شناخت رحمیت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

شناخت رحمیت
کد:10294
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1385-01-19
تاریخ قمری (مناسبت):ایام عیدالزهرا (9 ربیع‌الاول)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته

جوانان‌عزیز بدانند، ما یک محرمیتی داریم. یک‌وقت می‌بینی شما، خدا گفته با همشیره‌ات محرمی، یا این‌که با دختر داداشت [محرم هستی]، همین محرمیت‌ها که شما می‌دانید. ما نوه‌مان زن گرفته‌بود، خیلی من توجه نمی‌کردم، این سید اولاد پیغمبر یک‌خرده ناراحت شد. محمد رفت پیش آقای وحید، گفت: سلام من را برسان، یک‌خرده کم و زیاد، ایشان به شما محرم است. یعنی شما مثلاً آن نوه‌تان الان، زن مهدی آقا به شما محرم است؛ اما این محرمیت‌ها تا حتی آبجی‌تان، این محرمیت‌ها یک محرمیت عدالت‌فرساست. باید عدالت داشته‌باشید. محرم را، دنیا نامحرم می‌کند. باید توجه داشته‌باشید. محرم را دنیا نامحرم می‌کند. برادران عزیز، اگر آبجی‌تان شوهر رفته، خودش را درست‌کرده، به تو نامحرم است. خواهرت اگر شوهر رفته، خودش را درست‌کرده، به تو نامحرم است. چون‌که این درست کردن‌ها مثل یک جنبه‌مغناطیسی می‌ماند، تو را نامحرم می‌کند. خیلی الان در دادگاه‌ها فساد برادر خواهری است. دلم می‌خواهد این حرف‌های من را بروید تحقیق کنید. یک حرف‌هایی است بی‌حیاگری است؛ اما باحیاگری است. زدنش بی‌حیاگری است، باطنش باحیاگری است. یک حدی دارد.

ما یک‌وقت جوان بودیم و خب می‌رفتیم پای منبر، زیاد می‌رفتیم. این آقای حاج‌عباس آقا، با او دوست بودیم. من این‌ها که به فقرا کمک می‌کردند، با آن‌ها دوست بودم، حالا خیلی کار به این‌ها نداشت. این آقای آل‌طاها را دعوت کرد، ما رفتیم. حالا آقای محمودی مریض شده، آخر هر موقع قم منبری‌های شاخصی داشت. یک‌زمانی بودند دیگر، حالا انصاری بود، خیلی منبرش خوب بود؛ یعنی همه‌کس‌پسند بود، یک‌موقعی تربتی بود؛ اما یک‌موقعی محمودی بود. ایشان آقای محمودی را منبر دعوت کرد و حالا پدر آقای حاج‌عباس آقا گفت برو، ما رفتیم. رفتیم و یک‌شب ایشان صحبت کرد. صحبت کرد، رو کرد به جوانان، عطر بزنید اشکال ندارد. حالا یک‌مشت هم پسرهایش دانشجو بودند، (یک‌زمانی بود که حالا الحمدلله خیلی‌کم شده، یک شلوارهای قالب‌کونی بود! یعنی این‌قدر تنگ بود، قالب کونشان پیدا بود) ، آن‌وقت گفتیم چرا؟ وقتی می‌پوشد یک‌دفعه جمع می‌شود. من هر چند در نوار است، می‌گویم، این شلوارها، شلوار قالب‌کونی است! الان من باید امروز را مراعات کنم، روز به درک رفتن عمر است. شلوار بپوش، بابا بگذار یک‌ذره این آزاد باشد. این‌چه شلوارهایی است؟ حالا خانه آقا از این شلوارهای همین‌جوری بود! این‌ها همه یک‌ور نشسته‌بودند! این‌جوری، نمی‌توانستند درست بنشینند. این آقا هم گلش کرد و گفت اشکال ندارد. زلف‌هایتان را روغن بزنید اشکال ندارد و از این حرف‌ها. یک‌دفعه هم گفت: خانم‌ها مینی‌ژوپ اشکال ندارد! اما در ماشین‌ها خودتان را حفظ کنید! ما هم که جوابگو، دیدیم اگر بخواهیم الان به این حمله کنیم، آبرویش می‌رود، اول منبری است. بعد این‌ها همیشه یک جاسوس دارند. یکی دنبالشان می‌آید که این منبر را که الان هست، قبول‌کردن مردم را بیایند به این بگویند. آره، همیشه از این‌ها دارند. ما هم به او گفتیم، به فلانی بگو من فردا شب، روبه‌رویت نشسته‌ام. اولاً که تو سواد نداری که، چند وقت‌ها از ده آمدی و یک قال و قولی کردی و یک‌چیزی گرفتی. تو باید که، گفتی عیب ندارد، یا حدیث و روایت بیاوری یا فتوای یکی از علما را بدهی که مثلاً این عیب ندارد. یکی هم این دختر من یا این محرم، تا کجایش به‌من محرم است؟ تو که می‌گویی مینی‌ژوپ بپوشد، تا کجایش محرم است؟ جواب‌بده. اگر جواب دادی، دادی، اگر ندادی، همان‌جا به حسابت می‌رسم. این دیده‌بود، من را هم یک‌خرده می‌شناخت، این خب من پای منبرش هستم دیگر، رفتم و آن‌زمان آقای حاج‌آقا مهدی، پسر آقای‌گلپایگانی، خدا رحمتش کند خیلی به‌اصطلاح با دستگاه دوست بود. چون‌که پسر آقایان را، آن‌ها خیلی با این‌ها خوبند. الان هم همین‌جور است. الان من شنیدم پسر آقای بهجت، حتی نوار چیزی دارد، همیشه با آن‌ها ارتباط دارد. این‌ها باید ارتباط داشته‌باشند، آن‌ها مواظب آقای بزرگوارشان باشند، مبادا یک‌حرف ناجوری بزنند. آخر آن‌ها خیلی متدین هستند، می‌خواهند این مرجع‌تقلید یک‌وقت حرف ناجور نزند! (صلوات) ایشان رفته‌بود خانه، پیش حاج‌آقا مهدی، که یک‌نفر است بی‌سواد است با من طرف شده. حالا چه‌جور شد؟ ما از آن‌جا که بلند شدیم، به این آقای ایزدی برخوردیم. پدر ایزدی با خود ایزدی، که این زایشگاه ایزدی را درست‌کرده، من به ایشان گفتم که حاج‌آقا ایشان این‌جور گفته، گفت: آره، یک‌نفر هم بود خیلی جوراب داشت، هر کار کرد نخریدند، رفت به این محمودی گفت، یک‌کار کن جوراب‌های ما را بخرند. این آقای محمودی هم گفت: دکان فلانی، سر نمی‌دانم چهار راه فلانی، یک جوراب‌های اینجوری دارد، خانم‌ها نروید این جوراب‌ها را بخرید، این جوراب‌ها نمی‌دانم بدن‌نماست، گفت تا فردا هرچه جوراب داشت فروخت. آره، این صبح، حاج‌آقا مهدی یک پولی می‌خواست از این ایزدی، رفته‌بود بگیرد، ایزدی به او گفته‌بود. حالا این آقا می‌خواست به حاج‌آقا مهدی بگوید، این‌هم یک تلفن کند که ما را ببرند در طویله! یعنی ببرند سازمان امنیت! می‌گفت تا به او گفته‌بود یک بی‌سواد، یک‌دفعه حاج‌عباس آقا مهدی گفته‌بود محمودی، چه داری می‌گویی؟ حرفش حسابی است، می‌گوید از کجا گفتی؟ این‌چه بی‌سوادی است که تو را فلج کرده، من را فلج کرده! این بی‌سواد است؟ تو بیسوادی! که در مقابل این لرزه به تو افتاده، خب جوابش را بده. حرفی که می‌زنی جوابش را بده. هیچ‌چیز ما فردا شب رفتیم روبه‌رویش، یک‌دفعه دیدیم بغل ما آمد نشست، حاج‌حسین چطوری؟ حالت خوب است! من دیشب که صحبت کردم می‌خواستم این‌ها یک‌خرده تر و تمیز باشند. گفتم تر و تمیز باشند، این موقعی‌که تو گفتی زمان پیغمبر روغن می‌زده، زمان پیغمبر یک‌روغنی بوده، این روغن می‌پریده. نه این روغنهای پارافین که بزنند به زلفهایشان که می‌خواهند وضو بگیرند آب لای آن نرود، یا حمام برود آب لای آن نرود. آخر، این حرف چیست تو زدی؟ هیچ‌چیز، خلاصه، عذرخواهی کرد و این‌ها. حالا می‌خواستم به شما بگویم، ما از اول مبارزه این‌جوری با این‌ها داشتیم. ما که امروز نیامده‌ایم که حالا الان بخواهیم حرف نزنیم. توجه فرمودید؟

حالا عزیزان من، قربانتان بروم، چشم، یک جنبه الهی دارد، یک جنبه‌مغناطیسی الهی دارد، یک جنبه شیطانی دارد. عزیز من، یک‌وقت می‌بینی نگاه می‌کنی با جنبه شیطانی. آن‌وقت شیطان با تو چه می‌کند؟ می‌گوید این محرم است. حواست جمع است یا نه؟ حضرت آیت‌الله اجازه فرمودند من این‌را بگویم! فهمیدی؟ (صلوات)

... که شما با زبان گویایتان کسی را فلج کنید. [مبادا] حرف‌های دیگری بزنید، بگویید حاج‌حسین حرف بی‌حیاگری زده‌است. توجه می‌کنید یا نه؟ (صلوات)

حالا محرمی این‌است که یک‌وقت شما می‌بینی محرمی؛ اما پیش زهرای‌عزیز نامحرمی، پیش زینب‌کبری نامحرمی. محرمیتی که می‌آورد برای شما، ولایت است. از کجا می‌گویی؟ چرا عباس را راه نداد؟ گفت محرم نیستی، اما چهار روز است سلمان را ندیده، علی‌جان به او بگو بیاید، من سلمان را ببینم. پس سلمان محرم است. کجا تو محرم می‌شوی؟ ممکن‌است در عالم مبنا محرمی. عزیز من باید محرمیت تو را مقامات بالا امضاء کند، یعنی خدا و رسول و امیرالمؤمنین. چرا سلمان محرم است؟ تو باید محرم ولایت باشی. کجا نامحرم می‌شوی؟ یک‌کاری که به‌غیر امر خدا و پیغمبر و زهراست [انجام دهی]، کار کنی به‌غیر آن‌ها. بیا توجه به این‌کار کن. والله، اگر این‌را بفهمید و بنویسید و بفهمید کارتان توپ است، کارتان درست‌است. اصلاً نادرستی دیگر در شما نیست، اگر محرم و نامحرمی را بفهمید. مگر عباس چه‌کرد؟ وقتی‌که پیغمبر از دنیا رفت، مفسر قرآن است، مفسری که پیغمبر امضاء کرده، خیلی مفسر قرآن است، خیلی. تمام قرآن را مثل درس توجه دارد. حالا [معاویه] می‌بیند قرآن را می‌خواند عباس، معنی می‌کند. نمی‌تواند معاویه به او بگوید قرآن را نخوان. خلیفه اسلام است [باید حفظ ظاهر کند]. الان در مملکت ما چه‌خبر است، چقدر جلسات قرآن هست، اما کجا معنی قرآن هست؟ آمده، یک‌میلیون، نمی‌دانم چند میلیون داده به یک‌نفر از اهل‌تسنن که قرآن را قشنگ خوانده! اما آقاجان، من نمی‌خواهم در دستگاه وارد شوم، من فضولی نمی‌خواهم کنم، آیا به او گفتی یا انعام به او دادی؟ انعام به آن‌کسی بده که معنی قرآن را می‌داند، یعنی قرآن‌ناطق را قبول دارد. (صلوات)

حالا قرآن را بخوانید، خیلی ثواب دارد؛ اما شما هنوز توی ثواب هستید. در کمال نیستید. قرآن‌خوان‌های مملکت ما، یا قرآن‌خوان‌های همه ممالک باید بدانند، باید بیایند در کمال. کمال؛ یعنی کل کمال؛ یعنی علی‌بن‌ابوطالب می‌گوید: «انا قرآن‌الناطق»، هم این قرآن را قبول داشته‌باشند، هم آن قرآن را. مثل این‌است که پیغمبر را قبول نداشته‌باشی، اهل آتشی. امیرالمؤمنین را هم قبول نداشته‌باشی اهل آتشی. خدا گفت، پیغمبر گفت: دو چیز بزرگ می‌گذارم، یکی قرآن است، یکی عترتم است. هر کدام را قبول نداشته‌باشید، معلوم می‌شود که شما... قرآن با علی‌بن‌ابوطالب مشاور است. هم امیرالمؤمنین را باید قبول داشته‌باشی، هم پیغمبر را. دنیا دارد آدم را ادب می‌کند، دنیا «هل من ناصر» می‌گوید. جوانان‌عزیز، امام‌حسین هم هل من ناصر می‌گوید. همیشه اوقات دو «هل من ناصر» در زیر این آسمان همیشه استوار است، کجا دنبال «هل من ناصر» دنیا می‌روید؟ شیطان «هل من ناصر» می‌گوید، امیرالمؤمنین، امام‌حسین، ائمه هم «هل من ناصر» می‌گویند. ببرمش بالا؟ خدا هم «هل من ناصر» می‌گوید. «ادعونی»، بیا طرف من. هرچه به شما گفتم روایت و حدیث قبولی و صحیح به شما گفتم. چرا؟ روایت داریم بالخصوص به جوانان‌عزیز، نور چشم من، گیر زانوی من هستید شما جوانان. شما جوانان پشت پا بر عالم امکان زدید، دست بر دامن ولایت زدید. اما دیگر این‌ها که یک‌قدری خلاصه مثل من هستند، دیگر این‌ها آردهایشان را غربال کرده‌اند، غربال‌هایشان را به میخ زدند. آن‌ها، جوانان، دخترها می‌آیند ردشان، اما یارو، این باید برود ردش، دیگر ما که ریخت و پَلِه نداریم، شما ریخت و پله دارید. چرا می‌گوید جوانی که پاشود نماز بخواند، خدا مباهات می‌کند. به‌من پیرمرد چه مباهاتی دارد؟ تمام ارزش شما این‌است که شهوتتان را کنترل کردید، خیالتان را کنترل کردید، همه را در اختیار ولایت گذاشته‌اید. خدا می‌گوید: ای ملائکه‌های من، این جوان آمال و آرزو دارد، زن ندارد، خانه ندارد، نمی‌دانم این‌ها را می‌گوید به ملائکه‌ها، همه را پشت پا زده، آمده می‌گوید: «الله‌اکبر. اشهد ان لا اله الا الله»، اقرار می‌کند به نبی من، «اشهد ان محمداً رسول‌الله»، اقرار می‌کند می‌گوید: «اشهد ان امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله». اقرار می‌کند «اشهد ان امیرالمؤمنین علیاً حجة‌الله». مقصد من را قبول دارد، علی من را قبول دارد. ای ملائکه بدان، هر گناهی کرده گناهانش را بخشیدم، حاجتش را هم برآورده می‌کنم. عزیزان من، بگویید و بخندید و بشنوید، اما نمازتان را توجه کنید. به نماز توجه کنید. می‌گوید: «الصلوة عمود الدین»؛ اما علی (علیه‌السلام) می‌گوید: «انا عمود الدین». نماز شما باید اتصال به عمود دین باشد. من عقیده‌ام، جداً به حضرت‌عباس این‌است اگر گفتی «الله‌اکبر»، «الله‌اکبر» با امر بگویی، امر خدا این‌است که «الله‌اکبر» گفتی یعنی بگویی علی. مگر «الله‌اکبر» نگفتند، گفتند: یزید؟ مگر «الله‌اکبر» نگفتند، اصلاً روایت داریم این «الله‌اکبر» ها که الان پیدا شده، شبیه همان «الله‌اکبر» هاست. توجه کنید، عزیز من، همه‌جا نروید، قربانتان بروم. قرار گذاشته وقتی من سر امام‌حسین را جدا کردم، من «الله‌اکبر» می‌گویم! «الله‌اکبر»، هفتاد هزار جمعیت گفت: «الله‌اکبر»! آن‌روز سر امام‌حسین را جدا کردند، شما باید مواظب باشید امر امام‌حسین از شما جدا نشود. اگرنه بی‌رودربایستی ما مثل همان‌ها هستیم، مشاور همان‌ها هستیم. عزیزان من، کجاییم؟ امروز، نه امروز، همه روزهای خدا در تمام خلقت علی دارد حکومت می‌کند. آن حکومت را باید بپذیریم، قبول داشته‌باشیم. اگر آن حکومت را قبول داشتید، حکومت امر خدا را قبول دارید. ما کجاییم؟

حالا جناب آقا گفت: محرمیت یعنی‌چه؟ اگر تو با علی محرم باشی، والله با تمام خلقت محرمی. اگر با علی محرم باشی، با خدا هم محرمی. مگر در حرم خدا رفتن شوخی است؟ گفتم که گفت این‌جا را بساز هر که [همه را] راه می‌دهم، امان رضا همه را راه می‌دهد. اما به تمام آیات قرآن، خدا بی‌علی به ما راه نمی‌دهد. امروز بی حب امیرالمؤمنین راهت نمی‌دهد. نه که راهت نمی‌دهد، عذابت هم می‌کند. مگر خدا رشوه‌گیر است، مثل من است که یکی یک‌چیزی به او بدهد تعظیمش کند؟ چرا تعظیمش می‌کنم؟ من هنوز احتیاج به آن پول و به آن چیزش دارم. تو باید عزیز من فرق بگذاری، یک‌قدری خداشناس شوی. ما هنوز عبادتی هستیم، ما هنوز خداشناس نیستیم. ما باید خدا را بشناسیم، به‌هیچ عنوانی احتیاج به بنده‌اش ندارد. اگر خدا احتیاج به بنده‌اش دارد، احتیاجشان را برآورده می‌کند. خدا که احتیاج ندارد؛ اما عزیز من تو [احتیاج] داری. ما باید در محضر خدا باشیم، در امر ائمه. هیچ‌چیز را نبینیم، خدا و ائمه را ببینیم. اصلاً چشمی نداشته‌باشی که جای دیگر را ببینی. عزیز من، تو که همه‌جا نگاه می‌کنی! کاش [فقط] نگاه می‌کردی، علاقه داری به او، با همان محشور می‌شوی. تو بلبل باغ ملکوتی، نه از عالم خاک. بیا یک‌قدری از عالم خاکی برو بالا. کجا بالا می‌روی؟ آن‌وقت که امر را اطاعت کردی. مگر من به شما نگفتم عزیز من تا معراج هم می‌توانی بروی. بزنم بالایش؟ می‌کشید یا نه؟ (صلوات)

به تمام آیات قرآن ایده من این‌است، اصلاً معراج تو را دعوت می‌کند، اگر تو شیعه باشی، ما بیشترمان شیره‌ایم. اصلاً معراج تو را دعوت می‌کند، خدا می‌گوید: «ادعونی»، بیا. پیغمبر دعوت داشت، اما می‌گوید باید یک‌چیزی با خودت بیاوری. محمد، دعوتت کردم، چه آوردی؟ محبت علی را، می‌گوید: بیا این‌جا تا بغل زانوی من بزن. به عیسی می‌گوید: چه آوردی؟ می‌گوید: یک سوزن و نخ. می‌گوید: نگهش‌دار. پس حرف من درست‌است. اما اگر شما توجه کنید خدا دعوتت کرده به عرشش. کجا دعوتی؟ تو کجا می‌روی؟ اما ما باید روح شویم. کجا ما روح می‌شویم؟ ولایت به تو دمیده‌شود، نه ولایتی. ولایتی، آن‌هم نمی‌دانم چه ولایتی است! من با آقای ولایتی رفیقم! اُف، من با چه‌کسی رفیقم؟ گفتی با امام‌حسین هم رفیقم یا نه؟ تو اشتباه‌کاری، خیال می‌کنی خلق حاجت تو را می‌دهد. من هیچ حاجت ندارم، اما وقتی‌که به‌من احسان می‌کنند، از احسانشان تشکر می‌کنم. از آن لطفشان تشکر می‌کنم. یکی یک‌وقت حساب‌سال دارد، یک‌چیز به‌من می‌دهد، این‌قدر خوشحال می‌شوم که نگو. به‌دینم برای پولش خوشحال نمی‌شوم. به‌من لعنت بگو برای پولش خوشحال نمی‌شوم. پولش را که من نمی‌خورم می‌دهم به یکی. اما خوشحال می‌شوم این به عرض سال زحمت کشیده، همه کارهایش را کرده، کارهایش به‌جا بوده، دو سه‌شاهی هم پیدا کرده، من خوشحال می‌شوم. ببین دوباره می‌گویم، یعنی این آدم کارهایش را کرده، انفاقش را کرده، افطاری‌اش را داده، به مردم داده، به پدر و مادرش داده، پول را به‌جا خرج کرده، حالا دو سه‌شاهی هم زیاد آورده، من خیلی خوشحال می‌شوم. (صلوات) حالا یک‌حرف که اگر بگویید سندش کجاست؟ می‌گویم در محضر است. فهمیدی؟ خدا هم خوشحال می‌شود. از همه چشم آبی‌ها و نمی‌دانم این‌ها گذشته، چشمش را حفظ کرده. آمده می‌گوید: انا محتاج. علی‌جان ما محتاج توییم، زهرا جان ما محتاج توییم، خدایا ما محتاج توییم از همه آن‌ها گذشتیم. یک‌دفعه می‌بینی خدا هم یک عنایتی به تو می‌کند. قلب تو را، امامان را می‌گذارد تویش. رفقای‌عزیز، جوانان‌عزیز بیایید قلبتان را بیرون کنید، دل را تخلیه کنید. یعنی یک‌چیز اجاره دادی، روبه‌روی من، اجاره‌اش را سر بیاور لامصب بینداز بیرون این‌ها را. تا کی به این‌ها اجاره دادی؟ خب اجاره‌اش سر آمد بیرونش کن. آن‌وقت علی می‌آید تویش، حسن می‌آید تویش، زهرا می‌آید تویش، دوازده‌امام می‌آید تویش. می‌توانی آن‌ها را بیرون کنی یا نه؟ بگو: کمک می‌خواهم. (حضار: آن‌ها باید کمک کنند)، تو بخواه [کمک] می‌کند تو را. (صلوات)

عزیز من، قربانت بروم، امام‌صادق می‌فرماید، (الان قدر همدیگر را بدانید، یک‌نفر یک‌حرفی زد من خیلی ناراحت شدم. شما اگر من مُردم، باز دور هم جمع شوید و یک حرف‌هایی بزنید، با همه این حرف‌ها نجوا کنید. نگویید حسین مرد، طوری نشده. نباید این حرف‌ها را بزنم، اما این حرف‌ها را می‌زنم چون‌که مناسبت روز [به درک رفتن عمر لعنةالله‌علیه] است، بگوییم زهرا جان ما هم یک تولایی داریم. حالا کجایی عزیز من؟ هیچ نتیجه‌ای که ندارد، بیایید همدیگر را ببینیم.) والله روایت داریم شخصی آمد خدمت امام‌صادق گفت: آقاجان من خیلی دلم می‌خواهد تو را ببینم، عربی هستم، راهم دور است. مرکبی ندارم، دلم می‌خواهد ببینم شما را. خیلی تا این‌جا من سختم است. فوراً امام‌صادق راهنمایی‌اش کرد. گفت: عزیز من، نمی‌توانی بیایی آن حول و حوش، یکی که ما دوازده‌امام را دوست دارد، جدم علی‌بن‌ابوطالب را دوست دارد، به «الیوم اکملت لکم دینکم» قبول دارد، علی را قبول دارد، ما را قبول دارد، برو زیارتش، خدا ثواب جمع ما را به تو می‌دهد؛ یعنی انگار دوازده‌امام چهارده‌معصوم را زیارت کردی. آقای واحدی هم الان تشریف دارند. فقه و اصول خوانده، به حرف فقه و اصولی‌هایی که گفتند بلد شدم، فقه و اصول بی‌علی فلجی است. باد است! آن‌وقت باد را یک سوزن در آن فرو می‌کنند فیس بادش در می‌رود. (چرخها را دیدید در می‌رود، پنچر می‌شود؟) فقه و اصولت پنچر می‌شود آقای واحدی! مواظب باش. (صلوات)

آقای وزیری، قربانت بروم، دوستت ناهار به‌من داده، دارم امروز پاسخ ناهارش را می‌دهم، این‌قدر بدان من نمک به حرامم! مبادا به‌من علاقه پیدا کنی! (صلوات) آخر گفتم، خودت بگو، یک حرف‌هایی است که زده می‌شود، آن‌کسی‌که القاء دارد باید بگوید، گفتم عزیز من نعش من به‌درد نمی‌خورد. آن‌کسی‌که محبت واقعی این‌ها را دارد، می‌آید آن نور را زیارت می‌کند. در قلب تو دوازده‌امام، چهارده‌معصوم است، می‌آید زیارت می‌کند. پس ان‌شاءالله امیدوارم، اگر من مُردم و طوری شدم، من خودم را لوس نمی‌کنم، من حالا حالاها شما را اذیت می‌کنم. این‌را بدان، حالی‌ات است؟ یک‌وقت نگویی حاج‌حسین سال آخرش است، دارد این حرف‌ها را می‌زند. حالا حالاها هستم، فهمیدی؟ (صلوات) شما این جلسه را به‌هم نزنید، بیایید همدیگر را ببینید. من این آقا را می‌بینم، ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم می‌برم. چه می‌خواهی دیگر؟ خدا شما را کامل کرده. دوازده‌امام، چهارده‌معصوم در قلبت است. تو می‌آیی این‌را زیارت می‌کنی، آن‌هم می‌آید زیارت می‌کند. حالی‌ات می‌شود دارم می‌گویم چه؟ من دارم شفته‌ریزی این جلسه را می‌کنم. بنیاد این جلسه را والله امام‌زمان گذاشته، والله امام‌رضا گذاشته. اگر گفت این‌ها را خلاصه تعمیر کن، یا راهنمایی کن، شما دیگر راهنمایی شدید. شما دیگر چراغ سبز را تشخیص می‌دهید، تشخیص می‌دهید یک‌جا چراغ سبز است. خب، دیگر نمی‌روی، تشخیص دادی خوب و بد را، دیگر نمی‌روی. پس ان‌شاءالله امیدوارم، اگر من طوری شدم، این جلسه را به‌هم نزنید، دور هم باشید. ان‌شاءالله امیدوارم که باز از خدا بخواهید که باز دوباره، القایی‌ها هستند در جلسه، خدا بیان به آن‌ها بدهد. آخر یک القایی‌هایی است خدا بیان نداده. القایی‌هایی است الان در جلسه، من دارم می‌بینم، من غیر ممکن‌است معرفی کنم، چون اگر معرفی کنم تایید کردم، من کسی را تایید نمی‌کنم، مگر خدا تایید کند و چیز کند. الان بعضی‌ها در جلسه می‌دانم یک‌قدری ناراحت شدند، به‌خصوص این آقای آقا مهدی و آقای نمی‌دانم چه. تایید خلق اشتباه بود، تایید دست ماوراء بود، تایید دست رسول‌خدا بود.

چه کسانی را تایید کردند؟ به اسلام و به ولایت خیانت کردند. این‌ها همه تایید موقت بودند؛ اما خدا تایید موقت نمی‌کند. ممکن‌است پیغمبر تایید موقت کند. مگر پیغمبر از جانب خدا نمی‌گوید؟ چرا. پیغمبر یک اختیاراتی هم دارد. الان ببین گفتم این‌ها می‌گویند صاحب غار. این مرتیکه پیغمبر را دید، او را در غار برد، حرام‌زادگی نکند. یک تاییدهایی که می‌شود، پیغمبر می‌خواهد این‌ها حرام‌زادگی نکنند، اما باز هم می‌کنند. یک کتابی داریم شریح‌قاضی را [پیامبر]، چندین‌سال بنده‌زاده کتابش را آورد خواند، گفت تایید کرده‌بود، نمی‌دانم چهل‌سال، پنجاه‌سال، (بس‌که بدم آمد ضبط نکردم) تاییدش کرد. حالا یک تاییدی است در کوفه شریح‌قاضی، چون‌که فقه و اصول خوانده، قربانت بروم، حالا وقتی‌که آمدند و خلاصه هانی را گرفتند، ایشان چهارصد شمشیرزن ریخت دور دارالامارة، گفتند: ابن‌زیاد، با این شمشیر تکه، تکه‌ات می‌کنیم، چرا آقای ما، بزرگ ما را گرفتی؟ باید رهایش کنی. ابن‌زیاد آمد بالای دارالامارة گفت: شما شریح‌قاضی را قبول دارید؟ گفتند: همه قبول داریم. چون‌که قاضی‌القضات است، بهترین مردم کوفه است. ریشش سفید شده در راه اسلام. گفت: اگر بگوید، قبول دارید؟ گفتند: آره. گفت: آقای شریح، بیا ببین این آقای هانی، این مرتیکه، روایت داریم داشت از سر و صورت هانی خون می‌چکید، مرتب می‌گفت قبیله من، قبیله من کجایید؟ این مرتیکه آمد گفت، دارد به راحتی به‌سر می‌برد. دیدم دارد غذا می‌خورد، به راحتی به‌سر می‌برد، این چهارصد نفر شل شدند. حالا روایت داریم این گناه امام‌حسین‌کشی، تقصیر شریح‌قاضی است. چرا؟ اگر راستش را می‌گفت که هانی این‌جور است، این‌ها می‌ریختند ابن‌زیاد را، دارالاماره را درب و داغان می‌کردند. یعنی حیات ابن‌زیاد را، ابن‌سعد را شریح، تعیین کرد. می‌فهمید من چه می‌گویم؟ به حضرت‌عباس آن حرف را که باید بزنم نمی‌توانم بزنم، شلنگ گرفته‌است. یک‌وقت شلنگ باز می‌شود، آبش به خودم می‌ریزد! اما شما همه‌تان باید بفهمید من چه دارم می‌گویم. حالی‌ات شد یا نه؟ باید نگاه به کار کسی کنی، نه نگاه به تاییدی کسی کنی. حالی‌ات شد؟ حالی‌ات شد من چه می‌گویم؟ خیلی امروز دین بردن مشکل شده. این‌قدر مشکل است که می‌گوید در آخرالزمان هر که دینش را حفظ کند با من در درجه من است، پیغمبر می‌گوید. مگر شوخی است که پیغمبر سلام برساند به شما؟ وقتی پیغمبر گفت: [حفظ] دین مثل [نگه‌داشتن] آتش [در کف دست] می‌شود، علما اینجوری می‌شوند، نمی‌دانم بچه‌ها می‌روند منبر، زن‌ها برهنه و پوشیده‌اند، آره دیگر، اصلاً برداشته چراغانی کرده پایش را! می‌خواهی نگاه به بالایش نکنی، می‌بینی پایینش بدتر از بالایش است! می‌خواهی نگاه به پایینش نکنی، می‌بینی بالایش بدتر است، مگر چشمتان را حفظ کنید. این‌ها چیست که درست‌کردید در خیابانها شل کردید؟ مگر زن‌های یهودی و نصارا هستند؟ زن‌های شما حاج‌آقاهای لامصب، لا اله الا الله، آخر این خانم‌ها مال کیست که ریخته در دانشگاه‌ها و در این کوچه‌ها؟ تو برو از یکی [از این خانم‌ها بپرس] خانم که هستی؟ می‌گوید خانم فلان حاج‌آقا! تف به تو حاج‌آقا! کجا این‌ها را ول کردی در خیابانها؟ اما زن خوب هم هست، روبند می‌زند، رویش را گرفته دانشگاه می‌رود، دینش را هم حفظ می‌کند. من با بی‌دینی طرفم که دادم درمی‌آید. این خانمی که من می‌بینم شوهرش را می‌بینم دیوث است. چون‌که پیغمبر فرمود: هر کسی حاضر شود، نگاه به زنش کنند، دیوث است، امت من نیستند. من خبرنگار ولایتم، خبرنگار توحیدم، خبرنگار اسلامم. من خبر می‌دهم، من که کاری ندارم. (صلوات)

مواظب باشید، جوانهایی که می‌خواهید زن بگیرید، فوری تا دختر را می‌بینی، همه جایت آب نیندازد! آخر، ببین این چیست که می‌خواهد دچار تو شود. این چیست که درآوردی؟ این مانتوها چیست؟ من خیلی می‌سوزم. این‌ها آخر دخترهای که هستند؟ به‌من بگو دخترهای که هستند؟ آمریکایی‌ها که دیگر نیستند، همه را بیرون کردید. انگلیس‌ها هم مخفیانه یک گل و گوشه‌ای وق‌وق می‌کنند. خب این‌ها زن‌های که هستند؟ دخترهای که هستند؟ خب، بابا بگویید دیگر. دلش به مکه و منا و کربلا [خوش است] حالا دیگر کربلایی هم خیلی شده، ما با یکی کربلا بودیم، گفتیم: کل ممد، گفت: آن راه دورتر را من رفتم... گفتیم: حاج ممد!. حالا ببین پیغمبر فرمود: آخرالزمان حج می‌کنند برای سه چیز، یا اسم و رسم یا تجارت یا سیاحت. حالی‌ات است؟ یا اسم و رسم یا سیاحت یا تجارت، رویت مارک گذاشته! تو مارکت را بردار، مرتب نرو فِرت و فِرت این‌ور و آن‌ور. دلش به این خوش است، اما ملامت دارد می‌کند می‌گوید تو دیوثی، تو امت من نیستی! توجه کنید به این حرف‌ها. عزیز من، این حرف‌ها والله القای خداست. شما باید در ولایت رشد کنید، در توحید رشد کنید، در عبادت رشد کنید. تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک. گفتم، بی‌حیاگری کردم، آخر چه‌خبر است؟ تو این‌ها را برایش می‌گیری. این دختر تو که می‌رود دانشگاه، چه‌کسی برایش می‌گیرد؟ تو برایش این جورابها و این پیراهن‌ها را می‌گیری. او که پول ندارد. تو هم [ندهی] از یک‌جای دیگر می‌آورد، این‌که بدتر است از این، پس تو به او می‌دهی. حالا چه با تو می‌کند؟ حالا زنت بغل گوشت می‌گوید به او بده. هان! به او بده. تو مرجع تقلیدت باید علی باشد، امام‌زمان باشد، قرآن باشد. تو مرجع تقلیدت زنت است. حالا پیغمبر هم هیچ‌چیزی نگفت؟ چرا، قبلة النساء! قبله‌ات است! این‌چه قبله‌ای است؟ مسجدالاقصی، مسجدالحرام، باید به امر خدا رو به قبله باشی، تو قبله برای خودت درست کردی. حالا مگر چه‌کارت می‌کند؟ تا حالا رویت را به تو کرده، حالا پشتش را به تو می‌کند، نه پشتش فایده دارد، نه رویش. (صلوات)

ما آمدیم این‌جا، جمع‌بندی کنیم. شما الان والله حزب خدایید، من این حرف‌ها را به شما نمی‌زنم. همه‌شما را خبر دارم، دخترهایتان اگر هم دانشگاه می‌رود، حفظ کیان حجابش را می‌کند. من به قربان فلانی بروم، مگر این‌نیست به‌قول بعضی‌ها به شما برنخورد، ماشاءالله جوانی‌اش خیلی جوانی خوبی است، امیدوارم [خدا] جوانی‌اش [را] به جوانی آقا علی‌اکبر ببخشد. از چشم و نظر محافظتش کند، به خانمش گفت: نمی‌خواهم بروی دانشگاه. یا من یا دانشگاه. ایشان هم به‌من یکی دو دفعه تلفن زد. گفتم: دختر خانم، باید امر شوهرت را اطاعت کنی، اگر شوهر رفتی باید امرش را اطاعت کنی، امر شوهرت، امر خداست. گفت: باهم برویم و باهم بیاییم. گفتم: نه! او می‌خواهد بی‌تو برود. حالا داشت بازی‌مان می‌داد که من با او رفیقم بگویم آره. پی این می‌گشت، وگرنه دیگر به ما تلفن نزد. اصلاً دیگر نزد که نزد که نزد، چند سال است که نمی‌زند. حالا هم که تلفن می‌زند، این خانم یک‌قدری با شیطان رفیق شده، می‌گوید تو بیا با من رفیق شو، شوهرم را راضی کن من یک‌جوری بروم دانشگاه! حالی‌ات است می‌گویم چه؟ خب، سفت بگو نرو، طوری نیست که. چه‌خبر است الان، قربانتان بروم، فدایتان شوم، من می‌گویم بیایید دیوث نشوید. می‌خواهی بشوی برو بشو! من شما را دوست دارم. من مرید دیوث نمی‌خواهم! رفیق دیوث هم نمی‌خواهم! فدایتان شوم. فدایتان هم می‌شوم، خاک کف پایتان را هم می‌بوسم. اما اگر دیوثی، گم‌شو! نمی‌خواهمت. خودت را هم لوس نکن. خدا هم نمی‌خواهد. خدا هم می‌گوید: گم‌شو، ولایت هم می‌گوید: گم‌شو! من هم می‌گویم: گم‌شو. البته توی شماها نیست، شما بدانید کسانی‌که نوار من را گوش می‌کنید، من به اهل‌جلسه نمی‌گویم، به‌دینم نمی‌گویم، به‌قرآن نمی‌گویم. در همه‌شما نیست. من دارم می‌گویم شما باید در جو این عالم زندگی کنید، دیوث‌ها را بشناسید. دیوث‌ها آن‌ها هستند که حاضر می‌شوند به زنشان نگاه شود. رفیق دیوث نگیر. رفیق بگیر که نگاه به او کنی، خدا ثواب دوازده‌امام، چهارده‌معصوم به تو بدهد.

حالا حرف دیگر برایتان بزنم، خیلی خدا امر کرده، امرها را به شما ابلاغ کرده، باید امرها را قبول کنید. حالا می‌گوید چه؟ می‌گوید اگر یک رفیقی بگیری که همیشه تو را یاد من بیندازد مثل من، یعنی آن‌ها [تو را] یاد خدا بیندازد، من همیشه دارم یاد خدا می‌اندازم، آن‌وقت می‌گوید: یک قصری به تو می‌دهم [خلق] اولین تا آخرین را بخواهی دعوت کنی، [جا داشته‌باشد]. به تمام آیات قرآن به‌من داد. بیایید شما هم با من بسازید آن قصر را به شما بدهد، چه‌کار به خُلق تنگ من دارید؟ چه‌کار به شوخی‌های من دارید؟ شما را من دارم یاد خدا می‌اندازم. اگر قصر می‌خواهید بیایید با من رفیق شوید. نمی‌خواهید، بده دست خاله‌ات! خدا دارد می‌گوید. خدا می‌داند به حضرت‌عباس وقتی این قصر را به‌من داد من خوشحال نشدم. باید اینجوری به او بگویی تا به تو قصر بدهد. حالی‌ات شد؟ فهمیدید؟ حالا که قصر را به‌من داده، سرم را زیر انداختم، شرمنده خدا هستم؛ اما پاسخ به خدا هم نمی‌دهم. شرمنده‌اش هستم که به‌من داده، می‌بینم یک‌چیزی به‌من داده، خیلی همچین به دردم نمی‌خورد. خدا در قلب آدم تسلی دارد. به خودش قسم، خود خدا ندا داد: حسین، هر که می‌خواهی راه بدهی بده. گفتم: خدایا به عزت و جلالت قسم، وقتی به‌من دادی، من خوشحال نشدم. وقتی‌که به‌من دادی، وقتی‌که گفتی هر که را می‌خواهی راه بده، خوشحال شدم. عزیزان من، من قصر هم بدون شما به‌دینم نمی‌خواهم. نمی‌خواهم خودم را لوس کنم، اگر خدا من را از شما جدا کند، من را از همه معنویت‌ها جدا کرده. هرکدام شما را من یک‌خرده نبینم، ناراحتم. چرا؟ وقتی شما را می‌بینم علی را می‌بینم، حسن را می‌بینم، حسین را می‌بینم، دوازده‌امام را می‌بینم. چرا یک‌وقت یکی از شما نیست سراغ می‌گیرم؟ شما الان وصل به توحید هستید، وصل به ولایت هستید، وصل به زهرایید. تمام خانواده‌هایتان نجیب و محترمند. همه خانواده‌هایتان می‌گویند: علی. همه خانواده‌های شما می‌گویند: زهرا. ما نداریم، همه خانواده‌هایتان را به یک‌خرده کم و زیاد می‌شناسم. خانواده‌های شما خیلی محترم هستند. الان اجازه داده شما بیایید این‌جا. خانم‌ها شوهرهایشان را خیلی دوست دارند، اما گفتند بروید آن‌جا، باید ممنونشان باشید، تشکر ازشان کنید. شما را از مجلس ولایت باز نمی‌دارند. چرا؟ زن زینت است، خدا هم می‌گوید زینت. حالا این زینت این‌قدر خوب است که زینتش را گذاشته کنار، ولایت‌خواه شده. به شما اجازه داده بیایید این‌جا. مگر این اجازه، باید فرمان خدا به این خانم ابلاغ شود تا به شما اجازه بدهد. درود خدا به این خانم‌ها، رحمت خدا به این خانم‌ها، دعای زهرای‌عزیز درباره این خانم‌ها مستجاب شود. امیدوارم با حضرت‌زهرا محشور شوند. خانمها به شما بگویم، شما که ولایت را دوست دارید، به شوهرهایتان گفته‌اید برو. خدا با ولایت محشورتان کند. عزیزان خدا، عزیزان زهرا، ولایت همه گناهانتان را می‌آمرزد. توجه کنید مبادا از ولایت جدا شوید. (صلوات)

شما هم باید خانم‌ها را مراعات کنید، کجا خانم‌هایتان را مراعات کردید؟ آن‌موقع‌که من نداشتید. من می‌گویم این‌جور کن، من می‌گویم آن‌جور کن. باید بگویی خدا می‌گوید این‌جور. آن‌هم این‌جوری به او نگویید. جلوی خانمت خداپرست و ولایت‌پرست نشو! آن‌هم اشتباه‌است. خانم این‌جور کنی بهتر است، رویت را بگیری بهتر است، دانشگاه مثلاً این‌جورتر است، این‌را آماده به ولایتش کنید. آماده به توحیدش کنید، آماده به اسلامش کنید. به تمام مقدسات اگر من در ذهنم بود که این حرف‌ها را بزنم. اگر من در ذهنم بود که این حرف‌ها را بزنم، بی‌دین از دنیا بروم. خودش دارد اتوماتیک می‌آید، به‌من مربوط نیست. اما حرف‌ها حسابی است. چرا؟ چون‌که شما را از دامن ولایت این‌جا آورده، از دامن ولایت به‌وجود آورده. خانم‌های شما دامنشان دامان مریم است. پسران شما عیسی است. همان‌طور که دامن مادرهای شما بوده‌است، الان شما عیسی هستید. از عیسی هم بالاترید، خوب شد؟ عیسی باید علی بگوید، مرده زنده کند. شما علی گفتید و خودتان را زنده کردید. مگر خود زنده‌کردن شوخی است. حالی‌مان هم نیست. علی، حالی‌ات شد؟ (صلوات)

اگر شما ولایت را حمایت کردید، ولایت را زنده می‌کنید. همه‌شما دارید ولایت را زنده می‌کنید. اگر شما این‌جا جمع نشوید که من این این حرف‌ها را نمی‌زنم. پس زندگی ولایت به‌واسطه شماست که جمع می‌شوید من می‌زنم. من بروم در اتاق این حرف‌ها را نمی‌زنم، یک ذکر و مکری یک‌وقت می‌گویم. آن‌هم یک‌خرده می‌گویم، یک‌خرده می‌خوابم، یک‌خرده پا می‌شوم. حالا یک‌دفعه، خدا [امیرالمؤمنین] چه می‌گوید؟ می‌گوید: «انا ذکر الله». ذکر خدا منم. تو نشستی دائم ذکر خدا می‌گویی. تو اگر علی داری، داری ذکر خدا می‌گویی، اما من باید بروم آن‌جا ذکر بگویم. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «انا ذکر الله». کجا دل شما «ذکر الله» می‌شود؟ رفقای‌عزیز، کجا دل شما ذکر خدا می‌شود؟ موقعی‌که عمر و ابابکر را بیرون کنی، علی را جا بدهی. تو شدی «ذکر الله»، به «ذکر الله» اتصال شدی. این‌ها را بیرون کن. حالا که عمر و ابابکر نیست، مشاورش هست. ظالمی را نخواه. ما بیشتر یا ظالم‌پروریم یا ظالم‌خواه، مردم. گفتم: این حرف‌ها را دارم می‌زنم مال شما نیست. اگر مال شما باشد، من نشناختم شما را، من خوب می‌شناسم شما را. شناسایی شما را خدا به‌من داده. چرا این‌قدر تشکر می‌کنم؟ تشکر از ولایت شما می‌کنم. پس ببین قربانت بروم، فدایت شوم، می‌گوید: اگر گرفتی خوابیدی، به‌فکر حاجت برادر مؤمن باشی تا صبح به پایت عبادت می‌نویسد. اگر علی را دوست داشته‌باشی، علی «ذکر الله» است، دائم داری ذکر خدا می‌گویی. اما مبادا ظالمی را دوست داشته‌باشی. او دارد امر شیطان را القاء می‌کند، امر شیطان را اطاعت می‌کند. توجه فرمودید؟

بنا شد چه بگویم، حاج‌عباس؟ گفتی چه بگویم؟ در مورد محرمیت بود که توضیح فرمودید. محرمیت خوب شد یا نه؟ بله. اگر جان من، عزیز من زهرا تو را بپذیرد، خلقت تو را می‌پذیرد. علی خلقت تمام عالم است، سلمان را می‌پذیرد، عمویش را نمی‌پذیرد. چرا؟ عباس یک موقعیتی داشت قرآن را تفسیر می‌کرد، اما معاویه به او گفت: نکن، نکرد. یک پولی به او داد. حالا به او گفت: چرا رفتی، گفت: همه رفتند، گفت: حالا هم برو، دنبال من نیا. من راهت نمی‌دهم، من سلمان را راهش می‌دهم که می‌گوید علی. وقتی می‌گوید علی، موهای بدنش می‌گوید علی، قلبش می‌گوید علی، جانش می‌گوید علی، قدمش می‌گوید علی، همه هیکلش علی است. من علی‌پرستم، نه سلمان‌پرست. زهرا علی‌پرست است، نه سلمان‌پرست. تو هم باید همین‌جور باشی، عزیز من. عزیزان من ببینید من چه دارم می‌گویم؟ همه‌جا، جایت است. به خودش قسم به‌من راه داده، از راه هم راه‌تر. مگر من که هستم این‌جا نشسته‌ام، از راه هم راه‌تر. اگر سلمان را راه داد، به‌من به حضرت‌عباس زهرا دست داد. اصلاً صیغه محرمیت با من خوانده. چه داری می‌گویی؟ چرا؟ از اول عمرم گفتم علی، تا آخر عمرم هم می‌گویم علی. آنچه که دانستم، امرش را اطاعت کردم. به فقر مبتلا بودم و عمل کردم. به نداری گفتم علی، به دارایی گفتم علی. شب می‌گویم علی، روز می‌گویم علی، جانم علی است. عمرم علی است، دینم علی است، مقصد من علی است. می‌پذیرد تو را. می‌گوید تو با من محرم شدی. محرم کسی است که وجودش علی باشد. تو هنوز در گوشت می‌گوید، به‌هم می‌خورد حالم. من اصلاً گوش ندارم کسی در آن بگوید. حرف هیچ‌کس در من اثر نمی‌کند، مگر حق. حق راهش درِ گوشت است، در قلبت است. می‌رود و می‌آید، هست. محل مشیت خدا قلب مؤمن است. محل مشیت علی، قلب مؤمن است. [محل] مشیت زهرا قلب توست. اما قلبتان را در اختیار امام بگذارید، نه در اختیار هوا و هوس.

خدایا عاقبتمان را به‌خیر کن.

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه