گریه ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
گریه ولایت | |
---|---|
![]() | |
پخش صوت | پخش |
دانلود صوت | دانلود |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1377-12-20 |
کد | 10167 |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤيد، الرسولالمکرم، ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و اولادالحسین و اهلبیت الحسین و رحمةالله و برکاته
رفقای عزیز، همینطور که این انگشت هر بشری یک جور است، خیال و فکرش هم یک جور است. بشر، این یک آزمایشی است، حالی شما دارد میکند که تمام کارهای خلقت آموزش است، تمام کارهای خدا آموزش است، میخواهد بشر بیدار شود، چونکه بشر مخیر است. خدای تبارک و تعالی در هر کاری هشدار میدهد. تمام این آیات قرآنی که نازل شده هشدار از برای بشر است؛ چونکه بشر میتواند دست به ماوراء بزند. خدا اگر میگوید «احسنالخالقین»، مگر این بشر، مگر این «احسنالخالقین» که احسنت به خودش میگوید، مگر یک کار کوچکی است که احسنت میگوید؟ رفقای عزیز، آیا رفتید در این فکر که خدا به خودش میگوید «احسنالخالقین»؟ احسنت به خالق تو. من دید ولایتم این است که اگر احسنت میگوید به علی میگوید. امیرالمؤمنین گل آدم را سرشت، احسنت میگوید. احسنت به ولایت میگوید نه به من و تو. من گفتم در جای دیگر، امیرالمؤمنین گِل آدم را سرشت، خدا جان داد. من عقیده ولایتیام این است. رفقای عزیز، ما نباید سیاسی باشیم، ما باید فکری باشیم. سیاستمدار همیشه در فکر خودش است، در فکر مناش است، ما باید فکری باشیم. سیاست امضاء نشده، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببین چه میگویم. نان نخور و سیگار نکش، نوار را گوش بده، تو را به حق علی قسمت میدهم با فکر گوش کن. ما داریم چه میگوییم؟ مگر «احسنالخالقین» شوخی است؟ خدا به خودش میگوید احسنت، گل آدم ابوالبشر را ولایت سرشته است.
حالا اگر میگویم سیاستمدار نباش، سیاستمدارها اینها تایید نشدهاند. از امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام)، یعسوبالدین، جانشین رسولالله، سؤال میکنند معاویه سیاست دارد؟ میگوید شیطنت دارد، یعنی سیاست که معاویه دارد شیطنت است. اما حالا ببین چه میگوید، میگوید نیمساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است. فکر تایید شده، سیاست تایید نشده. من جزء سیاسیون نیستم، سیاست عقلم نمیرسد؛ اما جزء فکرم، من فکر میکنم. فکر، چه فکری است؟ فکر ماوراست. آقا فکر بکن ببین پدرت کجا رفت، برادرت کجا رفت، این مراجع کجا رفتند، همه مردند.
فدایتان بشوم، قربانتان بروم بیایید حرف بشنوید، بیایید از اهل دنیا جدا شوید، والله، تا جدا نشوید ما این حرفها را متوجه نمیشویم. چرا میگوید نیم ساعت فکر بهتر از هفتاد سال عبادت است؟ مگر این شخص نیامد خدمت پیغمبر، یا رسولالله مرا نصیحت کن، کم به من بگو، گفت «فمن یعمل مثقال ذرة خيراً یره، و من یعمل مثقال ذرة شراً یره»، [گفت:] یا محمد، برایم بس است. حضرت فرمود دلش مملو ایمان شد، به دو کلام حرف، آن جنبه مغناطیسی ولایت به این مرد اثر کرد، گفت دعایش مستجاب است، نفرینش هم گیراست. والله، بالله، عقیده ولایتیام است که تا دنیا را از دلتان بیرون نکنید، جنبه مغناطیسی ولایت در قلب شما آن اثری که باید داشته باشد ندارد. بیایید دنیا را از دلتان بیرون کنید.
جوانان عزیز، فدایتان بشوم، قربانتان بروم، اما من بگویم، من شما را گمراه نکنم، کار باید بکنید، درس باید بخوانید قربانتان بروم، خدا از آدم بیکار بدش میآید، پیغمبر بدش میآید. اگر میگویم دنیا را از دلتان بیرون کنید، دنیایی که خدا تایید نکرده، دنیایی که قرآن تایید نکرده، دنیایی که ولایت تایید نکرده. تمام این چیزهایی که به فقرا میرسد چهکسی کرده؟ تو فعالیت کردی، تو کار کردی. بشر باید کار کند؛ اما در کارش همیشه به فکر باشد، خدشه به ولایت نخورد، خدشه به ولایت خودش نخورد عزیزان من.
ما چند تا چیز داریم اینها توام به هم است، اولیاش خداست، بعد قرآن است، بعد ولایت است، بعد شیعه است، اینها توام به هم است. چرا پیغمبر میگوید من شجره توحیدم، اما علی (علیه السلام) ساقهاش است؟ من یکدفعه اینرا خدمتتان گفتهام؛ اما میخواهم کاملش را بگویم. اما قرآن میوه این درخت است، شیعههای ما برگ هستند، این برگ، میوه را نگه میدارد. شما ببین یک انجیرگونه یک برگ است میوهاش اینجاست، این میوه را حفظ میکند. اما داریم، به قول من، درست نمیتوانم بگویم، انجیر از برگ به این میوه میرسد. من خدا میداند یک دانه برگ برمیداشتم در بیابان، یکدفعه بس که فکر میکردم میدیدم الان نزدیک غروب شده، چرا فکر نمیکنید؟ میروید در بیابان، چهکار میکنید؟ خدا یک شاهلوله اینجا گذاشته یک لولهکشی کرده، چهکسی لولهکشی کرده؟ تمام این لولهکشیها را کرده این میوه حفظ باشد. یکی از رفقای عزیز من عالم است، خیلی پیشرفته است، گفت من در کافی این روایت را دیدهام؛ اما حالا این برگ این میوه را حفظ میکند؟ گفتم آن عبا پیغمبر را حفظ کرد ارزش دارد؟ نه، آن ارزش برگ مال آن وقتی است که از ولایت جدا نشده.
اما همه این حرفها این است که میخواستم بگویم، تکمیل به شما بگویم، این است، حالا این میوه را چه کسی میخورد؟ آنکسی که توحیدش درست است، «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما»، آن تسلیم پیغمبر بشود، وقتی که تسلیم پیغمبر شد، حالا باید تسلیم علی (علیه السلام) بشود، تسلیم چه کسی شود؟ ولایت، حالا وقتی تسلیم شد، مگر نیامد «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی»، گفت نعمتی، من نعمت را به شما تمام کردم، حالا عزیزان من، والله، اهل تسنن از این میوه نخواهند خورد، بیایید مبادا ما مشابه اهل تسنن بشویم که به ما هم از این میوه ندهد. از این میوه چه کسی میخورد؟ کسی که «بشرطها و شروطها، انا من شروطها»، شروط را قبول داشته باشد: امام رضا. اشارهای بکنم موقع زیارتشان است، «انا من شروطها»، شرط این میوه خوردن این است که ولایت تو کامل باشد، آنوقت از آن میوه میخوری، نه اینکه بگویی «حسبنا کتاب الله»، کتاب خدا ما را بس است، آنها را قبول نداشته باشد. من گفتم توحید با ولایت با قرآن وصل به هم است، شیعهها هم وصل به این است، این برگش است، والله بالله نمیخورد. حالا من یک روایت به شما میگویم که عزیزان من قبول کنید، فدایتان بشوم. خدا میداند من چقدر ناراحتم، دلم میخواهد تمام اینها را شما به طور تکمیل با من انتقاد کنید، بالاتر بگویید، من که نیامدم برای شما صحبت کنم. من چه کسی هستم آخر؟ حالا ببین چطور میوه را نمیخورد. الان روایت میگذارم رویش، نگویند ایشان بیروایت حرف میزند. والله، اینها عناد دارند، به خدا، به دینم قسم اینها که این حرفها را میزنند، یا بیسواد یا یک چیزهایی میگویند به عقوبت گرفتار میشوند، چونکه وجدان ندارند.
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را فرمود یک نفر است میبینی که تقوا دارد، چنین است، چنان است، اما پول ندارد، (به طلبهها گفت) شما میروید حرفهای آن یکی که پول دارد را میزنید، گفت شما بیوجدانید. ای بیوجدان که تو یک وقت یک حرفهایی میزنی، ببین حرف، کجایش عیب دارد. آخر، تو با مدرک حرف بزن، حالا تو خودت نمیدانم چه کسی هستی آخر؟
حالا ببین من به شما چه می گویم، آدم ابوالبشر یک ترک اولی کرد، از بهشت بیرونش کردند، دیگر نمیتواند میوههای بهشتی را بخورد. برو بیرون چرا ترک اولی کردی؟ به دینم قسم یک خدشهای از ولایت کسری داشت. سیلی به تو میزند، آرام بگیر، ولایت سیلی به تو میزند. از میوه نخورد، حالا من بدبخت اینهمه گناه میکنم، میخواهم از این میوه درخت هم بخورم؟ این میوه به توسط ساق میوه شده، اگر ساق درخت نباشد، من چه بگویم، تند میشود والله اگرنه میگفتم، آنوقت میگویند این قرآن را هم قبول ندارد. چهکار کنم؟ من فشرده با شما صحبت میکنم. این ساق درخت باید آب بخورد، اگر ساق نباشد نه میوه هست، نه درخت وجود دارد، عزیز من، ساق درخت، ولایت است. آن قرآنی که میبینی به پیغمبر نازل کرده از برای سفارش ولایت است، عزیزان من، از برای این است که شما به کمال برسید، یعنی قرآن را بشناسید به توسط علی (علیه السلام): «انا مدینة العلم، علی بابها». مرتیکه، چرا میگویی نمیدانم «حسبنا کتاب الله»؟ هرچیزی را بشر به دست آورده یکجوری استفاده کج میکند، بد میکند. بشر باید تسلیم باشد.
دوباره تکرار میکنم، در تمام این خلقت آدم ابوالبشر بوده، حالا یک ترک اولی میکند میگوید برو. دیگر از میوههای درخت نمیخورد، از میوههای بهشت نمیخورد. عزیز من، میوه قرآن است؛ اما اصل ساق درخت است، اصل ولایت است. قرآن کلام خداست. اگر دارید به من بگویید، من نمیگویم نیست، من هیچ چیزی را نمیگویم هست، من نفهمیدم، من ندیدم، من کورم، من عاجزم، شاید باشد؛ اما معلوم هم نیست باشد. خدا میفرماید ولایت، مقصد من است، نمیگوید قرآن مقصد من است. یک کجدهنی یک گل و گوشهای نگوید این قرآن را میخواهد پایین بیاورد، تو پایینی که نمیفهمی، تو پایینی که نمیفهمی من چه میگویم، حرف مال خودم نیست که من میزنم. قرآن، سفارش ولایت است تا حتی قرآن سفارش شیعههاست. چرا سفارش شیعه است؟ شیعه ولایتش را حفظ کرده، شیعه اتصال به ولایت شده، خدا که این حرفها را ندارد. چرا حمایت از سلمان کرد؟ عزیزان من، شما خیلی ارزش دارید. والله، بالله اگر شما (این حرف باز عصاره دارد) اگر شما از میوه خوردید، عصاره تمام خون تو میشود. مگر من جای دیگر نگفتم؟ چرا متوجه نیستیم؟ چرا در فکر نمیرویم؟ چرا اندیشهمان کم است؟
همسایه ما بود، گفت من یک بزغاله داشتم، این بنده خدا یک بنایی داشت. بزغاله را جا کرده بود یادش نبود، این داشت کاری میکرد، یک قدری گازوییل بود، این تشنگی به آن اثر کرده بود، رفت خورد. گفت تا رفتیم قصاب بیاوریم تمام گوشت این بوی گازوییل میداد. ولایت اینجور است عزیز من، در تمام گلولههای خونت اگر از این میوه بخوری اثر دارد. اگر اثر ولایت در قلب ما باشد، والله گناه نخواهیم کرد، چونکه در تمام عصاره خون تو ولایت است. چرا ما متوجه نیستیم یا کم هستیم؟
قرآن مجید آمده ما را چه کند؟ هشدار به ما میدهد، ما باید هشدار بدانیم. گفت هرچند غافل از آن شاه نباشی، شاید دم زند آگاه نباشی. چرا میگوید غافل نباش؟ باید هیچجا نگاه نکنی. اصلاً من میخواهم بگویم به وجود امام زمان، دنیا نامحرم است، اینقدر به دنیا نگاه نکن. هر روز یک چیزی برایت میآورد، تو هم مدام میزنی آنرا حلال کنی، آنرا درستش کنی. من یادم است یک وقت اگر یک نفر نزول میخورد بچهاش ارزش نداشت، همه چیز به او میگفتند، در خانه این نمیرفتند، نگاه گنهکار به این میکردند. الان نزول تمام این مملکت ما را گرفته، هیچ چیزمان هم نمیشود. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، میگفت زمانی بشود که تمام به این نزول مبتلا شوند. قبح گناه رفته، گناه دیگر قبح ندارد. چرا رفت؟ ما از ولایت کنار رفتیم، وقتی ولایت رفت، دنیا و شیطان میآید جانشینش میشود.
ببین عزیزان من، فدایتان بشوم، حرف من این است، این ولایت یک جنبه مغناطیسی دارد، بیایید نزدیک برویم این جنبه مغناطیسی در شما اثر کند. خدا این حرفها را ندارد، یک وقت میبینی به حیوانش هم جنبه مغناطیسی اثر میکند. اگر جنبه مغناطیسی ولایت به حیوان اثر کرد، آقاجان دارد هشدار به تو میدهد، به من بدبخت میدهد، میگوید بیا جلو، یک حیوان آمد جلو، جنبه مغناطیسی من [به او اثر کرد]، ببین چطور هشدار داد. چطور هوشیار شد، تو بیا جلو ای اشرف مخلوقات، نرو «بل هم اضل» بشو. تمام آیات قرآن دارد هشدار به بشر میدهد، حیوان هوش دارد؛ اما ما به اصطلاح خودمان، عقل داریم. اما حضرت فرمود: در آخرالزمان، ما عقل اینها را میگیریم، آن عقل ولایت است، هوش به آنها میدهیم. اما همان هوش هم باز میشود آدم هدایت شود. خدا کارش هدایتکردن است، عزیزان من، بیایید برویم. من گفتم مگر این گرگ نبود، ببین توی این محبت، خلقت، عالم، هرچه میخواهی بگو، نگاه کرد دید الان این رسول خداست، پیغمبر خداست، یقین کرد. آمده میگوید من همسرم نمیزاید دعا کن که این فارغ شود. گفت برو، رفت فارغ شد. ببین چه دارد میگوید، منِ عقلدار این را میتوانم بخواهم از پیغمبر؟ ما چه میخواهیم از امام زمان؟ ای بشرِ عقلدار، تو خیال کردی عقل داری، والله عقل نداری. چه میخواهی آخر؟ یک چیزهایی میخواهد که آدم خجالت میکشد. آمده بود حجر حضرت اسماعیل یک چیزهایی میخواست که، نه یکی نه دو تا! باباجان، عزیزجان من چیزی که فانی میشود آدم از امام نمیخواهد، چیزی که باقی است میخواهد. چیزی که فانی میشود نمیخواهد. این همه که امام زمان را نمیبینیم یا حد به گردنمان است، یا اینقدر بیعقلیم که یک چیز مختصر میخواهی، او هم راهت نمیدهد. تو بیا یک چیز با عظمت بخواه ببین چطور راهت میدهد. مگر آنها نبودند که یک شخصی بود، سلطانی بود این وزیرش ناصبی بود. گفت چهکار کنیم که این شیعهها را لکهدار کنیم، رفت همان شیطنت را داشت، یک انار نوشت اینجا ابابکر و عمر و عثمان و آخرش هم علی. این مرتب فشار آورد و فشار آورد، گفت ببین این آیات است. اینها را خواست، گفت یک هفته به ما وقت بدهید. همهاش گریه و زاری بعد خدمت حضرت رسید. گفت چرا گفتی یک هفته، میخواستی بگویی امشب فرداشب، اصلاً گفت چرا گفتی یک هفته؟ تو خودت گفتی یک هفته، یک هفته است دارید گریه و زاری میکنید. ببین کار اهمیت دارد، من حرفم سر این است. آره خلاصه گفت این یک قالب درست کرده است و یک وقت هم من اشاره کردم، گذاشته است در بالاخانه، این را به آن سلطان بگو نگهش دارد، خودتان بروید، جایش کند بروید آنجا، رفت آنجا. چطوری گفت؟ بابا اگر شما میگویید امام زمان را نمیشود [دید] چطور رسید؟ یک چیز مهمی میخواهد. ما اگر میخواهیم باید یک چیز مهمی بخواهیم. به خودش قسم، اگر گفتم به خودش قسم، به تمام خلقت امام زمان میارزد، اگر چیز حسابی بخواهی، جواب به تو میدهد، ما چهچیز میخواهیم؟ پس ما باید، این زندگی ولایت در دل شما، این است عزیز من، حالا گرگ چه میگوید؟ میگوید یا رسولالله شما که دعایت اینجور مستجاب است پس دعا کن گوشت و پوست شیعههایت هم به ما حرام باشد، دعا کرد.
بابا عزیزمن ببین یک حیوان اطاعت میکند، دیگر ندرید. از گرسنگی جان میدهد و یک شیعه را نمیدرد. چرا ما میرویم؟ صد دفعه قرآن گفته، خدا گفته، پیغمبر گفته این ربا حرام است، غش در معامله حرام است، دروغ بگویی [حرام است]، آمده خدمت امام صادق یابن رسولالله ما دروغ گفتیم یک چیزی فروختیم، حضرت میگوید معاملهات حرام نیست یک دروغ گفتی، نمیگوید ملائکه این آسمان، تمام ملائکهها یک بوی گند از دهنت بیرون میزند، تمام ملائکههای آسمان به تو لعنت میکنند، وقتی هم میآیی در صحنه محشر به پیشانیات نوشته «هذا مشرک». حالا در این مملکت دروغ پیدا میشود؟ والله اگر یکی دروغ نگفت تعجب کنید، نه دروغ گفت، اگر یکی نگفت تعجب کنید. کجا رفتیم اینجا آمدیم؟ آیا ما میتوانیم اینجور از امام از حجت خدا درخواست کنیم؟ باباجان من، عزیز جان من، یک حیوان به فکر شیعههاست، یک قدری فکر کنید. این نوار را وقتی میگذارید دوفعه بگذار، سه دفعه بگذار، یک قدری فکر کن. خدایا ولایت در قلب ما خطور کند، خدایا در قلب ما جایگزین کند. به ولایت قسم، اگر ولایت در قلب ما جایگزین کند، گفتهام یکجا، تمام لذتهای عالم پیش ما ذلت میشود.
حالا ما در گریه صحبت میکردیم که این دوست عزیزم گفت یک اشارهای بکنید. این بود که گفتیم که تمام خلقت برای امام حسین گریه میکنند. امروز یکی از علما آمد اینجا، این مرد خیلی به اصطلاح ولایتی است و اینها، سؤال کرد گفت من دیدهام در کافی نوشته است، ما فقط برای امام حسین باید گریه کنیم. گفتم روایت هم داریم به همان آقا، گفتم روایت هم داریم؛ وقتی شخصی رفت خدمت امام صادق دید فقط استخوانهای سرش مانده است، تمام بدنش را زهر آب کرد. بنا کرد گریه کردن، گفت برای چه گریه میکنی؟ گفت برای شما، گفت ای شخص (این است که میگویم آدم باید راضی باشد، امام ما دستور فرموده است) گفت: اگر تمام جان یک شیعه را مقراض کنند به خیرش است، اگر سلطنت روی زمین هم به او بدهند به خیرش است؛ اما ای شخص گریه کن برای جدم حسین. من پسرم الان هست، شیر هست، آب هست، گفت گریه کن برای حسین. گفتم این حرف هست؛ اما آقای بزرگوار ببین من چه به تو میگویم، ما یک گریهای داریم آنها درست است مال امام حسین است، امام حسین سفینه نجات است. تمام خلقت برای حسین گریه میکند؛ یعنی آسمان، لوح، قلم، گفتیم در یک جا تا حتی جهنم. سؤال شد، سؤال کرد یکی از علما، جهنم که در غضب خداست، چرا گریه میکند؟ گفتم که آن هم هماهنگی میکند، روی هماهنگیاش گریه میکند. اینها جواب دادند. حالا حرف ما سر این است، بعد به این آقا گفتم یک گریهای داریم گریه ذوق است، یک گریههایی است گریه بیاختیاری است، شما الان چشمت میافتد به قبر علیبن موسیالرضا یکدفعه گریه میکند، این گریه ذوق است. چشمت میافتد به قبر آقا امام حسین گریه ذوق است. آقایت، پسرت میخواهد برود مکه یکمرتبه گریه میکنی، این گریه ذوق است. این گریهها تکذیب نشده، اما اگر میگوید که گریه کن برای امام حسین؛ یعنی دارد به شما دستور میدهد امام حسین سفینه نجات است. امام حسین یک جوری است که شما وقتی حساب میکنی میبینی که تمام اینها نور الواحدند؛ اما خدا هرکسی را یک حسابی رویش میکند. اینها همهشان نور الواحدند، همهشان یکی هستند، همهشان از نور خدا به وجود آمدهاند، اینها گفتم جزء خلقت نیستند. عزیزان من، اینها را نیاورید در خلقت، اگر بیاورید در خلقت، خودتان هم گمراه میشوید. خلقت گنهکار است. آقا، نمیفهمیم، والله، به دینم، نمیفهمیم، ما اینها را میآوریم در خلقت. خلقت که گنهکار است، آیا دوازده امام، چهارده معصوم گنهکارند؟ ای نادان، چرا اینها را میآوری در خلقت؟ آخر، تو که عقل نداری میگویی با عقل خودمان.
حالا ببین من به تو چه میگویم، یک چیزهایی است خدای تبارک و تعالی تمام اینها عظمی هستند اما خدا هم عظمائیت میدهد. اینها همهشان آیت عظمی هستند، اما خدا چهکار میکند؟ من روایت میگذارم رویش عزیزان من، فدایتان بشوم، حالا امام هادی مریض شده، یک حاجب میگیرد میگوید برو زیر قبه آقا امام حسین به من دعا کن، من شفا بگیرم. تمام این کارها والله بالله دارد ما را راهنمایی میکند. مگر دعای امام مستجاب نیست؟ امام به یک خلقت دعا میکند مستجاب است، چرا میگوید برو؟ حالا آن حاجب میگوید ولی خدا تویی، ای امام هادی، نفسها که همه عالم میکشند در قدرت توست، آنچه که فلجی و مریض است اینها همه را تو شفا میدهی، این چه مبنایی دارد؟ میگوید جدم رسولالله گفت برو زیر قبه امام حسین. ببین این یعنی چه؟ یعنی ای بشر، بیا «انالله و ملائکته یصلون علی النبی» را قبول کن، کجا میروی زیر بار بعضیها؟ امام دارد چهکار میکند؟ جدم رسولالله گفته برو زیر قبه جدم حسین. تا رفت دعا مستجاب شد، امام خوب شد. امام خوب است. ببین من دارم چه به تو میگویم. آیا این حرف چیست آخر که میزند؟ حالا اگر میگوید گریه، درست میگوید. الان موقع حج است، مگر من خدمتتان عرض نکردم که ابراهیم یک لکه اشک ریخت، شد ذبحالعظیم. گریه امام حسین خیلی ارزش دارد، میگوید به قدر بال مگس چشمت اگر تر شود، خدا میآمرزد گناهانت را هر چه که هست، اما اصلش درست باشد، ولایتت درست باشد، نه هرکس گریه کند. اگر گریه درست است، وقتی که حضرت زینب به ابن سعد گفت یابن السعد ایقتل ابیعبدالله، تو ایستادهای و حسین مرا میکشند؟ بنا کرد گریه کردن، روایت داریم ریش نحس نجسش همه تر شد، اشکهایش چکید. چرا اهل آتش است؟ پس هر گریهای که گریه نیست. گریهای که تایید باشد، گریهای که (هرچه شد دیگر) گریهای که از روی ولایت بلند شود، نه از روی نجاست. ابنسعد گریهاش از روی نجاست و خباثت بود؛ گریه کرد، ارزش ندارد. گریهای که ارزش دارد باید از ولایت سرچشمه بگیرد، آن گریه، گریه است.
حالا داشتیم از گریه میگفتیم، حالا توجه بفرمایید گفتیم تمام خلقت گریه برای امام حسین دارند میکنند. اما حالا خبر داریم، روایت داریم، خود ولایت چرا گریه میکند؟ حرف این است، حالا چرا خود ولایت گریه میکند؟ این بود که گفتم باید بکِشید، یکی از رفقا، من بنا شده اسم کسی را نیاورم، یکی از رفقا تهران است، به من زنگ زد من این مطلب را گفتم. گفت: من خواب دیدم که یک حلالی من میخواهم، یک کاری دارم میکنم، یک اندازهای ناقصی دارد، هرکجا گشتم نبود، آمدم در بازار دیدم شما نشستی، یک چند نفری [هستند] داری صحبت میکنی، یکمرتبه به من گفتی آقا او را میخواهی؟ آنجاست. این پسر آقای آلطه رفت مشهد، خدا حفظش کند، نفسکُشی میکند میآید اینجا، ایشان خیلی سطح سوادش بالاست، گفت من خواب دیدم که آمدم شما یک عطایی به من کردی. وقتی من این مطلب را به او گفتم، گفت عطا همین بود.
حالا چرا خود ولایت گریه میکند؟ خدای تبارک و تعالی مقصدش ولایت است، مقصدش علی است، مقصدش حسین است. اما خدا یک خواست دارد، توجه بفرمایید، خدا یک خواست دارد. حالا به خواست خدا جسارت شده است. خدا ناراحت است، حالا ولایت برای چه گریه میکند؟ برای خواست خدا. چرا؟ به خواست خدا خدشه خورده است. خیلی قشنگ است؛ اما من سؤالش را پاسخ نمیدهم، کسی سؤال نکند، میخواهد قبول کند، میخواهد قبول نکند. سؤالش همين است، به خواست خدا حالا توهین شده. حالا اگر بگویی میگویم، چرا میگوید اگر به یک شیعه توهین شد، هیچ عبادتش را قبول نمیکند؟ چرا توهین کردی؟ چرا میگوید اگر حب امیرالمؤمنين نداشته باشی، عبادت ثقلین کنی تو را نمیآمرزم؟ پس این حرف صحیح است که خدا یک خواست دارد. حالا ما چهکار میکنیم؟ حالا چرا اینجورند اینها؟ به عقیده ولایتی من دارند نجوا میکنند. حالا من یک روایت میگذارم رویش، گوشه کنار مجلس بعضیهایتان یک چیزی در دلتان است، یک خرده هست، دارم میبینم بعضیهایتان را، یک نیمه سؤالی دارید. چرا؟ یکی از علمای اعلام تشریف آوردند اینجا، چندوقت پیش از این، یک بحثی شد، گفت من این روایت را در کافی دیدهام، با قرآن هم مطابقش کرد، یک آدم دقیقی است، گفت یک نفر است او را محشر میآورند، خیلی گناه کرده است. امیرالمؤمنين علی (علیه السلام) میگوید او را رو به جهنم ببرید، دم جهنم خدا میگوید او را برگردانید. این یعنی چه؟ مگر علی (علیه السلام) قاسم بهشت و جهنم نیست با رسولالله؟ قاسم بهشت و جهنم است. امر کرده است این را ببرد، چرا خدا میگوید او را برگردانید؟ گفتم عزیز من، فدایت بشوم، این بس که گناه کرده گناهانش را علی دارد میبیند، میگوید چرا جلوی خدا اینقدر گناه کردی؟ چرا خدا را ندیدی؟ چرا اینقدر بیحیا بودی؟ این امیرالمؤمنين علی (علیه السلام) چونکه اینهمه گناه جلوی خدا کرده میبرد او را بسوزاند. حالا که آنجا میرود خدا میبیند این یک ذره گنهکار است؛ اما ولایت هم یک خرده دارد، به واسطه ولایتش میگوید او را برگردانید. گفت: احسنت، گفت چرا ما اینقدر میخوانیم این حرفها را نمیفهمیم؟ گفتم آن به من کاری ندارد دیگر، گفت آخر اینقدر حرف اساسی و خوب؟ گفتم خدا دارد نجوا با علی میکند، علی دارد نجوا میکند.
عزیزان من، اینکه گفتم جوان در این مجلس است خدا حفظشان کند. اینها هرکدامشان این جوانها مانند چراغهایی هستند که در عالم دارند میدرخشند. گفتم گناه خیلی موضوع ندارد، گناه را خدا میبخشد. آن توهینی که به وجود امام زمان میکنی، آن توهینی که به خدا میکنی، والله آن گناهش خیلی بیشتر است. چونکه آن توهین به ولایت است تو داری میکنی، اما گناه که میکنی قابل آمرزش است. چیزی که قابل آمرزش است خیلی (نمیگویم خدای نخواسته گناه کنید) خیلی چیزی نیست، گناه ولایت [بزرگ] است. نوشتهاند در این کتابها گناه کبیره و صغیره، یک نفر یک کتابی آورد گناهان کبیره و صغیره. گفتم این شخصی که نوشته است، این کاری که کرده این است گناه کبیره، نه ای. خشکش زد، گفتم کتاب گناه کبیره نوشته؛ اما خودش گناه کبیره کرده، چه داریم میگوییم؟ گناه کبیره گناه به ولایت است، تمام این گناهها صغیره است؛ یعنی کوچک است در مقابل ولایت. اینقدر ولایت بالاست که خدای تبارک و تعالی به موسی میگوید رفتی دیدن آن همسایهات؟ چرا نرفتی؟ چرا من مریض شدم دیدن من نیامدی؟ خدایا مگر تو مریض میشوی؟ فلانی، خدا یک دانه شیعه را خودش حساب میکند، چه داریم ما میگوییم؟ کجاییم؟
هزار چراغ دارد و بیراهه میرود | بگذار تا رود و ببیند سزای خویش |
ما قول دادیم به شما که یک قدری این سوره حضرت یوسف را معنی کنیم، حالا این دوست عزیزمان هم یک سؤالی کرد. سوره حضرت یوسف خیلی قشنگ است؛ اما اگر کسی مبنایش را بفهمد. آیات قرآن همهاش عبرتانگیز است اگر ما عبرتش را بفهمیم. سوره را میخوانند. من دیدهام دیگر، من قرائت خیلی رفتهام، اما همانجا که مینشستم انگار میخواستم انفجار کنم. یک چند دفعهای رفتم، دیگر نرفتم. همینجور که داری نگاه به این آقا میکنی، یک چیزی میخواهی بگوید یک چیز دیگر دارد میگوید. منبریهایش هم بیشترشان همینجورند، همینجور که داری نگاه میکنی میخواهی یک چیز بگوید، یک چیز دیگر دارد میگوید. آره مثل اینکه من حسینم، دارد علی به من میگوید، بابا من چندین سال است حسینم، یک چیز دیگر میگوید.
این سوره حضرت یوسف، خیلی عبرتانگیز است، اما اگر ما در ماورای این خرد بشویم، یعنی ببینیم که این آیات قرآن چطور شدند، اینها اینجور شدند ما نشویم. آنکه پسر پیغمبرش را اینجور میکند، تو که پسر یا مشهدی هستی یا آقا علی هستی، نمیدانم شیخ علی هستی و چه هستی، پسر پیغمبر نیستی. چرا اینجور میکنی؟ خدا پسرخاله هیچکس نیست، فقط کسی که امتحان ندارد دوازده امام، چهارده معصوم هستند، آنها خودشان امتحانند. تمام بشر باید امتحان بشود، وقتی از امتحان درآمد، مدال به او میدهند، تمام بشر. آنها جزء بشر نیستند، آنها جزء نور خدا هستند، بشر خلقت است. خلقت توان درست کردن ندارد عزیز من، خودش ناقص است، من یک مثل سر و ساده بزنم، یک کوزهای که شکسته این آب نگه نمیدارد، تو مدام آب در آن بکن. کل خلقت والله، بالله، ناقص است؛ فقط بشر را گول میزند. آن میگوید چند وقت میآیم اینجا را درست میکنم، اینجور میکنم، آنجور میکنم، میبینی نشد؛ یعنی نباید بشود، چونکه خلق خودش ناقص است.
حالا این را من به شما بگویم، تمام انبیاء به غیر از پیغمبر آخرالزمان جزء خلقند، اگر اینرا فهمیدی همهجا نمیروی، عزیز من، هرجایی نمیشوی. یک قدری تامل میکنی، فکر میکنی. تمام انبیاء جزء خلقند. اگر نیست آقایانی که با قرآن مطلع هستند، من را مطلع کنند. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف»، من هم ضعیفم و هم ذلیلم. من را آگاهی بدهید. حالا مگر حضرت یعقوب پیغمبر نیست؟ چرا، ببین چهکار میکند، یک کنیز خریده است ایشان یک بچه دارد. آن زمانی که حضرت یعقوب حیات داشتند برده فروشی صحیح بود، میفروختند و برده را میخریدند تا حتی داریم امام سجاد اول ماه مبارک یک قدری از اینها را میخرید، بعد از ماه اینها را آزاد میکرد. میگفت (ببین دارد حالی ما میکند) من شما را آزاد میکنم، دعا بفرمایید خدای تبارک و تعالی من را از آتش آزاد کند. روایت این را داریم، به تو دارد میگوید عزیز من، موی حضرت نمیسوزد. مگر نگفتم هفت تا مو آوردند خدمت امام موسیبنجعفر، در زمان هارون لعنةالله بود. گفت این موهای جدت است، هارون آورد خدمت موسیبنجعفر گفت این به من عطا کرده گفته موهای جدت است. گفت آتش بیاورید، آتش آوردند پنج تایش نسوخت، دو تایش سوخت، گفت آن موهای جدم نبود. من روایت را صحیح دارم رد میکنم که امام سجاد برای خودش نگفته است برای ما گفته است. آنوقت حضرت فرمود این دوتا موهای جدم نبود، درست است؟ گفت من این دوتا را انداختم رویش عددش زیاد شود، پس مویش نمیسوزد، چرا این را میگوید؟ دارد حالی تو میکند عزیز من، فدایت بشوم. حالا این بردهفروشی صحیح بوده، حالا این یک کنیز خرید با بچهاش، بچه یک قدری که رشد کرد، خب، حالا اینها که به اصطلاح میخرند یا کنیز یا غلام، این یک قدری رشد کرد این بچه را آمدند خریدند. تا بچه را فروخت از این مادر دور شد، مادر یکدفعه دلش سوخت. گفت خدا من که آمدم در پناه پیغمبرت حفظ باشم، بچه من را جدا کرد. یااماه، بچهاش را جدا میکنم، ببین خدا این است، عدالت خدا این است. زن را با پیغمبر فرق نمیگذارد، چرا اینقدر مردم را فرق میگذارید؟ چرا تملق میگویید؟ ببین ولایتِ چهکسی صحیحتر است، گفت بچهاش را جدا میکنم. ببین من دارم میگویم این کار خلاف نبود، اگر ذهن ناقصتان جایی میرود، خلاف نکرده است. والله، به دینم قسم، اگر من بودم این کار را نمیکردم. من یکی از این همسایههایمان یک یاکریم بود اینجا، با این تفنگها زد بالش شکست، خدا میداند من چه به سرم آمد. اگر یک میلیارد داشتم میدادم، بال این را درست میکردم، این برود با جفتش بپرد. آتش گرفتم، پابرهنه دویدم در کوچه، این را خواستم، پدرش را خواستم، برادرش را خواستم، اینها را خواستم. اصلاً دیگر این طفلک مطلقاً این کار را نکرد. چرا؟ ولایت وقتی در تو نفوذ کرد یک ذره ناراحتیِ حیوان را نمیتوانی ببینی، چرا ظلم میکنی؟ چرا یک مالی را چنگ میزنی؟ تو ولایت در قلبت نیست، ولایتت مصنوعی است. مگر این علی (علیه السلام) نیست که آمده در مسجد کوفه؟ داد میکشد، میگوید مسلمان از این غصه بمیرد جا دارد. علی چه شده؟ در پناه اسلام از پای یک بچه یهودی خلخال کشیدهاند. یک ذره پای این بچه خراشیده شده بود. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را گفت تا چند وقت ایشان نمازهای نافلهاش را نشسته میخواند. این چه دلی است تو داری؟ این چه دلی است من دارم؟ مگر ولایت شوخی است که اینهمه ما کوس ولایت میزنیم؟ ما در عمل رفوزهایم.
من به دینم قسم نمیخواهم خودم را افشاء کنم، من در تمام مدت عمرم در این عمرم که گذشته نگاه میکنم، پرونده دارم، دو شب به من بد گذشت. یک شب سه سال بود برف نمیآمد، برف آمد ایشان به من گفت آن همسایه چهار پنج تا بچه دارد. رفتم دیدم یک والور روشن کرده دور این است. اگر خوابم برد، خواب به من حرام باشد، تا صبح ناراحت بودم و در حیاط گشتم و در اتاق گشتم، مدام میغلتیدم، مگر خوابم برد؟ صبح رفتم زغال خریدم، کرسی خریدم، اینها را کردم، خواب دیشب را امشب کردم. بشر باید در ولایت ناراحت باشد اگر یک ظلمی کرد، یک ظلمی را دید. ببین چه دارم به تو میگویم عزیز من، آن ولایت والله در قلبت نیست که بدانی یک نفر وضعش ناجور است، تو راحت باشی.
الان نزدیک شب عید است عزیزان، من نمیخواهم به شما بگویم، خدا میداند یک مراجعههایی که میشود من فقط باید بسوزم، آن کفش ندارد، آن نمیدانم مانتو ندارد، آن چه ندارد، اینها هم رویشان به ما باز است. الحمدلله بعضیها هستند خب کمک کردند، خدا یاریشان کند، نمیخواهم اسم بیاورم. اما الان چهجور است؟ تو چطور اینجور هستی نمیدانم سفره هفتسین درست میکنی؟ تو چه مسلمانی هستی؟ سفره هفتسین درست میکنی هفتجور چیز میگذاری، آیا این است؟ این است ولایت؟ شرط ولایت این است سفره هفتسین درست کنی؟ اگر هم نداری یک ذره باید ناراحت باشی که، اینکار را نکن. من از اول عمرم شب عید برنج درست نکردم، بروید ببینید، الان شاید بچههایم اینجا باشند. یک چیز مختصر میخورم، حالا یکمرتبه اگر یکی مهمانم کرد مقدسی نمیکنم، من خرمقدس نیستم. اگر یکی مهمانم کند میخورم، اگر یکی برایم تعارف هم بیاورد میخورم؛ اما خودم درست نمیکنم، میگویم همینقدر من یکقدری چیز کنم که اگر کسی اینجور است، من آن جور نباشم، این کار را که میتوانی بکنی.
حالا این چهکار کرد؟ حالا بچه را فروخت، (کجا رفتیم؟ میبرندمان، من والله نمیخواهم این حرفها را بزنم، خدا میداند من نمیخواهم بزنم، باور کنید، یکمرتبه میآید خودش) ، حالا یوسف شب خواب دید، یک خوابی دید اینجور شد و اینجور شد، ماه اینجور شد و ستاره اینجور شد، یعقوب هم فهمید که به بلا گرفتار میشود، اما نفهمید مال این است. ببین اینجایش، درست است، نمیداند مال این هست. پیغمبر باید به او برسد.
باباجان، عزیزجان من، بیایید پیغمبر را با امام فرق بگذارید. ما اینقدر بیشعور هستیم خلق را با امام فرق نمیگذاریم. من دارم چه میگویم، او دارد چهکار میکند. من میگویم با پیغمبر فرق بگذار، او با خلق فرق نمیگذارد. من دارم میگویم عزیز من، امام را با پیغمبر فرق بگذار، این خلق را با امام فرق نمیگذارد. حالا چهکار کنیم؟ باید بسوزیم و ببینیم و بشنویم و بسازیم. خبر ندارد که، اگر خبر داشت رفعش را میکرد. میرفت آنرا پس میگرفت و این کارها، خبر ندارد. باید به او برسد نرسیده است. حالا برادرها آمدند. ای پدرجان، این برادر ما جایی را بلد نیست، ما او را میبریم، قسم خوردند، سوگند خوردند، او را زمین نمیگذاریم، کول میکنیم، اوو را میبریم، ماچش کردند، نوازشش کردند، خیلی. حالا برداشتند او را بردند. اولاً که روایت داریم میخواستند او را بکشند، بنیامین برادر این بود، این ده تا از یک زن دیگر بودند، گویا یک زن یا دوتا زن، آخر ما نمیخواهیم بفهمیم، ما میخواهیم با یک چیزهایی اینجورش میکنیم، آنها چندتا بودند؟ الان میگویند چندتا بودند؟ چندتا زن بودند؟! به تو چه چند تا زن بودند! تو مبنای قرآن را بفهم، حالا چندتایش اصول دینت است؟ فروع دینت است؟ چه چیزت است؟ ایرادت است. به یک چیزهای آیه قرآن، به یک چیزهایی میروند میچسبند، به آن میچسبند، به یک چیزهایی اصلاً هیچ فایده برای این ندارد. نمیرود در فکر که خودش این کار را نکند، مثل همان گوساله، گاو چهجور باشد؟ چند سالش باشد؟ چهجور باشد؟ خب، اول اگر همان را میبردند زنده میشد، این همه ایراد. یک عدهای هستند از آن زمان والله ماندهاند، هر چیزی را ایراد میکنند. بابا سؤال خوب است، ببین من دارم میگویم سؤال کنید، سؤال به غیر ایراد است، این را با آن فرق بگذارید. همانطور که امام را با پیغمبر فرق میگذارید سؤال را هم با ایراد فرق بگذارید. سؤال کنید، من خودم دارم میگویم اما به غیر ایراد. حالا آن بنیامین گفت نه او را نکشید، گفتند او را در چاه میاندازیم. گفت بیندازید در چاه، حالا ببین این است که عزیز من فدایتان بشوم...
یا علی