عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

عصاره تمام عصاره‌ها، ولایت است
کد:10277
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1384-05-20
نام دیگر:شناخت ولایت
تاریخ قمری (مناسبت):6 رجب

«أعوذ بالله من الشّیطان اللّعین الرّجیم»

«العبد المؤیّد الرّسول المکرّم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علیّ‌بن‌الحسین و أولاد الحسین و أهل‌بیت الحسین و رحمة‌الله و برکاته

(یک صلوات بفرستید.)

این چیزهایی که خدای تبارک و تعالی خلق کرده، هر چیزش یک عصاره دارد. یعنی الآن این نباتات، شما فکر کن همه‌اش عصاره دارد، این عصاره باز [عصاره دارد]. شما همه‌تان سیر ماورائی کردید، سِیر کردید؛ اما حالا سِیر را باید توجّه به آن بکنید! اگر بنا [به سِیر کردن بود که شیطان هم] رفت آن‌جا، سی‌صد سال در عرش خدا رفت، عبادت کرد، خدا مزدش را به او داد؛ اما این [شیطان] توجّه به عصاره نداشت. دلم می‌خواهد امروز توجّه بفرمایید! شما یک‌وقت می‌بینید که هفتاد سال، هشتاد سال عبادت می‌کنیم، خوب هم عبادت می‌کنیم، سخی هم هستیم؛ یعنی شرایط اسلام همه‌اش به تو جمع است، مردم هم به شما اطمینان دارند؛ اما یک توجّهی است به‌غیر عبادت، به‌غیر مکّه‌رفتن و عمره‌رفتن و جهاد کردن و بیتوته‌کردن و نماز شب‌کردن و به مستضعف‌رسیدن و به‌فکر فقرا بودن و فکر مردم‌بودن و تاحتّی تواضع‌داشتن.

دلم می‌خواهد از شما خواهش می‌کنم به‌خصوص از مهندسین جلسه، از علمای جلسه، از دکترهای جلسه، از جوانان جلسه، اگر درست نبود یا درست توجّه نکردند، از من سؤال کنند که مطلب جا بیفتد. اگر درک، نمی‌گویم درک نداریم، اگر این‌ [مطلب] را درک کردید که هیچ، اگر نشد بالأخره او که به ما گفته، به خیال‌مان آورده، جوابش را هم داده [است]؛ آن‌وقت شما باید توجّه به عصاره داشته‌باشید! یعنی همه این عبادت‌ها که کردیم، دوباره تکرار می‌کنم، مکّه، منا، کربلا، مشهد، بیتوته، توجّه به فقرا، انفاق‌کردن، این‌ها همه شرایطش اسلام و ولایت است. هم شرایطش اسلام است، هم شرایطش ولایت است.

دوست‌عزیز خودم، اسمش را نمی‌خواهم بیاورم، چون‌که یکی از بزرگان به‌من گفتند که اسم کسی را نیاور! ما دیدیم که حرفش خیلی حسابی است، گفتیم: چشم! می‌گفت: ما آن‌جا [مکّه] رفتیم، به ماه‌رمضان برخورده‌بود. می‌گفت: توی کوچه و بازار این‌ها تخت گذاشته‌اند، حالا نان و آب و همه‌چیز حاضر کرده‌اند، همین‌ساخت انگار بال می‌زنند، می‌گوید: بیا افطار کن! بیا افطار کن! 5 پس اهل‌تسنّن خیلی انفاق دارند، اما توجّه به عصاره ندارند. دلم می‌خواهد امروز توجّه بفرمایید [که] من می‌خواهم چه‌چیز بگویم؟ پس شما همان‌موقع که داری نماز می‌کنی، همان‌موقع که داری انفاق می‌کنی، همان‌موقعی‌که داری حاجت برادر مؤمن را برمی‌آوری، همان‌موقع که داری دور خانه‌خدا دور می‌زنی، همان‌موقع که امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیارت می‌کنی، همان‌موقع که امام‌رضا (علیه‌السلام) را زیارت می‌کنی، همان‌موقع [که] شب پا [بلند] شدی، نمازشب کردی، همان‌موقعی‌که داری اشک می‌ریزی، همان‌موقعی‌که داری بیتوته می‌کنی، («الحمد لله شکر ربّ‌العالمین» اگر او نیست، پسرش هست. إن‌شاءالله امیدوارم که توجّه کنی، به آقایت بگویی که دیگر مبادا یک‌‌مرتبه نیاید) باید تمام توجّه‌تان به عصاره باشد!

حالا من در یک نواری گفته‌ام که پیغمبر اکرم «صلوات‌الله و سلامه‌علیه»، (صلوات بفرستید.)

گفته‌ام در نوار دیگر، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی به معراج رفت، خدای تبارک و تعالی تدارک برایش به‌وجود آورد. مهمانش است دیگر، دعوتش کرد. من بارها به شما گفته‌ام، امیدوارم امام‌حسین (علیه‌السلام) دعوت‌تان کند، امام‌رضا (علیه‌السلام) دعوت ‌تان کند، حجّ بیت‌الله خدا دعوت‌تان کند. از کجا می‌فهمی که خدا دعوتت کرده؟ وقتی‌که این هیکلت [به‌زیارت] می‌رود، امر را ببرد. معامله‌ربوی نکنی، حقّ مردم را نَبَری، یکی چیز از تو می‌خواهد، بروی حلالیّت بطلبی، اگر تو می‌خواهی [به] مکّه یا امام‌رضا (علیه‌السلام) بروی، کأنّه [مثل این که] می‌خواهی دیگر برنگردی، این‌قدر باید آمادگی در مقابل زیارت‌های [مشاهد] مشرّفه داشته‌باشی. اگر [این شرایط را] نداشته‌باشی، امر را نبردی، خودت رفتی. توجّه می‌کنید؟ یک حرف‌هایی است که خب [اگر] بزنی، [طرف] می‌گوید چطور [حرف] من را می‌زنی؟ اگرنه من می‌زدم. ما یک‌وقت [زیارت] می‌رفتیم، مثلاً یک کارت برای ما می‌داد، دعوت بودیم.

پس باید دعوتت کند، نه [این‌که] خودت بروی. تند می‌شود، نمی‌خواهم تند بگویم، گفتم که می‌خواهم کند بگویم. چرا پیش پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) بی‌دعوت رفتید؟ چرا رفتید؟ آخر چه‌کار کردید؟ تو هم عزیز من! باید هر کجا می‌روی، با دعوت بروی، دعوتت کند. [اگر] خودت بروی، سیاحت کردی؛ نه زیارت. خانم‌های‌عزیز! آقایان‌عزیز! رفقای‌عزیز! جوانان‌عزیز! همه توجّه کنید که هر کجا می‌خواهی بروی، برو! خانم می‌خواهد مشهد برود، همسر عزیزش می‌گوید نرو! می‌گوید من می‌روم. ماشین که هست، می‌رود. کجا می‌روی؟ خدا می‌داند حضرت می‌فرماید که زنی [که] بی‌اجازه شوهرش بیرون بیاید، شوهر راضی نباشد، ملائکه‌های آسمان او را لعنتش می‌کنند. خانم‌عزیز! ملائکه دعایش مستجاب است، لعنتت می‌کند، هر کجا می‌خواهی بروی، با همسر عزیزت برو! حالا همسر عزیز! اگر این خانم می‌خواهد برود، قول به او بده! [بگو:] خب من می‌برمت، تو هم او را ببر! من دلم می‌خواهد آقایان با خانواده‌شان خیلی خوب باشند. زندگی مشترک است، شما باید با خانم‌هایتان مشترک باشید! 10 خانم را هم کسل نکن او هم تو را کسل نکند! (یک صلوات بفرستید.)

یک شخصی بود [به] مسافرت رفت، من یک‌روایت بگویم که [قبول کنید]. چون‌که الآن هم الحمد لله شما باسوادید، هم خانم‌ها باسوادند. خانم‌ها که باسوادند، این‌ها منتظرند که حرف‌ها از روی روایت و حدیث باشد؛ اگرنه می‌گویند که خب ایشان یک‌حرفی زده‌است. یک‌روایت داریم: یک‌نفر، [یک] مردی [به] مسافرت رفت، به زنش گفت: بیرون نروی، خانه باش! تمام وسایل خانواده را درست کرد، عرض بشود خدمت شما: [به مسافرت] رفت. (من خیلی ناراحتم، یک حرف‌هایی که می‌خواهم بزنم، باز هم یک‌قدری جمع و جورش می‌کنم. آقایی عمل امّ‌داوود رفته به‌جا بیاورد، زن جوان، یکی دوسال است، کم و زیاد این خانم را آورده، این پا [بلند] شده، رفته درِ نانوایی، یک نان بگیرد. چند تا جوان را دیده؟ تو آقا! کجا عمل امّ‌داوود به‌جا می‌آوری؟ بیا عمل خدا را به‌جا بیاور! بیا عمل پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را به‌جا بیاور! می‌گوید: اگر حاضر بشوی نگاه به زنت بکند، دیوث هستی. تو کجا می‌روی؟ بیا با فکر باش! با چه گفتم [باید] باشی؟ با عصاره، بَه‌بَه! احسنت به شما! حالا کجا می‌روی آخر؟ کجا می‌روی؟ چه‌کار می‌خواهی بکنی؟ بیایید عزیزان! ما از عبادت‌های بی‌امرمان توبه کنیم! خدا از سر ما بگذرد! رفقای‌عزیز! [از] عبادت‌های بی‌امر بیایید توبه کنیم!) [۱]

حالا من هنوز نتیجه‌گیری نکردم، که إن‌شاءالله امیدوارم که شما اگر در صراط مستقیم باشید، اصلاً صراط مستقیم یعنی‌چه؟ بگو ببینم؟ [یعنی] صراط علی (علیه‌السلام)، احسنت! یعنی صراط امر نه به این بگویی صراط علی (علیه‌السلام)، صراط امر باید باشد. اگر شما در صراط امر باشی، به امر اتّصال هستی، به‌قرآن اتّصال هستی، به توحید اتّصال هستی، اصلاً به خدا اتّصال هستی؛ پس دلم می‌خواهد [که] ذوقی نباشید! تا می‌گویی چه؟ بروید مشهد! تا می‌گویی چه؟ برو کربلا! تا می‌گویی چه؟ برو عمره! بابا! نمی‌گویم نرو! آره یک کسی است آقای‌فلانی به‌من زنگ زد، یکی بود [می‌گفت:] حاج‌حسین می‌گوید مثلاً عمره نرو! گفت من نگفتم نرو! آن‌مرد بزرگ‌وار یک دفاع خیلی قشنگی کرده‌بود. گفته‌بود: حاج‌حسین می‌گوید: اَهمّ داریم، یک‌دفعه عمره رفتی، این دفعه‌اش را به یکی بده که جهاز ندارد. پا روی نَفْس عبادتت بگذار! بیا اطاعت را، پرچمش را بردار! اما روی نَفْس عبادتت پا بگذار! می‌گفت: آن‌مرد گفت من قبول دارم و من باید بروم این‌شخص را ببینم که این حرف را زده، حرف خوبی است و می‌خواهد بیاید ما را ببیند. حالا إن‌شاءالله ما را ببیند، یک‌مرتبه نترسد. (صلوات بفرستید.)

یک پاره‌وقت‌ها من استخاره می‌کنم، خانم ما می‌گوید محلّ استخاره منزل حضرت آیةالله العظمی؛ می‌گویم بابا! استخاره می‌کنم. آره! به خیالش ما آیت عظماییم. (صلوات بفرستید.)

در هر چیزی گفتیم چه؟ [پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) وقتی به معراج رفت، خدا تدارک دید.] حالا خدا تدارک دید، یک سیب به او داد. سیب را که گذاشت، [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دلش می‌خواست با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بخورد.] ببین من به حضرت‌عباس! بیشتر وقت‌ها این‌جوری‌ام. البتّه شماها الحمد لله دارید، آن زمانی‌که من لای چیزها بودم، یک‌قدری سرِ چیز بودم، یک‌چیزی جلویم می‌آوردند، می‌خواستم دوستم هم بیاید [و] بخورد. حالا دوست من یک‌چیز بهتر دارد می‌خورد، 15 حالا یک‌چیزی بود، یک‌خُرده بالأخره چیز بود، من می‌خواستم دوستم هم بخورد، حالا هم من همین‌جورم. توجّه می‌کنید؟ حالا هم من همین‌جورم، حالا هم اگر یک‌چیز باشد، حقیقت می‌خواهم شما بخورید! بلکه خودم نخورم. توجّه می‌فرمایید؟ آن‌وقت تو اگر این‌جور باشی، با او مشترک هستی؛ یعنی با آن دوست‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مشترک هستی، اگر این‌جور باشی. حالا إن‌شاءالله خدا همه ما را این‌جوری قرار بدهد! (یک صلوات بفرستید.)

حالا آن سیبی که آورد، حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) می‌خواهد با علی (علیه‌السلام) بخورد، با دوستش بخورد. اشاره‌شد که یا رسول‌الله! [اگر] می‌خواهی تناول کن! یعنی [اگر] می‌خواهی بخور! گفت: خدایا! من دلم می‌خواهد با علی (علیه‌السلام) بخورم، این تا سیب را این‌جا گذاشت، روایت داریم: دید سیب نصفه شد، نصفش نیست. آره! حالا گویا شاید پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) نصفه‌اش را [نخورد]. (حاج‌آقا فلانی بهتر از ما می‌داند، «الحمد لله» عالم در این مجلس است، عالمی که راست‌راستی عالم است، یعنی عالم به علمش عمل کند، نه به علم خودش عمل کند. عالم این‌است که به علم ائمه (علیهم‌السلام) [و] خدا عمل کند، او عالم است؛ نه به علم خودش [عمل کند]، علم خودش که چیزی نیست. عالم آن‌است که «قال‌الصّادق، قال‌الباقر» بگوید، تا آخر عمرش همان‌جور باشد. یعنی افشا کننده امام‌باقر (علیه‌السلام) و امام‌صادق (علیه‌السلام) باشد، این عالم است.) (یک صلوات بفرستید.)

حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حالا آمده، بالأخره می‌خواهد [از معراج] بیاید، نمی‌گوید که [خداحافظ]! آخر به خدا چه بگوید؟ بگوید خداحافظ؟ [اگر بگوید،] خب معلوم می‌شود [که] یک خدای دیگری [باید] باشد، [که] این [خدا] را حفظش کند. گفت: یا علی! خدا هم گفت: یا علی! حالا خوشمزه‌اش سر این‌است، («الحمد لله» یادم آمد، مِن‌بعد پشیمان نیستم.) خدا با پیغمبرش خیلی حرف زد، شما هنوز صدای خدا را نشنیده‌اید که ببینید چقدر ملیح است! والله! من شنیده‌ام، دو مرتبه من با صدای خدا روبرو شدم. بی‌خود نیست که من این‌قدر سرِ کِیفم، صدای خدا خیلی ملیح است! حالا خدا با پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف زد، [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] دید دارد علی (علیه‌السلام) با او صحبت می‌کند. گفت: خدایا! این پسر عمّم علی (علیه‌السلام) است؟ گفت: نه! من دیدم تو علی (علیه‌السلام) را دوست داری، من هم با صدای علی (علیه‌السلام) با تو حرف می‌زنم. عزیزان من! بیایید علی (علیه‌السلام) را دوست داشته‌باشید! خدا با زبان علی (علیه‌السلام) با شما حرف بزند. مگر چیز دیگری توی این عالم هست؟ گفتم که به خدا قسم! خود خدا گفت: این قصر مال تو! اما من خیلی خرسند نشدم. خود خدا دوباره ندا داد، به اسم گفت: فلانی! هر که را می‌خواهی راه بدهی، بده! گفتم: خدایا! ما داریم عادی با خدا حرف می‌زنیم، عادیِ عادی. (بازی درنیاورید! اگر تو با امام‌زمانت بخواهی [حرف بزنی]، او عادی با تو حرف می‌زند، تو هم عادی [حرف] می‌زنی؛ اما [باید] سنخه باشی، عضو او باشی، نه جزء باشی.) حالا گفت: هر که را می‌خواهی راه بدهی، [بده]! گفتم: به عزّت و جلالت قسم! خدا وقتی حرف می‌زند، عالم حرف می‌زند، نه [از] یک‌جا صدا بیاید؛ یعنی همه عالم دارد می‌گوید، این [عالم] انگار با تو حرف می‌زند. گفتم: به عزّت و جلالت خدا! وقتی به‌من دادی، خوشحال نشدم؛ حالا که گفتی کسی را راه بده! خوشحال شدم. خداجان! قربانت بروم، من می‌خواهم دست مردم را بگیرم، او را دور خودمان بیاوریم، دوست‌های علی (علیه‌السلام) را دور خودمان بیاوریم. من حالا هم دارم می‌گویم، می‌گویم: خدایا! هر که با توست، 20 با من باشد، هر که با تو نیست، از من دورش کن! تا حتّی می‌گویم: خدایا! اگر پسرم است؛ من پسر مِسر حالی‌ام نیست، آره دیگر.

حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌جا آمد و حضرت‌امیر (علیه‌السلام) پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را استقبال کرد، چون‌که از «قاب‌قوسین أو أدنی» آمده، آن‌جا آمد، با هم ملاقات کردند. گفت: یا محمّد! می‌خواهی به تو بگویم کجا رفتی؟ بهشت رفتی، جهنّم را دیدی، قصرها را دیدی؛ تمام این مسافرتی که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) رفته‌بود [را] علی (علیه‌السلام) گفت. گفت که خدا سیبی به تو داد، تو گفتی می‌خواهم با علی (علیه‌السلام) بخورم، یک‌‌مرتبه دیدی نصفش نیست. [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] دست توی جیبش کرد [و] گفت بیا! جفت کرد. آن سیب را [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] نخورده‌بود، دید یکی است. این [سیب] عصاره تمام خلقت است. حالا این‌جاست که علی (علیه‌السلام) امر می‌کند، (رفقای باسواد که در مجلسید، توجّه کنید!) حالا امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را اطاعت می‌کند؛ اما علی (علیه‌السلام) این‌جا امر می‌کند. چرا؟ [چون] می‌خواهد عصاره خلقت کاشته شود. علی (علیه‌السلام) امر می‌کند: یا محمّد! تو در کوه حرا می‌روی، چهل‌روز [از مردم] جدا می‌شوی. (این دید ولایی من است، اگر درست نیست، بفرمایید! اگر درست‌است، انعام این حرف را باید بدهید! انعام این حرف، انعام من این‌است که توجّه کنید! توجّه شما انعام من است؛ آنچه را که به‌من بدهید نه! چیزی نیست. تشکّر از شماها می‌کنم، الآن شماها دارید من را به امر خدا اداره می‌کنید، اما نه [اگر ندهید]، چیزم نمی‌شود.)

حالا [امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] گفت: یا رسول‌الله! این سیب را بگیر! تو را در کوه حرا می‌برند، چهل‌روز آن‌جا می‌روی. دید من است [که] باید رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چهل‌روز عمر و ابابکر را نبیند، خالد را نبیند، دشمن‌ها را نبیند. چرا؟ [چون] زهرا (علیهاالسلام) می‌خواهد در این دنیا به‌وجود بیاید، نه که زهرا (علیهاالسلام) کلاً به‌وجود بیاید، زهرا (علیهاالسلام) به‌وجود است. وجود در مقابل زهرا (علیهاالسلام) ضعیف است، نابود است. زهرا (علیهاالسلام) وجود است، علی (علیه‌السلام) وجود است، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) وجود است، دوازده‌امام (علیهم‌السلام) وجود است. (صلوات بفرستید.)

حالا وقتی از کوه‌حرا آمدی، این سیب را نصفش را خودت بخور! نصفش را به خدیجه بده! این عصاره تمام خلقت است. غذای بهشتی چیست؟ به ارواح پدرم! غذای بهشتی [را]، من هم خورده‌ام، چیزی نیست که! خب این [غذای دنیایی] را از این‌جا بازار خریده، آن [غذای بهشتی را] هم از آن‌جا آورده، چیزی نیست؛ این عصاره تمام خلقت است، حالا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم همین‌کار را کرده، رفت و چهل‌روز آن‌جا رفت و کناره گرفت و نقشی نداشت.

(آخر خدا وقتی می‌خواهد کار بکند، عادی کار می‌کند. ممکن‌است نقشی نماند، اما شما ببین در قضایای حضرت‌موسی چوب‌ها را، همه را این‌جوری کرد، همه [گوسفندها] ابلق زاییدند. اصلاً نگاه به ظالم‌کردن یک‌وقت می‌بینی چیز [گناه] است. شما اگر توجّه کنید، من توجّه داشتم؛ چون‌که یک درخت‌هایی است بالخصوص درخت‌های گردو، این‌ها که توی جنگل است. این‌ها خارجی‌ها، انگلیس‌ها و این‌ها می‌آمدند، این‌ [درخت] ها را [می‌خریدند]. یک چندتا درخت هم در فردو بود، آره! در کرمجگان، 25 آره! این‌ها می‌آمدند مثلاً این درخت را می‌گفتند چند؟ می‌گفت مثلاً حالا صد تومان؛ تا هزار تومان می‌خریدند. می‌گفت سرشاخه‌اش را نمی‌خواهیم، نه سرشاخه‌اش را، نه چیزش را؛ آن‌وقت ساقه‌اش را می‌خریدند، این یارو هم می‌فروخت، آره! حالا این توی جنگل مثلاً می‌آمدند این درخت‌ها را می‌خریدند؛ آن‌وقت این جنگل، همین شیری که آمده برود، این درخت گردو این‌را ضبط کرده. این‌ها می‌آوردند در خارج، این‌ها را توی دستگاه [می‌گذاشتند]، وقتی مثلاً یک میز درست می‌کرد، می‌گوید عکس شیر توی این چوب است. چنان جاذبه دارد، آن جاذبه [نقش را] قبول می‌کند.)

[امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)] به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گفت: برو! نه که جاذبه این‌ها در این‌کار چیز [دخیل] باشد؛ اما علی (علیه‌السلام) باید آمد و رفت کند. علی (علیه‌السلام) قربانش بروم، می‌آمد، نان می‌برد، آب می‌برد. علی (علیه‌السلام) آمد و رفت کند، یا محمّد! باید زهرا (علیهاالسلام) هم نقش علی (علیه‌السلام) داشته‌باشد، نه این نقش‌ها [را]. توجّه کن! حالا شد زهرا (علیهاالسلام) عصاره خلقت، حالا این عصاره یک عصاره‌ای دارد، حرف من سر این‌است. (برایتان قشنگ آوردم اگر إن‌شاءالله، امیدوارم توجّه کنید؛) پس هر چیزی گفتم عصاره دارد، حالا عصاره تمام خلقت در آن سیب است، عصاره تمام خلقت [است]. سیب را رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) خورد، جاذبه همه خلقت رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) است. حالا این عصاره هم یک عصاره‌ای دارد. (خیلی باید توجّه کنید! این لطف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) است [که] من دارم حرف می‌زنم، لطف ولایت است [که] حرف می‌زنم. «أین‌الرّجبیّون»؟ کجایند آن‌ها که [امر خدا را] حفاظت کردند؟ یعنی اطاعت کردند، نه عبادت. عبادت با اطاعت [داشتند، خدا می‌گوید:] بیایید من مزد می‌دهم. چه‌کسی می‌تواند این حرف‌ها را اصلاً درک کند؟)

حالا آن چیست؟ درست شد که عصاره [خلقت زهرا (علیهاالسلام) است] اما عصارهِ عصاره، علی (علیه‌السلام) است. چون‌که اگر زهرا (علیهاالسلام) را قبول نداشته‌باشی، خدا نمی‌گوید به عزّت و جلالم [قسم! اگر] عبادت ثقلین کنی، می‌سوزانمت. (زبانم قطع بشود [که] این حرف را می‌زنم،) رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) را هم قبول نداشته‌باشی، نمی‌گوید عبادت ثقلین کنی، می‌سوزانمت؛ اما می‌گوید علی (علیه‌السلام) را قبول نداشته‌باشی، [می‌سوزانمت؛ چون علی (علیه‌السلام)] عصاره تمام عصاره‌های خلقت است، تا حتّی عصاره زهرا (علیهاالسلام) است علی (علیه‌السلام). حالا می‌گوید اگر [علی (علیه‌السلام) را] قبول نداشته‌باشی، می‌سوزانمت؛ پس خدا یک برتری به ولایت داده، یک برتری به علی (علیه‌السلام) داده [که] به هیچ‌کس نداده [است]. توجّه بفرمایید! پس معلوم شد که عصاره تمام عصاره‌ها ولایت است. کجا می‌روید؟! بدبخت بیچاره! مشاور درست می‌کنید، خودت را اهل‌جهنّم کنی؟ من الآن اهل‌تسنّن را می‌گویم.

علی (علیه‌السلام) را توی خانه گذاشتند، دنبال عمر و ابابکر رفتند، خدا هم گفت این‌ها کافر [و] منافق‌اند. به چه‌چیز کافر شدند؟ به ولایت؛ نه به خدا. رفقای‌عزیز! چرا به خدا کافر شدن [را] نمی‌گوید [که] قسم بخورد؟ [خدا در مورد خودش] می‌گوید، فقط می‌گوید: من را عبادت کنید! حالا می‌گوید: علی (علیه‌السلام) را اطاعت کنید! چرا؟ چرا؟ چون‌که خدا «من» نیست، خدا خلق نیست، ما درک خدا را نداریم؛ اما خدا یک عمودی توی تمام خلقت درست کرد [که] علی‌بن‌ابوطالب (علیه‌السلام) است. (صلوات بفرستید.) رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ممکن بود حرف امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) 30 [را بزند؛ اما نشانش ندهد؛ اما خدا گفت] علی (علیه‌السلام) را روی دستت بیاور! مردم ببینند کیست [که] مشاور درست نکنند، این‌است علی (علیه‌السلام). «الیوم أکملت لکم دینکم»[۲]، دین علی (علیه‌السلام) است. کجا این‌طرف [و] آن‌طرف می‌زنید؟ [خدا گفت:] نشان این‌مردم بده! فردا نگویند که یکی‌دیگر را گفته [است]. چرا؟ حالا ببین اهل‌تسنّن چه می‌گویند؟ می‌گویند «أنا مدینة‌العلم، علیٌ بابُها» یعنی یک در بزرگ! ببین نتوانستند بگویند این علی (علیه‌السلام) نیست که بلندش کرده؛ چون‌که [او را] بلند کرد، نتوانستند این‌را کنار بزنند. توجّه [فرمودید]؟ اما [عمر] گفت: حسبنا کتاب‌الله: ما کتاب خدا را قبول داریم.

کتاب را قبول ندارد، بی‌خود که [خدا] نمی‌گوید مرتدّ و کافر شدند. کسی اگر که قرآن [را قبول داشته‌باشد]، حقیقت قرآن علی (علیه‌السلام) است. «أنا قرآن‌الناطق»، خودش دارد می‌گوید. آن‌که تو قبول می‌کنی، اهل‌تسنّن! آن کاغذ و قلم است. حالا هم یک عدّه‌ای هستند، همین‌جور هستند، کاغذ و قلمی‌اند. علی (علیه‌السلام) که کاغذ و قلم نیست، مگر کاغذ و قلم روح دارد؟ روح قرآن علی (علیه‌السلام) است، به تمام خلقت! عقیده‌ام همین‌است. اصلاً هم علی (علیه‌السلام) را دارم می‌بینم، هم قرآن را دارم می‌بینم، هم امر را دارم می‌بینم. تو هم باید همین‌جور باشی، اگر یک‌چیزی را دیدی که دیگر منکرش نمی‌شوی. به تمام آیات قرآن! نه [خود] علی (علیه‌السلام)، اگر اسم علی (علیه‌السلام) در دل شما باشد، شما هدایتید، آرامید، آرامش [دارید]، آرام! از کجا آخر تو این حرف را می‌زنی؟

خدای تبارک و تعالی شما را خلق کرده؛ اما کشتی نوح هم به امر خدا درست شده، یعنی خدا کشتی را هم خلق کرده. (من هنوز این حرف را نزده‌ام، امروز اقبال شماهاست؛) کشتی نوح هم همین‌جور است. خدا از خاک ماها را خلق کرده‌است و امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم دمید و علی (علیه‌السلام) با دست قدرتش [سرشت]. ابوتراب آدم را خلق کرد، اما خدا جان داد؛ چون‌که جان دست خداست یا به امر خدا علی‌ (علیه‌السلام) جان می‌دهد. میلیاردها را شاید علی‌ (علیه‌السلام) جان بدهد؛ اما به امر خدا، او امر را اطاعت می‌کند. خدا وقتی [او] امر را اطاعت کرد، امرش را در اختیار علی (علیه‌السلام) گذاشته؛ علی (علیه‌السلام) یعنی این. خدا امرش را در اختیار علی (علیه‌السلام) گذاشته، هم می‌تواند خلق کند، [هم می‌تواند به امر خدا] چیز کند [جان بدهد]. الآن یک‌حرف می‌زنم درویشی، می‌خواهم دوستم بخندد. گفت:

جهان اگر فنا شود، علی به پاش می‌کندجهان اگر به‌پا شود، علی فناش می‌کند

اما به اذن خدا، به اذن خدا.

کجایی؟ ای برادر! باید بیایید، افق ولایت‌تان برود ماورائی شود. به دوست‌عزیزم گفتم، گفتم: از این‌جا [به] ماوراء می‌رویم، نمی‌خواهم اسمش را بیاورم. دنیا ماوراء نیست، مگر به اسم علی (علیه‌السلام)، به امر علی (علیه‌السلام)، به محبّت علی (علیه‌السلام) توی ماوراء بروی. ماوراء چیست؟ ماوراء جخ [تازه] یک سِیری است؛ پس چیست؟ خود بهشتش هم ماوراست، خود جنّاتش هم ماوراست، دیگر از فردوس که بالاتر نیست؛ ماها که نمی‌توانیم بگوییم، خدا این‌را می‌گوید. حالا شاید یک‌جایی بالاتر باشد، ما عقل‌مان نمی‌رسد که، حدّ ما همین‌است. 35 خوب که تو توجّه کنی، می‌بینی بهشت هم به نور علی (علیه‌السلام) خلق شده، فردوس هم به نور او خلق شده، پس اصل چیست؟ اصل علی (علیه‌السلام) است، (صلوات بفرستید.)

قربان آن عقیده‌های بعضی خانم‌ها که به یک مؤمن خدمت می‌کنند، چیز درست می‌کنند، چیز می‌پزند. حالا تشویق نشوید هر روز یک‌چیز برای ما بپزید، نه! خدا می‌داند من مقصدم این‌نیست. آره! چون‌که او قوم و خویش آدم نیست، آن کاری که یا خانمی می‌کند یا آقایی می‌کند، آن ولایت حرکتش می‌دهد [که] یک‌چیزی را با علاقه درست می‌کند. این قوم و خویشش نیست، شاید چند پله نمی‌دانم چیز [غریبه‌تر] است. اما او خودش را نمی‌تواند فدای ولایت کند، مالش را [فدا] می‌کند. والله! این [شخص] اتّصال به ولایت است، به حضرت‌عباس! اتّصال به ولایت است؛ یعنی این خانم کنیز حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) است، مانند فضّه است. فضّه خاک در مقابلش جواهر می‌شد، اما چادرش پینه داشت، فضّه کفشش پینه داشت. [می‌گفتند:] خانم! تو همه این‌ها برایت طلاست، [می‌گفت:] مگر ممکن‌است [که] من چادرم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ مگر ممکن‌است من کفشم از زهرا (علیهاالسلام) بهتر باشد؟ کفشش را می‌دوخت، پینه روی پینه [می‌زد]. این خانم هم که این‌کارها را می‌کند همان عقیده را دارد، ببین چه‌جور دارد می‌سازد؟ کجایی؟ ای برادر! اصلاً نمی‌خواست فضّه برتری به زهرا (علیهاالسلام) داشته‌باشد. رحمت خدا به آن خانمی که توی این لباس‌های خارجی‌ها نرود [که] خودش را شبیه زنان خارجی کند. تو با همان‌ها محشور می‌شوی.

(به تمام آیات قرآن! اگر من می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم. اصلاً من نقشی توی این عالم ندارم، نه کتابی و نه بساطی [دارم]، خودش می‌آید؛ اما هر چیزش هم که می‌آید، درست‌است، چرا؟ حالا روایتش را می‌خواهی؟ این‌است:) سؤال شد: چرا هفتاد هزار ملک برای خدیجه (علیهاالسلام) در روز قیامت می‌آید، هفتاد هزار حوریّه برای زهرا (علیهاالسلام)؟ زهرا (علیهاالسلام) عصاره تمام خلقت است، خدیجه (علیهاالسلام) به‌واسطه زهرا (علیهاالسلام) به ‌جایی رسیده، به‌واسطه محبّت زهرا (علیهاالسلام) به‌جایی رسیده؛ اما زهرا (علیهاالسلام) خودش محبّت خداست. چرا؟ دو جهت دارد: یکی که مالش را مردانگی کرد [و] در اختیار پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) گذاشت، حالا زهرا (علیهاالسلام) دلش می‌خواهد مادرش از خودش در ظاهر [در] قیامت برتری داشته‌باشد. آخر ظاهر دنیا [ی مؤمن] را کوبیده‌اند، اما ظاهر آخرت [را] نه؛ یک مؤمن می‌آید آن‌جا شفاعت می‌کند، یک‌قدری را شفاعت می‌کند. آن‌جا دیگر منیّت نیست، اگر این‌جا «من» نداشته‌باشی، آنجا «مَن» ات تو را افشا می‌کند.

اصلاً [مؤمن در آخرت] هیچ‌ناراحتی ندارد. به تمام آیات قرآن! من از این‌جا تا آن‌جا شاید سه‌چهار متر به جهنّم کار داشتم، اصلاً جهنّم هُرمش هم من را اذیّت نمی‌کرد. می‌گویم یک حرف‌هایی بزنم، می‌گویید این‌ها [چیست]؟ یک‌زمانی [از این حرف‌ها] نمی‌زدم، [چون] بعضی‌ها به‌من می‌گفتند چرا ما این‌جوری نمی‌شویم؟ «الحمد لله» چرا را خدا از شما گرفته [که] من این حرف را می‌زنم. اصلاً آتش جهنّم به مؤمن کاری ندارد، اصلاً هُرمش اذیّت نمی‌کند؛ اما همین آتش از مو می‌کشد توی محشر دشمنان علی را 40 چنگ می‌گیرد، در جهنّم می‌کند، کِیف می‌کنی؛ اما هُرمش تو را اذیّت نمی‌کند، [جهنّم به تو] می‌گوید: برو کنار! الآن آن ولایتی که توی تو هست، دارد من را [خاموش می‌کند]، امر را نزدیک است اطاعت نکنم. من باید دشمنان علی را شدید بسوزانم، تو آمدی، الآن چیز [خاموش] می‌شوم. نه این‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [این‌طور] باشد، یک مؤمن هم همین‌جور است؛ چون‌که این [مؤمن] اتّصال به علی (علیه‌السلام) است، این ولایت توی این‌ [مؤمن] است، آتش هم آن ولایت را احترام می‌کند.

کجاست حواس‌تان [که] پیش این تلویزیون و ویدیو و چه و چه و چه‌چیز است این‌ها که درآمده؟ هر روز برایتان یک‌جا [در] می‌آید، توی آن‌ها می‌روید. بیایید این بشوید! بیایید به این‌ها یقین کنید! بیایید آن مرکزی که دارید، مرکز الهی بشود! بیایید این‌جا اتّصال به ماوراء بشوید! اما کجا با تلویزیون رنگی [اتّصال به ماوراء می‌شوی]؟ تو اتّصال به خارج هستی. هنوز قدرت ندارید [آن‌را کنار بگذارید! در] مشهد گفتم، گفتم: تو چندین‌سال است حرف برای مردم می‌زنی، مرد باید مردانگی داشته‌باشد. [تلویزیون را] بینداز کنار یا آن اتاق بگذار! [به خانواده] بگو برو آن اتاق! این‌قدر که مردی داری. ما هنوز نر هستیم، مرد آن‌است که در نادمات [منهیّات] خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) ایستادگی داشته‌باشد! تو موت موتکت می‌شود، درست‌است آن اتاق بردی، [می‌گویی] حالا الآن یک فیلمی [نمایش] می‌دهد، نمی‌دانم چه‌چیز می‌دهد؟ تو هم آن‌جا می‌روی، همان‌موقع به او اتّصال شدی؛ بیا عزیز من! به ماوراء اتصال شو! من به قربان این جوان‌های شما بروم، اگر شما خواستید [اقدام کنید]، این جوان‌ها حرف زدند، تُف توی ریش من بینداز! اما خودت مرد باشی. تو خودت موت موتکی هستی، به تمام آیات قرآن! یک عدّه از این‌ها را دارم می‌بینم. این‌ها تسلیم خدا هستند، این‌ها تسلیمند. (صلوات بفرستید.)

«إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ، یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۳]. این جوان‌ها تسلیم‌اند؛ آقاجان من! عزیزجان من! این فساد را تا می‌توانید از توی خانه‌تان بیندازید کنار! این‌که گفت که آخرالزّمان شرّالأزمنه [است؛ چون‌که فساد] تا روی کوه‌ها را می‌گیرد. ما دماوند رفتیم، یک کوه‌هایی آن‌جا بود، همچین می‌کردم، بالایش می‌دیدم [آنتن] تلویزیون است. گفتم: این شرّ است، شرّالأزمنه، کوه‌ها را گرفته. تو بچّه‌هایت را به این جزوه‌ها عادت بده! به این حرف‌هاعادت بده! به نهج‌البلاغه عادت بده! چه شد در خانه‌تان [این وسایل را آوردید]؟ چرا [خانه را] بُت‌کده کردید؟ چرا بُت‌کده کردید؟ چرا حالا هم حاضر نیستیم [این] بُت را بیرون بیندازیم؟ او [امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه)] دارد می‌گوید: یا جدّاه! اشک چشمم تمام شود، خون گریه می‌کنم، تو پای تلویزیون می‌رقصی! مگر یک مکّه‌رفتن و عمره‌رفتن و کربلا رفتن، تو را نجات می‌دهد؟ [به] این‌ها نیست، تو تماشایی نباش! باباجان‌من! ما هنوز تماشایی هستیم، امیدوارم خدا از این تماشایی [بودن] ما را نجات بدهد!

امیدوارم این چشم شما جایی نگاه کند که خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) راضی است.

امیدوارم چشم شما جایی نگاه نکند که خدا و پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) راضی نباشد.

والله! اگر کاری بکنید که این چشم شما نگاه نکند به 45 آنجا که خدا و پیغمبر گفته نگاه نکنید، آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چشمت را می‌بوسد؛ اما بیایید مرد شوید!

به تمام آیات قرآن! امام‌حسین (علیه‌السلام) من را توی بغلش گرفت، به سینه چسباند، دستش را هم به‌من این‌جوری کرده‌بود، حضرت‌زینب (علیهاالسلام) هم آن‌طرف‌تر بود. من همان‌موقع که [آن‌جا] بودم، عوض که نشدم، گفتم: حسین‌جان! من می‌خواستم سگ درِ خانه تو بشوم، نه بهشت می‌خواهم، نه فردوس. الآن [اگر بگویی] بهشت و فردوس همه را ببین! سگ می‌خواهی بشوی؟ به‌قرآن! می‌گویم: آره! اما تو من را توی بغل گرفتی؟ حالا هم که می‌خواست [خداحافظی] کند، دستش را از دست من بردارد، به‌من گفت: فلانی! خواهرم زینب [است]. زبان من قطع بشود! انگار با اجازه من می‌خواست برود. خب من چه سگی هستم؟ کی هستم؟ اما آن‌که خدا گفت [را] اطاعت کردم، آن‌جا که گفت نگاه نکن! نکردم، آن‌جا که گفت بکن! کردم. آنچه که توانم بود، در اختیار امر بودم، خودم امر نداشتم. نه خودم امر داشتم، نه به امر خلق بودم، من به این‌جا رسیدم. نه امر داشتم، نه امر خلق را قبول کردم؛ مگر «قال‌الصّادق، قال‌الباقر» [باشد]. آن صادرات خلق را قبول کردم، عزیز من! تو هم باید همین‌جور باشی.

گفت آسوده‌خاطرم که در دامن تواَمدامن نبینم که در دامنش بروم
دامن به‌غیر دامن تو بی‌محتوا بُوَددامان توست علی‌جان! امام‌ زمان! اتّصال به ماوراء بُوَد

خانم‌های‌عزیز! بیایید توی دامن زهرا (علیهاالسلام)! خانم‌های ‌عزیز! اگر بیایید توی دامن زهرا (علیهاالسلام)، توی دامن دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) رفتید. نمی‌خواهم روضه بخوانم، بیا برو توی دامن علی (علیه‌السلام)! به تمام آیات قرآن! توی دامن تمام خلقت رفتی. نه توی دامن خلقت [بروی]، خلقت توی دامن توست. بیا برو ببین من درست می‌گویم یا نمی‌گویم؟ تمام خلقت توی دامن توست، ملائکه‌ها توی دامن تو هستند. اما دامن تو اتّصال به او باشد، تمام خلقت پناه به ولایت می‌برند. چرا؟ تمام خلقت قبولی اعمال‌شان، قبولی همه کارشان [به‌واسطه] ولایت است. تمام خلقت این‌جوری یک صفّ کشیده‌اند، همه‌شان اوّل، محتاج خدا، بعد ولایت‌اند. داری می‌بینی؟ من دارم می‌بینم. تمام خلقت محتاج‌اند، اما دوازده‌امام (علیهم‌السلام)، این‌ها خلقت نیستند، این‌ها خلقت را خلق می‌کنند. ما کجا می‌رویم؟ عزیز من! قربانت بروم، فدایت بشوم.

تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، چرا تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک؟ این خاکی، بدن خاکی‌ات این‌جا می‌ماند، تو به آسمان پرش می‌کنی، توی بهشت پرش می‌کنی، به آن‌جا پرش می‌کنی. مگر حضرت‌سجّاد (علیه‌السلام) نمی‌گوید؟ عمویم ابوالفضل (علیه‌السلام) دو بال دارد، به تمام بهشت و فردوس پرش می‌کند؛ پس تو پرش می‌کنی، تو آن‌جا پرش می‌کنی؛ خانم‌ها! توی دامن زهرا (علیهاالسلام)، اما تجدّدی نشوید! تجدّد پدر ما را درآورد، پدر ماها را درآورد؛ عزیز من! خدا [حاج‌شیخ‌عباس‌تهرانی را] رحمت کند! خجالت می‌کشم [که] بگویم استاد من [بود، من] نوکرش بودم. می‌گفت: دنبال هر چه می‌خواهی برو، دنبال تجدّد نرو! 50 تجدّد آخر ندارد. بیا عزیز من! دنبال دوازده‌امام، چهارده‌معصوم (علیهم‌السلام) برویم که به امر آن‌ها راضی باشیم، با آن‌ها محشور بشویم.

حالا عزیز من! ببین من به تو چه گفتم؟ تو این‌جا [از] عالم خاکی نیستی که، تو پرش می‌کنی به ماوراء. پرش می‌کنی، ملائکه‌ها می‌آیند، آن‌ها دعا در حقّ‌ات می‌کنند، استقبالت می‌کنند. روح یک مؤمن را آن‌ها استقبال می‌کنند. مگر به شما نگفتم؟ عزیز من! قربانت بروم، روح شیخ‌بها[یی] را می‌خواستند حاضر کنند، فردایش آمد. گفت: ما تشییع جنازه حجّت‌کمره‌ای، یعنی مرحوم‌حجّت رفتیم. گفت که روح صد و بیست و چهار هزار پیغمبر در تشییع این آقا آمده‌بود. ما آقاها را دوست داریم، علماء را دوست داریم، اما علمایی که در خط ائمه‌طاهرین (علیهم‌السلام) باشند؛ اگرنه [در] اهل‌تسنّن [هم] علماء هست، ما هم آن‌ها را نمی‌خواهیم. [شیخ‌بهایی] گفت: ما این‌جا رفتیم. من دیدم والله! تشییع جنازه آقای‌بروجردی را، صدها مَلَک آن‌جا داشت هودج درست می‌کرد، [یکی] گفت: او را می‌آورند. نه [این‌ها فقط مختص] او باشد، تو هم [مثل او] باشی، همین‌جور است.

اختصاص حقیقت توی خانه آقای‌حجّت یا آقای‌بروجردی پیاده شده‌بود. آقای‌بروجردی سهم امام [و] این‌ها نمی‌خورد، چیز نمی‌خورد. همین‌جور یک باغچه‌ای داشت، با آن زندگی می‌کرد. مرحوم‌حجّت، من با آن آقای‌آل‌رضا رفیق بودم، می‌گفت: روزی خرید می‌کرد. پنج‌نفر اضافه می‌شد، به‌قدر پنج‌نفر [اضافه چیز می‌خرید،] یک لنگه‌برنج توی خانه‌اش نیاورد. گفت: این‌ها، زن‌ها بیت‌المال را بیشتر مصرف می‌کنند. حالا تو هم با بچّه‌هایت این‌ها، [با] خانم‌ها همین‌جور هستی؟ یا پول می‌دهی، ببرند، بروند خارج؟ بابا! تو چه‌کار می‌کنی؟ تند نشوم بابا! خدایا! جلوی ما را بگیر! حالی‌ات می‌شود چه می‌گویم؟ پس خدا نمره می‌دهد، خدا نمره می‌دهد. علماء، فقهاء، مهندس‌ها، رفیق‌ها، شاگردها، دبیرها، دانشجوها، خدا نمره می‌دهد، اما نمره را روی امر می‌دهد. تو امرش را اطاعت‌کن! نمره به تو می‌دهد. چه نمره‌ای به شاه‌عبدالعظیم حسنی داده؟ [می‌گوید:] هر کسی [او را] زیارت کند، امام‌حسین (علیه‌السلام) را زیارت کرده. به تو هم نمره می‌دهد، اما گفتم: [حضرت‌عبدالعظیم] رفت کنار. عزیزان من! تا می‌توانید بروید کنار و تقیّه کنید! عزیزان من! من از تمام شما عذرخواهی می‌کنم، اگر تند شد، کند شد، من بیشتر از این معرفت شماها را ندارم، امیدوارم که ما را عفو کنید!

خدایا! عاقبت‌تان را به‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار کن!

خدایا! ما یک زمینی باشیم که قابل باشیم، این حرف‌ها را هم بشنویم و هم عمل کنیم!

خدایا! اگر قابل نیستیم، قابل‌مان کن!

من یک پاره‌وقت‌ها یک‌چیزی از خدا می‌خواهم، می‌گویم خدایا! درِ خانه یکی آمده‌ام که کود انسانی را خاک تیمم می‌کند. ما هم اگر بد هستیم، تو می‌توانی درست‌مان کنی. خودت ما را درست‌کن!

خدایا! این محبّت حقیقی امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را از دل ما بیرون نبر!

خدایا! دل ما را پاک‌سازی کن! مهر علی (علیه‌السلام) را [در دل‌مان] جا بدهیم!

خدایا! توفیق بده!

خدایا! ما، (من جای دیگر هم گفته‌ام.) ، ما را در پناه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) راه بده!

خدایا! ما از آن‌ها باشیم [که] زهرا (علیهاالسلام) به ما راه بدهد!

خدایا! تتمه عمر ما را هر چه هست، در راه ولایت قرار بده!

خدایا! شناخت ولایت به ما بده!

حالا نشد، إن‌شاءالله هفته دیگر روز جمعه تولّد است، إن‌شاءالله اگر شد که من یک‌قدری هنوز از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) [بگویم]. هنوز [صحبتم] یک‌خُرده باقی دارد، برایتان إن‌شاءالله صحبت می‌کنم. (یک صلوات بفرستید.)

یا علی

  1. یک چند وقت مسافرتش طول کشید. بابایش مریض شد. به پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) پیغام داد: بروم؟ گفت: نه! بابا مُرد. گفت: بروم؟ نه! ختمش بروم؟ گفت: نه! وقتی شوهر آمد. گفت: آره! بابایم این‌جور شد، نرفتم. فوری جبرئیل نازل شد. یا محمّد! پدر این خانم اهل‌عذاب بود، این خانم هم گنه‌گار بود. هم گناهان خانم را آمرزیدم، هم پدرش را آمرزیدم؛ چون که شوهر را اطاعت کرد. اطاعت شوهر واجب است؛ اما باید با هم هماهنگ باشید.
  2. (سوره المائدة، آیه ۳)
  3. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه