حضرت زهرا
بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت زهرا | |
---|---|
![]() | |
پیدیاف | دریافت |
پیدیاف (نسخه موبایلی) | دریافت |
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی بن الحسین و اولاد الحسین و اهل بیت الحسین و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیها السلام) کفواً خلقت است، به اولیای امور کاری نداشته باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
خدا در قیامت محبوبیت خودش را درباره متقی و ولایت افشا میکند که زهرا (علیها السلام) پشت در صدا زد: «أبتاه! أبتاه!» عمر گفت: «چنان فشار دادم؛ عضلههایش را خُرد کردم!» حالا حضرت زهرا (علیها السلام) در صحنه محشر میآید؛ به تمام اهل محشر گفته میشود: «ببندید چشمانتان را! زهرا (علیها السلام) میخواهد بیاید.» کِی میشود این چیزها را ببینیم؟! آخر خدا دو دفعه ائمه طاهرین (علیهم السلام) را افشا میکند؛ یکی در قیامت، یکی هم در رجعت. در رجعت ائمه (علیهم السلام) میآیند؛ ما هم دلمان میخواهد امام زمان (عجل الله فرجه) بیاید و رجعت را بیاورد تا احقاق حق کند؛ یعنی آن وعده ای که خدا داده، آن را عملی کند. یاور امام زمان (عجل الله فرجه) این را میخواهد. چنین شخصی یاور امام زمان (عجل الله فرجه) است. خوش به حال رجعت که آدم در اختیار ائمه (علیهم السلام) باشد.
متقی میفرماید: «زهرا جان! من نتوانستم احقاق حقِ شما را بکنم؛ الآن نمیتوانم کاری بکنم؛ به پشتوانه امام زمان خواهم کرد.» متقی دلش پیش امام زمان (عجل الله فرجه) است که در زمان ظهور احقاق حق میشود. وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف میآورد، اول کاری که میکند، به مدینه، سرِ قبر مادرش میرود و میفرماید: «مادر جان! آمدم!» قبر مخفی او را معلوم میکند و صدا میزند: «مادر جان! من آمدم! چقدر هل مِن ناصر گفتی و کسی نیامد تو را یاری کند! آمدم تا احقاق حق کنم.» به قلب خسته متقی هم میگوید من آمدم! بعد عمر و ابابکر را از قبر بیرون میآورد؛ به دار میزند و آنها را آتش میزند، تا ظلم و جنایتشان برای مردم افشا شود. سپس میگوید: «چرا به هم پیوستید پهلو و بازوی مادرم را شکستید؟! مادرم چه کار کرده بود که سیلی به او زدید؟! تقصیرش چه بود؟! فراموش نمیکنم آن موقعی که درِ خانهاش ریختید و اصلاً رحم نکردید! محسن مادرم را زیرِ پا لِه کردید!»
چه وقت میشود حضرت زهرا (علیها السلام) را افشا کرد؟! وقتی که حقیقت تمام خلقت، امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف بیاورد و امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُهر میزند؛ «مؤمن، منافق!» و گردن منافقان را میزند. آن موقع میشود زهرای عزیز (علیها السلام) را افشا کرد!.
وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف میآورد، حقیقت زهرای عزیز را میگوید؛ هیچ کس نگفته است. در تمام این عالَم، در تمام دنیا، هیچ کس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) غریبتر نبوده است! چون که جلوی چشمش، زهرا (علیها السلام) را زدند! خدا نکند کسی زن شما را بزند! امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفهمید که آنها دارند خلقت را میزنند؛ اما صبر کرد. میخواست مظلومیت ائمه (علیهم السلام) و ظالم بودن عمر و ابابکر در تمام خلقت افشا شود. چه کسی مظلومیت ائمه و ظالم بودن عمر و ابابکر را افشا کرد؟ فقط متقی.
وقتی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به ظاهر از دنیا رفت، عمر ملعون گفت:«اول کاری که میکنیم، باید فدک را از زهرا بگیریم» یعنی مصادره کنیم که زهرا بیپول باشد و کسی دورش نرود؛ چون که آنها عقیده نداشتند که ائمه طاهرین (علیهم السلام) خلق نیستند. خدای تبارک و تعالی تمام خلقت را در اختیار زهرای عزیز (علیها السلام) گذاشته است! چه احتیاجی داشت؟! این که فدک فدک میکرد، مگر آن را برای خودش میخواست که از آن استفاده کند؟! میخواست آن را به مردم و دوستانش بدهد، از ظالم بگیرد و به مظلوم بدهد.
بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمر کسانی که از طرف حضرت زهرا (علیها السلام) در سرزمین فدک بودند را بیرون کرد. حضرت (علیها السلام) پیش ابابکر میرفت و انتقاد میکرد که پدرم فدک را به من بخشیده است، آن را باید به من بدهی. ابابکر به او داد. وقتی حضرت (علیها السلام) داشت برمیگشت، عمر او را دید و گفت: «زهرا! کجا بودی؟!» ممکن بود که حضرت توریه کند؛ اما نکرد. گفت: «پیش ابابکر رفتم و کاغذ فدک را گرفتم.» گفت: «به من بده!» حضرت (علیها السلام) نداد.
عمر درِ گوش حضرت زد، سند را گرفت و جوید و تُف کرد. حضرت زهرا (علیها السلام) نفرین کرد و فرمود: «انشاءالله خدا شکمت را پاره کند!» زهرا (علیها السلام) کتک میخورد؛ چون عمر میخواهد مسیر خلافت را عوض کند. حضرت میخواهد بگوید «ای دنیا! ای عالَم! ای انسانها! این خلیفه اسلام نیست! این خلافت را غصب کرده! این آدم امام کُش و زهرا کُش است!»
نُه سال طول کشید تا شکمش پاره شد. از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردند که مادرتان زهرا (علیها السلام) یک نَفَس از روی ناراحتی کشید ستونها از جا حرکت کرد؛ چرا اینجا نُه سال طول کشید؟! امام (علیه السلام) فرمود: «میخواست شقاوت عمر تکمیل شود؛ وگرنه دعای مادرمان زهرا همان موقع مستجاب شد». بعضیها که شقی هستند، خدا نگهشان میدارد تا شقاوتشان تکمیل گردد. اگر شما ظالمی را در عالَم میبینید که جولان میدهد، خیال نکنید که خدا ظالم پرور است. خدا میگوید: «من در کمینگاه ظالم هستم. هر وقت باشد از کمینگاه به او میزنم».
وقتی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر دادند که عمر شکمش پاره شد، گریه کرد. گفتند: «علی جان! چرا گریه میکنی؟!» فرمود: «دلم میخواهد زهرا زنده بود و میدید دعایش مستجاب شده، من برای او گریه میکنم».
قیامت شیعهها ارث دارند، زهرای عزیز (علیها السلام) از مهریهاش به دوستانش میدهد. در دنیا خواست فدک را بگیرد و به آنها بدهد، نشد. او که ارث نمیخواهد، خودش که احتیاج ندارد، آن را به شیعههایش میدهد.
حالا عمر و ابابکر بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جلسه بنی ساعده درست کردند و گفتند که درست است علی را معرفی کرد و ما هم با او بیعت کردیم؛ اما زیرِ بارش نمیرویم. علی جوان است؛ ولی ابابکر پیرمردی است که پدر زنِ رسول الله است. ظاهر را دیدند، نه حقیقت را! اگر بخواهید حقیقت را ببینید، خدا پرده را کنار میزند و به شما نشان میدهد. گفتند تا حالا خودِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده؛ از این به بعد میخواهد دامادش باشد، همین جا کافر شدند.
همین طور گفتند: «تا زمانی که زهرا همسر علی است، علی مقامی دارد، باید کاری کنیم که عظمتش را از بین ببریم و قَرابتش را با پیامبر قطع کنیم.» خدا لعنتش کند عمر را! وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی که فتح کننده خیبر است، میدهم.» گفت: «من دو آرزو داشتم که به آن نرسیدم؛ یکی دلم میخواست فتح خیبر با من باشد؛ دیگر این که زهرا زنِ من باشد.» خاک بر سرت کنند! ببین اینها از همان اول با ولایت کینه و عناد داشتند. هر چقدر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعریف امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) را میکرد، بغض و عداوتشان بیشتر میشد.
دیگر این که گفتند: «احکام به زهرا نازل شده؛ اگر احکام را افشا کند، اصلاً مردم به ما نگاه نمیکنند؛ ما میخواهیم در دنیا حکومت کنیم؛ پس باید زهرا را بکُشیم!» چه جور بکُشند؟ با مقدسی؛ یعنی با اسلام.
حالا ابابکر در مسجد نشسته؛ رو به مردم کرد و گفت: «ای مهاجر و انصار! ما میخواهیم که تفرقه در اسلام نیفتد و یک اسلام واحد باشد.» عمر گفت: «مردم! یادتان هست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چقدر سفارش نماز جماعت را کرد و گفت هر کسی که به جماعت نیامد، سراغش بروید و او را بیاورید، ببینید مریض است، گرفتار است، قرض دارد، به عیادتش بروید و مشکلش را حل کنید؟!»
به مُغیره گفت: «مُغیره! بلند شو، برو به علی بگو بیاید؛ دو روز است که به نماز جماعت نیامده.» مُغیره رفت درِ خانه حضرت زهرا (علیها السلام) را زد. حضرت (علیها السلام) فرمود: «مُغیره! چه کار داری؟! هنوز آب غسل پدرم خشک نشده، امیرالمؤمنین علی هم دارد قرآن را جمعآوری میکند.» مُغیره برگشت و پیش عمر آمد.
عمر رو کرد به مردم و گفت: «ای مردم! دیدید علی نیامد، بلند شوید همه برویم علی را بیاوریم تا با خلیفه مسلمین بیعت کند.» چند نفر از حضار مجلس بلند شدند و به درِ خانه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رفتند و گفتند که بیا با خلیفه مردمی بیعت کن و اختلاف نینداز. ببین به خلیفهای که خدا معلوم کرده، میگوید بیا خلیفه مردمی را اطاعت کن! حریم ولایت را شکست! از آن موقع دیگر آقا امیرالمؤمنین(علیه السلام)، امام حسن و امام حسین عادی شدند؛ مثل همه مردم شدند. آیه «أطیعوا الله و أطیعوا الرّسول و اُولوا الأمر منکم.» از بین رفت. عمر اُولوا الأمری را از بین برد.
این بار هم زهرای عزیز (علیها السلام) در را باز نکرد. عمر گفت: «در را باز کن و به علی بگو بیاید؛ وگرنه در را آتش میزنم.» گفتند که در این خانه حسن و حسین حضور دارند! درِ این خانه را جبرئیل میبوسیده و پیامبر با اجازه وارد میشده؛ گفت: «تفرقه ای که در اسلام میافتد، از این حرفها مهم تر است! خانه را با اهلش آتش میزنم».
زهرای عزیز (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «علی جان! من پشتِ در میروم تا آن سفارشهایی که پدرم راجع به من کرده را به اینها یادآور شوم، شاید حیا کنند، احترام کنند و برگردند.» عمر گفت: «اگر علی نیاید، در را آتش میزنم». به مردم هم گفت بروید هیزم بیاورید. آنهایی که «روزی» میخواستند، امرش را اطاعت کردند و رفتند هیزم آوردند.
این آتش بود که توسعه پیدا کرد و تا صحرای کربلا آمد که ابن سعد دستور داد: «خیمههای امام حسین (علیه السلام) را آتش بزنید!» حالا آن جنایت خوفناک را انجام داد؛ با لگد به در زد و پهلوی زهرای عزیز (علیها السلام) را شکست! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم داخل خانه است؛ ببین همه خلقت میگویند علی (علیه السلام)! عرش خدا، آسمان، تمام کُرات میگویند علی (علیه السلام)! خدا هم گفته علی (علیه السلام)! اما اینجا پشتِ در، یک دفعه زهرای عزیز (علیها السلام) صدا زد: «یا أبتاه! یا أبتاه! پدر جان! ببین اُمّتِ تو با ما چه کار میکنند؟!»
حالا چرا زهرا (علیها السلام) نگفت علی (علیه السلام)؟! چون که زهرا (علیها السلام) روح علی (علیه السلام) است و علی (علیه السلام) روح زهراست. زهرای عزیز (علیها السلام) گفت مبادا یک ذره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ناراحت شود! من دیگر علی (علیه السلام) نگویم که او را ناراحت کنم! چرا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را ناراحت میکنید؟! شما وقتی او را ناراحت میکنید که برایش مصداق درست کنید و دنبال خلق بروید.
همه جمعیت داخل خانه شدند و میخواستند امیرالمؤمنین را به مسجد ببرند؛ اما نمیتوانند. طناب گردنش انداختند و او را کشیدند؛ عدهای هم هُل میدادند! زهرای عزیز (علیها السلام) در ظاهر غش کرده است. یک وقت به هوش آمد و چشمهایش را باز کرد. ببین تا جان دارد به فکر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. تو به فکر چه کسی هستی؟!
چنان جسارتِ به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، به حضرت زهرا (علیها السلام) فشار آورد که از بچهاش که زیرِ پا رفت، صرف نظر کرد. زهرا (علیها السلام) نگفت پهلویم! نگفت محسنم! حضرت محسن زیر پاهای مردم لِه شد! وای! وای! آیا محسن نباید قبر داشته باشد؟! حالا سراغ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را گرفت تا او را نجات دهد، گفت: «فضّه! علی کجاست؟!» تا نَفَس آخرش میگوید علی (علیه السلام)! فضّه گفت: «عزیز من! زهرا جان! او را از خانه بیرون کشیدند و به مسجد بردند».
وقتی بیرون مسجد النّبیّ بودم، دیدم آسمان یک برقی زد؛ امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) دمِ درِ مسجدند، زینب (علیها السلام) و اُمّ کلثوم (علیها السلام) را دیدم که مرتب میگفتند: «مبادا پدرمان را بکُشند!» همه گریه میکردند. عوض این که بروم مسجد را تماشا کنم، داد زدم و گفتم: «ای مسجد! خراب شوی!» مسجدی که در آن جسارت به قدس عالَم امکان کنند! به آن نگاه هم نکردم. نه ثواب میخواهم، نه مسجد را! دو دفعه روحم بالا رفت!
حالا تا زهرای عزیز (علیها السلام) دید که خدشه به ولایت میخورد، در میدان آمد؛ زهرایی که وقتی میخواست بیرون برود، نمیفهمیدند صورتش کدام طرف است! چادرش مثل خیمه بود. در میدان آمد، در میان نامحرمها، نه نامحرمها! در میان دشمنان آمد تا دفاع از ولایت کند. رفقای عزیز! شما هم بیایید دفاع از ولایت کنید تا امام زمان (عجل الله فرجه) به شما پاسخ دهد. همان طور که به اصحاب امام حسین (علیه السلام) پاسخ داد و فرمود: «السلام علیکم یا عبد الصّالح، المطیع لله و لرسوله، جان خودم و پدر و مادرم به قربان شما که دفاع از جدّم حسین (علیه السلام) کردید!»
حالا مگر حضرت زهرا (علیها السلام) دست برداشت؟! آمد و دید چهل نفر دارند امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میکشند و عدهای هم هُلش میدادند. لنگر زمین و آسمان را میخواهند ببرند؛ دارد به تمام خلقت تا قیام قیامت ابلاغ میکند که «ای مردم! من با ابابکر بیعت نکردم، من او را قبول ندارم؛ طرفش نروید؛ شما هم با او بیعت نکنید. بیعت کردن با اینها یک عالَمی را فاسد میکند.» اما آیا کسی فهمید؟! با همه این حرفها امیرالمؤمنین (علیه السلام) نفرین نکرد! چون که خواستش نفرین نیست؛ خواستش این است که شیعه به وجود بیاید، دشمن عمر به وجود بیاید؛ برای همین نفرین نکرد.
خدایا! شاهد باش که نمیخواهم به سلمان جسارت کنم؛ میخواهم شما را آ گاه کنم که آنقدر ولایت سطحش بالاست! کسی که دربارهاش میگوید: «سلمانُ مِنّا أهل البیت» کشش واقعیت ولایت را ندارد! وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین (علیه السلام) انداختند، سلمان یک دفعه نگاه کرد، دید این همان است که خورشید را برگردانده امّا الآن طناب گردنش انداختند؟ مگر خورشید همین است که تو میبینی؟! صدها هزاران کُرات است! خورشیدِ تمامِ کُرات را برگردانده! عَمرو بن عَبدود که مطابق هزار سوار بود، در مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیچاره شد!
هفت قلعه خیبر که به هم اتصال بودند را روی هم ریخت! سلمان یک ذره رفت حرفی بزند، گردنش تا آخر عمرش زخم شد. یک ذره تزلزل داشت که امیرالمؤمنین (علیه السلام) که هستی تمام خلقت به وجود اوست، چرا این طوری طناب گردنش انداختهاند و او را میکِشند؟! آن طنابی که گردن علی (علیه السلام) است، امر خداست. سلمان شجاعت علی (علیه السلام) را دید، نه اطاعتش را! اطاعت امام را دیدن خیلی مشکل است؛ مگر این که خودش در قلب شما جلوه کند! امیرالمؤمنین (علیه السلام) همین طور که طناب گردنش است، میگوید: «رِضاً برضائک، تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء.» امام حسین (علیه السلام) هم همین طور است؛ وقتی در قتلگاه افتاده، شخصی گفت بروم ببینم مبادا حسین (علیه السلام) نفرین کند و دنیا به هم بخورد! تا آمد، دید میگوید: «رِضاً برضائک، تسلیماً بأمرک، ای معبود سماء، خدایا! امرت را اطاعت کردم».
مسلمانی که چندین سال پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود کافر شد، کافر مسلمان شد؛ چون که یکی از این یهودیهای خیبری آمد و گفت: «لا اله الا الله، محمّد رسول الله، امیرالمؤمنین امرِ خداست؛ این علی (علیه السلام) ولیّ خداست؛ این علی (علیه السلام) بر حق است. من دیدم که هفت قلعه خیبر را روی هم ریخت؛ اما حالا دارند با او این کارها را میکنند. آن قدرت نبود، این قدرت است که الآن یک مُشت نادان، طناب گردنش انداختهاند و او را میکِشند؛ اما حرفی نمیزند؛ پس باید به او ایمان بیاورم». چنین کسی خوب میفهمد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک جلوه در قلبش کرد که فهمید. امیدوارم وجود مبارک امام زمان (عجل الله فرجه) از این جلوهها در قلب شما هم بکند.
زهرای عزیز (علیها السلام) یک دستش به پهلو بود و با دست دیگر سرِ طناب را گرفت و یک فشار آورد و تکان داد، چهل نفر را روی زمین ریخت؛ چون زور بازویش، هم بازوی حیدر؛ یعنی بازوی ولایت و هم بازوی نبوت است. هیچ کجا نداریم حضرت زهرا (علیها السلام) کمک خواسته باشد، اینجا کمک خواست.
دستی به پهلو و دستی به طناب | دست دگر کجاست حمایت حیدر کند؟! |
دارد طلب دست میکند تا از ولایت حمایت کند؛ یعنی «ای خدا! اگر اراده میکردی و چند دست دیگر به من میدادی، با تمام دستهایم از حیدر حمایت میکردم».
شما از چه کسی حمایت میکنید؟! به جای حمایت از ولایت، مشابه درست میکنید و دنبال خلق میروید! رفقا! بیایید حمایت از حیدر کنیم! الآن شما که این حرفها را مینویسید و میگویید، دارید افشای ولایت میکنید. زهرای عزیز (علیها السلام) به شما هل مِن ناصر میگوید؛ خیلی قدردانی کنید که دارید از ولایت حمایت میکنید!
یک وقت عمر دید که نمیتواند به هدفش برسد؛ چون که زهرا (علیها السلام) دارد علی (علیه السلام) را به خانه برمیگرداند. باید او را به مسجد ببرد؛ تا با خلیفه مسلمین بیعت کند. صدا زد: «قُنفذ! دست زهرا را کوتاه کن!» قُنفذ با غلاف شمشیر به دست حضرت زهرا (علیها السلام) زد و بازویش را شکست. برای چه؟ برای «روزی». کسی که «و الله خیر الرازقین» را قبول ندارد، از برای «روزی» دنبال خلق میرود و مشرک به خداست.
غلاف شمشیر، زهرای (علیها السلام) ما را نکشت؛ آن غلاف شمشیر، تیر خلاص به زهرای عزیز (علیها السلام) بود. مگر باور میکردند که میشود او را بزنی؟! آن سیلی که زهرا (علیها السلام) خورده، به واسطه شما خورده، آن بازویی که ورم کرده به واسطه شما شده تا بمانید! محسنش به خاطر شما شهید شده! حالا مخالفت میکنید؟! چرا توجه ندارید؟!
امیرالمؤمنین (علیه السلام) را به هر وسیلهای بود، به مسجد بردند تا با ابابکر بیعت کند؛ اما او بیعت نمیکرد. حضرت زهرا (علیها السلام) بازهم دست برنداشت. دنبالش آمد. حالا بیرون مسجد است و دارد میبیند که خالد بن ولید که در زمان پیامبر «سیف الله» بوده، خدا لعنتش کند! شمشیر روی سرِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرفته و میگوید: «با ابابکر بیعت کن!» حالا حضرت زهرا (علیها السلام) میخواهد امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نجات بدهد. گفت: «دست از علی بردارید؛ وگرنه نفرین میکنم.» یک نَفَس کشید، ستونها از جا حرکت کرد، جمع شد و مردم از زیرش میرفتند.
تمام خلقت در مقابل زهرا (علیها السلام) آمادگی پیدا کرد و سر فرود آورد که زهرا جان (علیها السلام)! اجازه بِده، اشاره کنی تمام اینها را زیر و رو میکنیم! زهرای عزیز (علیها السلام) هم ولیّ است. ولیّ یعنی تمام خلقت به امرش است. دارد به عمر و ابابکر میگوید خیال نکنید مرا زدید و صورتم را سیاه کردید، تمام ماوراء در اختیار من است. ای مخالفین امیرالمومنین (علیه السلام)! شما دارید مخالفت خدا را میکنید، خدا ماوراء و دنیا را در اختیارم گذاشته، ماوراء این بود که امر کردم، آمدند و مادرم را یاری کردند؛ این عالم هم در اختیارم است؛ اگر «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» نازل شد که تسلیم پدرم شوید، میخواست شوهر عزیزم علی (علیه السلام) را یاری کند و عظمائیت علی (علیه السلام) را افشا کند. این عالم نه در اختیار پدرم، در اختیار من هم هست. نه مسجد در اختیار زهراست، ماوراء هم در اختیارش است. مسجد جلوی چشمان آنها بود؛ اما ماوراء اعلام کرد زهرا جان! به امرت هستیم؛ یعنی خدا دنیا را میخواست زیر و رو کند، دنیا در مقابل زهرا (علیها السلام) ارزش ندارد. از تمام گلبولهای خونم میگویم اگر ماوراء در اختیار زهرا (علیها السلام) نباشد؛ ماوراء مهم تر است. ماوراء خلق است، زهرا (علیها السلام) نور خداست.
قربان علی بروم! حالا باز هم به اینها رحم میکند! خدا علی (علیه السلام) را ارحم الراحمین کرده است. او دید اگر زهرا (علیها السلام) نفرین کند، عالَم به هم میخورد؛ چون عالَم در اختیارش است. خدا همین جا هم زهرای عزیز (علیها السلام) را افشا کرد و حالیِ آنها نمود؛ اما حالیشان نیست! مثل ما که حالیمان نیست! خدا افشا کرد که تمام این زمین در اختیار زهرای عزیز (علیها السلام) است!
امیرالمؤمنین (علیه السلام) صدا زد: «سلمان! به زهرا بگو نفرین نکن! تو دختر رحمة للعالمین هستی؛ اگر نفرین کنی، تمام عالَم نابود میشود؛ نفرین تو ممکن است که به طیور هم اثر کند و همه هلاک شوند. اگر مردم ارزش ندارند، طیور ارزش دارند، آنها امر را اطاعت میکنند» اما این مردم امر را که اطاعت نمیکنند، طناب به گردنش انداختهاند و او را میکشند.
ببین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) طناب گردنش است، شمشیر بالای سرش است؛ اما به فکر طیورِ عالَم است! میگوید طیور نباید صدمه بخورند! طیور معصومند و به ما اعتقاد دارند؛ به خاطر همین، سفارشِ آنها را میکند.
حالا وقتی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در سحرگاه نوزدهم ماه رمضان به سمت مسجد میرفت، طیور دامنش را گرفتند و گفتند: «علی جان! کجا میخواهی بروی؟! میخواهند تو را بکُشند!» آنها میخواهند جبران آن لطف امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بکنند، میگویند: «علی جان! تو جان ما را نجات دادی! ما هم به تو میگوییم جانت در خطر است» آیا این حیوان است یا ما؟! این همه قدردان هستند!
حالا امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم سفارش طیور را به حضرت زینب (علیها السلام) کرد و فرمود: «یا به آنها رسیدگی کن، یا رهایشان کن!» وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) سفارش طیور را میکند؛ آیا سفارش دوستانش را نمیکند؟! شما هم بیایید به غم حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) شریک باشید!
یک خلقت فدای ولایت است، نه ولایت فدای خلقت! خلقت ارزش ندارد؛ ارزشش این است که اتصال به ولایت باشد، این مردم که اتصال به ولایت نیستند، ارزش ندارند؛ اما امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت نفرین نکن؛ برای این که مبادا بگویند اینها دعوایشان به خاطر خلافت است؛ ولی نظر ولایتیِ من چیز دیگری است؛ آن موقع اولِ اسلام بود؛ در نسل مردم شیعه به وجود میآمد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) نگذاشت زهرای عزیز (علیها السلام) نفرین کند؛ درست است که اینها کافر شدند؛ اما از نسلشان شیعه به وجود میآمد.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ماورای خلقت تا آن ذراتی که تا قیام قیامت میآید، میفهمد که شیعه به وجود میآید؛ برای همین جلوی نفرین زهرا (علیها السلام) را گرفت؛ اما آیا زهرا (علیها السلام) نمیداند؟! والله میداند. این مثل همان است که وقتی مالک اشتر با امیرالمؤمنین (علیه السلام) میجنگید، تعداد کسانی که مالک کشته بود، با تعداد کسانی که حضرت (علیه السلام) کشته بود، برابری میکرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «اگر کسی هفت پُشتش شیعه میشد، او را نمیزدم».
حالا چرا حضرت زهرا (علیها السلام) نفرین نکرد؟! چون خودِ زهرا (علیها السلام) هم باید در اختیار امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد. درست است که اختیار داشت این کار را بکند؛ اما وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود نفرین نکن، زهرای عزیز (علیها السلام) هم امر را اطاعت کرد. چه کسی این حرفها را افشا میکند؟ فقط متقی.
حالا وقتی دیدند(اوضاع) خطری شد، دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفتند و روی دست ابابکر کشیدند و گفتند: «علی بیعت کرده است.» بالأخره دست برداشتند و زهرای عزیز (علیها السلام) دست امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را گرفت و به خانه برگرداند. حالا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) گریه میکنند. چرا امیرالمؤمنین (علیه السلام) گریه میکند؟ نگاه به زهرای عزیز (علیها السلام) میکند، میبیند صورتش نیلی است، بازو و پهلویش شکسته، یاد محسن میافتد. برای چه اینطور شده است؟ به خاطر ولایت.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میبیند زهرای عزیز (علیها السلام) در ظاهر پَر و بالش شکسته است. آمده از ولایت دفاع کند که این جسارتها را به او کردند؛ اما زهرای عزیز (علیها السلام) به روی خودش نمیآورد. برای توهینی که به زهرا (علیها السلام) شد، گریه میکند؛ چون توهین به کل خلقت شده است! نه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گریه کند، والله عرش خدا گریه میکند، خدا هم گریه میکند؛ چون که اینها مقصد خدا هستند.
زهرای عزیز (علیها السلام) هم گریه میکند و اشکهای امیرالمؤمنین (علیه السلام) را پاک میکند و میفرماید: «علی جان! پدرم فرمود مظلومی را نوازش کنی و اشکش را پاک کنی، خدا خوشش میآید. علی جان! آیا از تو مظلومتر هست؟!» حالا حضرت زهرا (علیها السلام) باز هم دست برنمی دارد. روزی پدرش، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نکتهای را متذکر شد؛ فرمود: «علی جان! اینها حَقّت را غصب میکنند؛ اگر چهل نفر با تو بودند، حقّت را از آنها بگیر.» ببین خدا نفر میخواهد؛ ولایت هم نفر میخواهد. آن ولایتی که نَفَسهای خلقت در دستش است، حرف دیگری است.
حضرت زهرا (علیها السلام) چه کار کرد؟ با این که پهلو و دستش شکسته، صورتش نیلی است و داغ فرزند دیده! به حضرت امیر گفت: «علی جان! الاغی تهیه کن تا من بروم مهاجر و انصار را دعوت کنم؛ اینها کسانی هستند که عمری پیش پدرم بودهاند، شاید چهل نفر درست شوند».
زهرای عزیز (علیها السلام) به درِ خانه مهاجر و انصار رفت و از آنها کمک خواست. به آنها فرمود: «بیایید! مگر شما نبودید که با پدرم مهاجرت کردید؟! مگر شما انصار پدرم نبودید؟!» گفتند: «آری!» فرمود: «مگر پدرم امیرالمؤمنین علی را در غدیر خُم معرفی نکرد؟! مگر او را بلند نکرد و نگفت «الیوم أکملت لکم دینکم»؟! شما بیعت کردید و گفتید میآییم. پس بیایید علی را یاری کنید!» اما هیچ کس نیامد؛ فقط آن چهار نفر آمدند. عایشه سوار شتر شد و جنگ جمل را راه انداخت؛ همه دنبالش رفتند! مردم دنبال باطلند! شما دنبال باطل نروید! زهرای عزیز (علیها السلام) میخواست مردم را به طرف حق بکشاند؛ اما عایشه مردم را به طرف باطل کشاند. آنها هم بدون تفکر دنبالش رفتند!
الآن هم امام زمان (عجل الله فرجه) دارد هل مِن ناصر میگوید! اما هیچ کس به او لبیک نمیگوید! اگر بدانید چقدر آقا ناراحت بود! به من گفت: «آنهایی که ما تأیید نکردهایم، از جلسه میروند، آنهایی هم که تکذیب کردهایم، مردم دنبالشان میروند.» این ناراحتی که من داشتم، وجود مبارک امام زمان (عجل الله فرجه) مطلع شد و قدری مرا راحت کرد و آرامش به من داد.
وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) به درِ خانهای رفت، پسری بیرون بود، دید پدرش با حضرت زهرا (علیها السلام) صحبت میکند؛ اما یک مرتبه حضرت سرِ الاغش را برگرداند که برود. آن پسر گفت: «پدر! چه کسی بود؟!» گفت: «زهرا بود.» گفت: «چه میگفت؟!» گفت: «آمده بود که ما را دعوت کند که خلاصه بیایید ما را یاری کنید! بیایید طرف امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، یعسوب الدین، امام المبین، حجت خدا و امر خدا! بیایید ما را کمک کنید تا حقِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بگیریم!» آن پسر به پدرش گفت: «پدر! چه گفتی؟!» گفت: «من گفتم که ما کاری به این کارها نداریم.» گفت: «پدر! والله، تا آخر عمرم، تا زندهام با تو حرف نمیزنم. چرا نرفتی او را یاری کنی؟!» آن پسر تا آخر عمرش با پدرش حرف نزد. قربان این پسر بروم! خدا در این عالَم، برای هر چیزی کسی را برانگیخته کرده که فردای قیامت برای ما حجّت باشد.
با وجود آن صدماتی که به حضرت زهرا (علیها السلام) زدند، یک وقت داخل مسجد آمد و خطبهای خواند. زهرای عزیز (علیها السلام) وقتی حرف میزند، تمام خلقت حرف میزند و تمام لبیک میگویند و او را تأیید میکنند. مگر این خطبه، خطبه عادی بوده که خوانده است؟! تمام نظرش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود. میخواست ببیند کسی میآید در ظاهر از او حمایت کند؟! این مثل همان است که امام زمان (عجل الله فرجه) چهار نایب معلوم کرد و کسی سراغشان نرفت! همه مشغول دنیا هستند و من دارند.
حضرت زهرا (علیها السلام) رو به آنها کرد و قریب به این مضمون گفت: «ای مردم! شما نیامدید وصیّ رسول الله، امیرالمؤمنین، حجّت خدا، خواست خدا و مقصد خدا را یاری کنید. او را در خانه گذاشتید و شتری به نام خلافت برانگیختید و دنبالش رفتید. این شتر میزاید؛ شیرش اشک چشمتان است. ای مردم! من کاری به دنیای شما ندارم.» حضرت (علیها السلام) میدانست که کُشتنش به واسطه دنیاست؛ میفهمید که مردم دنیاپرست هستند. دنیا قتلگاه ائمه (علیهم السلام) است؛ آیا آن را میخواهید؟!
آن موقعی شیرش اشک چشمشان شد که خدا آنها را مرتد و کافر اعلام کرد. از این بدتر نیست! بترسید از آن روزی که به ما بگویند چرا دنبال خلق رفتید و آن را تأیید کردید؟! خلق این همه جنایت کرد! چرا درِ خانه ظلمه میروید؟! ظلمه کسی است که غیرِ امر کار میکند. شما اگر با آنها باشید، با حسینکشی شریک هستید! بروید کنار! اگر اعتقاد به قیامت داشته باشید که این کارها را نمیکنید. این است که در آخرالزمان میگوید اگر با دین از دنیا بروید، ملائکه آسمان تعجب میکنند!
نه این که در دنیا شیرش اشک چشمشان باشد، در قیامت هم اشک چشمشان است. زهرای عزیز (علیها السلام) ماورای خلقت را میبیند. مگر قیامت اینها گریه نمیکنند؟! مگر نمیسوزند که چرا طرف امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیامدند و دنبال عمر و ابابکر رفتند؟! این که زهرای عزیز (علیها السلام) میفرماید چشمتان گریان میشود، دنیا و آخرت را میگوید؛ چون امرش را اطاعت نکردند.
فرمود: «چقدر پدرم سفارش مرا کرد! کاش برعکس گفته بود! اگر برعکس گفته بود، از این صدمه بالاتر نبود که به من زدید! پهلو و بازویم را شکستید! فرزندم را کشتید! به من سیلی زدید! چه کاری بود که نکردید؟!» همهمهای در مسجد ایجاد شد؛ اما این محبتها گذران است! توجه کنید ولایت و محبت این خانواده پیش شما گذران نباشد!
کاش به این جنایات اکتفا کرده بودند! هنوز هم که دست برنداشتند. یک چیزهایی که به نفعشان نیست، میخواهند جلوی ضرر را بگیرند و خودشان را بیتقصیر نشان دهند. عمر و ابابکر گفتند که ما میخواهیم به عیادت دختر پیامبر بیاییم! اما حضرت زهرا (علیها السلام) اجازه نداد. دوباره تکرار کردند و امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «فاطمه جان! اینها مرا اذیت میکنند.» حضرت زهرا (علیها السلام) گفت: «علی جان! خانه، خانه توست و من هم کنیز تو!»
حالا وقتی به دیدنش آمدند، رویش را از آنها برگرداند. عمر صدا زد: «زهرا! چرا رویت را از ما برمی گردانی؟! ما را حلال کن!» حضرت (علیها السلام) فرمود: «من یک چیزی از شما سؤال میکنم؛ آیا یادتان هست که پدرم گفت زهرا را اذیت نکنید؟! هر کس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده است؟!» گفتند: «آری!» (خدا لعنتشان کند)! حضرت (علیها السلام) فرمود: «یادتان هست که پدرم گفت رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست، هر کس که زهرا از دستش ناراضی باشد، خدا از او ناراضی است؟! خدایا! تو شاهد باش و بدان که من از این دو نفر راضی نیستم». وقتی که از خانه حضرت (علیها السلام) بیرون آمدند، ابابکر گریه کرد! عمر به او گفت: «تو خلیفه اسلامی! چرا یک زن تو را ناراحت کرده؟!» فاطمه زهرا (علیها السلام) را زن حساب کردند که این کارها را کردند. اینها نور خدا هستند و خلق نیستند.
پس از این قضایا که تمام شد و مردم دنبال خلق رفتند و این چند نفر امتحان خودشان را دادند؛ یعنی دست از امیرالمؤمنین (علیه السلام) برنداشتند و زهرای عزیز (علیها السلام) را کمک کردند؛ حضرت زهرا (علیها السلام) میگوید: «علی جان! چهار روز است که سلمان، اباذر، میثم و مقداد را ندیدهام، به آنها بگو به دیدنم بیایند. اینها کسانی هستند که تو را یاری کردند و طرف عمر و ابابکر نرفتند. من همینجا اینها را دوست دارم، آخرت که به جای خود».
وقتی خدمت حضرت زهرا (علیها السلام) آمدند، سرهایشان را زیر انداختند! حضرت به آنها بشارت داد و گفت: «چون که علی را کمک کردید، میخواهم به شما عطا کنم.» کمکِ علی کردن، حوریه ایجاد کردن و لذت ایجاد کردن است. حضرت (علیها السلام) فرمود: «سلمان جان! نشسته بودم، دیدم چهار حوریه دیدنم آمدند، میخواستند سر سلامتی به من بدهند. به آنها گفتم اسمتان چیست؟ گفتند: سلمانیه؛ حوریه سلمانم، مقدادیه؛ حوریه مقدادم، اباذریه؛ حوریه اباذرم و من هم حوریه میثم هستم.» همه حوریههایشان را به آنها نشان داد.
چرا زهرای عزیز (علیها السلام) این کار را کرد؟! میخواست ولایت را ببیند، آن قلبی که ولایت را تصدیق کرده، ببیند. آن تسلیمیت را ببیند، نه هیکل سلمان و میثم و مقداد و اباذر را! حضرت زهرا (علیها السلام) به اینها پاداش داد؛ اما حسین خواستن و زهرا خواستن باز به غیر از حوریه و بهشت خواستن است. وقتی گفت برو! گفتم نه! همین جا که با اجازه ائمه (علیهم السلام) هستی، بهشت رفتنت هم باید با اجازه آنها باشد؛ آنوقت اجازه او، امرشان است و به آدم میچسبد.
به زهرا (علیها السلام) که به تمام خلقت میارزد، من خودم همین طورم. چنان آن جلوه امام (علیه السلام) و جلوه زهرا (علیها السلام) آدم را میگیرد، اصلاً تمام عالَم پیش متقی، انگار یک چیز گندیده و باطل میشود؛ چون میبینم بهشت به واسطه زهرا (علیها السلام) خلق شده است. عقل میگوید او را بخواه. اگر زهرا (علیها السلام) را بخواهی، بهشت هم هست؛ همه چیز به تو میدهد؛ اصلاً چیزی قابل تو را ندارد. همینطور که میبینی دنیا برای ائمه (علیهم السلام) یک کادو است، بهشت هم برای متقی یک کادو است.
قبلاً اشارهای به شما کردم که من همین طور زهرا، زهرا میکردم و میگفتم: «زهرا جان! راهم بده!» خیلی جمعیت بود؛ اما کسی را راه نداد، فقط مرا راه داد. جایی بود که من و حضرت زهرا (علیها السلام) بودیم. دیدم به مقصدم رسیدهام، همین طور داشتم در دلم شکر میکردم که خدایا! به مقصدم رسیدم. یک وقت دیدم سقف شکافته شد؛ جبرئیل پایین آمد و گفت: «حسین!» گفتم: «بله!» گفت: «این فردوس، این جنّات، این بهشت، میخواهی بروی برو!» گفتم: «مخیّرم یا باید بروم؟!» گفت: «مخیّری!» گفتم:
پشت پا بر عالم امکان زدم | دست بر دامن زهرا زدم |
یک امکان را باید پشتِ پا بزنید. زهرای عزیز (علیها السلام) بالاتر از امکان است. یک نگاهش را به بهشت و فردوس نمیدهید.مگر کسی باور میکند که به جبرئیل بگویی برو؟! برو ردّ کارت! رهایم کن! میخواهم پیش زهرا (علیها السلام) باشم.
اگر ولایت در قلب شما تجلّی کند، تمام عالَم را میبینید؛ با یقین میبینید؛ یعنی میبینید همه عالَم کسری دارد؛ کسریاش ولایت است؛ کسریاش نشناختن ولایت است. من این طوری همه عالَم را دارم میبینم؛ یعنی اگر الآن بهشت پیش من مجسم شود، من تشکر نمیکنم؛ مگر این که اتصال به ولایت باشد! من این طور خلقت را میبینم! حضرت زهرا (علیها السلام) هم مشتاق تمام خلقت نیست، مشتاق متقی است.
چنان باید ولایت در قلب شما تجلی کند که هیچ فرمانی را قبول نکند؛ مگر فرمان خدا و امام زمان (عجل الله فرجه) را؛ این قلب، قلب سلیم است. سلیم؛ یعنی واحد. به غیر از امر خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و قرآن، امری را اطاعت نکند. دست و پا و چشم و گوش و اعضا و جوارح شما باید فرمان ببرند. خدا اینها را گذاشته که نگهبان عمل شما باشند، نه نگهدار شما. فردای قیامت رسوایتان میکنند! تمام گزارشهای شما را میدهند.خیالتان راحت باشد. قربان آن گزارشی که بگوید به صورت مؤمن نگاه کرد! قربان آن چشمی که بگوید به قرآن ناطق نگاه کرد! قربان آن خیالی که شب خوابید و به فکر فقرا بود.
عزیزان من! فهم امام شناسی به غیر از دیدن امام است. دیدن امام خیلی خوب است. آن کارگر که به نخلستان رفت و امیرالمؤمنین (علیه السلام) را دید، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «این شخص ثوابی کرده که اگر آن را به ثقلین قسمت کنند، همه رستگار میشوند.» دیدنی که این شخص از علی (علیه السلام) کرده، دیدنی است که او را حجّت خدا میداند. این نگاه، نگاه اطاعت است وگرنه چرا پانزده، شانزده سال امام زمانشان را دیدند، اما خبیث بودند؟! ولایت به آنها تجلی نکرده! امام زمانشان را میبینند؛ ولی خیالات دیگری دارند. تا خیالات از قلبتان بیرون نرود، امام در قلب شما تجلی نمیکند. وقتی تجلی کرد دیگر چون و چرا ندارید و تسلیم هستید. تجلی مثل آینه است که همه چیز از خوبیها و بدیهای عالَم را در آن میبینید. با چه میبینید؟! با چشم ولایت، با چشم یقین میبینید. اگر با چشم یقین دیدید، چشم ظاهریتان خنثی میشود.
چرا حضرت زهرا (علیها السلام) بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گریه میکرد؟! آنقدر گریه میکرد که اهل مدینه آمدند و به امیرالمؤمنین (علیه السلام) اعتراض کردند و گفتند: «یا علی! به زهرا بگو گریه نکند! یا شب گریه کند یا روز؛ تا ما آرام بگیریم.» گریه زهرا (علیها السلام) عمومی بود نه خصوصی. وقتی گریه میکرد به دینم تمام خلقت، در و دیوار، گریه میکردند؛ چون که گریهاش عالَمگیر است؛ مثل نورش است؛ همه مدینه را فرامیگرفت و اهل مدینه ناراحت میشدند؛ به خاطر همین دستِ امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را میگرفت و از مدینه خارج میشد. درختی بود که با فرزندانش زیر آن مینشست و گریه میکرد. به آنجا بیت الأحزان میگفتند. من آن سالی که به مدینه رفتم، این درخت را دیدم؛ اما آمدند و آن را هم بریدند!
گریه زهرای عزیز (علیها السلام) مال خودش نبود؛ برای زحمتهای پدرش گریه میکرد؛ برای مقصد خدا گریه میکرد که چرا جلسه بنی ساعده درست شد و مسیر را عوض کردند؟! چرا نیامدند به حرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروند؟! میفهمد که تا قیام قیامت مردم کافر و گمراه میشوند. اگر عمر گذاشته بود که علی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، یعسوب الدین، امام المبین، حجّت خدا و مقصد خدا در رأس کار باشد، یک کافر روی زمین نبود. تمام کفّار که روی زمین هستند، کِشت و ثمره عمر هستند! چه کسی این حقایق را افشا میکند؟ فقط متقی.
عمر و ابابکر، حفصه و عایشه را به عنوان جاسوس داخل خانه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشتند. آنها دفعه اول به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) زهر دادند، نخورد. به او گفتند: «چرا نمیخوری؟!» گفت: «زهر در این غذاست.» دفعه دیگر به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر شد که بخور، خورد. چرا زهرای عزیز (علیها السلام) از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حمایت نکرد؟! میتوانست دفاع کند و بگوید شما دو نفر پدرم را کشتید.
عقیده ولایتی من، این است که زهرای عزیز (علیها السلام) هم مثل امام صادق (علیه السلام) که وقتی فقه و اصول میگفت و شاگرد داشت به او گفتند آیا شما آن مُنتقم آل محمّد هستید؟ فرمود: «من هم منتظرم.» او هم منتظر است که جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کند. دارد جانش را پرورش میدهد تا فدایش کند، همینطور که خودش و فرزندش را فدای ولایت کرد، حضرت محسن، اول فدایی ولایت است.
محبت حضرت زهرا (علیها السلام) در دلی جای میگیرد که محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داشته باشد. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «اگر ذراتی محبت مادرمان زهرا را داشته باشید، آتش جهنم به شما کار ندارد.» وقتی نور حضرت زهرا (علیها السلام) در دل شما تجلی کند، غم و غصه را بیرون میبرد؛ این اثر محبت زهرای عزیز (علیها السلام) است. در قیامت هم با آتش نمیسوزید؛ چون آتش به امر حضرت زهراست، امر کرده است دوست زهرا (علیها السلام) را نسوزان! خنک شو! فاطمه (علیها السلام) یعنی دوستانش را از آتش دور میکند.
حالا ما باید چه کار کنیم؟! باید خودمان را فدای ائمه طاهرین (علیهم السلام) کنیم. هر چیزی که دارید فدا کنید! چشمتان، دست و پایتان، خیالتان و مالتان را فدا کنید؛ یعنی این که بریزید دور؟! نه! مالی که جمع میکنید به امر بکنید؛ خانهای که میخرید به امر بخرید. عزیزان من! شما باید همه چیزتان در امر باشد؛ دست و پا و چشم و خیال و فکر شما در امر باشد.
من منبر پسر حاج شیخ عباس را دوست داشتم. آن موقع خانهمان نزدیک خانه بهاءالدینی بود. بالای پشت بام خوابیده بودم؛ صدای منبرش میآمد؛ بلند شدم و پایین آمدم. روضه، خانه حاج آقا جلال زرگر بود. رفتم که داخل خانهاش بشوم، دیدم نمیتوانم بروم. این برداشته بود بشکه بالای پشت بام برده بود، از حوض، آب بالا میزد. تخت هم دور تا دور گذاشته بود. هر کاری کردم، دیدم نمیتوانم بروم، برگشتم. گفتم یک چیزی هست که پایم پیش نمیرود. صبح که از درِ دکّان حاج حسین بازرگان، زیر گذرِ سفیدآب، رد میشدم، مرا صدا زد و گفت: «حاج حسین! این انگشتر چقدر میارزد؟!» گفتم: «نمیدانم، پنجاه، شصت تومان میارزد.» انگشترِ خیلی خوبی بود. گفت: «من درِ دکّان حاج آقا جلال بودم؛ این انگشتر را از یک زن دو تومان خرید، به او گفتم به من بده!» گفت: «صد تومان میارزد!» اما به من شصت تومان داد. حالا دارد روضهخوانی میکند، پسر حاج شیخ عباس را هم دعوت کرده و این همه تشکیلات درست کرده است!
به خانه آمدم و دو تا ماچ به پایم کردم و گفتم: «ای پا! قربانت بروم که جایی نرفتی!» شما هم باید پایتان همه جا نرود! حرف من این است که اگر پایتان این طوری شد، در صراط مستقیم است. مؤمن پایش در این مجلسها نمیرود، حافظ دارد و او را عقب میکشد. مؤمن قدمش رو به خدا، روبه توحید و ولایت میرود. بیایید امر را اطاعت کنید تا خدا، حافظ برای شما بگذارد، شما را از گناه به این طرف میکشاند. در دنیا کسی که عمر را قبول ندارد، فقط متقی است؛ او به شما هشدار میدهد. ما باید از او تشکر کنیم که در آخرالزمان شناسایی عمر را به ما داد و نگذاشت پیروش شویم. ما فراموشکاریم، فقط متقی به ما یادداشت میدهد.
وقتی عمر «لعنة الله علیه» درِ خانه حضرت زهرا (علیها السلام) را آتش زد و گفت: «بروید هیزم بیاورید!» یک نفر نبود که از او حمایت کند! عوض این که جلوی عمر را بگیرند، حرفش را شنیدند و رفتند هیزم آوردند! در تمام دنیا اگر متقی در ظاهر بود، جلویش را میگرفت و کشته میشد؛ آن وقت مردم میگفتند یک نفر کشته شد و جلوی عمر را گرفت؛ اما با این همه جمعیت، یک نفر هم نبود! الآن هم همین طور است! این هر کاری خواست انجام داد! هیچ کسی هم جوابش را نداد! من به شما هشدار میدهم! در این زمان گفت: «علی اصحاب رسول الله است، عمر هم اصحاب رسول الله است؛ بد به عمر نگویید.» مردم هم دیگر بد به او نگفتند! متقی جگرش خون است؛ اما الحمد لله جوابش را داد و فرمود: «امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خورشید را برگردانده! هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین است! یک ضربت شمشیرش افضل از عبادت ثقلین است! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرچم را در فتح خیبر به دستش داد و او را تأیید کرد. یک دیدنش مطابق با رستگاری ثقلین است! هنگام مرگ بالای سر همه حضور دارد و در قبر سفارش دوستانش را به نکیر و منکر میکند، دربارهاش خدا فرمود اگر عبادت انس و جنّ کنی و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را به الیوم أکملت لکم دینکم قبول نداشته باشی، با صورت تو را به جهنم میاندازم؛ اما این عمر ملعون چه کار کرده است؟!» خیلیها در ماوراء گیر هستند! هشتاد نفر مرجع داریم، به آنها گفتم چرا جلوی او را نگرفتید؟! چرا جوابش را ندادید؟! امام حسین (علیه السلام) فرمود: «متقی وکیل من است.» وکیل امام حسین (علیه السلام) که شدی، وکیل تمام خلقت هستی؛ یعنی تمام خلقت را محکوم میکنی و جوابگو میشوی.
اهل مدینه پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمدند و گفتند: «این بلال که او را برای اذان گفتن انتخاب کردهای، زبانش که میگیرد، مخرج شین هم که ندارد! یک نفر که زیبا و خوش تیپ و خوش صداست را انتخاب کن تا اذان بگوید، تا حتی گفتند این بلال سیاه اگر اذان نگوید، صبح نمیشود؟!» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «نه!» هر چقدر منتظر ماندند، صبح نشد؛ آنقدر که خسته شدند و به رسول الله گفتند که بگو اذان بگوید. تا شروع به اذان گفتن کرد و «أشهد أن لا اله الا الله» گفت، فوراً صبح طلوع کرد. ببین طلوع در اختیار بلال است. در اختیار ما چیست؟!
بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، عمر به بلال گفت: «اذان بگو!» گفت: «نمی گویم،» گفت: «همان اذانی که در زمان پیامبر میگفتی را بگو!» گفت: «نمیگویم.» گفت: «زن به تو میدهیم، خانه به تو میدهیم، حقوق برایت تعیین میکنیم و تو را در رأس کار قرار میدهیم.» گفت: «عمر! یک سؤال از تو دارم؛ وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کرد و فرمود علی وصیِّ من و مولای شماست، دین علی است، مگر تو اولین کسی نبودی که با او بیعت کردی؟!» گفت: «تو به این کارها کار نداشته باش!» الآن هم عدهای هستند که میگویند وظیفه است که فلان کار را بکنیم! بلال گفت: «اذانی که أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله و حجّة الله در آن نباشد و باد به پوست تو بیفتد، نمیگویم» و نگفت.
فقط یک دفعه اذان گفت، آن هم به خاطر این بود که زهرای مرضیه دنبالش فرستاد. به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «یا علی! من دلم برای اذان گفتن بلال تنگ شده است». امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و گفت: «بلال! زهرا خدمتت سلام میرساند و میگوید بیا اذان بگو!» تمام ابعادش خوشحال شد که زهرا (علیها السلام) گفت: «سلام مرا خدمت بلال برسان!» تمام مقصدش همین بود که زهرای عزیز (علیها السلام) از او راضی باشد، اینجا «سلام الله علیه» شد! بلال جزء ضالین نبود که زهرای عزیز (علیها السلام) او را پذیرفت. حضرت زهرا (علیها السلام) چه کسی را میپذیرد؟ نه این که جزء ضالّین باشی، با ضالّین هم رفیق باشی، زهرا (علیها السلام) تو را نمیپذیرد. چرا عمویش را راه نداد؟ چون با ضالّین رفیق بود. رفقای عزیز! بیایید رفقایتان را ولایتی قرار دهید تا حضرت زهرا (علیها السلام) شما را بپذیرد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) شما را بپذیرد. وقتی شما را پذیرفتند، خدا هم میپذیرد.
وقتی بالای مأذنه آمد تا گفت: «أشهد أن لا اله الا الله»؛ خدایا! تمام گلبول های خونم به وحدانیّت تو شهادت میدهد. «أشهد أنّ محمّداً رسول الله»؛ خدایا! من تصدیق به نبیّ تو میکنم. تا بلال رفت که دوباره بگوید: «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» آقا امام حسن (علیه السلام) آمد، سلمان آمد، گفتند: «بلال! اذان نگو! زهرای عزیز (علیها السلام) غش کرد!»
چرا حضرت زهرا (علیها السلام) غش کرد؟! یادِ زمان پدرش افتاد که چه عزتی در ظاهر داشت و چه شد؟! چرا این طوری شد؟! چرا «أشهد أن لا اله الا الله» و «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» را گرفتند و به جایش أشهد أنّ ابابکر و عمر گفتند؟!
من یک شب خواب دیدم در مکّه هستم. جمعیت خیلی زیادی بیرون مسجدالحرام بود. یک منبری گذاشته بودند، پیامبر روی آن ایستاده بود و به جمعیت نگاه میکرد. وقتی مرا دید، صدایم زد: «حسین!» گفتم: «بله!» گفت: «بالای خانه خدا برو و اذان بگو!» یک نفر از کنار پیامبر آمد و برایم کوچهای باز کرد و وارد مسجدالحرام شدم. وقتی از پلهها بالا میرفتم، به خودم میگفتم که اگر بالای خانه خدا قرار گیرم، ده مرتبه «أشهد أنّ علیّاً ولیّ الله و حجة الله» را میگویم؛ چون که مُنتها آرزویم همین بود.
همان کسانی که از اذان بلال خوششان نمیآمد و او را ملامت میکردند، از این حرفها هم خوششان نمیآید! بروید فکری به حال خودتان بکنید! این که میگوید در آخرالزمان اگر یک نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؛ شما ولایت ندارید، نماز، روزه، حجّ و عمره و زیارت دارید؛ اما علی (علیه السلام) ندارید.
حالا زهرای عزیز (علیها السلام) یک دفعه طلب مرگ میکند. چرا مرگ از خدا طلبید و فرمود: «عَجِّل وَفاتی؛ خدایا! مرگ مرا برسان؟!» من نظر ولایتیام این است که زهرا (علیها السلام) افشای خباثت اینها را میکند. مرگ از خدا خواستن بیچارگی است؛ مال من است که یا بیپول هستم یا ناراحتم یا کاری میخواهم بکنم که پیش نمیرود، این ناراحتی عقده شده و از خدا مرگ میخواهم. حاج شیخ عباس میگفت: «در آخرالزمان به طوری فشار به مردم میآید که مرگ از خدا میخواهند و سراغشان هم نمیآید».
یک عالَمی به امر زهراست! کسی که تمام خلقت در قبضه قدرت اوست، کجا طلب مرگ میکند؟! چه ناراحتی دارد؟! ناراحتیاش این است که به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ظلم میکردند، به خاطر همین حرفهایش را در چاه میزد. حضرت زهرا (علیها السلام) دنیایی که مردم به امیرالمؤمنین (علیه السلام) ظلم کنند را نمیخواهد. همینطور دارد کفر و خباثت عمر و ابابکر را افشا میکند و میگوید: «ای مردم عالَم! بدانید که ابابکر خلیفه نیست!» این خلیفهگی را دارد ساقط میکند و به کلّ خلقت تا قیام قیامت میگوید که به قدری مرا اذیت کردهاند که از اینها ناراحتم. چه کسی کفر و خباثت ابابکر و عمر را افشا کرد؟ فقط متقی.
حالا امیرالمؤمنین (علیه السلام) میخواهد به وصیت زهرای عزیز (علیها السلام) عمل کند. وقتی میخواست او را به ظاهر دفن کند، دید دو دست شبیه دستان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا شد و گفت: «یا علی! فرزندم را بِده، امانتم را بِده». امیرالمؤمنین (علیه السلام) اینجا گریه کرد و گفت: «رسول الله! امانتت را بگیر. زهرا به این زودی حرفش را نمیزند، تحقیقات کن که اُمّت تو با ما چه کار کردند؟! آخر این امانتی که به من دادی، پهلویش شکسته نبود! صورتش نیلی نبود! دستش ورم کرده نبود! سینهاش این طوری نبود!» امیرالمؤمنین (علیه السلام) چهل صورت قبر درست کرد؛ حضرت زهرا (علیها السلام) قبرش معلوم نیست، چون که میخواستند او را از قبر درآورند.
اجازه ظهور امام زمان (عجل الله فرجه) هم به امر حضرت زهراست. با اجازهاش دنیا پُر از عدل و داد میشود. انشاءالله آخرین امضاء شده؛ حالا شما باید مواظب خودتان باشید. بخواهید جزء یاوران امام زمان (عجل الله فرجه) باشید. یاور امام زمان (عجل الله فرجه) باید هیچ کس و هیچ چیز را نخواهد؛ فقط علاقهاش به امام زمان (عجل الله فرجه) باشد؛ وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) آمد، جانش را فدای او کند.
وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) میآید و قبر مادرش را معلوم میکند، گنبد و بارگاه برایش میسازد، میگوید: «ای مردم! بیایید سرِ قبر زهرای عزیز!» آنهایی که در آرزوی امام زمان (عجل الله فرجه) بودند، زنده میشوند و برمیگردند؛ میآیند پای رکاب امام زمان (عجل الله فرجه)؛ آن وقت با امام زمان (عجل الله فرجه) به زیارتِ قبر مادرش زهرا (علیها السلام) میروند.
رفقا! انشاءالله ما هم از آنها باشیم. اگر مُردید، با این آرزو باشید که بیایید در رکاب امام زمان (عجل الله فرجه)، قبر حضرت زهرا (علیها السلام) را زیارت کنید؛ اما با آرزوی یاوری امام زمان (عجل الله فرجه) هم باشید. گفتم:
پشت پا بر عالم امکان زدم | دست بر دامن زهرا زدم |
رفقا! اگر این طوری باشید، برمیگردید. حالا شما به حرف متقی بروید، شبیه او میشوید. انشاءالله متقی میآید، شما هم بیایید زیارت، از اینجا نروید. شما که شبیه متقی شدید، هر پولی که میدهید، خدا ثواب هفتاد حجّ و هفتاد عمره به شما میدهد. دست از صدقاتتان برندارید.
آنجا کسی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبود که زهرای عزیز (علیها السلام) را به ظاهر دفن کند؛ کسی را مَحرم نمیدانست؛ همه نامَحرم بودند. به تنهایی او را به خاک سپرد. کسی با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خوب نبود؛ همه طرفدار عمر و ابابکر بودند. بترسید ما هم طرفدار امیرالمؤمنین (علیه السلام) نباشیم، دنبال خلق برویم و مشابه درست کنیم!
فاطمیه اول درست است. مثل این که آقا ابوالفضل روز عاشورا شهید شد؛ اما به احترامش روز تاسوعا را به او نسبت میدهند. این فاطمیه هم مثل همان است. مرحوم حاج شیخ عباس، فاطمیه دوم را قبول داشت و سه روز روضهخوانی میکرد. میگفت: «شبی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) میخواست به وصیت زهرای عزیز عمل کند، گُرز درست کرد.»(چون شام سوم جمادی الثانی، روز شهادت حضرت زهرا (علیها السلام)، ماه در آسمان نبود و تاریک بود، برای روشن شدن فضا آتشی روشن کرد).
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «از آن روزِ علی بترسید که لباس قرمز بپوشد، دست به ذوالفقار کند و سوار چینه [۱] شود! اگر آن روز بیاید، دیگر تقیه و امرِ به صبر ندارد و صبرش تمام شده، دیاری از شما را باقی نمیگذارد.» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشبینی میکند و هشدار میدهد. حالا این خبیث، عمر ملعون چه کار کرد؟! همه را تا حتی زنها را هم جمع کرد و گفت: «من نبش قبر میکنم و زهرا را بیرون میآورم تا خلیفه مردمی به او نماز بخواند».
به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر دادند، زینب و امّ کلثوم این خبر را شنیدند و فریاد کشیدند! امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «دخترانم! نمیگذارم این کار را بکند، شمشیر مرا بیاورید!» اگر بدانید چه به سر زینب و امّ کلثوم آمد؟! آخر این مادری که این همه صدمه خورده، حالا میخواهد او را از قبر درآورد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و سوار چینه شد، گفت: «دست به یکی از این قبرها بزنی، نابودت میکنم.» تا عمر یک ذره جلو آمد حضرت پایین آمد و با نوک انگشتش، بیخ گلویش را گرفت؛ همین طور دست و پا میزد.
عباس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جلو آمد و از او دفاع کرد. بیخود نبود که زهرای عزیز (علیها السلام) او را راه نداد! از اولش کج بود. من هم او را نمیخواستم؛ قلبم عباس گیر نبود، ابوالفضل گیر بود. خدا لعنت کند نسلش را؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «او را احترام کنید و به او لعنت نکنید.» عباس گفت: «تو را به حق صاحب این قبر؛ یعنی پیامبر، از او دست بردار و رهایش کن.» امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) دست برداشت و رفت.
حالا بعد از این همه جسارتهایی که به حضرت زهرا (علیها السلام) کردند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) سرِ قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت و فرمود: «یا رسول الله! ببین اُمّتت با ما چه کار کردند؟! زهرا را کشتند!» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «علی جان! به آنها نفرین کن!» امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: «خدایا! مرا از آنها بگیر و مثل خودشان را به آنها بده.» خدا هم معاویه را به آنها داد.
بترسید از روزی که ما هم از امام زمانمان (عجل الله فرجه) قدردانی نکنیم و خدا کسی را به ما بدهد که دشمن امام زمان (عجل الله فرجه) باشد! عزیزان من! ما باید از امام زمان (عجل الله فرجه) تشکر کنیم؛ تشکر این است که از امرش که متقی است اطاعت کنیم. الحمد لله تمام شما رفقا امر را اطاعت میکنید؛ فقط شکرانهتان کم است!
این که بعضیها میگویند سینه علی (علیه السلام) تنگ شد و نفرین کرد؛ سینهاش سینه یک خلقت است! قلب مبارکش یک خلقت است! مگر به او وجه الله نمیگوید؟! این سینه چه تنگی دارد؟! از نفهمیِ مردم ناراحت است! او که خودش هدایت است و برای هدایت مردم آمده است!
رفقای عزیز! مراقب باشید مثل اُسامه نشوید! اُسامه مقدس بود نه متدین. چندین سال خدمت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود و به حضرت زهرا (علیها السلام) هم خدمت کرد. بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از شهر بیرون رفت و در بیابانها زندگی میکرد تا کنار باشد؛ اما عمر نامهای برایش نوشت و او را دعوت کرد. اُسامه پیش امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و گفت: «علی جان! تو با ابابکر بیعت کردی؟!» حضرت فرمود: «اگر بیعت میکردم که طناب گردنم نمیانداختند! چهل نفر هُلم نمیدادند! مرا به طرف مسجد نمیکشیدند!» اما سرانجام طرف ابابکر رفت و با او بیعت کرد. من به قربان امام حسین (علیه السلام) بروم که به دیدنش رفت و فرمود: «تو خدمت به مادرمان زهرا کردی، محض این به دیدنت آمدم!»
رفقای عزیز! وابست نباشید! شما اگر به یک رفیق وابست شدید که عمر و ابابکر را قبول دارد، شما هم با او محشور میشوید. بروید کنار! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «در آخرالزمان، انجام واجبات، ترک محرمات، انتظار الفرج، به خیر و شرّ مردم شرکت نکنید و بروید کنار» تا دینتان حفظ شود.
من هر دفعهای که به زیارت امام رضا (علیه السلام) میآیم، بالای سرِ امام، روضهای برای حضرت و یکی هم برای مادرش زهرای عزیز (علیها السلام) میخوانم. زهرای عزیزِ ما را خلق حساب کردند! کاش خلق حساب کرده بودند! عمر و ابابکر که میلیاردها نفر دنبالشان هستند، میلیاردها نفر اشتباه میکنند! کاش او را یک زن عادی حساب کرده بودند! اگر کسی زنی را بزند، مردم میگویند چرا او را زدی؟! حمایت هم میکنند! خدا میداند استخوانهایم دارد آب میشود! گفتم: «خدایا! اگر تمام آب های آسمان، نه آسمان؛ تمام خلقت را رویم بریزی، میسوزم! ممکن است که جسمم خنک شود؛ اما روحم خنک نمیشود! مگر میتوانم امام حسین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) را فراموش کنم؟!»
دیشب خیلی حالم منقلب شد؛ این قدر زهرای عزیز (علیها السلام) را دوست دارم! قربان آن یهودی که چادر زهرا (علیها السلام) پیشش بود. گفتم: «ای یهودی! خوشا به حالت که چادر زهرا پیش توست! پیش ما چیست؟! ما باید محبت زهرای عزیز (علیها السلام) را داشته باشیم.» حالا ببین این چادر چه کار کرده؟! چه خبر است؟! بیخود [نبود] که اینها را نمیخواستند! نگاه فقیری به اینها میکردند! نمیدانستند که تمام خلقت در امرشان است!. حالا حضرت زهرا (علیها السلام) سه چارک جو از شمعون یهودی قرض گرفت و چادرش را گرو گذاشت. وقتی شب شد، شمعون دید نوری از آن بالا میرود. نه این که زهرا (علیها السلام) نور است، چادرش هم نور است. شمعون مسلمان شد. این که میگویم قربان آن یهودی بروم؛ آیا میخواهم یهودی بشوم یا این که یهودی را میخواهم؟! نه! اُفّ بر یهودی و یهودیخواه! من چادر را میخواهم! چطور میگویی چادر نورانی است؟! مگر امام رضا (علیه السلام) به آن پردهای که عکسِ دو شیر بر روی آن بود، نگاه نکرد. شیر درنده شدند و آن دلقک را خوردند؟! پس چادر هم میتواند نورانی شود. اگر من حسرت به یهودی میبرم که چادر زهرا (علیها السلام) را دارد؛ یادم میآید، وقتی مادرم جایی میرفت و نمیآمد، چادرش را بو میکردم، میدیدم بویش را میدهد.
حالا وقتی روضه خواندم، به امام رضا (علیه السلام) چه گفتم؟! گفتم: «آقاجان! من برای مادرت زهرای عزیز (علیها السلام) روضه خواندم، پول روضهخوانیِ مرا بده.» امام رضا (علیه السلام) گفت: «چه میخواهی؟!» گفتم: «محبتم را به مادرت زیاد کن! القا و افشا بده تا مردم را راهنمایی کنم.» ابراهیم نفهمید که از خدا چه بخواهد؟! آیا تو از خدا پول میخواهی؟! پول به چه دردی میخورد؟! زهرای عزیز (علیها السلام) و محبتش به درد میخورد. بعد گفتم: «حالا که به من دادی، برای رفقایم هم میخواهم که ولایت را تا آخر برسانند و قیامت سرافراز باشند؛ بگویند محبت زهرا (علیها السلام) را آوردهایم؛ تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) هم به آنها پاسخ دهند.» اگر شما در قیامت محبت زهرای عزیز (علیها السلام) را بیاورید، همه ائمه (علیهم السلام) به شما پاسخ میدهند. اصلاً قبولی حضرت زهرا (علیها السلام)، قبولی تمام چهارده معصوم (علیهم السلام) است.
یکی از علماء به مدینه رفت و چندین وقت سر قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیتوته کرد و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را قسم داد که قبر مخفی دخترت زهرا (علیها السلام) را نشانم بده، من به کسی نمیگویم. حضرت فرمود: «چه میخواهی؟! آنچه را که میخواهی، برو قم، از حضرت معصومه بخواه، آنچه را که پیش دخترم زهراست، پیش حضرت معصومه هم هست.» چرا بیادبی میکنید؟! چرا ایشان را نمیشناسید؟! ما نمیفهمیم که خدای تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بیبی را در قم قرار داده! اگر بفهمیم به حرمش میرویم و از ایشان میخواهیم، والله میدهد. اینقدر این حضرت معصومه (علیها السلام) پیش خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) مقام دارد که هنوز به ظاهر به دنیا نیامده، امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «یکی از پارههای تن ما در قم دفن میشود.» چرا نمیروید پیش حضرت معصومه (علیها السلام) این را که من میگویم از این بیبی بخواهید؟! بگویید: «ای بیبی دو عالَم! بیا عنایت کن، بیا در دل ما نظری مرحمت کن، لذت بیتوته به ما بده، لذت فکر ولایت به ما بده، ما ولایت را پایمال نکنیم. بیبی جان! قلب ما را منوّر کن به محبت خودتان. رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام صادق (علیه السلام) سفارش شما را کردهاند». اصلاً ایشان مشکلگشای حقیقی است. اگر بُنیه ندارید، توان ندارید، بیایید درِ خانه این بی بی بروید! مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگفت آنچه را که پیش دخترم زهراست، آنچه را که تو حاجت داری، ایشان میداند و برآورده میکند؟! حضرت معصومه (علیها السلام) نظرش به حضرت زهراست؛ حضرت زهرا (علیها السلام) هم نظرش به مجلس ولایت است.
رفقای عزیز! الحمد لله شما اهل جلسه سخی هستید. قدر بدانید که در مجلس ولایت حاضر میشوید! ملائکه آسمان برای ورود به آن اجازه میگیرند، وقتی میآیند و میبینند مجلس تمام شده، خودشان را به در و دیوارها میمالند. اگر حرف بزنم جسارت است؛ اما میگویم! ملائکه در حرم حضرت معصومه (علیها السلام) هم نمیروند، اینجا در مجلس ولایت میآیند؛ چون که نظر حضرت معصومه (علیها السلام) به اینجاست! نمیخواهم حضرت معصومه (علیها السلام) را کوچک کنم! نظرش به شماهاست که سخی هستید؛ اما سخاوت و جلسه را تا آخر برسانید.
این حرفها گفتنش خیلی خوب است، اما قبول کردنش بهتر است؛ وگرنه با این حرفها گذران هستید. به این حرفها یقین داشته باشید! با مردم گذران باشید نه با ولایت! نجات شما در این حرفهاست؛ بیایید قدردانی کنید و به آن عمل کنید. این حرفها فقط اینجا و در این کتابهاست. هیچ جای دیگری این حرفها نیست. جای دیگر حرف دنیاست. فهمیدن این حرفها توفیق میخواهد، باید از خدا و امام زمان (عجل الله فرجه) بخواهید تا به شما القا کنند تا بفهمید؛ وگرنه نمیفهمید.
تولّی و تبرّی چیست؟ در آخرالزمان کارهای ما خودسر شده، روی امر نیست؛ هر کاری را مطابق میل خودمان انجام میدهیم. تولی و تبرّایمان هم درست نیست! ببین زهرای عزیز (علیها السلام) چه میگوید؟! میفرماید: «دور هم بنشینید و جنایات عمر و ابابکر را بگویید تا مردم نسبت به اینها بغض پیدا کنند.» تولّی و تبرّی این است که من میگویم؛ اول شما باید به جایی برسید که یقین کنید شریفترین تمام ممکنات خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است! خبیثترین تمام ممکنات خدا، ابابکر است و عمر! این است تولّی و تبرّی! یعنی باور و لمس کنیم، در تمام گلبول های خونمان این باشد که از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بهتر نیست! خدا از ولایت، شریفتر خلق نکرده و نخواهد کرد!
رفقای عزیز! باید راجع به ولایت و خباثت به بلوغ برسید! ولایت و خباثت مقابل هم است! اگر شما به تکلیف رسیدید، متوجه نیستید. باید به بلوغ برسید! خدا، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، زهرای عزیز (علیها السلام)، انبیاء، آسمان، بهشت، جنّ و انس ابابکر و عمر را لعنت کردهاند. همان طور که تمام خلقت به ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، به رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) شهادت دادهاند، به لعنتِ عمر و ابابکر هم شهادت دادهاند. همانطور که میگوید اگر ذراتی ولایت داشته باشی، آتش جهنم تو را نمیسوزاند؛ میگوید اگر ذرهای محبت عمر و ابابکر را داشته باشی، اهل آتش هستی!
وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به امر خدای تبارک و تعالی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را معرفی کرد، فوراً وحی رسید: «یا محمّد! هر کس ذرهای محبت امیرالمؤمنین علی را داشته باشد، به آتش جهنم نمیسوزد.» شیطان بنا کرد فریاد و داد کشیدن! که وای بر ما! کارِ ما تمام شد! دیگر نمیتوانیم مردم را گول بزنیم! اگر ذرهای محبت علی (علیه السلام) را داشته باشند، در دنیا و آخرت نمیسوزند، هرچند که یهودی باشند! شیطان خیلی ناراحت شد. یک قدری که جلو آمد، دید جلسه بنیساعده درست کردهاند، عمر گفت: «پیامبر میخواهد دامادش را به جای خودش بگذارد.» بنا کردند از این حرفها زدن که الآن هم میزنند. شیطان خیلی خوشحال شد و آن روز یعنی روز جلسه بنیساعده را عید قرار داد و گفت: «تمام اینها خنثی شد». بچههای شیطان گفتند: «ای پدر ما! عزیز و مولای ما! تو کسی هستی که آدم را از بهشت بیرون کردی!» گفت: «از بهشت بیرون کردم؛ اما آدم کافر نشد. اینها را از ولایت جدا کردم، کافر شدند.» امام حسین (علیه السلام) فرمود: «من کشته جلسه بنیساعدهام.» نه امام حسین (علیه السلام) کشته جلسه بنیساعده است؛ دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) کشته جلسه بنیساعدهاند! متقی هم کشته این جلسه است! مگر نگفتم اگر آبهای آسمان را رویم بریزند، میسوزم؟! پس مرا هم سوزانده است! عمر و ابابکر تمام انبیاء، ملائکه، انس و جنّ را سوزاندهاند! چطور سوزاندهاند؟! مگر تمام خلقت برای امام حسین (علیه السلام) و توهینی که به او کردند، گریه نمیکنند؟! تمام میسوزند و منتظر رجعتند. خدا عمر و ابابکر را تکذیب کرده، امام صادق (علیه السلام) هم تکذیب کرده، اصلاً عمر کُشنده زهرا (علیها السلام) نیست، کُشنده خداست! حالا در آخرالزمان او را انتخاب میکنند و به اهل تسنن میگویند برادر! این است که میگوید یکی با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند.
عزیزان من! عمر وقتی «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول نکرد، نه خدا و نه آیات را قبول کرده، هیچ چیز را قبول نکرده است! آیا این مورد لعنت نیست؟! خدا یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر را در کارگاه دنیا قرار داد؛ چون مقصد داشت؛ مقصدش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود! اگر «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ» نازل شد که همه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اطاعت کنند، زمینهچینیِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود؛ پس مقصد خدا از تمام خلقت، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. چرا شیعه عمر را لعنت میکند؟ ما که از خودمان حرف نمیزنیم؛ ما امر را اطاعت میکنیم. خدا و پیامبر او را لعنت کردهاند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از این که به ظاهر از دنیا برود، «هل مِن ناصر» گفت؛ میدانست که عمر حقّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) را غصب میکند؛ گفت: «خدا لعنت کند آن کسی که از جنگ اسامه تخلف کند! همه باید در این جنگ شرکت کنند؛ به غیر از علی بن ابی طالب، او باید پیش من بماند.» خبر دادند: «یا رسول الله! این دو نفر در شهر هستند.» دنبالشان فرستاد و گفت: «مگر نگفتم لعنت خدا و رسول به کسی که از جنگ اسامه تخلف کند؟!» گفتند: «ما دلمان نیامد که تو را در مدینه تنها بگذاریم و به جنگ برویم». مگر نیست که هرکس به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شک داشته باشد، کافر است؟! مگر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) امر خدا را نمیگوید؟! به او گفت: «یا محمّد! اگر از خودت حرف بزنی، رگ دلت را قطع میکنم!» حالا وقتی گفت کاغذ و قلم بیاورید تا من بنویسم که وصیّ من کیست، عمر گفت: «این مرد هذیان میگوید!» خدا لعنتش کند! به معاویه نوشت: «معاویه! وقتی فهمیدم زهرا پشت در است، چنان فشار آوردم که عضلههایش را خُرد کردم!» امام حسن (علیه السلام) فرمود: «وقتی مادرمان زهرا را کشتند، همه ما را کشتند؛ ما یک جان داریم.» یعنی جسارت به تمام مقدسات دین تا روز قیامت شد. فاطمه زهرا (علیها السلام) کلّ چهارده معصوم (علیهم السلام) است؛ ولیّ الله است؛ ولیّ بر کل اولیاء است. حالا آیا عمر مورد لعنت نیست؟!
شما یک زهرایی میشنوید! مغز هیچ بشری تا حتی انبیاء، طاقت شناختش را ندارند! عمر زهرای عزیز (علیها السلام) را شهید کرده؛ محسنش را شهید کرده؛ اما به واسطه زهرا کشی، اهل طاغوت نیست! طاغوت آن کسی است که متابعت امر پیامبر را نکند، مسیر دین را عوض کند و مقصد خدا که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است را قبول نکند؛ این طاغوت است! رفقای عزیز! اندیشه داشته باشید که عمر چه کار کرد؟! زحمت یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر را نابود کرد، چرا اندیشه ندارید؟! حالا بعضیها میگویند لعنت نکن! خدا لعنت کند مأمون را! امام رضا (علیه السلام) را شهید کرده، پابرهنه شده، توی سر خودش میزند، یابن عمّ، یابن عمّ میکند. سرِ قبرِ امام رضا (علیه السلام) یک هفته نشست و گریه کرد. گریه منافقی و گریه ابن سعدی کرد؛ گفت: میترسم به من تهمت بزنند. خدا لعنت کند هارون را! وقتی امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را شهید کرد، جسم علیین امام را روی جِسر بغداد گذاشت و گفت: از شیعهها امضا بگیرید که امام به مرگ خدایی مُرده؛ من او را نکُشتم. ببین هارون و مأمون جزء طاغوت نیستند؛ اما عمر که مسیر خلافت را عوض کرد، طاغوت است. امام حسین کشی، دوازده امام کشی، همهاش تولید این شجره خبیثه است.
حالا خدا چه کار میکند؟! خدا که دست از مقصدش بر نمیدارد. حجّتش، ولیّ الله الأعظم، امام زمان (عجل الله فرجه) را در ظاهر مخفی کرده تا بیاید و آن کاری که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میخواست بکند را عملی کند. خدا دست برنمی دارد! مگر کسی حریف خدا میتواند بشود؟! خودش را جِبت و طاغوت کرد. این مردک وقتی مسیر ولایت را عوض کرد، گفت من خودم ولیّ هستم، من خودم خلیفهام. «حسبنا کتاب الله» را گفت، دروغ گفت! این را یک پرچم خیالی برای خودش قرارداد؛ خودش و پیروانش را تا قیام قیامت گمراه کرد.
تولّی که از دل تبرّی آمده باشد، امضا میشود! حالا ما هم اگر واقع از آنها بدمان میآید، باید پیرو امر آنها نباشیم؛ چون که هم خودش و هم کارهایش باطل است. ببین کار را به کجا رساند؟! ببین دروغ چه کار کرد؟! عمر، هم دروغ گفت و هم خدعه کرد. ببین چقدر ابعاد دارد! مگر هفتاد هزار نفر با مسلم بن عقیل بیعت نکردند؟! دروغ گفتند و رفتند خدعه کردند، این کارِ عمر است. از آن شجره خبیثه این کار را یاد گرفتند. مگر هفتاد هزار نفر به آقا امام حسین (علیه السلام) نامه ندادند که حسین جان! بیا! تا حتی نوشتند: «اگر نیایی، فردای قیامت به جدّت شکایت میکنیم.» وقتی امام حسین (علیه السلام) آمد، همه فرار کردند. عمر یادشان داد که میشود این کار را کرد! به عهدشان وفا نکردند و عهدشکنی کردند؛ همان طور که عمر با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) عهدشکنی کرد!
رفقای عزیز! بیایید ما با متقی عهدشکنی نکنیم! دروغ نگوییم! خدعه نکنیم! اول خدعهگر و اول خیانتکار و اول منافق عمر بود. بیایید ما این کارها را نکنیم! امر را اطاعت کنیم.
هیچ کجای خلقت از عرش بالاتر نیست. روایت داریم: «تمام خلقت به هم میخورد، فقط عرش خدا باقی میماند!» حالا بالای آن، ملائکهای به نام کرّوبین خلق شدهاند که لعنت به عمر و ابابکر میکنند. اینها این قدر زیبا و نورانی هستند که اگر یکی از آنها در این عالَم سر فرود آورد، عالَم رُبس میشود. ببین لعنت به عمر و ابابکر چقدر ارزش دارد!
وقتی پیامبر به معراج رفت. مَلَکی دیر از جلوی پای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بلند شد. جبرئیل صیحهای زد: «بلند شو! بهترین خلق خدا، محمد مصطفی است!» آن مَلَک گفت: «یا محمّد! ببخشید! من نگاهم به این لوح بود. عدد باران را میدانم که چقدر به کویر و علفزار میبارد! عمرِ همه جانداران در دست من است که از قلم نیفتد.» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «چه چیزی باعث میشود که حساب از دست تو برود؟!» گفت: «وقتی که صلوات بر تو و آلِ تو میفرستند، حساب از دستم میرود». آن مَلَک به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «ای رسول خدا! من نمازی خواندهام که چهار هزار سال طول کشیده، آن نماز مال تو» گفت: «من احتیاج ندارم.» گفت: «مال اُمّتت» گفت: «اُمّتم هم احتیاج ندارند، وقتی دوستان علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) دور هم جمع شوند و یک صلوات بفرستند، از نماز چهار هزار سالِ تو بالاتر است!» حالا از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سؤال شد: «از این بالاتر هم هست؟!» گفت: «آری، لعنت به عمر و ابابکر بالاتر است! چون که آن تولّی و تبرّی است.» رفقای عزیز! الآن علنی لعنت نکنید؛ چون طرفدارانِ عمر زیاد هستند. من خودم اینجا نشستهام، چندین دور تسبیح به او لعنت میکنم. این از صلوات بالاتر است.
من در نجوای با خدا میگویم: «خدایا! اگر میخواهی مرا بسوزانی، جهنمی ایجاد کن؛ مرا پیش دشمنان زهرا (علیها السلام) و علی (علیه السلام) نَبَر. من خجالت میکشم! هفتاد سال، هشتاد سال در دنیا بودم، فهمیدم، دنبال اینها نرفتم. حالا میخواهی مرا بسوزانی، بسوزان! من که مالِ خودم نیستم! هیچ اختیاری ندارم! مرا به جهنم یا بهشت ببری، یک جور تو را میخواهم! خواستنِ من به این نیست که چیزی به من بدهی. مگر حیوان هستم که چیزی بخواهم؛ اما خدایا! اگر مرا به جهنم هم بُردی، بِبَر؛ اما پیش دشمنان علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) نباشم!»
حضرت زهرا (علیها السلام) خوشش میآید که از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بگویید و به عمر لعنت کنید. خوشش میآید به دوست امیرالمؤمنین (علیه السلام) کمک کنید و در مجلس ولایت حاضر شوید. خوشش میآید همسر عزیزش را افشا کنید و برای پسرش امام حسین (علیه السلام) گریه کنید. زهرای عزیز (علیها السلام) در تمام خلقت افشا بوده، حالا خدا میخواهد او را در دنیا افشا کند تا مردم به واسطهاش بهشتی شوند. به چه دلیل این را میگویی؟! با تمام کینه و دشمنی که با حضرت زهرا (علیها السلام) داشتند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر کس زهرا را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا اذیت کند، خدا را اذیت کرده است. رضایت زهرا، رضایت من است و رضایت من، رضایت خداست».
خدا در تمام خلقت یک امر دارد و یک مقصد، آن هم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. در تمام خلقت یک ناموس دارد، آن هم زهرای عزیز (علیها السلام) است. ما ناموس را روی زن میآوریم، این اشتباه است. ناموس خدا؛ یعنی همه چیزِ خدا؛ آن کسی که خدا از خشنودیاش خشنود میشود و از غضبش غضبناک میشود؛ خدا روی حرف او، هیچ حرفی نمیزند. ناموس خدا حرف آخر را میزند. شناختی زهرای عزیز (علیها السلام) را؟!
گاهی به امام زمان (عجل الله فرجه) میگویم: «آقاجان! دلم میخواهد میلیون میلیون بار کشته شوم، قطعه قطعه و فدایت شوم، تا مادرت زهرا (علیها السلام) یک ذره دلش خوش شود. هیچ چیز دیگری نمیخواهم! فقط دلخوشی مادرت زهرا (علیها السلام) را میخواهم».
حضرت خدیجه (علیها السلام) صندوقچه حضرت زهراست. زهرای عزیز (علیها السلام) به مادرش مباهات میکند؛ چون امر را اطاعت کرد. خودش میخواهد که مادرش به ظاهر در محشر، از او بالاتر باشد؛ به خاطر همین هفتاد هزار حوریه با حضرت زهرا (علیها السلام) و هفتاد هزار مَلَک با خدیجه در محشر میآیند و او را راهنمایی میکنند. این مقام از برای آن مالی است که خدیجه در راه خدا داد. مردانگی کرد؛ خدا هم با او مردانگی میکند. حضرت خدیجه (علیها السلام) یک بُعد از سلمان بالاتر است؛ چون که وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به سلمان گفت: «میخواهی جایت را نشانت بدهم؟» گفت «آری!» به او نشان داد؛ اما وقتی به خدیجه (علیها السلام) گفت: «این مالی که در اختیارم گذاشتی و اسلام پیشروی کرد، میخواهی مقامی که خدا برایت معین کرده است را ببینی؟!» گفت: «نه! من موقعی که تو در ظاهر به رسالت نرسیده بودی، با تو بیعت کردم و به تو ایمان آوردم». رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به خدیجه (علیها السلام) افتخار میکرد؛ این همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است، عایشه هم زن پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است! امام صادق (علیه السلام) او را لعنت کرده! ببین پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اما دلش پیش معاویه است. هنده هم پیش یزید بود؛ اما دلش پیش زهرای عزیز (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) بود. عزیز من! خودت باید مکان باشی! ببین دلت کجاست؟!
اول چیزی که خدا به وجود آورد، نور دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) بود. از نور ولایت، درخت طوبی را خلق کرد. از آن سیبی چیده شد. این سیب، سیب بهشتی نبوده، میوه بهشتی را مؤمن هم میخورد، این عصاره تمام خلقت است! یعنی باید یازده امام از زهرای (علیها السلام) عزیز به عمل بیاید؛ به خاطر همین ائمه نور واحد هستند. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فاطمه زهرا اُمّ أبیهاست» حضرت زهرا (علیها السلام) مادر پدرهاست. مادر پدرش است. ابیها چهارده معصوم (علیهم السلام) هستند. زهرای عزیز (علیها السلام) مادرِ بوده است؛ نه مادرِ نابودها. این سیبی بود که خدا به نظر خودش ایجاد کرد و به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داد تا آن را بخورد. هیچکدام از ائمه (علیهم السلام)، تا حتی خود امیرالمومنین(علیه السلام)، تا حتی خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، مانند حضرت زهرا (علیها السلام) نبودند. آیا وقتی میخواستند در دنیا ظاهر شوند، به فاطمه بنت اسد یا آمنه، سیب داده شد؟! حالا وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج رفت، خدا به او این سیب را داد، گفت: «خدایا! میخواهم آن را با امیرالمؤمنین علی بخورم.» ندا آمد: «یا محمّد! سیب را نصف کن، نصفش را خودت بردار.» به قول ما تا این سیب را نصف کرد که نصفش را به علی (علیه السلام) بدهد و نصفش را خودش بخورد، دید دستی مانند دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیدا شد و نصف سیب را برداشت؛ پس خلقت در اختیار علی (علیه السلام) است؛ نه در اختیار نبیّ. وقتی از معراج برگشت و این جریان را برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) تعریف کرد، حضرت علی (علیه السلام) دست در جیبش کرد و نصف سیب را درآورد و به او داد و گفت: «یا محمّد! این را نگهدار و با خود در کوه حرا بِبَر و چهل روز کنار برو! یا رسول الله! از کوه حرا که پایین میآیی و پیش خدیجه میروی، نصفش را خودت بخور و نصفش را به خدیجه بده، باید فاطمه به وجود آید».
خدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «چهل روز کنار برو!» چرا؟! میخواست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه به عمر و ابابکر نکند. تمام گلبولهای خونم شهادت میدهد؛ از بس اینها خبیث بودند! خدا گفت فقط امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بیاید و به تو سر بزند، زهرای عزیز (علیها السلام) هم باید نقش علی (علیه السلام) داشته باشد. تو هم باید نقش علی (علیه السلام) در دلت باشد، هیچ نقشی نداشته باشی. ظهور حضرت زهرا (علیها السلام) در نگاه به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوه حرا پایین آمد، ریگ و سنگ و کلوخ به او سلام کردند، دیوار جلویش خم شد؛ چون این بار ولایت دمیده شد، زهرای عزیز (علیها السلام) هنوز در دنیا ظاهر نشده، همه خلقت به امرش هستند. اگر پیامبر آمد تا افشا کند، زهرا (علیها السلام) افشا کن تمام خلقت است.
کوثر یعنی چه؟! تا میگویی کوثر، شما به خیالتان نهری در بهشت است که به آن کوثر میگویند و آن را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) داده است؛ این نیست. کوثر به معنی هستیِ خداست؛ یعنی آنچه را که خدا خلقت کرده، هستیِ آن زهراست. خدا گفت: «یا محمّد! اگر تو نبودی، اصلاً آسمان و زمین را خلق نمیکردم. یا محمّد! اگر علی نبود، تو را خلق نمیکردم و اگر فاطمه نبود، نه تو را خلق میکردم نه علی را» کفواً خلقت یعنی خلقت با محبت زهرای عزیز (علیها السلام) خلق شده است. حضرت زهرا (علیها السلام) عصاره تمام خلقت است. این عصاره یک عصارهای دارد، عصاره عصاره، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ چون که اگر حضرت زهرا (علیها السلام) را قبول نداشته باشی، خدا نمیگوید به عزت و جلالم قسم، عبادت ثقلین کنی، میسوزانمت؛ اما میگوید اگر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشی، عبادت ثقلین کنی، میسوزانمت. پس عصاره تمام عصارههای خلقت؛ تا حتی عصاره زهرا (علیها السلام)، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ یعنی خدا یک برتری به ولایت داده که به هیچ کس نداده است. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از کوه حرا پایین آمد و به نماز ایستاد، فوراً جبرئیل ندا داد: «یا محمّد! نماز نخوان! پیش خدیجه برو!» عزیز من! نماز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، نماز یک خلقت است؛ مگر نمازش شوخی است؟! میخواهد بگوید یا محمّد! عصاره تمام نمازها تا حتی نمازِ تو، زهراست. نماز عبادت است؛ اما زهرا (علیها السلام) ولایت است. قدر این حرف را بدانید. چه کسی این حرفها را افشا میکند؟ فقط متقی.
کجا ما ائمه طاهرین (علیهم السلام) را شناختهایم؟! فهمِ ما نفهمی است! یک فهمی برای خودمان درست کردهایم! آخر چه فرزندی بوده که در شکم مادرش تذکر بدهد؟! به غیر از حضرت زهرا (علیها السلام) کسی نبوده است. مردم حضرت خدیجه (علیها السلام) را خیلی مذمت میکردند، به او میگفتند: «چرا همسرِ محمّدِ یتیم که چیزی ندارد، شدی؟! حالا ما موقع وضع حملت به کمکت نمیآییم.» حضرت خدیجه ناراحت شد. درست است که خیلی مقامش بالاست؛ اما در مقابل فهم ولایت حدی دارد، ولی ولایت بیحد است. یک دفعه زهرای عزیز (علیها السلام) فرمود: «مادر جان! ناراحت نشو! زنان بهشتی به کمکت خواهند آمد. حواء، آسیه، مریم بنت عمران و ساره میآیند.» فرزندی که در ظاهر به دنیا نیامده، مادرش را آرام کرد. زهرای عزیز (علیها السلام)، هم هنگام ظاهر شدنش در دنیا و هم موقعی که شمشیر بالای سر امیرالمؤمنین (علیه السلام) گرفتند، عظمائیتش را افشا کرد که خلقت به امر اوست. آیا این زن است؟! کسی که گفت حضرت زهرا (علیها السلام) زن است، عمر بود. به ابابکر گفت یک زن نباید تو را ناراحت کند!
فهمِ تمام عالَم پیش اینها کم است! اگر امام صادق (علیه السلام) نفرموده بود، من این مطلب را نمیگفتم! امام (علیه السلام) فرمود: «فردای قیامت مادرمان زهرا (علیها السلام) مثل مرغی که دانه های خوب و بد را تمیز میدهد، دوستانش را در محشر، زیر سایه عرش خدا جمع میکند.» اما آن موقع دوستانش کم هستند، همه آن طرف هستند. معلوم میشود همه عالَم به غیر از عرش خدا نابود میشود؛ چون که جای ائمه طاهرین (علیهم السلام) است. حالا شما به کجا دلتان خوش است؟! چه کسی میخواهد دستتان را بگیرد؟! بیایید دست به دامن ائمه (علیهم السلام) باشید! دنبال خلق نروید و ائمه (علیهم السلام) را خلق حساب نکنید!
ائمه طاهرین (علیهم السلام) در هر ابعادی شاخص هستند. فاطمه زهرا (علیها السلام) خدمت پدرش آمد و فرمود: «پدر جان! طفلی که در شکم من است، همین طور میگوید أنا العطشان! أنا العطشان!» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «دخترم! عاشورا این فرزندت را شهید میکنند.» فرمود: «این فرزند را میخواهم چه کنم؟!» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «شفاعت اُمّتِ من با اوست، دوستانش را شفاعت میکند.» فاطمه زهرا (علیها السلام) فرمود: «پدر جان! به دیده منّت دارم.» ببین شهادت امام حسین(علیه السلام)، خون خدا و آمرزیده شدن خلایق، به واسطه گریه بر امام حسین (علیه السلام) هم با اجازه حضرت زهراست. رفقا! اگر معصیت نکنید، امام حسین (علیه السلام) نگهبانِ شماست؛ اما اگر گریه کنید و معصیت کنید، گریهتان فایده ای ندارد.
شما هم باید به فکر مردم باشید؛ بی خودی که به جایی نمیرسید! زهرای عزیز (علیها السلام) دارد فرزندش را فدای شما میکند! بی رحمهای بیانصاف! کجا میروید؟! حالا بروید یک کارهایی بکنید! ببینید چه چیزی را از دست میدهید؟! زهرا را! اگر همه آبهای آسمان را رویم بریزند، از نفهمی مردم میسوزم! ببین چه زهرایی دارید؟! کجا میروید؟! فردای قیامت هم به فکر شماست! ما گنهکار هستیم! خدا میگوید اگر گناهانتان را افشا میکردم، دیگر شما را خاک نمیکردند! وقتی که زیر دوش آب قرار میگیرید، بگویید: «خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! زهرا جان! من با مهریه تو پاک میشوم».
حالا روز قیامت فاطمه زهرا (علیها السلام) میفرماید: «این افراد در جلسه پسرم حسین میآمدند، انفاق داشتند، مغرض نبودند، علی جان! فکری به حال اینها بکن.» اصلاً گنهکار، فرزند زهرا میشود انگار! ادب داشته باشید. اگر در دنیا به فکر حضرت زهرا (علیها السلام) باشید، او هم در قیامت به فکر شماست. چگونه به فکر حضرت زهرا (علیها السلام) باشیم؟ اگر به فکر فقرا باشید، به فکر حضرت زهرا (علیها السلام) هستید. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میفرماید: «زهرا جان! من که احتیاج ندارم، آن شمشیری که در یوم الخَندق زدم، آن نَفَسی که در لَیلَة المبیت کشیدم، برای این گنهکاران باشد». پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میفرماید: «من وقتی که امیرالمؤمنین را معرفی کردم، خدا فرمود تو رحمة للعالمین شدی. این رحمة للعالمین هم برای این گنهکاران باشد.» اما شما رفقا! گناه نکنید! روزی صد مرتبه بگویید: «یا علی! یا زهرا! یا علی! یا فاطمه! کمکم کن!» چرا این ذکر را نمیگویید؟!
اینجا که میآیید، باید آخِرین جا برای شما باشد، آخِر، همین جاست؛ نه این که دنبال آخِر بروید! به خاطر همین اینجا بشرطها و شروطهاست؛ اینجا شروط است. اگر از اینجا بروید، هیچ کس شما را دوست ندارد، نه ائمه طاهرین (علیهم السلام)، نه زهرای عزیز (علیها السلام)؛ چون که شما پیرو خلق و شیطان شدهاید. خانه واقعی، خانه متقی است. ائمه (علیهم السلام) خانه شما نیامدهاند، اینجا آمدهاند. امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) آمدهاند؛ پس خانه واقعی اینجاست! کجا میروید عزیزان من؟!
قرآن به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و احکام به حضرت زهرا (علیها السلام) نازل شد. واسطه وحی هم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود. زهرای عزیز (علیها السلام) مثل امام زمان (عجل الله فرجه) امرِ به صبر نداشت، باید افشا میکرد؛ اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «علی جان! تو افشا نکن، برو حرفهایت را در چاه بزن!» مصحف در تمام خلقتها و قبل از قرآن بوده؛ پس زهرای عزیز (علیها السلام) هم بوده است. تمام انبیاء باید فرمان مصحف را میبردند و با آن زندگی میکردند. قرآن برای زمینیها و امتحان اهل دنیاست؛ اما راجع به مصحف آسمانیها از امتحان درآمدند. مصحف در تمام خلقت پخش شده بود؛ حضرت زهرا (علیها السلام) میخواست که در دنیا هم پخش شود تا مردم طرف امیرالمؤمنین (علیه السلام) بروند؛ اما عمر نگذاشت. زهرای عزیز (علیها السلام) به واسطه مصحف و حمایت از امیرالمؤمنین (علیه السلام) کشته شد؛ چون سرتاسرِ مصحف، عدالت و سخاوت، خداشناسی و ولیّ شناسی، رحم و مروّت بود. اگر آن را فاش میکرد، حقانیت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام)، غاصب و ظالم بودنِ عمر و ابابکر بر مردم معلوم میشد. مردم مستقل میشدند و در محدوده میآمدند و یک کافر روی زمین نبود. یکی از خصوصیات مصحف این است که اسم شیعهها و تمام وقایع تا قیام قیامت در آن هست. شخصی خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و ادعای عبادت و تقدس کرد، حضرت آن را رد کرد و فرمود: «اسمِ تو در مصحفِ مادرمان زهرا نیست.» ببین این شخص عبادت داشت؛ اما سخاوت نداشت. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: «أنا قرآن الناطق. أنا کتاب الله.» کتاب، ولایت است. کتاب، امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. اُمّ الکتاب، حضرت زهراست. اُمّ الکتاب، مصحفِ حضرت زهراست.
یک سخاوت مطلق داریم که آدم دائم به فکر فقراست. ببین خدا چقدر شما را میخواهد! میگوید اگر هنگام خواب، به فکر فقرا باشی، ملائکه تا صبح برایت ثواب مینویسند. مگر زهرای عزیز (علیها السلام)، نمازش مثل نمازِ ماست؟! وقتی نماز میخوانْد، خدا افتخار میکرد و میگفت: «ای ملائکه من! ببینید زهرا بند بندش دارد جدا میشود!» حالا روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) چند شتر آورد و فرمود: «هر کسی که دو رکعت نماز بخواند و در آن فکر و خیال نکند، حواسش پیش محبوبش؛ یعنی خدا باشد، یکی از این شترها را به او میدهم.» این حرف هم مبنا دارد؛ به آنها میگوید بدانید من از آن خیالهای باطلی که دارید و میخواهید حق زهرای عزیز (علیها السلام) و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بگیرید، خبر دارم. به آنها هشدار داد که خدا من و علی (علیه السلام) را مُقلّب القلوب کرده که از قلب شما اطلاع دارم. همه نماز خواندند، حضرت افشا کرد و به همه فکرهایشان را گفت. وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) تشریف آورد، به او فرمود: «فاطمه جان! تو هم پیش خودت گفتی اگر در نمازم فکر نکنم، شتری که چاق است را برمی دارم، تا به فقرا سهم بیشتری برسد؛ پس تو هم فکر کردی!» فوراً جبرئیل نازل شد، خطاب کرد: «یا محمّد! فکرِ زهرا نماز است. این کار؛ یعنی فکرِ فقرا از نمازِ زهرا، بالاتر است. این فکر، لا اله الا الله است. زهرای عزیز به فکرِ فقراست.» تنها کسی که در نمازش فکر و خیال نکرد، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود، همیشه در کارها ممتاز و برجسته بود. رفقای عزیز! سخاوت داشته باشید، زهرای عزیز (علیها السلام) فکرش را کرده و اینقدر نتیجه دارد. ولایت و سخاوت خیلی مهم است. اگر خدا این دو امر را از شما بگیرد، دیگر به شما نخواهد داد. چه کسی ولایت و سخاوت را افشا کرد؟ فقط متقی.
خدای تبارک و تعالی به فردی که قبلاً به جلسه میآمد؛ اما رفت، سِیری به او داده بود. ایشان خواب دیده بود که همه اموات جمع شدهاند، جشن خیلی بزرگی گرفتهاند و پدر و مادرش در این جشن نیستند. وقتی علت را جویا شده بود، گفته بودند که در این جشن با اجازه باید وارد شوند. گفت: «دیدم حاج حسین در رأس کار نشسته و پدر و مادرم در جای تاریک و ظلمانی بودند، توان هم نداشتند، وقتی از حاج حسین برای ورود آنها اجازه گرفتم، خودش آمد آنجا و یک مرتبه همه جا، نورانی شد، ایشان اجازه داد و پدر و مادرم به آن جشن وارد شدند». بعد به من گفت: «آنهایی که در جشن شرکت داشتند، عدهای از آنها میگفتند الله اکبر! عده ای دیگر میگفتند: الحمد لله! و عدهای هم سبحان الله.» ایشان از من سؤال کرد که این تسبیحات حضرت زهرا (علیها السلام) که بعد از نماز میگوییم چیست؟ گفتم: «این جور که بین علماء و فقهاء مرسوم است، می گویند که روزی حضرت زهرا (علیها السلام) نزد پدر بزرگوارش آمد و گفت پدر جان! من از کارهای خانه خسته میشوم، کمکی به من بده؛ یعنی کُلفتی داشته باشم.» فوراً جبرئیل نازل شد و گفت: «ای رسول محترم! به زهرای عزیز بگو این ذکر را بگوید؛ سی و چهار مرتبه الله اکبر! سی و سه مرتبه الحمد لله و سی و سه مرتبه سبحان الله؛ آن وقت کار برایش جور میشود». این هست، در روایت هم میگوید: «نماز با تسبیحات حضرت زهرا، ثوابش هفتاد برابر میشود». ایشان پیغام داده بود که گویا به نظرم حاج حسین کمِ من گذاشته است. به او گفتم: «تو یک چیزی سؤال میکنی و من هم جوابت را میدهم، آیا به من گفتی عصاره این چیست؟!»
حالا عصارهاش این است که جشنی که آسمانیها گرفتند، جشن شکرِ ولایت است؛ چون که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به زمین نزول کرده، اینها به رحمت میرسند، به احترامِ نزول امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به زمین، جشن گرفتهاند. عزیز من! علی (علیه السلام) زمینی نیست! چرا میگوید راههای آسمانی را از راه های زمینی بهتر بلد هستم؟! تو چه میگویی؟! علی (علیه السلام) عرشی است، نه فرشی! خدای تبارک و تعالی ایشان را به زمین نزول داد که ما به تکامل برسیم. خدا لعنت کند عمر و ابابکر را که نگذاشتند! حالا اینها جشن میگیرند، عدهای میگویند الله اکبر، عدهای دیگر میگویند الحمد لله که نورِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) روی زمین آمد و عدهای هم سبحان الله؛ منزه است خدا!
مگر زهرای عزیز (علیها السلام) کمک میخواهد؟! اگر کمک بخواهد، آن (کمک) افضلِ بر حضرت زهراست! چرا ما نمیفهمیم؟! هر حرفی از دهانمان بیرون میآید! وقتی حالیات نیست، حرف نزن! یا برو از اهلش بپرس! تمام عالَم در اختیار زهرای عزیز (علیها السلام) است، امرِ او را باید اطاعت کند. مگر نبود که یک نَفَس از روی ناراحتی کشید و گفت نفرین میکنم، ستون های مسجد از جا حرکت کرد؟! هنوز حرف نزده، امر زهرای عزیز (علیها السلام) را اطاعت کرد! مگر محتاج است که یک نفر بیاید کمکش کند؟! دعایش عالَمی را به وجود میآورد و نفرینش عالَم را فرو میپاشد.
یک عصاره دیگری هم هست؛ حضرت زهرا (علیها السلام) که از نورِ ولایت خلق شده، باید اتصال به خودِ ولایت؛ یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بشود. خدای تبارک و تعالی فرمود: «یا محمّد! من اصلاً کفوی از برای زهرا به غیر از علی خلق نکردم؛ برای علی هم کفوی به غیر از زهرا خلق نکردم. ای رسول من! ازدواج زهرا با من است، صیغه عقدش را خودم میخوانم». وقتی خطبه را خواند، آب و نمک را مهریه زهرا (علیها السلام) قرار داد.
نجات بشر به واسطه مِهر زهراست و حیات عالَم به واسطه مَهرِ اوست؛ یعنی کلّ بشر یک بدهی به زهرای عزیز (علیها السلام) دارد؛ چون حیاتش به واسطه آب است. هیچ کدام از ائمه (علیهم السلام) این طور نبودند، خدا میخواست برتری به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بدهد که زهرای عزیز (علیها السلام) را به او داد. عقدشان در عرش مُعلّی انجام شد؛ یعنی به دست پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه طاهرین (علیهم السلام). روح تمام انبیاء در این عقد شرکت کردند؛ چون عقد زهرا (علیها السلام) خلقتی بود؛ نه خلقی. همسران بقیه ائمه (علیهم السلام) از خلق بودند، زهرا کفوِ علی و علی کفوِ زهراست. جانم به این کلام! این که در دنیا هم عقدشان خوانده شد، مثل یک شبیهی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) درست کرد؛ تا دهان مردم را ببندد و دیگر حرف نزنند. وقتی بزرگان مدینه برای خواستگاری حضرت زهرا (علیها السلام) آمدند، ببین چقدر نفهماند! میخواهد هزار شتر سرخ مو را مَهرش کند! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم صلاح نیست افشا کند. کاری میکند که اینها هم راضی باشند. فرمود: «عقد زهرای عزیز با خداست.» فوراً جبرئیل نازل شد: «یا محمّد! حق سلامت میرساند، من ستاره ای از آسمان به زمین میفرستم، این ستاره داخلِ خانه هر کسی شد، زهرا از برای اوست.» مردم هم قانع شدند و خانههایشان را آبپاشی کردند، عطر زدند، گلاب زدند و انفاق کردند. یک دفعه دیدند ستاره ای از آسمان نازل شد و درْ خانه علی ابن ابی طالب (علیه السلام) رفت. اهل مدینه که یک چیز عُظمایی دیده بودند، همه یک دفعه گفتند الله اکبر! تمام مدینه شد الله اکبر! از عظمت این کاری که غیر منتظره بود. آنهایی که خیلی امیرالمؤمنین (علیه السلام) را میخواستند، گفتند الحمد لله، خدا را شکر که ستاره، خانه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رفت و ما به مقصدمان رسیدیم. سماواتیان (آسمانیها) گفتند سبحان الله، منزه است خدا با این کاری که کرد، همه مردم را راضی کرد، هیچ کسی نمیتواند حرفی بزند. معنی تسبیحات حضرت زهرا (علیها السلام) این است.
وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) به خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) میرفت، یک پیراهن نو و یک پیراهن کهنه داشت. سائلی آمد و گفت: «ای دختر پیامبر! تو داری به خانه بخت میروی، من پیراهنم پاره پاره است و چیزی ندارم.» زهرای عزیز (علیها السلام) دستور داد و گفت: «دور مرا بگیرید!» زنها چادرهایشان را دور حضرت گرفتند؛ حضرت پیراهنش را به سائل داد. حالا وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به خانه حضرت زهرا (علیها السلام) آمد، فرمود: «زهرا جان! مگر نگفتم پیراهن نویت را برای پسر عمّم، علی بپوش، چرا نپوشیدی؟!» حضرت (علیها السلام) فرمود: «پدر جان! امرت را اطاعت کردم، امرِ تو، امر خداست، گفتی هر چیزی که خوب است را در راه خدا بِده، من هم آن را به سائل دادم.» چه کسی این حقایق را افشا میکند؟ فقط متقی.
وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) به خانه امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد، حضرت علی (علیه السلام) دید زهرای عزیز (علیها السلام) دارد های های گریه میکند! فرمود: «زهرا جان! برای این که در خانه محقر آمدهای، گریه میکنی؟!» حضرت فرمود: «نه علی جان! من الآن به اینجا آمدم، یاد قیامت افتادم که من هم زمانی به آنجا منتقل میشوم، در پیشگاه اقدس الهی چه کنم؟! چه بگویم؟!» ببین خانم! شب عروسی به فکر ساز و نواز نباش! مگر تو زهرای عزیز (علیها السلام) را فراموش کرده ای؟! خودِ زهرا (علیها السلام) قیامت است، خودِ زهرا (علیها السلام) شفاعت است، صدها میلیاردها را باید شفاعت کند. مگر امام صادق (علیه السلام) نمیگوید مادرمان زهرا مثل مرغی که دانه خوب و بد را تمیز میدهد، دوستانش را در محشر جمع میکند، همه را پیش خودش میبرد؟! حضرت زهرا (علیها السلام) چه کسانی را جمع میکند؟! آنهایی که ولایت دارند؛ اما یک قدری گنهکار هستند! سفارش آنها را میکند که مبادا به جهنم بروند! آنهایی که ولایت دارند، اما گناه نکردهاند، خودشان جمع شده هستند. محشر به امرِ زهرای عزیز (علیها السلام) جمع میشود و دوستانش را جدا میکند. مگر ائمه طاهرین (علیهم السلام) شما را فراموش میکنند؟! عزیزان من! شما هم اینها را فراموش نکنید! بیایید آن جنبه مغناطیسی ولایت در قلبتان باشد. حالا ببین زهرای عزیز (علیها السلام) چه میگوید؟! میفرماید: «علی جان! ببخشید حالا شب عروسیام است، یاد قیامت افتادم و گریه کردم».
وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دست حضرت زهرا (علیها السلام) را در دست امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشت، به او فرمود: «زهرا جان! از شوهرت چیزی نخواهی که برایش امکان نداشته باشد.» عزیزان من! تمام عالَمِ امکان به واسطه ولایت است، خلقت به امر زهرای عزیز است. خانم عزیز! این مطلب را برای تو گفته که از شوهرت چیزی نخواهی که فراهم کردنش برای او ممکن نیست. قربان زهرا (علیها السلام) بروم! گفت: «علی جان! مرا حلال کن!» امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «زهرا جان! تو را حلال کنم؟!» حضرت گفت: «چه کار کنم؟! من حرف پدرم را قبول دارم که گفت یک عَقَبهای است که باید رضایت شوهر باشد.» خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را میگفت: «شما که محبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستید، جایی است که به آن عَقَبه میگویند، شما عَقَبه ای دارید که باید رضایت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) باشد، رضایت زهرای عزیز (علیها السلام) باشد.» توجه کنید! سرمایه قیامت رضایت اینهاست نه عبادت، عبادت بکنید با رضایت، با امر. فقط متقی این مبناها را افشا میکند!
آقا امام حسن (علیه السلام) فرمود: «مادرمان زهرا تا صبح به مردم و همسایهها دعا میکرد.» امام میخواهد این مطلب را افشا کند؛ نه این که حضرت زهرا (علیها السلام) نمیداند. این حرفها گفتگو شده برای این که ما این طوری شویم. صبح که شد، به مادرم گفتم: «چرا در حق ما دعا نکردی؟! مگر خودمان احتیاج نداریم؟!» زهرای عزیز (علیها السلام) فرمود: «درحق دیگران دعا کنی، خدا مَلَکی خلق میکند که او در حقِ تو دعا میکند و دعایت مستجاب میشود». این حرف درست است؛ اما زهرای عزیز (علیها السلام) که احتیاج ندارد، میخواهد به شما بگوید که در حق برادر مؤمنت دعا کن! اگر رفیقت گرفتار است، نجات پیدا کند. خدا آبروی مؤمن را حفظ میکند؛ اما آن مؤمن آبروی دیگران را حفظ کند. من در تمام گلبول های خونم این است که اصلاً در فکر هم نیستم که مَلَک به من دعا کند! در این فکر هستم که مردم به نوایی برسند. مَلَک میخواهد دعا کند یا نکند. امورم که در دنیا میگذرد؛ در آخرت هم میگذرد. کسی که مرا خلق کرده، اُمورم را میگذراند. ما باید به فکر مردم و مستضعفین باشیم؛ اما جانمان را فدای ولایت کنیم.
نجوای حضرت زهرا (علیها السلام) با خدا چه بود؟! حضرت در این نجوا از خدا میخواست: «خدایا! کاری کن که این مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برندارند و طرف خلق بروند و جهنمی بشوند.» دعایی بهتر از این نیست که حضرت زهرا (علیها السلام) به مردم بکند. او میداند اگر مردم دست از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بردارند، جهنمی میشوند. حضرت مرتب خدا را قسم میداد که خدایا! این مردم را حفظ کن، دست از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) برندارند. خدایا! خودت گفتی اگر کسی عبادت ثقلین کند و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول نداشته باشد، او را با صورت در جهنم میاندازی. خدایا! کاری کن که اینها دست از او برندارند و طرف خلق بروند که جهنمی شوند.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «ما حجّتیم از برای خلق و مادرمان زهرا حجّت است از برای ما. اگر ما نباشیم، دنیا فروریزان میشود و اگر مادرمان زهرا نباشد، ما اصلاً نیستیم» فرمان حضرت زهرا (علیها السلام)، امرِ مافوق است. پس حضرت زهرا (علیها السلام) در میان ائمه طاهرین (علیهم السلام) هم مانند ندارد؛ کفواً خلقت است. خلقت یعنی ائمه (علیهم السلام).
رفقای عزیز! گوشهای بروید و حالی پیدا کنید و اشکی برای امام حسین (علیه السلام) بریزید؛ آن وقت فوراً زهرای مرضیه (علیها السلام) حاضر میشود و گریه میکند! امام زمان (عجل الله فرجه) حاضر میشود و گریه میکند! من به شما میگویم روضه خوانِ امام زمان (عجل الله فرجه) شوید؛ نه این که خلق را تشویق و تأیید کنید! پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «هر کسی برای حسین من گریه کند، گناهانش به قدر ریگهای بیابان و برگهای درختان باشد؛ خدا او را میآمرزد؛ اما هر کسی برای حسن ام گریه کند، کور وارد محشر نمیشود». چه کسانی در قیامت کور هستند؟! کسانی که تماشایی بودهاند. عزیزان من! تماشایی نباشید! نگاه به زن و بچه مردم، مال حرام و غصبی نکنید. آنجایی که خدا امر کرده، شما آن امر را زیرِ پا گذاشتهاید؛ به خاطر همین کور وارد محشر میشوید.
یکی از این مهندسها که به اصطلاح ولایتی بود؛ اما از جلسه رفت، چندین وقت هم با ما دوست بود. یک شب خواب دیدم که در بیابان است، چنان نعره میزد که یک قسمت بیابان را روی سرش گذاشته بود. به او گفتم: «چه شده؟!» گفت: «حضرت زهرا (علیها السلام) به من کارت نمیدهد.» من نگاه کردم، دیدم آن طرف بساطی است و حضرت زهرا (علیها السلام) تشریف دارند؛ دستکش هم دست حضرت بود. به او گفتم: «بیا برویم، من میگویم به تو کارت بدهد.» گفت: «نمی دهد». من جلو رفتم، سلام کردم و گفتم: «بی بی جان! کارت به این بده!» فوراً کارت نوشت و به او داد. مؤمن به جایی میرسد که میان مردم واسطه میشود. اگر شما امر امام زمان (عجل الله فرجه)، امر دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) را اطاعت کنید، آنها امرِ شما را اطاعت میکنند، شیعه در قیامت شفاعت میکند. این جلسه کارت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، آن را حفظ کنید تا در امان باشید و دل حضرت زهرا (علیها السلام) خوش شود؛ وقتی دل حضرت زهرا (علیها السلام) خوش شود، دل تمام ائمه (علیهم السلام) خوش میشود.
اگر امام حسین (علیه السلام) میفرماید: «کلُّ یوم عاشورا»؛ یعنی همیشه عاشورا بوده؛ اما در آن روز افشا شد. وقتی آدم ابوالبشر مبتلا به ترک اولی شد و چهل سال گریه کرد، گفت: «خدایا! توبه مرا قبول کن!» خدا گفت: «به آسمان نگاه کن، مرا به این پنج نور پاک قسم بده! اینها محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین هستند.» آدم گفت: «وقتی اسم حسین آمد، دلم شکست!» آن وقت خدا روضه خواند؛ گفت: «یا آدم! این حسین است که او را در صحرای کربلا میکُشند و بدنش از تشنگی تَرَک تَرَک میشود».
عقیده ولایتی من این است که امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا آب خورد؛ پشت خیمه چاهی زد، تمام اصحاب غسل کردند. این جگرِ امام حسین (علیه السلام) است که تَرَک تَرَک میشود که چرا مردم بیدین شدهاند و او را میکُشند؟! چرا امامشان را نمیشناسند تا بهشت بروند؟! امام حسین (علیه السلام) میداند تمام این مردم جهنمی شدهاند. اگر میخواهید متوجه این مطلب شوید، هیچ کجا امام حسین (علیه السلام) گریه نکرده، فقط وقتی رو به اهل کوفه کرد و فرمود: «برای چه مرا میکُشید؟!» گفتند: «به خاطر بغضی که با پدرت، امیرالمؤمنین داریم» آن وقت امام حسین (علیه السلام) شروع کرد به گریه کردن؛ چون دید همه آنها کافر و جهنمی شدهاند.
فطرس از ملائکه مقرّب بود. امری به او شد که مثلاً شهری را زیر و رو کند. یک ذرّه کندی کرد که شاید خدا ارادهاش برگردد. فوراً پرهایش ریخت و در جنگل افتاد. سیصد سال گریه کرد؛ اما تسلیم بود. در قلبش میگفت خدا خواسته که من اینجا باشم؛ ولی خدا میخواست او را رشد بدهد. ملائکهها میآمدند و به او نگاه میکردند؛ میگفتند این مَلَک مقرّب چه کار کرده که مورد غضب خدا قرار گرفته؟! فطرس به رضای خدا راضی بود. این همه که خدا به او درجه داد؛ چون تسلیمِ امر؛ یعنی آقا امام حسین (علیه السلام) شد. حالا فطرس میبیند درِ آسمان باز شده، ملائکهها وارد میشوند، چشم ماورائی دارد، گناه که نکرده، میبیند جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل وارد میشوند؛ ملائکهها جشن گرفتهاند. به اصطلاح، وضع عالَم تغییر کرده است. وقتی امام حسین (علیه السلام) در دنیا ظاهر شد، عرش و فرش، آسمان، جنّ و مَلَک، همه در سُرورند. پرسید: «چه خبر است؟!» گفتند: «خدا به پیامبر آخرالزمان، فرزندی عطا کرده است، ما داریم برای تبریک و تهنیت خدمتش میرویم.» گفت: «مرا هم با خود ببرید!» جبرئیل او را روی بالش گذاشت و با خود آورد. وقتی خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، گفت: «یا رسول الله! خدا مرا طرد کرد، سیصد سال در جنگل افتادم.» فرمود: «برو خودت را به گهواره حسینِ من بمال!» تا این کار را کرد، بالهایش در آمد و در آسمان پرش کرد و میگفت: «مَن مِثلی، کیست که مثل من آزاد کرده حسین است؟!» شما شکر کنید که در مجلس امام حسین (علیه السلام) نشستهاید. اینجا که میآیید مال امام حسین (علیه السلام) هستید، من هم بشارت میدهم که کیست مثل شما؟! حالا شغل هم میخواهد. ندا آمد: «ای مَلَک! هر کس به امام حسین (علیه السلام) سلام داد، تو سلامش را به او برسان!» این اولین شفاعت امام حسین (علیه السلام) است که روی زمین ظاهر شده، امام حسین (علیه السلام) تا آسمان دارد شفاعت میکند. فطرس از امام حسین (علیه السلام) شفا خواست؛ اما شما حاجت از مردم میخواهید! پول از مردم میخواهید! چقدر بدبختید! او در جنگل روی درختی افتاد! شما در دنیا در جهل و نکبت فرو رفتهاید! اگر ذرهای کندی کرد، شما اصلاً کار نمیکنید! او سیصد سال طرد شد! شما یک بار زندهاید! آن هم یک عمرِ هفتاد ساله که همهاش را به نکبت و بیکاری و تنبلی سپری کردهاید! شما دارید با امر خدا تندی میکنید! آرام باشید! بنشینید سرِ جایتان! رزقتان میرسد.
در زیر این آسمان یک زن از غیر بنی هاشم، نابغه شد، آن هم فضه است. زینب یا اُمّ کلثوم جزء بنی هاشم هستند. خدا فضه را از بین زنان عالَم انتخاب کرد که شما بدانید اگر مطیع شدید، چقدر احترام دارید! سه روز گرسنگی میخورَد؛ در صورتی که حضرت زهرا (علیها السلام) سهمش را به او داد. فضه میخواهد چه کار کند؟! میخواهد هماهنگ با ولایت باشد، یتیم و مسکین و اسیر میآیند، سهمش را به آنها میبخشد. حالا وقتی اهل بیت قصد کربلا داشتند. فضه گفت: «من هم با شما میآیم.» گفتند: «فضه جان! احتمال میدهیم کشته شویم، اسیر شویم.» گفت: «اشکالی ندارد.» ببین اتصالش را از ولایت قطع نمیکند. رفقا! بیایید اتصالمان را از ولایت قطع نکنیم. ببین امام حسین (علیه السلام) با او چه کار میکند؟! وقتی برای وداع دمِ خیمه آمد، او را دوش به دوش خواهرش آورد و فرمود: «خواهر جان! خداحافظ! فضه! خدا حافظت باشد! دست از زینب برندار.» حالا فضه اسیر شده؛ اما دست از زینب (علیها السلام) برنداشته است. وقتی به مدینه برگشتند، همان طور که زینب (علیها السلام) گریه میکند، فضه هم گریه میکند. این است که میگوید مؤمن، باید به غم و شادی برادرش حاضر باشد. مگر مؤمن دست از برادرش برمی دارد؟! اگر دست بردارد، مؤمن نیست. خدا میداند هر وقت صلوات میفرستم، میگویم: «فضه جان! من تو را میخواهم، تو قدردانی از زهرای عزیز (علیها السلام) کردی، خدمت به او کردی. زهرا جان! من هم تو را و هم دوستت را میخواهم».
اینقدر ولایت به فضه کرامت داده که اگر کسی، خدا را به او قسم بدهد، حاجتش را برآورده میکند. دختر فضه داشت به مکّه میرفت، شتری داشت که از اول خیلی جالب نبود. سوار شد و راه افتاد. وسط راه پایش شکست، شتر زانو زد و ایستاد. قافله هم رفت و معطل او نشد. دختر فضه دستانش را بلند کرد و گفت: «خدایا! مادر من خدمتکار حضرت زهرا (علیها السلام) بوده، مادرم هم مرا دوست داشت؛ یعنی من، إنّه لیس من أهلک نیستم، اهلیت دارم.» اهلیت داشتن؛ یعنی دین داشتن. خدا به نوح گفت: «ای نوح! پسرت اهل تو نیست؛ اگر او را بخواهی، جزء ظالمین هستی». دختر فضه گفت: «خدایا! وسیلهای برایم بفرست؛ تا مرا به مقصدم برساند.» فوراً خدا شتری فرستاد، او را سوار کرد و در مسجدالحرام گذاشت. قافله رفت، بار من افتاده است بار من، بار کن ای ربّ جلیل به حق امیرالمؤمنین، من هستم صغیر و هستم یتیم. بارِ من بار کن به حق امیرالمؤمنین. ما باید در مقابل خدا حساب کنیم که بارِ ما افتاده، او باید بارمان را بار کند؛ اما در مقابل ولایت، صغیر و یتیم باشیم؛ آن وقت دستمان را میگیرد.
رفقای عزیز! نمیخواهم شما را ناراحت کنم! وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سینه زهرا (علیها السلام) را میبوسید، عایشه اعتراض میکرد؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ولایت را میبوسد، میدانست که به او جسارت میکنند و فشار به او میدهند و میخِ در به سینهاش فرو میکنند! مگر حضرت زینب (علیها السلام) گلوی امام حسین (علیه السلام) را نبوسید؟! چرا دست و پایش را نبوسید؟! آنجایی که شمر ملعون به گلوی امام حسین (علیه السلام) صدمه زد را بوسید. چرا ما نمیفهمیم؟! چرا تفکر نداریم؟! چرا میخواهند این عمر خبیث را از جنایت نجاتش دهند و ما هم ساکت هستیم؟! بیایید از صراط مستقیم خارج نشوید! بیایید در صراط علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) باشید! صراطی به غیر از صراط مستقیم نیست! زَرق و برق دنیا گولتان نزند!
وقتی امام حسین (علیه السلام) دست بر قلب زینب (علیها السلام) گذاشت، زینب (علیها السلام) دیگر زینب (علیها السلام) نیست، او را متقی کرد؛ نه این که زینب (علیها السلام) متقی نبوده. ببین من روی این آیه حسابش را میکنم و میگویم. خدا به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: «من تو را متقی کردم، ولایت به تو نازل کردم.» حالا که میخواهد ولایت را به زینب (علیها السلام) نازل کند، باید او را چه کند؟ او را متقی کند. حالا که زینب (علیها السلام) متقی شد و ولایت به او نازل شد، یزید و ابن زیاد در مقابل زینب (علیها السلام) سگِ کی هستند؟! زینب (علیها السلام) مسلّط به کّل خلقت است، نه مسلّط به کلّ ظالم! ظالم در مقابل زینب (علیها السلام) مثل یک موش میماند! چون که خائن کوچک است. خدا خائن را تأیید نکرده؛ اما شما دنبالش میروید! واعظی بود که میگفت امام حسین (علیه السلام) دست بر قلب زینب (علیها السلام) نگذاشت! به او گفتم برو زنده باد و مُرده بادت را بگو! چه کار به عترت داری؟! وقتی امام حسین (علیه السلام) برای وداع، درِ خیمه آمد و فرمود: «زینب جان! پیراهن کهنه به من بده!» زینب (علیها السلام) غش کرد. حالا لشگر هم هل مِن مبارز میطلبد! امام حسین (علیه السلام) چه کار کند؟! دست ولایت بر قلب زینب (علیها السلام) گذاشت و به او تصرف کرد. زینب (علیها السلام) ولیّ الله الأعظم شد؛ یعنی آنچه را که ولیّ خدا میداند، زینب (علیها السلام) هم میداند. همه در قلبش است. امام حسین (علیه السلام) به زینب (علیها السلام) فرمود: «خواهرم! در کوفه و شام به پدر ما بد میگویند، باید آنجا بروی، پرچم یزید و معاویه را بِکَنی و پرچم پدرمان امیرالمؤمنین علی را افراشته کنی! یک خطبه در دروازه کوفه و یکی هم در مجلس یزید بخوانی.» زینب (علیها السلام) گفت: «برادر! به دیده منّت! برادر جان! امرت را اطاعت میکنم».
زینب تا زمانی که میدید برادرش زنده است، خوشحال بود. یک وقت دید صدای امام حسین (علیه السلام) نمیآید و زمین کربلا میلرزد، توجه پیدا کرد، روی تلّ زینبیه آمد، دید اَشقیاء دور حسینش را گرفتهاند، حسینش در قتلگاه است. حالا ببین زینب (علیها السلام) چه کار میکند؟! این درس را از کجا گرفته؟! از مادرش زهرای عزیز (علیها السلام). وقتی طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) انداختند و او را به مسجد کشیدند، زهرای عزیز (علیها السلام) با پهلوی شکسته و صورت نیلی به مسجد رفت و گفت: «دست از علی بردارید؛ وگرنه نفرین میکنم». ستونها از جا حرکت کرد، مدینه به لرزه در آمد. زینب (علیها السلام) دید مادرش علی را برگرداند. همین طور که دور امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفته بودند، دور امام حسین (علیه السلام) را هم گرفتند، زینب (علیها السلام) پیش ابن سعد آمد، ببین خواهش نکرد، گفت: «تو ایستادهای و برادرم را میکُشند؟!» زمین کربلا میلرزد، دارد اعلام آمادگی میکند؛ زینب! اشاره کنی همه اینها را زیر و رو میکنم. زینب (علیها السلام) دارد امر را اطاعت میکند. ابن سعد بنا کرد گریه کردن، ریش نحس نجسش تَرشد. گفت: «کار حسین را تمام کنید!»
دو نفر که با هم رفیق بودند، از ایران به کربلا رفتند و آنجا مجاور شدند. گفتند در پناه امام حسین (علیه السلام) زندگی کنیم. یکی از آنها پینهدوز بود، کفش میدوخت و تعمیر میکرد، دیگری بیکار بود. وقتی وارد کربلا شدند، آن پینهدوز کارش را شروع کرد، کفشهای مردم را تعمیر میکرد؛ اما آن بنده خدا که کار نداشت، دید آنجا هوا گرم است، آب در کوزه میکرد و درِ خانهها میبرد و میفروخت. روزی به درِ خانه یک یهودی رفت، دختر یهودی در را باز کرد، او هم از آن دختر خوشش آمد و عاشقش شد. وقتی به خواستگاری او رفت، به او گفتند: «اگر میخواهی به تو دختر بدهیم، باید دین ما را قبول کنی، ما نمیتوانیم به مسلمان دختر بدهیم.» خلاصه، چون گرفتار شده بود، قبول کرد و یهودی شد، یهودیها هم که پولدار هستند؛ جشن باشکوهی برای ازدواجشان گرفتند. آن رفیق پینهدوز، اینها را زیر نظر داشت و میدید که روز به روز وضع رفیقش بهتر میشود. بعد از مدتی این زن و مرد به آندلس و اسپانیا رفتند و سالها با هم زندگی کردند؛ اما این شخص در قلبش ناراحت بود که چرا دست از امام حسین (علیه السلام) برداشت و او را به یک دختر یهودی فروخت؟! یک روز زن یهودی دید که شوهرش جای خلوتی پیدا کرده و گریه میکند. به او گفت: «ما که زندگی به این خوبی داریم، چرا مرا ناراحت میکنی؟! چرا گریه میکنی؟!» شوهرش گفت: «من امام حسین (علیه السلام) را به تو فروختم و یهودی شدم!» همسرش گفت: «اشکالی ندارد، دین تو به این خوبی! خودت به این خوبی! امام حسین (علیه السلام) به این خوبی! من هم شیعه میشوم». سالها گذشت، از آن طرف رفیق پینهدوز با این که مجاور امام حسین (علیه السلام) بود، همیشه به زندگی رفیقش حسرت میبُرد. سرانجام آن زن بیمار شد و به شوهرش گفت: «وقتی از دنیا رفتم و مرا با طلاهایم دفن کردند، بیا نبش قبر کن، طلاها را بردار تا وضع مالیات خوب باشد.» بعد از مدتی آن زن از دنیا رفت، وقتی شوهرش نبش قبر کرد، دید جنازه همسرش آنجا نیست؛ ولی رفیق پینهدوزش آنجاست. مَلَک نقاله آن زن را به وادی السلام و رفیقش که همیشه در حسرتِ مال و ثروت بود را به آندلس انتقال داده بود. این است که امام سجاد (علیه السلام) میفرماید: «سنگی را دوست داشته باشید، با آن محشور میشوید.» پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میفرماید: «به عمل هر قومی راضی باشید، جزء همان قوم هستید».
این قدمی که شما برای مجلس ولایت برمی دارید، حساب میشود. چیزی که دادید، زهرای عزیز مینویسد، ماشینتان را که روشن کردید، تا بیایید مجلس ولایت، مجلس امام حسین(علیه السلام)، تا قدری کمال پیدا کنید، تا قدری ولایتتان تقویت شود، تا باطری ولایتتان پُر شود، تا حرف ولایت صحیح بشنوید و ولایت حقیقی را از شما نگیرند، همه را زهرای عزیز (علیها السلام) حساب میکند. این جلسه، جلسه حسین (علیه السلام) است. شب عاشورا به احترام عزای امام حسین(علیه السلام)، ضد و نقیض حیوانات با هم جمع میشوند؛ عزای امام حسین (علیه السلام) تا حتی به حیوانات هم اثر کرده. از مجلس ولایت است که قضایای عاشورا در تمام عالَم پخش میشود. کجا شما حرف زدهاید که ملائکه آن را به تمام عالَم پخش کنند؟! بیایید حرف متقی را بشنوید؛ آن وقت توحید به قلب شما ابلاغ میشود، عزاداری امام حسین (علیه السلام) ابلاغ میشود. درختها برای امام حسین (علیه السلام) گریه میکنند، شما چرا گریه نمیکنید؟! عوض این که گریه کنند، امام حسین (علیه السلام) را کشتند! وای بر من و وای بر امید من!
من به شما گفتم، مجلسی بود به نام حضرت قاسم، یک نفر یک کبریت به ذغال زده بود. وقتی آخرِ دهه شد، حضرت زهرا (علیها السلام) همه را اسم نویسی کرد؛ زهرای عزیز (علیها السلام) دفتر دارد؛ این دفتر را برای قیامت شما گذاشته، در آن نوشته چقدر پول دادی! چقدر برنج دادی! چقدر پیاز و رُبّ دادی! تمام را مینویسد. مجلسی بود که حاج اشرف و حاج مظلوم در آن بود که از ماوراء خبر میداد. حالا وقتی حضرت زهرا (علیها السلام) به آن مَلَک گفت: «همه را نوشتی؟!» گفت: «بله! نوشتم.» حضرت فرمود: «یک نفر راجا گذاشتی!» گفت: «چه کسی را؟!» عدهای هستند به امر زهرای عزیزند، شیعهها قیامت به امرش هستند. حضرت فرمود: «آن را که یک کبریت زد، یادت رفت بنویسی.» یک کبریت به ذغال زده تا برای مجلس امام حسین (علیه السلام) روشن شود، آن را هم حساب میکند. شما شکر کنید که این جلسه را کمک میکنید، حضرت زهرا (علیها السلام)، این پهلو شکسته را کمک میکنید. شکر کنید که پول از دستتان جاری شد، سخاوت جاری شد. شکر نعمت، نعمتت افزون کند، کفر نعمت، نعمت از کفت بیرون کند
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را میگفت: «مادرم در روضهها کفشها را جفت میکرد. وقتی مُرد، گفتم مادر! آنجا چه کارهای؟! گفت کفشدار حضرت زهرا (علیها السلام) هستم. حضرت زهرا (علیها السلام) به من گفت کفشهای دوستان مرا که برای حسینم گریه میکردند، جفت کردی، بیا اینجا کفشدار من باش!»
هیچ مقامی در دنیا حضرت زهرا (علیها السلام) را نمیشناسد. حضرت زهرا (علیها السلام) تسلیم خداست؛ خودش حجّت خداست. در جوّ خلقت نگاه کرد، دید خدا بهتر از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ندارد و فقط او را دوست دارد، حالا با همه مقامش جانش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میکند. با همه مقامش به مجلس ولایت تشریف میآورد؛ چون متقی محبت و صفات دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و همسر عزیزش را به عالَم پخش میکند.
رفقای عزیز! امام زمان (عجل الله فرجه) به این جلسه ما نظر دارد، به متقی فرمود: «حسین! آنهایی که از جلسه رفتند، که رفتند. غصه نخور! اینهایی هم که هستند، میروند». چطور این جمله را فرمود؟! امام زمان (عجل الله فرجه) میگوید کسی کامل در این جلسه نیست؛ اگر کامل بودند که نمیرفتند. کسانی که از جلسه میروند، امام زمان (عجل الله فرجه) به آنها نظر ندارد؛ میروند و طرفدار عمر و ابابکر میشوند. خوش به حال کسی که از جلسه نرود تا زمان رجعت! رفقا! انشاءالله اینجا بمانید! اگر خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) به شما نظر کنند، دیگر گناه و خیال نمیکنید. چطور بشود که آنها نظر کنند؟ باید به فکر محبوبتان باشید، نه مقصد خودتان. محبوبتان امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام زمان (عجل الله فرجه) باشد، محبوبتان این جلسه باشد.
من از شما تقاضا میکنم حافظ مجلس ولایت باشید. حرف ولایت از اینجا به ماوراء قسمت کرده میشود؛ چون امیرالمؤمنین علی (عجل الله فرجه)، حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) در این مجلس آمدهاند. حرف آنها از اینجا به تمام ماوراء پخش میشود. جلسه ولایت را از ناموس خود بالاتر بدانید؛ شما ناموس را حفظ میکنید؛ اما ولایت، شما را حفظ میکند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به درِ دکان میثم میرفت و به او سر میزد؛ چون ولایتش را حفظ کرده بود؛ حضرت (علیه السلام) به محبت خودش سر میزد. زهرای عزیز (علیها السلام) و ائمه (علیهم السلام) هم که به خانه متقی تشریف آوردهاند، میآیند تا هم تأیید و هم تشکر کنند. باید قدردانی کنیم.
تمام خلقت صغیر است، اگر کبیر باشد یک اختیاری دارد. در ماوراء این حرفها گفته میشود، حرف دنیا نیست. آنجا کاری به غیر از مقصد خدا ندارند، حرف دیگری نیست که آنجا بزنند؛ اما دنیا همهاش حرف دنیاست. من در جوّ ماوراء هستم که قلبم میگوید علی! چیز دیگری نیست که بگوید! دلم میخواهد قلب شما هم ماورایی باشد، اینجا ماوراء نیست، اما قلب شما به ماوراء اتصال میشود.
رفقای عزیز! خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) این جلسه ما را تهیه کردهاند؛ از اینجا نروید. اینجا که میآیید خستهتان نکند؛ وگرنه میروید. زمان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم همین طور بود، خسته شدند که طرف معاویه رفتند. شما هم از سخاوت خسته میشوید که طرف شیطان میروید. وای بر شما! هر کدام که بخواهید کارشکنی کنید و از اینجا بروید، زهرای عزیز (علیها السلام) را ناراحت کردهاید. من اینجا نشسته ام؛ اما همیشه به فکر مردم هستم، ذکر میگویم، «یا ابوالفضل! یا علی!» میگویم. اصلاً چیزی ندارم. شما هم باید این طوری باشید تا نروید.
عزیزان من! این حرفها را بایگانی نکنید؛ هر دفعه نگاهی به آن کنید؛ عشق دنیا شما را از آن جدا نکند. بعد از من این حرفها زده نمیشود، با همین حرفها مطالعه کنید. ما نباید حرف دیگری بزنیم؛ اگر با این حرفها صحبت کنید، با امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) محشور میشوید. با همدیگر هماهنگ باشید و یکدیگر را به خاطر ولایت بخواهید، با هم تماس تلفنی داشته باشید؛ آن وقت با این حرفها شریک میشوید. دنبال هیچ کسی هم نروید.
مجلس ولایت آمدن، پاسخ به فرمایشات حضرت زهراست. متقی راجع به حضرت زهرا (علیها السلام) خیلی غیرت دارد؛ وقتی اسم حضرت زهرا (علیها السلام) آورده میشود، ابعادش به هم میریزد؛ اما ما که مثل متقی نیستیم. بیایید نسبت به جلسه ولایت غیرت داشته باشید! از سرِ کارتان که میآیید، نگاهی به این حرفها کنید، با آن عشق کنید تا با آن محشور شوید؛ عشق جاویدانی یعنی این، عشق با ولایت جاودانی است.
هر کسی باید به مجلس ولایت کمک کند؛ یکی با حرفش، یکی با مالش، یکی با قدمش. حفظ جلسه ولایت از حرفش مهمتر است. این جلسه معراج است، از معراج هم بالاتر است؛ چون در معراج فقط خودتان را هدایت کردید؛ اما در جلسه ولایت مردم را هدایت میکنید. الآن این جلسه امانت است؛ باید آن را به دست امام زمان (عجل الله فرجه) برسانید. والله، اگر از این جلسه بروید، پشت به امر کردهاید نه به من. به شما قول میدهم که اگر جلسه را ترک نکنید، درکش را به شما میدهند. سلمان و اباذر و میثم و مقداد ماندند؛ شما هم بمانید. حضور شما در جلسه توفیق است، توفیقش آن است که ائمه طاهرین (علیها السلام) باید کمک کنند؛ وگرنه به راه خودتان میروید. حضور این مجلس، حضور امام است. کجا برویم که حضور امام باشد؟! حضور امر امام است. این جلسه تکذیب دشمنان ولایت و تأیید ولایت است. شما حضور خودتان را شرط بدانید نه اینکه پیش من بیایید؛ آن وقت از وجود هم استفاده میکنید. من مریدخواه نیستم، امرخواه هستم؛ یعنی کسی که امیرالمؤمنین علی (علیها السلام) را دوست داشته باشد، فقط او را میخواهم. خدا منّت بر سر من گذاشته که شما را به من داده، مرا هم به شما داده است؛ اما شما مرا نفروشید؛ من والله، بالله، به دینم شما را نمیفروشم.
مجلس ولایت آب زندگانی است. آب زندگانی را باید ولایت بدهد؛ چون آنها دائم زندهاند، میتوانند به شما بدهند؛ آن وقت دائم زندهاید. آب زندگانی که اسکندر میخواست برای زندگی موقت است؛ ولی ولایت برای زندگی جاویدانی است. الآن شما در آب زندگانی آمدهاید، روح و جان شما باید این حرفها را بیاشامد و بخورد. آب زندگانی این است که نظری به شما بکنند، آن نظری که امام میکند، شما همیشه زنده و جاویدان هستید. پیشروی شما این بوده که فکرتان هیجانی بوده و در مجلس ولایت شفا گرفتید، روح شما شفا گرفته است. قدردانی کنید!
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «من حسرت میبرم به جایی که حرف ما خانواده زده میشود.» امام به چه چیزی حسرت میبرد؟! مگر خودش محتاج است؟! نه! حرفِ من این است که هنوز نزده ام، الآن میخواهم بزنم؛ امام صادق (علیه السلام) احتیاج به هل مِن ناصر دارد، به هل مِن ناصرِ شما حسرت میبرد؛ میبیند شما دارید ائمه (علیهم السلام) را یاری میکنید و در این مجلس افشای ولایت میکنید؛ یعنی دوست امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) درست میشود. امام از این خوشش میآید و حسرت میبرد؛ وگرنه او که احتیاج ندارد، نَفَسِ تمام خلقت در قبضه قدرت امام است.
زمانی که در جلسه ولایت صرف میشود، در کامپیوتر جهانی نوشته میشود و عمرتان کلید نمیاندازد. شما خوشحال باشید! چرا جای دیگر میروید؟! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در خانه من آمده، جای دیگر نمیرود، علی (علیه السلام) اینجاست! من عقیدهام این است که چشم تمام ماورای خلقت و نظرشان به اینجاست. کجا میروید؟! این خانه قیامت است. وقتی به این جلسه کمک میکنید، باید در فکر باشید که به خواست زهرای عزیز (علیها السلام) کمک میکنید، آن وقت از جان و دل میپذیرید؛ چون حضرت زهرا (علیها السلام) میخواست جلسه ولایت تشکیل بشود؛ اما نشد. شما چه زحمتهایی کشیدید! یک چیزی که اینجا میآورید، عقیدهتان این باشد که کمک به امر حضرت زهرا (علیها السلام) کردهایم؛ چون خواستش، تشکیل چنین جلسهای است. به درِ خانه مهاجر و انصار رفت، آنها نیامدند؛ اما شما خودتان آمدهاید، در قلبتان حضرت زهرا (علیها السلام) عنایت کرده است که به اینجا آمدهاید، قدردانی کنید!
رفقا! شکر کنید که در این مجلس، در نظرگاه حضرت زهرا (علیها السلام) و محبت او قرار دارید. شما با خدا شریک میشوید. خدا علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) را میخواهد، شما هم میخواهید؛ پس شریک شدید بیسرمایه. حرف را برای شما بردم بالا. شما را با خدا شریک کردم، قدر بدانید! توجه کنید! خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) به شما داده، چرا توجه ندارید؟! آیا شکرانه نمیکنید؟! خدا هستیاش را به شما داده، به کجا دیگر میخواهید برسید؟! چرا مرا ناراحت میکنید؟! خدا ناموسش را به شما داده. بفهمید چه چیزی به شما داده است؟! وقتی محبت زهرای عزیز (علیها السلام) را داده، خودِ زهرا (علیها السلام) را داده است.
رفقای عزیز! معرفت را باید از حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام) بخواهید؛ تا نظری به شما کنند و در قلبتان بریزند. آرام باشید! شب و نصف شب به زهرای عزیز (علیها السلام) متوسل شوید! اشکی بریزید و بگویید: «زهرا جان! دل مرا باز کن، زهرا جان! چشم مرا عالَم بین کن، زهرا جان! ایرادیها را از قلب من بیرون کن. زهرا جان! این وسوسهها را از من بگیر». اگر نگرفت.
خدا رحمت کند آقای خوانساری را که بنا کرد زحمتهایی که در دنیا هفتاد سال، هشتاد سال کشیده را بگوید، بعد گفت تمام اینها نابود است؛ محبت زهرا (علیها السلام) باقی است. خوانساری! چه آورده ای؟ محبت زهرا (علیها السلام) را. همان طور که محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نجات دهنده است، محبت فاطمه زهرا (علیها السلام) هم نجاتدهنده است. محبت حضرت زهرا (علیها السلام)، محبت تمام چهارده معصوم (علیهم السلام) است. اصلاً محبت حضرت زهرا (علیها السلام)، محبت خداست.
خدایا! به ما هم محبت زهرای عزیز (علیها السلام) را بِده، آن را در قلبمان زیاد کن. محبتش را در قیامت ببریم؛ تا خدا و امام زمان (عجل الله فرجه)، ما را تحویل بگیرند.
خدایا! زهرای عزیز (عجل الله فرجه) از ما راضی باشد، از آنهایی باشیم که به ما راه بدهد. اصلاً امام زمان (عجل الله فرجه) و امام حسین (علیه السلام) هم به اجازه مادرشان زهرا (علیها السلام) هستند، بالاتر ببرم؟! امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم به اجازهاش است، زهرا (علیها السلام) هم به اجازه آنهاست؛ آنها نور واحدند؛ با هم نجوا میکنند.
خدایا! دل رفقای مرا گنجینه زهرا (علیها السلام) قرار بده. قلب و دلشان را محل عبور دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) قرار بده. شیطان در آنها رفتار نکند.
خدایا! دین ما طعمه شیطان نشود. همه میخواهند دین ما را ببرند، کسی نمیخواهد دین به ما بدهد.
خدایا! ولایت ما را حفظ کن. تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده. اتصالمان قطع نشود، تا قیامت داشته باشیم، پیش حضرت زهرا (علیها السلام) سربلند باشیم، دنیا ما را نَبَرد.
خدایا! حمایت از ولایت کنیم، حمایت از حضرت زهرا (علیها السلام) کنیم؛ چون آقا امام زمان (عجل الله فرجه) هم همین را میگوید: «مادر جان! یک نفر از تو حمایت نکرد! همه مسلمانها غیر مسلمان بودند.» خدایا! ما را حامیِ ولایت قرار بده و با همین عقیده بمیریم؛ آن وقت حمایت از کل خلقت کردهایم.
خدایا! به ما توفیق بده، وقتمان و جانمان را فدای ولایت، فدای امر تو، امیرالمؤمنین (علیه السلام) کنیم.
خدایا! تو را به حق امام زمان (عجل الله فرجه) همه رفقا را تسلیم ولایت کن. تسلیم حرف ولایت کن. انشاءالله تفرقه در میان شما نیفتد و همه هماهنگ باشید. همه یک وجود باشید، پیش من یک وجودید. خدایا! معرفت به ما بده که اتصال به وجود امام زمان (عجل الله فرجه) باشیم.
خدایا! اگر ما زهرا (علیها السلام) پرست نیستیم، زهرا (علیها السلام) خواه باشیم.
خدایا! تو را به حق حضرت زهرا (علیها السلام) که وجودش همیشه جاویدان است، به حق وجود ائمه (علیهم السلام) که وجودشان همیشه جاویدان است، رفقای مرا جاویدان قرار بده. خدایا! عقایدی که دارند، از عقایدشان برنگردند.
خدایا! ما در مقابل ولایت کُرنش کنیم، قدرت نداشته باشیم، قدرت از ائمه طاهرین (علیهم السلام) بخواهیم.
خدایا! قدرت به ما بده. این قدرت را صرف قدرت کنیم؛ قدرتِ تمام قدرتها امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، زهرای عزیز (علیها السلام)، امام حسین (علیه السلام) و متقی است؛ صرف آنها کنیم.
خدایا! تو را به حق امام زمان (عجل الله فرجه)، این رفقای من محبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند، از محبّ بالاتر نیست؛ این محبت را از آنها نگیر.
خدایا! به ما عُمرِ با سلامت بده، عمری که علی (علیه السلام) و زهرا (علیها السلام) و حسین (علیه السلام) و متقی داشته باشیم. عُمری که بخواهیم دنبال خلق برویم، آن را قطع کن.
صبر کن یا فاطمه، ای بانوی پهلو شکسته، آن طبیب دردمندان با شیشه دارو و درمان خواهد آمد.
یا علی
ارجاعات
- ↑ دیوار