برخورد

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

برخورد
کد:10403
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1383-05-22
تاریخ قمری (مناسبت):25 جمادی‌الثانی

السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمة‌الله و برکاته

رفقا، من یک‌چیز برای خودم بگویم: به تمام آیات قرآن، من اگر پیش این حاج‌شیخ‌عباس می‌رفتم همین‌طور مواظب بودم ایشان یک‌چیز بگوید، من عمل کنم. یعنی یک‌دفعه نمی‌شد که یک‌چیزی بگوید عمل نکنم؛ یعنی توی فکر بودم هر چه بگوید، [عمل کنم] آدم مبرایی بود و یک‌چیزی به‌اصطلاح عوض و این‌ها نمی‌گفت؛ فقط قال الصادق و قال‌الباقر می‌گفت. فقط می‌گفت: پیغمبر این‌طور می‌گوید، امیرالمؤمنین اینطور می‌گوید، امام‌حسین این‌طور می‌گوید تا حتی می‌گفت: آقا علی‌اکبر این‌طور می‌گوید. منظور این‌است که سیر امامت داشت. حاج‌شیخ‌عباس، سیر امامت داشت، سیر توحید داشت، سیر می‌کرد، آن سیر را به ما می‌گفت. اما ساختن با ایشان ممکن غیر ممکن بود. هیچ رودربایستی نداشت، هیچ‌کسی را احترام نمی‌کرد؛ مگر کسی‌که ولایت داشت. یعنی ایشان ولایت را احترام می‌کرد، نه شخص را. خیلی با علما برخورد داشت، آن‌ها هم او را می‌شناختند. احترامش می‌کردند.

حالا ان‌شاءالله امیدوارم که ما هم باید سیر ولایت داشته‌باشیم. خیلی توجه کنید. این حرف‌ها که این‌جا می‌شنوید حتی‌الامکان باید آدم عمل کند. ببین، من این‌طوری بودم که اینطوری شدم. نرفتم که به‌اصطلاح حالا چیز کنم، باید حرف ولایت را حتی‌الامکان آدم بخواهد عمل کند. اگر شما حرف ولایت را بخواهی عمل کنی، والله، ولایت تو را یاری می‌کند. چرا شما توجه‌تان کم است؟ ببین، خدا می‌گوید اگر بخواهی هدایت شوی، تو را هدایت می‌کنم. ولایت هم همین‌است. می‌گوید: اگر بخواهی من را بشناسی، من خودم را در اختیارت می‌گذارم. هان، چطور شد؟ خدا هم همین‌جور است. چرا می‌گوید که موسی! نرفتی آن‌جا به‌من سر بزنی، من مریض شدم [نیامدی] دیدن من؟ می‌گوید چه؟ می‌گوید فلانی، پس خودش چه‌کرد؟ پس چرا امام‌صادق (علیه‌السلام) می‌گوید: شیعه‌ها از ما هستند، خودش را گذاشته در اختیار تو. خیلی ما خلاصه هنوز کسری داریم. (صلوات)

حالا حرف من این شد که در برخورد، ما خیلی خلاصه این‌جا توجه برخوردی نداریم. من یک مثال برای شما بزنم. من الان دکانم سر بازار است، توی میدان یک‌کاری داری، می‌آیی از این مسیر بروی، کاری آن‌جا داری، به‌من کار نداری، یک‌مرتبه من را می‌بینی، حاج‌حسین، حال شما؟ چطوری؟ این برخورد است. این خیلی ارزش ندارد. تو پی کار خودت هستی. اغلب ما به امام‌زمان، به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، برخورد داریم. هان، حالا برخوردها را اگر خدا من را یاری کند، حضرت‌زهرا یاری کند، من به شما می‌گویم که تمام سقوط بشر مال برخورد است. یقین نیست. تو باید یقین داشته‌باشی، یقین داشته‌باشی، توی این دنیا هم سیر کنی؛ یعنی مکه بروی، آن‌جا بروی، خارج بروی، هر کجا می‌خواهی بروی، برخورد نداشته‌باش. حالا چقدر کلاه سرت می‌رود. شما از آن‌جا که حرکت کردی، چرخ ماشینت که بگردد، این‌ها حساب دارد، همه‌اش حساب دارد. حالا می‌آییم با هم، پیش هم، از آن‌جا حرکت کردی، برای آن‌جا، درست‌است؟ حالا اگر شما مؤمن باشی، من شما را زیارت می‌کنم، اگر من هم مؤمن باشم، ما همدیگر را زیارت می‌کنیم، خدا می‌گوید: انگار دوازده‌امام، چهارده‌معصوم را زیارت کردی. چقدر کلاه سر ما می‌رود این‌طوری نباشیم؟

من یک پاره‌وقتها می‌گویم، وقتی توهین به بعضی‌ها بشود، می‌گویم ببین، این آقای عبداللهی از آن‌جا حرکت می‌کند، حرکت می‌کند، پس این برخورد خیلی مهم است که ما ببینیم برخورد نداریم. خانم اگر با شوهرش برخورد داشته‌باشد، این آن‌نیست که بگوید که شما الان جهادگر هستی. آقا هم اگر با خانمش برخورد داشته‌باشد، آن‌نیست که جزء جهادگر باشد. این خانم باید ولایتش کامل باشد. این آقا خانمش را برای ولایتش بخواهد. آن خانم هم شوهر عزیزش را برای ولایتش بخواهد. ولایت باید توی این عالم برای ما کارساز باشد، ما تسلیمش باشیم. تمام بشر که به ماوراء دست پیدا می‌کند تا حتی به آسمانها دست پیدا می‌کند مال این‌است که برخورد نداشته‌باشد. این آقا می‌رود کار می‌کند برای اهل و عیالش، جهادگر است. آن‌هم ولایت را پرورش می‌دهد. اما آن‌وقت [اگر] خانم برخورد داشت، به‌درد نمی‌خورد. این خانم را گفته، تو امر شوهرت را اطاعت‌کن. خانم می‌گوید: بیا امر من را اطاعت‌کن، خیلی هم مقدس است. نه که حالا بگویی این‌ها چیز هست. عزیز من، شما ببین، دوباره من تکرار می‌کنم، خانم باید شوهرش را دوست داشته‌باشد، ولایتش را دوست داشته‌باشد، احترامش کند. خانم، اگر شوهر ولایتی را احترام نکردی، تو ولایت را احترام نکردی. به‌من لعنت اگر می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم. من دست خودم نیست. من یک‌چیزی می‌گویم، حرف‌هایش هم صحیح است. تمام روایت و حدیث است.

یک مردی بود رفت مسافرت. گفت: خانم، شما بیرون نیا. گفت: چشم. این رفت، یک چند وقت مسافرت. طول کشید. بابایش مریض شد. به پیغمبر پیغام داد: بروم؟ گفت: نه. بابا مرد. گفت: بروم؟ نه. ختمش بروم؟ گفت: نه. وقتی شوهر آمد. گفت: آره، بابایم این‌جور شد، نرفتم. فوری جبرئیل نازل‌شد. یا محمد، (صلوات) پدر این اهل عذاب بود، این خانم هم گنه‌گار بود. هم گناهان خانم را آمرزیدم، هم پدرش را آمرزیدم. چون‌که اطاعت کرد شوهر را. اطاعت شوهر واجب است؛ اما باید با هم هماهنگ هم باشید. حالا اگر یک‌کاری است، به روی خودت نیاور. من به ارواح پدرم یک وقتها کر می‌شوم. فهمیدی؟ کور می‌شوم. خب، چه‌کنم آخر. چه‌کار کنم؟ یک‌کاری هست می‌گویم: من متوجه نشدم. آره، راحت هستم. حالی‌ات هستی؟ جدل نکن. یک تکه‌ای که کج است را نمی‌شود راستش کرد. از این‌ها می‌ترسم، والله، من از این‌ها می‌ترسم. (صلوات)

حالا عزیز من، فدایتان بشوم، حرف بشنوید. هم دنیایتان خوب باشد، هم آخرتتان خوب باشد. پسران عزیز، بیایید امر پدرانتان را اطاعت کنید. چرا این‌قدر می‌گوید که امر پدر واجب است. من دو عده را دارم می‌گویم: آقای‌فلانی، من با شما هستم که خدا می‌گوید: نمی‌آمرزم. یکی بنی‌امیه را، یکی عاق‌والدین. این عاق‌والدین رفت طرف بنی‌امیه. می‌گوید: او را نمی‌آمرزم. به عزت و جلالم هر کاری کنی، تو را نمی‌آمرزم. چرا؟ امر امام‌زمانت را اطاعت نکردی. پدر و مادر حقیقی ما آن‌ها هستند. آن‌ها امر کردند، امر پدر و مادرت را اطاعت‌کن. تو امر امام‌زمان، امر امیرالمؤمنین، امر پیغمبر را اطاعت نکردی، خب اهل عذابی. قشنگ است. اما اگر شما قشنگی‌اش را ببینی.

بشر اگر بخواهد تسلیم ولایت باشد، به‌دینم، ولایت، چیز به او می‌دهد. بیایید تسلیم ولایت شوید. بیایید قدرتتان را نبینید، پولتان را نبینید، زرنگی‌تان را نبینید، «من» تان را نبینید، سوادتان را نبینید، بیایید تسلیم بشوید. چرا خدا امر کرده، تمام این خلقت تسلیم یک بی‌سواد بشود. به سوادتان ننازید، این‌ها به‌درد نمی‌خورد. اگر این سواد در اختیار ولایت باشد، آن‌وقت جاذبه دارد. سواد اتصال به ولایت می‌شود، هم دنیا را می‌بینی، خیر می‌بینی، هم آخرت را. هم دنیا احترام داری، هم آخرت. سوادت را در اختیار ولایت بگذار. در اختیار ولایت، امر ولایت را اطاعت‌کن. (صلوات)

الان یکی از رفقای من دارد با خارج مبارزه می‌کند، سر همین توی دانشگاه خطاب کرده به باسوادهای دنیا، گفته، چه ارزشی ما داریم؟ این‌قدر ارزش نداریم که خدا می‌گوید تسلیم این بی‌سواد بشویم. پس سواد در این دنیا در جهان، خودش چیزی نیست؛ یعنی خود سواد هدایت‌کننده نیست. هدایت نمی‌شوی؛ اما اگر سواد را اتصال کنی به ولایت، آن‌وقت چه می‌شوی؟ نجات پیدا می‌کنی. آن روح دارد، سواد بی‌ولایت، بی‌روح است؛ مثل یک جسم می‌ماند. یک‌چهار روز این‌طرف، آن‌طرف می‌کشی، نجات‌دهنده نیست، روح ما را نجات می‌دهد. «ان‌الله و ملائکته یصلون علی النبی، یا ایها الذین امنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» ما باید تسلیم روح بشویم.

اگر باسوادها تسلیم روح؛ یعنی امام‌زمان شدید، خیلی به درجه‌ای می‌رسید. چرا؟ باسواد مثل من نیست، خوب می‌فهمد. با سواد خیلی خوب است؛ اما با سواد باید با کمال باشد. اگر سوادش را در امر گذاشت، با کمال است. (صلوات)

حالا شما با ولایت نباید برخورد داشته‌باشید. اولی‌اش این‌است که آدم وقتی‌که می‌شنود، آتش می‌گیرد. والله، توی دنیا نمی‌خواهد نگاه کند، دنیا این‌که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) می‌فرماید: دنیا به منزله استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است، بس‌که به اهل‌بیت جسارت شده. امیرالمؤمنین این‌را می‌گوید. اگرنه دنیا چه عیبی دارد؟ آن جسارتها که شد، دنیا این‌قدر بی‌ارزش شد. می‌گوید نروید. مثل استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار است یعنی دست از یقین اگر برداشتی، پابند به همچنین دنیایی می‌شوی. اگر دست از ولایت برداشتی، پابند این استخوان خوک در دهان سگ خوره‌دار می‌شوی.

حالا من برای شما بگویم: قربانتان بروم، ببین، آدم آتش می‌گیرد، وقتی امیرالمؤمنین علی را طناب گردنش انداختند، این عمر و ابابکر این‌ها با ولایت برخورد داشتند، هر روز امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را می‌دیدند، چهار امام را می‌دیدند، اما خودشان یک خیال دیگری داشتند. همین‌که تو یک خیال دیگری داری، می‌آیی یک مؤمن را می‌بینی، آن امیرالمؤمنین را می‌بینی، توی خیال خودت هستی، تو تسلیم ولایت نیستی. باید تسلیم ولایت شوی. اصلاً کاری نباید داشته‌باشی. کار تو همین‌است. دین تو همین‌است، ایمان تو همین‌است، اسلام تو همین‌است، حیای تو همین‌است، غیرت تو همین‌است، عفت تو همین‌است، همه این‌ها امام‌زمان است. خب، نداشتند دیگر، برخورد داشتند. توی یک فکر دیگری بودند. آن‌جا هم می‌آمدند. این برخورد است.

قوم حضرت‌موسی برخورد داشتند. دیدند دریا شکافته‌شد، مثلاً جبرئیل آمد چه شد؟ خدا مائده برایش آورد، این‌ها که می‌آید، معجزه، نجات‌دهنده ما نیست، عبادت نجات‌دهنده ما نیست. معجزه هم نجات‌دهنده نیست. اگر معجزه آدم را نجات می‌داد، قوم حضرت‌موسی چقدر داشتند؟ چقدر دیدند؟ دریا، مگر رود نیل شکافته نشد، رفتند؟ مگر همیشه مائده نمی‌آمد؟ آن‌زمان، حضرت‌موسی حجت بوده برایشان،

این «اشهد انّ امیرالمؤمنین» را من گفتم، یک مهندسی بود خیلی مهم، جلسه‌ای داشتند، در تهران، خیلی مهم، یعنی بهترین باسوادها آن‌جا جمع شده‌بودند. مهندس‌های خیلی درجه یک جمع شده‌بودند، یک جلسه‌ای داشتند. این‌ها به این مهندس، گفته‌بودند، قمی، نمی‌توانیم «اشهد انّ علیاً ولی‌الله» را قبول کنیم؟ چون‌که باید در زمان رسول‌الله باشد، بعد از رسول‌الله، این شده‌است. آمد در دکان ما، گفت: من کاشان رفتم، کجا رفتم، تبریز رفتم، پیش علما رفتم، این‌را عنوان کرده، حرف قبولی نزده [بودند]. یکی از علما، آن‌جا بود. گفته‌بودند: شما اذان بگویی، این‌قدر ثواب دارد، اقامه بگویی، این‌قدر ثواب دارد. گفت: آقا این قانع‌کننده مهندس‌هایی که در تهران هستند، نیست. ما باید بفهمیم که به‌اصطلاح این از کجا چطور شده؟ از کجا تشریع شده؟ از کجا ایجاد شده؟ به‌قول شما از کجا تشریع شده؟

گفتم: عزیز من، شما امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را به علی‌ولی‌الله، قبول داری؟ به حجة‌الله؟ گفت: خب، دارند می‌گویند دیگر. می‌خواهیم بفهمیم. گفتم: وقتی‌که پیغمبر اکرم به امر خدا، امر جبرئیل، امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را سر دست آورد، گفت: «من کنت مولاه، فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» آن‌وقت گفت: «کنت [والعن] من انکره» گفت: آن‌وقت گفت: «اشهد ان علیاً امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله» یعنی ولی شما شد. پیغمبر گفت یا نگفت؟ سلمان بلند شد، اذان گفت، همان‌جا، همان‌جا گفت: «اشهد ان امیرالمؤمنین علیاً ولی‌الله، اشهد ان امیرالمؤمنین حجة‌الله» یعنی، پیغمبر، ما این ولی را قبول کردیم. پیغمبر این حجت‌خدا را ما قبول کردیم. حالا که اذان گفتند، من‌بعد هم این‌ها می‌گفتند. عمر پیش پیغمبر آمد، گفت: این‌ها یک‌چیزی می‌گویند. گفت: این‌ها درست می‌گویند. اما دید اگر این‌ها را افشا کند، یک کدورتی می‌افتد، افشای ظاهری نشد، افشای باطنی شد. اتفاقاً رفت به آن‌ها گفت و همه قبول کردند. (صلوات)

حالا شما حسابش را بکن؛ این اهل‌کوفه، این‌ها از این آدمهای چیزی نبودند. چقدر پای منبر پیغمبر بودند، چقدر پای منبر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودند، برخورد بودند. یقین نداشتند. آدم آتش می‌گیرد، والله، زینب را از کوفه بیرون کردند، ام‌کلثوم و این‌ها را از کوفه این‌ها بیرون کردند. گفتند: شما چرا خلیفه وقت را که معاویه است قبول ندارید! آن‌ها را بیرون کردند. زینب وقتی وارد کوفه شد، با اسیری وارد شد. خب، بفرما. چه‌کسی می‌گوید؟ نمازخوانها، حج‌بروها، کسانی‌که پای منبر امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودند، این‌ها با امیرالمؤمنین برخورد داشتند. حالا خیال نکنید که حالا این‌ها آمدند، مثلاً امام‌حسین را شهید کردند و مورد لعنت قرار گرفتند؛ اصلاً ولایت را قبول نداشتند. چون‌که امام‌حسین شب‌عاشورا به این‌ها گفت: من چه کردم؟ حلالی را حرام کردم؟ گفت: «بغض ابیک» معلوم می‌شود با «بغض ابیک» آن‌جا آمده‌بودند، کربلا. آقا، توجه می‌کنی من چه به شما می‌گویم یا نه؟ این‌ها اصلاً با امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) برخورد داشتند.

خیلی امیرالمؤمنین غریب است؛ یعنی ما بدبختیم. می‌گوید: من مثل استخوان که نمی‌دانم در گلویم رفته، تیغی که به چشمم رفته، هستم. برای چه امیرالمؤمنین این‌را می‌گوید؟ یک آدمی که تمام خلقت در قبضه قدرتش است، این‌جوری است. چرا؟ اما دلش برای من و تو می‌سوزد. دید این‌ها این‌جوری شدند، حرف من را قبول نمی‌کنند، استخوانی که می‌گوید: در گلوی من است، مال این می‌گوید. این‌چه غریب است که اصلاً این‌را نخواهید آتش است. چه غریبی است که با همه پیغمبرها آمده، با پیغمبر [آخرالزمان] آشکارا آمده؟ چه غریبی است؟ قدرت تمام خلقت است. غریب، من بدبخت هستم. پس برخورد داشتند. توجه می‌فرمایید؟

قضاوت شریح‌قاضی را امضاء کرده، [اما او] برخورد داشت. برخورد، آدم را به کفر می‌رساند. برخورد یک‌وقت آدم را منافق می‌کند. «المنافقین اشد من العذاب» ما داریم تاریخ را نقل می‌کنیم. قربانتان بروم، من گفتم من از زمان رسول‌الله نقل می‌کنم. از زمان آدم نقل می‌کنم، اما شما توجه کنید که برخورد نداشته‌باشید. این‌ها همه‌شان برخورد داشتند. برخورد که این‌قدر رویش حساب می‌شود، این‌است که ما باید جانم، برخورد نداشته‌باشیم. با خانواده‌ات برخورد نداشته‌باش، این‌جا برخورد نداشته‌باش، با رفقایت برخورد نداشته‌باش، فقط با یقین. آن‌ها یقین نداشتند.

حالا بالاتر از این، اگر بخواهی برخورد این‌ها را ببینی، دارند در جنگ صفین جنگ می‌کنند، آخر، جنگ آن‌ها که رفتند، دیدند؛ دست قطع می‌شود، پایش قطع می‌شود، نمی‌دانم چشمش کور می‌شود، دستش جدا می‌شود. جنگ خیلی بد است، حالا به‌اصطلاح آن‌ها جهاد می‌کنند. حالا یک‌دفعه عمر و عاص دید که دارد شکست می‌خورد. به معاویه گفت: چه کنیم؟ گفت: قرآن‌ها را سر نی کنید. تمام قرآن‌ها را برداشتند، سر نی کردند. حالا یک‌چیزی بود که قرآن بود که سر نی کردند. گفتند: ما با قرآن جنگ نداریم. آن‌ها گفتند: با قرآن ما جنگ نداریم. حضرت‌امیر فرمود: «انا قرآن‌الناطق» بزن، فساد را از میان بردار. معاویه را، یک‌دفعه گفتند: یا علی، اگر به مالک نگویی برگرد، خودت را می‌کشیم. بفرما، این برخورد است. به‌قرآن اگر آدم چیز [فکر] کند، از غصه می‌میرد.

حالا هم برخورد هست. حالا هم هست. قربانتان بروم، اشخاصی هستند که، حالا نگاه به خودتان نکنید، حالا چه‌کار می‌کنند؟ گفت که پیغام دادند که آن‌ها معاویه را حکم قرار بدهید، هر کسی مردم قبول دارند [خلیفه بشود]. این رأی‌ریزی از آن‌زمان شروع شد. این رأی‌ریزی از زمان معاویه شروع شد. گفتند: رأی بدهید. (صلوات) گفت: باشد، حکم قرار دادند. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را به‌قدر یک حکم قبول ندارند. چه‌کسی؟ این‌ها که دارند جنگ می‌کنند. کجایید؟ بروید توی این حرف‌ها، همه‌شان مقدس هستند. از اول با مقدس خوب نبودم. حالا هم نیستم. مقدسند.

این‌جا را یادتان نرود. من یک مقدس برایتان بگویم، یادتان نرود. یک‌نفر بود در کوفه، پولدار بود. گفت: ما چه کنیم؟ یک مسجدی نابغه می‌سازیم. یک مسجد بزرگی تشکیل داد. این تشکیل داد و خلاصه حالا طاقش را زد و هر چه بود می‌خواست حالا به‌اصطلاح یک‌قدری حالا کار داشت. ابن‌زیاد روانه کرد پی این. گفت: بیا برو کربلا. گفت: من مقروضم، گفت: من قرض‌هایت همه را می‌دهم، قرض‌هایش را داد. این رفت کربلا. رفت امام‌حسین را کشت، آمد مسجد را تمام کرد. حالی‌ات است چه می‌گویم؟ این مقدس است. کار بدی که نمی‌کند. مسجد می‌سازد. اما یقین به ولایت ندارد، ولایت را می‌کشد. ما چه‌کار می‌کنیم؟ ما الان نیست که بکشیم، ما امرش را می‌کُشیم، فرق نمی‌کند. تو هم حالا اگر امر را بکُشی، همان را کُشتی؛ چون‌که خدا امرش است، پیغمبر امرش است، امام‌زمان امرش است، قرآن امرش است، توجه کنید به این حرف‌ها. عزیز من، این‌که می‌گوید: اگر یک توهین به مؤمن شد، خانه من را خراب کردی، آقای مسجدساز، امام‌حسین به‌قدر یک مؤمن نیست؟ تو می‌روی او را می‌کُشی، می‌آیی مسجد می‌سازی؟ مقدس کارش همین‌است. خدا دارد می‌گوید: اگر توهین به یک مؤمن کردی، خانه من را خراب کردی، حالا این مسجد تو بهتر است یا خانه‌خدا که قبله همه مسلمانان است؟ به یک مؤمن توهین کنی. تو رفتی امام‌حسین را کشتی، آمدی مسجد بسازی. آن‌ها هم می‌روند تویش نماز، حالی‌ات شد؟ آره، برو نماز!

حالا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) چه‌کار کند؟ چاره ندارد. گفتند: مالک را چون‌که تو دوستش داری [قبول نداریم]. علی را که دوست ندارند دوست‌علی را هم دوست ندارند. والله، روایت داریم، به‌دینم روایت داریم، امام‌صادق می‌گوید: اگر دوست ما را دوست نداری، بگویی من تو را دوست دارم دروغ گفتی. اول باید دوست ما را دوست داشته‌باشی، بعد ما را دوست داشته‌باشی، چون‌که این دوست به ما وصل است. چرا آن دوست را قبولش نداری؟ ببین، چقدر امام دارد حمایت از تو می‌کند؟ چرا توجه ندارید؟

عزیزان من، قربانتان بروم، حالا امیرالمؤمنین چه‌کار کند؟ حالا حکم قرار دادند. این ابوموسی اشعری خیلی احمق است. فقط مقدس است. خدا نکند احمق بشویم و مقدس باشیم. حالا هم هستند، به‌قدری این ابوموسی اشعری عبادت می‌کرد که اغلب اهل‌کوفه قبولش داشتند به مقدسی. آن‌کسی‌که مقدس قبول دارد، اصلاً آن‌که مقدس را قبول دارد، مقدس را که قبول دارد، ولایت را قبول ندارد. یعنی این عبادت می‌کند و نمی‌دانم نماز شب می‌کند و الغوث می‌کشد و اینطوری می‌کند و اینطوری می‌کند، این‌را قبول دارد. عزیز من، تو باید ولایت را قبول داشته‌باشی. چه‌کار داری من نماز شب می‌کنم؟ همین را قبول دارند. همین درست‌است؟ این دام درست‌کرده، می‌خواهد بازی‌ات بدهد. بازی ندارد که. این می‌گوید: الان دارد با آسمان صحبت می‌کند! آره، بیا! بس‌که مردم خر هستند. آره، راه می‌رود، با چیز صحبت می‌کند. یک نماز این‌جا می‌خواند، یک نماز آن‌جا، حالا توی نوار...

برای چه؟ برای چه؟ برای این‌که نمی‌توانند ببینند. والله، برای این‌که بخل دارند. برای این‌که کینه دارند. برای این‌که امیرالمؤمنین را جزء خلق حساب می‌کنند. خیلی‌ها جزء خلق حساب می‌کنند. نه خیال کنید با مردم برخورد کند. هیچ‌چیز، خلاصه جنگ خاتمه پیدا کرد و معاویه شد خلیفه.

خب، حالا هر که مطابق امر خلیفه مسلیمن معاویه عمل نکند، بگیر و بزن و او را بکُش، تمام شد رفت پی کارش. امیرالمؤمنین رفت کنار. بابا جان، من می‌خواهم به شما بگویم، حرفم این‌است که برخورد یقین به امیرالمؤمنین ندارند. نگاه نکن الحمد لله، شکر رب‌العالمین این مملکت ما، ما یقین به علی داریم، یقین به امام‌حسین (علیه‌السلام) داریم، خیلی باید شما قدردانی کنید، شکرانه کنید، همه‌شما الحمد لله، یقین به امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) دارید. همه‌شما امیرالمؤمنین را امام اول می‌دانید، همه‌شما امیرالمؤمنین را حجت‌خدا می‌دانید. این مملکت یک مملکت الان شیعه است. الان در تمام دنیا، یک همچنین مملکتی نیست. باید جانم، قدردانی کنید از این مملکت.

الان به‌وجود مبارک امام‌زمان، این مملکت یک‌جوری است که اغلب مردم به ایشان اعتقاد دارند؛ چراغانی می‌کنند، جشن می‌گیرند، اما من حرفم این‌است که متوجه باشید که برخورد نداشته‌باشید. ان‌شاءالله یک‌مقدار کار بهتر از این انجام بدهید. حالا این‌ها چه کردند؟ حالا که اینطوری شد، بعد از این‌که خلاصه چیز شد و آقا امام‌حسین اینطور شود، کربلا آمدند. همین‌ها آمدند دیگر. همین‌ها برخورد داشتند که کربلا آمدند.

پس شما عزیز من، من حرفم این‌است که همیشه صادرات یک شخصی را باید بدانید، این نماز اینطوری می‌خواند، پیشانی‌اش اینطوری است، اگر هم می‌خواهید روایتش را بگویم: خلاصه نوار هست دیگر، باید جمع و جور باشد. این‌است که خدا به داود گفت: یا داود، من گنه‌کارها را از صدیقین بیشتر می‌خواهم. چرا؟ گفت: صدیقین ریختند توی بیابانها و خدا، خدا می‌کند. این‌هایشان همه باد کرده، این‌ها را گفت: محض بهشت می‌کنند.

حالا عزیز من، قربانت بروم، این برخورد خیلی مهم است که مبادا برخورد داشته‌باشید. باید یقین داشته‌باشید. با امام‌زمان برخورد نداشته‌باش، با امیرالمؤمنین برخورد نداشته‌باش. خانمهای عزیز، با حضرت‌زهرا، با حضرت‌زینب برخورد نداشته‌باشید. چه‌کار کنیم که برخورد نداشته‌باشیم؟ امر این‌ها را اطاعت‌کن. بدان امر امام‌زمان، امر حضرت‌زهرا (علیهاالسلام) بر ما واجب است. چرا واجب است؟ این‌ها واجب الوجودند. وجود این‌ها یک وجودی است که غیر از وجود خلق است. این‌ها حجت‌خدا هستند. خدا چرا می‌گوید که بی‌محبت علی، عبادت ثقلین کنی، تو را می‌سوزانم. پس خدا عبادت‌خواه نیست، خدا اطاعت‌خواه است. خدا دلش می‌خواهد ما اطاعت کنیم، ولی را اطاعت کنیم، امر این‌ها را اطاعت کنیم. اگر امر این‌ها را اطاعت کردی، اتصال به این‌ها می‌شوی. پس ما در برخورد صحبت کردیم.

رفقای‌عزیز، تا می‌توانید برخورد نداشته‌باشید. حالا اگر برخورد یک‌قدری بالا رفت، منافق هم هستید. منافق یعنی دو رو، منافق چیزی نیست که. منافق الان می‌آید با تو رفیق می‌شود، برای تو یک خیال دارد، این منافق است. خیلی هم چیز می‌کند، اظهار ارادت هم می‌کند؛ اما برای یک مالی، چیزی، می‌خواهد یک‌چیزی لش‌خوری کند. من عقیده‌ام این‌است که این‌ها همه‌اش لش‌خوری است. یک لش می‌خواهد، دنیا همه لش است. هر وقت یک عده می‌ریزند دورش، آن می‌خورد، آن چیز می‌کند. مگر نکردند؟ چقدر معاویه با امیرالمؤمنین جنگ کرد، لش‌خور است. چقدر با امام‌حسن جنگ کرد، لش‌خور است. جنگ نداریم، چیز نداریم، پیغمبر فرمود: «المؤمنون اخوة» ما همه با هم برادر هستیم. برادر که با برادر جنگ نمی‌کند، کدوریت ندارد. پس ما برادر هستیم. ان‌شاءالله امیدوارم که این حرف‌ها را توجه کنید و با کسی برخورد نداشته‌باشید. اگر یک‌قدری توی برخورد فکر بکنی، منافق هم هستی.

خدا می‌گوید: «المنافقین اشد من العذاب» آقا توی صف جماعت است، آقا مسجد جمکران می‌رود، آقا نماز شب می‌کند، آقا این‌کارها را می‌کند، آقا منافق است. «اشد من العذاب» تمام عبادتهای کسانی‌که برخورد دارند، «هباءاً منثورا» است؛ یعنی می‌بینی به‌دست نمی‌آید. قیامت هم همین‌جور است. مواظب باشید، عبادت‌هایتان «هباءاً منثوراً» نباشد.

عزیز من، قربانت بروم، (صلوات) آن‌کسی‌که برخورد ندارد، خودش را در اختیار امر می‌گذارد. جوان‌عزیز، قربانت بروم، فدایتان بشوم، نمی‌دانید من چقدر شما را می‌خواهم. شب‌ها چقدر دعا به شما می‌کنم. خدایا، این‌ها را نگه‌دارد، والله، تا می‌رسم به جواد الائمه، یک ذکری من دارم، می‌گویم خدایا به‌حق جواد الائمه تمام این جوانهای اسلام را حفظ‌کن، همه را حفظ‌کن، همیشه دارم به شما دعا می‌کنم. چرا؟ شما اگر اینطوری باشید، آینده یک کشورید. شما می‌توانید گوینده «لا اله الا الله» درست کنید، نه آن‌ها که رفتند طرف عمر و ابابکر و طلحه و زبیر و این‌ها. آن‌ها که همه بدبخت هستند. شما الان می‌توانید. الان پدر شما چقدر خوب است، شما را درست‌کرده که الان شوق ولایت دارید. امروز یک‌نفر آمد از این صحبت کرد که آخر، زیارت امام‌رضا، ما چطور بفهمیم که خلاصه زیارتمان قبول‌شده؟ گفتم: خدا حاج‌شیخ‌عباس را بیامرزد، می‌گفت: اگر زیارتی رفتی، وقتی برگشتی، باید فرق کنی. اگر دروغ می‌گویی، نگویی، یک‌حرفی می‌زنی، نزن، خلاصه یک‌مقدار فرق کنی. این یک، یکی هم وقتی می‌خواهی بروی، اگر بدانی حضرت تحویلت گرفته، همه‌اش دلت می‌خواهد آن‌جا باشی، نمی‌خواهی توی باغ‌وحش بروی، و نمی‌دانم طرقبه و کجا بروی. پس تو حضور آقا را، آن حضور را بهتر از این می‌دانی. اگر بخواهید که بدانید امام‌رضا شما را قبول کرده، آن‌جا که می‌روید، همه‌اش حواستان این‌جا باشد. توجه می‌فرمایید یعنی‌چه؟ خیلی ولایت سطحش بالاست. عزیز من، ما توجه نداریم چقدر بالاست؟

مگر یک‌نفر نرفت امیرالمؤمنین را دید. گفتم برای شما، که می‌گوید اگر ثواب این‌را به همه خلایق قسمت کنی، همه رستگارند. رستگاری یعنی‌چه؟ چرا اینطوری است؟ [چون] اگر علی را دیدی، همه خلقت را دیدی. اگر واقع یقین به امیرالمؤمنین داشته‌باشی، تمام خلقت را دیدی. می‌گوید من را ببینی، او را ببینی، یعنی تمام خلقت را دیدی. علی یعنی یک خلقت. حالا می‌گوید تو محبت این‌را داری، وقتی رفتی دیدی، تمام رستگار می‌شوند. خوب است؟ پس مواظب باشید علی را ببینید. حالا علی را چطور ببینید؟ با یقین ببینید. من جای دیگر هم گفتم، وقتی می‌گویی امام‌زمان، باید مافوق خلقت را دید؛ یعنی تمام خلقت به‌وجود این‌ها خلق شده‌است. خلقت چیست؟ این یک‌چیزی است که همه خلقت به‌واسطه این‌ها شده‌است. پس خلقت در مقابل یقین به امیرالمؤمنین به امام‌زمان ارزش ندارد. (صلوات) چرا؟ ارزش تمام خلقت به‌واسطه حجت خداست. خیلی کلاه سر ما رفته‌است. هنوز هم دارد می‌رود. توجه کنید عزیزان من، چرا امام‌صادق می‌گوید: اگر ما نباشیم، دنیا اهلش را فرو می‌برد؟ البته اهل‌علم هستند این‌جا، چرا فرو می‌برد؟ پس تمام این خقت که هست، به‌واسطه وجود مبارک امام‌زمان است. پس ما باید اگر عقل داشته‌باشیم، آشنا به آن وجود باشیم. هیچ وجودی در خلقت به نظر من وجود نیست. هیچ وجودی وجود نیست. مثل جسم می‌ماند، روح ندارد. اگر به آن اتصال شده‌باشد، روح پیدا می‌کند. (صلوات)

این عمر و ابابکر برداشتند مشابه درست کردند. مردم را گمراه و گیج و ویج کردند. آخر، مردم در هر زمانی این بنده‌های خدا هرکسی رفته پی کار خودش، مردم هشدار خلقتی ندارند، هشدار ماورائی ندارند، یک‌حرفی را باور می‌کنند. چرا به شما می‌گوید: اگر یک‌نفر را گمراه کنی، همه عالم را گمراه کردی. خلقت را گمراه کردی. چرا؟ یک‌دانه آدم، یک‌دانه مؤمن پیش خدا به‌قدر یک خلقت می‌ارزد. چرا خودت را می‌فروشی عزیز من! چرا حواست را جمع نمی‌کنی؟ چرا توکل نداری؟ این‌قدر ندو. تو مرتب می‌دویی، کجا می‌دویی؟ آخر، چه‌چیزی فهمیدی؟ حالا یک کارخانه‌داری، یک کارخانه دیگر هم پیدا کردی، یکی‌دیگر هم پیدا کردی، یک شاگرد..

یک‌نفر ما می‌خواستیم برویم کربلا. ما را صدا زد. آن آقایی بود و خلاصه آن‌جا رفت. این ارومیه بود و خلاصه خانه‌هایی ساخته‌بود و گفت: می‌دانی چه‌چیزی می‌خواهی زیر قبه امام‌حسین؟ گفتم: بله، گفت: آن‌جا بخواه یک کارگاهی داشته‌باشی، سی چهل تا پنجاه تا، صد تا کارگر داشته‌باشی، این‌ها را به نان برسانی. آره، گفت: همین را بخواه. گفتم باشد. آره، گفتم: من حرف خلق را قبول نمی‌کنم. تو را مشغول می‌کند. یک‌ذره مال پیدا کردی، دیگر خمس و سهم امام هم نمی‌دهی. به تو زور می‌آید بدهی. «خسر الدنیا و الآخرة» یک‌ذره مالت زیاد شد، پول‌ها را می‌گذاری آن‌جا، توی بانک، نزول می‌کنی، «خسر الدنیا و الآخرة».

من رفتم زیر قبه امام‌حسین، حالا آن‌ها که خواستم کار ندارم. حالا اینطوری خواستم. گفتم: خدا، به‌حق آن راهی که امام‌حسین رفت، راهش خیلی مهم است، یکی که من هر کجا می‌خواهم از دنیا بروم، با ولایت امیرالمؤمنین باشد، یکی هم گفتم: آقا جان، چیز است که، شیطان را از ما دور کن. خلاصه اگر ما را ول کنی، گناه می‌کنیم. یکی هم خواستم گفتم این‌قدر به‌من بده که دست من جلوی مردم دراز نباشد. من را محتاج خلق نکن. همین‌جور است. حالا من یک‌مرتبه می‌بینی به‌من می‌رسد؛ اما پاره نمی‌شود. این‌که خواستم طناب است. طناب طناب دولچه نیست که پاره شود. فهمیدی؟ طنابش طناب دولچه نیست که پاره شود. پاره نمی‌شود. هیچ‌چیزی هم نمی‌تواند آن‌را پاره کند.

اگر خلق مالش زیاد شد، بخشش زیاد شد، خیلی خوب است. اما به شما بگویم این‌ها که رفقای‌عزیز، شما الان چیز ندارید، همه‌شما چیزدار بشوید، زندگی‌تان بالا می‌گیرد. هر چقدر بالا گرفت، باید بیشتر به‌فکر فقرا باشید، به‌فکر مردم باشید، چون‌که آن انفاقی که می‌کنید، انفاق، تو را حفظ می‌کند. همین دینت را حفظ می‌کند. همین دنیایت را حفظ می‌کند. آن‌وقت شیطان نمی‌گذارد. در آن چیز هم به نوح گفت: گفت: یا نوح، کار خیر را فوری بکن. من دستت را می‌گیرم. نمی‌گذارم بکنی. چرا؟ تو از آن کاری که می‌کنی، هدایت می‌شوی. من نمی‌خواهم تو هدایت شوی. نمی‌گذارم. اگر فکر کاری کردی، زود آن‌کار را انجام بده. خدا هم به نوح گفت: گوش به حرفش بده. توجه می‌فرمایید یا نه؟ یکی هم گفت: که با زن اجنبی هیچ‌وقت خلوت نکن. آن‌وقت خلاصه مبتلایت می‌کند. یکی هم گفت: جلوی غضبت را بگیر، حالا الان مثلاً خانم یک‌کاری کرده یک‌خرده به‌اصطلاح گوشت را سوزانده، چیزی ریخته، فرش سوزانده، یک‌کاری کرده، همچنین خلاصه عصبانی نشو، توجه می‌فرمایید؟ زشت است که من این حرف را بزنم. حالا من می‌زنم. باشد برای من زشت است. برای تو نیست که. شما اصلاً سیراب‌خور نیستید. همه‌شما چلوکباب‌خور هستید. فهمیدی؟ ما یک‌دفعه یک سیراب گرفتیم. از این سیراب‌های کوچک گرفتیم. به این [خانم] گفتیم درست‌کن. انگار دیروز است. این رفت و درست کرد. این همیشه توی یک‌چیز دیگری می‌گذاشت، این‌را توی دیس چینی گذاشت، آورد این‌جا، یک‌مرتبه از دستش لیز رفت، نه که لیز بود، هول کرد، گفتم: چرا همچنین شدی؟ گفت: برای یک سیرابی دیس شکست. گفتم: بنا بود پای من بشکند. می‌خواستی پای من بشکند یا دیس بشکند؟ پا شد خودش را جمع و جور کرد، گفت: خدای شکر، حالا پای تو نشکست. ببین چطور؟ (صلوات)

پس قربانتان بروم، ان‌شاءالله امیدوارم که تا حالا اگر برخورد داشتید، مواظب باشید که برخورد نتیجه ندارد. شما در هر ابعادی هستید، شما باید سراغ یقین بروید. هر کاری می‌کنید، با یقین باشید. ببین به شما گفتم اهل‌کوفه برخورد داشتند، اینطوری شدند. قوم موسی برخورد داشتند اینطوری شدند، امیرالمؤمنین در جنگ صفین برخورد داشت. دیگر اینطوری شد. مالک گفت به امیرالمؤمنین، علی‌جان، معاویه پایش توی رکاب است، دارد فرار می‌کند، نیم‌ساعت به‌من وقت بده. این‌را، یادم رفته‌بود بگویم. خود لشکر امیرالمؤمنین گفتند: به مالک بگو بیایید اگر نه تو را می‌کشیم. گفت: مالک جان، اگر من را می‌خواهی زنده ببینی، برگرد. چه‌کسی؟ این‌ها که ما همه‌اش دنبالش می‌رویم. چه‌کسی آخر، کسانی‌که دارند با اسلام جنگ می‌کنند، در راه اسلام جنگ می‌کنند؛ اما عصاره اسلام، ولایت است. عصاره قرآن هم ولایت است. «انا قرآن‌الناطق» ببین، دارند چه‌کار می‌کنند؟ همین‌طور کردند دیگر. این‌کار همین‌جور دنباله دارد تا زمانی‌که آقا امام‌زمان بیاید، ان‌شاءالله باطن امام‌زمان هر چه زودتر ایشان تعجیل کنند، تشریف بیاورند.

یک عده‌ای هم هستند نمی‌خواهند بد بشود، نمی‌توانند خوب بشوند. یک عده‌های ما هم هستیم، دنبال هوا می‌رویم. دنبال هوس می‌رویم، توی این صراط مستقیم، وقتی رفتی، توی صراط دیگری نباید بروی. توجه کنید من دارم چه می‌گویم؟ رفقای‌عزیز، مرتب باید خلاصه بالخصوص کاسبها، بالخصوص این‌ها که هر کسی دستش به یک‌جایی بند است، تا ثروتش زیاد می‌شود، بدهد. بدان همین تو را جهنمی می‌کند. آن‌هم خوب نیست. من این‌را هم بگویم. حالا آن فقری که مبتلا می‌شوی، خودت باعثش می‌شوی. می‌روی هروئینی می‌شوی، تریاکی می‌شوی، با رفیق بد قدم می‌زنی، به حرف پدر و مادرت نیستی. خودت چه‌کار می‌کنی؟ بگو. خودت باعث بدبختی خودت می‌شوی. خب، نشو. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، حالا چرا اینطوری می‌شوی؟

بشر چرا اینطوری می‌شود؟ بشر این‌کار را از یقین بهتر می‌داند. باید تمام توجهت ان‌شاءالله امیدوارم به امام‌زمان باشد. و خلاصه‌مطلب کارهایت برخوردی نباشد. اگر می‌خواهی به جایی بروی، از همین‌جا که حرکت کردی، به امر خدا حرکت کن، وقتی به امر خدا حرکت کردی، والله، خدا تو را حفظ می‌کند. توجه می‌کنید؟ یعنی امری را نبینی توی عالم به‌غیر امر خدا و ولایت. دوباره هم تکرار می‌کنم: صنایع خلق را اطاعت کنید نه عقاید خلق را. اگر آن خلق عقاید چیز را عمل نکند، اگر آن عقایدش با علی بود و پیغمبر بود آن‌هم ما باید عمل کنیم. ما باید ولایت‌پرست باشیم، عقایدپرست باشیم، صنایع خلق را قبول کنیم. حالی‌تان می‌شود یعنی‌چه؟

این‌قدر آن محکم باشد، بخندید به این‌ها. این‌قدر بخندید به این‌ها. چقدر خدای تبارک و تعالی شما را دوست دارد. چرا می‌گوید: من عمل متقی را قبول می‌کنم؟ متقی تصفیه شده‌است. دیگر به‌غیر خدا و امام‌زمان نمی‌بیند. حالا می‌گوید: همه عقایدش را من قبول می‌کنم. حالا می‌گوید: اگر یک توهین به این بکنی، خانه من را خراب کردی. بشر در صورتی‌که امر را اطاعت کند، مرتب ارزش پیدا می‌کند. از اطاعت امر به امر می‌رسید. از اطاعت امر تو به امر می‌رسی از اطاعت شخص تو به شخص می‌رسی. (صلوات)

خدایا، عاقبتتان را به‌خیر کن

خدایا، ما را با خودت آشنا کن.

خدایا، ما را بیامرز.

خدایا، ما را از خواب غفلت بیدار کن.

خدایا، این رفقای من را حالی به حالی کن.

خدایا، به‌حق امام‌زمان تو را قسم می‌دهیم، قلب منور این‌ها را پاک‌سازی کن، به ولایت تشویق‌کن. از ولایت لذت ببرند، از خداشناسی لذت ببرند، از قرآن لذت ببرند، از جمال مؤمن لذت ببرند، از صدقه و این‌ها دادن لذت ببرند، از انفاق لذت ببرند، از منافقین بدشان بیاید، تولی و تبرایشان را زیاد کن. تولی این‌است که تو از دوستان خوشت بیاید، تبری، از دشمنان اهل‌بیت بدت بیاید. امیدوارم خدا قسمت همه ما بکند. (صلوات)

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه