تار عنکبوت
بسم الله الرحمن الرحیم
تار عنکبوت | |
---|---|
![]() | |
پخش صوت | پخش |
دانلود صوت | دانلود |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1385-01-22 |
کد | 10297 |
اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم
العبد المؤید الرسول المکرم ابوالقاسم محمد
السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علیبنالحسین و اولادالحسین و اهل بیت الحسین و رحمة الله و برکاته
رفقای عزیز، من همیشه در اختیار شما هستم، در اختیار کوچک و بزرگتان هستم. الحمدلله کوچک شما بزرگ است، بزرگتان هم بزرگ بوده اما الحمدلله این کوچکها هم بزرگ شدند؛ مثل یک درختی که رشد کرده، یک وقت میبینی یک درخت اینقدر بزرگ است که نگو، یک وقت میبینی چهارتا چیز به آن است؛ اما یک وقت میبینی درخت ریزه است چقدر بار دارد. اگر شما تفکر داشته باشید، در باغ هم میروید باید همینجور باشید. تو اگر گنده شدی، ببین بارت چیست. تو اگر گنده شدی، ببین تو گنده شدی، بزرگ نشدی، باز گندگی تا بزرگی یک جور است. یک وقت تو هیکلت بزرگ شده، اما عقلت بزرگ نیست، رشد نکرده. قربانتان بروم، این آمادگی خیلی مبنا دارد، الان شما یک آمادگی داشته باشید من میخواهم این حرف را بزنم. آمادگی یعنی پذیرفتن، پذیرایی هر شیئی. اگر شما الان آمادگی داری، آمادهای این حرف را بشنوی. آمادهای مثلاً بیایی مشهد، کارهایت را میکنی بیایی. این آمادگی خیلی ابعاد دارد، حالا من یک جزئیاش را میگویم انشاءالله اگر بخواهید که هفته دیگر هم در آمادگی صحبت میکنیم. این آمادگی خیلی مهم است، شما باید آمادگی داشته باشید؛ آنوقت این آمادگی مثل این است که شما، مثل این است که میخواهی ندا به تو برسد. ببین پیغمبر آمادگی دارد، آمادگی دارد به او ندا برسد. شما هم باید آمادگی داشته باشید، امر به شما برسد. قربانتان بروم، حالا اگر امر به شما رسید این امر مثل وحی منزل میماند. اگر وحی به پیغمبر اکرم نازل میشود پیغمبر آمادگی دارد. به تمام آیات قرآن، من محشر را دیدم این همینجور اینجوری بود، همینجور انگار... یعنی تمام خلقت را نمیبیند منتظر وحی خداست. شما باید آمادگی داشته باشید، شما هنوز اصلاً خیلی توجه نمیکنید آن آمادگی یعنی چه. الان من آمادگی نسبت به شما دارم. الان شما توجه نمیکنید که چه هستید و چه بودید و چه شدید. آمادگی چه بودید و چه شدید و چه هستید. چرا توجه نمیکنید؟ وحی رسید به پیغمبر ای نبی امشب میخواهند بریزند در خانه بکشندت، اما تو باید بروی علی را بگذاری جایت. [فرمود:] علی، جای من میخوابی؟ گفت شما حفظی؟ گفت آره، علی آمادگی دارد. ما تا حتی باید آمادگی داشته باشیم که جانمان را برای ولایت بدهیم. والله اگر تو اینجور آمادگی داشته باشی، تو یاور امام زمانی. اما امام زمان هیکل نمیخواهد، امام زمان آمادگی میخواهد.
باز من یکی دوتا روایت و حدیث بگویم تا حرفم را بتوانم بزنم. امام حسین شب عاشورا گفت امشب کشته میشویم، هرکس بماند فردا شهید میشود. تمام رفتند اینها آمادگی حضور امام را داشتند، اما آمادگی که جانشان را بدهند نداشتند. عزیز من، تو الان آمادگی داری بیایی زیارت امام رضا، اما آیا آمادگی هم داری امرش را اطاعت کنی؟ یک خلقت قربان حضرت معصومه بشود، چقدر من ممنونش هستم، خدا میداند. اگر یک میلیارد چشم داشتم راجع به حضرت معصومه کور بودم، یک میلیارد نه این دو تا چشم. گفتم عنایت کن من بگویم به این رفقا، گفت زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را. امر آمادگی است. چرا همه رفتند؟ عزیز من، قربانت بروم، تو هنوز توجه نداری آمادگی یعنی چه، تو آماده نیستی. حالا اینها که ماندند، آمادگی داشتند ماندند. مگر امام زمان دست برمیدارد از کسانی که حمایت از جدش کردند؟ تو هم الان باید حمایت کنی. از آقا [امام رضا] چند تا چیز که خواستم؛ یکی خواستم حمایت از ولایت [کنید]، یکی خواستم شما قدرتتان را صرف قدرت کنید، یکی خواستم آمادگی داشته باشید. یکی خواستم القاء و افشاء داشته باشید. یکی خواستم ارادةالله بشوید، هر ارادهای میکنید بشود؛ اما گفتم آقا جان، جلویشان را هم بگیر، [اگر] ارادهشان به غیر اراده خدا و تو باشد جلویشان را بگیر، من اینجوری از امام رضا برای شما خواستم. خواستم آقا جان دعای ما مستجاب شود در حق دوستان امیرالمؤمنين. ما که نمیتوانیم به دوستان امیرالمؤمنين خیلی کمک کنیم؛ اما میتوانیم دعا کنیم شفایشان بده. شما خیلی باید منظم باشید، مرتب باشید که این دعاها این چیزها شاملتان بشود. مگر شامل هر کسی میشود؟ حالا امام رضا نگاه به شما میکند ببیند کدامتان لیاقت دارید که ولایت به شما نازل بشود. ولایت به تو نازل شد یعنی برای تو، تو کاملی؟ نه، کامل بکنی. پیغمبر که کامل است، پیغمبر، تند میگویم؟ میخواهید یواش بگویم. صلوات بفرستید.
یک وقت یک ذره که داغ میشوم کنترل از دستم میرود. عزیز من، قربانت بروم، تو را میخواهد امام رضا کاملت کند، حالا میخواهد به تو نازل کند. خدا میخواهد کاملت کند، میخواهد به تو نازل بکند. حالا کجا تو متقی میشوی؟ اینکه به پیغمبر گفت باید خاضع و خاشع باشد، نه حواست اینطرف و آنطرف باشد، به تمام آیات قرآن ولایت به شما نازل میشود. کجا ولایت به تو نازل میشود؟ بخواهی احقاق حق از دشمنان ولایت بکنی، بخواهی خودت را در اختیار امر خدا بگذاری. الان شما توجه نمیکنید من دارم چهکار برای شماها میکنم، من والله بالله مثل یک عنکبوت میمانم در مقابل شما. پیامبر اکرم گفت علی جان، جای من میخوابی؟ گفت حفظی؟ گفت آره، حالا چرا یک نفس امیرالمؤمنين افضل عبادت ثقلین است؟ اینها نه [اینکه] جسم پیغمبر را میخواستند از بین ببرند، درون پیغمبر را میخواستند از بین ببرند. درون پیغمبر ولایت است، درون پیغمبر علی بود، اینها آن را میخواستند نشود. چرا زهرای عزیز رفت اینجا الاغ سوار شد؟ با پهلوی شکسته، صورت نیلی، بازوی ورم کرده، در خانه مهاجر و انصار؟ من الان در خانه مهاجر و انصار دارم میروم، شما توجه نمیکنید که الان میخواهند همه شما را ببرند. الان رفتید توی غار، من دارم تار میکشم جلوی شماها، هیچ اجر هم نمیخواهم. همان ساخت که پیغمبر فرمود من اجر نمیخواهم، من هیچ اجری هم از شما نمیخواهم «الا المودة فی القربی» یعنی خدمت کنید به این، من فقط چیزی که از شما میخواهم خدمت به ولایت از شما میخواهم. اگر من مالی شماها را بخواهم، خدا من را بیدین از دنیا ببرد. البته عنایت شما را میخواهم اما شماها را نمیخواهم که خدمت به من کنید. بارها گفتهام دست من را نبوسید حرف من را ببوسید، حرف خدا را ببوسید، حرف ولایت را ببوسید. الان والله بالله همه میخواهند شما را ببرند، کاری به تو ندارد میخواهد ولایتت را بگیرد. الان گفتم من دوباره تکرار میکنم من مثل عنکبوت دارم تار میکشم، آن خودش اجر به من میدهد من از شما نمیخواهم. به عنکبوت هم خدا داد، حالا هم وحی به او میرسد هم این آبی که کشیده اینجا پیغمبر حفظ باشد حفظش میکند. من تفکرم خیلی است، من یک وقت دیدم که یک عنکبوت مثلاً از یک عمارت بالا اگر میافتد این با آب دهانش میآید زمین. چون که پیغمبر را با آب دهانش حفظ کرده با آب دهان خودش را حفظ میکند. بیایید با کلام خودتان ولایت را حفظ کنید تا خدا حفظتان بکند. کجا نگاهتان اینطرف و آنطرف است؟ ولایت حفظ کردن، چرا زهرای عزیز سوار الاغ میشود میرود مهاجر و انصار را میبرد؟ میخواست ولایت را از گیر اینها نجات بدهد، ولایت به خود ولایت برسد. آخر نشد هم که ولایت [به خود ولایت برسد]، ولایتِ خودشان را پیاده کردند. الان زمان ما هم همان زمان است، عدهای دارند خودشان را پیاده میکنند. عمر و ابابکر خودش را پیاده کرد، بنی عباس خودش را پیاده کرد، شبیه آنها هم خودشان را پیاده میکنند، چرا توجه ندارید؟ اگر من میگویم عنکبوتم شماها را دارم حفظ میکنم والله ولایت شما را حفظ میکنم. شما باید توجه داشته باشید، صلوات بفرستید.
اگر شما ولایت را حفظ کردی اینجوری نیست که حالا من دل شما را خوش میکنم که اگر شما ولایت داشته باشی دریچه است، ذوقی میشوی، غم و غصه از دلت میرود بیرون، این حرف کوتاهی است من دارم به شما میزنم. حرف بالاتر است، باید اینجور باشید، این پله اول است. شما اگر ولایت را حفظ کردید، فرمان ولیالله الاعظم امام زمان را بردید. میفهمم گل و گوشهها یک جورایی بعضیها، هنوز مطلق دنیا را ول نکردهاند، مدام میگوید یک چیزی بگو، یک چیزی بگو، چهچیز آخر بگویم؟ تو آخر کدام را فهمیدی میگویی یک چیزی بگو، بس است دیگر میگویی یک چیزی بگو، چه چیز برایت بگویم؟ مگر آن نبود که آمد خدمت پیغمبر گفت یک چیز بگو من هدایت شوم. گفت «فمن یعمل مثقال ذرة خيراً یره و من یعمل مثقال ذرة شراً یره» ای عرب، بدان یک کار خوب بکنی خدا جزایش را به تو میدهد یک چیز هم بیشتر، یک کار بد هم بکنی بازخواست دارد. گفت یا محمد بسام است، از در مسجد رفت بیرون، پیغمبر فرمود نگفت هدایت شد، گفت دلش مملو ایمان شد. چرا دلت مملو ایمان نمیشود؟ یک چیزی بگو، یک چیزی بگو، مگر تو دلت مملو ایمان نشده، بعد از پانزده سال من دارم حرف میزنم؟ چرا من را ناراحت میکنید؟ صلوات بفرست.
حالا ببین شما اگر امر را اطاعت کنید به کجا میرسی. ما هنوز یک قدری خیلی توجه نداریم. نمیگویم نمیفهمید به شما بربخورد، آخر من هنوز هم میدانم خلاصه میگویم مبادا به شما بربخورد، چهکنم؟ دارمتان. به کجا میرسد؟ مگر اصحاب امام حسین چهکار کردند؟ فرمان امام را بردند. ما هم داریم میگوییم بابا امام خلق نیست، امام حجت خداست، کسی حجت نمیشود. امر این را بیایید اطاعت کنید. امر این است گناه نکنید، امر این است غش در معامله نکنید، امر این است حتیالامکان به فقرا برسی، امر این است در خانهات خوشاخلاق باشی، امر این است که با پدر و مادرت خوب باشی، امر این است پدر و مادرت را اطاعت کنی، امر این است که پیرمردی مثل من دگوری بیاید زیر بغلش را بگیری، خب والا دیگر. پس شما اگر اطاعت امر کردی، اطاعت هم خدا را کردی، هم [اطاعت] امام زمان را کردی، هم [اطاعت] قرآن را کردی، هم [اطاعت] ولایت را کردی. بیایید اطاعت امر را بکنید. مگر اصحاب امام حسین چهکار کردند؟ آخر چهکسی بودند؟ شما اگر یک دانه اصحاب امام حسین را آوردید گفتید عالم بوده، یا آیتالله العظمی بوده ما یکی پنجاه تومان به ما داد، دادیم به باد اگرنه میگفتم پنجاه تومان دارم، حالا ده بیست تومان دارم میدهم به شما، یا علی، پول میخواهی یا نمیخواهی؟ پول میخواهی صلوات بفرست. ما دیگر این را آوردیم در کار، یک صلوات دیگر بفرست.
چرا عزیز من؟ وقتی مطیع امام شد، جانش را فدا کرد، حالا ببین امام زمان چه میگوید: «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبد صالح» پدر و مادرم به قربانت. پدر و مادرش به قربان بچه عمله که نیست، پدر و مادرش به قربان آن هدفی است که اینها دارند، آن راهی که رفتند. چرا نمیروی امام زمان بگوید پدر و مادرم به قربانت؟ چرا این کار را نمیکنید؟ میتوانید بکنید. چرا غفلت داریم؟ چرا این کار را نمیکنیم؟ چیزی نیست که، تو الان داری آپارتمان میسازی، تو داری دکتری، تو داری مهندسی، تو در کارخانهای، تو مدیر عاملی، تو نمیدانم خارج میروی میآیی، هرکدامتان یک شغلی دارید. تو الان نمیدانم لباس چه میپوشی، تو الان مهندسی، هر کدام یک شغلی دارید. شغل، اداره کردن زن و بچه است، شغل اداره کردن خانمها و بچههاست. آن هم باز یک چیزی به تو میگوید، میگوید اگر هدفت آنها باشد بروی کار کنی جزء شهدایی، اما این بالاتر از آن است. یعنی میخواهد بگوید که یعنی کار صحیح بکن، آوردت بغل شهدا، اما نمیگوید پدر و مادرم به قربانت. کسی که برود کار کند برای اهل و عیالش، کار بکند چیز بکند میگوید جزء شهدایی؛ اما نمیگوید پدر و مادرش به قربانت، باید جان بدهی. حالا که آنها جانشان را فدای امام زمانشان میکنند میگوید پدر و مادرم به قربانت. «السلام علیک یا مطیع لله و لرسوله، عبدالصالح» پدر و مادرم به قربانت. این [مختص] مردها نیست، خانمها هم همینجورند. خانمها هم اگر امر زهرا را اطاعت بکنند زهرا میگوید پدر و مادرم به قربان تو. اما امر اینجاست کسی سراغش نمیرود، همهاش دنبال تجدد و دنیا و حرف [هستند]. دو ساعت مینشینند حرفهایی میزنند که اندازه دهشاهی نمیارزد، کاش حرفهایشان آبگوشتی باشد، حرفهایشان بیشترش غیبت است و یک حرفهای بیخودی. من آخر داشتم دیگر، من یک روضهای داشتم سه تا آقا داشتم. یک روز خانه بودم دیدم که اینها طی میشود مادر شوهر چه کرد، خواهر شوهر چهکرد، آن اینجور کرد، یک حرفهای اینجوری. دیدم یک مشت از این حرفهای مفت اینجا زده میشود ما گفتیم بابا ما روضه نمیخوانیم اصلاً. در مجالس هم حالا همینجور شده، اصلاً امر را از شما گرفتهاند. شما الان ببالید به اینکه دور هم مینشینید حرف ولایت میزنید. شما اصلاً یک حزبی هستید که وصل به بهشتید، وصل به ماورائید، وصل به آسمانید. بیا دوباره بگو یک چیز دیگر بگو، چه چیز برایت بگویم آخر؟ بس است دیگر، تو باید چیزفهم باشی نه چیزگوشبده. چیزگوشبده یک حرفی است، چیزفهم یک چیز است. چقدر پیغمبر برای اینها داد زد، آخر زدند زهرا را کشتند، حسین را کشتند. ببین من امروز چه دارم به شما میگویم، توجه توجه توجه، هم زنها هم مردها. تو داری کار میکنی آماده باش که یک ندا امام زمان بکند بدوی، همه اینها را بریزی آنجا بدوی، آیا مرد هستید یا نیستید؟ به تمام آیات قرآن من بودم باور کردی؟ خب من هم یک بچه رعیتم، شما بچههای علمائید، بچههای فقهایید، بچه سیدید، اولادهای پیغمبرید، وصل به پیغمبرید، وصل به زهرایید. اما باید آمادگی داشته باشید جانتان را فدای زهرا بکنید، نه من سیدم اولاد پیغمبرم، آن به جای خودش. ما باید سیدها را احترام کنیم اما «انه لیس من اهلک» هم هست، نه هر سیدی را، آیا سید بدعتگذار را هم باید احترام کنید؟ خب عباس هم همان بوده، عموی پیغمبر هم همان بوده، برویم احترامش کنیم؟ احترام کسی دارد که خدا احترامش کرده باشد، «تبت یدا ابیلهب» خدا قوم و خویشی با کسی ندارد، توجه کنید به این حرفها، صلوات بفرستید.
مگر امام زمان همان موقع است؟ امام زمان همه موقعها امام است. الان تمام خلقت دارد به قول ما گفتنی به کاکل امام زمان میگردد. چرا امیرالمؤمنین میگویند یک نفسش افضل عبادت ثقلین [است]؟ تکرار میکنم دارد حمایت از ولایت میکند، حمایت از این میکند که پیغمبر باید باشد ولایت را افشاء کند. اگر به پیغمبر میگویند «رحمة للعالمين» درست است، «رحمة للعالمين» به دید ولایتم این است، علی است. باید ابلاغ کند در تمام خلقت همه بگویند علی. مگر نگفتند محمد، علی را کشتند؟ چرا توجه [ندارید؟]، در این کارها باید کار کنید، مگر همه نگفتند محمد؟ محمد را چرا کشتند؟ علی نگفتند. خلقت دارد میگوید علی، ریگهای بیابان دارد میگوید علی، برگهای درخت دارد میگوید علی، تو چرا میگویی آن یکی؟ توجه کنید قربانتان بروم به این حرفها. من دوباره گفتم، میدانم که آخر شماها را میبرند. الان باور کن که این جامعه بیشترش دینبر شده، با روایت و حدیث دارند جوانهای ما را میبرند. باید آگاه باشی. آنموقع هم همینجور گفتند، پیغمبر فرمود عدد نماز جماعت نمیدانم از ده تا [بیشتر] باشد انس و جن [نمیتوانند] بنویسند. میگویند علی هم بیاید جماعت، علی را میخواستند بیاورند ثواب کند! داد میزنم، کشتند علی را.
تو هم همین هستی، آخر، علی بیاید ثواب [کند؟]، علی خودش ثواب است، تمام خلقت بهواسطه علی باید پذیرفته شود. این مرتیکه عمر و ابابکر گفتند نه بیاید ثواب ببرد، پاشوید برویم علی را بیاوریم جماعت ثواب ببرد، این از ثواب دارد محروم میشود. یک مشت خر هم گفتند آره، مثل بعضیها. حالا هم همین است، حالا هم داریم گول میخوریم. هنوز یک رگتان با آنهاست، این یک رگتان هم باید قطع شود تا ولایت به شما اجازه بدهد. اجازه به من داده اینجور حرف میزنم، خیلی داشوار حرف میزنم. مگر نگفت هدایت کن؟ مگر نگفت که پرداخت کن؟ خب، بابا بیایید حرف بشنوید قربانتان بروم. مبادا حرفها را از حنجره من [بدانید]، حرف را از تاییدی حضرت رضا قبول کنید. متوجه بشوید اینکه من میگویم من مثل تار عنکبوتم، دارم دور شما میگردم، بروید بیرون ببینید چه میشود.
حالا پیغمبر وقتی آمد یک دنیایی را افشاء کرد، شما هم باید یک دنیایی را من بعد افشاء کنید. چرا این همه یک نفس امیرالمؤمنین افضل از پیغمبر است؟ دارد حمایت از ولایت میکند علی. علی خودش ولایت است؛ اما هنوز تایید در ظاهر نشده، حالا باید پیغمبر باشد، حفظش بکند، این بیاید امیرالمؤمنين را تایید کند. تایید خلق اشتباه بود، تایید دست ماوراء بود، تایید دست رسول خدا بود. پیغمبر علی را تایید کرد، خیلی پیغمبر عظمت دارد. پیغمبری که میگوید من موقعی که آدم در گلش بوده من نبی بودم، خدا صدها کرات دارد، پیغمبر نبی بوده. یک پیغمبر را اگر میگویید مافوق تمام خلقت است. حالا دارند بازی میدهند؛ فلانی یک نماز میخواند عین نماز علی! خاک بر سرت بکنند با این حرف زدنت. علی خودش نماز است، حالا چهکار میکند پیغمبر؟ بیست و دو سال زحمت کشیده، خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را گفت یک دفعه اینقدر پیغمبر را زدند، انداختند پشت یک دیوار یقین کردند دیگر پیغمبر مرده است. پیغمبر یک قدری ماند، مشرکین رفتند خیال کردند پیغمبر مرده. روایت داریم از همه جانش خون میریخت، رفت خانه عمویش حمزه. گفت عمو جان، چه میخواهی پسر برادر؟ گفت عزیز من ایمان بیاور به خدا، دست از بتت بردار. پیغمبر چیزی نمیخواهد، پیغمبر هدایت میخواهد. به پیغمبر و قرآنی که به او نازل شده اگر من چیزی از هیچکدامتان بخواهم، فقط دلم میخواهد بیایید حرف من را بشنوید. بیایید اگر هدایتید هدایتتر شوید. بیایید ولایتتان ولایت مطلق بشود، من کاری به کسی ندارم. حالا این صفتهایی را [که] خدا میدهد، صفتهایی را [که] نبی میدهد، من صفتها را هم در اختیار شماها گذاشتم. والله بالله اگر یک ذره کوتاهی کنید میخورید. یعنی چنان بخورید هم خوردن اینجا نمیفهمید چهچیز از دست دادید. مگر خدمت به ولایت کوچک است؟ کجا حواست در ویلاهاست و دیگر یک ویلا و یک خانه بزرگ و اینها، هنوز تو عقلت کوچک است.
حالا یکی آمده سر الاغ امام صادق را میگیرد، مگر از ولایت دفاع کرده؟ مگر این شهید است؟ چیست؟ یک خدمتی میکند الاغ ایشان را میبرد. حالا آمده خدمت امام آن مهتر، آن که الاغ را خدمت میکند. یک کسی یک ویلای مهمی دارد میگوید میدهم به تو، آقاجان من ترقی بخواهم بکنم تو حرفی داری؟ گفت نه، گفت این میگوید سر این الاغ را به من بده من پیش امام باشم. گفت به او بده. یک قدری که رفت صدایش زد گفت تو چند وقت به ما خدمت کردی؟ عزیز من، این حرفها والله بالله هر کدامش خیلی مبنا دارد، هر کسی یک قسمتی از مبنای این حرفها را میشنود و میفهمد. من دلم میخواهد با جان و دل، تمام ابعادم را گذاشتم شماها بفهمید. نگاه به این شوخیها نکنید، این شوخیها را میکنم که من را احترام نکنید. وگرنه والله شوخی هم نمیکنم. دارم با شما میخندم لبم پرخنده است دلم آتش گرفته، خدا میداند با قلبم نمیخندم. زمانی با قلبم میخندم کوچک و بزرگتان کامل شوید. دل من را شفا میدهی، قلب من را شفا میدهی، جان من را شفا میدهی، حالا... نکند تکذیب کرده باشد، حالا چهکار میکند؟ میگوید این خدمتی که به ما میکنی، امام است، راست میگوید، رئیس مذهب ماست، میگوید از آنجا که خورشید میزند تا آنجا این کمتر است برای تو. حالا چقدر کلاه سر ما میرود؟ به حضرت عباس یک میلیارد کلاه سر ما میرود نه یک کلاه سر من برود. الحمدلله شکر رب العالمین من خوشبختم شما همه جاناً مالاً دارید کمک به ولایت میکنید. میخواهم بگویم قدر این را بدانید، خدمت به ولایت مطلق است. ببین میگوید از اینجا که خورشید میزند، چه چیز میخواهی تو دیگر؟ آخر دنیایت که دارد میگذرد در فکر آنجا باش که آنجا این را به تو بدهد. به تمام آیات قرآن اگر به من بدهد بگوید به مردم بده من خوشحالم. صلوات بفرستید.
پس عزیزان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، خدا روزیتان را میدهد، خدا روزیتان را معلوم کرده، چرا خدا را قبول نداری؟ میگوید «والله خیر الرازقین» چه چیز را میخواهی بفهمی؟ دیگر بعد از این حرفها اگر یکی بگوید یک چیزی بگو من ناراحت شدم ناراحتتر میشوم. گفتم حرفها را به شما، پس باید چه کنید؟ با این حرفها مباحثه کنید. مثلاً حرف که میخواهی سراغ بگیری نگو یک چیزی بگو، به من بگو که فلانی این اینجور است من مثلاً اینجور فهمیدم، درست است یا نه؟ این درست است. توجه فرمودید چه به شما میگویم؟ یک چیزی که تو میدانی چرا؟ تو باید در شروط فهمیدن باشی. این یک چیزی بگو، یعنی یک چیز دیگر به ما بگو. تو نمیفهمی جگر من را آتش میزنی تو، این یعنی من اینجور میفهمم، چه کنم میفهمم؟ میگویی یعنی این حالا یک چیز دیگر هم بگو، اینجور میفهمم ناشکر [هستید] ناراحت میشوم. حرف درست است یا نه؟ اگر نیست بگو من یک جور دیگرش کنم، اگر حرف همین هست همینجور باشیم. پس بنا شد چه کنیم؟ (یکی از حضار: برای بهتر فهمیدن آن حرفهایی که در گذشته گفته شده سؤال کنیم، نه حرف جدیدی بزنیم)، بارک الله، اصلاً دین جدید نیست که، ولایت جدید نیست که، قرآن جدید نیست که، خدا جدید نیست که، میگوید خدای قدیم. میگوید یا نمیگوید؟ قربان خندهات بروم، یعنی ایشان ماشاءالله مثل غنچه گل است دائم میخندد، انشاءالله دائم باطن امام زمان لب همهتان پر خنده باشد. خدایا غم و غصه به غیر غم و غصه امام حسین به شما ندهد، خدا فهم هم به همهمان بدهد که همهمان بفهمیم. یک صلوات بفرستید.
تو بلبل باغ ملکوتی نه از عالم خاک، یک چند روزی در این دیر خراب آورده. خدا یک چند روزی در این خرابه آورده تو را، مگر خدا مؤمن را نمیخواهد؟ دلم میخواهد امروز توجه کنید، شما بدانید چقدر من از امام زمان، از آقا خواستم که یک نواری باشد که نوار خوبی باشد. اگر من سال دیگر نبودم با این نوار نجوا کنید، شما باید با این حرفها نجوا کنید، اگر با این حرفها نجوا کردید به دینم با ولایت نجوا میکنید. دیشب پاشدم دیدم شما در آن اتاقید دارید نجوا میکنید، گفتم خدایا یک چیزی به من بده بالاتر از این حرفها باشد. مگر ولایت تمامی دارد عزیز من؟ باید با این حرفها نجوا کنید و شکر کنید. شما الان گفتم دوباره تکرار میکنم، شما در هر شغلی هستید، در هر پستی هستید باشید، تمام آنها را باید ما موقت بدانیم. آنها را باید بخواهی که اموراتت بگذرد، بخواهی زن و بچهات را هدایت کنی، تامین کنی، بخواهی از آن کارهایت یک انفاقی بکنی، بخواهی از این کارها یک حاجت برادر مؤمن را برآوری، بخواهی مثلاً یک جوری باشد که فرزندانت دستشان جلوی کسی دراز نباشد، بخواهی حفظ آبروی ظاهریت باشد، شما جزء شهدایی. من شما را منزوی نمیکنم، هر کدامتان خواستید یک ماشین بخرید گفتم ماشین نو بخرید. من از آنها نیستم که بگویم حالا این را نمیدانم بده به فقرا، از اینها نیستم. به همهتان گفتم ماشین میخرید ماشین نو بخرید، چونکه مقام شما را اینقدر من بالا میدانم، نمیخواهم در مردم شماها سرشکسته باشید. به دوست عزیزم، تخم چشم خودم گفتم، وقتی از آن مدیرعاملی آمد گفتم مبادا یک ماشین دست دوم [بخری]، گفت گفتم ولش کن، تو باید ماشین خوب بخری آنها که با تو مخالفت کردند یک قدری چشمشان کور بشود. نگویند از اینجا رفت دیگر چیزی ندارد گرسنگی میخورد. من این حرف را که بزنم معنی حرف را میدانم. این حرفی که بزنم عمقش را میدانم، اگر ندانم که میگویم نه. دلم میخواهد شما هم اینجا آقا باشید هم آنجا، بیائید حرف بشنوید. هم اینجا مقام داشته باشید هم آنجا، شما پیش آنها که آنطرفی هستند دلم میخواهد سرفراز باشید. لباستان خوب باشد، ماشینتان خوب باشد، زبانتان خوب باشد، هر موقع آنها را میبینید غم و غصه هم دارید بخندید، به کوری چشم آنها که میخواهند دین شما را ببرند، باید شاد و خرم باشید. چرا من همیشه شوخی میکنم، شاد و خرمم؟ خیال کردی که من گنج قارون دارم؟ گفت یار از من چغندر پخته میخواهد، خیال دارد که من گنج قارون زیر سر دارم. اما یک چیز است، حرف من یک چیز است، این نتیجه عصارهاش است، در هر پست و مقامی هستید پست و مقامتان محترم، شما مدیر عاملی نگو من کار ندارم، باید بروی آنجا قشنگ کار کنی. اگر کمِ کار بگذاری مقصری، شما اگر کمِ کار بگذاری مقصری. ببین ما باید عبرتانگیز باشیم، آن دارد برای یهودی کار میکند میگوید از آن میوهها نخور نمیخورد، باغ را میپاید. مدیر عاملها شما هم باید اینجور باشید، نگویید این کارش باطل است، نمیدانم چه چیز است، از این چیزهای چرت و پرت مقدسی برای خودتان درست کنید. کجا به جای اینکه بروی سر کار با بچههایت مرتب ور میروی. اصلاً تو مسئولی، تو مسئولیت نمیدانی چیست. مدیر عامل یعنی باید عامل باشد در هر کاری، نه که کاغذ را بگیری اینجور کنی، اینطور بکنی. نه، تو ساعت کار باید سر کار باشی. کمِ کار بگذاری مسئولی، صلوات بفرست.
حالا من گفتم تمام کارها که کوچک و بزرگ میکنند باید حفظ آبرویتان باشد. ماشین خوب هم داشته باشید، خلاصه بعضیها هم اینجا مثل خانه من نباشد، میتوانید فرشتان را عوض کنید، هست خلاصه اینها. ما خانهمان حسینیه است دیگر همین است که هست. شما هم شکر کنید که میآیید مثل غار پیغمبر میآیید در غار، اما حفظ میشوید. بیایید در همین غار در خانههای مدرن خیلی نمیخواهد بروید. بیایید در همین غار، حالیات هست چه میگویم؟ عنکبوت هم هوایتان را دارد، حالا پس بنا شد نتیجه کار چه شد؟ نتیجه کار این است همه کارهایتان را که میکنید منتظر ندا باشید، تا «جاء الحق زهق الباطل» میدهد همه را فنای آن ندا کن، این درست است. تو یاور امام زمانی، ور نرو. به تمام آیات قرآن من همین ساختم، من امتحانم را دادم که میگویم. من یک وقت به ما گفتند که امام زمان ظهور کرده، آره یک نفر آمد. تا گفت ظهور کرده به تمام آیات قرآن گیوههایم را کندم و پالتویم را انداختم آنجا و پا برهنه یک چیز برداشتم دویدم. دیگر نه که درِ دکانت را ببند، دخلت را برو بردار، این کارها. من دخل را میخواهم چه کنم؟ من اگر در دخل باشم دخلم را امام زمان آورده، اگر حواست در دخل باشد دخلت را آورده. آن پولها که گذاشتی در جعبه، آنها نیست، آنها را ولش کن بدو. حالا رفتیم، رفتیم دیدم بله آقا تشریف آوردند، دم جوبشور آمده آنجا، یک نمایندهای هم دارد. گفت برو به بازاریها بگو بیا، رفت گفت بازاریها نیامدند. البته اگر آن زمان این آقا بود میآمد، بابا تو جزء آنها نیستی. این بنده خدا اینقدر نان آورده ما نمک به حرام نیستیم، یک خرده را میگذارم برایش تویش. آره فهمیدی؟ اگر آن زمان بود بنده خدا میدوید همانساخت که دارد میدود کار شما را درست کند، صلوات بفرست. ما رفتیم جلو، به خودش قسم خیلی ما را پذیرفت، خیلی پذیرفت یعنی، بعد حالا ما چه کنیم؟ ما یکی از این تیشهها برداشتیم دویدیم، ما دیدیم از آن توپها از آنجا روی دو برادران آنها را همه را سوار کردند. من اصلاً توپ زمان شاه دیدم، آن موقع دیده بودم که اینجور بود و اینجور بود و همینسان اینجور بود. یک آدمهای گنده منده هم اینها آمده بودند که به اصطلاح با حضرت چیز کنند، آره حالیات میشود؟ از اینها. صلوات بفرست.
خیلی گنده بودند، آره من به آقا گفتم آقاجان قربانت بروم ما اسلحه نداریم، اینها توپ به ما سوار کردند، این است که به شما میگویم توپ و تانک باید از کار بیفتد. حضرت فرمود اینها درنمیرود، آره گفتم ما نداریم، یک همچنین کرد به قدر نمیدانم این اتاقها شمشیر از آسمان ریخت زمین، چه شمشیرهایی، مثل اینها شمشیرهایی که اینها درست میکنند اینها مثل دست خاله میماند، شمشیر خوب. ما یکیاش را همچنین کردیم، یکی دیگرش را همچنین کردیم دیدیم خیلی خوب است، حالا من مواظبم آقا کسی جلویش نیاید، چون که آن موقع هر آدمی مطابق شصت تا شجاع شجاع میشود. آدمهای گنده منده همچنین میکردند هیچ میدیدیم، چون که آنها ضعیفند، یاورهای امام زمان قویند. آقا یک صوت حجاز خواند، این «جاء الحق زهق الباطل» آنجا، یک صوت حجاز خواند از تمام این دنیا و آسمان انگار صدا میآمد. یعنی صدای امام زمان مثل صدای خدا میماند، من ندای خدا را هم شنیدهام. صدای خدا از همه خلقت دارد میگوید، اگر گفتید چرا همه خلقت میگوید؟ چون که همه خلقت مطیعند، همه دارند میگویند لبیک، چیزی نیست که نگوید پس صدا از همه عالم میآید، درست است؟ آقا این وقتی شد من اینطوری میشدم، همچنین بس که خوشمان میآمد. یک دفعه این ندا که آمد آنها رفتند پشت اینها مسلسلها را درکنند در نرفت، هر کار کردند نشد. حالا ما شمشیر دستمان است آنها هیچ چیز دستشان نیست که، حساب این است، آنها هیچ چیز دستشان نیست. اینها توپ و تانک دارند، مثل اینکه الان اینها ژ۳ دارند. خب یک بادی دارد دیگر ژ۳ من بدبخت که چیز ندارم که هیچ دیگر. در نرفت، اینها آمدند اینجور کردند، خدا میداند همچنین، اینطور تسلیم شدند. حالا که تسلیم شدند آمدند جلو، حالا آمدند جلو من این را همچنین میکردم، همچنین میکردم، همچنین میکردم همینجور اینها را که داشتم اینجور میکردم از خواب بیدار شدم. حالا شما باید همینجور باشید، چهجور شد؟ حالا الان شما بعضیها که یک چیزی دارند میگویند تو چیزی نداری که اینجور هستی. من اصلاً چیز نمیبینم که دارم، من چیز تو را هم نمیبینم. به چیز نیست که، اصلاً چیز چیزی نباید باشد. اگر زمانی که امام زمان میآید آقاجان اسمت را نمیآورم، این آپارتمان و اینها را باید بریزی دور بدوی، میخواهم این را این قیمت بفروشم، این را این قیمت، آن یاور امام زمان که نیستی به تو میگوید...، صلوات بفرستید.
یاور امام زمان باید دلکنده از اینجا باشد، یاور امام زمان باید آن زمانی که هست از حالا در فکر باشد علی درست گفته امیرالمؤمنين، گفته مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، باید از آن فرار کنی، بدوی بگویی آقا آمدم. به تمام آیات قرآن من همهاش میخواهم جانم را فدایش کنم، جانم را فدایش کنم [نه به خاطر] بهشت مهشت. فقط میگفتم آقا میخواهم جانم را فدایت کنم مادرت یک لبخند به من بزند، همین. من یک لبخند امام زمان را میخواهم، یک لبخند زهرا را من میخواهم. من حالا هم همینجورم این را به شما بگویم، اصلاً حالا هم همینجور است. شما باید قربانتان بروم انشاءالله امیدوارم که همهتان همینجور باشید. دوباره تکرار میکنم، به کارت سفت باشی، مدیرعامل باشی، کمِ کار نگذاری، به فکر خانمهایتان باشید، ماشین داشته باشید، فرش داشته باشید، خانه خوب داشته باشید، همه اینها را داشته باشید، محض حفظ آبرویتان. یعنی بخواهید که پیش آنها بد نباشید، تو نگو که مثلاً حضرت زهرا اینجور بوده، آن کار تو نیست که، حضرت فرمود مثل ما نمیشوید اما شبیه ما بشوید. هم بخورید هم بخورانید، ما دلمان نمیخواهد بخوریم. به دینم من میخواهم مردم بخورند خودم نخورم، به ذات خدا راست میگویم. الان من وقتی میآیم اینجا یک پارهوقتها زن میگوید که یک خرده حال آمدی. آره دیگر آخورم خوب به راهست، تو یکمرتبه منت سر من نگذاری آبگوشت دادی، او پول به تو داد تو خریدی. صلوات بفرست.
اما یک چیزی هست، آقا جان جدا قربانت بروم، تو عنایت داشتی که به من سعادت دادی اینها ناهار دادند. آن تشکر از آن سعادتی که به تو داده باید بکنی، این تشکر امر این است. توجه فرمودید چه گفتم قربانتان بروم، فدایتان بشوم. حواستان جمع باشد انشاءالله امیدوارم که قدر این دور هم نشستن را بدانیم، قدر این جلسه را بدانید. با هم صحبت بکنید، مطالعه با هم داشته باشید، اما چه گفتم؟ آمادگی داشته باشید. دوباره گفتم چهجور باشید؟ منتظر ندا باشید، احسنت تو یاور امام زمانی، تو تهیه امام زمانی، به دینم راست میگویم، اما یک چنین مردانگی هم داشته باشی. کسی را، همه را باید بخواهی مهرش را نداشته باشی، فقط مهر امام زمان و خدا را داشته باشی این درست است. تو باید خانمت را، بچهات را بخواهی، بوسش کنی قربانیاش کنی، عزیز من از نفس تو خوشش میآید، اما باید چه کنی؟ وقتی ندا میشود دیگر پی او بگردی. الان هم که هستی مشغول آن ندا باشی. چون که خوشی آن است، آن تو را به جایی میرساند، این خوشیها یک موقعیتی دارد، موقت است. بله؟ درست است یا نه؟ صلوات بفرستید.
همینجور که امام زمان دارد در جو خلقت به اصطلاح به قول خودمان به پرواز بگوییم هر چه بگوییم کفر گفتیم، تمام خلقت به امرش است. در جو خلقت دارد به اصطلاح، همه خلقت به امرش است، شما اگر امام زمان را خواستی همه خلقت به امرت است. من اینجا گفتم خدا میداند، خواستم ارادةالله شوید، خواستم که دعایتان مستجاب بشود، خواستم هر کاری اراده میکنید بشود. اما اگر این دعای من مستجاب شد مبادا اراده ناحق بکنید، ارادهتان باید ارادةالله باشد، ارادهتان باید اراده خدا باشد. من قول به شما میدهم که همهتان ارادةالله هستيد و بشوید، اما توجه کنید که ارادهتان را به اراده خدا بگذارید. توجه میکنی یا نه؟ خب، نتیجه این حرف چه شد؟ بگو، (یکی از حضار: همه اینها یک اعلان آمادگی برای شنیدن ندا باشد)، ای به قربانت بروم، یک صلوات برای سلامتی ایشان بفرست. یکی سلامتی خودتان هم بفرست. از برای روح پر فتوح آقا امام رضا هم بفرست.
این درست شد حالا من یک چند کلام از آقا امام رضا میگویم که خب حالا چند روز بودیم حالا کمی از این بزنیم اینکه اینقدر به ما خدمت کرده، دستگاه ما را سلطنتی کرده، نه والا. من به جان خودم نگاه به این سفره میکنم میگویم این سفره امام زمان است، همه چیز تویش است. ما یک پارهوقتها به زن میگویم من اینقدر دعا میکنم مهمان بیاید، میگوید چرا؟ میگویم بابا تو یک ذره گذاشتی در قابلمه حالا یک پاره وقتها یا آبش نمیشود یا میسوزد، آره حالا یک پارهوقتها خیلی آب دارد. ابوالفضل به او گفت مادر، گفت هان، گفت وقتی قابلمه خیلی آب دارد آبهایش را یک خرده بریز در چاه که بابا نبیند، خب فهمیدی؟ حالا نشستی سر سفره هر چه بخواهی هست. توجه میکنی یا نه؟ هیچ امیدی به هیچکس نداشته باشید، حالیات است دارم چه میگویم؟ من الان یک آیه قرآن به شما میگویم یک دو کلام دیگر هم حرف میزنم خسته نشوید یک وقت.
ببین یوسف امید به برادرهایش داشت، میگفت من دوازده تا برادر دارم. خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را میگفت اینها اگر یکیشان داد میزدند اینقدر قوی بودند زنهای کنعان سقط میکردند، فهمیدی؟ همینها برادرشان را انداختند در چاه. یک وقت قوم و خویشهایتان را بخواهید، صله رحم باید کرد، اگر نکنی میگوید هفتاد سال، سی سال بوی بهشت میرود به تو نمیرسد. این حرف که میزنم حرف دیگری است. شما الان نگاه کن قوم و خویشهای امام رضا هم قبول نکردند. امام رضا اتکاء نداشت به اینها، اصلاً خودش علی بن جعفر میگوید. من به شما بگویم حب ریاست، حب جاه خیلی ممکن است که غیر ممکن است که از ما گرفته شود، مگر آن حب مقام و حب اینها را خدا ببرد از دل ماها بیرون. اینها امامزاده هستند، اینها کسانی هستند زاده امامند، آیا امام با آقای شما فرق دارد یا ندارد؟ تو زاده این هستی او زاده امام است. همینها منکر شدند، گفتند این پسرت نیست. چه کار کند امام رضا؟ بابا جان اگر یکی میآید شهادت میدهد، یا دوست آدم است یا قوم و خویش آدم است، حالا چه کار کند آخر امام رضا؟ اینکه میگویند امام غریب، اینها به شما میگویند نه خودشان فهمیدند، مگر امام غریب است؟ امام هر هفته میروند جمع میشوند در عرش خدا، مگر امام رضا اینجاست؟ این فاصلهها را خلق حساب میکند، بعضی آخوندها اینها را خلق حساب میکند میگوید غریب است. آره این اینجاست آن اینجا، فاصله حساب میکند. امام که آقا شیخ فاصله ندارد، چرا فاصله حساب میکنی تو؟ خب نگو حرف امامت را، حرف دیگر بزن. حالا ببین من چه به شما میگویم، حالا امام رضا اینقدر غریب است گفتند چهکار کنیم؟ دید قبول نمیکنند یک نفر گفت شعبده باز بیاورید. یک خلقت را بردند در بیابان، یک مافوق خلقت را بردند در بیابان. اینها هستند که امام را خلق حساب میکنند.
حالا هم همین است. شما قدردانی کنید که قبول کردید من چند سال است صحبت میکنم امام خلق نیست. من با دلیل و برهان گفتم که امام خلق نیست. حالا ببین من چه به شما میگویم، حالا باید شعبدهباز بیاورد یک بیل دست این بدهد، بگوید این پسرت است. تف به شما قوم و خویشها، خاک بر سر شما امامزادهها بکنند که حرف یک شعبدهباز را قبول دارند حرف امام رضا [را قبول ندارند]، این است غریب. یا اینکه میگویند در را ببند نمیدانم من غریبم کسی دیدن من غریب نمیآید، خاک بر سرت بکنند، حیف از آن مرغها که خوردی و میخوری، کوفتت بشود. امام رضا عین امیرالمؤمنین که آمد معاویه و عمروعاص آمد میخواست خونریزی نشود. گفت اباصلت در را ببند اگر مردم بدانند مامون مرا کشته صدها مردم کشته میشوند، به حمایت من بلند میشوند، تو در را ببند. حالا در را بست دید یک کسی در میزند. گفت کسی را راه نده، گفت برو در را باز کن مامون است. حالا آمده پدرسوختهبازی درمیآورد، منافق پدرسوختهبازی درمیآورد که تو را گول میزند، تو باید پدرسوختهگری را بفهمی. حالا میبیند گریه میکند: یابن عم میترسم مردم به من تهمت بزنند. خب پدرآتشگرفته امام را زهر داده، حضرت یک چیزی به او گفت. گفت یعنی من گفتم در را ببندد کسی نیاید، یعنی حفظت میکند. حالا هم وقتی حضرت را تکان دادند، چقدر زنها مهریههایشان را آوردند به شوهرهایشان دادند گفتند اجازه بده ما تشییع کنیم. حالا خودش برداشته گل زده، پا برهنه شده، یابن عم یابن عم میکند. این است منافق، این است که اینجور است، گول اینها را نخور بابا جان، برو کنار. مگر به تو نگفت اگر میخواهی دینت حفظ باشد، واجبات را بهجا بیاور، ترک محرمات، منتظر امام زمانت، برو کنار. تو دوباره برای خودت مقدس یک راهی پیدا میکنی؟ این راهی که تو پیدا میکنی راه جهنم است. راه یک راه است صراط مستقیم. یک صراط ما داریم آن هم علی است، یک صراط داریم امیرالمؤمنين است، یک صراط داریم زهرای عزیز است. این دوازده امام، چهارده معصوم همهشان یک صراطند. توجه میکنید من چه میگویم؟ این است بابا غریبیاش، کاش عرض میکردم که کاش امام را قبول نداشتند، حالا امام را دروغگو میدانند. کاش قوم و خویشها قبول نداشتند دیگر دروغگو نمیدانستند. آنوقت تو پی چه کسی میروی؟ مدام میرود پی اینها، اگر اینها را بدانی نمیروی دنبال کسی. تو باید دانا باشی، در این دنیا نگاه کنی، بفهمی چه خبر بوده، اینجور است. عزیز من قربانتان بروم ببین من امروز به شما چه گفتم، امروز حجت را به شما طی کردم.
خدایا عاقبتمان را بخیر کن.
خدایا ما را بیامرز.
خدایا ما را از خواب غفلت بیدار کن.
خدایا این انجمن ما به هم نخورد.
خدایا ما را از شر آنهایی که میدانم حفظ کن.
خدایا از شر شیطان حفظ کن.
خدایا از شر نفهمیمان هم ما را حفظ کن.
خدایا ما را دانا کن که این نفهمی از ما گرفته شود.
خدایا تو را به حق امام زمان قسمت میدهم این حضار مجلس را به امام زمان برسان، یاورش قرار بده.
خدایا دل اینها پراز محبت این دوازده امام چهارده معصوم باشد.
خدایا همین که دارم میگویم با شوق و ذوق کار کنند اما محبت به وجود مبارک امام زمان داشته باشند، معطل نداء باشند. نه معطل ساز تلویزیون، اگر آن باشی خنثایت میکند، آن را محبتش را از دلت [بیرون میکند].
یا علی