خداشناسی
بسم الله الرحمن الرحیم
خداشناسی | |
---|---|
![]() | |
صوت | دانلود |
پخش صوت | پخش |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1375-07-05 |
کد | 10115 |
العبد المؤید رسول المکرم ابوالقاسم محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. السلام علی الحسین و علی علیّبنالحسین و علی اولادالحسین وعلی اهل بیت الحسین و رحمة الله و برکاته.
محتویات
- ۱ صحبت راجع به خداشناسی، ائمه نور خدا هستند، از درِ امیرالمؤمنین علی رفتن و خداشناس شدن
- ۲ شیطان خداشناس بود. امرِ خدا، خداست. امر اطاعت نکردن و گمشو شدن
- ۳ از خدا چه بخواهیم؟ ]شیطان و درخواستش از خدا]
- ۴ شیطان نمیتواند به شکل ائمه طاهرین در بیاید. کجاها خدا به شیطان گفت گمشو؟
- ۵ قلب مؤمن جای دوازده امام، چهارده معصوم است
- ۶ کلام ولایت از برای کسی است که ولایت داشته باشد نه برای همه کس
- ۷ ولایت نداشتن و از شهوت لذت بردن. تمام ابعاد مسلمانی را داشتن و دَم از ولایت زدن و اهل آتش بودن
- ۸ مراقب ولایتِ خود بودن [جریان آن شخص نداری که پیش امام صادق یا امام باقر آمد]. از دست دادن ولایت با یک سلام
- ۹ فهمیدنِ حرف، نه فهمیدنِ شخص. دین، نماز، روزه، حج و امر به معروف نیست، اینها ذوق اطاعت است. اصلِ نماز و روزه و امر به معروف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است
- ۱۰ متقی کیست؟
- ۱۱ باید از درِ شیعه خداشناس شویم [جریان قوم موسی و دیدن خدا]
- ۱۲ مال حرام خوردن و خوش نیامدن از حرف ولایت [حرف امام حسین به زهیر]
- ۱۳ معصیت ولایتی خیلی ابعاد دارد
- ۱۴ جریان متقی و آمدن حضرت عیسی به زمین
- ۱۵ نور تمام خلقت به واسطه علی و بچههای علی است. شنیدن ندای خدا نه صدای تلویزیون
- ۱۶ خود را در اختیار ولایت گذاشتن و امضاء شدن کار. قطب عالم به دست یکی از شیعههای علی میگردد
- ۱۷ جریان سکینهٔ قلعهنشین
- ۱۸ من را کنار گذاشتن. دوستی با ائمه طاهرین و به قابَ قوسین أدنی رسیدن، دشمنی با ائمه و به قعر جهنم افتادن
- ۱۹ درِ علی، درِ خداست
- ۲۰ به لقاء رسیدن و تمام لذتهای عالم ذلت شدن [مصداق لذت و ذلت]
- ۲۱ شیطان و بچههای شیطان دست به دست هم دادهاند ولایت را از ما بگیرند
- ۲۲ صحبت راجع به حضرت زهرا (علیها السلام) [جریان آقای امینی و صحبتش با کاتب راشدین]
- ۲۳ کاش یک معامله مسلمانی با علی میکردند
- ۲۴ جریان ریختن مردم درِ خانه حضرت زهرا و آتش زدن در [آن یهودی که وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین انداختند، مسلمان شد، گفت: علی با تمام اجزای بدنش دارد امر را اطاعت می کند؛ به خاطر همین به او ایمان آوردم.]
- ۲۵ کجا حضرت زهرا کمک خواسته است؟
- ۲۶ اول فداییِ ولایت محسن است، بعد زهرای عزیز، [آمدن امیرالمومنین و حضرت زهرا از مسجد به خانه]
- ۲۷ حضرت زینب از مادرش زهرای عزیز درس گرفته
- ۲۸ انواع گریه [نَفَسهای عالَم، در قبضه قدرت زینب است]
- ۲۹ حضرت زهرا کل خلقت است. اگر زهرا نبود خلقت نبود
- ۳۰ از درِ خانه علی کنار نرفتن و درست شدن دنیا و آخرت
- ۳۱ باد آخرالزمان آمد، چه کسانی را از بین برد، به ما هم یک تکانی داد
- ۳۲ علی گفتن و ارادة الله شدن و مصادیق آن
- ۳۳ بابالله و درِ امیرالمؤمنین علی چه کسانی هستند؟
صحبت راجع به خداشناسی، ائمه نور خدا هستند، از درِ امیرالمؤمنین علی رفتن و خداشناس شدن
رفقای عزیز! من یک دوستی دارم ایشان دو، سه مرتبه گفته از خداشناسی صحبت کنید. ایشان اشتباه کرده. اگر می گویم اشتباه، توهین به ایشان میشود؛ اما خب چاره ندارم. چرا اشتباه کرده است؟ اشتباهش این است که باید این حرف را برود به یک خداشناس بزند. من که خدا را نمیشناسم! من که خدا را نمیشناسم، چه چیزی درباره خدا بگویم؛ اما از برای اینکه ایشان دلش نشکند، نه اینکه من از برای تملق بگویم دل نشکند! چون که میفرماید اگر قلب یک مؤمنی را شکستی، قلب مرا شکستی! ما میخواهیم قلب ایشان نشکند.
یک آیه داریم که میگوید: «االله نور السماوات و ما فی الأرض»، ایشان گفته راجع به این قسمت صحبت کنید. این نوری که از برای خدا هست، در سماوات و ما فی الأرض؛ یعنی در تمام أرض و سماء میتابد، من این دوست عزیزم را نمیخواهم ناراحتش کنم؛ اما این تابش، تابش نور خدا هست. اما نور ولایت است، نور علی (علیه السلام) است. چرا؟ پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ما اهل بیت اول کسی هستیم که خدای تبارک و تعالی نور ما را خلق کرد؛ یعنی آنها نورالله هستند، نور خدا هستند. مگر ما نمیگوییم که اگر آقا امام زمان (عج الله فرجه) نباشد، تمام عالم فروریزان میشود؟! یعنی نور ولایت در تمام خلقت باید باشد. من خدمتتان یک مثالی بزنم، یک روایتی خدمتتان نقل کنم. ما باید یک قدری ای دوست عزیز! «أنا مدینه العلم علی بابها» ما باید از در علی (علیه السلام) برویم خدا را بشناسیم. یک خداشناسی هایی هست، این خداشناسی نیست! خدانشناسی است!
شیطان خداشناس بود. امرِ خدا، خداست. امر اطاعت نکردن و گمشو شدن
خدا به شیطان گفت: آدم را سجده کن! گفت: سجده منحصر به توست، چقدر خداشناس بود! [خدا] هر چه به او گفت، گفت: تو سزاوار سجدهای! من کس دیگر را سزاوار نمیدانم. گفت: گمشو! چرا؟ امر را اطاعت نکرد. پس معلوم میشود خدا امرِ خداست. خدا ؛یعنی امرش خداست. این شیطان را ببین چقدر خوب حرف میزند؛ میگوید: سجده منحصر به توست؛ اما وقتی امر را اطاعت نکرد گفت: گمشو! من و شما و سایرین هم اگر امر را اطاعت نکنیم گمشو هستیم؛ اما به دینم من به خدا میگویم: خدایا! اگر هزار مرتبه، ده هزارمرتبه به من بگویی گمشو، میگویم کجا بروم؟! به من بگو کجا بروم؛ آنوقت به من گمشو بگو! به من گمشو نگو.
از خدا چه بخواهیم؟ ]شیطان و درخواستش از خدا]
شیطان هم عقلش نرسید؛ حالا که [خدا به شیطان] گمشو میگوید، میگوید: مزد من را بده. ببین ما هم بیشترمان حرفهایمان شیطانی است؛ چیزهایی که از خدا میخواهیم. حالا میگوید: چه میخواهی؟ میگوید: هر بچهای که به بنی آدم دادی دوتا به من بده. گفت: میخواهی چه کنی؟ گفت: میخواهم یکی این طرفش بگذارم این را گول بزنم. خب ما هم داریم مردم را گول میزنیم.
آقاجان! من قربان شما بروم فدایتان بشوم، من نمیخواهم این آیه را بگویم؛ منظورم این است که اگر چیزی هم از خدا میخواهید یک نجات بخواهید. یک چیزی بخواهید که شما را به ولایت نزدیک کند. یکی هم گفت: من در گلولههای [گلبولهای] خون بنیآدم بروم، گفت: برو.
شیطان نمیتواند به شکل ائمه طاهرین در بیاید. کجاها خدا به شیطان گفت گمشو؟
یکی هم گفت: به هر شکلی که میخواهم در بیایم، گفت: در بیا؛ اما نه به شکل ائمه! نمیتواند به شکل ائمه طاهرین بشود؛ چون که مردم را گول میزند. اینجا چند دفعه به او گمشو گفته است. یکی اینجا به او گفت، یکی هم به او گفت: گمشو! تو به شکل ائمه یعنی دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) نمیتوانی بشوی. یکی هم [وقتی شیطان] گفت: در قلب مؤمن بروم، گفت: آنجا جای خودم هست. آنجا هم به او گمشو گفت!
قلب مؤمن جای دوازده امام، چهارده معصوم است
حالا عزیز من! قلب شما عرش الرحمان است؛ اما همان را هم من میگویم، خدا جا ندارد و اگر میگوید جای خودم است، جای علی (علیه السلام) و جای این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) است.
کلام ولایت از برای کسی است که ولایت داشته باشد نه برای همه کس
من امروز میخواهم یک جملهای خدمتتان عرض کنم دلم میخواهد که یک قدری تفکر داشته باشید. بعضی از رفقا بس که اینها دلشان پاک است دلشان میخواهد این حرفها را همه بشنوند. این هم مثل همان است که به من میگوید: حرف خدا بزن! من که خداشناس نیستم، دیگر نمیداند این حرفها برای کسی است که ولایت داشته باشد. اصلاً شما ببین این غلام، بلال دارد اذان میگوید، میآید میگوید: این چه صدایی است! خوب شد پدران ما مُردند این صدا را نشنیدند! یا دارد میگوید: این کلاغ سیاه چه کسی است [که] اذان می گوید؟! اگر این اذان نگوید، صبح نمیشود؟! گفت: نه! بالأخره نشد. آمدند التماس کردند: آقاجان من! عزیزجان من! قربانت بروم، حالا همینها بعد از پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند به بلال میگویند: اذان بگو! چرا؟میخواهند خودشان را بماسانند [جا کنند]. این اشخاصی که می آیند حرف ولایت میزنند؛ یعنی یک عدهای اینها را دعوت میکنند به عنوانی که اینها را بماسانند [میخواهند جا کنند].
ولایت نداشتن و از شهوت لذت بردن. تمام ابعاد مسلمانی را داشتن و دَم از ولایت زدن و اهل آتش بودن
اگر نه کسی که [در] قلبش ولایت نباشد لذت از شهوتش میبرد. این آقا دارد روضه خوانی میکند لذت از شهوتش میبرد. مهمانی میدهد لذت از شهوتش میبرد. افطاری میدهد لذت از شهوتش میبرد. آقاجان من! قربانتان بروم، فدایتان بشوم، تو روزیت حلال شده از این حرفها خوشت میآید! تو خیال کردی همه خوششان میآید. دلم میخواهد یک قدری تفکر داشته باشید. یک روایت داریم امام صادق (علیه السلام) میفرماید: شخصی هست که نماز میخوانَد، روزه میگیرد، حج میرود، قرآن سر میگیرد، جاده صاف میکند، عاق پدر مادر هم نیست، اهل آتش است. سؤال میکنند: آقاجان! تمام ابعاد مسلمانی به این جمع است، چطور این اهل آتش است؟ میگوید: مال را چنگ میزنند.
تو را به رئیس مذهب یک قدری روی این حرفها فکر کنید. من معلوم نیست دیگر صحبت کنم، شاید این نوار آخرم باشد؛ اما دلم میخواهد فکر کنید، فکر کنید ببینید اغلب ما اینجوری هستیم یا نیستیم؟! دم از ولایت هم میزنیم! امام میگوید، میگوید: این اهل آتش است! نماز میخوانَد، روزه میگیرد، حج میرود، قرآن سر میگیرد، جاده صاف میکند، نه که یک عدهای عاق والدین هستند اهل آتش اند. حضرت میفرماید: این اهل آتش هم نیست؛ دستهایش را همچنین میکند میگوید: مال را چنگ میزنند! آخر چرا چنگ میزنید؟ قربانتان بروم هیچ چیزتان درست نیست. این آقا الآن دو سه شاهی [یک مقدار] پول دارد، الآن ماشین دارد، یک قدری کار و بارش خوب است، از این صداها خوشش نمیآید. آن کسی که از صدای بلال خوشش نمیآمده، از این حرفها هم خوشش نمیآید. شاید بگوید: این صدای خر چیست؟! او به بلال گفت: این کلاغ سیاه! شاید صدای من را هم بشنود این را بگوید !من توقعی از او ندارم، باید هم بگوید.
مراقب ولایتِ خود بودن [جریان آن شخص نداری که پیش امام صادق یا امام باقر آمد]. از دست دادن ولایت با یک سلام
من یک روایت بگویم، من هر حرفی بزنم یک روایت رویش میگذارم که کسی کج دهنی نکند. چرا؟ شخصی گویا خدمت امام صادق (علیه السلام) یا امام باقر (علیه السلام) آمده است اظهار میکند یابن رسول الله! من ندار هستم، چیزی ندارم. حضرت میفرماید: تو همه چیز داری. یابن رسول الله! کسی که با ما اینجوری حرف نزده بود شما بودید، شما هم اینجوری حرف میزنید! من چیزی ندارم. میگوید: ولایت ما خانواده را میفروشی؟! من به قربان این ندار بروم، خاک کف پایش بشوم، فدایش بشوم، گفت: اگر تمام دنیا پُر از طلا و نقره باشد، گرسنگی میخورم ولایتم را از دست نمیدهم.
بابا! چرا ولایتت را با یک سلام از دست میدهی؟! تو که از این حرفها بَدَت میآید. تو هیچی نداری! این بنده خدا که میگوید: من چیزی ندارم، ولایت دارد، همه چیز دارد. به دینم قسم تو ماشین داری، خانه پنجاه میلیونی با کم و زیادش داری، پول داری، هیچی نداری، بی وجدانی، بی عاطفهای. فکری برای خودت بکن، از این حرفها خوشت نمیآید؟! باید نیاید. حالا این آمده میگوید: من چیزی ندارم. میگوید: ولایت ما خانواده را میفروشی؟! میگوید: دنیا با هر چی پُر از طلا و نقره باشد نمیدهم! این، همه چیز دارد، تو هیچی نداری! تو اینقدر نفهم و خری، خودت را از دست نده. همان کسی که از بلال بدش میآمد از این حرفها هم بدش میآید.
فهمیدنِ حرف، نه فهمیدنِ شخص. دین، نماز، روزه، حج و امر به معروف نیست، اینها ذوق اطاعت است. اصلِ نماز و روزه و امر به معروف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است
به دینم قسم! من خواب دیدم مکه بودم، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: حسین! برو بالای مأذنه، [بالای] خانه خدا، اذان بگو. من امروز میخواهم چند تا حرفهایم را افشا کنم. گفت: برو بالای خانه خدا، اذان بگو! آن کسی که از بلال بَدَش آمده است، از این حرفها هم بدش میآید. چرا؟ حرف را باید بفهمی، شخص را نباید بفهمی. حالا این از چه چیزی لذت میبرد؟ از صدای تلویزیون! از چه چیزی لذت میبرد؟ از شهوت! اصلاً این آدم باید شهوتش تأمین شود، نه ولایتش تأمین شود! بیایید فکری برای خودمان بکنیم. چرا میگوید آخرالزمان از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمیرود؟ دین چیست؟ دین نماز نیست، دین روزه نیست، دین حج نیست، دین امر به معروف نیست؛ پس اینها چیست؟ اینها ذوق اطاعت است! حالا من به شما میگویم که چرا میگویی اینها نیست؟! مگر این اهل تسنن نماز نمیخوانند؟! روزه نمیگیرند؟!حج نمیروند، جهاد نمیروند؟! همه چیز دارند چرا اهل آتشاند؟ چون که ولایت ندارند، چون که ولایت ندارند. اصلِ نماز، اصلِ روزه، اصلِ امر به معروف، علی (علیه السلام) است.
متقی کیست؟
چرا میگوید متقی؟ کسی که علی (علیه السلام) ندارد متقی نیست. خدا هم از متقی، اعمال را قبول میکند. این دو تا روایت، من اینها را برای کج دهنها میگویم این دوتا روایت، خدا از متقی، اعمال را قبول میکند؛ متقی چه کسی است؟ کسی که علی (علیه السلام) را قبول دارد، کسی که این دوازده امام را قبول دارد، کسی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اکرم را قبول دارد، نگویند چرا پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را نگفت؟! اینها همهشان یک نورند. اطاعت از اینها اطاعت خداست. مگر امام رضا (علیه السلام) نمیفرماید «لا إله إلّا الله حصنی فمن دخل حصنی أنا من شروطها»؟! میگوید: شرط لا إله إلّا الله ما هستیم. شرط خدا ائمه است، کجا میروید؟! من آخر چه بگویم؟! بیایید یک فکری بکنید، والله! تو شهوتت ولایت است. شهوتت خدایت است. فکری برای خودت بکن! تاکی گوش به این لهو و لعب می دهی؟!
باید از درِ شیعه خداشناس شویم [جریان قوم موسی و دیدن خدا]
«اللهُ نورُ السماوات و ما فی الأرض»، جناب آقای مهندس...! قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا از درِ شیعه، خدا را بشناس! از درِ شیعه بیا در ولایت، آنوقت از توی ولایت در خداشناسی برویم. حالا من الآن یک چیزی به شما میگویم، قوم حضرت موسی هفتاد قبیله بودند، اینها بنی اسرائیل ایرادی بودند، آمدند به موسی گفتند که یا موسی! ما خدا را میخواهیم ببینیم، هر چه گفت آیات را ببینید، زمین را ببینید، آسمان را ببینید. باور نکردند، امر شد: یا موسی! اینها را از هر قبیله یک نفر انتخاب کن، هفتاد نفر [شوند] در سینا بیایند. اینها آمدند، روایت داریم: یک نوری به سینا تجلی کرد نه روی سر اینها، هفتاد نفر مُردند، موسی هم غش کرد. مِن بعد حالا جبرئیل یا امر خدا، موسی را به هوش آورد، گفت خدایا! ما وقتی از اینها کسی را نکشته بودیم اینها ایمان نمیآوردند حالا کشتیم، گفت دعا کن زندهشان میکنم، دعا کرد زنده کرد. نصف اینها گفتند سلام بر پروردگار موسی! نصف اینها گفتند: جادو کردی؛ حالا حضرت موسی به خدا میگوید: خدایا! نور خودت بود؟ میگوید: لا! میگوید: نور محمد و آل محمد بود؟ میگوید لا، میگوید؟ نور انبیاء بود میگوید لا، میگوید خدا! نور چه کسی بود؟
مال حرام خوردن و خوش نیامدن از حرف ولایت [حرف امام حسین به زهیر]
به کوری چشم آنهایی که میگویند: این صداها خوب نیست. به کوری چشم آنهایی که گوش به این حرفها نمیدهند. به کوری چشم آنها که همیشه حواسشان پیش ویدیو و تلویزیون است. به کوری چشم آنها که همیشه حواسشان پیش هوا و هوس است. ببین خدا چه درجهای به اینها می دهد! کجا میروید؟ باید هم بروید چونکه تو مثل همان هستی که مال را چنگ میزنی و میخوری، مال حلال نمیخوری. حرفها را درهم میزنم (آقا امام حسین (علیه السلام) هم زهیر را صدا زد، زهیر لُخت شد، عثمانی بود، گفت: چرا پسر پیغمبر را میکشید؟ عیسوی مذهبها سُم الاغ عیسی را احترام میکنند، داد کشید، لُخت شد، گفت: من عثمانی بودم، چرا حسین پسر پیغمبرتان را میکشید؟ امام حسین (علیه السلام) صدایش زد، گفت: زهیر بیا، در خزانه معاویه باز شده اینها مال حرام خوردهاند. من از تو توقع ندارم تو باید اینطوری باشی!) حالا میگوید: نور چه کسی بود؟ میگوید: مرا از آنها قرار بده. گفت: نور محمد و آل محمد بود؟ گفت نه، گفت نور انبیاء بود؟ گفت: نه، گفت: پس نور چه کسی است؟ گفت: یکی از شیعههای امت پیغمبر در آخرالزمان که دینش را حفظ کند. مهندس! قربانت بروم، حواست کجاست؟ گفت: من را از آنها قرار بده، گفت: لا!
معصیت ولایتی خیلی ابعاد دارد
گفت: این ها چه کار میکنند به آنجا رسیدهاند؟ گفت: یکی کار ریا نمیکنند، یکی هم امر مرا به هر امری ترجیح میدهند. یکی هم معصیت ولایتی نمیکنند. این معصیت ولایتی خیلی ابعاد دارد: اگر تو غِش معامله کردی معصیت ولایتی است. اگر خدعه کردی معصیت ولایتی است. اگر خیار یک لوله کشیدی درونش، خیار سبزها را بالا ریختی. ای رعیت! نان تو اول حلال بود! حالا بدترین نان است که داری میخوری، چه کار میکنی؟! این بنده خدا پیرمرد آمده یک جعبه از این گوجهها برده، تمام گوجههای ترش و آشغال را گذاشتی زیر، چند تا خوب رویش گذاشتی، چه کار کنی؟! این معصیت ولایتی است! تو به خیالت معصیت ولایتی چه چیزی است؟ معصیت ولایتی همینهاست، کدام ما نمیکنیم؟
باباجان من! عزیزجان من! بیا در دامن علی (علیه السلام) ، بیا از در علی (علیه السلام) ، بیا از در «أنا مدینه العلم علیً بابها» بیا، نور است؛ ببین آنها مُردند. حالا تو چه میگویی«اللهُ نورُ السماوات و ما فی الارض؟!» از نور یک شیعه اینها مُردند. اگر خدا نورش تجلی کند، تمام عالم را رُبس [ذوب] میکند؛ چیزی در عالم نمیماند. پس خدا نورش را به علی (علیه السلام) ، به این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) داده؛ اما به قول من که خودم حالیم بشود کنترل است، یعنی اینها باید با اجازه خدا نورفشانی کنند.
جریان متقی و آمدن حضرت عیسی به زمین
حالا یک چیز دیگر؛ من به دینم قسم راست میگویم. یک شب من آمدم، یک روزی من [به] خانه آمدم الآن علی آقای ما تشریف دارند، اگر من دروغ بگویم وقتی شما بروید میگوید: پدرجان! چرا دروغ گفتی؟! اگر نظر مبارکشان باشد خانهای که ما کنار مسجد امام زین العابدین (علیه السلام) بودیم از آنجا [به] اینجا آمدیم. حالا که اینجا آمدیم این اتاقها را ساختیم، یک اتاق هم آن بالا ساختیم؛ اینجوری نبود. من به خانواده گفتم: من دارم مور مور میشوم، آن بالا میروم. حالم خوب نیست، میخوابم. این علی آقا دنبال من آمد؛ چونکه ایشان مرا خیلی میخواهد، من هم ایشان را خیلی میخواهم. پسر خوبی است، خدا إن شاء الله باطن امام زمان (عج الله فرجه) همینجور که من از این بچهها راضی هستم، خدا و پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم باشد. الآن یک وقت کار داشته یکی دوتا چیز رفته شسته گفته بابا! شما مهمان داری، من در حضور میآیم که هر چه مهمانهای شما امر کردند من اطاعت کنم. بچه خوبی است بالا آمد.
من یک وقت دیدم مکاشفه شد، اصلاً دیگر در و دیوار جلوی من نیست. یکدفعه دیدم عیسی از آسمان [به] زمین آمد. تا عیسی [به] زمین آمد، جبرئیل پشت سر ایشان [به] زمین آمد. عیسی را حمایل کرد که برود. حالا من دارم به او میگویم: علی جان! عیسی [به] زمین آمد بنویس! مینویسد. میگویم: جبرئیل آمد، عیسی را دارد میبرد بنویس، مینویسد. خواب که نیست، مکاشفه است. حالا وقتی اینها رفتند که میخواستند از آسمان بگذرند یک تاریکی ایجاد شد، فقط آتش جهنم را دیدم؛ من سه مرتبه جهنم را دیدهام، یکدفعه عیسی به خدا گفت: خدایا! ما را از این تاریکی نجات بده! گفت: یا عیسی! من را به پنج تن قسم بده.
نور تمام خلقت به واسطه علی و بچههای علی است. شنیدن ندای خدا نه صدای تلویزیون
حضرت عیسی گفت: خدایا! به حق محمد بن عبدالله خاتم النبین، من دارم میگویم علی جان! بنویس، دارد مینویسد، نشد. گفت: خدایا! به حق وصی رسول الله امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ما را نجات بده، تمام آسمان روشن شد. بعد دو مرتبه خدا ندا داد: [به خدا قسم] یا عیسی! نور زمین و آسمان همه به واسطه علی (علیه السلام) است، صلوات بفرستید.
بابا! اگر من میگویم این را میگویم؛ تمام نور خلقت به واسطه علی (علیه السلام) ، بچههای علی (علیه السلام) است. شما چه چیزی دارید میگویید؟! بعد هم گفتم خدا میگوید؛ من ندای خدا را شنیدم؛ از تمام خلقت صدا میآمد. باباجان! عزیز من! چه دارید میگویید؟! به دینم قسم، بی دین از دنیا بروم، من اینها را دارم میگویم؛ باید اینجوری رشد کنید. بیایید ندای خدا را بشنوید؛ تا کی این ندای تلویزیون را میشنوید؟! حالا نروی بچهات را بزنی! خدا لعنت کند آن کسانی که اینها را از خارج وارد کردند! باید تو ندای خدا را بشنوی. کجا داری میروی؟! مگر همه کس ولایت را میپذیرد؟! کج دهنی میکند! آن موقع هم کج دهنی میکردند، حالا هم میکنند.
خود را در اختیار ولایت گذاشتن و امضاء شدن کار. قطب عالم به دست یکی از شیعههای علی میگردد
مگر ولایت چیزی است که شامل هر کسی میشود؟! وقتی شما خودت را در اختیار ولایت گذاشتی کارَت را آنها امضا میکنند. من یک مطلبی بگویم، من این را به کوری چشم اینها میگویم که کج دهنی میکنند.
نمیخواستم این جمله را بگویم، من یک شب خواب دیدم که من یک جایی هستم البته ائمه طاهرین تشریف داشتند، تمام کُرات عالم به یک جا وصل بود به یک قطبی بود؛ یعنی یک قطبی بود اینها به آن وصل بود، هفت طبقه زمین هفت طبقه آسمان، این را به کوری کج دهنها میگویم که گوش به حرف ولایت نمیدهند بفهمند چقدر بدبختند! من حاضر شدم، آن آقا به من گفت: این را بگردان، این یک دسته ای داشت من به اسم اسماء پنج تن و دوازده امام میگرداندم. اول پنج تن بود: یا محمد، یا علی، یا فاطمه، یا حسن، یا حسین، یا امام سجاد (علیه السلام) الی آخر تا ولیّ الله الأعظم آقا امام زمان (عج الله فرجه) ، به جان خود امام زمان (عج الله فرجه) که دم از او میزنم، وقتی به اسم علی (علیه السلام) میرسید قطب میخواست از جا حرکت کند.
بابا! قطب عالم طاقت اسم علی (علیه السلام) را ندارد، چه چیزی دارید میگویید؟! کجای کار هستید؟! به علی (علیه السلام) قسم! وقتی من این [قطب] را میگرداندم به اسم علی که میرسید قطب میخواست از جا حرکت کند، من یک مرتبه وحشت میکردم. شما خیال کردید ولایت یک چیز کوچکی است؟! به کوری چشم اینهایی که کج دهنی می کنند، قطب عالم به دست یکی از شیعهها میگردد. چه چیزی تو داری میگویی؟! [از] نور یک شیعه هفتاد نفر مُردند، موسی غش کرد؛ بیا دنبال علی (علیه السلام) برو! کجا میروی؟! بیا دنبال علی (علیه السلام) برو! آنوقت کارِ تو هم القا میشود، [هم] کارت را آنها قبول میکنند.
جریان سکینهٔ قلعهنشین
آقای حاج دارابی، ایشان اهل مشهد است. مثلاً اینها که فقیر هستند خب دخترانشان را به فقرا میدهند، آنها که دارا هستند به اغنیاء می دهند. این بنده خدا یکوقت پدر، مادرش چیزی نداشتند، یک خواهر داشت به قلعهنشین داده بود. من همیشه اگر مهمان داشتیم، شما که به اصطلاح گُلهای ولایتید، اینها که میآمدند، آنها که یک قدری ندار بودند، اینها را بیشتر احترام میکردم. ایشان آمد به من گفت که پسر دایی! من هزار و پانصد تومان دارم، این را میخواهم یک روپوش بخرم روی ضریح بیندازم.
گفتم: فلانی! حالا که شما به من این هزار و پانصد تومان را میگویید. البته این را که میگویم برای زمان شاه بود، حالا نگویند که ایشان میگوید چیز نیندازید در اینها [در ضریح]، زمان شاه بود! بعد گفتم اگر حرف مرا میشنوی، من همیشه از این آدمها الحمد لله دارم؛ اینها نعمت خدا هستند. یک نفر چند وقت پیش پول برقش عقب افتاده بود، آمد خیلی خجالت میکشید! گفتم: شما شجرههای توحیدید در خانه من آمدید، شما شجره توحیدید خجالت نکشید. من باید پوز به خاک بمالم خدا را شکر کنم که یک همچنین نعمتی را خدا به من داده، خوشحال شد.
بعد به ایشان عرض کردم که فلانی! اگر شما به حرف من هستید من یک سید سراغ دارم، خدمت شما عرض بشود این خانوادهدار است، بیا این هزار و پانصد تومان را برویم برای اینها چیز بگیریم. یک چادر برای زنش گرفتم، یک چادر برای دخترش گرفتم، یک پیراهن برای خودش گرفتم، به بزاز هم گفتم هزار و پانصد تومان باید بشود. آخر من شما رفقا را مثل خودم حساب میکنم اما همیشه من مواظبم، خدا حاج شیخ عباس را بیامرزد، میگفت: یک کاری نکنید به شما دزد بگویند، ما این را در دُرُشکه گذاشتیم و به خانه آن سید بردیم. وقتی رفت، دید این سید هم حال ندار است، بیست تومان هم به او داد، هزار و پانصد و بیست تومان شد.
آن شب که اینها خانه ما خوابیده بودند، ما دیدیم که این [سکینه] دارد گریه میکند، یک گریه دهاتی، خیلی صدای بلندی در آورده بود، داد میکشید. ما به این حاج دارابی گفتیم که حاج دارابی! این آقای آل طاها عنایتی به ما دارد، به من گفته اگر مریضی، کسی داشتی بیاور. بلند شو! اگر حال ندارد برویم؛ خلاصه یک آژانسی، چیزی بگیریم. شما به آن چه میگویید! بهتر ازمن بلد هستید. اینجا برویم، خلاصه این را آنجا ببریم.
رفتیم آنجا [اتاق بالا] لامپ ها را روشن کردیم. ایشان داد میزد، یک قدری که داد زد آخرش گفت که آبجی [خواهر]! چی شده؟ جایت درد می کند؟ گفت: نه! من وقتی پسر دایی این کار را کرد، گفتم: من میخواستم روپوش روی حرم بیندازم اما پسر دایی این کار را کرد. من شب خواب دیدم از این در [این زن میگوید] آمدم، یک وقت دیدم چند تا بیبی آنجاست. به زن می گفت: بیبی. یک بیبی طرف من آمد به من گفت: سکینه قلعهنشین! بیبی معصومه میگوید: بیا! گفتم: خاک بر سر من! بیبی معصومه با من چه کار دارد؟! گفت: وقتی رفتم، این با همه دهاتیاش یک سوادی داشت. گفت: سکینه قلعهنشین! هزار و پانصد و بیست تومان به توسط آن حاج شیخ حسین به دست ما رسیده است. گفت: آنجا یک لوحی بود، بالایش نوشته بود: یا امام زمان! بعد هزار و پانصد و بیست تومان به آن [لوح] بود.
من را کنار گذاشتن. دوستی با ائمه طاهرین و به قابَ قوسین أدنی رسیدن، دشمنی با ائمه و به قعر جهنم افتادن
ببین آقاجان! قربانتان بروم، عزیز من! ما چه کار داریم میکنیم؟ بیایید یک کاری بکنید که امام زمان (عج الله فرجه) کار شما را قبول کند. وقتی که حضرت موسی عرض میکند اینها چه کار میکنند؟ میگوید که یکی کار ریا نمیکنند، یکی هم رضای مرا ترجیح میدهند، یکی هم معصیت ولایتی نمیکنند. بیا بابا! عزیز من! قربانتان بروم، این سه تا کار را بکن! ما چه کار داریم میکنیم؟!
والله! من نمیخواستم خودم را معرفی کنم، ما یک روایتی داریم، من این را اول بگویم: من گاهی وقتها اینجا نشستم مثلاً اینجا روی چهارپایه توی حیاطمان نشستهام، آن چند شب رفتم گفتم: خدایا! تو کود انسانی را حالی به حالی میکنی، بیا من را هم حالی به حالی کن [که] به درد این گلهای ولایت بخورم، گفتم: این کود را پای این گلها میریزند اینجور گل میدهد، یک جوری بکن من به درد این گلهای ولایت بخورم. قربانتان بروم، من شما را گلهای ولایت میدانم.
اگر اینجوری شدی، وقتی گفتی که من مثل یک کود میمانم اینطوریام کن، اینجوری میشوی؛ اما تا «من» داری نمیشوی؛ «من» را کنار بگذار. آنوقت خدا نمیکند؟! شما حسابش را بکن، هرکس به «قاب قوسین أدنی» رسید به واسطه این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) رسید. هر که به دَرکُ الأسفل یعنی به قَعر جهنم افتاد، جبت و طاغوت شد، به واسطه دشمنی اینها شد. هر پیغمبری که ترک اولایش قبول شد، به واسطه اینها شد. ما چه چیزی داریم میگوییم؟!
درِ علی، درِ خداست
آقای مهندس! قربانت بروم فدایت شوم، بیا ما یک شیعه اینها بشویم، بیا اطاعت کن تا یک شیعه شوی. حالا که شدی، چرخ کُرات عالم به دست تو میگردد! ما چه داریم میگوییم؟! تمام این حرفها که میزنم برای شیعههای اینهاست. همانطور که ما پی به خدا نبردیم، همهاش خدای مثالی درست میکنیم، همانجور هم ما علی مثالی درست میکنیم، حسین مثالی درست میکنیم، ولایت مثالی درست میکنیم. بیا درِ خانه اینها برو! کجا میروی؟ اینها امر خدا هستند.
آقاجان! اگر میخواهی خدا را بشناسی از علی (علیه السلام) بشناس؛ «أنا مدینة العلم و علی بابها» از این در باید تو بیایی [داخل شوی]، دری نیست. من آدرس به شما میدهم؛ تو میگویی من میخواهم خدا را بشناسم، بیا از این در، از در علی (علیه السلام) برو، درِ علی (علیه السلام)، درِ خداست! اینقدر این علی (علیه السلام) پیش خدا شرافت دارد که میگوید اگر عبادت ثقلین کنی، علی (علیه السلام) را دوست نداشته باشی به رو در جهنم میاندازمت. تو چه داری میگویی؟! خدا تمام عبادتهای خلقت را، همه خلقت را کنار میزند. مگر خدا اینجوری است؟! میگوید امر مرا اطاعت کن، امر من علی (علیه السلام) است! امر من امام حسین (علیه السلام) است، امر من دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) است؛ امر مرا اطاعت کن .
به لقاء رسیدن و تمام لذتهای عالم ذلت شدن [مصداق لذت و ذلت]
رفقای عزیز! به شما بگویم: این حرفها خیلی دشمن دارد، در دلتان شیطانهای اِنس و جنّ وسوسه نکند، به روح علی (علیه السلام) قسم! اگر شما به القا برسید، به لقای اینها برسید؛ تمام لذتهای عالم پیش شما ذلت میشود؛ یعنی لذتی دیگر توی عالم نیست. اینها شهوت است، ما خیال میکنیم لذت است. آقا الآن یک مرغ سوخاری جلویش گذاشته، نمیدانم آبلیمو گذاشته است ونمیدانم چه جوری کرده است و نمیدانم از این کبابهای چنجه میگویند، چه میگویند؟ من که بلد نیستم، آنجا میگذارد و خلاصه خیلی دارد کیف میکند اما یکی دو ساعت دیگر ببین چه چیزی از آن [خارج شود]؟!
این که لذت نیست این ذلت است! این دیگر آخرین کار است؛ این ذلت است. پس لذت چیست؟ دست یک بیچاره بنده خدایی را بگیرید. این پدر پیرت را، دستش را بگیری، دل یک بنده خدایی را خوش کن، بلند شو ببین الآن اول زمستان است، مردم لباس زمستانی برای بچههایشان که میخواهند به مدرسه بروند قرض کردند؛ اینها را بپوشان. آنوقت وقتی دل خدا را خوش کنی، دل پیغمبر را خوش کنی، دل دوازده امام را خوش کنی، غیر ممکن است دلت را خوش نکنند.
شیطان و بچههای شیطان دست به دست هم دادهاند ولایت را از ما بگیرند
رفقای عزیز! قربانتان بروم، حواستان جمع باشد. تمام ابعاد شیطان و بچههایش این است: دست به دست هم دادهاند [که] ولایت را از شما بگیرند؛ همینطور که گرفتند. شما حسابش را بکن، هفت میلیون جمعیت بودند همه اینها از ولایت برگشتند، پنج نفر ماندند: سلمان، ابوذر، میثم، مقداد و عمار یاسر ماندند. حالا هم همان است، حالا شما خیال نکنید مردم ولایت دارند، اینها ماسک ولایت زدند. حالا شما برو بینشان، ببین راست میگویم یا نه؟! ما یک ولایت داریم، یک ماسک ولایت داریم!
صحبت راجع به حضرت زهرا (علیها السلام) [جریان آقای امینی و صحبتش با کاتب راشدین]
خدا آقای امینی را رحمت کند! من چونکه فردا قتل حضرت زهراست، یک جمله از حضرت زهرا (علیها السلام) بگویم، نگذرم. من با پسر آقای امینی دوست هستم، یک وقت ایشان نقل می کرد میگفت: یک نفر در قطار، یکی از دوستهای پدر من به یکی برخورده بود، عربی صحبت کرده بود، گفته بود شما چه کارهای؟ گفته بود من کاتب راشِدین هستم؛ یعنی من کاتب هستم، زندگی و چیزهای این راشدین را مینویسم. گفته بود کتاب داری به من بدهی؟ گفته بود من صحیفه سجادیه دارم که گفته بود سر در نمیآورم. گفتش که من این الغدیر را به او دادم. گفته بود این صاحبش زنده است؟ گفته بود آره ، او را پیش آقای امینی آورده بود.
آقای امینی گفت: ایشان به او گفته بود که شما چه کارهای؟ گفت من کاتبم! گفت: خب چه کاتبی؟ گفت: من قضیه راشدین را مینویسم. گفت: راشدین چه کسانی هستند؟ گفت: ابوبکر صدیق یا عمر رضی الله عنه یا عثمان، بعد هم گفت علی (علیه السلام) . گفت: پدرم به او گفت فلانی! گفت :بله! به او گفت: شما اسم علی (علیه السلام) را در کتابهایت نیاور، [اگر] میخواهی کتابهایت فروش برود. گفت: بله؟! گفت: اسم علی (علیه السلام) را نیاور! گفت: یک نگاه تندی به من کرد و گفت مگر تو این کتاب را ننوشتی؟! گفتم: چرا! گفت: تو به من میگویی ننویس؟! گفتم: کتابت را نمیخرند. گفت: چرا؟ گفتم: اینها دشمنی دارند.
کاش یک معامله مسلمانی با علی میکردند
گفت: پدرم به او گفت که آن کسی که جای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خوابید، یک نَفَس کشید افضل از عبادت ثقلین، چه کسی بود؟ گفت: علی (علیه السلام) بود. گفت: شمشیری که در یوم الخندق امیرالمؤمنین زد، «ضربه امیرالمؤمنین یوم الخندق» چه کسی بود؟ گفت: علی (علیه السلام) بود. گفت: آن کسی که در جنگ اُحد حفظ جان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را کرد، نود زخم خورد، ذوالفقار برایش آمد، چه کسی بود؟ گفت: علی (علیه السلام) بود. گفت: آن چه کسی بود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «بمنزله هارون مِن موسی؟» گفت: علی (علیه السلام) بود، گفت به این کسی که کتاب راشدین مینوشت، گفت: درست شد؟ گفت: آره!
گفت: کاش یک معامله مسلمانی با علی (علیه السلام) کرده بودند! من از تو سؤال می کنم: یک مسلمان را میشود درِ خانهاش را آتش زد؟ گفت لا، گفت یک مسلمان را میشود در خانهاش ریخت؟ گفت لا، گفت یک مسلمان را میشود زنش را زد؟ گفت لا، گفت یک مسلمان را میشود طناب گردنش انداخت؟ گفت لا، گفت یک مسلمان را میشود بچهاش را کشت؟ گفت: لا، گفت چرا اینها این کار را کردند؟! چرا یک معامله مسلمانی با علی (علیه السلام) نکردند؟! گفت: امینی! من خوابم گرفت، رفت خوابید. بعد از دو ساعت نالهاش بلند شد، داد میکشید، میگفت: امینی! کشتیم! امینی! آتشم زدی! امینی! جگرم دارد میسوزد! گفت چرا؟ گفت برای علی (علیه السلام) ! ایشان فوراً ایمان آورد و از شیعهها شد.
ببین آقاجان من! یک سنّی شیعه میشود، آنوقت شیعه سنّی میشود. باباجان من! عزیزجان من! چرا اینقدر همهاش عبادت میکنید؟! من نمیگویم عبادت نکن، غلط میکنم. اول بیا اطاعت کن. به خدا قسم، من گاهی اوقات به امام زمان (عج الله فرجه) میگویم آقاجان! من میسوزم یکی برای مادرت زهرا (علیها السلام) ، یکی برای جدّت حسین (علیه السلام) ، یکی برای عمهات زینب (علیها السلام) ، اصلاً ولایت به جای خودش، آن به جای خودش؛ ببین اینها چه کردند؟!
جریان ریختن مردم درِ خانه حضرت زهرا و آتش زدن در [آن یهودی که وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین انداختند، مسلمان شد، گفت: علی با تمام اجزای بدنش دارد امر را اطاعت می کند؛ به خاطر همین به او ایمان آوردم.]
آمدند توی خانه علی (علیه السلام) ریختهاند، به اسم این که چرا علی (علیه السلام) نماز نمیآید؟ ببین نماز را دارند از بین میبرند، نماز را کُشتند! نماز! آره، قنفذ را در خانه علی (علیه السلام) روانه کرد، گفت: برو به علی (علیه السلام) بگو چرا جماعت نمیآیی؟! چرا نمیآیی به خلیفه مسلمین نماز بخوانی؟! زهرای عزیز پشت در آمد، گفت به او بگو ما داریم قرآن را جمع آوری میکنیم. ببین چه خدعهای کرد! گفت: یادتان هست [که] پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: اگر کسی به جماعت مسلمین نیامد، بلند شوید بروید بیاوریدش! بلند شدند، آمدند. گفت: بیا و حضرت زهرا (علیها السلام) پشت در آمد. اینها را از من بهتر میدانید، منظورم این است: حالا آمده در را آتش زده، برای معاویه نوشته: معاویه! وقتی فهمیدم زهرا (علیها السلام) پشت در است، چنان فشار آوردم، عضلههای زهرا (علیها السلام) را خُرد کردم. علی (علیه السلام) را دارند میکِشند؛ یک یهودی مسلمان شد. به او گفتند: چرا تو در جنگ خیبر، فتح خیبر [مسلمان] نشدی؟! گفت: خب، این همان است دیگر، در را گرفت هفت قلعه را تکان داد. گفت: این همان است، دارد اینجوری میکند، یک طناب گردنش انداختند میکِشند؛ پس این تمام اجزای بدنش دارد امر را اطاعت میکند. حرف سر امر است، ببین امر را دارد اطاعت میکند.
کجا حضرت زهرا کمک خواسته است؟
حالا با اینکه حضرت زهرا (علیها السلام) در به پهلویش خورده، بازویش حَتمی به سینه دیوار خورده، حالا میآید از ولایت دفاع میکند. یک روایتی داریم: چهل نفر علی (علیه السلام) را میکشیدند یک قدری هم هُل میدادند. حضرت زهرا (علیها السلام) آمد سر طناب را گرفت، تکان داد؛ چهل نفر را روی زمین ریخت. عمر صدا زد: قُنفُذ! دست زهرا را کوتاه کن! ایشان چنان تازیانه زد که بازوی زهرا را شکست، هیچ کجا زهراٰ (علیها السلام) کمک نخواسته، اینجا کمک خواست؛ گفت:
یک دست به پهلو و دستی به طناب | دست دگر کجاست حمایت حیدر کند؟ |
اول فداییِ ولایت محسن است، بعد زهرای عزیز، [آمدن امیرالمومنین و حضرت زهرا از مسجد به خانه]
حضرت زهرا (علیها السلام) جانش را فدای ولایت کرد. اول کسی که بعد از رسول الله، جانش را فدای ولایت کرده محسن بوده، بعد زهرا (علیها السلام) بوده. حالا باز هم دست بر نداشت که علی (علیه السلام) را در مسجد آوردند، خالد بن ولید خدا لعنتش کند! شمشیر بالای سر علی (علیه السلام) [گرفته که] با خلیفه رسول الله یعنی ابوبکر بیعت کن. بالأخره دست ابوبکر را جلو آوردند، دست کشید و حالا وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) دید شمشیر بالای سر علی (علیه السلام) گرفتند، گفت: دست از علی (علیه السلام) بردارید؛ وگرنه نفرین میکنم.
خود شیعه و سنّی نوشتهاند: ستونها از جا حرکت کرد، کسی از زیرش میرفت. ببین أرحمالرّاحمین این است! علی (علیه السلام) أرحم الرّاحمین است! حالا خدا علی (علیه السلام) را أرحم الرّاحمین کرده است. [امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود:] یا سلمان! به زهرا بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی. اگر نفرین کنی طیورها در جوّ هوا هلاک میشوند. ببین علی (علیه السلام) به فکر طیورها هم هست.
زهرا (علیها السلام) علی (علیه السلام) را برگرداند، اینها در خانه آمدند. امیرالمؤمنین چه به سرش میآید؟! میبیند اگر زهرا (علیها السلام) پهلویش شکسته است، آمده دفاع از ولایت کند. اگر بازویش شکسته، آمده دفاع از علی (علیه السلام) ؛ یعنی ولایت کند، علی (علیه السلام) ولایت است! حالا خجالت میکشد توی روی زهرا (علیها السلام) نگاه کند. حالا ببین اینها چه کار میکنند؟! حالا علی (علیه السلام) گریه میکند. برای چه گریه میکند؟ برای توهینی که به زهرا (علیها السلام) شده، آخر این توهینی که به زهرا (علیها السلام) شده به کل خلقت شده است. شما چه دارید میگویید؟! مگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نمیگوید اُمّ أبی[ها]؟! به کل خلقت توهین شده، علی (علیه السلام) برای این گریه میکند. حالا زهرا (علیها السلام) میرود اشکهای علی (علیه السلام) را پاک میکند، میگوید: علیجان! از پدرم شنیدم مظلومی را نوازش کردن خدا خوشش میآید. ببین زهرا (علیها السلام) چه دارد میگوید؟ آیا از تو مظلومتر در عالم کسی هست؟
حضرت زینب از مادرش زهرای عزیز درس گرفته
حضرت زینب (علیها السلام) این درس را گرفت، دید مادرش، علی (علیه السلام) را برگرداند. همینجور که دور امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفته بودند، دور امام حسین (علیه السلام) را هم گرفته بودند. [حضرت زینب (علیها السلام)] پیش ابن سعد آمد، گفت: «یابن سعد! قولوا [ایقتل] أبیعبدالله»، ببین خواهش از او نکرد. ببینید رفقای عزیز! گوش بدهید! گفت: تو ایستادهای و برادرم را میکُشند! آقاجان من! ابن سعد گریه کرد، ریشهای نحس و نجسش تر شد.
انواع گریه [نَفَسهای عالَم، در قبضه قدرت زینب است]
تا یک چیزی میگویی، میگوید گریه برای امام حسین (علیه السلام) ، این چه گریهای است؟! گفت کار حسین را تمام کنید! پس هر گریهای که گریه نیست! بارها گفتهام که گریه سه جور است: یک گریه عُقده داریم: با یکی حرفت شده، دلت گرفته، قرض داری، یک گرفتاری داری همینطور گریه میکنی. والله! یک گریه کفر به ولایت است! برای بیچارهگی اینها گریه میکنی؛ [امیرالمؤمنین] میگوید: زهرا جان! اگر نفرین کنی تمام خلقت نابود میشود. این چه بیچارهای !ست؟! چه دارید میگویید؟! طیورها درجوّ هوا هلاک میشوند، همه خلقت دستِ توست! این چه بیچارهای است؟! یا زینب را در جای دیگر گفتم، گفت: «اُسکُت!» شتر پایش را نمیتوانست از جا حرکت دهد، نَفَس عالم در قبضه قدرت زینب (علیها السلام) است! چه داری میگویی بیچاره است زینب؟! پدرت بیچاره است، مادرت بیچاره است و گریه سوم این است: چرا توهین به اینها شد؟!
حضرت زهرا کل خلقت است. اگر زهرا نبود خلقت نبود
اگر علی (علیه السلام) برای زهرا (علیها السلام) گریه میکند؛ میگوید چرا توهین به زهرا (علیها السلام) شد؟! اگر توهین به زهرا (علیها السلام) شد به کل خلقت توهین شده است. حالا من یک روایت بگویم این را قبول کنید: آقا امام حسن (علیه السلام) میگوید: مادرمان زهرا (علیها السلام) را کشتند همه ما را کشتند، ما دیگر نفس، جان داشتیم؛ یعنی همه ما دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) را کشتید. این روایتش، من بیخودی حرف نمیزنم.
از آنطرف هم پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میگوید اُمّ أبی! اگر زهرا (علیها السلام) نبود ما نبودیم، زهرا (علیها السلام) پدر من است؛ پس معلوم میشود حرف درست است. زهرا (علیها السلام) کل خلقت است، اگر زهرا (علیها السلام) نبود خلقت نبود! حالا که زهرا (علیها السلام) را زدند کل خلقت را زدند. اگر علی (علیه السلام) گریه میکند از برای زهرا (علیها السلام) گریه میکند؛ خودش که همان قدرت را دارد. مگر خلافت میخواسته [که] برای خلافت گریه میکند؟! همین علی (علیه السلام) است که میگوید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورده دار است؛ علی (علیه السلام) برای این گریه میکند؟! عقلت را آب بکش!
از درِ خانه علی کنار نرفتن و درست شدن دنیا و آخرت
ما چه کار میکنیم؟ آقایان! خواهش دارم اگر میخواهید دنیا و آخرتتان درست باشد با تأنی، با فکر از درِ خانه علی (علیه السلام) کنار نروید. اگر آدم از درِ خانه علی (علیه السلام) کنار برود، بدبخت میشود. خود امام صادق (علیه السلام) میفرماید، گویا سؤال شد. هیچ کس از ولایت سر در نمیآورد یعنی نمیفهمد، وقتی که جان در خِرخِرهاش بیاید؛ آنوقت میفهمد. چرا؟ وقتی جان در گلو بیاید تو با عالم دیگری ارتباط پیدا میکنی، آن عالَم را داری میبینی. بیایید دست برندارید! بیایید هیجان دنیا، سیل دنیا شما را نبرد.
باد آخرالزمان آمد، چه کسانی را از بین برد، به ما هم یک تکانی داد
رفقای عزیز! آخرالزمان یک بادی دارد، باد آخرالزمان آمد. چه کسانی را خواباند! چه کسانی را از بین برد! به ما هم یک تکانی داد! باباجان من! من همینطور تکرار میکنم، گویا از امام صادق (علیه السلام) سؤال شد: ما چطور بفهمیم ولایت داریم یا نداریم؟ میفرماید ولایت در دل شما باید کاشته شود؛ یعنی در تمام عروق بدن شما ریشه بدهد. ریشهدار باشد؛ یعنی به ولایت یقین داشته باشید، نه ولایت در دل شما هیجان کند، حضرت میفرماید: ولایت در دل شما ریشهدار باشد؛ آنوقت ببین چه میشوی؟! آنوقت قلب تو عرش الرحمان میشود. کلام تو القای خدا میشود، ارتباط با اینها پیدا میکنی، دعای تو مستجاب میشود.
علی گفتن و ارادة الله شدن و مصادیق آن
یکی از رفقای عزیز من، یک وقت من یک دعایی کردم؛ البته به همه شما دعا میکنم. حالا یک وقت سوءتفاهم نشود. من گفتم: خدایا! او را ارادةالله اش کن! بعد آمدم اینجا نشستم، دیدم یکدفعه مثل یک ندایی آمد، گفت: به ایشان بگو، علی بگو! مخصوص گفت به او بگو! من اصلاً از این روایتها در ذهنم نبود؛ نشسته بودم مدهوش بودم، استخاره کردم: خدایا! این وحی توست یا هیجانی در قلب من است؟! اگر وحی توست استخاره خوب بیاید، استخاره خوب آمد. ببین چه میگوید؟ میگوید: علی بگو!
بعد یادم آمد، دیدم اگر عیسی مُرده زنده میکند، علی میگوید. اگر داوود زره به دستش نرم میشود، علی میگوید. اگر جبرئیل هشت شهر قوم لوط را بلند میکند، علی میگوید. اگر پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جبرئیل میگوید از آنجا که وحی به تو نازل میشود تا اینجا که میآیی، چقدر راه است؟ میگوید سی هزارسال، میگوید به چه توسطی میآیی؟ میگوید چشمت را به هم بگذاری. به چه توسطی؟ بالش را همچنین میکند، میبیند نوشته علی! علی!
بابالله و درِ امیرالمؤمنین علی چه کسانی هستند؟
چرا؟ خدا میخواهد. اگر اعتراض دارید به خدا بگویید. چرا؟ علی (علیه السلام) امر خداست، حرف من سرِ این است. اگر میخواهید به خدا برسید «أنا مدینة العلم علی بابها» باید از در علی (علیه السلام) برویم؛ آنوقت این حضرت معصومه هم درِ علی (علیه السلام) است. امام رضا (علیه السلام) هم درِ علی (علیه السلام) است. حضرت زینب (علیها السلام) هم درِ علی (علیه السلام) است؛ یعنی اینها بابالله هستند. ببین بابالله؛ یعنی درِ خانه خدا. اینها اتصال به هم هستند.
یا علی