ولایت در خلقت کفو ندارد

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

ولایت در خلقت کفو ندارد
کد:10213
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1380-03-03
تاریخ قمری (مناسبت):1 ربیع‌الاول

بعضی از رفقا سؤال می‌کنند که ما می‌خواهیم، خب حالا البتّه فهمیده هستند، می‌خواهند بهتر ولایت را بفهمند. من خیلی خوش‌بخت می‌شوم که الحمد لله رفقای‌عزیز در ولایت کار کردند. دارند تمرین می‌کنند، سؤال می‌کنند؛ اما آن حقیقت ولایت یک‌چیزی است. ولایت همین‌قدر که بشناسیم اهل‌بهشت هستیم. تقریباً باید، واجب است که ما بدانیم. اگر واقع ولایت را بدانیم؛ یعنی ما اندازه‌ای توجّه کنیم؛ آن‌وقت دیگر برای ولایت مشابه درست نمی‌کنیم. آیا شما می‌توانید برای خدا مشابه درست کنید؟ در یک‌جایی گفتم: خدا «لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً أحد»[۱] است. یعنی از او زاییده نشده‌است و کسی او را نزاییده‌است.

خلق می‌آید ولایت را زاییده می‌کند؛ یعنی یک‌چیزی را زاییده می‌کند، گفتم یک محور درست می‌کند. این بندگان خدا هم خب، دنبال او می‌روند؛ اما عزیز من! اگر کسی حقیقت، ظاهر ولایت را مراعات کند، ما بهتر از این، ولایت را احترام می‌کنیم. مثلاً الآن بچّه‌ای یک شمش طلا دستش است، این شناسایی شمش را الآن ندارد. وقتی‌که شناسایی ندارد، یک عروسک به او می‌دهند، این [شمش] را از او می‌گیرند. عزیز من! فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، ما باید ولایت را بشناسیم؛ اما یک زرگر، کسی‌که طلاشناس است، یک‌قدری صدمه خورده‌است، یک‌قدری کوشش کرده‌است، یک‌قدری دوره دیده‌است، تا طلاشناس شده‌است. ما باید ولایت را بشناسیم؛ اگرنه این ولایت را می‌دهیم، یا ریاست می‌گیریم، یا حبّ جاه می‌گیریم، یا حبّ مقام می‌گیریم، یا پول می‌گیریم. بالأخره با یک‌چیزی آن‌را عوض می‌کنیم.

اما والله، ولایت «لم‌یلد و لم‌یولد و لم‌یکن له کفواً أحد»[۱] است. ولایت، کُفو ندارد. عزیزان من! شما باید ببینید ولایت کُفو ندارد. چرا برای ولایت کُفو درست می‌کنید؟ پس ولایت را نشناختیم. اگر ولایت را بشناسیم، کُفو درست نمی‌کنیم. حالا نگویید که خب، ایشان ولایت را با خدا مساوی کرد؟ حالا ببینید من چه می‌گویم؟ من گفتم مقصد خدای تبارک و تعالی، ولایت است؛ خدا دو تا مقصد ندارد. حالا اگر گفتم خدا دو تا مقصد ندارد؛ پس ولایت کُفو ندارد؛ یعنی ولایت کُفو ندارد. 5 کُفوش منحصر به خودش است؛ یعنی دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام)، الآن وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه).

من به شما گفتم: ولایت، وجه‌الله است، وجه دارد. این خدای تبارک و تعالی، یک ذرّاتی از نور خودش، اراده کرد؛ این‌ها وجه خدا هستند، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) را خلق کرد؛ یعنی یک ذرّات از نور خودش. اگر من بگویم ذرّات، می‌خواهم خودمان حالی‌مان شود. حالا ولایت چه‌کرد؟ ولایت هم یک ذرّات از نور خودش را به تمام خلقت پخش کرد. مگر من و تو می‌فهمیم ولایت یعنی‌چه؟ یعنی یک ذرّات از نور خودش را به تمام خلقت پخش کرد. شما ببینید! روایت داریم: ولایت، یک عنایت به درخت طوبی کرد، بهشت، فردوس، جنّات، از درخت طوبی خلق شد. اصلاً این‌قدر در نظر من ولایت بزرگ است که اگر بگوییم یک‌جایی را خلق کرده‌است، به ولایت توهین کردیم؛ ولایت بالاتر از این حرف‌هاست. این‌ها دست دوم است. بهشتش هم‌دست دوم است، فردوس هم‌دست دوم است. روایت است. مگر ممکن‌است کسی به شناسایی ولایت برسد؟! اما یک اندازه‌ای را به شما گفتند که شما باید دارای این [شناخت] باشی؛ [آن‌وقت] اهل بهشت هستی. مگر کسی می‌تواند کُنه ولایت را بداند؟! اگر کسی کُنه خدا را بداند، او را هم می‌داند.

شما حسابش را بکن! من الآن یک مثالی می‌زنم که إن‌شاءالله امیدوارم که از عهده‌اش برآیید؛ یعنی خودش به ما کمک کند، ما که چیزی نیستیم. آن‌ها وقتی بخواهند القا می‌کنند. القا یعنی آن گوینده حرف آن‌ها را می‌زند، گوینده حرف دیگری ندارد. مگر ما می‌توانیم حرف بزنیم؟ من حرف یومیه‌ام را هم نمی‌توانم بزنم؛ اما ولایت شما را به حرف و کلام مسلّط می‌کند. ببین قرآن کلام‌الله مجید است. کلام خداست. چطور قرآن به کلّ خلقت مسلّط است؟ آن‌وقت از آن قرآن‌ناطق به تو یک تجلّی می‌شود، تو می‌توانی از عهده حرف ولایت برآیی؛ اگرنه نمی‌توانی برآیی. آقاجان! تویش می‌مانی. با هر کسی بحث ولایت کردی، به آن جلوه بده بگوید، تو اگر بحث ولایت با آن‌شخص کنی، آن از عهده برنمی‌آید. می‌گوید ببین او چه اندازه‌ای از دریچه ولایت به او عنایت شده، دارد حرف می‌زند؛ آن‌وقت با او حرف بزن!

حالا حسابش را بکن! این سنگ حَجَرالأسود مَلَک است. حالا این مَلَک، این سنگ حَجَرالأسود، به اجازه امام؛ یعنی به اجازه ولیّ 10 قرار می‌گیرد، تمام این خلقت اگر بخواهند [این سنگ را سرجایش قرار دهند]، این [سنگ] آرام ندارد؛ چون‌که تمام خلقت در مقابل امام، درمقابل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، حیوان هستند!

(رفقای‌عزیز! به شما برنخورد. ما عقل مصنوعی داریم؛ اگرنه گول نمی‌خوریم. اگر تو عقلت ثابت باشد، گول نمی‌خورد. چرا بچّه گول می‌خورد؟ بچّه هوش دارد. ما اگر گول خوردیم، رفتیم پیرو خلق شدیم. ما بچّه‌ایم، ما هم گول می‌خوریم. نباید کسی گول بخورد. والله! اگر گول خوردی، در مقابل ولایت صغیر هستی؛ یعنی در مقابل بیان ولایت صغیر هستی. تو باید صغیر و یتیم باشی؛ آن حرف دیگری است. اگر بخواهی ولایتت را بیان کنی، صغیر هستی. باید به تو القا و افشاء شود.) حالا توجّه بفرمایید من چه می‌گویم؟ حالا [در] این‌خانه [خدا]، یک‌مرتبه سیل آمد [و] سنگ حَجَرالأسود افتاد. به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) اشاره کرد. تمام رؤسای عرب، به سیاست و کیاست رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حسرت خوردند. حالا نمی‌توانند [سنگ را جابه‌جا کنند]. حالا آمده عبایش را انداخته، سنگ را تویش گذاشته‌است. تمام قبایل عرب از عالِم و دانی، آنچه که هستند، جمع شدند، قرار نمی‌گیرد. حضرت همچین کرد، قرار گرفت؛ یا باز دفعه دیگر افتاده، ببین! که (من درد دلم خیلی هست، شما یک‌چیزهایی هست که ولایت را از بعضی‌ها می‌خواهید، شما ولایت را از لباس می‌خواهید. اغلب ما از لباس می‌خواهیم. قربانت بروم، عزیز من! لباس که ولایت ندارد!) حالا این آقا، ببین چه می‌گوید؟ حالا ایشان مریض شده‌است. یک حاجب می‌گیرد، یک‌نامه می‌نویسد. می‌گوید این کسی‌که سنگ حَجَرالأسود را وضع کرد، آن امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) است. حالا سنگ افتاده‌است، حالا جلوتر این مرد عالم را روانه می‌کند. این مرد عالم جلیل را، این کسی‌که چندین‌سال درس خوانده‌است، حالا [در نامه] نوشته: [آیا] من از مریضی خوب می‌شوم؟ چند سال دیگر می‌میرم؟ بفرمایید! این خواهشش از ولیّ‌الله‌الأعظم است! این ولایت چطور است؟ هر چه ردّ [دنبال] حضرت دوید، دید دارد می‌رود. حضرت یک نگاهی کرد، گفت: مریضی‌ات خوب می‌شود، پنج‌سال دیگر، هم می‌میری. (لا إله إلّا الله!) آخر، تو چه نتیجه‌ای داری که پنج‌سال دیگر هم می‌میری؟ یک‌مقدار هم سیب و خیار و این‌چیزها را خوردی. این نتیجه دارد؟

باباجان! عزیز من! فدایت بشوم! بگو من چه‌کنم که یاور تو باشم؟ چه‌کنم که احقاق حق از دشمنان مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) کنم؟ این‌را از آقا بخواه، از آقا چه می‌خواهی؟

حالا منظور من این‌است که حالا این سنگ حَجَرالأسود به امر امام نصب می‌شود. حالا ببین، چقدر حکم آن‌جاست. این یحیی‌بن‌اکثم یک سؤالی از جوادالائمه (علیه‌السلام) کرد، این‌قدر امام گفت که گیج شد. چقدر حکم رویش است؟ چقدر خدا حکم می‌کند؟ شما همه بهتر از من می‌دانید. یک سؤال کرد: کسی‌که صید کند، چطور است؟ [فرمود:] صغیر بوده؟ کبیر بوده؟ غلام بوده؟ می‌خواسته بخورد؟ مقصدش چه بوده؟ دیوانه بوده؟ عاقل بوده؟ این‌کار اوّلش بوده؟ این‌قدر گفت که یحیی گیج شد، ببین، چقدر حکم روی آن‌است.

حالا عزیز من! حرف من این‌است: ولایت هم در قلب تو باید به اجازه ولیّ قرار بگیرد. آن سنگ حَجَرالأسود 15 به اجازه ولیّ قرار می‌گیرد. خدا می‌فرماید: یا محمد، تو تبلیغت را بکن! هدایت با من است؛ هدایت با خداست. خدا ولایت را تقسیم‌بندی می‌کند که کلّ خلقت به‌توسّط ولایت، هدایت شوند. عزیز من! حالا این سنگ این‌قدر احترام دارد، آن خانه این‌قدر احترام دارد، آیا این ولایتی که به تو داده؛ یعنی در قلب تو گذاشته، احترام ندارد؟ چرا توجّه نداری؟ عزیز من! قربانت بروم، [برای] قرار گرفتن ولایت در قلب هر شخصی، باید صاحب ولایت بگوید تا آرام و قرار بگیرد. حالا قرار گرفت، به امر ولیّ، این ولایت قرار گرفت، حالا تو باید احترام کنی. عزیز من! اگر احترام نکنی، توهین به ولایت کردی. توجّه داشته‌باش!

من چه‌کار کنم که احترام کنم؟ دنیا را فانی کن! فکر و خیال باطلت را فانی کن! ولایت را احترام کن! حالا اگر احترام کردی، خدا تو را چه‌کار می‌کند؟ خدا عظمابیتِ تو را فاش می‌کند؛ چون‌که خدا حمایت از ولایت می‌کند. ببین، من دارم به تو چه می‌گویم؟ اگر تو امر خلق را اطاعت کردی، خلق خودش مزدت را می‌دهد. این‌کار را الآن بکن! این‌کار را الآن بکن! به تو مزد می‌دهد؛ این به ولایت مربوط نیست. تو امر خلق را اطاعت کردی، خلق به تو مزد می‌دهد؛ اما اگر امر ولیّ را اطاعت کردی، امر خدا را اطاعت کردی، خدا تو را مزد می‌دهد. حالا عزیز من! بنشین فکر کن! خدا تو را مزد بدهد بهتر است، یا خلق به تو مزد دهد؟ عزیز من! مزد دادن خلق که فایده‌ای ندارد، خدا باید به تو مزد دهد. حالا خدا تو را تأیید می‌کند. چرا به شما می‌گوید که اگر توهین به شما شود، خانه من را خراب کردی، آجرهایش را آن‌جا ریختی؟ از برای این‌که خانه‌خدا مخیّر نیست، تو مخیّر هستی. مخیّر بودن در عالم خیلی مهمّ است. تو مخیّر هستی. حالا امر خدا را به امر خودت ترجیح می‌دهی. این یکی، دیگر این‌که خانه‌خدا تولید ندارد، تو تولید داری. تو آقازاده درست می‌کنی، یک «لا إله إلّا الله» بگوید چه‌خبر است؟ یک‌دانه «لا إله إلّا الله» گفتن، به یک‌دانه دنیا ارزش دارد. عزیز من! تو تولید داری. چرا ما توجّه نداریم؟ چرا خودت را می‌فروشی؟ چرا خودت را به این هوا و هوسها می‌فروشی؟ این ولایتی که به تو داده‌است، خودش حمایت می‌کند. شیطان سگ چه‌کسی است؟ آیا شیطان می‌تواند به خدا قدرت پیدا کند؟ نه! اگر [قدرت پیدا] بکند، قدرتش از خدا بیشتر است. به ولایت می‌تواند قدرت پیدا کند؟ نه! قدرت ندارد؛ چون‌که قدرت شیطان را هم خدا داده‌است، قدرت شیطان را هم ولیّ به او داده‌است، نَفَسی که شیطان می‌کشد، در قبضه قدرت ولیّ است! شیطان چه‌کار می‌تواند بکند؟ اما تا چه‌موقع؟ تا موقعی‌که عزیز من! تو امر خدا و ائمه (علیهم‌السلام) را اطاعت کنی.

جوانان‌عزیز! اگر امر خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و ولیّ (علیه‌السلام) را اطاعت کردید، 20 خدا از شما حمایت می‌کند. خدا می‌داند من در جوانی‌ام به چه بحرانهایی برخوردم، خدا نجات می‌دهد. خدا نجات‌دهنده است. اصلاً کسی نمی‌تواند کاری به تو بکند. والله! بالله! خدا نمی‌گذارد خدشه‌ای به بِکر بودن تو بخورد.

من به شما عرض کنم، ولایت مجوّز می‌خواهد. ببین! این‌جا یک کارگاه چیزی بوده، حالا خصوصیّتش را نمی‌خواهم بگویم، این مجوّز نداشته‌است، شش‌ماه [درِ] آن‌را بستند. اگر مجوّز داشته‌باشی، خدا تو را قبول می‌کند؛ مجوّز ولایت، مجوّز وجود آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، مجوّز اهل‌بیت (علیهم‌السلام). اگر مجوّز نداشته‌باشی، تمام کارهایت بی‌خود است، قبول که نیست؛ جرم هم داری. این کارگاهی که الآن مجوّز ندارد، دارد کار می‌کند، جریمه‌اش هم می‌کنند. بی‌مجوّز کار کردن، جهنّم است. مجوّز؛ یعنی وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام). عزیز من! مجوّز می‌خواهید.

من گفتم، شما اگر نظر مبارک‌تان باشد که صد و بیست و چهار [هزار] پیغمبر، تمام علماء، تمام اوصیاء، این‌ها اصلاً کربلای امام‌حسین (علیه‌السلام) را نمی‌فهمند؛ نه خود امام‌حسین (علیه‌السلام) را. یک کربلای امام‌حسین (علیه‌السلام) را [نمی‌فهمند]، یعنی‌چه؟ من گفتم: وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌داند که این‌قدر احترام می‌کند. می‌گوید: گریه می‌کنم، اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم. برای چه‌کسی؟ برای عمّه‌ام زینب (علیهاالسلام). فراموش نمی‌کنم آن‌موقعی‌که اسب بی‌صاحبت آمد و عمّه‌هایم بیرون ریختند. دخالت در جوّ نمی‌کند، بس‌که این‌کار مهمّ است، بس‌که این‌کار بالاست.

خب، حالا، حالا اگر شما واقعاً آمدی این ولایت را که در قلب شما هست، احترام کردی، حالا خدا از تو حمایت می‌کند. حالا آن‌وقت تو را در سفینه راه می‌دهد. شما حسابش را بکن! یک‌روایت داریم: وقتی‌که حضرت‌نوح کشتی را درست کرد، کشتی قرار نمی‌گرفت، بعد جبرئیل نازل‌شد: یا نوح! اسم این پنج‌تن را به این کشتی بزن! حالا که اسم پنج‌تن را زده، قرار گرفته‌است. باباجان! عزیز من! اگر بخواهی دلت قرار بگیرد، باید اسم پنج‌تن را در قلبت نگه‌داری؛ طوفانت آرام می‌گیرد. بشر طوفان دارد، صاحب طوفان آن، چه‌کسی است؟ شیطان است. [می‌گوید:] این‌کار را بکن! آن‌کار را بکن! امسال حساب‌سال را نده! سال دیگر بده! می‌خواهی صدقه بدهی، می‌گویی حالا این مستحق است یا نیست، نمی‌دهی. می‌خواهی یک‌کار خیر بکنی، نمی‌گذارد. خودش به نوح گفته‌است؛ حالا که نوح این‌کار را کرده [نفرین کرده]، گفت: دستت درد نکند. گفت تو چه‌کسی هستی؟ گفت: شیطان هستم. گفت: تو به‌من می‌گویی؟ گفت: بله! گفت: من می‌خواستم یکی‌یکی بکُشم، تو همه را کشتی. حالا سه تا حرف به تو یاد می‌دهم، فوراً جبرئیل نازل‌شد، یا وحی رسید: به حرف شیطان گوش بده! 25 گفت: هر وقت صدقه می‌خواهی بدهی، زود بده! من خلاصه تو را منصرف می‌کنم؛ چون‌که صدقه هم تو را حفظ می‌کند، هم جانت را، هم دینت را، هم ایمانت را، هم خواست خدا را. من نمی‌گذارم. یکی هم با زن اجنبی خلوت نکن! گفتم: خلوت دل نداشته‌باش! یکی هم جلوی غضبت را بگیر! کجا رفتی؟

حالا ببین ولایت، چطور حفظ می‌کند؟ حالا این‌ها که در کشتی هستند، شیطان گفت: اگر کشتی را وارونه کنیم، این‌ها هیچ‌چیز می‌شوند، اصلاً عالم دیگر به‌هم می‌خورد، کسی در آن‌نیست، ما هم خیال‌مان راحت می‌شود. هر کاری کرد، نشد. هر چه روانه کرد، صدها از اَجِنّه، عزازیل را روانه کرد، دید نمی‌توانند. آخر، خودش پا [بلند] شد. دید یک‌جوانی، عرصه کشتی را گرفته. تا رفت، آن جوان، شیطان را پرت کرد. ببین، من منظورم این‌است: ولایت، حمایت می‌کند. می‌گوید من با تمام پیغمبرها آمدم، با این پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آشکارا آمدم. ولیّ، هر نبیّ را نجات داده‌است. هر نبیّ، احتیاج به ولیّ دارد. آرام بگیر! تو چه می‌گویی؟

حالا عزیز من! اگر مجوّز داشته‌باشی و امر این‌ها را اطاعت کنی، خدا حالا می‌گوید: حسین (علیه‌السلام)، سفینه نجات است. حالا در سفینه، تو را راه می‌دهد. حالا می‌خواستم یک دعایی بکنم. می‌خواستم بگویم: حسین‌جان! به‌حقّ مادرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حقّ خواهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حقّ اکبرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حقّ اصغرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حقّ جدّ اطهرت، دست ما را بگیر! حسین‌جان! به‌حقّ پدرت، ولیّ خدا، ولیّ‌الله، دست ما را بگیر! عزیز من! اگر حسین (علیه‌السلام) دست ما را بگیرد و در سفینه راه دهد، چه‌کسی می‌تواند به ما کاری داشته‌باشد؟ قربان‌تان بروم، اصل در سفینه [بودن] است که آن‌ها دست ما را بگیرند؛ والله! می‌گیرند.

الآن رفقای‌عزیز! سؤال می‌کنید چه دستی را می‌گیرد؟ دستی که جلوی خدا و ولیّ دراز باشد، نه دستی که جلوی خلق دراز باشد. آن دست را باید قطع کرد. چرا تند حرف می‌زنی؟ امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید: شیعیان ما دست‌شان را جلوی مردم دراز نمی‌کنند. اگر دراز کردند، از ما نیستند. آیا باید این دست را قطع کرد یا نه؟ اغلب مردم دست‌شان جلوی خلق دراز است. عزیز من! تو دستت را از دامن خلق کوتاه کن! ببین امام‌حسین (علیه‌السلام) دستت را می‌گیرد یا نمی‌گیرد؟ حالا وقتی‌که دستت را گرفت، به تو عظماییت می‌دهد. (بعضی‌ها یک سؤالاتی می‌کنند. رفقای‌عزیز! سؤال کنید! فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، حالا من یک‌ذّره تند می‌گویم یا کُند می‌گویم، تو به مقصد خودت می‌رسی. حالا من تند می‌گویم، یا کُند؛ به تندی و کُندی من چه‌کار داری؟ می‌گفت: یک الاغی بود، یواش‌یواش می‌رفت. گفت: تو سوارش بشو! عزیز من! حرفت را بزن! به‌من چه‌کار داری؟ بعضی‌ها می‌گویند: این تند می‌شود. من که تندی، کُندی ندارم، تو سوار بشو! سوار امر خدا بشو! سوار عقیده الهی بشو! سؤال کنید! وقتی سؤال کنید، مطلب پرورش پیدا می‌کند؛ اما عناد نباشد.) من گفتم: اگر امام‌حسین (علیه‌السلام) این‌جور است، یا مثلاً امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) این‌جور است، این‌ها یک کارهایی می‌کنند، 30 همه‌شان عُظمی هستند؛ اما یک عظماییتی در خلقت می‌کنند و خدای تبارک و تعالی این عظماییت را پاداش می‌دهد؛ یعنی به‌واسطه این‌که ما دنبالش برویم؛ اگرنه او که احتیاج به پاداش ندارد.

من یک‌دوستی دارم، این‌جا آمد [و] یک صحبتی کرد. فدایتان بشوم، شیعه هم باید مانند آن‌ها باشد، نباید احتیاج داشته‌باشد. اگر شما به جایی برسی، به‌دنیا نباید احتیاج داشته‌باشی، به بهشت هم نداشته‌باشی، احتیاج به فردوس هم نداشته‌باشی. اگر می‌گویند احتیاج، والله! بالله! من خودم همین‌طور هستم. اگر من احتیاج به فردوس داشته‌باشم، به‌من می‌دهد، من احتیاجم برآورده شده؛ پس ولایت چیست؟ پس خدا چیست؟ پس قرآن چیست؟ چرا ما توجّه نداریم؟ با گردن‌کج می‌گوید: خدایا! بهشت قسمت ما کن! خدایا! آن‌را قسمت ما کن! مثل الاغی هستیم که علف می‌خواهیم! تا به این حرف‌ها توجّه نکنید؛ آن‌وقت می‌گویید چرا ایشان این‌جور حرف زد؟ اگر توجّه داشته‌باشید، می‌بینید که من درست گفتم. ما احتیاج به خدا و ولایت داریم. توی یک مهمان‌خانه یک‌چیز جلویت بگذارند، ارزش ندارد. بهشت در مقابل ولایت، فردوس در مقابل خدا، چه ارزشی دارد؟ احتیاج بشر باید به خدا باشد. احتیاج بشر باید به ولایت باشد. می‌گوید بهشت به تو دادم، قانع شدی؟ پس تو احتیاج به آن داری.

یک اشاره‌ای کنم، به بعضی‌ها که می‌گویم هر کتابی را نگاه نکنید! امروز دلیلش را می‌خواهم به شما می‌گویم. عزیز! والله! من که کتاب ندارم، کتاب‌خانه هم ندارم که بگویم کتاب من را نگاه کن! اما توجّه کن! ببین من چه می‌گویم؟ تو وقتی آن کتاب را رفتی دیدی، دیدی [که] او در ولایت به او عنایت نشده، یک‌چیز گفته، به او بدبین می‌شوی. چرا این‌قدر توی این کتاب‌ها این‌طرف و آن‌طرف می‌زنید؟ چرا آرام ندارید؟ چرا داد من را درمی‌آورید؟ چرا نمی‌فهمید؟ من نمی‌خواهم تو به آن عالم بدبین شوی. نمی‌خواهم به آن آقای نمی‌دانم مدّاح بدبین شوی. تو اگر حرف من را می‌شنوی، باید دائم شکر کنی. خدایا! شکر. با خدا حرف‌زدن بهتر است یا با کتاب شخص حرف‌زدن؟ با خدا، خدایا! شکر. خدایا! من را بیدار کردی. خدایا! من را هوشیار کردی. خدایا! ولایت به‌من دادی. خدایا! من کجا بودم؟ خدایا! دست من را گرفتی. دائم با خدا نجوا کن! دلیلش را امروز به شما گفتم. شما الآن می‌روی آن‌را می‌بینی، اگر [این‌را] می‌گویم، نمی‌خواهم به علماء، به آقایان، به مردم، به کسانی‌که کتاب نوشته‌اند، بدبین شوی. خب، وقتی نبینی که به او بدبین نیستی.

فدایت شوم، قربان‌تان بروم، إن‌شاءالله، امیدوارم که ظهور نزدیک است، شما نیرویتان را نگه‌دارید! مصرف نکنید [و] برای امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگذارید! عزیز من! فدایتان بشوم، بیایید حرف بشنوید! شما نباید احتیاج داشته‌باشید! من دوباره تکرار می‌کنم. اگر احتیاج داشته‌باشی، به احتیاجت می‌رسی. من الآن احتیاج به هزار تومان پول دارم، احتیاج به پانصد تومان پول دارم، 35 خب، این‌را به‌من می‌دهید، احتیاجم برآورده شد. آیا توجّه می‌کنید [که] من چه می‌گویم؟ بهشت بی‌علی زشت است، فردوس بی‌علی هم زشت است. والله! از زشت هم زشت‌تر است. چرا؟ تو به احتیاجت می‌رسی. شیعه یعنی این. خودش را محتاج خدا و محتاج ولایت می‌داند. هیچ‌چیزی در تمام خلقت قانعش نکند. من بعضی شب‌ها بهشتش را می‌گذارم، فردوسش را می‌گذارم این‌طرف، می‌گویم: خدایا! به‌من عقل دادی. الآن من دیوانه هم نیستم، یک‌وقت همچین هم می‌کنم، این‌را امضاء هم می‌کنم. والله! اگر بهشت و فردوس و جنّات را به‌من بدهی، اسم زهرا (علیهاالسلام) را از من بگیری، به‌من جفا شده، تو جفاکن نیستی. اسم خودت را بگیری، بیشتر جفا شده، اسم علی (علیه‌السلام) را بگیری، باز جفا شده، آن‌را به‌من دادی. من که او را نمی‌خواهم؛ من تو را می‌خواهم.

در دنیا هم همین‌جور است. رفقای‌عزیز! ما باید ولایت هم‌دیگر را بخواهیم. خدا یک‌چیز توی آخور من ریخته‌است، خب، ریخته شده‌است؛ اما این‌نیست. ما باید ولایت هم‌دیگر را بخواهیم؛ آن‌وقت آن ولایت، عنایت می‌کند. حالا که عنایت کرد، باید او را بوسید. اما چه‌کسی؟ چرا به شما می‌گوید که زیر سایه اهل‌تسنّن نروید؟ روایت داریم، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید، مگر این‌ها نماز نمی‌خوانند، مگر روزه نمی‌گیرند؟ از ما خیلی هم مقدّس‌تر هستند، مقدّس هستند؛ متدیّن نیستند. چرا می‌گوید زیر سایه‌اش نرو؟ چون ولایت ندارد. زیر دِیْنش نرو، ما باید جواب بدهیم. روز قیامت امام‌صادق (علیه‌السلام) جواب‌بده ماست، ما نباید دست‌مان را پیشِ غیر این‌ها دراز کنیم. حضرت می‌فرماید: روز قیامت ما را خجالت ندهید [که] بگوییم شیعه ما این‌همه خلاصه منظّم است، مرتّب است، قانع بوده‌است، راضی بوده‌است، دستش جلوی دشمنان ما دراز نبوده‌است. اتفاقاً یک‌روایتی داریم [که] خیلی قشنگ است. می‌گوید: اگر شما امر ما را اطاعت کردی، امر خدا را اطاعت کردی، فردای‌قیامت که می‌شود، خود شما مخیّرید، می‌خواهید بهشت را قبول کنید، می‌خواهید فردوس را قبول کنید، می‌خواهید جنّات را قبول کنید. تو را مخیّر می‌کند. چون‌که این‌جا امر خدا را به امر خودت ترجیح دادی. آن‌جا هم به تو ترجیح می‌دهد. ولایت هر چیزی را به تو پاسخ می‌دهد. والله! اشتباه‌است که ما دور خلق برویم. بیایید دنبال کسی برویم که به ماوراء وصل است. اگر شما دنبال آن‌ها بروید، از ماوراء به شما می‌دهد. خلق همین‌جا به شما یک‌چیزی می‌دهد. آن‌هم که به‌درد نمی‌خورد.

من به شما بگویم: ولایت خیلی سنگین است. از اوّلش هم مردم ولایت را نخواستند، خلق را می‌خواهند. خلق‌پرست هستند، نه ولایت‌پرست. رفقای‌عزیز! هشدار می‌دهم، بیایید خداپرست، ولایت‌پرست بشوید! علی (علیه‌السلام) را توی خانه گذاشت، هفت‌میلیون [نفر] دنبال عمر و ابابکر رفتند. 40 چرا؟ بعد از آن‌هم دنبال عثمان رفتند، بعد از آن‌هم دنبال معاویه رفتند. چرا؟ دنیا، دنبال آن‌هاست. آخرت، دنبال امام‌حسن (علیه‌السلام) است. آخرت، دنبال امام‌حسین (علیه‌السلام) است. دنیا، دنبال آن‌هاست؛ مردم هم رُو به‌دنیا می‌روند. مگر حالا نمی‌روند؟

این آقا امام‌حسن (علیه‌السلام) چقدر زحمت کشید! مگر می‌خواست با معاویه صلح کند؟ دید همه طرف این خدا لعنت‌کرده را [معاویه] رفتند؛ [اگر صلح نکند، معاویه] نسل شیعه را برمی‌اندازد.

شما بدانید! امام‌حسن (علیه‌السلام)، قربانش بروم، این‌همه صدمه که خورد، به‌واسطه شما خورد، تا شما بمانید. حالا خود لشکر امام‌حسن (علیه‌السلام) برای معاویه می‌نویسند: می‌خواهی که کَت‌هایش را ببنیدیم [و] به شما بدهیم؟ آخر، امام‌حسن (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ چرا بعضی‌ها می‌گویند او [امام‌حسین] جنگ کرد، او [امام‌حسن] صلح کرد. صلح امام‌حسن (علیه‌السلام) برای این‌است. ما نباید به امام اعتراض کنیم. او تمام خلقت را می‌بیند، امام صلاح تمام خلقت را افشا می‌کند. تو می‌خواهی صلاح ایشان را افشا کنی؟ خجالت نمی‌کشی؟ ایشان صلاح یک خلقت را معلوم می‌کند، تو می‌خواهی صلاح امام‌حسن (علیه‌السلام) را معلوم کنی؟ آمده به او می‌گوید: «مُذلّ‌المؤمنین» چرا خلاصه ما را ذلیل کردید؟ خب، ذلیل شده! چقدر گفت، آن‌طرف رفتید؟ چه‌کسی آمد امام‌حسن (علیه‌السلام) را یاری کند؟

خود آقا امام‌حسین (علیه‌السلام) هم همین‌جور بود. چقدر «هل من ناصر» گفت؟ آخر از مکّه معظّمه چه‌کسی دنبال امام‌حسین (علیه‌السلام) راه افتاد؟ همه پی عبادت رفتند. حاجی! شما باید لبّیک به امر بگویید؛ کجا لبّیک گفتی و امام‌حسین (علیه‌السلام) را تنها گذاشتی؟ کلّاً این‌مردم، مگر یک‌کمی باشد، یک قلیلی باشد، دل‌شان می‌خواهد اسلام با ولایت، مطابق عنادشان باشد، مطابق خیال‌شان باشد، مطابق شهوت‌شان باشد، مطابق عشق‌شان باشد، [آن‌وقت] قبول می‌کنند. این اسلام و این ولایت را عُمر و ابابکر دارد؛ برو دنبالش! عزیز من! فدایتان بشوم، یک‌قدری روی این حرف‌ها را تفکّر کنید!

من در جای دیگر گفتم: ولایت باید در عضو تو باشد، باید در گوشت و خون و پوست تو نفوذ کند؛ اگر نباشد، این ولایت عاریه است. اغلب مردم ولایت‌شان عاریه است؛ یعنی شما یک فرش داری، عاریه داده، آن ولایت حقیقی نیست. آن ولایت حقیقی، سنگین است. حالا چرا سنگین است؟ سنگینی‌اش برای چیست؟ سنگینی‌اش برای این‌است که ما یقین به ولایت نداریم. عزیز من! اگر ما یقین به ولایت داشته‌باشیم، آن برای تو سنگین نیست. کشیدنش را خودش می‌کشد. مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نبود [که خدا فرمود:] تو را متقی کردم، ولایت را به تو نازل کردم؟ مگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) متقی نبود؟ آیا توجّه دارید [که] من چه می‌گویم؟ خدا تمام این خلقت را خلق کرده. من عقیده ولایی‌ام این‌است؛ منّت سر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گذاشت، [گفت:] ای محمد! من تو را متقی کردم، ولایت را به تو نازل کردم؛ یعنی من به کسی دیگر نازل نکردم. ای محمد! تو بنده واقعی من هستی. 45 حالا مگر خدا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را فراموش می‌کند؟ مگر خدا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را فراموش می‌کند؟ هر روز در اذانت باید بگویی: «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله». بعد بگویی: «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیّاً ولیّ‌الله». بعد بگویی: «أشهد أنّ امیرالمؤمنین علیّاً حجّةُالله». ای خلقت! حجّت به شما تمام کردم، علی (علیه‌السلام) را به شما دادم. کجا می‌روید؟ قدردانی کنید! اگر اذان هم می‌گویید، اقامه می‌گویی، این‌طور باید بگویی. شکر خدا کنی!

عزیز من! فدایت شوم، تو اگر توی این فکرها بروی، دیگر این‌طرف و آن‌طرف نمی‌زنی؛ وقت که نداری. نجوا یک‌چیزی است که تمامی ندارد. مگر نجوای با خدا تمامی دارد؟ اذان می‌گویی، نجوا می‌کنی. اقامه می‌گویی، نجوا می‌کنی. نماز می‌خوانی، نجوا می‌کنی. می‌نشینی [و] ذکر می‌گویی، نجوا می‌کنی. مگر نجوا تمامی دارد؟ کجا از نجوا دست برمی‌داری؟ یک‌کاری دیگر می‌کنی. چه‌کار می‌کنی؟ تو می‌خواهی با او نجوا کنی؟ آرام باش!

امروز به حضرت‌رضا (علیه‌السلام) یک اشاره‌ای کنم. بالأخره پسرش گلایه نکند. یکی از علمای‌اعلام خیلی با ما دوست است، بعضی‌وقت‌ها این‌جا تشریف‌فرما می‌شود، یک‌وقت راجع‌به حکومت صحبت شد. گفت: شما می‌گویید حکومت را زمین بگذارند؟ گفتم: من چه‌کسی هستم که راجع‌به حکومت صحبت کنم؟! من یک‌آدم بدبخت هستم. گفتم: نه! گفتم: وقتی مأمون می‌خواست خلافت را به آقا علی‌بن‌موسی‌الرّضا (علیه‌السلام) بدهد، گفت: اگر خدا به تو داده که حقّ نداری به‌من بدهی، اگر نداده‌است، زمین بگذار! آقا! اگر این خلافت را از اوّل، زمین می‌گذاشتند، خب، حقّ [آن‌را] برمی‌داشت. الآن سر این دعواست! گفت: دستت درد نکند! مگر بنی‌عبّاس چقدر دعوا کردند؟ بنی‌امیّه چقدر دعوا کرد و با این اهل‌بیت درافتاد؟ آن دعوا نداشته‌است، این دعوا داشته‌است، نمی‌خواهد این‌باشد. چرا نمی‌خواهد باشد؟ مردم همه‌اش چشم‌شان به آن‌است؛ می‌گوید: او نباشد، من باشم. گفتم: زمین می‌گذاشت. درد دل خیلی است، مگر امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) در ظاهر مخفی نشد و نایب نگذاشت؟ چه‌کسی دنبالش رفت؟ دید نمی‌خواهند. چرا؟ او امر را اطاعت می‌کند. می‌گوید: تو رویت را بگیر! خیلی خوب. می‌گوید: این لباس‌ها را نپوش! خیلی خوب. مال حرام نخور! خیلی خوب. نگاه نکن! خیلی خوب. غیبت نکن! خیلی خوب. تهمت نزن! خیلی خوب. امر را اطاعت‌کن! خیلی خوب. واجبات را به‌جا بیاور! خیلی خوب. همه‌اش حکم دارد. ولایت قُرق‌گاه دارد. ما می‌خواهیم قُرق‌گاه را مراعات نکنیم.

حالا ببین معاویه چه‌کرد؟ خدا او را لعنت کند! حالا صلح کرد، چند تا شرط کرد. یکی یزید را خلیفه نکن! یکی شیعه‌ها آزاد باشند! هشت‌شرط کرد. حالا [معاویه] آمد [و] همه را پاره کرد. گفت: من می‌خواستم [به] سرِ شما حکومت کنم؛ خلق این‌است، باز هم دنبالش برو! حالا خدا پدرش را لعنت کند که افشا کرد؛ بعضی‌ها که افشا هم نمی‌کنند، باز افشا کرد. گفت: من می‌خواستم [به] سرِ شما حکومت کنم. 50 بابا! خلق حکومت می‌خواهد بکند، رُو به خودش دعوت می‌کند. آن‌ها [ائمه (علیهم‌السلام)] رُو به خدا دعوت می‌کنند.

حالا ببین، آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) چه می‌گوید؟ قشنگ صحبت می‌کند. حالا [مأمون] منافق‌بازی با آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) درآورد، منافق‌بازی درآورد. منافق؛ عبادتش هم لجاجت است. منافق؛ عبادتش هم خباثت است. چرا می‌گوید «المنافق أشدّ من العذاب»؟ [۳] منافق دو رُو است؛ حالا هر که می‌خواهد باشد. به این‌ها نمی‌گوید کافر، منافق است؛ هر که می‌خواهد باشد. دو رُو باشد، منافق است؛ «أشدّ من العذاب» حالا ایشان را گفته با احترام بیاید. هر کجا می‌خواهد باشد، باشد.

حالا نیشابور آمده. حالا اعیان و اشراف می‌خواهند اسم در کنند که حضرت، خانه ما آمد. گفت: هر کجا که این شتر رفت. شتر [به] بیابان رفت؛ آن‌جا که یک‌خانه گِلی بود، آن‌جا زانو زد. یک بچّه‌یتیمی بود. اجازه گرفت و رفت و خلاصه کار امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را کرد. فوری یک سیبی خورد و آن‌جا درخت سبز شد و میوه داد. هر کسی می‌خورد و مریض بود، خوب می‌شد، بَرَص داشت، خوب می‌شد.

حالا آمده از آن‌جا حرکت کرده، چند هزار قلمدان طلا آماده‌است. [می‌گویند:] آقاجان! چیزی که از دو لب جدّت شنیدی، به ما بگو! [می‌فرماید:] «لا إله إلّا الله حصنی، فمن دخل حصنی، أمن مِن عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها» شرط «لا إله إلّا الله» ماییم.

این شرط «لا إله إلّا الله» یعنی‌چه؟ آخر می‌دانم خیلی‌ها می‌گویند [که] ما خداپرستیم، ولایت را کنار می‌زنند. می‌خواهد بگوید آن «لا إله إلّا الله»، «لا إله إلّا الله» نیست. «لا إله إلّا الله»؛ یعنی امر «لا إله إلّا الله» را اطاعت کنی، امر «لا إله إلّا الله»، «علی‌ولیّ‌الله» است. امر «لا إله إلّا الله»، «محمّد رسول‌الله» است. امر «لا إله إلّا الله» آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) است. امر آن‌ها را اطاعت کنیم.

حالا آمدند، خیلی با تشریفات حضرت را آوردند. خلاصه‌مطلب دید، این لجاجتش نمی‌گذارد. هر چه منافق از ولایت می‌بیند، تنبّه به‌هم نمی‌زند؛ لجاجتش زیادتر می‌شود. اگر متقی یک‌چیزی ببیند، می‌خواهد مثل او بشود. اما این‌ها اگر ببینند، لجاجت‌شان زیاد می‌شود. هر چه تعریف زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) می‌کردند، عُمر لجاجتش زیاد می‌شد. هر چه که تعریف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌کردند، آن‌ها لجاجت‌شان زیاد می‌شد. لجاجت این‌کار را کرد. حالا برای امام‌رضا (علیه‌السلام) هم همین‌طور بود. حالا یک دلقکی درست شده، [امام] می‌آید لقمه را بردارد، لقمه می‌پرد. روایت داریم: تا سه‌مرتبه گفت: آرام بگیر! آرام نگرفت. یک‌دفعه به عکس شیر گفت: این دشمن خدا را بخورید! خوردند، یک لکّه‌خون هم [به] زمین نریخت. این شیرها یک نگاهی کردند، گفتند: مامون را هم بخوریم؟ حضرت فرمودند: نه! مگر متنبّه شد؟ چرا متنبّه نمی‌شود؟ می‌گوید: من می‌خواهم مثل او بشوم. تو کجا مثل او می‌شوی؟ مثل ابولهب. می‌گفت: جبرئیل به‌من نازل شود. «من» دارد. «من» را باید کنار بگذارید! رفقای‌عزیز! قربان‌تان بروم، خدا می‌گوید، قرآن می‌گوید، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌گوید، «من» را کنار بگذارید!

حالا آمده حضرت را زهر داده‌است، حالا [امام] بلند شد، [مأمون] گفت: یابن‌عمّ کجا می‌روی؟ 55 دلم می‌خواهد در مجلس بنشینی. گفت: همان‌جا که تو روانه‌ام کردی می‌روم؛ یعنی تو گفتی به‌من زهر بدهند. حالا چه می‌گویند که [امام گفت: اباصلت!] درِ خانه را ببند! من غریبم؟ چرا توجّه ندارید؟ آقاجان من! حالا امام‌رضا (علیه‌السلام) گفت: اباصلت! در را ببند! می‌خواست مملکت به‌هم نخورد، خون‌ریزی نشود. امام، ولیّ خدا مواظب است؛ [از] دماغ کسی خون نیاید. چرا می‌گوید اگر به یک مؤمن جسارت کنی، خانه‌خدا را خراب کردی؟ امام‌رضا (علیه‌السلام) می‌خواهد کسی کشته نشود. [به اباصلت فرمود:] در را ببند!نیایند من را به این حال ببینند که به‌من زهر دادند. این مقصد آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) است. این زن‌ها همه آمدند، مَهرهایشان را بخشیدند کاغذهای مَهر را به شوهرهایشان می‌دادند که ما در تشییع حاضر شویم. خود آتش گرفته‌اش گِل زده، پابرهنه شده، یابن‌عمّ، یابن‌عمّ می‌کند. هفت‌روز [یعنی] یک‌هفته، سر قبر آقا امام‌رضا (علیه‌السلام) گریه می‌کند. حالا ایشان یک نَفَس کشید، جوادالائمه را خواست. فوراً حضرت به طرفة‌العینی حاضر شد. اباصلت گفت: در که بسته‌بود، [از کجا وارد شدی]؟ گفت: خدایی که از مدینه من را به طوس آورده، از درِ بسته هم من را وارد می‌کند؛ یعنی حرف نزن! خدا ودایع امامت را به آقا جوادالائمه داد.

اما هیچ‌کس از ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) مانند امام‌حسین (علیه‌السلام) نبود. حالا [امام‌حسین (علیه‌السلام)] آمده وداع کند. حضرت‌سجّاد صدا زد: پدرجان! مگر خودت را معرّفی نکردی؟ گفت: عزیز من! پسرم! چرا. گفتم: مادرم زهراست، جدّم پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) است؛ تا گفتم پدرم علی (علیه‌السلام) است. آخر، برای چه من را می‌کشید؟ حلالی را حرام کردم، یا حرامی را حلال کردم. همه گفتند: «بغضاً لأبیک». بغضی که با پدرت داریم. امام‌سجّاد بنا کرد زارزار، گریه‌کردن. «لا حول و لا قوة إلّا بالله العلیّ العظیم»

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ماه محرّم، ماه‌صفر طی [تمام] شد. تو را به‌حقّ پیغمبر، تو را به‌حقّ علی، تو را به‌حقّ فاطمه‌زهرا، تو را به‌حقّ امام‌حسن، تو را به‌حقّ امام‌حسین، تو را به‌حقّ امام‌رضا، اگر ما را نیامرزیدی، ما را اَلسّاعه بیامرز!

خدایا! ما را از عزاداران امام‌حسین (علیه‌السلام) قرار بده!

خدایا! ما را از شفاعت این‌ها محروم نکن!

خدایا! این‌ها خواهش دارند، دست ما را بگیرید!

خدایا! تو را به‌حقّ پنج‌نور پاک، قسمت می‌دهم، ما را تا آخر عمرمان مقدّر کن ما در خانه اهل‌بیت باشیم.

خدایا! روزی ما را جای دیگر حواله نکن! 59

خدایا! رزق و روزی ما را درِ خانه این‌ها حواله کن!

خدایا! این‌ها ما را قبول کنند!

خدایا! به‌حقّ محمّد و آل‌محمّد تو را قسم می‌دهم، عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به‌خیر کن!

خدایا! مملکت ما را از گزند دشمنان دین حفظ‌کن!

خدایا! به‌حق محمّد و آل‌محمّد قسمت می‌دهم، عاقبت تمام دوستان امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را ختم به‌خیر کن!

خدایا! پدر و مادر ما را بیامرز!

خدایا به‌حقّ محمّد و آل‌محمّد تو را قسم می‌دهم که یک علاقه‌ای، یک محبّتی در دل ما ایجاد کن! به‌غیر محبّت خودت و این‌ها و دوستان‌شان، اصلاً محبّت در دل ما نباشد که ما پیش برویم.

یا علی

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ (سوره الإخلاص، آیه ۳)
  2. (سوره النساء، آیه ۴۵)
  3. «إنّ المنافقین فی الدّرک الأسفل مِن النّار»[۲]
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه