منتخب: تذکراتی راجع به محرم

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً أحد است. حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.

شناخت اما‌م‌حسین، شرط سینه‌زدن و مشکی پوشیدن[۱]

رفقای‌ عزیز! دو سه روز به ماه‌ محرّم کار داریم. من دلم می‌خواهد یک بهره‌ای از این دهه ‌محرّم یا ماه‌ محرّم ببریم، نه بهره‌ای که تا حالا یا به ما نگفته‌اند یا ما نفهمیده‌ایم؛ چون کسی‌که حرف ولایت می‌زند، باید ولایت در قلبش خطور کند. اگر خطور نکند و یک ولایت خیال‌بافی باشد، مبنای قرآن و مبنای امام را نمی‌داند؛ چون‌که مبنای امام و مبنای قرآن یکی است.

ما بیشترمان، دهه‌ محرّم که می‌شود سیاه می‌پوشیم. به اصطلاح، خودمان را شبیه عزادار می‌کنیم و گریه می‌کنیم، زنجیر می‌زنیم و سینه می‌زنیم. خب، همه این‌ها درست است؛ اما برای چه کسی زنجیر و سینه می‌زنی؟ برای امام‌ حسین (علیه‌السلام)؟! آیا ما امام‌ حسین (علیه‌السلام) را شناختیم یا نه؟ امروز، برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) سینه می‌زنیم، پس‌فردا، برای کسی دیگر می‌زنیم. امروز، برای امام ‌حسین (علیه‌السلام) گریه می‌کنیم، پس‌فردا برای یکی دیگر گریه می‌کنیم. هیچ فرق نمی‌گذاریم؛ یعنی مغز ما کشش ولایت ندارد. پدرمان این‌جور می‌کرده، ما هم می‌کنیم. آن خانم، مادرش گریه می‌کرده، دائم به سینه‌اش می‌زده، او هم می‌زند. من دلم می‌خواهد که رفقای ‌عزیز، یک اندازه‌ای گوش بدهند و تفکّر داشته‌ باشند. [۲]

حالا پس‌فردا مُحرّم می‌شود، تو چه‌ کار می‌کنی؟ قربان آن سینه‌زن‌هایی که حسین (علیه‌السلام) می‌گفتند! قربان آن سینه‌زن‌ها بروم! خدا رحمت‌شان کند! حسین (علیه‌السلام) می‌گفتند. خدا حاج ‌شیخ‌ عباس را رحمت کند! به‌ من می‌گفت: حسین! عالِمی که نگاه به رویش بکنی، چقدر ثواب دارد! اشاره‌ای کرد. من در خانه آقای ‌بروجردی می‌رفتم، خودخواه نبودم. یک‌جا می‌نشستم آقا را ببینم. حالا یک دسته سینه‌زن از همین رعیت‌ها و از همین‌جور آدم‌ها آمدند، به حضرت‌ عباس، یک‌ دانه عمّامه‌ای تویشان نبود؛ همه‌اش از همین‌ها بود.

آقای ‌بروجردی، خانه‌شان تالارچه‌ای داشت، آن‌جا می‌نشست. از آن‌جا پایین آمد. وقتی پایین آمد، همه متحیّر شدند که آقا چه‌ کار دارد می‌کند؟ مجلس تکان خورد. یک‌ وقت آمد و گِل پای آن سینه‌زن را به چشمش مالید، چشمش خوب شد. ای سینه‌زن! در آخرالزّمان چه می‌گویی؟ بگو حسین! بگو علی! بگو زهرا! آن‌وقت پای تو تربت می‌شود. چه‌ خبر است دنیا؟! یک مرجع جهانی، خاک پای یک سینه‌زن، چشمش را شفا داد. چرا؟ این سینه‌زن می‌گوید حسین! حرف دیگر نمی‌زند؛ این حرف‌ها را از ما گرفتند.

حالا می‌خواهم به شما بگویم: شما باید نقش امام ‌حسین (علیه‌السلام) در دل‌تان باشد. چند روز دیگر اوّل محرّم است. اگر مشکی می‌خواهی بپوشی، امر را بپوش! من خودم هم می‌پوشم. [۳]

عزیزم! لباس‌ مشکی پوشیدی، باید مُحرم باشی؛ مبادا گناه کنی، مبادا مُبطل به‌ جا بیاوری، همین لباس‌ مشکی بپوشی و هر کاری خواستی بکنی؟! مگر لباس، تو را نجات می‌دهد؟! همین‌جور که لباس احرام در مکّه می‌پوشی و مُبطل به ‌جا نمی‌آوری، عزیزان من! باید در مُحَرّم هم مبطل به ‌جا نیاورید، آن‌جا محض گوسفند مُبطل به ‌جا نمی‌آورید، این‌جا محض امام‌ حسین (علیه‌السلام) به‌ جا نیاورید! محض حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) به‌ جا نیاورید! [۴]

ای آقایی که تو می‌گویی لباس ‌مشکی نپوشید! تا حتّی به ایشان گفتند محرّم یا عاشورا هم نپوشیم؟ گفته: وقتی می‌خواهی نماز بخوانی، آن ‌را دربیاور! عزیز من! ببین زینب این تاریخش است، یزید آمد و محمل‌ها را سیاه‌پوش کرد. والله، اگر تو برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) سیاه نپوشی، آن‌جا در قیامت سفید نمی‌پوشی؛ این سندش است، چرا ما متوجّه نشدیم؟ اصلاً مشکی ‌پوشیدن شعار است. لااقل عزیز من! روز عاشورا بپوش! ما نمی‌گوییم دو ماه بپوش! این شخص می‌گوید: اصلاً عاشورایش هم اگر می‌خواهی نماز بخوانی، دربیاور! این حرف یک قدری مرا ناراحت می‌کند؛ اگرنه حالا می‌خواهی بپوش! می‌خواهی نپوش! منکرِ سیاه‌پوش بودن ناراحتم می‌کند، خب این آقا مجتهد هم هست! یزید همه مَحمل‌ها را سیاه‌پوش کرد. [۵]

روضه‌خوانی با امر نه از روی شهوت[۶]

یک عدّه‌ای هستند چشم می‌مالند که محرّم بیاید و به عناد خودشان برسند، به شهوت خودشان برسند. کجا به‌ حساب امام ‌حسین (علیه‌السلام) می‌گذارید؟ چرا این‌ کارها را می‌کنید؟ اگر یک ‌جایی را به‌ نام امام‌ حسین (علیه‌السلام) اشغال کردید، باید امر امام‌ حسین (علیه‌السلام) را اطاعت کنید! کسانی‌که سردسته هستند و روضه‌خوانی می‌کنند، چراغانی می‌کنند، خیلی بدشان نیاید. بدانند که دارند اشتباه می‌روند؛ اما اگر اشتباه را فهمیدی، باید دیگر دنبال آن نروی.

گناه چند جور است: گناه عوام را خدا می‌آمرزد. عقلش درست نمی‌رسد. یک گناه می‌کند، یک «أستغفر الله» می‌خواهد؛ اما دیگر آن کار را نکند. الآن اگر جوانی گناه کرد، خیلی ناراحت نباشد. خدای تبارک و تعالی به داوود گفت: ای داوود! من گنه‌کاران را، توبه‌کنندگان را از صدّیقین بهتر می‌خواهم. گفت: خدایا! صدّیقین شکم‌شان به پشت‌شان چسبیده است، همه‌اش خدا، خدا می‌کنند. گفت: برای بهشت این ‌کار را می‌کنند. عزیز من! تو برای بهشت هم که نمی‌کنی، تو تمام کارهایت جهنّمی است. از روضه‌خوانی تا چراغانی‌هایت که به امر نیست، پایه ندارد. حالا آن گنه‌کار می‌گوید: خدایا! ما را بیامرز! خدا خوشش می‌آید. مگر خدا از مقدّس خوشش می‌آید؟ خدا خوشش نمی‌آید، من هم خوشم نمی‌آید؛ چون‌که بیشتر فتنه و فساد، گیر مقدّسی است که امر امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را اطاعت نمی‌کند؛ من آن مقدّس را می‌گویم. امر خودش را و یا خلق را اطاعت می‌کند؛ این اصلاً از صحنه توحید، از صحنه ولایت، از صحنه قرآن بیرون است، در صحنه خودش است. باید امر خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت کند، امر خلق را اطاعت می‌کند. وای بر ما!

آقایانی که روضه‌خوانی می‌کنید! تکیه‌ها و مساجد را اشغال کردید و چراغانی می‌کنید! شما باید اوّل عدالت داشته‌ باشید. حالا آن کسی‌که عدالت دارد، باید به امام‌ زمان خودش، به ‌قرآن مجید یقین داشته ‌باشد. شما کدام‌یک از این‌ها را دارید؟ هیچ‌کدام. حضرت فرمود: در آخرالزّمان، بچّه‌ها به منبر می‌روند، زمام کارهای ما را شِرار الخلق در‌ دست می‌گیرند. «خُدّامنا شِرار الخلق».

حالا آقا به منبر می‌رود و می‌گوید: آمریکا چه ‌کار کرده ‌است؟ انگلیس چه ‌کار کرده ‌است؟ آمریکا می‌خواهد به ایران حمله کند و راه‌پیمایی کردند و توی دهان آمریکا زدند. این حرف‌ها آخر به‌ درد مردم نمی‌خورد. آن لعنت شده‌ است، منبری‌اش هم لعنت شده‌ است؛ شما کجا پای منبرها می‌روید؟ می‌گوید: هر کسی صحبت کند و بداند چه ‌چیزی برای این جمعیّت که پای منبر او نشستند، خوب است؛ ولی یک ‌چیز دیگر بگوید، تمام ملائک او را لعنت می‌کنند. به حضرت ‌عباس، شما خوب هستید، حکم نداشتید و ندارید، مرا لعنت می‌کند.

یک ‌نفر مسجد باجک، خوب آمده ‌بود. آمده‌ بود پیش یکی از سران بازار گفته ‌بود: من یک منبری می‌خواهم. او ده شب منبر رفته‌ بود. ده‌تا دویست ‌تومان چقدر می‌شود؟ دو هزار تومان داخل پاکت گذاشته‌ بود و به او داده‌ بود. رفته ‌بود، تلفن زده‌ بود و گفته ‌بود: آقا! حقّ من این ‌است؟ گفته‌ بود: روزنامه، دانه‌ای دویست‌ تومان است. تو ده شب روزنامه برای ما خواندی. فلان، فلان‌شده! اگر حرف بزنی می‌گویم به همه که با تو همین‌ کار را بکنند. [۷]

امر با شهوت درست نیست. قربانت بروم، کارهای ما بیشترش روی شهوت است، عزیز من! پس‌فردا محرم می‌شود ببین چه بازی درمی‌آورند؟ من به مدّاح‌ها هم بگویم، این‌ کارها که دارید می‌کنید، باید از یک‌ جایی سرچشمه بگیرد؛ یعنی به توحید، به ولایت، به امر وصل باشد، شما مدّاح‌ها بیایید افشاء کنید، نه از خودتان دربیاورید.

عزیز من! شما از تهران، از هر کجا که حرکت می‌کنی بیایی در مجلس، شما گرو حضرت زهرایی، حضرت مواظبت است. الآن من قسم می‌خورم شاید حضرت در این مجلس تشریف داشته ‌باشد؛ چون‌که خودش می‌گوید آن‌جا که مجلس حسینِ من باشد، من می‌روم. مگر یک‌ دانه زهرا (علیهاالسلام) است؟ تمام اشیاء من ناراحت است چرا این‌ها را نمی‌شناسیم؟! مگر یک زهرا (علیهاالسلام) است؟ مگر یک علی (علیه‌السلام) است؟ سرتاسر خلقت زهرا (علیهاالسلام) است، سرتاسر خلقت علی (علیه‌السلام) است. اصلاً عالم پیش ولایت کوچک است. [۸]

قبلاً چه می‌شد که در این روضه‌ها مردم غَش می‌کردند؟! وقتی روضه می‌خواندند، این‌قدر مردم گریه می‌کردند، دو نفر، سه‌ نفر غَش می‌کردند، این‌ها را از مجلس بیرون می‌بردند. حالا تو چراغانی کردی! چراغانی که آخَر غَش ندارد که! این ‌کارها چیست دارید می‌کنید؟! محرّم دارد می‌آید. اصلاً محرّم یعنی عزا. توجّه کنید! [۹]

هر روضه‌ای، روضه نیست[۱۰]

آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام)، همه نان و غذایشان را به مسکین و یتیم و اسیر دادند. بابا! نمی‌گویم شما نان‌تان را بدهید! شما ائمه (علیه‌السلام) نمی‌شوید؛ اما نان مردم را نَبُرید! ای مرد مسلمان روضه‌خوان که پس‌فردا خانه‌ات را سیاه می‌کنی! با چه پولی داری روضه می‌خوانی؟ رشوه گرفتی؟ غش در معامله کردی؟ معامله ربوی کردی؟ خون مردم را مکیدی؟ به چه ‌چیزی روضه می‌خوانی؟ مگر امام‌ حسین (علیه‌السلام) رشوه‌خوار است؟

ما داریم چه می‌گوییم؟! خدا حاج‌ شیخ ‌عباس را رحمت کند! گفت: یک‌ نفر به ‌نام حاج‌ سلطان بود. این روضه‌خوان دربار بود. (آخر، درباری‌ها، همیشه یک روضه‌خوان شاخص داشتند. مثلاً در زمان محمّدرضا شاه، یا راشد یا فلسفی بود. هر کدام‌شان روضه‌خوان داشتند.) این حاج‌ سلطان، یک اسب خیلی خوبی داشت. داشت می‌رفت. دید زنی جلویش را گرفت و گفت: آقا! بیا یک‌ روضه برای من بخوان! داشت به دربار می‌رفت. گفت: برمی‌گردم. این بنده‌ خدا، ایستاد، دید نیامد. حاج ‌سلطان گفت: حالا خب یک‌ حرفی زده، از دربار به خانه‌اش رفت و خوابید.

خواب دید حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) می‌گوید: حاج سلطان! چرا نمی‌آیی؟ آن‌ زن، منتظر است. گفت: در فکرش بودم که این خواب را دیدم. تا دوباره خوابید، حضرت فرمود: حاج‌ سلطان! من این‌جا هستم، بیا! گفت: بلند شد رفت، دید آن زن چهار تا خشت گذاشته، یک‌ چیز سیاه هم رویش کشیده، سرش را روی آن گذاشته ‌است. (باباجان! حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام)، خانه آن ‌زن می‌رود. تو آن ‌زن بشو! والله، تو نر هستی، مرد نیستی. اگر مرد باشی، جنایت نمی‌کنی که روضه‌خوانی کنی. تو خون چه ‌کسی را این‌قدر مکیدی که داری چلو کباب می‌دهی؟ والله، راست می‌گویم. نمی‌خواهم اسم بیاورم که بگویید غیبت کردی. یک‌ نفر هست، یک برادر دارد. برادرش مجرّد بود. چند دفعه مادرش پیش او رفت. گفت: پسرجان! برادرت زن می‌خواهد. برایش زن نگرفت. او مجبور شد، رفت یک ‌کار زشتی با یک‌ نفر کرد. هر دو نفر را کشتند؛ آن‌وقت شنیدم امسال، روضه‌خوانی کرده و چهارصد هزار تومان خرج کرده ‌است. هر شب، یک تیمی را دعوت می‌کرد. آقا! این‌شخص، چهارصد هزار تومان، خرج کرد. آن‌وقت برادرش از سر بیچارگی رفت همچین کاری کرد. بیچاره، زن می‌خواست. این‌ چه روضه‌ای است که تو می‌خوانی؟ تو داری تهمت به ولایت می‌زنی.)

خلاصه، حاج‌ سلطان رفت آن‌جا. گریه می‌کرد و می‌گفت: زهراجان! تو این‌جایی؟ بابا! یک‌ کاری بکنید فاطمه ‌زهرا (علیهاالسلام) مجلس‌تان بیاید. چه ‌کار می‌کنید؟ می‌گفت: حاج‌ سلطان از آن‌موقع دربار نرفت، توی همین خانه‌ها می‌رفت و روضه می‌خواند. من قربان همچین منبری بروم! من فدای همچین منبری بشوم که ریاستش را به ‌هم زد و رفت توی خانه‌ها روضه می‌خواند.

آقاجان من! تو شهوت‌پرستی. من نمی‌خواهم یک حرف‌هایی بزنم. والله، بالله، بیشتر این منبری‌ها، بیشتر این روضه‌خوان‌ها از غنیمت‌جمع‌کن‌های کربلا هستند. منبری پیش من آمده، من دیدم دارد می‌رقصد. به ‌من می‌گوید: حاج ‌حسین! فلان‌ جا دو تومان، فلان ‌جا سه تومان گرفتم، برای خودش یک دهه‌ محرّم شصت ‌هزار تومان درست کرد؛ داشت می‌رقصید. این نوحه‌خوان‌ها، روضه‌خوان‌ها، وقتی محرّم می‌آید، خوشحال هستند؛ آن‌وقت اشک این‌شخص، آن اشک است؟ او غنیمت‌جمع‌کن است. باباجان! اگر راست می‌گویی، برو خانه یک بیچاره‌ای روضه بخوان! آقایی که مدّاح امام‌حسینی! اگر راست می‌گویی، برو یک ‌روضه برای زن بیچاره‌ای که چیزی ندارد بخوان!

عزیز من! بیا وقتی روضه می‌روی، یک ‌ذرّه حواست توی آب‌گوشت نباشد، توی برنج و مرغ نباشد، سرت را زیر بینداز! تفکّر داشته ‌باش! این عمرت دارد کلید می‌اندازد. تو کجایی؟! من کجا هستم؟! [۱۱]

هر روضه‌ای روضه نیست. این روضه‌هایی که این‌ها می‌خوانند، روضه نیست. این‌ها نقل است. روضه این‌ است که آدم برای زهرا (علیهاالسلام) جگرش بسوزد. برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) جگرش بسوزد. آن قضایای امام‌ حسین (علیه‌السلام) و حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) را یادش بیاید. آن‌ها غریب نبودند؛ اما امام‌ حسین (علیه‌السلام) هل من ناصر می‌گوید. روضه من این ‌است که این‌ها را فراموش نکنید. [۱۲]

من چه‌ کار کنم؟ می‌سوزم. یک عدّه‌ای هستند تا به آن‌ها آیت‌الله گفتند، دیگر روضه نمی‌خوانند. به‌ قرآن مجید، به روح تمام انبیاء، ولایت من این‌ است؛ خدا، توفیق را از آن‌ها گرفت. خدا، توفیق را از تو گرفت دیگر روضه نمی‌خوانی. چطور شدی؟ خدا روضه‌خوان است. دو تا آیت‌الله به تو گفتند، تو دیگر روضه نمی‌خوانی؟ تو داری به یک روضه‌خوان، به طور خفیف نگاه می‌کنی، این گناه کبیره است؛ به‌ دینم، گناه کبیره است. ما نمی‌فهمیم گناه چیست؟ تو از خدا هم بالاتر رفتی؟ خدا دو مرتبه روضه خوانده. روضه‌خوانی که مخلص است، روضه‌خوانی که حسین (علیه‌السلام) بگوید، روضه‌خوانی که علی (علیه‌السلام) بگوید، چیز دیگری نگوید، این قیمت دارد،؛ خدا روضه خوانده‌ است. تا یک آیت‌الله به تو گفتند، دیگر روضه نمی‌خوانی؟ توفیق از تو گرفته شده‌ است. مگر این حاج‌ شیخ‌ عباس نبود که روضه می‌خواند؟ مگر آقا سید عبدالهادی شیرازی نبود که از تمام علماء بالاتر بود، روضه می‌خواند؟ مگر حاج‌ شیخ‌ عبدالکریم نبود؟ می‌گفت: هر موقع که می‌خواست سر درسش برود، اوّل، روضه می‌خواند. [۱۳]

روضه‌خوان امام‌زمان باشید، نه غنیمت‌جمع‌کن امام حسین[۱۴]

خدا پهلوی را لعنت کند! حالا من به شما می‌گویم که حواس‌تان این‌طرف و آن‌طرف نرود، این آتش‌گرفته، وقتی‌که به سلطنت رسید، توی دسته‌ها می‌آمد و سینه می‌زد. یواش، یواش یک‌ قدری ‌که رشد کرد، روضه‌خوانی را قدغن کرد. آن‌موقع چادرها را در تکیه‌ها می‌زدند، حالا این‌طوری شده‌ است؛ آن‌وقت همه محلّه‌ها تکیه داشت که زن‌ها که یک عیب‌هایی داشتند، بتوانند آن‌جا بیایند. حالا الحمد لله همه دیگر پاک شدند، توی مسجدها هم می‌روند! آخ! آخ! آن‌وقت ما در طویله‌ها می‌رفتیم؛ یعنی یکی، یکی می‌شدیم و در طویله‌ها می‌رفتیم و «حسین» می‌گفتیم. خدا می‌داند آن حسین‌گفتن چه حسینی بود! مگر ما از حسین (علیه‌السلام) دست برداشتیم؟ هنوز هم آن مزه‌ای که در طویله‌ها، «حسین» می‌گفتم، در عروق بدنم هست.

عزیز من! مکان شرط نیست، خودت شرط هستی. چقدر من این مطلب ‌را بگویم؟ همه ‌شما دارید دنبال مکان و مقام می‌گردید، هر دوی این‌ها باطل است. مقام باطل است، مکان هم باطل است. [۱۵]

عزیز من! آدم باید بفهمد کجا برود، کجا نرود؟ ببین، پای من نرفته‌ است. من منبر پسر حاج ‌شیخ‌ عباس را دوست داشتم. یک ‌وقت بالای پشت‌بام خوابیده بودم، دیدم صدای منبرش می‌آید. بلند شدم، پایین آمدم. خانه این حاج‌ آقا جلال زرگر بود. توی آن خیابان که مدرسه هم هست. رفتم بروم توی خانه‌اش، دیدم نمی‌توانم بروم؛ آن‌موقع پدرمان یک باغ داشت و این‌جا بود. این حاج‌ آقا جلال برداشته ‌بود بشکه را بالای پشت‌بام برده ‌بود. آن‌موقع آب حوض می‌زد بالا، دور پشت‌بام خانه‌اش تخت گذاشته ‌بود. دیدم نمی‌توانم بروم، برگشتم آمدم. گفتم یک‌ چیزی هست که پایم نمی‌رود.

صبح درِ دکّان حاج‌ حسین بازرگان، زیر گذر سفید آب آمدم. گفت: حاج‌ حسین! این انگشتر چند می‌ارزد؟ گفتم: والله، نمی‌دانم، پنجاه یا شصت تومان می‌ارزد. خیلی انگشتر خوبی بود! گفت: من درِ دکّان حاج ‌آقا جلال بودم، این انگشتر را از یک زن، دو تومان خرید. گفتم: به‌ من بده! گفت: صد تومان می‌ارزد! حالا دارد روضه‌خوانی می‌کند. پسر حاج‌ شیخ‌ عباس را هم دعوت کرده، این‌ همه تشکیلات درست کرده ‌است.

کجا توی این مجلس‌ها می‌روید؟ آیا یک نصارا این ‌کار را می‌کند؟ آیا یک یهودی با زن مسلمان این‌ کارها را می‌کند که یک ‌چیز صد تومانی را دو تومان بخرد؟ دو تا ماچ به پاهایم کرد، گفتم: قربانت بروم ای پا که جایی نرفتی. تو باید پایت همه ‌جا نرود. حرف من این ‌است. اگر پایتان این‌جوری شد، این پا در صراط مستقیم است.[۱۶]

بعضی از روضه‌خوان‌ها خیلی بی‌ادب هستند. یکی از مدّاح‌های ممتاز قم یک ‌حرفی زد، من به او گفتم: صدایت بگیرد، صدایش گرفت. تا آخرش هم گرفت. خیلی بد روضه خواند. [۱۷]

روضه یعنی‌ چه؟ روضه یعنی ما جمع شویم و بگوییم این‌ها ظالم بودند، بیایید جمع شوید و برای مظلومیّت این‌ها گریه کنید! آقا! تو خودت ظالمی! من بی‌رودربایستی گفتم، هر چه می‌خواهید بگویید.

تو خودت ظالمی! ظالم! کجا می‌روی؟ آخر روضه یعنی ‌چه؟ همین آن‌جا نشسته و یک ریاستی می‌کند و بنشین و بلند شو و یک آش و پلویی هم درست کرده‌ است و این آقا هم می‌رود.

بابا! حالا نگو که حاج‌ حسین می‌گوید روضه نرو! اگر مجلس روضه باشد، جبرئیل و ملائکه‌ها اجازه می‌گیرند و به آن‌جا می‌آیند؛ اگر مجلس تمام شده باشد، پرهایشان را به سینه‌های دیوارها می‌مالند؛ امّا چه سینه‌ای؟ سینه‌ای که بخار ولایت به‌ قول ما عوام‌ها، به این سینه‌های دیوار مالیده شده‌ باشد، بال‌شان را به ولایت می‌مالند.

توجّه بفرمایید! بالش را به کجا می‌مالد؟ بالش را به ولایت می‌مالد. جبرئیل با ولایت آمده، با اسم علی (علیه‌السلام) از سی‌هزار سال راه آمده، حالا هم بالش را به دیوارها می‌مالد؛ یا این‌که بالش را به جنایت بمالد؟! جنایت‌کار! چه ‌چیزی فروختی؟! این‌قدر گران فروختی؟! چه‌ کار کردی؟! روضه می‌گیری؟! آره! حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) هم آن‌جاست؟! خاله‌اش خواب دیده که حضرت ‌زهرا (علیهاالسلام) آن‌جاست! یک بازی‌هایی هم در می‌آورد. آره! آره تو بمیری! به‌ قرآن مجید، می‌فرماید: یک عدّه‌ای هستند اعمال‌شان «هَباءً مَنثورا»[۱۸] است؛ یعنی به‌ دست نمی‌آید. [۱۹]

ای روضه‌خوان‌ها! اَی بی‌رحم‌ها! بیشتر روضه‌خوان‌ها متوجّهند که توهین به عُمَر نشود! منبرهایشان را گوش دادم، بی‌خودی حرف نمی‌زنم. آیا تو حاضری که داری توهین به ولایت می‌کنی؟! فردای قیامت هم با همان عُمَر محشور می‌شوی که می‌خواهی توهین به او نشود! ما نمی‌گوییم بد به عمر بگویید! آقای‌ بروجردی می‌فرمود: علناً لعنت نکنید! این‌ها [وهّابی‌ها] کسانی هستند که هفت ‌تا شیعه را می‌کُشند؛ امّا منبر می‌روی مواظب باش! بدان آدم فهمیده هم‌ پای منبر تو هست، مردم را حیوان حساب نکن! خیال بکن که دو تا انسان هم در بین این‌ها هست، فردا پیر می‌شوی و آن‌جا می‌اُفتی، آن انسان می‌گوید: تو همان بودی که آن حرف‌ها را زدی! شرافت خودت را از بین نبر! [۲۰]

این‌قدر خانمت را داخل خانه بگذار و تا نصف ‌شب او را اسیر کن! می‌گوید: کجا بودی؟ می‌گویی: روضه بودم! آره، تو بمیری! روضه بودی یا رفتی پیش رفقایت، آن‌جا بگویی و بشنوی و بخندی؟! قهوه‌خانه شده ‌است. من به عمرم قهوه‌خانه نرفتم. یادم می‌آید یک ‌وقت به تهران رفتیم، جایی کاری داشتیم، گفتند: بیا برویم یک دیزی بخوریم، من گفتم: من لب ‌جوی می‌نشینم، هر چه اصرار کردند، گفتم: من داخل نمی‌آیم. دیدم اگر این دفعه بروم، دو دفعه دیگر هم می‌روم، آن‌وقت قهوه‌خانه‌ای می‌شوم. آقاجان! شما هر کجا می‌خواهید بروید، باید بفهمید نتیجه رفتن شما چیست؟

روایت داریم، می‌گوید: هر شخصی که مردم را بگریاند، این اشکی که ریخته می‌شود، ذبح ‌العظیم است. آن‌موقع هر کسی‌که اشک ریخت، این منبری و گوینده ثواب ذبح عظیم می‌برد.

الآن شب عاشوراست، شما خودتان می‌توانید مستقلاً یک گوشه‌ای بروید و یک حالی پیدا کنید، یک اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزید. اگر تو گوشه‌ای بروی و اشکی برای امام‌ حسین (علیه‌السلام) بریزی، فوراً زهرای مرضیه (علیهاالسلام) آن‌جا حاضر می‌شود، دارد گریه می‌کند. امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) حاضر می‌شود، دارد گریه می‌کند. تو روضه‌خوان امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باش، نه این مدّاحی که بیاید این‌ها را به‌ هم بریزد، دعوا کنند و از روی لج و لج‌بازی مدّاح دعوت کنند. به حضرت‌ عباس، این‌ها غنیمت‌جمع‌کن‌های امام‌ حسین (علیه‌السلام) هستند. امام ‌حسین (علیه‌السلام) را کشتند، این‌ها دارند غنیمت جمع می‌کنند. چرا می‌گوید که خادمان ما جزء شِرار النّاس هستند، این‌ها هستند که من دارم می‌گویم. این‌ها که هدف‌شان پول است. این‌ها که می‌روند، دو به‌ هم زنی بکنند تا پول بیشتری بگیرند، این‌ها جزء شِرار النّاس هستند.

باید بفهمی عزادار باشی، غصّه‌دار باشی، غمگین باشی. چرا به شما می‌گوید اگر گریه‌ات نمی‌آید، تباکی کن؟ یعنی خودت را در حالت عزا قرار بده! حالا خسته هستی، از کارگاه و کارخانه آمدی و گریه‌ات نمی‌آید، می‌گوید: تباکی کن! یعنی خودت را به این‌ کار بزن! [۲۱]

منبر را چوب نکنید[۲۲]

محرّم و صفر از بس‌که ما «یا حجّة‌بن‌الحسن» می‌گوییم، گوش را کر می‌کنیم؛ والله، دروغ می‌گوییم. حالا من یک مثال برای شما می‌زنم، ببینید ما دروغ می‌گوییم یا نمی‌گوییم؟ اگر شما واقعاً آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را قبول داری، او دارد گریه می‌کند، می‌گوید: اگر اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم؛ آن‌وقت تو باید این‌قدر بخندی؟ آن‌وقت تو باید پای ویدیو بروی؟ آن‌وقت تو باید این‌جوری باشی؟ تو چه ارتباطی با آقا امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری؟ [۲۳]

من قسم می‌خورم، یک‌ جوانی بود این‌قدر گریه کرد، من ناراحت شدم. گفت: من چند روزی که به محرّم داشتیم، خدمت آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) رسیدم و گفتم: علی‌جان! من سرگردان هستم، کجا بروم؟ گفت: برو خانه حاج‌ حسین. والله، گفت: من آن‌جا را تأیید می‌کنم. به‌ دینم، اگر من این جوان را بشناسم. به او گفتم: تا حالا آمدی؟ گفت: یک‌ دفعه، دو دفعه جمعه آمده بودم. این‌قدر مثل باران گریه کرد و گفت: خدا از سر گناهان من می‌گذرد؟ من چه‌ کسی بودم که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را ببینم؟ من چه ‌کسی بودم که این‌طور بشود؟ آن‌وقت من قضیّه داوود را گفتم که خدا می‌گوید: من گنه‌کاران را بهتر از صدّیقین می‌خواهم. باباجان! کجا می‌خواهید بروید؟ چه‌ چیزی دیگر می‌خواهید؟ به ‌دینم، اگر من این جوان را بشناسم. من چیزی به او ندادم که تحریک شود یا من بگویم. چه‌ خبر است؟ [۲۴]

من به وعّاظ می‌گویم: شما الآن این حرف‌هایی که می‌زنید، دارید سنّی‌ها را تشویق می‌کنید. وعّاظ می‌آیند این‌جا، من به آن‌ها می‌گویم: شما از آن آدم‌هایید که منبر را چوب می‌کنید. منبری که حرف امام حسین (علیه‌السلام) و امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) رویش زده نشود، چوب است. روایتش را می‌خواهید؟ حضرت سجّاد (علیه‌السلام) به یزید گفت: من بروم بالای چوب‌ها؟ یزید خیلی منبر قشنگی داشت! اگر بدانی چقدر قشنگ بود! مثل این نبود که، این را هم والّا یک زن برای ما داده؛ اگرنه من می‌خواستم روی زمین بنشینم. تو حرف حقّ بزن! هر کجا می‌خواهی بزن! بنشین روی زمین و بزن! تو منبر را چوب می‌کنی!

چرا می‌گوید منبر را نسوزان؟ خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را! می‌گفت منبر را وقتی می‌خواهند بشکنند، یک قدری بشکنید آن را، یا بریزید توی رودخانه، آن زمان آب می‌برد، آب آن را بِبَرد یا خاک کنید؛ منبر را مبادا بسوزانید! منبری که رویش از امام حسین (علیه‌السلام) گفته شود، به آن اثر می‌کند، مثل این‌که یک چوب نَم بکشد؛ اما چیز دیگر هم بگویی به آن اثر می‌کند؛ چون‌که ما منبر را چوب می‌کنیم. [۲۵]

روایت داریم: خانه امام صادق (علیه‌السلام) روضه بود، آخر حضرت همیشه روضه می‌خواند به‌ خصوص این دهه محرّم؛ فقط می‌زد روی زانویش، می‌گفت: جدّ مرا کشتند! جدّ مرا کشتند! مدام می‌زد روی زانویش و گریه می‌کرد، آن کاتب بنی‌امیّه که نزد امام صادق (علیه‌السلام) آمد، دید حضرت گریه می‌کند، یک ‌قدری که گریه‌هایش تمام شد. گفت: در دستگاه بنی‌امیّه کاتب بودم و نوشتم هفتاد هزار نفر به کربلا رفتند؛ من در قتل امام حسین (علیه‌السلام) اصلاً شرکت نکردم. دید گریه‌ حضرت زیادتر شد، هق‌هق گریه کرد. گفت: ما حرفی نزدیم، امام فرمود: آخر، یکی‌تان کاتب شدید، یکی‌تان اسب نعل کردید، یکی‌تان سوزن نخ کردید، جدّ مرا کشتید؛ یعنی شما وسیله ظلم را فراهم کردید.

چرا شما وسیله ظلم بعضی‌ها را فراهم می‌کنید؟ شما مشابه آن‌ها هستید، چرا فراهم می‌کنید؟ چرا می‌خندید؟ چرا همه‌جا می‌روید؟ چرا چیزی‌تان نمی‌شود؟ چرا غیرت پیدا نمی‌کنید؟ چرا حیا پیدا نمی‌کنید؟ چرا اندیشه ندارید؟ این ‌چه کارهایی است که می‌کنید؟ [۲۶]

یا علی

ارجاعات

  1. شناخت امام حسین و محرّم (درباره امام حسین) ۷۴ (دقیقه اول) و تذکّر ۹۰ (دقیقه ۲۹)
  2. شناخت امام حسین و محرّم (درباره امام حسین) 74
  3. تذکّر 90
  4. عظمت گریه با معرفت 81
  5. اربعین 78
  6. نیمه شعبان ۸۱، احکام جشن و روضه؛ شرط یاوری امام زمان (دقیقه ۱۵ و ۲۰ و ۲۶ و ۲۸) و نیمه شعبان ۸۷ (دقیقه ۱۲ و ۱۵)
  7. نیمه شعبان 81؛ احکام جشن و روضه؛ شرط یاوری امام ‌زمان
  8. نیمه شعبان 87
  9. غدیر 84
  10. شناخت امام حسین و محرّم ۷۴ (دقیقه ۵۸) و در مسیر ولایت، وداع ولایت ۷۶ (دقیقه ۵۹)
  11. شناخت امام حسین و محرّم 74
  12. مشهد 91
  13. درمسیر ولایت، وداع ولایت 76
  14. اربعین ۸۷ (دقیقه ۴۶) و عاشورا ۹۴ (دقیقه ۴۳) و امام حسین، شناخت ولایت ۷۶ (دقیقه ۴۹ و ۵۲)
  15. اربعین87
  16. عاشورای 94
  17. عاشورای 84
  18. (سوره الفرقان، آیه 23)
  19. شجره توحید 75
  20. حجّ ابراهیمی 78
  21. امام حسین، شناخت ولایت 76
  22. حضرت یوسف، تذکر احکام، یقین ۷۳ (دقیقه ۲۰) و شب تاسوعای ۸۶ (دقیقه ۶۱) و هدایت ۸۴ (دقیقه ۱۷)
  23. تذکّر احکام، یقین؛ حضرت یوسف 73
  24. شب تاسوعای 86
  25. غدیر 86
  26. هدایت 84
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه