در محضر خدا؛ در امر ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
در محضر خدا؛ در امر ولایت | |
---|---|
![]() | |
صوت | دانلود |
پخش صوت | پخش |
پیدیاف | دریافت |
کد | 10381 |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اصحاب الحسین و اهل بیت الحسین
محتویات
- ۱ در تمام خلقت خدا یک مقصد دارد؛ آنهم امیرالمؤمنین (علیه السلام) است
- ۲ صراط مستقیم خدا، علی (علیه السلام) است
- ۳ اگر مقصد خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، خواست او عدالت است. باید با اشیاء با عدالت رفتار کنی
- ۴ والله، اگر در مقابل خدا صغیر و یتیم باشیم، خدا بار تو را بار میکند
- ۵ وقتی ولایت تو را تأیید کرد، هم کبیر میشوی و هم غنی
- ۶ اگر مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) نباشد، نه این دنیا؛ بلکه تمام عالم خشک میشود
- ۷ تا متقی نباشیم، علی امام ما نیست
- ۸ ما نباید برخورد به ولایت داشته باشیم؛ باید عمل به ولایت داشته باشیم
- ۹ دزد ریش و دزد ذکر نباشید!
- ۱۰ خانم عزیز، بیا حضرت زهرا (علیها السلام) و حضرت زینب (علیها السلام) پرونده تو را امضاء کند
- ۱۱ روضه
- ۱۲ دعا
- ۱۳ تذکر آخر؛ بیایید دست از ویدئو و ماهواره بردارید تا بیدین از دنیا نروید
- ۱۴ ارجاعات
در تمام خلقت خدا یک مقصد دارد؛ آنهم امیرالمؤمنین (علیه السلام) است
رفقا، ما یک وقت پای منبر میرفتیم، یک منبری مثلاً یک ساعت صحبت میکرد. به دینم قسم، من راست میگویم، همینطور که من به او نگاه میکردم، مثل کسانی که انتظار داشتیم یک چیزی به ما بدهد، آخرش هم یا نمیداد و یا یک چیزی به ما میگفت. آن بندگان خدا هم تقصیر ندارند، دیگر اینطوری شده است.
اشخاصی که در یک فکر و اندیشه هستند، در فکر خودشان هستند. آن آقا هم دارد قشنگ صحبت میکند، روایت میگوید، همه چیز میگوید؛ اما من در مقصد حدیث روایت میگویم. آن بنده خدا هم که مقصد ندارد که به من بگوید، دارد حدیث و روایت میگوید؛ اما ما با مقصد میگوییم. یک آقایی که من نام او را نمیبرم، خیلی مهم است. آن بنده خدا روز غدیر، یک مجلس جشنی داشتند، گفت که شما بیایید من حدیث صحبت میکنم. این بنده خدا یک ساعت آنجا راجع به غدیر صحبت کرد، بعد روی عبادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آورده بود. عبادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درست است، آقا امام هادی (علیه السلام) فرموده است. حرف، درست است که جدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینطوری نماز میخواند، در نخلستانها اینطوری نماز میخواند و اشک میریخته، خلاصه هزار رکعت نماز میخواند. این [آقا] عبادتهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گفته است. این در نظر من امیرالمؤمنین (علیه السلام) را جزء خلق آورده است که از خلق بالاتر عبادت میکند. شما اینطوری عبادت میکنید، او بالاتر عبادت میکند. نظر من این است. من خیلی ناراحت شدم. گفتم: کاش این جمله را ایشان گفته بود؛ از من که نمیخرند ولی از او میخرند. مشتری من کم است، خریدار ما کم است؛ اما از او میخرند. کاش ایشان عبادتها را میگفت؛ یک دفعه میگفت: اگر خلق عبادت ثقلین بکند و علی (علیه السلام) را دوست نداشته باشد؛ او را به صورت داخل جهنم میبرند. کاش این را گفته بود. ولی این را که نگفت.
بحث این است که ما صحبت میکنیم، حرف خوب است، روایت است، حدیث است؛ اما ما آمدیم که بگوییم عبادت درست است، نماز درست است؛ اما درستتر آن این است که ما امیرالمؤمنین (علیه السلام) را وصی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) قبول کنیم و مقصد خدا بدانیم. در تمام خلقت خدا یک مقصد دارد، اگر ما حقیقت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را افشاء کنیم این درست است. خب، امیرالمؤمنین (علیه السلام) نماز هم میخواند.
عقیده من این است: هر روایتی و هر حدیثی، هر آیه قرآنی، هر نقلی و هر حرفی در این عالم درست است؛ اما حقیقت آن علی (علیه السلام) است. تمام اینها اگر به ولایت اتصال نباشد، باطل است. اگر به ولایت اتصال نباشد، خودت به آن برق دادهای، اما این حرفها به نور ولایت وصل نیست. این حرفها یک مدتی برق دارد، مثل این است که برق قطع میشود. پس هر حدیث و روایتی، حتی خود آیه قرآن که بالاتر از آن نداریم، تمام این حرفها و عبادتها و نماز درست است، اگر درست نباشد، ما کافر هستیم. تمام سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) محترم هستند، تمام درست هستند، توجه فرمودید؟ اما این یک برقی دارد، خودشان با این لامپهای دنیایی درست میکنند، اما اگر میخواهید درست بشود، [باید] به ولایت وصل باشد. وقتی به ولایت وصل شد، ابدی هست. اگر عبادت به ولایت وصل نباشد، ابدی نیست. ابدیت آن باید وصل به ولایت باشد. چرا میگوید اگر عبادت ثقلین کنی و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشی داخل جهنم میشوی؟ خدا عبادت ثقلین را فدای علی میکند، تو چرا عبادتت را فدای علی نمیکنی؟ نادان، تو مقدس هستی. تو مقدس هستی. بیا از مقدسی کنار برو و متدین شو. متدین به دین وصل است و مقدس به مقصد خود و خواست خودش وصل است. عزیز من، فدایت بشوم، قربانت بروم، بیا و حرف بشنو. اگر میخواهی بفهمی، تمام اینها را به زمین بگذار. قدرتت و سوادت و آقایی که خودت از اینجا کشف کردی، تمام اینها را به زمین بگذار و کسب ولایت کن. عزیز من، کسب ولایت خیلی خوب است، بیا کسب ولایت کن.
صراط مستقیم خدا، علی (علیه السلام) است
حالا دلیل اینکه من نوار گذاشتم برای دو جمله گذاشتم، تمام اینها را خودتان میدانید و مبرا هستید و الحمد لله متدین هستید؛ اما گفتم: ولایت وجه الله است. ما به این دنیا آمدیم و میگویند کرات این دنیا خاش، خاشی است. ما داریم تمرین ولایت میکنیم، کار دیگری انجام نمیدهیم، آزمایش میکنیم، ما که مقصد نداریم، ما میخواهیم صراط مستقیم را بفهمیم که صراط مستقیم چه چیزی هست و چطور است، از کجا برسیم، و آنها هم راهها را به ما نشان دادند و ما از همان راههایی که به ما نشان دادند برویم و به صراط مستقیم برسیم. «اهدنا الصراط المستقیم»[۱] شما اگر صراط مستقیم را بروید، به خدا میرسید، اما اگر راه دیگری بروید به بیراهه میروید.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میگوید: «أنا صراط مستقیم»؛ من صراط مستقیم هستم. بدبختی بشر طوری است که یکی از آقایان؛ از کسانی که به اصطلاح درس خواندند؛ (ما وقتی میگوییم آقایان، نمیگوییم طلبهها، یک وقت فکر نکنید، شما هم آقا هستید، شما آقایان هستید، تا ما میگوییم نگویید آنها را [میگوییم]، ما نمیخواهیم آنها را سبک کنیم. آنها خودشان میدانند. الان از بین خودمان، یکی از این آقایان که به اصطلاح باسواد است،) میگفت: مگر نگفتند اگر کسی تعریف خودش را بکند، خوب نیست؟ چرا علی (علیه السلام) تعریف خودش را میکند، بفرما، حیف از پالان که روی تو بگذارند. ببین، چطور اینها را توی خلق بردند. خیلی نمازی و اینهاست. بابا جان، دارد میگوید او مقصد خداست. عزیز من، فدایت بشوم، دارد میگوید: «أنا صراط مستقیم»، یعنی میگوید: خدا مرا صراط مستقیم قرار داده است، تو به صراط دیگر نرو. دارد به تو میفهماند. علی دارد «هل من ناصر» میگوید. «هل من ناصر» امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است. «أنا صراط مستقیم»، عزیز من، بیا این طرف. توجه داریم یا نه؟ نه.
اگر مقصد خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، خواست او عدالت است. باید با اشیاء با عدالت رفتار کنی
حالا حرف من این است؛ ما باید در محضر خدا باشیم؛ یعنی دائم در محضر خدا باشیم؛ آنوقت محضر خدا امر دارد. حالا که خودت را از همه چیز خارج کردی و در محضر خدا آمدی، آنوقت محضر خدا امر دارد و امرش علی (علیه السلام) است. حالا که در محضر خدا آمدیم، باید در امر امیرالمؤمنین (علیه السلام) و در امر وجود امام زمان (عج الله فرجه) باشیم. در امر اینها باشیم. توجه فرمودید؟ حالا که در امر اینها هستید، اینها امریه صادر میکنند. برای چه امریه صادر میکنند؟ برای اشیاء. حالا برای اشیاء امریه صادر میکنند. خانمِ شما اشیاء است، پسرت اشیاء است، دریا اشیاء است، درخت اشیاء است، تمام چیزهایی که زیر این آسمان است اشیاء است. باید توجه کنید که اگر مقصد خدا علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، خواست او عدالت است، باید با اینها با عدالت رفتار کنی. آنوقت تو بنده خاص خداوند میشوی. هم در محضر خدا هستی و هم در امر ولایت هستی و هم به اشیاء عدالت داری و هم به اشیاء خیانت نمیکنی. حالا این اشیاء خیلی ابعاد دارد.
کسی که نزول میخورد، خیانت به اشیاء میکند، کسی که غیبت میکند، خیانت به اشیاء میکند، کسی که خیانت میکند، به اشیاء تجاوز میکند، این خیلی ابعاد دارد؛ یعنی انگار تمام این اشیاء ناموس خداست، حرم خداست، سفارش خداست؛ آنوقت خدا از آنها دفاع میکند. چقدر امیرالمؤمنین (علیه السلام) مواظب است؛ حالا فریاد میکشد، میگوید: اگر مسلمان از این غصه بمیرد، جا دارد. علی جان، چه شده است؟ در پناه اسلام بودن؛ از یک یهودی از پشت خلخال کشیده است، پایش یک مقدار خراشیده شده است. خدا حاج شیخ عباس قمی را رحمت کند، گفت: علی (علیه السلام) نمازهای نافلهاش را تا چند وقت نشسته خواند، گفت: کمر من لطمه خورد. چرا؟ این به اشیاء تجاوز شده است. چقدر مردم را از خودمان ناراضی میکنیم؟ چقدر خیانت میکنیم؟ چقدر غش در معامله میکنیم؟ باباجان، عزیز من، بیا گوش بده.
والله، اگر در مقابل خدا صغیر و یتیم باشیم، خدا بار تو را بار میکند
حالا چه کار کنیم که اینطوری نباشیم؟ خیلی قشنگ است، خیلی خوب است. قافله رفت، بار من افتاده است، فکر کنید، رفقایتان کجا رفتند؟ مادرتان کجا رفت؟ همسایهها کجا رفتند؟ با چند نفر همتیپ بودید؟ همه رفتند.
قافله رفت، بار من افتاده است | بار من، بار کن ای رب جلیل، به حق امیرالمؤمنین | |
من هستم صغیر و هستم یتیم | بار من بار کن به حق امیرالمؤمنین |
ما باید در مقابل خدا حساب کنیم، بار ما افتاده است، باید خدا بار ما را بار کند؛ اما صغیر باشیم، یتیم باشیم. والله، بار تو را بار میکند، به دینم، بار تو را بار میکند. الان من یک روایت میگویم ببین بار تو را بار میکند یا نه.
دختر فضه دارد به مکه میرود. یک شتری داشت که این شتر از اول خیلی جالب نبود. سوار شد و راه افتاد، وسط راه که شد، شتر زانو زد، قافله هم رفت و معطل او نشد. حالا که وسط بیابان رفتند، گفت: خدایا، مادر من خدمتکار حضرت زهرا (علیها السلام) بوده است، به حق حضرت زهرا (علیها السلام)، برای من یک وسیلهای روانه کن، من وسیله ندارم و وسط بیابان هستم. یکدفعه یک سواری آمد و او را در مسجدالحرام گذاشت. بار تو را بار میکند، اما چه گفت؟ به او قسم داد، به حضرت زهرا (علیها السلام) قسم داد: «مادر من در خانه حضرت زهرا (علیها السلام) خدمت میکرد، من دختر او هستم، بار من افتاده است. بار او را بار میکند» چرا بار نکند؟ اما نظر تو کجا هست؟
من این نواری که گذاشتم برای این دو جمله گذاشتم. یکی اینکه گفتم: ما باید در محضر خدا باشیم، یکی اینکه در امر ولایت باشیم، یکی اینکه در وسط اشیاء باشیم و با اشیاء با عدالت رفتار کنیم. عزیز من، اگر اینطوری شدی، تو بنده خدا هستی، خواست خدا را داری عمل میکنی، دیگر چه میخواهی؟ عزیزان من، ما باید به این حرفها توجه کنیم. اگر ما توجه کردیم، نجاتدهنده ما او هست.
من فدای همه شما بشوم، قربان یکی از رفقا بروم. یکی گفته بود یک جایی برویم آنجا خیلی آب و رنگ دارد. گفت: بابا من، کجا بیایم؟ من دارم دنبال یکی میگردم که شب اول قبر به دادم برسد. دنبال یکی میگردم که [در هنگام سؤال] نکیر و منکر به من کمک کند. دنبال یکی میگردم که گناهان مرا بیامرزد، دنبال یکی میگردم که از گناهان گذشته من صرف نظر کند. گفته بود هست؟ گفته بود: نه. گفت: پس من نمیآیم. من دنبال این میگردم. عزیزان من، ما باید دنبال همان بگردیم، دور همان شمع بگردیم.
وقتی ولایت تو را تأیید کرد، هم کبیر میشوی و هم غنی
عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم. این است که روایت داریم که ما یک ریسمانی به نام حبل المتین داریم و در آیه قرآن هم آمده است. آیا توجه فرمودید که چه چیزی هست که ما بفهمیم حبل المتین چیست؟ من دیدهام؛ یعنی حس کردم. ما یک وقت خواب دیدیم که حضرت معصومه (علیها السلام) رفتیم. رفتیم دیدیم که این گنبد و بارگاه همه رفته در فضای آسمان رفته است. چرا اینطوری شده است؟ هر چه که نگاه کردیم، دیدیم قبری نیست؛ اما همینطور هست و انگار گلدستهها هم اینطوری هست. همه گلدستهها در فضای آسمان رفته بودند؛ اما صدها زنجیر اینطوری است و اینها مثل انگشتان من بودند. تمام خلق الله قم و غیر قم آنجا جمع شده بودند. وسعت دارد و این دیوارها نیست. همه دارند نگاه میکنند. چیز تعجبآوری بود. ما به یک گوشهای رفتیم. همه هم میخواستند دستشان به اینها برسد. آن هم به امر بود. آخر، خدعه خیلی بد است. ما روایت داریم که یک ریسمانی به نام حبلالمتین اینطوری بود. هر کس که مثلاً یک کاری میکرد میآمد و دستش را به این میگرفت و قسم میخورد. یک نفر یک مقدار پول به یک نفر داده بود. آن شخص آمد و پول را داخل عصا گذاشت. وقتی میخواست دستش را به این طناب بگیرد و قسم بخورد، عصا را به این داد. این آقای مهندس، به اصطلاح به من پول داده است، من آن پولها را در یک عصا گذاشتم و به او دادم. دستم را به این طناب گرفتم، قسم کبیره خوردم من به او پول دادم. آقا این ریسمان به بالا رفت و به همین رفتن، رفت. خدعه کرد. وقتی خدعه کنی، خدا رحمتش را از ما میگیرد. خدعه تو را بیچاره میکند. چرا درباره برادر مؤمنت خدعه میکنی؟ این روایت است که من دارم میگویم.
حالا خدای تبارک و تعالی میگوید: حبل المتین؛ این حبل المتین خیلی خوب بود. حالا ما خواب دیدیم که حضرت معصومه (علیها السلام) اینجوری است. زنجیرهای متعددی است. تمام مردم هر کاری میکنند دستشان نمیرسد. ما رفتیم و آن گوشه ایستادیم و دیدیم ما باید اول کدخدا را ببینیم و ده را بچاپیم! حواسم جمع بود، خودشان جمع میکنند. آنجا رفتیم و گفتیم: خدایا، تو میدانی که من دو، سه دفعه در این کارگاهها آبروی خودم را ریختم، بچههای مردم را دزد نکردم. پول میبردند و من میگفتم: نه، یا میگفتم من دیدم نکرده است. از آن طرف هم به آن پسر میگفتم: من دیدم پول را برداشتی، ولی دفعه دیگر برداری من میگویم. ما داریم به خدا میگوییم. گفتیم: خدایا، بیا و آبروی ما را نریز. من جلو میروم. فهمیدی؟ به خود حضرت معصومه (علیها السلام) تا من رفتم یک زنجیر پایین آمد. آنها به امر پایین میآمدند. فهمیدی؟ ما زنجیر را زیر پایمان گذاشتیم و بالا رفتیم. در ایوان حضرت معصومه (علیها السلام) نشستیم. این حبل المتین است. حبل المتین تو را ضبط میکند، جمع میکند، تو را میپذیرد؛ اما اول باید چه کار کنی؟ بدانی بالا و پایین دست خودش است. خودش میگوید بیا پایین، خودش هم میگوید برو بالا؛ اما اینقدر اینجا صفا داشت، یک باد خنکی میوزید، اینقدر صفا داشت که آدم حظ میکرد. اما تو دستت را به آن لامذهب نگذار. آنوقت دست تو به حبل المتین میرسد. دستت کجا میرود؟
دوباره این را بگویم: قافله رفت، بار من افتاده است؛ بار من، بار کن ای رب جلیل. او باید بار من را بار کند. عزیز من، قربانتان بروم، او باید بار ما را بار کند. اما به او بگو بار کند، خلق را مؤثر ندان. خلق بار تو را کج میکند، بار نمیکند. والله، کج میکند. خودش کج است، بار تو هم کج میکند. چون که من هستم صغیر، چون که من هستم یتیم. یک جای دیگر من به شما عرض کردم. پوزش میطلبم من یک حرفی را که میزنم نمیخواهم دوباره بزنم؛ اما روی مناسبت میزنم. گفتم: خودت را در مقابل خدا و در مقابل ولایت یتیم و صغیر ببین، ولایت تو را کبیر میکند. ولایت از کجا تو را کبیر میکند؟ ولایت، تو را تأیید میکند. وقتی تو را تأیید کرد، هم کبیر میشوی و هم غنی. پس امیدوارم که خدای تبارک و تعالی و ولایت کارهای ما را در نظر بگیرد و ما را در پناه خودش حفظ کند و همه ما را تأیید کند. اگر تأیید کرد، این تأییدی ماورایی است؛ اما اگر خلق تو را تأیید کرد، میخواهد از تو بار بکشد، میخواهد امر او را اطاعت کنی. تأیید خلق اشتباه بود، تأیید دست ماوراء بود، تأیید دست رسول خدا بود.
عزیزان من، خدای تبارک و تعالی کسانی را معلوم کرده است و به آنها اختیار داده است. اگر آنها تأیید کردند، تأیید آنها «هل من ناصر» است. آن بندهای که تأیید میشود، به خدا و ولایت و قرآن لبیک میگوید. آنها کسی را بیخود تأیید نمیکنند. عزیزان من، اگر میخواهید تأیید بشوید، باید به ندای خدا لبیک بگویید، به ندای قرآن مجید لبیک بگویید، به ندای ولایت لبیک بگویید. اگر شما لبیک گفتید، آنها دارند «هل من ناصر» میگویند. والله، خدا هم «هل من ناصر» میگوید. از کجا میگویی که «هل من ناصر» میگوید؟ میگوید: ای بنده من، نمک آش خودت را از من بخواه.
اگر مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) نباشد، نه این دنیا؛ بلکه تمام عالم خشک میشود
خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند. میگفت: نمک آش مفتی بود. دو چیز بود که فروختنی نبود؛ چون اتصال به حضرت زهرا (علیها السلام) داشت؛ یکی آب و یکی نمک. خدای تبارک و تعالی در خلقت، در آسمانها، در عرش، عقد زهرای عزیز را، این ازدواج با امیرالمؤمنین (علیه السلام) را هماهنگ کرد. پس خدا مثل ما نیست که یک کادو ببرد، خدا آب را کادوی زهرا قرار داد. نمک را کادوی زهرا قرار داد. عزیز من، ببین زهرا چه کسی هست؟ حالا حسابش را بکن، من در جای دیگر گفتم، اگر غذا نمک نداشته باشد، نمیتوانی بخوری. غذای بینمک خیلی درست نیست. حالا میگوید: هر چه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک، خدا نکند نمک بگندد، مزه غذا را میبرد. کجا نمک میگندد؟ موقعی که مطابق امر کار نکنی، کارهایت بینمک است، کارهایت بیهوده است، کارهایت بیخود است؛ چون نمک ندارد. این آبی که میبینی مهریه حضرت زهرا (علیها السلام) است، عزیز من، هر کجا بروی همیشه آب هست؛ اگر آب نباشد جهان خشک میشود. عقیده ولایی من این است، اگر امام زمان (عج الله فرجه) نباشد؛ امام صادق (علیه السلام) میگوید: (یکی از رفقای من روایتش را دیده بود، گفت: از حضرت صادق سؤال کردند) اگر حجت خدا نباشد، این عالم فروریزان میشود؟ گفت: اصلاً زمین اهلش را فرو میبرد. حالا حسابش را بکن خدا چه کار کرده است. اگر آب نباشد همه عالم خشک میشود.
جان من، امیرالمؤمنین (علیه السلام) علی، امام زمان (عج الله فرجه) اینها صحیح هستند؛ اما ببین خدا زهرا (علیها السلام) را چه کرده است. اگر مهریه او نباشد، تمام عالم خشک میشود. تو کجا میخواهی اینها را بشناسی؟ آرام باش. فقط امر آنها را اطاعت کن. آخر دو شناخت داریم: یک شناختی است که باطل است، شناخت داریم؛ ولی مقصدمان را از شناخت بالاتر میدانیم و دنبال آن میرویم. همانطور که ابن سعد رفت، همانطور که هارون و مأمون رفتند، مگر نرفتند؟ مگر نمیشناختند؟ آنها با خدعه و نیرنگ با اینها رفتار میکردند.
عزیز من، توجه کن. چقدر زهرا (علیها السلام) مهم است که اگر مهریه او نباشد، نه این دنیا، تمام عالم [خشک میشود] آسمان هم آب میخواهد، آسمان هم دارد به واسطه آب زندگی میکند. آخر ما دو تا حرف داریم. یک زندگی داریم و یک نابودی داریم، یک آرامش داریم، یک حقیقت داریم، یک امر داریم، یک مشابه داریم، ما صدها از این حرفها راجع به ولایت داریم. عزیزان من، کدام یک از اینها را من برای شما بگویم؟ اما هیچ چیزی بهتر از این نیست که تفکر داشته باشید، پرچم امر داشته باشید. والله، بالله، اگر پرچم امر داشته باشید، آن امر تجلی میکند و تمام عالم را میبینی. دیگر دلت به کامپیوتر جهانی خوش نیست. این را میبینی، آیا میدانی؟ عزیزان من، دیدن باز غیر از فهمیدن است، دیدن باز غیر از یقین است. حالا توجه کن، ما بفهمیم خدا به اینها چه عظمتی داده است.
تا متقی نباشیم، علی امام ما نیست
عقیده من این است که خدا به غیر از دوازده امام و چهارده معصوم، صد و بیست چهار هزار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) کسی را ندارد. چرا خدا میگوید: قرآن را به متقین نازل کردم. این برعکس خیال من است. من میگویم قرآن نازل شده، برای گنهکاران است، او میگوید: برای متقین نازل کردم. چرا؟ متقی به قرآن عمل میکند. عزیزان من، فدایتان بشوم، اگر شما هم به امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن عمل کنید، متقی هستید. الان اینجا به شما عظمائیت نمیدهد، بعد از این خدا عظمائیت شما را فاش میکند؛ اما متقی شوید. هر چیزی مصداق دارد، حالا یک دفعه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میگوید: «أنا امام المتقین»؛ تا من متقی نباشم، علی امام من نیست. آیا توجه دارید؟ ما باید به این حرفها توجه کنیم. ما باید بدانیم امیرالمؤمنین (علیه السلام) چه میگوید، با آن فکر کنیم، با آن اندیشه داشته باشیم، والله، اگر [توجه] داشته باشیم؛ حرف علی (علیه السلام) تجلی است. مگر نمیگوید: قرآن، نور است، ما نور هستیم، حرف ما نور است؛ حرف علی (علیه السلام)، تجلی است، عزیز من، این حرفها و این نوشتهها تجلی دارد؛ اما نوار را بایگانی نکنید.
ما نباید برخورد به ولایت داشته باشیم؛ باید عمل به ولایت داشته باشیم
خب حالا یک دفعه گوش دادیم. این مثل این است که یک عدهای اینجا هستند من خبر دارم، قبلاً هم میشناختم. مثلاً کسی یک مقدار اسم و رسم دارد به آنجا میروند، یک آقا چند روز به آنجا میرود، یک مهندس چند روز به آنجا میرود، بعد میگوید: بله، خدمت فلانی رسیدیم. این ولایت هم همینطور است. میگوید: بله میدانیم، مانند همان است. این برخورد ولایت است، نه عمل به ولایت. عزیز من، ما نباید برخورد به ولایت داشته باشیم، باید عمل به ولایت داشته باشیم. عمل به ولایت امر اینها است که اطاعت کنیم. چرا میگوید: عارف به حق ما باش؟ «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی، بشرطها و شروطها و أنا من شروطها»؛ شروط لا اله الا الله ما هستیم، شروط لا اله الا الله امر اینها است، ما که چیز تازهای نیاوردیم.
خانم، نماز شب میخوانی، ذکر میگویی، من کسی را سراغ دارم، تسبیح او را دیدم هزار دانه است، اگر یک دانه «لا اله الا الله» بگویی رستگار هستی. امر شوهرت را اطاعت کن، امر خدا را اطاعت کن، این چه چیزی هست؟ میگوید عارف به حق ما باش. حضرت معصومه (علیها السلام) درست است، برو بخوان و ببین درست است یا نه. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: اگر دستتان به قبر من نرسید، خواهر مرا زیارت کنید. همان هفتاد هزار حج، هفتاد هزار عمره، خیلی زیادتر از این حرفها را داری؛ اما به عارف میدهد. تو زلفت را چلنقولی کردی، یک چیزی جلویش است و یک چیزی هم پشتش است، نمیدانم زلفهای اردکی. بابا، اردک به تو جزا میدهد، نه زهرا (علیها السلام). خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند، ما یک دفعه صورتمان را کوتاه کرده بودیم، او با ما کار داشت. ما وقتی صورتمان را کوتاه میکردیم، یک چیزهایی به ما میگفت. ولی ما پوستمان کلفت بود و تا میشد نمیرفتیم. یک روز گفت: والله، حسین هر چقدر سرخاب و سفیداب کنی، خانم، یک موقع تو را نمیخواهد. سرخاب و سفیداب نکن. ریشت را هم ماچ میکند. آن موقع ریشها هم قیمت داشت.
دزد ریش و دزد ذکر نباشید!
حالا قیمت ریشها هم رفته است. چرا؟ حالا روایتش را برای شما میگویم. ما روایت داریم که دو یا سه تا دزد داریم. (من روایت نقل میکنم از حرفهای من حرف درنیاورید.) گفت: یک دزد ریش داریم، ریش گذاشته است و خودش را درست کرده است تا مردم را گول بزند. این دزد است. یک دزد ذکر داریم، دائم الذکر است؛ اما به فکر مِلک مردم است که از چنگش دربیاورد. توجه فرمودید؟ خدعه کند. گفت: این دزد است. دزد چه چیزی است؟ دزد ذکر. اگر «سبحان الله» میگویی، یعنی خدا منزه است. اگر «لا اله الا الله» میگویی، [یعنی] غیر از خدا نیست.
این چه چیزی است که درآوری؟ میگوید: خانم، اگر امر شوهرت را اطاعت نکنی و بیرون بروی، تمام ملائکه تو را لعنت میکنند. خانمهای عزیز، خیلی عجیب است، به روایت و حدیث توجه کنید. حرف من که نیست، خدا به کافر لعنت میکند. خانمی که بیاجازه شوهرش بیرون برود ملائکه او را لعنت میکنند، معلوم است کافر است. چه کافری است؟ نجس نیست. به حرف توجه کنید. نجس نیست، کافر است. کافر به امر شوهرش است، امر شوهرش، امر خداست. کجا بیرون میروی؟ نمیدانم سیاه میشود و توی خیابانها برود سفید میشود! باید امر خدا تو را سفید بکند، باید امر خدا به تو تجلی بدهد. برای چه این کار را میکنی؟ من دیدم در منزل، خانم، مطبخی هست؛ وقتی میخواهد به بیرون برود خودش را درست میکند. برای چه کسی این کار را میکنی؟ عزیز من، مگر تو به خدا و ماوراء اعتقاد نداری؟ میگذرد. زمانی برسد که مردها و زنها از تو بدشان بیاید، بچهها هم همینطور. پیر میشوی و اینطوری میشوی، حساب آنجا را بکن. اگر آن موقع اطاعت کردی، امر تو پیرمرد و پیرزن، خیلی محترم است.
خانم عزیز، بیا حضرت زهرا (علیها السلام) و حضرت زینب (علیها السلام) پرونده تو را امضاء کند
من یک صحبتی کردم، دوست عزیزم یک حرفی زد. گفتم: وقتی هشت شهر لوط را برد بالا، یک پیرمردی بود از قفا خوابیده بود. ندا شد جبرئیل نگه دار. این هشتاد سال، صد سال در مقابل من ایستاده است. حالا ببینم عوض میشود؟ حالا گفت: یا صنم. گفت: شهر را برگردان. یکی از علمای بزرگ؛ یعنی حاج شیخ عباس تهرانی، خدا او را رحمت کند، گفت: اگر میگفت: یا صمد، یا احد؛ هشت شهر را پایین میآورد. یک ریش سفیدی که اینطوری هست، خدا میخواهد. «هل من ناصر» میگوید بیا. حالا چرا؟ از کجا میگویی؟ چرا میگوید اگر یک مؤمن در یک شهر باشد، خدا شهر را حفظ میکند؟ خب، این هم همان است دیگر. گفت: یا صنم، یعنی یا بت، حالا عزیز من، خانم عزیز، پیرمرد، مرجع حسابی، بیا امر خدا را اطاعت کن، اینقدر تو در مقابل خدای تبارک و تعالی ارج و قرب داری. چرا روایت داریم میفرماید: پیرمرد که دیگر از پا میافتد، کار خیر کرده است، انفاق کرده است، حالا این نمیتواند بکند، ای ملائکه که مینوشتید؛ حالا پای او همان ثوابها را بنویسید. دیگر نمیتواند آن کارها را بکند. این بهتر است یا آن؟ عزیز من، خانم عزیز، آقای عزیز، برادر عزیز، جوان عزیز، بیا تفکر داشته باش. آیندهنگر باش. آیندهات را ببین. دنیا، انسان را پیر میکند. بیا زهرا (علیها السلام) پرونده عزیز خودت را امضاء کند. خانم عزیز، بیا زینب (علیها السلام) پرونده تو را امضاء کند تا امام زمان (عج الله فرجه) آن امضاء را ببوسد. بگوید: این امضای مادرم است. این امضای عمهام زینب (علیها السلام) است. والله، بالله، اگر من میخواستم این حرفها را بزنم. خودش دارد میآید.
عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا و حرف بشنو. اصلاً زن و مرد شیعه باید تولیدش برکات باشد. همین طور که خدای تبارک و تعالی برکات نازل میکند، از وجود مبارک یک خانمی که امر را اطاعت میکند، باید برکات باشد. آقا شما هم باید برکات باشد. جوان عزیز، تو هم باید برکات باشی، این سرای عالم از برکات شیعه پر باشد؛ نه جنایت، نه بیامری. از کجا برکات جاری میشود؟ وقتی امر را اطاعت کنی. از کجا ما بفهمیم که کار ما برکات دارد؟ حقانیت خدا را یقین کنیم. اگر حقانیت خدا را یقین کردیم، ما متصل به برکات میشویم.
روضه
حالا من یک اشاره به یک روضهای میکنم. آقا امام حسین (علیه السلام) یک هشدار به اینها که دارند دنبالشان میآیند داد. یک جایی منزل کردند؛ روایت داریم حضرت به آن شمشیری که دستش بود اینطوری کرد؛ [امام حسین (علیه السلام) یک خواب رفت، بعد] گفت: منادی داشت ندا میداد اینها که دارند میروند، دارند رو به مرگ میروند. یک هشدار داد. یک دفعه آقا علی اکبر با شهامت گفت: پدر جان، مگر ما بر حق نیستیم؟ گفت: چرا. گفت: ما که از مرگ ترسی نداریم. ببینید این چه چیزی دارد میبیند؛ این دارد حق را میبیند. حق را میبیند، آقا علی اکبر دارد فدای حق میشود. گفت: ما که ترسی نداریم.
حالا اول کسی که در کربلا به میدان رفت، آقا علی اکبر بود؛ اما امام حسین (علیه السلام) یک کاری کرد؛ گفت: علی جان، چیست؟ گفت: پدر جان، امر تو را اطاعت کردم، مرگ که در نظر من حق است. گفت: میخواهی به میدان بروی؟ گفت: بله. گفت: برو خیمه و با آنها خداحافظی کن. حالا وقتی آقا علی اکبر آمد، خداحافظی کرد. روایت داریم، مادرش هم بود؛ اما بیشتر به عمهاش نظر داشت. یک وقت گفت: عمه جان، زینب، خداحافظ. اینجا خداحافظی گفت، تمام آنها دور علی ریختند، همه گریه میکردند؛ اما سکینه همیشه شیرینزبانی میکرد، یک دختر خیلی باهوش بود. او فقط دور علی میگشت، میگفت: خدایا، من را فدای علی کن. شاید علی اکبر گفته باشد، خواهر، اینقدر من را خجالت نده. اما یک وقت امام حسین (علیه السلام) دید لشکر دارد «هل من مبارز» میگوید. فوراً گفت: از علی اکبر دست بردارید، علی دارد سوی خدا میرود. اینها دست برداشتند، علی به میدان رفت. روایت داریم صد و بیست نفر از شجاعان عرب را به درک واصل کرد. یک جا گفت: بابا جان، من تشنه هستم، این زره دارد قدری مرا اذیت میکند. روایت داریم آقا امام حسین (علیه السلام) زبان در زبان علی گذاشت. گفت: برو علی جان، امیدوارم از دست جدت سیراب شوی.
آقا علی اکبر میدان رفته. خدا ابن زیاد و ابن سعد را لعنت کند، صدا زد: دور علی را بگیرید وگرنه دیاری از شما را باقی نمیگذارد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند. گفت: هفتاد هزار لشکر یک دفعه هجوم آوردند. ایشان میگفت: علی اکبر روی گردن اسب افتاد، اسب اشتباهی توی لشکر رفت. هر کسی حربهای داشت، به آقا علی اکبر میزد؛ اما آقا علی اکبر یک ندا داد، گفت: بابا، جدم مرا سیراب کرد. جرعهای آب از برای تو نگه داشته است. زینب (علیها السلام) برای تمام شهدا، نیامده است. یک دفعه آقا امام حسین (علیه السلام) فوراً بالای سر آقا علی اکبر رفت، زینب (علیها السلام) به میدان آمد و گفت: «ولدی علی، ولدی علی». آقا امام حسین (علیه السلام) دست برداشت و آمد خواهرش را از میان لشکر نجات بدهد. «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم»
دعا
خدایا، عاقبت ما را به خیر کن.
خدایا، ما را بیامرز.
خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا، به حق آقا امام زمان (عج الله فرجه) دست ما به ریسمان حبل المتین باشد.
خدایا، تمام رفقای ما را تأیید کن.
خدایا، قلب مبارک آنها را پر از نور کن.
خدایا، قلب مبارک آنها را ساکت و صامت کن، قلب آنها تجلی داشته باشد، نه تزلزل.
تذکر آخر؛ بیایید دست از ویدئو و ماهواره بردارید تا بیدین از دنیا نروید
بسم الله الرحمن الرحیم
من به شما تذکر میدهم، دیگر آخر عمر من است، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میخواست از دنیا برود گفت: دو چیز بزرگ دارم: یکی عترت، یکی قرآن. عمر گفت: «حسبنا کتاب الله»؛ کتاب خدا ما را بس است. اینها سنی شدند. خدا گفت: اینها مرتد و کافر هستند. چرا؟ عترت را قبول نکردند. ما چه کار کردیم؟ ما عوض اینکه عترت را با قرآن قبول کنیم، ویدئو و ماهواره را قبول کردیم. حالا به شما میگوید: اگر یکی از شما با دین بمیرید، ملائکه تعجب میکنند. بیایید دست از این دو تا بردارید؛ شما از آنها نباشید که بگوید بیدین از دنیا میروید. چرا؟ باز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است و امام صادق (علیه السلام) گفته است: هر چیزی را دوست دارید، با آن محشور میشوید. شما این ویدئو و ماهواره را دوست دارید، با آن محشور میشوید. من دیگر آخر عمرم است، به شما تذکر میدهم؛ بیایید جزء کسانی که بیدین از دنیا میروند، نباشید.
یا علی
ارجاعات
- ↑ (سوره الفاتحة، آیه 5)