شکر

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

شکر
کد:10179
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1378-04-17
تاریخ قمری (مناسبت):24 ربیع‌الاول

«أعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم»

«العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد»

السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

رفقای‌عزیز! اشخاص فرق می‌کنند. من اگر بگویم [که] من این‌جور بودم، مبادا چیز کنید، دلم می‌خواهد همه رفقای‌عزیز؛ یعنی اگر این حرف صحیح هست قبول کنند، اگر نیست اعتراض کنند. اشخاص از صد تا نودتایشان یک‌قدری حالا کم و زیاد، ما نگوییم نود تا [که] دروغ گفته باشیم، در مجالس شرکت می‌کنند، در مجالس قرآن شرکت می‌کنند، مجالس روضه شرکت می‌کنند، مجالس مذهبی دوباره شرکت می‌کنند، این مجالس‌ها شرکت می‌کنند، این‌ها شرکت می‌کنند؛ اما بعضی‌ها در مجالس شرکت می‌کنند، تمام ابعادشان این‌است [که] بفهمند یعنی تصفیه شوند، این درست‌است. من در تمام مدت عمرم که یک‌جایی می‌رفتم دلم می‌خواست که بفهمم، بعد یک پاره‌وقت‌ها به خودم می‌گفتم حسین! می‌گفت: بله! خودم می‌گفتم بله، می‌گفتم: بدبخت! تو قصدت چه‌چیزی بود آن‌جا رفتی؟! من خودم دیدم [که] بعضی‌ها دارند با هم صحبت می‌کنند، می‌گفت که این‌ها توقع از ما دارند، فردا که قتل است، فردای جمعه، باید سه‌جا برویم [تا] خودمان را نشان بدهیم! من به حال این‌ها راست‌راستی ناراحت می‌شدم، این همین‌جور که داشت می‌رفت، دیدم این از امر زهرای مرضیه (علیهاالسلام) از امر خدا، از امر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) جداست، این [نیّت را] دارد [که] خودمان را نشان بدهیم، عزیزان من! این آخر چه فایده‌ای دارد؟! من زبانم قطع بشود که بگویم شماها بیایید چیز از من یاد بگیرید، زبانم قطع بشود! عمرم قطع شود! من نمی‌خواهم این‌را بگویم؛ اما در هر کجا رفتید مقصد داشته‌باشید، بخواهید چیز یاد بگیرید.

اگر آدم در یک‌جایی رفت، [باید مقصدش] یاد گرفتن [باشد]، باید ولایت [را] یاد بگیریم. مگر شب‌قدر خدمت امام‌صادق (علیه‌السلام) «صلوات‌الله و سلامه علیه» نیامدند، گفت: چه کنیم؟ گفت: برو علم یاد بگیر. علم یعنی ولایت. اگر گفتیم که ما دور هم می‌نشینیم، [تا] تمرین ولایت کنیم؛ از آن‌جا که از هر کجا، تهران، کاشان، از هر کجا حرکت می‌کنید به عنوانی بروید که تمرین ولایت کنید، شاید ولایت به شما یک جرقه‌ای بزند. چقدر مجلس رفتیم و همین‌جور که بودیم بودیم، چقدر احیا رفتیم و همین‌جور که بودیم بودیم، چقدر قرآن سر گرفتیم و همین‌جور که بودیم بودیم. به امام‌صادق (علیه‌السلام) قسم! این روایت را داریم، من قسم خوردم که شماها بالاتر از این حرف‌ها هستید؛ اما یقین کنید [و] به بعضی رفقایتان بگویید [که] یقین کنند، امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌فرماید که اشخاصی هستند، اشخاصی می‌آیند، این‌ها قرآن سر می‌گیرند، جاده صاف می‌کنند، قرآن می‌خوانند، دوباره تکرار کنم، قرآن سر می‌گیرند، روزه می‌گیرند، مکه می‌روند، عمره می‌روند، نماز شب می‌خوانند، عاق پدر و مادر هم نیستند، ببین می‌گوید عاق پدر و مادر هم نیستند، حضرت می‌فرماید: دم هم از ما می‌زنند، والله! امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید اهل آتشند! حالا شما هم توی این ماورای همین قم نگاه کن، ببین چه‌کسی اهل‌آتش نیست؟! اهل‌آتش نبودنش را به‌من بگو؛ آن‌وقت از حضرت سؤال می‌کنند: یابن رسول‌الله! فدایت شوم، تمام ابعاد مسلمانی را دارد! قربان دست‌هایش، قربان آن انگشت‌هایش، ایشان دست‌هایش را این‌جور می‌کند [و] می‌گوید: مال را چنگ می‌زند! یعنی گیرِ حرام و حلال نیستند. آقاجان من! عزیزان من! فدایتان بشوم! مواظب باشید.

عزیزان من! فدایتان بشوم! فردای‌قیامت که بشود ما دست خالی نرویم، چند دفعه بگویم فدایتان بشوم؟! فدای ولایت‌تان بشوم. ولایت فدایی می‌خواهد، مگر اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) فدای ولایت نشدند؟ چرا ما این‌جوری شدیم؟! والله! بالله! ما را رنگ کردند، آن‌ها ما را رنگ کردند، ما خودمان را بَزَک کردیم! مِن‌بعد از من سؤال کنید: رنگ چه‌چیزی است؟ بَزَک چیست؟ تا به شما بگویم، این‌جا نمی‌توانم بگویم [که] رنگ چیست؟ بَزَک چیست؟! آن‌وقت بدانیم هم رنگ شدیم [و] هم بَزَک شدیم. من الآن خدمت بزرگی‌تان عرض می‌کنم، فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم، خدا می‌داند من شماها را چقدر دوست دارم. همین‌جور که ولایت یعنی علی «علیه‌السلام»، دوازده‌امام (علیهم‌السلام)، رسول محترم، پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) مقصد خدا هست، اگر ما هم چیز سرمان بشود، هر کدام شما مقصدید! اگر ما با هم دوست ولایتی باشیم، هر کدام شما مقصدید! این‌که من به شما گفتم هر کسی‌که تزلزل داشته‌باشد، انگار تیر به جگر من می‌زند، به مقصد می‌زند، من می‌فهمم آخر این مقصدِ من است مقصدِ خداست، مقصدِ علی (علیه‌السلام) است، چرا تزلزل خورد؟! دوباره من بس‌که خوشم آمد دوباره می‌گویم، چرا خدا می‌گوید مقصدم علی (علیه‌السلام) است؟ آقاجان من! تو هم‌مقصد من هستی! پس ما چندین‌وقت است حرف می‌زنیم، مقصد باید داشته‌باشیم، همان‌جور که تو مقصد داری چیزی یاد بگیری، من هم همین‌جور مقصد دارم به باد ندهید! چرا ما تزلزل پیدا می‌کنیم؟! هر تزلزلی که یک دوست‌علی (علیه‌السلام) پیدا کند، یک خدشه به ولایتش خورده‌است! آدم ناراحت می‌شود، آن [شخص] خودش، خیلی متوجه نیست.

آن‌جا من خدمت رفقای‌عزیز، دوست‌های خودم، نور چشم‌های خودم، یک مطلبی را آن دوست‌عزیزم در آن‌جا سؤال کرد، من جواب دادم؛ الآن خدمت‌تان عرض می‌کنم. ببین چقدر مطلب خوب است! ایشان سؤال کردند، من می‌گویم آقایان سؤال کنید، به‌قول چیز، ما بلد بودیم می‌گوییم، بلد نبودیم بالأخره یاد می‌گیریم، سؤال می‌کنیم، پرورشش بدهید، سؤال کنید! شماها را همه‌اش می‌گوییم سؤال کنید؛ [چون] عناد ندارید، من به عناددار که نمی‌گویم سؤال کن، اصلاً با عناددار نباید تماس گرفت! اگر تماس بگیری کسری عقل داری! دو دفعه، سه‌دفعه او را شناختی [که] این [شخص] عناد دارد، اگر [بار] دیگر [با او] تماس بگیری، بی‌رودربایستی کسری عقل داری. چرا؟ نتیجه ندارد. شما بلند می‌شوی می‌روی یک کسبی می‌کنی، برای [این‌که] نتیجه [بگیری]. آقا! درس می‌خوانی، برای [این‌که] نتیجه [بگیری]. چرا می‌گوید [که] اولاد نتیجه بشر است؟ چرا می‌گوید؟ می‌خواهی [که] این بزرگ شود [و] مُلّا شود، چه‌جوری شود! نمی‌دانم هزار جور فکر روی این پسر داری، می‌گوید نتیجه [توست]! حرف هم نتیجه‌اش را باید بگیرید. آخر، عزیز من! با این‌که صحبت کردی، ببین نتیجه‌اش چیست! تو یک‌دفعه کردی، دو دفعه کردی، دیدی عناد دارد؛ چرا تو [و] بعضی‌ها، ما این‌قدر سر به‌سر یکی می‌گذاریم؟! من در کوچه و محل دیدم. من دیدم، توی خود مسجدها دیدم. پس تو، لا إله إلّا الله، مسئولی [که] این ولایتت را داری صرف می‌کنی، همه‌اش صحبت می‌کنی، تو مسئولی. آیا فهمیدی [که] خودت مسئولی؟!

چرا به شما می‌گوید کسی‌که خواستی امر به معروف کنی، اول: امر به معروف است، دوم: خودت را می‌خواهی جا کنی، سوم: عناد است؟ یعنی یک‌دفعه امر به معروفش کن! شما ببین پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) با بعضی‌ها چه می‌کرده است؟! [آن] عرب می‌آید [و] می‌گوید که، خدا می‌داند هر کدام [از] این حرف‌ها را تزلزل به آن بزنید، جگر من را آتش زدید! چرا ما مکتب نداریم؟ چرا در مکتب فکر نمی‌کنیم؟! [آن] عرب آمده‌است [و] می‌گوید: بیا من می‌خواهم رستگار شوم، می‌گوید: یک «لا إله إلّا الله» بگو! دیگر نمی‌گوید «لا إله إلّا الله» این‌جور است، چی‌چی‌اش این‌جور است، چی‌چی‌اش این‌جور است، چی‌چی‌اش این‌جور است، یک «لا إله إلّا الله» بگو! یا شخصی دیگر آمده [و می‌گوید:] یا محمد! کم به‌من بگو [تا] رستگار شوم. [فرمود:] «فمن یعمل مثقال ذرّة خیراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» ای عرب! بدان [که] می‌میری [و] از تو سؤال می‌شود. [گفت:] محمد! مرا بَس [کافی] است، مرا بس است دیگر. بیرون رفت، حضرت فرمود که دل این [شخص] مملوّ ایمان شد، بعد دعایش هم مستجاب است، نفرینش مستجاب است.

ببین باباجانِ من! عزیز من! تو باید این عرب را با عمر و ابوبکر تشخیص بدهی، اگر تشخیص ندادی شرعاً نباید حرف بزنی! خدایا! شاهد باش من در جوّ این [کسانی] که نوار من را گوش می‌دهند می‌گویم؛ من به کسی خصوصی کار ندارم. اگر کسی توی این مجلس هست که آن صفت را دارد، نداشته‌باشد، من یک‌حرف جامعه [کلی] می‌زنم، یک‌دفعه دیگر هم گفتم، اگر من به شخص حرف داشته‌باشم، من خیلی کوچک هستم؛ شخص کسی نیست که آدم این‌همه روی شخص حرف بزند! باید حرف را روی جامعه بشریت زد، یک جامعه بشریت متوجه بشوند نه یک شخص! آن یارو می‌گوید مقصدش چه بود؟ غلط [است]، نفهم! برو کنار! مگر بشر روی یک شخص حرف باید بزند؟! بشر حرف باید عین انبیاء بزند. اگر پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) حرف می‌زد روی خلقی می‌زد، اگر علی (علیه‌السلام) حرف می‌زد روی خلقی می‌زد، ما [هم که] پیروان آن [ها هستیم] باید روی خلق حرف بزنیم!

حالا سؤال شد: چرا یک بچه‌ای که این‌جوری است، خدا می‌فرماید: اگر یکی را گمراه کردی، انگار یک خلقت را گمراه کردی؛ یعنی یک عالمی را گمراه کردی. اگر یکی را هدایت کردی، یک عالمی را هدایت کردی؟ سؤال شد. گفتم: عزیز من! فدایت بشوم عجب حرفی زدی! من دلم می‌خواست سؤال شود که یک‌قدری ما بفهمیم [که] خدا روی تو چقدر حساب کرده، تو روی خودت حساب نمی‌کنی. خیلی من ناراحت می‌شوم! دلم می‌خواهد همه شماها این‌چیزها را قشنگ درک کنید، ببخشید من نمی‌گویم درک نمی‌کنید، بهتر درک کنید. این حرف‌ها اولش توحید است، بعد ولایت است، بعد شناخت است، بعد عظمت است، بعد آشنایی‌ات با ولایت است، بعد حقیقت ولایت است، بعد حقیقت توحید است، بعد آدم بفهمد [که] خدا این‌همه تو را می‌خواهد، حساب رویت می‌کند، اگر ما [حساب] نکنیم بی‌وجدانم؛ اصلاً وجدان نداریم. یک «لا إله إلّا الله» گوی بی‌وجدانیم، یک محمّد رسول‌الله گوی بی‌وجدانیم!

الآن خدمت‌تان عرض می‌کنم، [خدا] می‌گوید: اگر این [شخص] را هدایت کردی عالم را هدایت کردی! می‌گوید ای بشر! خدا می‌گوید: ای بشر! من یک‌دانه شما را به‌قدر عالم می‌خواهم، به‌قدر عالم پیش من ارزش داری! ای بی‌وجدان! چرا خودت را می‌فروشی؟! چرا من را نمی‌شناسی؟! چرا من این‌قدر محبت به تو دارم، [اما] تو نداری؟! کجا درِ خانه خلق می‌روی؟! درِ خانه‌خدا بیا، ببین چقدر تو را دوست دارد! حالا می‌گوید اگر یکی [از] این‌ها را گمراه کردی، انگار یک عالمی را؛ یعنی یک عالم دنیا را گمراه کردی؛ یعنی می‌گوید این‌قدر به‌من ضربه زدی، این‌قدر به زحمت من ضربه زدی. آیا ما می‌فهمیم [که] خدا چقدر ما را می‌خواهد؟ توهین این حرف‌هاست، عزیزان من! فدایتان بشوم. ببین خدا تو را با یک عالم روبرو کرده، خدا می‌داند به‌دینم! من ماورای این حرف را می‌فهمم، ماورای این حرف را می‌دانم؛ آن‌وقت می‌سوزم یکی که این‌ها را بعد از چندین‌وقت این‌ها را خیلی متوجه نیست، می‌گویم باید متوجه شوید، باید تویش کار کنید. عزیز من! ببین خدا چقدر تو را می‌خواهد. خدا می‌داند حاج فلان‌آقا به‌من یواشکی گفت، گفت: این‌قدر [از] این حرف تو من گریه کردم که نگو! گفتم خدا! این‌چه بود؟! این‌چه گفت؟! چه‌جوری شد؟! ببین من دارم می‌گویم که گفتم شماها تأیید شدید، این تأیید شده، ببین [از] یک‌حرف، کدام‌ها [ی از] شماها گریه کردید؟ هان! یا علی! هان؟ کدام‌مان گریه کردیم؟! چرا گریه می‌کند؟! چرا، چرا آن گریه می‌کند؟ قدر می‌داند، قدر این حرف را می‌داند. گفت: ما حالا فهمیدیم [که] خدا چقدر ما را می‌خواهد، ما بی‌وجدانی با خدا نکنیم، ما دروغ به خدا نگوییم، ما خدعه با خدا نکنیم، ما حرف خدا را بشنویم. این‌که می‌گوید که خدا مهربان‌تر از پدر و مادر است؛ یعنی این.

قربان‌تان بروم، خدای تبارک و تعالی روی شما امر گذاشته، روی شما حدّ گذاشته، چقدر شماها را دوست دارد! چقدر شما را می‌خواهد! می‌گوید: اگر یکی یک سنگی زد [و] این‌قدر این‌جای تو را یک‌ذره مجروح کرد، چند مثقال طلا باید به فقرا بدهد! اگر یک‌ذره خونی کرد، چند مثقال طلا باید به فقرا بدهد! ببین چقدر خدا ما را می‌خواهد. اگر توهین به یک مؤمن کردی، هیچ‌عبادتت قبول نمی‌شود؛ چقدر تو را می‌خواهد! آیا فکر کردیم؟ آیا فکر کردی؟ یک‌دفعه می‌گوید: این مؤمن خود من است! آیا فکر کردی؟! چرا می‌گوید خداست؟ چرا می‌گوید خود من است؟ خدا به موسی گفت: یا موسی! نعمت‌های من را بگو، با من رفیق بشوند. من به‌وجدانم چقدر گریه کردم، گفتم: خدا! به‌من یک‌چیزی بده، من هم این‌جوری بشوم، تو به موسی گفتی، من به تو می‌گویم، بده من بگویم [که] این‌ها هم با تو رفیق بشوند. اگر حرف‌های من را متوجه نشوید، همه‌اش توهین به شماهاست. مگر من را عفو کنید، این‌را به شما بگویم. اگر مهندسی و بزرگی‌تان [و] آقایی‌تان را، این‌ها را بخواهید ببینید، این حرف‌ها همه‌اش توهین است، مگر نبینید؛ هان! من خودم می‌فهمم [که] این‌ها توهین به شماها است.

چرا خدا ما را این‌قدر می‌خواهد؟ چرا خدا گفت یا موسی، من یک‌قدری ارزش شماها را می‌خواهم بگویم، یا موسی! من مریض شدم، دیدنم نیامدی؟ [موسی گفت:] خدایا! مگر تو مریض می‌شوی؟! [خدا گفت:] فلانی که آن‌جاست [مریض شد، چرا دیدنش نرفتی؟!] عزیزان من! بیایید درِ خانه‌خدا را وِل [رها] نکنید، درِ خانه ولایت را وِل نکنید. آن کسی‌که احتیاج به رزقش دارید، [احتیاج به] روزی‌اش دارید، نفسی که می‌کشید [به او احتیاج] دارید، [احتیاج به] جانش دارید، آقایی‌تان دارید، انسانیت‌تان دارید، ماوراء را دارید، بهشت را دارید، فردوس را دارید، جنّات را دارید، تمام احتیاج ما این‌است، این‌قدر دارد شما را دعوت می‌کند! عزیز من! خداشناسی این‌است. والله! بالله! به «لا إله إلّا الله» گفتن خداشناس نمی‌شویم! چقدر «لا إله إلّا الله» می‌گویند و اهل‌جهنم هستند! عزیزان من! بیایید این حرف‌ها را در معرض عمل بگذاریم. حالا خدا می‌گوید: ای موسی! چرا من مریض شدم، دیدنم نیامدی؟ [موسی] می‌گوید: خدا! مگر تو مریض می‌شوی؟! [خدا گفت:] آن همسایه آن طرفی‌ات مریض شده. چرا آن مریض شده؟ چرا خدا این‌قدر او را می‌خواهد؟ ولایت دارد. هر کسی را خدا نمی‌گوید. هان! آن کسی‌که خدا دارد می‌گوید، ولایت دارد. همه این حرف‌ها روی ولایت پیاده می‌شود، هان؟!

اگر می‌خواهیم بهتر بفهمیم حالا من می‌گویم: الآنِ الآن به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) من یادم آمد، من چیزی بلد نیستم، هر چه می‌گویی ما چیزی بلد نیستیم، وِلمان نمی‌کنید. اگر می‌خواهی ببینی، یک ناقه‌صالح را پِی کردند همه را عذاب کرد؛ همه به‌قدر یک‌دانه شتر ارزش نداشتند! مگر قوم نوح را، این‌کار را نکرد؟ آن‌زمان ولایت، [اطاعت امر] نوح بود، باید [او را] پیروی کنند، چرا [پیروی] نکرد؟ چرا [عذاب] کرد؟ همه را این‌جوری کرد، غرق کرد. پس آدم چیز ندارد، [یعنی] ارزش ندارد، یعنی اسمش آدم باشد، آدم آن‌است که ولایت داشته‌باشد. آن‌وقت انسان می‌شود. ما یک، شبیه آدم هستیم، آن‌وقت انسان می‌شود، انسان پیش خدا شرافت دارد. انسان چه‌کسی است؟ کسی‌که ولایت داشته‌باشد. اگر به شما آدم می‌گویند مثل همین نمره‌هایی است که به شما می‌دهند، مثل نمره‌هایی است که به بعضی‌ها می‌دهند، من نمی‌خواهم اسم بیاورم. این‌ها نمره است [که] به تو می‌دهند. آدم باید انسان بشود. انسان یعنی‌چه؟ یعنی ولایت داشته‌باشد.

تکرار می‌کنم: اگر خدا آن‌را می‌گوید آن [شخص] ولایت دارد؛ پس ولایت ارزش دارد نه من. چرا کفار را می‌سوزاند؟ ولایت ندارند. چرا هفت‌میلیون برگشتند؟ چرا؟ چرا خدا گفت بعد از رسول‌الله [مرتد و کافر شدند]؟ ببین من همین‌طور شاهد می‌آورم که شما قبول کنید. چه‌کار کنم؟! پس شاهد بیاورم، بَیّنه باید بیاورم، تا قبول کنید. شما حاکم شرع هستید، شاهد می‌خواهید، ببین چند تا شاهد می‌آورم؛ اما این شاهدهایی که برایتان آوردم باید قبول کنید، خودتان هم عمل کنید! چرا می‌گفت بعد از رسول‌الله همه کافر شدند؟ پس ولایت ندارند، ارزش ندارند. چرا می‌گوید «سلمانُ منّا أهل‌البیت»؟ ای رسول محترم! سلمان جزء شما شد! تمام داد من این‌است [که] بیایید جزء ائمه (علیهم‌السلام) بشوید، بیایید جزء علی (علیه‌السلام) بشوید، بیایید جزء امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بشوید! تمام حرف‌های من این‌است. ما جزء چه‌کسی هستیم؟ بیایید شما هم جزء بشوید.

به‌دینم قسم! دارم می‌بینم الآن این امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) «هل من ناصر» می‌گوید، یک‌نفر هم دنبالش نمی‌رود، خوب شد؟! هر چه این وجود مبارک دارد «هل من ناصر» می‌گوید، اسمش پیش او می‌رود نه حقیقت. اسم می‌رود می‌گوید، آقا! اسم است. این جبرئیل که در میان زمین و آسمان است، این تمام این حوادث که می‌بینی هست، آن‌جا اسم می‌برند. «إنّا أنزلناه فی لیلة‌القدر. و ما أدراک ما لیلة‌القدر. لیلة‌القدر خیرٌ من ألف شهر. تنزّل الملائکة و الروح»، ملائکه‌ها به روح نازل می‌شود. چه می‌آورند؟ تقدیر ما را. هر چه پیش امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌برند، اسمش است. چرا؟ برگشتیم. برگشتیم، چه‌کنم؟! نمی‌توانم بگویم! فردای‌قیامت [که] می‌شود، این حرف‌ها در مقابل شما خدا، تمام این حرف‌ها که من می‌زنم در نامه اعمال من ضبط می‌شود، در نامه اعمال شما هم ضبط می‌شود، عزیزان ما! فردای‌قیامت، ما [آن‌جا] می‌رویم؛ آن‌وقت آن‌جا می‌فهمیم که این‌همه خدای تبارک و تعالی، این‌همه ما را دعوت کرده، وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دعوت کرده، پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) دعوت کرده. اگر می‌خواهیم بهتر بفهمیم، مگر زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) سوار الاغ نمی‌شد؟ مگر درِ خانه مهاجر و انصار نرفت؟! چه‌کسی آمد؟! چه‌کسی آمد؟! هر چه «هل من ناصر» گفت چه‌کسی آمد؟! الآن هم به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) قسم! وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد «هل من ناصر» می‌گوید.

به‌وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)! آقا گفت، [اگر] بدانید [که] چقدر ناراحت بود. گفت: آن‌هایی که ما تأیید نکردیم، می‌روند، آن‌هایی هم که ما تکذیب کردیم، دنبال‌شان می‌روند، خوب شد؟! این بشارت را داد. چرا این‌جوری‌اند؟ من همین جوشی که دارم می‌زنم، وجود مبارک امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) مطلع شد، یک‌قدری من را راحت کرد. حرف این‌بود، گفت فلان‌فلان‌شده! من فلان‌فلان‌شده [را] خودم می‌گویم، به‌قول خودم، خودم نمره به خودم دادم، مردک خر! این‌قدر تو ناراحت می‌شوی، قلبت را تمام داری از بین می‌بری، گفت که این‌ها به حرف من هم نیستند! من به آن‌ها می‌گویم آن‌جا نروید، می‌روند، می‌گویم آن‌جا هم که چیز شده، تکذیب هم می‌کنم، [اما] می‌روند! آرامش گفت داد، این غُلوّ می‌شود می‌گویم، من چیزی توی من نیست که بگویم، من غُلوّ مُلوّ حالی‌ام نیست؛ اگر نه نمی‌گفتم. این مثل همان بود که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) این‌همه جوش می‌زد، [خدا] می‌گفت محمّد! من باید هدایت کنم، این‌قدر جوش نزن! من روی جوش خودم نزدیک بود قلبم را از دست بدهم! بعضی‌ها یک کارهایی می‌کنند؛ آن‌وقت یک‌دفعه آقا این‌است، این هست دارم به شما می‌گویم، ذره‌ای ناراحت شوی از ناراحتی درتان می‌آورد؛ اما سنخه‌اش بشوید، این‌چیزها که توی دل و قلب‌تان است این‌ها را کنار بریز.

این‌است که من به شما می‌گویم، عزیزان من، فدایتان بشوم، قربان‌تان بروم! با شما چه‌کار کنم؟! مگر نبود که امام‌صادق (علیه‌السلام) شخصی آمد، [امام] گفت: مریض شدی؟ گفت: آره. [امام] گفت: ما مریض شدیم! گفت: بهتر شدی؟ گفت: آره. بهتر شدیم! من حرف ناجور نمی‌زنم، من روایت را می‌گویم، کسی از من سؤال کند، می‌گویم این‌است. یک‌روایت بغلش می‌گذارم. پس معلوم می‌شود اگر یک شیعه واقعی ناراحت بشود، وجود امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ناراحت می‌شود. من دارم می‌گویم عزیزان من! بیایید این‌جوری بشوید. ناراحتیِ تو، ناراحتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) است، ناراحتی امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) ناراحتی خداست. خدا ببین چقدر تو را می‌خواهد!

حالا عزیزان من! ما ممکن‌است رفقای‌عزیز بگویند ما چه‌کار کنیم که این‌جوری بشویم؟ من به فدای یک‌نفر بروم که گفت: می‌خواهم سؤال کنم چه‌جوری بشود [که] ما این‌جوری بشویم؟ خدمت بزرگی‌شان عرض کردم، الآن به خواست خدای تبارک و تعالی نمی‌گویم جواب [می‌دهم]، آن [خودش] باسواد و باکمال است، ما کوچک‌تر از این هستیم که بگوییم جواب [می‌دهیم]؛ می‌گوییم با هم هماهنگی می‌کنیم. مؤمن تولیدش سخاوت است؛ اما کارش اطاعت است؛ یعنی دارد توی اطاعت کار می‌کند، نگویید جای دیگر گفتی کار یعنی‌چه؛ ببین تولیدش سخاوت است. مؤمن تولیدش هدایت است؛ اما کارش اطاعت است. معلوم می‌شود [که مؤمن] تولید دارد؛ اما فاسق [و] فاجر چیست؟ کارش جنایت است، همه‌اش توی فکر است [که] جنایت کند. فکرش خباثت است، کارش ضلالت است؛ یعنی همیشه در ضلالت کار می‌کند. عزیزان من! بیایید ما مؤمن بشویم.

حالا سخاوت خیلی ابعاد دارد. اگر شما اطاعت کردید، سخاوت یکی از شعبه‌های اطاعت است. بشر در هر حالی باید سخی باشد. یکی از عنایت‌های این‌ها، این‌بود که سخی بودند؛ آن‌وقت عزیزان من! این سخاوت مبنا دارد، ابعاد دارد، خیلی ابعاد دارد. شما الآن از مالت سخاوت می‌کنی؛ یعنی هیچ‌چیزی این مؤمن را به جایی نمی‌رسد مگر از سخاوت؛ اما این سخاوت شرط دارد؛ شما مَثل الآن چند نفر مؤمن را دعوت کردی، به شماره‌های لقمه‌ای که می‌خورد پای شما ثواب می‌نویسد؛ اما خدا فوراً پاداش به تو می‌دهد، پاداشش چیست؟ سلامت نگهت می‌دارد، زن و بچه‌ات را سلامت نگه می‌دارد، ماشینت را سلامت نگه می‌دارد، خودت را سلامت نگه می‌دارد، این پاداش به تو می‌دهد؛ اما عزیزان من! این سخاوت خیلی مبنا دارد. این‌قدر مبنای این سخاوت بلند است که خدا می‌داند چقدر بلند است! یک سخاوت‌هایی است که پاداشش این‌قدر بلند است که سزای این سخاوت بهشت است، سزای این سخاوت جنّات است، سزای این سخاوت فردوس است. عزیزان من! آیا متوجه شدید؟! چرا توی سخاوت کار نمی‌کنید؟! چرا کار نمی‌کنید؟!

چرا به شما می‌گوید [که] مطابق شأنت یک خانه‌ای بخر، یک ماشینی بخر، یک‌چیزی بخر؟! گفتم شأن شما [این‌است که] ماشین داشته‌باشی، خانه‌ات بزرگ باشد. این‌ها را جلوتر گفتم، نمی‌خواهم تکرار کنم. چرا یک حدّی برای مؤمن می‌گذارد [و] می‌گوید: باقی‌اش را انفاق‌کن؟ یعنی هم دنیایت [و] هم آخرتت درست باشد. تو هر چه است هیچی! همیشه ما بیشترمان کسری داریم. الآن یک شخصی است که نمی‌دانم چه بگویم، دستگاهی آورده مَثل چندین‌میلیون نزدیک یک‌میلیارد، یکی از رفقای‌عزیز من می‌گفت رفتیم با خانواده همچین حرف می‌زد [که] انگار معطل نانش است. من این‌را می‌گویم، آخر بابا! مطابق این زندگی کن، آن‌وقت این [شخص] انفاق نمی‌کند! چرا؟ این همیشه مثل یک شکارچی است [که] یکی را شکار کند [و] برایش کار کند، توجه فرمودید؟! این [شخص] این‌جوری که دارد می‌گوید، این یک کسری دارد، یک‌میلیارد [پول] دارد [اما] هنوز کسری دارد. من نمی‌خواهم یک حرف‌هایی بزنم که شماها را خدای‌نخواسته تحریک کنم؛ این‌ها همه سؤال است. ببین سلمان که بی‌خود سلمان نمی‌شود؛ پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک مبلغی را به اباذر داد [و] یک مبلغی را [هم] به سلمان داد، می‌خواست مردم را تربیت کند؛ [۱] قربانت بروم، اگر این ائمه (علیهم‌السلام) این‌جور بوده‌اند، مؤمن هم باید همیشه هدایت‌کُنِ بشر باشد، هدایت‌کُن هم‌دیگر باشید. حالا تو من را هم یک‌دفعه مهمان کردی، نوکرت هستم [و] قبولت دارم؛ اما اگر کار کردی [که] من را هدایت کردی، کار کردی! چرا می‌گوید اگر یکی را هدایت کردی، عالَم را هدایت کردی؟! من را هدایت‌کن. حالا به سلمان گفت: با آن [پول] چه کردی؟ یک مبلغی می‌گویند، این‌جور که می‌گویند [به سلمان و اباذر داد]، حالا [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] یک‌چیزی را یک‌قدری داغ کرد [و] می‌خواست [مردم را] تربیت کند، توی این فکر نروید که حالا چرا پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک ساج [یعنی تابه نان‌پزی را] داغ کرد؟! آن آتش هم برای ابراهیم درست شد. من در جای دیگر گفتم، اگر می‌خواست؛ این آتشی که [برای] این ابراهیم درست کرد، والله! خدا می‌خواست بُت‌پرست‌ها را نجات بدهد؛ اگرنه ابراهیم که نجات‌دهنده است، باید این‌ها را، همه را این‌جوری کنند؛ پس این آتش ابراهیم خیلی مبنا دارد، خنثی‌کنِ شیطان بود؛ [خدا می‌خواست بگوید] ای بشر! ای دوست‌علی! بیا با من باش؛ [آن‌وقت] شیطان خنثی می‌شود.

ببین چقدر این شیطان در این‌جا کار کرد! یاد این‌ها [یعنی بُت‌پرست‌ها] داد؛ آخر این‌را من به شما بگویم: عزیزان من! اگر بخواهید به جایی برسید، تا یک‌ذره به جایی رسیدید، هر چقدر ولایتت کامل‌تر شد، شیطانت بزرگ‌تر می‌شود، نه خیال کنی [در] ولایت پیشرفت شدی، شیطان کارَت ندارد، حالا باید مواظب باشی. تو الآن در ولایت یک بِکریتی پیدا کردی، شیطان می‌خواهد باکریتت را از بین ببرد، بکریتت را از بین ببرد. حالا ببین من دارم عرض می‌کنم، خیلی‌ها این روایت حضرت‌ابراهیم را نقل کردند، [اما] به دل من نچسبیده‌است. حالا ببین من چه دارم می‌گویم، حالا می‌خواهد ابراهیمِ خلیل‌خدا را چه‌کار کند؟ چقدر شیطان نقشه ریخته‌است، حالا این‌ها [یعنی بُت‌پرست‌ها] آمدند و [دیدند که ابراهیم] بُت‌ها را شکسته‌است و من نمی‌خواهم این [داستان] را [کامل] بگویم، [می‌خواهم] نتیجه‌گیری کنیم، حالا می‌گوید [او را] چه‌جوری بسوزانیم؟ چه‌کارش بکنیم که همه این‌ها [یعنی بُت‌پرست‌ها] شریک باشند؟ [شیطان] آمد [و] گفت: آتش درست کنید [و او را] توی آتش بیندازید، تمام این‌ها [یعنی بُت‌پرست‌ها] هیزم جمع کنند [که] به این‌کار چه کنند؟ شریک بشوند. باباجانِ من! عزیزجان من! تو هم به هر کاری شریکی، دنبال هر کسی نرو، رَه [یعنی راه] به هر کَس نده، آقا بله نشو، با آن‌آقا بله‌ها شریک هستی [و] تولید دارد. حالا شیطان آمده، چه گفته‌است؟ گفت: هیزم جمع کنید و این [ابراهیم] را توی آتش بیندازید. حالا می‌خواهند [ابراهیم را در آتش بیندازند، می‌گویند:] چه‌کار کنیم؟ حالا [شیطان گفت:] منجنیق درست کنید. حالا با منجنیق [او را در آتش] انداخته، حالا ببین جبرئیل آمده [و می‌گوید:] ابراهیم! کاری داری؟ [می‌گوید: کار] دارم [اما] به‌غیر [از] تو. حالا عزیزان من! حرف من این‌است: خدا دارد حالی بُت‌پرست‌ها می‌کند [که] ای بُت‌پرست‌ها! بیایید به حرف ابراهیم بروید [تا] نسوزید. تمام این تشکیلات‌ها [برای] این‌است. عزیزان من! بیایید یک‌قدری فکر کنید. حالا [وقتی ابراهیم را] توی آتش انداختش، [خدا] گفت: سرد و سلامت! خدا حاج‌شیخ‌عباس را رحمت کند، گفت: اگر [خدا] سلامت نگفته‌بود، ابراهیم از سرما می‌مرد. حالا آن‌شخص می‌گوید [که] ابراهیم از علی (علیه‌السلام) بالاتر است. خدا هدایتت کند! خدا دریچه قلبت را باز کند! من چه قسمی بخورم؟! من هر شب به آن‌شخص دعا می‌کنم. الآن خودم را به باد دادم؛ اما دلم می‌خواهد قلب ایشان باز بشود. حالا عزیز من! فدایت بشوم، ببین آن‌ها [یعنی ائمه (علیهم‌السلام)] موی‌شان نمی‌سوزد؛ چرا می‌گویند اگر خدا گفت سرد و سلامت؛ [وگرنه] ابراهیم می‌سوخت! حالا خدا به آتش امر کرد: ای آتش! برای ابراهیم سرد و سلامت باش.

حالا عزیزم! من حرفم این‌است: ببین خدا تمام نقشه‌های شیطان را به آب کرد، [یعنی] تمامش را خنثی کرد، بیا با خدا باش! ابراهیم گفت: ای جبرئیل! برو به‌غیر [از] خدا با کسی دیگر کار ندارم، کار دارم به‌غیر [از] تو، به خدا کار دارم. بیا ابراهیم بشو. تو اسمت شیعه است [اما] تأیید نشدی. عزیز من! بیا تأیید بشو. بیا [تا] خدا سفارشت را بکند، چرا سفارش ابراهیم را می‌کند [ومی‌گوید:] یا نار! [کونی بَرداً و سلاماً.] سرد و سلامت [باش]؟! بابا! قرآن را که دیگر قبول داری دیگر؟ اما خدا به شیعه سرد و سلامت گفته، شیعه نمی‌سوزد! چه شیعه‌ای؟ بیایید مانند ابراهیم بشوید؛ یعنی به کسی کار نداشته‌باشید. همانی که حضرت‌ابراهیم [به جبرئیل] گفت. به کسی کار نداشته‌باشید. باز، این [حرف که می‌گوید به] کَس کار نداشته‌باشد، هزار مبنا دارد؛ یعنی به کسی کار نداشته‌باشند این‌است: کسی را برای آخرت‌تان مفید ندانید؛ [اما در دنیا] من کار به شما دارم، من احتیاج به شما دارم، آن‌آقا باید یک پولی به این [شخص] بدهد، آن [شخص] به آن [دیگری] یک‌چیزی بدهد، آن‌کار دارد، شیعه مثل یک مجلس می‌ماند، آن [شخص] باید آن [چیز] را بگیرد، آن [شخص دیگر] باید آن [چیز دیگر] را بگیرد، آن [شخص] باید کار بکند، ما [یعنی] شیعه باید اداره شود. این حرف‌ها نیست، [باید] کسی را مفید نداند، نباید هیچ‌کسی را مؤثر بدانید. حضرت‌ابراهیم مؤثر ندانست؛ تا حتی جبرئیل را! آن [جبرئیل] یک پَر می‌زد [و] همه این‌ها می‌ریخت؛ [یعنی آتش خاموش می‌شد]؛ اما چه می‌شد؟ عزیزان من! شما هم باید این‌جوری بشوید؛ پس معلوم شد که این سخاوت خیلی مبنا دارد. یک‌وقت باید جانت را فدا کنی، این سخاوت است. اگر روایتش را هم می‌خواهید، این‌است: حضرت فرمود: پول خوب چیزی است، آبرو هم خوب چیزی است؛ اما ولایت هم خوب چیزی است! پول تو [یعنی پولت را] باید خرج آبرویت کنی، آبرو و پول را خرج ولایتت کنی، خرج دینت کنی. اگر می‌خواهی ببینی که پول خوب چیزی است: پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله) یک مبلغی، پولی به یکی داد [و] گفت: برو یک گوسفند بخر، این [شخص] رفت [و] گوسفند خرید [و] آورد، توی راه [آن‌را] فروخت، دوباره یکی‌دیگر [خرید و آن‌را] هم فروخت [و] آورد، [هم] پول را آورد، یک گوسفند [هم] آورد، [پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله)] گفت: خدا برکاتت را زیاد کند، چقدر من را خوشحال کردی، هم پول دارم [و هم] یک گوسفند دارم؛ پس پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) هم از پول خوشش می‌آید. چه پولی؟ هان؟! پول باشد. ما چه‌چیزی پیدا می‌کنیم؟ ما آتش پیدا می‌کنیم! چقدر دین‌فروشی می‌کنیم، چقدر خودفروشی می‌کنیم. یک‌جای دیگر گفتم، [وقتی می‌گویم] خودفروشی، حواس‌تان جایی نرود. اگر تو آبرویت را فروختی، خودت را فروختی؛ اگر دینت را فروختی، خودت را فروختی، عزیز من! تو ارزش نداری که! خودفروشی این‌است.

سخاوت خیلی مبنا دارد؛ اما پایه اولش همین‌است، اگر تو از پولت گذشتی خیلی سخاوت کردی، خیلی کاری کردی؛ این پایه اولش است؛ آن‌وقت دوباره گفتم این مرتبه دارد، مگر اصحاب امام‌حسین (علیه‌السلام) سخی نبودند؟! جان‌شان را فدای امام‌زمانِ خود کردند. تو باید سخی باشی؛ اما تا چه ابعادی؟ تا اینی که جانت را فدای امام‌زمانِ خودت بکنی. الآن اگر نیستی آمادگیِ [جان‌فدا کردن] داشته‌باش، [آن‌وقت] همان هستی. عزیزان من! این‌همه می‌گویند سخاوت، سخاوت! این‌است؛ اما اگر یک مؤمنی این حرف‌ها را قبول کند، مال [در نزدش] چیزی نیست، وقتی‌که تو تا حدّ جان برای امر ولایت [پیش] آمدی، دیگر مال پیشت ارزش ندارد. اگر بخواهی به جایی برسی، آن [یعنی ولایت] را ببین؛ این‌ها [یعنی مال برایت] دیگر ارزش ندارد. تا آن [یعنی ولایت] را نبینی، این [یعنی مال برایت] ارزش دارد. [وقتی به جایی رسیدی که جانت را فدای امامت کنی؛] آن‌وقت دیگر به تو ارزش می‌دهد، هان! کار خیلی روان می‌شود، برایت خیلی آسان می‌شود، دیگر مال پیشت ارزش ندارد. رفقای‌عزیز! به نظرم خوب حرفی است، [آن‌را] قبول کنید؛ پس بنا شد [که ولایت] تو را به همه جایی می‌رساند، تا حتی بهشت، تا حتی فردوس، از چه؟ از سخاوتِ ولایت است.

حالا آمدیم از جنایت [که] در مقابل سخاوت [و] در مقابل ولایت [است] جنایت همین‌جور است. گفتیم که این [فاسق و فاجر] تولیدش، کارش جنایت است، تولیدش خباثت است. اگر آن‌جا اشتباه گفتم، الآن یادم آمد. همیشه جنایت‌کار می‌خواهد جنایت کند، همین‌جور که آن سخاوت و آن اطاعت، این‌همه مبنا دارد، این جنایت هم همین‌جور است؛ این [فاسق و فاجر] اصلاً کارش جنایت‌کار است؛ یعنی از صبح که بلند می‌شود، جنایت می‌کند. همین‌جور که آن [سخاوت‌مند] بهشت دارد و فردوس دارد و جنّات دارد؛ همین‌جور هم این [فاسق و فاجر] هم دوزخ و جهنم دارد. این جنایت‌کار چند نفر را ناراحت می‌کند؟! این جنایت‌کار ممکن‌است قتل به‌وجود بیاورد. این جنایت‌کار ممکن‌است [که] حرام‌زادگی بکند [و] کسی را به کشتن بدهد. همین‌جور که گفتم [سخاوت‌مند] یک عالَمی را هدایت‌کرده، این جنایت‌کار یک گناه یک عالَمی را [که] برگرداندن از دین [است را] به او می‌دهند. جنایت‌کار یک عالَمی را گمراه کرده. شاید این جنایت‌کار صدها، هزارها عالَم، مردم را گمراه کرده‌است. رفقای‌عزیز! همیشه دو چیز است [که روبروی هم است]، بیایید جزء آن دسته [سخاوت‌مند] بشوید. آخر این جنایت‌کار روی این زمین است [و] دارد رزق می‌خورد، آن سخی هم دارد [رزق] می‌خورد، آن [کسی] هم که اطاعت می‌کند [دارد رزق] می‌خورد، شاید آن [جنایت‌کار] ماشین داشته‌باشد، این [آدم سخی] هم داشته‌باشد. آن [جنایت‌کار] خانه دارد، آن [آدم سخی] هم دارد، آن [جنایت‌کار] زن دارد، آن [آدم سخی] هم دارد؛ اما تولید خیلی سخت است. شما ببین اول جنایت‌کار، عمر و ابابکر بودند، چه تولیدی دارند؟ ای جنایت‌کارهای عالم! بیایید دست از جنایت بردارید [که] این جنایت‌کار تا قیام‌قیامت تولید دارد. اول جنایت‌کار، عمر و ابابکر بود. حالا پیروانش هم همین‌جور هستند، تولید دارند. اصلاً مؤمن جوری هست که اگر کاری بکند، توانش را راجع‌به جنایت از دست داده‌است، توانش را به‌غیر امر خدا از دست داده‌است. اصلاً توان ندارد [که جنایت] بکند. من یک‌حرفی بزنم، اگر خیلی شما فکر نکنید [این حرف] خیلی خُنُک است. عزیزان! ما آن هفته، خودشان [چیز] آوردند، ما گفتیم که ما مثل چیز می‌مانیم [که] دسته می‌خواندند، نداشتیم؛ خودشان آوردند [و] خودشان هم البته ما هم استفاده کردیم، خدا اجرشان بدهد! خدا عاقبت‌شان را به‌خیر کند! خدا إن‌شاءالله که خودش برکات‌شان را زیاد کند! خودش عوض‌شان بدهد! خودشان، خود خدا که می‌گوید: من هزارتا آن‌جا [در قیامت و] صدتا این‌جا [در دنیا] می‌دهم، گفتم: خدایا! حالا همین هزارتا را این‌جا [در دنیا] به آن‌ها بده، حالا چرا برای آن‌جا می‌گذاری؟! حالا همین‌جا به آن [ها] بده دیگر، این احتیاج دارد، این می‌خواهد دوباره به یکی [دیگر] بدهد، خب همین‌جا هزارتا را به او بده. ما با خدا هم این‌جوری قلدری می‌کنیم!

این بچه علی‌آقا [آن هفته] این‌جا نبود، وقتی آمد یک، دو سه تا از این تخمه‌ها [روی زمین] ریخته‌بود، گفت: بابا! من تخمه می‌خواهم. من یک‌هفته ناراحت بودم. تا این‌که یکی از رفقا عنایت فرمودند، من یک اشاره‌ای کردم، این‌جا من راحت شدم، این حرف صدها مبنا دارد [اما] یک عده‌ای سرسری می‌گیرند. گفتم خدایا! اگر بگویم از اقیانوس عدالتت، کفر گفتم، اگر بگویم از هستی‌ات، کفر گفتم، از هر چه بگویم کفر گفتم؛ اما از آن رحم بی‌پایانت، از آن عدالت بی‌پایانت یک‌ذره به‌من دادی، من یک‌هفته ناراحت بودم [که] چرا این بچه گفت [و] من نداشتم [که] به او بدهم؟! حالا این‌ها هم نیستند، من کجا بروم؟ چرا این بچه گفت [و] من نداشتم [که] به او بدهم؟! ما باید امام‌زمان‌مان را این‌جوری بدانیم، ما باید خدا را این‌جوری بدانیم. ببین دوتا تخمه من را کجا برده! تفکر این‌است! کجا ما تفکر داریم؟ بعد گفتم: ای امام‌زمان! اگر ما یک‌چیزی از تو بخواهیم تو ناراحتی؛ اما تو داری [که] به ما بدهی، خودت بده. من دوتا تخمه را این‌همه یک‌هفته من ناراحتم [که] چرا این بچه گفت [و] من [تخمه] نداشتم [که] به او بدهم، دلم می‌خواست داشتم [و] فوراً به او می‌دادم [تا] این بچه دلش خوش بشود. والله! امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) هم می‌خواهد [که] شما از او بخواهید [تا] دلش خوش بشود؛ اما شما آخَر چه می‌خواهی؟ یک‌چیزی می‌خواهی که به ضررت طی [یعنی تمام] می‌شود یا یک‌چیز کوچکی می‌خواهی [به‌خاطر همین] به تو نمی‌دهد. ما از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه بخواهیم؟ ببین من دوباره تکرار می‌کنم، ببین این حرف چقدر مبنا دارد؛ [گفتم:] خدایا! مگر من می‌خواستم این [تخمه] را بخورم؟! مگر من احتیاج داشتم؟! می‌خواستم این بچه را، دلش را خوش کنم. آیا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌خواهد دل شما را خوش کند؟! آیا خدا نمی‌خواهد دل شما را خوش کند؟! چرا [خوش] نمی‌کند؟ اما [باید] این‌جوری بشویم.

شما آن‌چیزی که از ولی‌الله‌الأعظم (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهید، یک‌چیزی بخواه که آن‌چیزی که می‌خواهید تولیدش به دوستان‌علی (علیه‌السلام) برسد، چطور به تو نمی‌دهد؟! چطور به تو نمی‌دهد؟! آن خودش دارد می‌گوید [که] پدر و مادرم به قربان تو! [آن‌وقت] آیا به تو نمی‌دهد [که به دوستان‌علی (علیه‌السلام)] بدهی؟! اما تو می‌خواهی چه [کار] کنی؟ [می‌خواهی] تلویزیون رنگی بخری، نمی‌دانم چه‌چیزی این‌جوری بخری، نمی‌دانم دکور بخری، خانه‌ات را نمی‌دانم این‌جوری کنی، چه‌چیزی را این‌جور بکنی، چه‌چیزی به تو بدهد؟! هان؟! تو چه‌چیزی می‌خواهی که به تو بدهد؟! من عقیده‌ام این‌است: اول چیزی که شما [از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه)] می‌خواهید، باید بگویید: آقاجان من! ما را در پناه خودت، این آخرالزمان حفظ‌کن. آقاجان ما! ما را در پناه خودت حفظ‌کن، زیر بال خودت بگیر، همه می‌خواهند ما را ببرند، اصلاً کسی نیست که نخواهد دین ما را ببرد، چه‌کسی است که می‌خواهد نبَرد؟! نشان ما بدهید. آن‌هایی که دین ما بودند، می‌خواهند ما را ببرند؛ این اولیش [است]. دومیش [این‌است که] آقاجان! تتمه عمر ما را در خواسته خودت، هدف خودت، راه خودت قرار بده. حالا اگر قرار بدهد؛ آن‌وقت تو چه‌کاره‌ای دیگر؟! چقدر [این‌طرف و آن‌طرف] می‌روی؟ چه‌کار داری می‌کنی؟ تو اگر بخواهی که بخواهی، اینی که از امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌خواهی، [اگر] خرج امرش بکنی، چرا به تو نمی‌دهد؟ مگر آقا خانه به تو نداد؟! مگر پسر به تو نداده؟! مگر زن به تو نداده؟! مگر احترام نداری؟! از کجا احترام [می‌خواهی]؟ از چه‌کسی می‌خواهی؟ چقدر احترام می‌خواهی؟ چه‌کسی به تو داده؟ خدا داده. چه‌کسی به تو داده؟ امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) [داده]. حالا آن‌ها که امام‌زمانِ (عجل‌الله‌فرجه) خودشان را فروختند؛ مگر به‌غیر [از] تو هستند؟! عزیزان من! چرا فکر نمی‌کنید؟!

تو بهشتت را داری، فردوست را داری، جنّاتت داری، آبروی جدّت، مادرت‌زهرا (علیهاالسلام) را حفظ کردی، زهرای‌عزیز (علیهاالسلام) هم از تو راضی است. آیا فکر کردی؟! چه‌کسی تو را نگه‌داشت؟ چه‌کسی تو را نگه‌داشت؟ آن یقینت تو را نگه داشته‌است. ما باید یقین کنیم [که] یقین، ما را نگه می‌دارد، یقین انسان‌ساز است. ما که انسان‌ساز نیستیم! یقین انسان‌ساز است. خب یقین انسان‌ساز است یعنی‌چه؟ یعنی اگر تو یقین به خدا، یقین به امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داشته‌باشی، اصلاً ساخته‌ای؛ نه [این] که کسی تو را بسازد، تو ساخته‌ای. ساخته یعنی کسری ندارد، یک امارت ناساخته‌است، یک امارت نمی‌دانم آن‌جایش این‌جوری است، این [را] می‌گوید نساخته، تو ساخته ولایت باید باشی. ساخته ولایت از کجا بشوی؟ از یقین به ولایت. از کجا ما به این‌جا می‌رسیم؟ از شکر نعمت! والله! بالله! تمام گلوله‌های خونم این‌است [که] اگر شما شکرانه کنید، هیچ‌چیزی نیست که این‌طرف و آن‌طرف بروید، تمام این‌که حواس‌تان این‌طرف و آن‌طرف می‌رود؛ [چون] شکرانه نمی‌کنید. چرا؟ همین‌جور که یک عده‌ای هستند توی دنیا کسری دارند.

یا علی

  1. روایت داریم یک‌چیزی (سنگی یا ساجی) را به‌اصطلاح یک‌قدری داغ کرد و به سلمان و اباذر گفت روی این سنگ بایستید و بگویید با این پولی که به شما دادم، چه کردید؟ سلمان گفت: آن‌را در راه خدا دادم. اباذر یک‌مقدار نان گرفته‌بود، قدری گوشت گرفته‌بود؛ تا رفت که بگوید با این پول چه کرده‌است، قدری پایش اذیت شد. فوری پایین آمد. پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: ببین همه این‌ها را از شما سؤال می‌کند که با پولت چه کردی؟ در چه راهی خرج کردی؟ (سخنرانی رفاقت و رحمیّت 77)
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه