حج یا آینه ولایت

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

حج یا آینه ولایت
کد:10209
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1379-11-13
تاریخ قمری (مناسبت):7 ذیقعده

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرّجیم

العبد المؤید الرسول‌المکرم ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقا، من نظر ولایی‌ام این‌است که این‌که به‌من گفتند که شما وقتی می‌خواهی صحبت کنی، سلام به امام‌حسین بده، من تا حالا توجه نداشتم. یک‌چیزهایی را من توجه ندارم، آن‌وقت من‌بعد توجه‌اش می‌آید؛ یعنی خیال می‌کنم که همین امروز مثلاً من توجه‌اش را پیدا کردم. آخر ما صغیریم؛ مدام به هر حادثه‌ای که می‌خوریم، یواش، یواش آن حادثه ما را آگاه می‌کند. ما کبیر که نیستیم که آنچه روایت و حدیث و این‌چیزهاست بدانیم. اگرنه ما روی ادعایی یک حرف‌هایی می‌زنیم. آن‌وقت این، من نظرم این‌است که هر منبری که بخواهد حرف بزند، اول بگوید: «السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین»، باید توسل به این‌ها پیدا کند و آن‌وقت آن صحبتی که می‌کند از روی توسل باشد. توجه فرمودید؟ حالا امیدوارم ان‌شاءالله که آقایان این حرف را قبول کنند؛ یعنی هر منبری می‌خواهد حرف بزند با توسل باید حرف بزند. اگر با توسل حرف زد، با توکل هم می‌شود؛ یعنی خودش را نبیند، نمی‌دانم خطیبی خودش را نبیند، نمی‌دانم این‌ها را بگذارد کنار.

ما به عرض سال یک‌هفته راجع‌به حج صحبت می‌کنیم. دلمان می‌خواهد این رفقا که مکه می‌روند، یا کسی‌که نوار من را می‌شنود، یک‌قدری توجه داشته‌باشد. باز هر که بشنود، اگر توجه نداشته‌باشد، یعنی توجه به عناد خودش و به کار خودش [داشته] باشد، این مطلب را پیش خودش پذیرایی ندارد؛ یعنی نمی‌پذیرد. این باید برود کنار. حالا می‌خواستم خدمتتان عرض کنم که، ما همیشه خدا می‌داند کوشش می‌کنیم که، شما اگر رفتید مکه، یا رفتید مشهد بالاخره این پولها که پیدا می‌کنید، خب بالاخره حالا یا حلال است یا حرام بالاخره زحمت دارد دیگر، ما دلمان می‌خواهد خرج خود آن‌کسی‌که همه‌چیز به شما داده، آن خرج خودش شود، یعنی خرج خودتان هم بشود دیگر. مثلاً روایت داریم، ما نمی‌خواهیم که بگوییم توهین به حجاج کنیم، ما یک روایت‌هایی که هست را نقل می‌کنیم. اما آن روایت‌هایی که هست یک‌قدری پرده از رویش برداشته می‌شود، یعنی عصاره‌اش گفته می‌شود. روایت و حدیث یک عصاره‌ای دارد، اگر آن عصاره‌اش را بفهمید، آن پرده از آن برداشته می‌شود، واقعیت آن روایت و حدیث را شما می‌فهمید.

حالا این مکه رفتن سه‌جور است؛ پیغمبر فرمود (صلوات): در آخرالزمان حج می‌کنند یا از برای سیاحت، یا تجارت یا اسم و رسم. خب، پس این معنویت ندارد. باز زمان حضرت‌سجاد بود، گفتند که حاجی خیلی آمده. حضرت فرمود: نفر خیلی آمده. دوباره تکرار کرد، دوباره تکرارش این‌بود که خیلی قبول نکرد آن‌طرف. حالا باید عظمائیتش را حضرت نشان بدهد؛ یعنی ائمه ما یک عظمائیتی دارند، الان به‌واسطه وجود مبارک امام‌زمان، رفقای‌عزیز یک پرده‌ای روی صورت‌های ما کشیده‌شده، که ما انسانیم. والله به‌واسطه امام‌زمان است، روی ما پرده کشیده؛ اگرنه آن واقعیت ما چیز دیگری است. حالا امام‌سجّاد آن پرده را برداشت، دید همه این‌ها حیوانند. هر کسی هم که حیوان مختلف است به‌واسطه آن کارهایی که دارد، بواسطه آن صفتی که دارد مختلف است. اگر عنتر است، بازیگر است. اگر شکل روباه است، مثل من است! یک ریش نرمی و یک کلاهی و یک‌حرفی! چرا اینجوری هستیم؟ خدا واقعیت می‌خواهد. حالا این شد، دید خودش و شترش و غلامش حاجی‌اند. حالا یک‌حاجی دیگر هم داریم، شخصی آمده پیش پیغمبر، می‌گوید: یا رسول‌الله من یک‌قدری فرسوده هستم، شما هم که گفته‌ای [برآوردن] حاجت برادر مؤمن از حج و عمره بالاتر است، بنا کرد یکی دو تا روایت هم برای پیغمبر هم گفتن. آخر مقدس، من می‌گویم متدین شوید، روایت برای امام‌زمان هم می‌گوید! فهمیدی؟ برای قرآن هم می‌گوید! می‌خواهد به عنادش برسد دیگر. حالا حضرت فرمود تا هفتاد شتر می‌دهم [به‌جای حج]، گفت: اگر مطابق این کوه ابوقبیس طلا و نقره بدهی، جای این حج را نمی‌گیرد. این‌چه حرفی است؟ رفقای‌عزیز، ما دلمان می‌خواهد نه اینجوری شویم، نه آن‌جوری شویم. حالا همان حج را باشیم. ما تمام کوششمان این‌است رفقای‌عزیز و هر کس این نوار من را می‌شنود و عناد ندارد، بیاییم از آن شویم. فرمود به‌قدر کوه ابوقبیس بدهی، رفع این نمی‌شود، یعنی جای این‌را نمی‌گیرد و باید حتماً مکه بروی.

حالا این‌چه مکه‌ای است؟ چطور باشیم که اینجوری شویم؟ می‌دانید این مطلب چیست؟ مثلاً شما هزار تومان بدهی، صد هزار تومان بدهی، می‌گوید به‌قدر این بدهی، جای این‌را نمی‌گیرد. یعنی این‌قدر بالاست. این‌چه مکه‌ای است؟ شرط اول این مکه ولایت است. شما باید ولایت داشته‌باشید؛ یعنی امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به جانشینی پیغمبر قبول داشته‌باشی، این شرط اولش. شرط دومش این‌است عادل باشی. شرط سومش این‌است سخی باشی. قربانت بروم، اگر عدالت داشته‌باشی، همه این حرف‌ها در عدالت است. [راجع‌به] عدالت من باید یک‌قدری بیشتر از این حرف‌ها بزنم. حالا می‌بینم که وقتم خیلی چیز نیست، می‌خواهم قضایای مکه را بگویم. ان‌شاءالله یک‌روز فقط درباره عدالت صحبت می‌کنم، که ما بدانیم هر چه هست مثل ولایت در عدالت است. اگر شما عدالت واقعی را پیاده کنی، والله شما طبق معصوم می‌شوی. تمام این حرف‌ها در دنیا برای بی‌عدالتی است.

حالا گفتیم شرط اولش ولایت است، بعد عدالت، بعد سخاوت. حالا چرا اینجوری‌است؟ این سخاوت، بعد عدالت، امر ولایت است. یعنی امر ولایت است. این‌همه که عظمت دارد به‌واسطه این‌که امر ولایت است. خب حالا، حالا که شما اینجوری شدی، می‌خواهی بروی مکه امر ولایت را باید اطاعت کنی. به شما گفته آقا دروغ نگو، به شما گفته معامله ربوی نکن. به تو گفته بدچشم نباش. به تو گفته خیانت‌کار نباش. باباجانِ من، عزیز من، اگر تو یک توهین به یک کسی‌که ولایت دارد، مؤمن است کنی، تو چه هستی؟ تو فیلی رفتی آن‌جا، خانه‌خدا را خراب می‌کنی! تو چه حاجی هستی؟ مگر آن‌ها نیامدند خانه‌خدا را خراب کنند؟ مگر ما روایت و حدیث را قبول نداریم؟ می‌گوید: هر کس توهین به یک مؤمنی کند، انگار خانه من را خراب کرده. بروید در این کتاب کافی ببینید، می‌گوید آجرهایش را شکسته ریخته آن‌جا، یعنی دیگر این، اصلاً بنیاد این‌خانه را تو کندی. تو به چند نفر توهین کردی، سنار پول جمع کردی می‌خواهی بروی مکه؟ تو آن‌جا هم فیلی! حواست کجاست؟ تو کجا [حاجی هستی] بدچشمی کردی؟ کجا هر لقمه‌ای بود خوردی؟ عزیز من، تو باید اطاعت از ولایت کنی. خدا آن‌را می‌خرد نه من را. من این‌قدر بی‌چیزم که یک‌روز آن‌جا بیفتم بوی گند می‌دهم. آیا ولایت بو برمی‌دارد؟ چرا توجه نداریم؟ سران شهدا را چهل‌منزل بردند، تا حتی نه سر امام‌حسین، ببین اتصال است سر غلام‌سیاه را بردند، بس‌که بوی عطر می‌داد، خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، گفت دید رسوا می‌شوند، جعبه درست کردند برایش. آن‌جا دستور [پیغام] دادند حالا به هرجوری بود، به هر توسطی بود به یزید، ما این‌ها را سر نیزه کردیم، بس‌که بوی عطر بلند شده تمام آبادی‌ها را، تمام منطقه را این دارد بوی عطر می‌دهد. رسوایی این‌ها دارد افشاء می‌شود. دستور داد در صندوق بگذارید. ببین به کجا اتصال شده، ای حاجی که می‌خواهی بروی مکه! ای حاجی که این کارهایت را می‌کردی، بیایید ببینید چه مکه‌ای می‌خواهی بروی. بیا اتصال به ولایت شو. آن‌را خدا می‌خرد. حالا این‌کارها را کردی، عدالت داشتی، سخاوت داشتی، مالت هم درست بود، کجا تو خمس و سهم امام نمی‌دهی می‌روی مکه؟ مال فقرا را داری می‌بری، مال ضعفا را داری می‌بری. عزیز من، چه اجازه اجازه درآوردی، داد می‌کشم دارم می‌گویم، هر کس هم حرف دارد بیاید با من بزند. تو خودت اجازه‌ای، مگر امام‌زمان به تو اجازه نداده به فقرا رسیدگی کنی؟ مگر به تو اجازه نداده به سادات چیز کنی؟ امام‌زمان به تو اجازه داده، چرا می‌روی نادان از خلق اجازه می‌گیری؟ بده به یک سیدی که این بنده‌خدا کسری دارد برای سالش، بده به قوم و خویش‌هایت، همسایه‌ات، دوستی، این‌ها که کسری دارند. من به‌دینم قسم، به آئینم قسم یک قران، سهم امام نمی‌خورم، اگر خوردم پیغمبر از من راضی نباشد. خب به که می‌دهی؟ باباجانِ من دوباره تکرار می‌کنم امام‌زمان به تو گفته بده به فقرا، بده به سید، تو می‌روی اجازه از که می‌گیری؟ به تو اجازه داده. یک کسی نوار من را می‌شنود نگوید با علما بد است. علما به‌جای خودش. اگر خمس و سهم امامت را می‌دهی به علما، ما نمی‌شناسیم فقرا را، این‌ها عادلند. این علما، اغلبشان عدالت دارند. خب می‌دهی به او، بده به آن یکی. اما خودت که این‌را می‌شناسی، آن‌را می‌شناسی چرا نمی‌دهی؟ تو حق که را برمی‌داری می‌بری؟ نمی‌دانم دادم به آن‌ها و خوردند و من دیگر نمی‌دهم. خب، تو از اول هم اشتباه کردی. خب بده به یکی [که پولت را] نخورد. بده به یکی مستحق باشد بخورد. والله من این حرف را نمی‌خواستم بزنم. خدا در زبان من گذاشت، پیش‌آمد من زدم. من کاری به این‌کارها ندارم. می‌خواهم آگاه باشید. (صلوات)

حالا با تمام این تشریفات که پولت درست بود و غش در معامله نکردی و [معامله] ربوی نکردی، آقای اداره‌ای چه پولی می‌خواهی ببری؟ زیرمیزی‌ها را می‌خواهی ببری؟! چه آدم بگوید؟ یک‌ماه آزگار می‌دواند تو را، آخر یکی می‌آید می‌گوید چه‌کار داری؟ برو آن پول را بده به فلانی، آن‌هم صبح درست می‌کند. همین را می‌خواهد بردارد ببرد مکه. تو خراب کردی. کجا مکه‌ات درست‌است؟ چه برمی‌داری می‌روی؟ من فدای رسول‌الله شوم؛ می‌گوید یا برای تجارت می‌روند یا سیاحت می‌روند. یک عده‌ای ما آن‌جا بودیم رفتند طائف. من خجالت می‌کشم بگویم این‌ها چه‌کار کردند. آن آقایشان گفته‌بود به امشب نروید این‌که شما خوردید، می‌دانید چه‌کار کرد؟ گفته‌بود از فردا برویم، برای شکم آن‌جا نرویم. بیا! حاجی‌ها! خوشمزه‌است، این‌را می‌گوید خوش به حالش، فلانی برویم ببوسیمش. تف به این حاجی بینداز. حیف از تف. حیف از تف مؤمن که به روی این حاجی بخورد که رفته چیزی که یزید خورده، آن‌جا خورده. نمی‌خواهم خیلی افشایش کنم. چه‌خبر است؟ این لبیک گفته؟ والله، این به‌غیر شیطان به کس دیگر لبیک نگفته.

حالا آمدیم مسجد شجره. حالا همه درست شد و مالت درست شد، پولت درست شد، با ولایتی، امیرالمؤمنین را قبول داری و حالا آمدی مسجد شجره. ان‌شاءالله امیدوارم که نوار من را هر که می‌شنود این حاجی‌ها آن‌جا یاد من باشند. حالا قربانت بروم یعنی‌چه؟ حالا این لباس، لباس دنیاست. باید بکنی بگذاری آن‌جا، خدا هم تو را دعوت کرده. آن‌وقت می‌گویی: ای‌خدا، من را دعوت کردی، لبیک آمدم. راست می‌گویی؟ لبیک ای‌خدا. بابا تو در حرم خدا آمدی، چرا خیانت می‌کنی؟ تو لبیک می‌گویی، در حرم خدا آمدی. تو کفن پوشیدی. عزیز من لباس دنیا را کندی انداختی آن‌جا. حالا لبیک می‌گویی. تو دیگر باید دنیا را تمام این‌ها بریزی آن‌جا، خدا دعوتت کرده. خدا دیگر کار تو را، دنیا و آخرتت را درست می‌کند. به که گفتی لبیک؟ به خدا. آمدی حرم خدا. چرا می‌گوید خانه حرم‌الله، حرم خداست؟ تو آمدی در حرم خدا. حالا آمدی. حالا آمدی ان‌شاءالله به امید خدا به سلامتی، خدا تن‌ساز به همه این حجاج بدهد. چون‌که همه انتظار دارند که این حاجی‌شان که رفت به سلامت بیاید. ما هم خدا می‌داند رفقا وقتی بروند، من این‌قدر دعا می‌کنم، می‌گویم: خدایا تحویلشان بگیر خدایا اینجوری شود، اینجوری شود. مرتب دعا به این‌ها می‌کنم. توجه بفرمایید. حالا آمدی، رفتیم چه کردیم؟ آمدیم و یک طوافی کردیم، حالا می‌خواهیم برویم، کجا؟ چه به‌جا می‌آوری؟ سعی صفا و مروه. این صفا و مروه می‌فهمی یعنی‌چه؟ چرا می‌خندی؟ بعضی‌ها می‌خندند، یک پا به این زدیم، گفت یک پا هم برویم به آن‌جا بزنیم! این شیطان یک نوک پا به این زده، نمی‌فهمد که! اصلاً نمی‌فهمد این یعنی‌چه. باباجانِ من، عزیز من، ابراهیم با همه این حرف‌هایش این‌جا تزلزل دارد. این‌که می‌گوید یک‌خرده خودت را این‌چنین کن، ابراهیم تزلزل دارد. دارد می‌گوید ای‌خدا من می‌چندم آیا می‌توانم امر تو را اطاعت کنم، من قربانی کنم یا نه؟ تو در صفا و مروه باید بچندی، کجایی؟ دید دارد تکان می‌خورد، ابراهیم دارد می‌چندد. آیا خدا این امری که کردی، این خوابی که من دیدم، این ندایی که من کردم، آیا من موفق می‌شوم یا نمی‌شوم قربانی کنم؟ چه‌خبر است؟

حالا پاشدی آمدی آن‌جا. خدا به تو می‌گوید: هفت دور دور زایشگاه علی بگرد. چرا؟ اگر این در دلت نباشد که فایده ندارد. مگر دور سنگ گشتن چیزی به تو می‌دهد؟ دور امر باید بگردی، خدا امر کرده دور این بگرد، چشم. قربانتان بروم، فدایت شوم، دور امر باید بگردیم. حالا آن‌جا هم یک فرصتی داری، حالا می‌گویند بیا آن‌جا، در حجر حضرت‌اسماعیل یک‌چیز بخواه، چرا؟ چرا به شما می‌گوید آن‌جا چیز بخواه؟ بگویم؟ چون‌که اول وحی که رسیده، آن‌جا رسیده. اول توبه‌ای که قبول‌شده در این سرزمین شده. عزیزان من، سرزمینی که نبوده؛ یعنی از آن‌جا روی زمین بهتر نبوده. آن‌موقعی‌که آقا امام‌حسین شهید شد، این زمین شرافتش از زمین مکه به‌واسطه ولایت بهتر شد، که این زمین مکه کرنش نکرد. گفت: من هستم که خانه‌خدا رویم است. گفت: چرا در مقابل ولایت کرنش نکردی؟ حالا کفار را رویت قرار می‌دهم. کفار رویش قرار داد، بعثی‌ها را رویش قرار داد، برای این‌که کرنش نکرد. در مقابل ولایت کرنش کنید. چرا متکبری؟ در مقابل ولایت کرنش کن. زمین کرنش نکرد، کفار رویش قرار داد. اگر کرنش نکنید، رفیقی گیرتان می‌آید از کفار بدتر. مگر ممکن‌است اینجور رفیق‌ها گیر بیاید؟ والله، تمام این‌ها لطف خدایت، عنایت خداست، امر خداست. اینجورت می‌کند. همین‌جور که هست دیگر. یک خارجی را بهتر می‌خواهی، با خارجی تو را محشور می‌کند، آخر هم با او می‌میری. حالا زمین را اینجور می‌کند، من را اینجور می‌کند. توجه دارید من چه می‌گویم؟ حالا چه می‌خواهی؟ من می‌گویم رفقای‌عزیز، نه که خودخواهی باشد، دلم می‌خواهد شما هم مکه رفتید، اینجور باشید.

حالا آمدیم در حجر حضرت‌اسماعیل. گفتم: خدا ما بی‌دعوت نیامدیم، حالا دعوتمان کردی، حالا من اول خواهشی که از تو دارم خدا دل من را پاکسازی کن؛ به‌غیر محبت خودت، اولیاء خودت، این دوازده‌امام، چهارده‌معصوم و کسانی‌که دنبال این‌ها هستند، به مکه و منا گفتم اگر بچه‌ام [به دنبال ائمه] نیست، محبتش را ببر بیرون. من بچه نمی‌خواهم. من کسی می‌خواهم که ولایت داشته‌باشد. من ولایت‌پرستم، نه بچه‌پرست. چه می‌آوری برای بچه‌ات؟ تو خجالت نمی‌کشی لبیک گفتی، می‌روی در بازار این‌ها را می‌خری؟ حیا نمی‌کنی؟ چه لبیکی گفتی؟ تو در حرم خدا داری خیانت می‌کنی. در خانه‌خدا داری خیانت می‌کنی، امر شیطان را اطاعت می‌کنی. گفتم: خدایا، یک‌چیز دیگر هم خواستم، گفتم: خدایا حالا که اینجور شد، من این‌کار را تا آخر برسانم. هر کجای این دنیا از دنیا رفتم، با ولای امیرالمؤمنین باشم. گفتم: خدایا امام‌زمان تشریف می‌آورند این‌جا، خیلی ناجور است ما او را نبینیم، من آقا را هم می‌خواهم این‌جا ببینم. خب، شد دیگر. آخر تو چه سنخیتی با امام‌زمان داری که می‌خواهی امام‌زمان را ببینی؟ چه سنخیتی داری آخر؟ او دارد پی تو می‌گردد. خوب شد؟ حالا چطور پی تو می‌گردد، تو هم [باید] پی او بگردی. پی تلویزیون نگردی، پی ویدیو نگردی، پی اسباب قمار نگردی، پی لهو و لعب نگردی. تو پی این‌ها می‌گردی، کجا بیاید؟ کجا پی این می‌گردی؟ حالا یکی نگوید این خودش را معرفی کرد و امام‌زمانی است، گفت امام‌زمان را این‌جا دیدم و این حرف‌ها. آخر، شیطان از این حرف‌ها یادمان می‌دهد. به‌وجود امام‌زمان، به‌وجود امام‌زمان من می‌خواهم همه‌مان اینجوری شویم، من اگر می‌گویم. اگرنه نه، من دیگر پایم لب گور است. یک‌وقت پولی داشته‌باشم، نه می‌توانم بخورم، نه می‌توانم بسازم، دیگر به‌درد من نمی‌خورد که. خب، خلق هم همه‌شان خلقند. من اگر این‌را می‌گویم، تکرار می‌کنم، می‌گویم بابا این‌چیزها را آن‌جا بخواهید. شما بدانید دیگر معلوم نیست آدم بیاید یا اینجوری حال داشته‌باشد. عزیز من، پس تو یک‌چیزی بخواه که به‌درد ماورایت بخورد. خدا دارد، قسم خورده، همه‌تان عزیز هستید، یکی از رفقای‌عزیز من، با آیه قرآن مطابق کرده‌بود، گفته‌بود خدا می‌گوید مثل حرف، کلام، روزی پی‌تان است. خب تو غصه چه را می‌خوری؟ خب حالا، از این‌جا ان‌شاءالله به امید خدا که به‌اصطلاح این‌جا آمدیم، گفتم که آن‌جا وحی نازل‌شده، توبه آدم آن‌جا قبول‌شده. شما آن‌جا می‌روی باید بگویی خدایا حد از گردن من بردار. خدایا کار من را قبول‌کن. خدایا اتصالت را با من قطع نکن. خدایا اگر تو به‌من اتصال باشی شیطان به‌من کار ندارد. در ماوراء باش. تو ماوراء خرید باش آن‌جا. ماوراء را بخر. ولایت را بخر، صداقت را بخر. چه می‌گویی این‌جا؟ پس تو می‌خواهی بیایی این‌جا دوباره نمی‌دانم این‌کارها را کنی؟ آن‌کسی‌که لبیک گفت، در خانه‌خدا رفت، آن‌جا حرم خدا آمدی، دیگر حواست کجاست؟ اگر جای دیگر نگاهت باشد، والله تو خیانت کردی. دیگر از خدا بالاتر کسی هست؟ بالایی‌اش را ما می‌گوییم. ما چطور حاجی هستیم؟

حالا از این‌جا ان‌شاءالله به امید خدا حرکت می‌کنی، می‌روی کجا؟ می‌روی منا. درست‌است؟ می‌رویم منا. خب همانجا عرفات است. دو تا اسم دارد؛ یک لقب دارد، یک اسم. حالا به‌قول فرمایش آقا می‌رویم عرفات. عرفات یعنی‌چه؟ تو که گفتی یعنی‌چه؟ تو باید معرفت داشته‌باشی، آن‌جا بروی. آن سنگ و کلوخ و کوهک که به تو معرفت نمی‌دهد. (صلوات) حالا رفتیم آن‌جا به‌قول فرمایش حضرت آقا، عرفات. شما آن‌جا باید تفکر داشته‌باشید. حالا باید قربانی کنی، سنگ جمره هم بزنی. این سنگ جمره یعنی‌چه؟ یعنی در هر اعمالی، شیطان می‌آید وسوسه می‌کند. الان داریم این‌جا، در قربانگاه شیطان دارد وسوسه می‌کند. حضرت‌ابراهیم را هم وسوسه می‌کرد، مرتب به او می‌گفت بچه را نکشی، اینجوری می‌شود و وسوسه‌اش می‌کرد. حضرت‌ابراهیم در امر است. حالا نمی‌دانم هفت‌تا سنگ، چقدر به شیطان زد؛ یعنی تو باید سنگ تا حتی به وسوسه بزنی؛ یعنی سنگ بزنی به آن‌کسی‌که دارد تو را وسوسه می‌کند. آن‌کسی‌که تو را وسوسه می‌کند به‌غیر امر، شیطان است. حالا هر رقم می‌خواهد باشد. بیشتر از این نمی‌توانم بشکافم. عزیز من، فدایت شوم، آن سنگ جمره‌ای که تو می‌زنی، داری به شیطان می‌زنی وسوسه نکند؛؛ یعنی داری به او می‌گویی گم‌شو، وسوسه نکن. بگذار من امر خالقم را، امر خدا را اطاعت کنم. بگذار من امر ولایت را اطاعت کنم. تو امر ولایت را اطاعت نکردی، امر خدا را اطاعت نکردی، سقوط کردی. مورد لعنت قرار گرفتی. آیا می‌خواهی من هم همین‌جور باشم؟ سنگ بردار بزن به‌سر شیطان. تو داری پی دوست خودت می‌گردی. تو نکردی، من می‌خواهم بکنم. عزیز من، من می‌خواهم امر خدا را اطاعت کنم. من می‌خواهم امر امام‌زمانم را اطاعت کنم. امام‌زمان این‌جا تشریف دارد، دارد من را می‌بیند. برو! برو گم‌شو! برمی‌داری سنگ به چه می‌زنی؟ به شیطان می‌زنی؛ یعنی شیطان را ببین. دوباره تکرار می‌کنم، باید به او بگویی برو گم‌شو. تو داری وسوسه می‌کنی. می‌خواهی من را از خالق من، جدا کنی. از امام‌زمان جدا کنی، از امر ولی‌الله الاعظم، آقا امام‌زمان جدا کنی. من آمدم لبیک گفتم. من هر چه است ریخته‌ام دور، آمده‌ام در حرم خدا. آیا در حرم خدا خیانت کنم؟ گم‌شو!

حالا ما چه‌کار می‌کنیم، عزیز من فدایت شوم؟ من دو تا روایت بگویم برای شما، شما قبول کنید. وقتی‌که آن شبان دارد می‌گوید خلاصه بیا این‌جا من سرت را شانه کنم، الاغت را ببند این‌جا علف بخورد، کفشت را بدوزم. موسای عزیز آمده برود می‌گوید: به که می‌گویی؟ [می‌گوید:] خدا. می‌گوید: کافر شدی، خدا که کفش ندارد. خدا که سر ندارد، خدا که الاغ ندارد. گفت: ای موسی زبانم دوختی، از پشیمانی تو جانم سوختی. عزیز من، تو بیا با ولایت آشنا شو، والله اگر اشتباه هم حرف بزنی خدا قبول می‌کند. هزار جور بیایی در لغت، مرتب «ولاالضّالّین»! بکش، اگر ولایت نداشته‌باشیم، جزء ضالینی. من به شما عزیزان گفتم: شرط مکه، ولایت است، باید امر ولایت را ببری. مگر اهل‌تسنن مکه نمی‌آیند، حج به‌جا نمی‌آورند؟ خدا می‌داند با چه حالی به‌جا می‌آورند، عرق می‌ریزند، خودشان را به تب انداختند، «ربنا آتنا فی الدنیا حسنه» می‌گویند. من خیلی آن‌جا مواظب بودم. چرا؟ می‌گوید شما حجتان که قبول نیست، دیگر کافر و مرتدی. باباجانِ من، فدایت شوم، سوالی که کردی گفتم هر جوری باشد تمام این خلقت ناقصی دارد؛ اگر علی را قبول نداشته‌باشی به خلیفه رسول‌الله. تمام کارهای خلقت ناقصی دارد. باید او را قبول داشته‌باشی. چرا؟ [چون] علی امر خداست. علی مقصد خداست. الان وجود مبارک امام‌زمان، مقصد خداست. وجود مبارک امام‌زمان امر خداست. تو باید امر را آن‌جا ببری. مگر این‌همه اهل‌تسنن نیستند، با تمام عبادت‌هایشان چرا می‌گوید کافر و مرتد شدی؟ من تا زمانی‌که جان داشته‌باشم این مطلب را می‌گویم حالا کسی می‌خواهد توجه کند یا نکند. این‌ها به خدا کافر نیستند، به ولایت کافرند. اگر شخصی به ولایت کافر است، به‌دینم، به پیغمبر هم کافر است. به‌قرآن هم کافر است، به خدا هم کافر است. چرا؟ هم خدا، هم پیغمبر، هم قرآن همه این‌ها امرشان ولایت است. امرشان امام‌زمان است. کجا آن‌جا، چه‌کار داری می‌کنی؟ حالا خدای تبارک و تعالی به موسی گفت: موسی، من حال این‌را می‌خواهم نه قالش را.

باز یک‌روایت داریم عجیب، در صفا و مروه ان‌شاءالله خدا روزی‌تان کند اینجوری که من می‌گویم بروید مکه. حالا عزیز من، آن‌جا این‌قدر دارد گریه می‌کند، موسی باز آمد برود گفت: خدا به عزت و جلالت اگر بنده من بود، تمام حاجتش را برآورده می‌کردم. این تمام جانش با اشکش دارد چیز می‌شود. گفت: به عزت و جلالم نمی‌کنم، گریه‌اش را آورده حالش را نیاورده. من حال می‌خواهم. قال نمی‌خواهم. ما بیشتر قال قال می‌کنیم، قال می‌بریم مکه. حال ببر مکه. حالا عزیز من، فدایت شوم چه‌کار می‌خواهی کنی؟ حالا می‌خواهی بروی قربانی کنی. تو داری از آن سرازیری می‌روی، گوسفند بخری باید بلرزی. خدایا آیا این قربانی من قبول می‌شود یا نه؟ آیا ذبح‌العظیم هست یا نه؟ می‌گردد یک گوسفند گَر می‌گیرد، که ارزانتر بخرد. والله، تو حاجی نیستی، تو باجی هستی. حاجی باید سخاوت داشته‌باشد. گفتم ولایت، سخاوت. حالا می‌گشتند آن‌جا گوسفندها که لاغر ماغرتر است بگیرند، نمی‌دانم چند دلار ارزانتر شود! (صلوات)

آقاجان من، عزیز جان، من حالا می‌روی می‌خواهی قربانی کنی. همین‌جور که ابراهیم تزلزل دارد، تزلزل داشته‌باشید؛ یعنی من عقیده‌ام این‌است که حاجی باید وصل به خدا باشد، وصل به ولایت باشد، وصل به امر باشد. اگر تو وصل به امام‌زمان شدی، وصل به خدایی. چرا خدا تو را نمی‌پذیرد؟ عزیز من، فدایت شوم، تو باید وصل شوی. حالا آمدی گوسفند را می‌خواهی قربانی کنی، بکن. حالا حضرت‌ابراهیم چه‌کرد؟ باباجانِ من، عزیز من، فدایتان شوم، هر کاری در این خلقت یک الگو دارد؛ یعنی هر کاری یک مصداق دارد. خدا یک مصداق می‌آورد می‌گوید اینجوری کنید. حالا ابراهیم اینجوری حج کرده، تمام حاجی‌ها باید اینجوری حج کند. چه‌کار می‌کنی؟ آقا حضرت‌ابراهیم الگو است. اول کسی‌که حج به‌جا آورده ابراهیم بوده. بروید در روایت و حدیث‌ها ببینید. حالا به تو هم می‌گوید یا هزارمی هستی یا هر چه هستی، الگو این‌است. ببین چه‌جور حج به‌جا آورد، تو هم همانجور حج به‌جا بیاور، اگر می‌خواهی من قبول کنم. اگر می‌خواهی قبول نشود، شیطان قبول کند، برو هر جور می‌خواهی کن. ما دو امر داریم. یکی امر ولایت داریم، یک امر شیطان دارم. این تا امر می‌کند، آن‌هم می‌کند. آن امر خدا و ولایت اینجوری‌است قربانت بروم، عزیز من، فدایت شوم یقین می‌خواهد. آن امر شیطان یقین نمی‌خواهد، آلت است. آن یقین می‌خواهد به این حرف‌ها. اگر یقین پیدا کنی، حج ابراهیمی می‌کنی.

حالا حضرت‌ابراهیم چه‌کار می‌کند؟ من گفتم، گفتم آن کسانی‌که قربانی می‌کنند کاش اینجور شده‌بود، من به بنده‌زاده گفتم: بابا بیا این‌کار را کن. شما این‌ها که می‌بری قربانی کنی، از آن‌جا آمدی بالا بنشین زمین، یک‌روضه برای امام‌حسین بخوان، ذبح عظیم شود. به‌توسط حسین، گریه برای حسین برای حضرت‌ابراهیم ذبح‌العظیم شد. آخر، مگر عقل نداری؟ بز که عظیم نیست! کجا در این خلقت یک بز عظیم شده که ما بگوییم این دومی‌اش است، اولی‌اش این‌است؟ حالا حضرت‌ابراهیم می‌خواهد قربانی کند، اتفاقاً وحی رسیده، خدا هم به او گفته بچه‌ات را قربانی‌کن. حالا یک کارد مهم دارد، هر چه می‌کِشد نمی‌برد. حالا می‌زند به سنگ روایت داریم والله ببینید، سنگ دو تا شد، نبرید. یک‌دفعه جبرئیل گویا یک گوسفند آورد، گفت: یا ابراهیم این‌را بکش، کشت. حالا وقتی‌که گوسفند را قربانی کرد، این دو تا مبنا دارد رفقای‌عزیز اگر این ابراهیم گردن بچه‌اش را می‌برید، هر حاجی باید یک بچه ببرد. این می‌خواهد حاجی تلویزیون برای بچه بیاورد! عروسک بیاورد! ویدیو بیاورد! بساط قمار بیاورد! بچه‌اش را می‌کشت؟ حالا وقتی چیز کرد، دید حساب کرد دید این بچه را اگر می‌کشت، میوه دلش بود، یک‌قدری بهتر بود. گفت: خدایا، قریب به این مضمون، من اگر این‌کار می‌کردم [بهتر بود]. گفت: یا ابراهیم، نگاه کن به آسمان. نگاه کرد دید نورهای متعدد است. گفت: یا ابراهیم این پیغمبر آخرالزمان است، این وصی‌اش علی‌مرتضی است. (صلوات) این زهراست که من تمام خلقت را به‌واسطه زهرا [خلق] کردم. این زهراست. این‌هم حسن است، این‌هم حسین است. تا گفت حسین، دلش شکست. خدایا من آن‌ها را گفتم، ولایت در قلب من جوری شد که اصلاً گریه‌ام نیامد، اما تا گفتم حسین دلم شکست. ای روضه‌خوان، تملق‌گو!، اول روضه‌خوان خدا بوده

یارو مرده بود، خدا می‌داند سر چه مرده بود، سر... پسره. حالا این مرده، می‌گوید یکی از سینه‌زنان امام‌حسین، یکی از نمی‌دانم چه امام‌حسین، علم‌کشهای [امام‌حسین]! خجالت بکش. خب حالا یک‌خرده کمتر به تو بدهد، این سینه‌زن امام‌حسین است یا سینه‌زن شیطان است؟ حالا خدا چه گفت؟ ای ابراهیم، این حسین است که باید بچه‌هایش را قربانی کند. حالا ببین چطور خدای تبارک و تعالی، دورن هر بشری را آگاه است. من جسارت کردم به خدا گفتم آگاه است. می‌خواهیم خودمان حالی‌مان بشود. حالا این آمده ابراهیم، اسماعیل یک‌ذره این‌جایش سیاه شده، هاجر گریه می‌کند. می‌گوید: گردنت چطور شده؟ چطور شده؟ آخر، این‌که نمی‌تواند قربانی کند بچه‌اش را. که می‌تواند قربانی کند؟ کسی‌که تمام این‌ها را داده، می‌گوید: «رضا برضائک، تسلیما بأمرک، ای معبود سماء». حالا این لکه اشکی که ریخته ابراهیم، می‌گوید «ذبح‌العظیم». حاجی‌های عزیز، قربانتان بروم کجایید؟ والله بالله قیامت این‌قدر پشیمان شوید که دستانتان را بجوید. چرا ما این‌کار را کردیم؟ چرا اینجوری نبودیم؟

رفقای‌عزیز، این حرف یک مبنایی دارد، من مبنایش را می‌گویم. حالم یک‌جوری شده. خواهش دارم، تو را به‌حق حسین، اگر کاملاً به‌هم نچسبید، من را آگاه کنید من دیگر نگویم. اگرنه می‌گویم. اگر صحیح بود می‌گویم. اگر گفتید شما خبره‌اید، صحیح بود من این حرف را تکرار می‌کنم به‌جای خودش. اگرنه نمی‌گویم. مبنای این‌که ابراهیم پسرش را نکشت چیست؟ مبنای ولایت من این‌است که خلق نمی‌تواند اینجوری در راه خدا قربانی کند، مگر ولایت. ابراهیم خلق است. حسین است که پسر عزیزش را قربانی می‌کند. خلق این سعادت را ندارد. فقط خلق قبولی دارد. ابراهیم به‌واسطه ولایت قبولی داشت. اما چه‌کسی می‌تواند در مقابل خدا اینجوری باشد؟ مگر اینجور بچه را [امام‌حسین قربانی کرد]؟ مگر علی‌اکبر اسماعیل است؟ می‌فرماید: «منطقاً شکلاً علماً برسول‌الله». حسین این بچه را در راه خدا قربانی کرده. چه حاجی‌هایی هستید، کجایید؟ چه فکرهایی می‌کنید؟ حالا پیش‌آمد می‌گویم، امام‌حسین این‌قدر علاقه داشت به این جوانش. من دارم می‌گویم عزیزان، تمام شما هم باید همین‌جور باشید. محبت به ولایت داشته‌باشید، چقدر جز می‌زنم. امام‌حسین علاقه‌ای که به علی‌اکبر داشت، برای ولایتش بود. چرا می‌گوید: «منطقاً علماً برسول‌الله». حالا وقتی آمد، همه گفتند این رسول‌الله است، گفت: این علی است. حالا یک‌چنین بچه‌ای را امام‌حسین قربانی می‌کند. تو چه قربانی می‌کنی؟ ما داریم چه‌کار می‌کنیم؟ کجاییم؟ ای حاجی‌های عزیز توجه داشته‌باشید، حریم خدا را نشکنید. حریم ولایت را نشکنید. والله، الان حاجی آن‌جا یک قلاده است به گردنش، می‌خواهد این قلاده را بردارد، از احرام بدود در بازار! برود تلویزیون بخرد، بساط قمار بخرد، نمی‌دانم بساط شهوت بخرد، رادیو بخرد این‌ها را بیاورد سوغاتی. ای بدبخت! تا زمانی‌که ساز می‌زند پای تو گناه می‌نویسد. برو چهارتا چادر گرپ بگیر برای این قوم و خویشهایت بنده‌خداها. اگر تو از امر جدا نباشی، خریدت هم روی امر است. تو می‌خواهی مُحرمیت را از گردن خودت باز کنی، آزاد باشی. خجالت بکش. تو لبیک گفتی عزیز من. تو در خانه خدایی، در بیت خدایی. دلت کجاست؟ حالا باید من خوک باشم؟ باید من حیوان باشم؟ انسان که اینجور نیست. خجالت نمی‌کشی؟ شتر حضرت حاجی باشد، من حیوان باشم؟ چرا؟ آن حیوان دارد امر ولایت را اطاعت می‌کند. والله، اگر حیوان امر ولایت را اطاعت کند، انسان است. اما منِ انسان اگر نکنم، حیوانم، «بل هم اضل». کجایید؟ عزیز من، قربانت بروم، تو وقتی کمر پوشیدی آن‌جا در صفا و مروه که این‌کارها را کردی، تزلزل داشتی، حالا رفتی در منا آن‌جا، حالا باید بگویی: «رب ارجعونی اعمل صالحا». خدایا من را برگردان به شهرم، برگردان آن‌جا عمل صالح کنم خدا. من قیامت را دیدم، آخر یک عده‌ای هستند آن‌جا، وقتی اعمال خودشان را می‌بینند می‌گویند: ای خدای باقدرت، می‌توانی این‌کار را کنی «رب ارجعونی»، این آیه قرآن است، «عملاً صالحا»، برویم ما عمل صالح کنیم. حاجی‌های عزیز باید اینجور باشید. اینجور هستیم؟ اصلاً خدا رحمت کند حاج‌شیخ‌عباس را، درود خدا به روح حاج‌شیخ‌عباس، می‌گفت: اگر حاجی برود مکه، برگردد فرق نکند، حجش درست نیست. تا حتی می‌گفت مشهد، کربلا اگر برود، فرق نکند حجش درست نیست. چون‌که این آدمی که می‌رود مشهد، این آدمی که می‌رود کربلا، این آدمی که می‌رود باید ولایت بیاورد. یعنی باید اتصال شود به ولایت. وقتی‌که اتصال شد به ولایت، دیگر همیشه اتصال است به ولایت. این دیگر کار بدی نمی‌کند. ما اتصال نیستیم.

این آقای بزرگوار فرمودند که حالا دو روز به‌اصطلاح دیگر تولد آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا است، ان‌شاءالله من یک‌مطلب از آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا بگویم. البته یک سمتی به ایشان می‌دهند، می‌گویند صاحب‌الائمه. یعنی صاحب‌الائمه؛ همه‌شان صاحبند. یعنی صاحب ما هستند، صاحب مملکت هستند، صاحب یک خلقتند. علی صاحب یک خلقت است، امام‌زمان صاحب یک خلقت است. امام‌رضا صاحب یک خلقت است. چرا می‌گویند صاحب [الائمه]؟ یعنی کسی‌که امام‌رضا را قبول دارد، یعنی ایشان یک صاحبی دارد، دیگر امام پنجمی، ششمی هفتمی چهارمی نیست. یعنی هر کس امام‌رضا را قبول دارد، دوازده‌امام را [قبول] دارد. این یک. دو، روایت داریم رزق بشر دست ایشان است؛ یعنی هرکس برود مشهد کار و بار دنیایی‌اش هم خوب می‌شود، یعنی رزاق رزق است، این دو. سه، ما کم امام داریم که بگوید هرکس که امام‌رضا را زیارت کند، ثواب هفتاد حج و هفتاد عمره مقبول دارد. خدا رحمت کند آقای میلانی را، ایشان فرموده‌بود: هر دفعه امام‌رضا را زیارت کنی [این ثواب را به تو می‌دهد]. یعنی الان آن‌جا هستی، صبح زیارت کنی بعد از ظهر زیارت کنی، خدا ثواب هفتاد حج، هفتاد عمره به تو می‌دهد. حالا این‌کار را که کردی، آن‌وقت امام‌رضا یک امر دارد. می‌گوید: اگر یک حاجت برادر مؤمن را برآوردی از این بالاتر است. چرا؟ ببین امام‌رضا چقدر ما را می‌خواهد. جوادالائمه چقدر ما را می‌خواهد. می‌گوید تو زیارت کردی این‌است، دل مؤمنی را، حاجتش را برآورده کن، یک مؤمنی را خوشحال‌کن ثوابش از زیارت من بالاتر است. چرا؟ این امر امام است. توجه فرمودید؟ ما چند نفر را ناراحت می‌کنیم می‌رویم مشهد؟ چند نفر را ناراحت می‌کنیم؟ عوض این‌که حاجتش را برآوری، ناراحتشان می‌کنی. باز حضرت می‌فرماید: حالا که آمدی زیارت، این بالاخره حاجتش را که برآورده می‌کند، من تلافی می‌کنم برایت. شب اول قبر هم تلافی می‌کنم. آخر آن‌جا چنده دارد رفقا، این‌را من به شما بگویم. آن‌جا چنده دارد. تا به تو می‌گوید: امام اولت کیست؟ یک‌قدری چنده دارد. تمام را در دهانت می‌گذارد. می‌گوید: مگر نمی‌دانی امیرالمؤمنین است، مگر نمی‌دانی امام‌حسن است؟ مرتب به او می‌گوید: مگر نمی‌دانی این می‌داند. خب بفرما! یا در میزان الاعمال می‌آید می‌گوید که من، خلاصه آن‌جا هم هستم.

باز یک‌چیز دیگر خیلی عجیب است. من درباره ائمه دیگر نشنیده‌ام، حالا دلم می‌خواهد به‌من بگویند، من که چیزی بلد نیستم. این‌قدر دلم می‌خواهد آگاهی به‌من بدهید. آن آگاهی شما را من نقل می‌کنم. این‌است که می‌گویم بگویید. قربانتان بروم، آن آگاهی شما را من نقل می‌کنم. من نشنیده‌ام [در مورد بقیه ائمه] که هرکس برود زیارت امام‌رضا، امام‌رضا یک ملک حافظش می‌گذارد. اما «شرطها و شروطها، انا من شروطها» دارد. یک ملک حافظش می‌گذارد می‌آوردش تا آن خانه، تلفنی صحبت می‌کند، می‌گوید آقا رساندمش، می‌گوید: با او باش. تلفنی! قلبی. می‌گوید: یا امام‌رضا مرد. می‌گوید: صراط هم با او باش. خب این‌جا صراط، می‌گوید آن‌جا هم با او باش. پاسدار می‌گذارد؟ نه بابا، حافظت است. والله من نمی‌خواهم دوباره این‌را تکرار کنم، یک‌دوستی من داشتم، گفت حافظ برایش گذاشتم. پس من از دو لب امان رضا شنیدم، حافظ برایت می‌گذارد، اما «شرطها و شروطها، انا من شروطها». من خدمت امام‌رضا رسیدم، گفتم: آقاجان این‌که می‌گویند از هزار نفر یکی با دین از دنیا نمی‌رود، ما این فرمایش آقازاده شما را قبول داریم، مگر نگفت هر کس امام‌رضا را زیارت کند، هفتاد حج هفتاد عمره ثواب دارد، بعضی از این آقایان هر ماه می‌روند، بعضی‌ها ماهی یک‌دفعه دو دفعه می‌روند. من سالی یک‌دفعه می‌روم. این چیست؟ حضرت فرمود: کارشان است، رفت. کارشان است. بابا کار پیغمبر را گفت کارت است اگر علی را معرفی نکنی. به تو هم دارد می‌گوید کارش است. باید معرفت داشته‌باشی در حق امامت، توجه داشته‌باشی در حق امامت. مگر به پیغمبر نگفت: این کارت است، علی را معرفی کن. تو باید بپذیری آقا را. چه چیزش را بپذیری؟ امرش را. عزیز من، تو باید امر ببری پیش امام‌رضا. وقتی امر بردی، اینجوری بودی، حالا این‌همه که ثواب به تو می‌دهد، یک حافظ هم برایت می‌گذارد. این دیگر حقوق هم نمی‌خواهد! فهمیدی؟ یک پاسدار حقوق می‌خواهد. این‌که می‌گذارد حقوق هم نمی‌خواهد. چه خوب! (صلوات)

حالا چه‌جور زیارت ما باشد؟ ما داشتیم چند وقت پیش می‌آمدیم، یک چند سال پیش است. دیدیم دو نفر دارند دعوا می‌کنند، فحش و فحش‌کاری می‌کنند. او می‌گفت: امام‌رضا با بهاءالدینی حرف زده. آن یکی می‌گفت: این حرف‌ها را نزن. چطور با او حرف زده؟ دعوا می‌کردند. ما به‌طور آرامش گفتیم: رفقای‌عزیز، من دلم می‌خواهد که، من یک‌حرف می‌زنم حالا می‌خواهید به‌من بخندید، می‌خواهید بد بگویید، می‌خواهید قبول کنید. من دلم می‌خواهد به‌قدر دو دقیقه شما بیایید. این رفت این‌طرف، آن رفت آن‌طرف. گفتم ببین قربانتان بروم هر چیزی را شما می‌خواهید صحبت کنید، روی خلق می‌خواهید پیاده کنید، شما یک‌قدری با فکر پیاده کنید. گفتم اولاً که من نمی‌گویم، حاج‌آقا رضا را چندین‌وقت من در خدمتشان بودم. ما هر وقت حاج‌شیخ‌عباس را مهمان می‌کردیم، این حاج رضا بهاءالدینی را می‌دیدیم...

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه