‌باشی، می‌فهمی پیرو زمان هستی. حالا می‌گوید چه؟ می‌گوید هر کسی امام‌زمان خود را نشناسد، به زمان‌جاهلیت می‌میرد.

برادران عزیز، عزیزان من، فدایتان بشوم، من دلم به شما خوش است. بیایید حرف بشنوید. بیایید یک‌قدری یک کناری بنشینید، ببینید این حرف‌ها درست‌است یا نه. بیایید این نوار را بگذارید و بیتوته کنید؛ ببینید درست‌است یا نه. اگر درست نیست، به‌من بگویید؛ من را ادب کنید. من به‌جان و دل شما می‌پذیرم. بیایید ما فردا از آن‌ها نباشیم که امام‌زمان خود را نشناختند؛ به زمان‌جاهلیت بمیریم. دلمان به یک عمره و به یک مکه و به یک حرف‌هایی خوش باشد و به زمان‌جاهلیت بمیریم. چه‌کار کنیم؟ اینجوری باشیم. من درد را می‌گویم، دوایش را هم می‌گویم؛ بیایید از دنیا فارغ بشوید، بیایید یک‌قدری از هوا و هوستان کم کنید، بیایید یقین کنید این حرف‌ها راست است، بیایید تفکر داشته‌باشید. بیاییم شب که می‌شود گریه کنیم که امام‌زمان، دست ما را بگیر، آقا جان، ما اشتباه‌کار هستیم، آقا جان، ما متوجه نیستیم، آقا جان، دست ما را بگیر. امام‌زمان اولای به تصرف است. آقا جان، می‌دانی اولای به تصرف چیست؟ یعنی تصرف به تمام گلوله‌های خون تو می‌کند. این‌ها اختیاردار هستند. من یک‌روایت بگویم، قبول کنید. آقا امام زین‌العابدین، سید الساجدین، وقتی‌که از کربلا برگشت، بعضی از مردم یک نگاهی می‌کردند، زنجیری به گردنش بود؛ یعنی به یک‌جور حقارت نگاه می‌کردند. حضرت منبر رفت، گفت: خدای تبارک و تعالی به‌طوری به ما قدرت داده، زنی را می‌توانیم مرد کنیم، مردی را می‌توانیم زن کنیم. یک‌نفر از آن‌ها که عناد داشت، گفت: یک‌باره، بگو من خدا هستم. گفت: ای زن، پا شو از توی مردها برو بیرون. رفت نگاه کرد، دید زن شده‌است. روایت داریم ایشان میل به شوهر پیدا کرد، خدا دو سه تا بچه هم به او داد! یعنی خدا دید که این نمی‌تواند، باید اینجوری بشود. این امام است. قربانتان بروم، امام، اولی بالتصرف است. بیایید شب که می‌شود، یک‌قدری کنار بیفتید. بابا جان من، آخر، تو که تا دوازده پای تلویزیون هستی، تو دیگر بیتوته خدا نداری، تو دیگر برایت مغز نگذاشته، برایت چشم نگذاشته که بیتوته کنی.

بیایید با امام‌زمان خودتان بیتوته کنید. خدا آقای‌گلپایگانی را رحمت کند، از او سوال کرده‌بودند ما چطوری بفهمیم که حالا امام‌زمانمان با ما دوست است؟ چه‌کار کنیم دوستی پیدا کنیم؟ گفته‌بود: یقین داشته‌باش، برو یک گوشه‌ای بنشین با او حرف بزن. یقین داری یکی هست که داری با او حرف می‌زنی. آقا، ما تا حالا این‌کار را کردیم؟ مگر دنیا می‌گذارد؟ مگر هوا و هوس می‌گذارد؟ بیا بکن، ببین چه‌جوری می‌شود؟ من به یکی از مهندس‌ها گفتم، گفتم: بابا، این‌که آن‌موقع به ما گفتی، چه‌چیزی گفتی؛ حالا چه می‌گویی؟ تو که داری می‌گویی اگر یکی امام‌زمان را دید، لعنتش کنید، آخر، چه می‌گویی؟ آن‌موقع چه‌چیزی گفتی، حالا چه می‌گویی؟ آقای‌مهندس، چرا مردم را سرگردان می‌کنی؟ مگر نیست که آن وزیر خائن، رفت یک قالب درست کرد، توی آن انار کرد، بعد پیش یکی از خلفا آورد. گفت: ببین، این آیات خداست؛ نوشته ابابکر و عمر و عثمان و علی. علما را خواست، گفت: اگر جواب دادید، دادید؛ اگرنه، تمام شما را می‌کشم. گفت: یک‌هفته به ما وقت بده. یک‌هفته وقت گرفت و آن شب آخر، آقا امام‌زمان آمد. پس آن‌را چه گفتی، این‌را چه می‌گویی؟ بابا جان، اگر یک دروغ گفتی، مواظب باش دروغ دومی را نگویی، خودت را دیگر رسوا نکن. آقا امام‌زمان گفت: چرا یک‌هفته وقت گرفتید؟ می‌خواستید بگویید فردا من می‌آمدم به شما می‌گفتم. این وزیر یک قالب درست‌کرده، به او کنده است، توی یک انار کرده‌است، به انار فشار آورده، به آن نقش بسته‌است. قالبش هم توی بالاخانه این وزیر است. از تو خانه‌اش می‌روی، آن‌جا چند تا پله است، می‌روی توی بالاخانه است. اما چه‌کار کن؟ اول برو آن‌جا، بگو: من می‌گویم؛ در صورتی‌که این‌جا، این وزیر را جایش کنید؛ اگرنه می‌رود، برمی‌دارد. ببین، امام‌زمان، تا این‌ها را به او گفت. خب، وزیر را جا کردند، رفتند دیدند قالب هست. بفرما! چطور نمی‌شود امام‌زمان را دید؟ چطور نمی‌شود دید؟ تو چشم نداری. تو چه‌چیزی می‌خوری، چه‌کار می‌کنی؟ چه امضاهایی می‌کنی، چه حرف‌هایی می‌زنی؟ تو کسی هستی که دل امام‌زمان خودت را به فشار آوردی، به ناراحتی آوردی، به غصه آوردی، تو می‌خواهی ببینی؟ به امام‌زمان قسم، من کسی را سراغ دارم که حرفش را و بعضی از قضایا را از امام‌زمان می‌پرسد، او هم جواب می‌دهد؛ آقا مهندس، به کوری چشم تو ای کور که ولایتت کور است! چه داری می‌گویی؟ تو سنخه بشو. تو سنخه چه‌کسی هستی؟ تو [کسی هستی که] پول به تو می‌دهند، عُمر را علی می‌کنی، ابابکر را هم پیغمبر! تو می‌خواهی امام‌زمان را ببینی؟ خجالت بکش. آره؟ حیا کن!

بابا جان من، عزیز جان من، پس تو منکر نشو. این‌قدر حرف است، برو بنویس؛ منکر آقا امام‌زمان نشو. تو پیرو زمانی، پیرو امام‌زمان خود نیستی. مگر پیروان امام‌زمان نبودند که امام‌زمان در مقابل قبرشان می‌گوید: پدر و مادرم به قربانتان. بیا این حدیث، این مدرک، این‌هم روایتش. چه‌کار کنیم؟ خب، این‌هم روایتش. مگر امام‌زمان غیر آن‌است؟ این‌قدر دوستانش را می‌خواهد؛ اما تو دوستش باش. آیا ما دوستش هستیم؟ عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا تفکر داشته‌باش. والله، دنیا می‌گذرد، بالله می‌گذرد. خانه بزرگ داشته‌باشی می‌گذرد، خانه کوچک داشته‌باشی، می‌گذرد. بیا تفکر داشته‌باش، با تفکر کار کن. بیا همین‌طور که امام‌حسین دارد تا نفس آخر دارد «هل من ناصر» می‌گوید، والله، امام‌زمان هم دارد «هل من ناصر» می‌گوید. می‌گوید: بیایید این‌طرف، بیایید این‌طرف. اما چطور بیایید؟ زهیر است که این‌طرف می‌آید، حبیب است که این‌طرف می‌آید، مسلم‌بن‌عوسجه است که می‌آید، به قربان غلامش بروم، غلامش است که می‌آید این‌طرف. ما کجا می‌رویم؟ آمده به غلامش می‌گوید: غلام‌جان، آزادت کردم، برو. امر امام‌زمان خودش را اطاعت می‌کند، می‌رود، برمی‌گردد. می‌گوید: آقا جان، مولا جان، من رویم سیاه است، خونم سیاه است، تو به‌من می‌گویی برو. خدا می‌داند این غلام با دل امام‌زمان با دل امام‌حسین (علیه‌السلام) چه‌کرد. خدا می‌داند با دل حسین (علیه‌السلام) چه‌کرد. دید یک‌نفر توی خلقت از دستش ناراضی است. تو چند نفر را ناراضی می‌کنی، امام‌زمان می‌گویی؟ روایت صحیح داریم، خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، گفت: کاری که [امام‌حسین] با آقا علی‌اکبر کرد، با این غلام‌سیاه کرد. بابا، بیایید پیرو امام‌زمان خود باشید. آمد، آقا، افتاده، غلام سرش را روی زانویش گذاشته، صورت به‌صورت غلام گذاشت. امام‌حسین (علیه‌السلام) در تمام کربلا، صورت به‌صورت دو نفر گذاشته؛ یکی آقا علی‌اکبر، یکی این غلام‌سیاه است. گفت: خدا، روی این‌را در دو دنیا سفید کن. خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، می‌گفت: این غلام، مانند ماه می‌درخشید. چنان رویش سفید شد، غلام دید رویش سفید شده‌است. بفرما! این‌است. اینجور باید بیایی. حالا که می‌گوید: برو، بگوییم کجا برویم؟ من یک پاره‌وقتها به خدا می‌گویم، می‌گویم: خدا، گم‌شو به‌من نگو. صد دفعه بگویی گم‌شو، می‌گویم: کجا بروم؟ می‌گویم: شیطان نفهمید، گفتی گم‌شو، رفت؛ من نمی‌روم، کجا بروم؟ من دارم به خدا می‌گویم، می‌گویم: کجا بروم؟ به‌من گُم‌شو نگو. عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، بیاییم چنگ بزنیم زمان را پشت‌سر بگذاریم، به امام‌زمان چنگ بزنید که صورت به صورتتان بگذارد.

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه