امام رضا
بسم الله الرحمن الرحیم
امام رضا | |
---|---|
![]() | |
پیدیاف | دریافت |
پیدیاف (نسخه موبایلی) | دریافت |
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) کفوا أحد است.
حضرت زهرا (علیها السلام) کفواً خلقت است.
به اولیای امور کار نداشته باشید.
بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
السلام علیک یا أباعبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته، السلام علی الحسین و علی بن الحسین و أولاد الحسین و أهل بیت الحسین و اصحاب الحسین و رحمة الله و برکاته
عزیزان من! این حرفها القای خداست و بر زبان متقی جاری میشود؛ چون متقی میخواهد مردم بدانند و به آن عمل کنند. این حرفها به قلب متقی نازل میشود؛ برای این که آن را به مردم بگوید. امام رضا (علیه السلام) به من فرمود: حسین! تو را هادی قرار دادیم، گفتم: آقاجان! شما خودتان هدایتکُن هستید؛ فرمود: تو راهنما باش، برو خلقت را به ولایت راهنمایی کن! گفتم: شما که فرمودی این جوانان را راهنمایی کن، به اینها لیاقتی بده که امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حرفهایش را در چاه نزند، به اینها بزند. آقاجان! من هر شب یاد پدرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، یادِ آن عزیزکردهات جواد الأئمه (علیه السلام)، یاد مادرت نجمه و خواهرت حضرت معصومه (علیها السلام) هستم، تو هم یاد ما باش! فقط چیزی که از شما میخواهم از خدا بخواه که توفیق افشای ولایت به من بدهد که ولایت را افشا کنم. تو را به حق جوادت (علیه السلام)، مرا سخنگوی ولایت قرار بده! سخنگو باشم، سخن هدایت بگویم، نه سخن جنایت. رفقا! متقی به امر امام رضا (علیه السلام) این حرفها را به شما میگوید؛ قدردانی کنید!
متقی مشکلات مردم را حل میکند. زبانش، زبان خدا و ائمه (علیهم السلام) است. امرش امر آنها، خیالش خیال آنها، رَوِیه اش رَوِیه آنهاست. هیچ چیزی در این دنیا برایش چیز نیست، مگر اینکه از ماوراء بگیرد و به شما بدهد؛ به خاطر همین میفرماید پیش متقی بروید. قلبش گنجینه است. متقی روح است و مردم جسمند. جسمش در دنیا، اما روحش در سماوات است؛ همهجا میرود. حافظ و نگهبان شماست، گذشته و آینده را به شما میگوید. کدامتان عبرت گرفتید؟! متقی قلوب مردم را میبیند، مقصدشان را میفهمد و آنهایی که با کارهای تأیید نشده آشنا هستند را میشناسد. بیایید از کارهایتان توبه کنید!
منافق در ظاهر، کاری به نام اسلام و دین میکند، اما مقصد دیگری دارد و میخواهد آن را عملی کند؛ این است که میگویم دنبال خلق و بدعتگذار نروید. هارون، امام موسی کاظم (علیه السلام) را شهید کرد؛ حالا که پسرش مأمون به خلافت رسید، دید مردم دارند پنهانی به پدرش بد میگویند و او را لعنت میکنند؛ میخواست به ملت بگوید که من اینکاره نیستم؛ درست است که پدرم این کار را کرد، اما من مثل او نیستم؛ برای اینکه مردم او را بخواهند. چهار نفر را دنبال امام رضا (علیه السلام) فرستاد و به آنها گفت: علیبنموسی را با احترام بیاورید! شترش هر کجا خواست بایستد و علف بخورد! هر وقت خواست حرکت کند، اجازه دهید! مبادا یک تازیانه به شترش بزنید! شما در اختیار امام باشید، نه او در اختیار شما! احترامی میکند که ظاهرش اسلام و ولایت است، اما در باطن منافق است!
روایت داریم: وقتی امام رضا (علیه السلام) با جواد الأئمه (علیه السلام) به مکّه آمد، مردم دیدند که جواد الأئمه (علیه السلام) خودش را به زمین انداخته و همینطور اشک میریزد. پرسیدند: آقازاده! قربانت برویم! چرا گریه میکنی؟ فرمود: پدرم دارد با خانه خدا وداع میکند، دیگر به مکّه نخواهد آمد. آن خطبهای هم که امام حسین (علیه السلام) در جبلالرّحمه خواند، دارد با مکّه و مِنا، مروه و حَجَرالأسود وداع میکند؛ چه کسی این را میدید و میفهمید؟ اهلش میدیدند و میفهمیدند؛ اما کسی اهلیت ندارد!
وقتی امام رضا (علیه السلام) میخواست از مدینه به سمت طوس حرکت کند، اهلبیتش را جمع کرد و به آنها فرمود: برایم گریه کنید! گفتند: آقاجان! گریه که برای مسافر میمنت ندارد! ببین اهل بیتش هم نمیفهمند! ولایت، فهمیدنش خیلی مشکل است! به امام میگویند گریه برای مسافر خوب نیست! امام فرمود: جانِ من! آن برای کسی است که از مسافرت برگردد، من که برنمیگردم! امام میخواست به آنها بگوید که مأمون خُدعه کرده؛ این است که میگویم عزیزان من! تسلیم امام باشید، چون و چرا نکنید. الآن امام زمان (عجل الله فرجه) در ظاهر نیست، اما امرش که هست؛ بیایید امرش را اطاعت کنید!
حالا حضرت را شهر به شهر میآوردند، یک روز یا دو روز در شهر قم بودند. امام دستور داد که چاه بزنید، چاه از آن زمان درآمده است. خیلی وضع مردم ناجور بود، چالههایی داشتند که آب باران را در آن جمع میکردند و با آن زندگی میکردند. این چالهها آب کثیفی داشت، چون یک سال باید باران بیاید و در آن جمع بشود. در مدرسه رضویه قم چاهی زدند که هنوز هم هست و پُر از آب است.
شهر به شهر آمدند، امام را احترام کردند، تا به نیشابور رسیدند. مردم هم خیلی استقبال کردند؛ خانههایشان را مرتب کردند، خدمت امام آمدند و او را دعوت کردند. مأمون از استقبال مردم ترسید؛ کلاً بنیعباس از ائمه (علیهم السلام) خیلی میترسیدند، منصور هم کسی را درِ خانه امام صادق (علیه السلام) گذاشت، که حتی یک نفر هم نرود از امام سؤال کند و امام حرف بزند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: بنیعباس بیشتر از بنیامیّه، ما را اذیت کردند؛ چونکه بنیعباس، اکثرِ ما را کشتند و منافق بودند. حالا حضرت فرمود: هر کجا شترم برود؛ چون امام خانه هر کسی برود، بقیه میگویند چرا خانه ما نیامدی؟! اصلاً یک انفجاری ایجاد میشود. اینجاست که دوباره مردم سقوط کردند. عدهای گفتند: ببین امام هم اختیارش را به شترش داده است! این شتر مثل شتر امام سجاد (علیه السلام) است، مثل ذوالجناح است. وقتی امام سوارش شده، آن انسانیت وجود مبارک امام به این حیوان اثر کرده است. امام رضا (علیه السلام) مانند جدّش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است که وقتی از مکّه به مدینه هجرت فرمود، هر کسی میگفت به خانه ما بیایید، حضرت به وحی الهی فرمود: هر کجا شترم برود، چون او از طرف خدا مأمور است.
شتر از شهر بیرون رفت، یک خانه کوچکی بود، زنی بود که شوهر نداشت، شتر زانو زد. امام فرمود: یا اُمّاه! اجازه میدهی که ما داخل خانهات شویم؟ گفت: افتخار میکنم. امام میخواهد حُجّتاللّهیاش را معلوم کند. آن زن برایش سیب آورد، حضرت آن را خورد و هستهاش را در باغچه خانه انداخت، فوراً درختی شد و سیب داد. هر کسی از آن میخورد، فوری شفا میگرفت. برگهایش را به حیوان میدادند، میخورد و خوب میشد. این زن، بچه یتیم داشت، امام میخواست یک بیچارهای را باچاره کند.
ببین چه جور امر را اطاعت میکند؟! آن زنی که تمام اهل نیشابور به او توجهی نمیکردند، امام دلش را خوش میکند. کجا شما امر را اطاعت میکنید؟! والله، اگر قوم و خویشی داشته باشید که از اولیای خدا هم باشد، اما به ظاهر مال دنیا نداشته باشد، به او توجه نمیکنید؛ در عقد دختر و پسرتان دعوتش نمیکنید. همینطور امام رضا (علیه السلام) دارد به ما میگوید که به هر کسی، امام و خلیفه نگویید. خلیفه خدا کسی است که تمام امکانات عالَم در قبضه قدرتش است، رشد درختان در قبضه قدرتش است، میوهها باید به اجازه او تولید شود، برگ درختان به اجازه او بریزد. درختی که امام رضا (علیه السلام) آن را نشانده است، شفا میدهد، چون دست حضرت به آن خورده است.
حضرت حرکت کرد؛ نوشتهاند: جمعیت خیلی زیاد بوده، همه فرهیخته بودند، چندین هزار قلمدان طلا آنجا حاضر کردند و گفتند: یابن رسول الله! حالا که خانه ما نیامدی، روایتی که از جدّت، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بیواسطه است را برای ما نقل کن. جگرم از دست آنهایی که به اصطلاح امام را میخواهند، کباب است. ببین نمیگویند از خودت بگو! نمیگویند تو حجت خدایی و بالاتری؛ میگویند روایتی از جدّت برای ما بگو! امام بر سینه مبارکش زد و فرمود: «قال الله تعالی: کلمةُ لا إله إلّا الله حِصنی، فَمن دَخل حِصنی أمن مِن عَذابی، بِشَرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها.» شرط لا إله إلّا الله ما خانواده هستیم؛ یعنی لا إله إلّا الله بدونِ ما خانواده، لا إله إلّا الله نیست. شما باید کارکردتان لا إله إلّا الله باشد؛ یعنی به امر باشید و آن را اطاعت کنید، نه این که فقط لا إله إلّا الله بگویید.
مأمون به ظاهر از امام رضا (علیه السلام) خیلی استقبال کرد، خانهای کنار کاخ خودش به او داد. دید تمام حیوانهایی که آنجا هستند، رو به خانه امام و پشت به خانه مأمون کردهاند. مگر خلق میتواند جلوی خواست خدا را بگیرد؟! مأمون مجلسی تشکیل داد و امام رضا (علیه السلام) را هم دعوت کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: دانشمندترینِ تمام بنیعباس، مأمون است؛ خوشش میآمد علماء را جمع کند و بحث علمی کنند. مجلسی تشکیل داد، اما منافقی خودش را دارد اجرا میکند.
از اول دلقکها بودند، شیاطین تا حتی به آسمان هم میرفتند، امیرالمؤمنین (علیه السلام) جلوی آنها را گرفت. مأمون حضرت را مهمان کرد و دلقکی آورد، شخصی بود که کارهای خارقالعاده میکرد. حضرت یک لقمه غذا برداشت که بخورد، لقمه از دهانش پرید، امام به آن دلقک فرمود: آرام بگیر! دو مرتبه این کار را کرد و باز لقمه پرید. حضرت نصیحتش کرد و فرمود: آرام بگیر! وقتی برای بار سوم تکرار کرد، امام رو کرد به عکسِ دو شیری که روی پرده بود و گفت: بخورید این دشمن خدا را! ببین این دلقک، دشمن امام است؛ اما میفرماید دشمن خدا را، نفرمود دشمن مرا بخورید! این دو عکس، دو شیر شدند و دلقک را خوردند، یک لکه از خونش هم روی زمین نریخت. آن دو شیر نگاهی به مأمون کردند و به امام گفتند: او را هم بخوریم؟ امام فرمود: نه! مردم باید با این امتحان بدهند. مأمون دلقک میآورد، تا امام را اذیت کند؛ اما خودش رسوا میشود.
امام، زبان حیوانات را میداند، حیوان هم زبان امام را میداند. امام رضا (علیه السلام) آشنای کل خلقت است، مگر آهوان امام را نشناختند؟! آهویی در نزدیکی طوس در بند صیاد بود؛ شکارچی نمیخواست او را بکشد، میخواست او را بفروشد؛ وقتی آهو حضرت را دید، گفت: «السلام علیک یابن رسول الله، یابن امیرالمؤمنین، یابن فاطمة الزهرا»، آقاجان! من دو بچه دارم که آنها منتظرم هستند و دو شبانه روز است که چیزی نخوردهاند، مرا از دست این صیاد نجات بده. امام به صیاد فرمود: بگذار تا این آهو پیش بچههایش برود، شیر به آنها بدهد و بازگردد! صیاد تند شد و گفت: وحشی صحرا کِی رَوَد و دوباره بیاید؟! امام رضا (علیه السلام) شترش را گرو گذاشت، تا آهو را آزاد کند. این آهو دارد با امام رضا (علیه السلام) حرف میزند، شما با چه کسی حرف میزنید؟! جگرم از دست بیشتر شما خون است!
وقتی آهو پیش بچههایش رفت، آن دو بچه آهو گفتند: مادرجان! کجا بودی؟ گفت: من گیر صیاد بودم، امام رضا (علیه السلام) ضمانت کرد و مرا پیش شما فرستاد؛ بیایید شیر بخورید، من باید بروم، امام رضا (علیه السلام) آنجا معطّل است. آنها گفتند: والله! نخوریم شیر؛ تا نبینیم رُخِ امام رضا (علیه السلام) را. یکوقت صیاد دید آهو با بچههایش دارد میآید. آن بچه آهوها از روزیشان گذشتند که امام رضا (علیه السلام) را ببینند؛ وقتی آدم این قضایا را میشنود، از خودش ناراحت میشود که چرا کسری دارد؟! از آن موقع به بعد، سلاطین در حومه مشهد به احترام آن آهوان، دیگر شکار نمیکردند.
زنی بود که ادّعا میکرد: من زینب هستم! به او گفتند حضرت زینب (علیها السلام) که از دنیا رفته و مَزارش در شام یا مصر است! گفت: نه! من به عرض هر چند سال، بدنم طوری میشود که جوان میشوم. از امام رضا (علیه السلام) پرسیدند: آقاجان! درست میگوید؟ امام فرمود: خون و گوشت و پوست ما برای درندهها حرام است، ما را نمیخورند، به ما احترام میکنند و کاری به ما ندارند، او را به باغ وحش ببرید. وقتی آن زن را نزدیک باغ وحش آوردند، گفت: من دروغ گفتم! اگر اینطور است، خودِ امام داخل باغ وحش برود!
چقدر حیوانات باادب هستند! وقتی امام داخل شد، دیدند شیر پیری نزد امام آمد و به حضرت التماس کرد. با امام حرف زد و گفت: وقتی غذا میآورند، تا من دو لقمه بخورم، بقیه شیرها تمام غذاها را میخورند و همیشه گرسنهام. فوراً امام به شیرهای جوان دستور داد: وقتی غذا میآورند، بگذارید این شیرِ پیر غذایش را بخورد، بعد بقیه بیایند و غذا بخورند؛ حالا تمام آنها امر امام را اطاعت کردند. حیوانات حرف حضرت را میشنوند، چرا حرف امام زمان (عجل الله فرجه) را نمیشنوید؟! چرا آنچه را که تکذیب است، تأیید میکنید؟! بیایید از تأیید عبادتهای بیامر خجالت بکشید و توبه کنید!
مأمون به امام رضا (علیه السلام) گفت: من میخواهم خلافت را به تو بدهم، تو ولیّ باشی. قصد داشت که امام را خراب کند، میخواست بعضی از امریههایِ حضرت را بگوید که رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آنها را نگفته است. دید که امام رضا (علیه السلام) پاسخ دندانشکنی به او داد و فرمود: اگر خدا خلافت را به تو داده، حق نداری آن را به من بدهی. اگر هم غاصب هستی، آن را زمین بگذار! مأمون درِ گوش حضرت گفت: ولیعهدی را قبول کن! امام فرمود: قبول نمیکنم. گفت: تو را میکشم! فرمود: قبول میکنم به شرطی که نه کسی را نصب و نه عَزل کنم، اسماً میخواهی قبول میکنم.
ما خوب توجه به امام رضا (علیه السلام) نداریم! میگویند امام رضا (علیه السلام) سلطان است، چون که سکّه به نام او زدهاند! این حرفها را از گوشتان بیرون کنید. یک مؤمن هم حکومت دارد، چه برسد به امام! مؤمن حکومت دنیایی دارد؛ ولی علیّ بن موسی الرضا (علیه السلام) شاه تمام خلقت است. اگر مأمون سکّه به نامش زد، از روی خُدعه این کار را کرد، میخواست بگوید که من امام را دوست دارم، مردم هم باور کنند و بگویند که این دوستِ امام است! در هر زمانی از این حرفها هست، خُدعهگر همیشه به نفع خودش کار میکند، اما خدا بالأخره زمانی، آن را افشا میکند. یکی هم مأمون دارد آن ایده منافقیاش را پیاده میکند؛ یعنی دارد در مردم میگوید: سکّه به نام خودم زدم، سکّه به نام علی بن موسی الرضا هم زدم. یعنی امام رضا (علیه السلام) را مانند خودش خلق معرفی میکند. اصلاً در همین سکّهزدنش هم دارد به حضرت توهین میکند و روی امام رضا (علیه السلام) حساب خلقی میکند.
حالا حضرت به اصطلاح ولیعهد شده است، روز عید فطر، مأمون به امام گفت: شما برو نماز عید بخوان! امام فرمود: اگر من بروم، آنطوری که جدّم رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رفته است، میروم. گفت: اشکالی ندارد. یکدفعه دیدند حضرت آماده شده، پابرهنه، تَحتُ الحَنَکِ عمامهاش را روی شانهاش انداخته و میگوید: «الله أکبر!» روایت داریم: تمام سرلشکر و سرتیپ و سرباز، بند کفشهایشان را میبُریدند، کفشها را یک طرف میانداختند و دنبال امام میدویدند. به مأمون گفتند: اگر امام رضا (علیه السلام) لب بجنباند، اصلاً تو را نابود میکند و تمام مردم شورش خواهند کرد. مأمون پیغام داد که امام را برگردانید، آن کسی که قبلاً نماز عید میخوانده، برود بخواند. حضرت خیلی ناراحت شد و اینجا به مأمون نفرین کرد.
مأمون دید هر کاری میکند، رسوا میشود. تصمیم گرفت که به حضرت زهر بدهد. مجلسی تشکیل داد، تمام علماء را دعوت کرد و ناهاری داد. امام رضا (علیه السلام) را هم دعوت کرد و دستور داد که زهر به انگور بزنند. اول به حضرت تعارف کرد، حضرت به او فرمود: این کار را نکن! یعنی من میدانم که به آن زهر زدهای! دوباره تکرار کرد، از طرف خدا به حضرت امر شد که بخور! تا حضرت انگور را خورد، اجزای بدنش سوخت، عبایش را روی سرش کشید و بلند شد.
مأمون گفت: یابن عمّ! مجلسِ به این خوبی کجا میروی؟ فرمود: آن جایی که تو مرا فرستادی! حضرت قبلاً به اباصلت فرموده بود: اگر دیدی که من عبایم را به سر کشیدهام، با من حرف نزن! امام داخل خانهاش شد و به اباصلت فرمود: درِ خانه را ببند! یک وقت دیدند یک نفر در میزند، امام فرمود: اباصلت! برو در را باز کن! این مأمون است. آمد و بنا کرد به گریه کردن و گفت: یابن عمّ! میترسم مردم به من تهمت بزنند! امام فرمود: برو، من نمیگذارم تو رسوا شوی، هر چند مرا کشتی! مأمون رفت. عزیزان من! بیایید سِرُّ الله شوید، سِرّ پوشان باشید.
حالا حضرت به خود میپیچید؛ به اباصلت فرمود: گلیم را کنار بزن! میخواهم مثل جدّم، امام حسین (علیه السلام) روی خاک شهید شوم. تمام ائمه (علیهم السلام) حاضر شدند که مانند امام حسین (علیه السلام)، با لب تشنه از دنیا بروند. سَمّ جگر انسان را از بین میبرد و عطش به انسان غلبه میکند. تا حتی شمشیری که به فرق مبارک امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خورد هم، زهرآلود بود. یک دفعه اباصلت دید از درِ بسته جوانی وارد شد. به او گفت: ای جوان! من که در را بسته بودم، از کجا آمدی؟ فرمود: آن کسی که مرا از مدینه به طَرفةالعینی به طوس آورد، از درِ بسته هم داخل میکند. امام رضا (علیه السلام) چشمش به جوادش افتاد، یکوقت صدا زد: اباصلت! جوانم جواد الأئمه (علیه السلام) است. همانطور که امام حسین (علیه السلام) ولایت را به حضرت سجاد (علیه السلام) سپرد و یزید نتوانست او را بکشد، امام باید باشد، تا امامت را افشا کند. امام رضا هم ندا داد: جوادم! عزیزم! کجایی؟! بیا میخواهم با تو نجوا کنم، ولایت را در ظاهر به تو بسپارم. جواد الأئمه (علیه السلام) آمد و سرِ پدر را به دامن گرفت.
عزیزان من! روایت داریم که زنها بیرون نمیآمدند، الآن زمان ما این طوری شده است. وقتی مأمون پیکر مطهّر حضرت را حرکت داد، همه زنهای طوس پیش شوهرانشان آمدند و گفتند که ما مهریههایمان را میبخشیم، به ما اجازه بدهید که در تشییع حاضر شویم! حالا مأمون منافق بلند شده، پابرهنه شده، گِل به سر و صورتش زده، همینطور یابن عمّ، یابن عمّ میکرد! یک هفته سرِ قبر امام رضا (علیه السلام) گریه کرد! همان موقعی که گریه میکرد، جسارت هم میکرد. گفت: او را پایین پای پدرم دفن کنید! آمدند زمین را کَندند، به سنگ خورد؛ هر کاری کردند، نتوانستند دفن کنند؛ گفتند: مأمون! اینجا نمیشود قبر بِکَنی، گفت: ببرید بالای سر! حالا هارون پایین پای امام رضا (علیه السلام) دفن است. ببین مأمون، هم گریه میکند و هم منافقیاش را اجرا میکند. خدا نکند گیر منافق بیفتید! خدا در قرآن میفرماید: «إنّ المُنافقینَ فِی الدَّرک الأسفل مِن النّار»
این چیست که بعضی میگویند: امام رضا (علیه السلام) میگفت من غریبم و کسی دیدنم نمیآید؟! تو غریب هستی! امام که فاصله ندارد، اصلاً فاصله را خلق ایجاد میکند. مردم معجزه امام را دیدند، در ظاهر امامدوست شده بودند؛ تمام اهل مشهد آمادگی داشتند که اگر مأمون جسارت به امام کند، تاج و تختش را نابود کنند؛ اما امام رضا (علیه السلام) دید اگر افشا کند که مأمون به او زهر داده، مملکت به هم میخورد، چقدر از دوستانش آسیب میبینند و چندین هزار نفر ممکن است که کشته شوند، برای همین افشا نکرد. امام رضا (علیه السلام) با علم امامت این کار را کرد.
حالا شما هنوز دنبال خلق هستید! چون فهم ندارید! فهم یعنی فهمیدن دین که از دنیا گذشتن و گناه نکردن است، سخاوت و آبروی دیگران را نریختن است. امام رضا (علیه السلام) به دعبل خُزاعی فرمود: پیامی به تو میدهم، به دوستان ما بگو: اگر همدیگر را بدرید، به شفاعت ما نمیرسید. دریدن، یعنی از حرف نگذشتن، بُخل داشتن و گذشت نداشتن. رفقا! با یکدیگر محبت داشته باشید! از امام رضا (علیه السلام) خواستم: اهل جلسه محبتآمیز باشند و تفرقه بین آنها نباشد!
غریبی امام رضا (علیه السلام) برای این است که حرفش را قبول نمیکردند؛ چه کسانی؟! بیشتر امام زادهها هم جزء همان مردم بودند. توهین و جسارت از این بدتر نیست که جواد الأئمه (علیه السلام) را به فرزندی حضرت قبول نداشتند. میخواهم افشا کنم که اغلب مردم، آن طرف هستند! امام صادق (علیه السلام) میفرماید: نَسَب ما شرط نیست، ولایت ما شرط است. حالا قوم و خویشهای امام رضا (علیه السلام) حرف قیافهشناس را قبول کردند؛ اما حرف امام را قبول نکردند. آن قیافهشناس، امام رضا (علیه السلام) و جواد الأئمه (علیه السلام) را به بیابان برد و بیل به دستشان داد که زمین را بشکافند. بعد گفت: بیلزدنشان شبیه هم است و جواد الأئمه (علیه السلام) فرزند امام است؛ آنوقت امامزادهها قبول کردند. والله! امام رضا (علیه السلام) از امام حسین (علیه السلام) هم غریبتر است. قوم و خویشهای امام حسین (علیه السلام) جانشان را فدایش کردند؛ اما قوم و خویشهای امام رضا (علیه السلام) اصلاً او را قبول نداشتند.
وقتی به اهل مدینه خبر رسید که امام رضا (علیه السلام) ولیعهد شده، امام زادهها از مدینه راهیِ طوس شدند، تا امام به آنها مقامی بدهد و آنها را حاکم کند. وسط راه که داشتند میآمدند، به آنها خبر رسید که به امام رضا (علیه السلام) زهر دادهاند و امام شهید شده است، مأمون هم دستور داد که آنها را دستگیر کنند. امامزادهها از ترس مأمون، به بیابانها و روستاها پناه بردند. این که میبینید اکثر مقبره امامزادهها در بیابانها و دور از شهرهاست، علتش همین است. اگر مقبره امامزادهای داخل شهر است، مردم جنازهاش را به شهر آوردهاند و آنجا او را دفن کردهاند. چون اینها از ترس مأمون تا آخر عمر، خودشان را معرفی نمیکردند؛ نزدیک مرگ، میگفتند که فرزند امام هستند.
امام رضا (علیه السلام) برادری به نام «زیدُ النّار» داشت. امام جواب سلامش را نداد؛ فرمود: تو اسماً برادرم هستی، چرا طرفداری از دشمنان امیرالمؤمنین علی میکنی؟ گول بقالهای مدینه را نخور که به تو نمره میدهند و میگویند: تو پسر امام هستی، برادرت امام است. بترس! خدا تو را میسوزاند. زید دلش میخواست امامت قسمتش بشود، به خاطر همین مردم را اذیت میکرد؛ تا حتی چندین خانه را آتش زد. شما هم که طرفداری از بچهات که نااهل است را میکنی، مثل او هستی! «إنّه لیس مِن أهلک».
عارفی که اهل مشهد است، نقل کرد که به یکی از خدّام امام رضا (علیه السلام) گفتم: چند سال است که اینجا هستی؟ گفت: سی سال. گفتم: چیز عجیبی دیدهای که برایم تعریف کنی؟ گفت: یک روز صبح، برف زیادی میآمد. ما دیدیم سگ پیری که میلنگید به اینجا آمد، رو به گنبد امام رضا (علیه السلام) میکرد و هو میکشید. بعد از ساعتی دیدم شخصی با ماشین مدل بالایی آمد و پتویی روی سگ انداخت که آن را ببرد. از او پرسیدم چه شده است؟ گفت: ما چند سال پیش در طُرقبه خانهای داشتیم که اطرافش بیابان بود، این حیوان را برای پاسبانیِ از خانه خریدیم. چند سالی گذشت و اطراف ما خانه ساختند و سگ هم دیگر پیر شده بود. زنم گفت این دیگر به درد نمیخورَد، سگ را به بیابانی بردم و رهایش کردم. وقتی که خوابیدم، امام رضا (علیه السلام) در خواب به من گفت: این حیوان را تا زمانی که به دردت میخورد، نگه داشتی؟ چرا رهایش کردی؟ بیدار شدم و توجهی نکردم، گفتم در فکر آن بودم که این خواب را دیدم. تا دوباره خوابیدم، حضرت گفت: بلند شو! درِ خانه من آمده، شک نکن! بیا ببرش! حیوان به درِ خانه امام رضا (علیه السلام) میرود، ما درِ خانه خلق میرویم! آن بهتر است یا ما؟!
من خدمت مَقرّ امام رضا (علیه السلام) رفتم و گفتم: آقاجان! شما سفارش این سگ را به صاحبش کردی، ما هم درِ خانهات آمدهایم، تو را به حق خواهرت حضرت معصومه (علیها السلام) که فرمودی زیارت قبر من با زیارت خواهرم یکی است؛ اما عارف باشی، تو را به حق مادرت زهرا (علیها السلام)، سفارش ما را به امام زمان (عجل الله فرجه) بکن، تا ما را یاور خودش قرار بدهد و تا موقعی که خودش میآید، ما را حفظ کند. اگر یاور امام زمان (عجل الله فرجه) باشی، رحمِ تو، تمام خلقت را فرامیگیرد و عدالتفرسا میشوی. یا امام رضا! دعا کن دلخوشی زهرای عزیز (علیها السلام)، دلخوشی امام حسین (علیه السلام)، دلخوشی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، دلخوشی ملائکه، دلخوشی اِنس و جنّ بیاید! آقا! از تو تشکر میکنم، تو یادمان دادی، خودت میفرمایی که چه بخواهید! امام زمان (عجل الله فرجه) دلخوشی همه خلقت است، زهرای عزیز (علیها السلام) منتظر است، امام صادق (علیه السلام) منتظر است، تمام، منتظر ظهورند؛ شما منتظر چه هستید؟!
آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) کُنیههایی دارد که مختص به خودش است: امام رضا (علیه السلام) «عالِم آل محمّد» است، به این عنوان که اگر امام رضا (علیه السلام) را قبول داشته باشید، دوازده امامی هستید؛ چونکه چهار امامی، شش امامی، تا حتی هفت امامی هم داریم اما اگر امام رضا (علیه السلام) را قبول داشته باشید، بقیه ائمه (علیهم السلام) را هم قبول دارید. امام رضا (علیه السلام) رَزّاقِ رزق بشر است؛ یعنی هر کسیکه به مشهد برای زیارت ایشان برود، کار دنیاییاش هم خوب میشود و مالش زیاد میشود.
امام رضا (علیه السلام) «صاحبُ الأئمه» است. تمام ائمه طاهرین (علیهم السلام) صاحب ما، صاحب مملکت و خلقت هستند؛ این که به امام رضا (علیه السلام) صاحب الأئمه میگویند، برای این است که اگر کسی امام رضا (علیه السلام) را قبول داشته باشد، صاحبی دارد که دیگر جزء فرقههای باطل و ضالّه نیست، جزء فرقه حق است. امام رضا (علیه السلام) «صاحبُ الأمر» است؛ یعنی همانطور که امر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر ما واجب است، امر امام رضا (علیه السلام) هم بر ما واجب است.
در تمام ائمه طاهرین (علیهم السلام)، خدا فقط درباره امام حسین (علیه السلام) فرمود: «یا ثار الله و بن ثاره» ای خون من! چون وقتی تمام ائمه (علیهم السلام) را کشتند، حاشا میکردند؛ اما امام حسین (علیه السلام) را کشتند که ثواب کنند! افتخار میکردند که یزید به آنها جایزه بدهد. ولی در روایت داریم که زیارت امام رضا (علیه السلام) از زیارت امام حسین (علیه السلام) بالاتر است. از امام میپرسند چرا؟ میفرماید: قبر امام حسین (علیه السلام) را هر ادیانی زیارت میکند، اما قبر امام رضا (علیه السلام) را فقط شیعه زیارت میکند. پس اگر امام رضا (علیه السلام) را شناختید، همه ائمه (علیهم السلام) را شناختهاید. در مورد زیارت امام رضا (علیه السلام) داریم که امام جواد (علیه السلام) میفرماید: هر کسی که قبر پدرم را زیارت کند، اَقلّ اقلّش، ثواب هفتاد حج و هفتاد عمره مقبول دارد؛ اما جواد الأئمه (علیه السلام) فرمود: بالاتر از زیارت قبر پدرم، حاجت یک مؤمن را برآورده کردن است.
شما الآن آمادگی دارید که به زیارت امام رضا (علیه السلام) بیایید، اما آیا آمادگی دارید که امرش را اطاعت کنید؟ امر، آمادگی است. از امام رضا (علیه السلام) خواستم: تمام رفقایم را ماورایی کن!حمایت از ولایت کنند! قدرتشان را صرف قدرت کنند! آمادگی داشته باشند! القا و افشا داشته باشند! ارادة الله شوند! والله! شما را ارادة الله میکند، اما اراده خودتان را کنار بگذارید. دیگر اینکه خواستم: دعایشان در حق دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) مستجاب شود.
خیلی باید منظم و مرتب باشید که این دعاها شامل شما بشود. حالا امام رضا (علیه السلام) به شما نگاه میکند، کدامتان لیاقت دارید تا ولایت به شما نازل شود؟! لیاقت یعنی: استقامت و پایداری در طلب و درخواست داشته باشید!
من به همه شما دعا میکنم، یک وقت برای یکی از رفقای عزیزم گفتم: خدایا! او را ارادةُ اللهش کن! دیدم ندایی آمد و گفت: به ایشان بگو «علی» بگوید! در روایت هم هست: اگر عیسی مُرده را زنده میکرد، یا علی میگفت. اگر داوود آهن به دستش نرم میشد، یا علی میگفت، جبرئیل هشت شهر قوم لوط را زیر و رو میکرد، یا علی میگفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جبرئیل فرمود: از جایی که وحی به تو نازل میشود، تا اینجا که میآیی، چقدر راه است؟ گفت: سی هزار سال! پرسید: در چه فاصله زمانی میآیی؟ گفت: چشمت را به هم بزنی! پرسید: به چه توسطی میآیی؟ بالش را باز کرد و نشانش داد، دید روی آن نوشته: «علی!» چون امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) امر خداست. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «أنا مَدینةُ العِلم و علیٌ بابُها»، اگر شما میخواهید به خدا برسید، باید از درِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بروید؛ امام رضا (علیه السلام) هم درِ علی (علیه السلام) است، حضرت معصومه (علیها السلام) هم درِ علی (علیه السلام) است.
وقتی امام رضا (علیه السلام) به طوس تشریف برد، خانه امام در مدینه دو در داشت، یکی باب الصغیر و دیگری باب الکبیر. فقرا در باب الکبیر جمع میشدند، اما کسانی که دورِ آقا جواد الأئمه (علیه السلام) بودند، ایشان را از باب الصغیر میبردند. آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) به جواد الأئمه (علیه السلام) نامه نوشت و فرمود: پسرم! شنیدهام که تو را از باب الصغیر میبرند، از باب الکبیر برو. به قوم و خویشانت، آنهایی که نزدیک هستند، اینقدر پول بده! به آنهایی که دور هستند، اینقدر پول بده و به رفقایت هم اینقدر پول بده! خزانه خدا تهی نیست. امام رضا (علیه السلام) رفقا را جزء قوم و خویشها آورد. ببین امرِ امام به امام، سخاوت است. شما هم که سخی هستید، وقتی از دنیا رفتید، نوری در قبرتان میآید که از ولایت نورانیتر است و آن نورِ ادخال سرور در قلب مؤمن است؛ چون آن، امر ولایت است.
شخصی خدمت امام رضا (علیه السلام) آمد و گفت که بچهام مریض است، آقاجان! دعا کن که خوب شود. حضرت فرمود: صدقهای در دستِ بچهات بگذار تا خودش آن را به فقیری بدهد، آنوقت خوب میشود.
وقتی شما به زیارت رفتید، امام رضا (علیه السلام) یک امر دارد؛ باید امر ببرید! آنوقت پروندهتان خیلی قشنگ است. از جواد الأئمه (علیه السلام) میپرسند: آیا چیزی بالاتر از زیارت پدرتان هم هست؟ میفرماید: اگر حاجت برادر مؤمنی را برآورده کنی، از زیارت پدرم بالاتر است. ببین ائمه (علیهم السلام) چقدر ما را میخواهند؟! میفرماید: اگر مؤمنی را خوشحال کنی، ثوابش از زیارت امام بالاتر است؛ چونکه زیارت، زیارت است؛ اما سخاوت، امر امام است؛ صفاتِ امام و صفات خداست. رضایتِ امام زیارت است؛ رضایتش با رسیدگی به فقرا حاصل میشود؛ چونکه امام رضا (علیه السلام) در فکر نجات است، تا حتی حیوان را نجات میدهد. متقی هم در فکر نجات بشر است، فکر دیگری ندارد. همیشه میگوید: «إلهی! رِضاً بِرِضائِک، تَسلیماً لِأمرِک» خدایا! راضیام به رضای تو که این صفت را به من دادی. متقی، شکر صفات الله را میکند که خدا به او داده است. شما هم باید در فکر نجات دیگران باشید.
چندین سال پیش، یکی از رفقای عزیز پول زیادی داد و من میخواستم به مشهد بروم. آن روزی که این پول را به من داد، فردایش ماه مبارک رمضان بود. من هم مقداری مرغ و برنج گرفتم و به فقرا دادم. عقیدهام این است که اگر نیّت کردید مشهد بروید، حتماً بروید؛ آدم پشت پایش را میخورد. خلاصه وقتی این کار را کردم، در فکر رفتم که از آنها نباشم که نیّت کردم و نرفتم؛ بعد از یک شب یا دو شب، خواب دیدم که با یک نفر دیگر به عمره رفتهام و دارم برمیگردم. او به من گفت: آیا میخواهی ائمه طاهرین (علیهم السلام) را به تو معرفی کنم؟ گفتم: معرفی کن! همان جایی که اشاره کرد، قدری جلو رفتم؛ دیدم ائمه طاهرین (علیهم السلام) آنجا هستند. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بیرون آمد، فوری دستش را بوسیدم و خیلی با هم «لَحمُک لَحمی» بودیم، از خواب بیدار شدم. ببین امام رضا (علیه السلام) به من حالی کرد و فرمود: من که از دست تو راضی هستم، دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) هم راضیاند؛ این کاری که تو کردی، رضایت ماست. شما هم وقتی میخواهید به زیارت بروید صدقات بدهید تا زیارتتان قبول شود و امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبول کند!
عزیزان من! وقتی به زیارت امام رضا (علیه السلام) میروید، باید صفات ببرید، نه خودتان را! چشمتان، پایتان، تا حتی درونتان صفات ببرد! رحم و حیا و انصاف داشته باشید! امام از درون شما خبر دارد. آیا ما صفات میبریم یا این که خودمان را میبریم؟! همانجا هم که هستید، چندین خیال دارید؛ حرفها و خواهشهایی که از امام دارید، از روی نفس خودتان است! آیا وقتی حرم امام رضا (علیه السلام) رفتید، آنجا گفتید: خدایا! مریضهای اسلام را شفا بده! خدایا! این جوانان عزیز را پولدار کن! خدایا! زندانیان بیگناه را نجات بده! خدایا! قرض مردم را ادا کن! خدایا! رفقا را کفایت کن! آیا گفتید؟!
زیارت مستحب است، اما نگاه به نامحرم حرام است. شما چند جا نگاه میکنید؟! این است که میگویم باید امر را ببرید! چشمتان، پایتان، دستتان، خیال و تمام وجودتان در اختیار امام باشد! امام رضا (علیه السلام) کسیکه در اختیار ولایت باشد را میپذیرد، اما ما امر نمیبریم. اگر نگاه به نامحرم کنید، محبت نامحرم، محبت آقا امام رضا (علیه السلام) را از دلتان بیرون میبرد. امام میفرماید نگاه نکن که محبت مرا از دلت بیرون ببرد و جاذبه نامحرم بیشتر باشد! قدر این حرف را بدانید! اگر در آنجا منع میکند، میخواهد از امامتان جدا نشوید. من وقتی میخواهم بیرون بیایم، همینطور میگویم: خدایا! در راه مرا حفظ کن! شما هم از خدا بخواهید در راه حفظتان کند! بن ملجم نگاه کرد و گرفتار شد.
خوشاخلاقی، باید ولایت در آن باشد و توأم با ولایت باشد. بعضی خبیث هستند، با خوشاخلاقی میخواهند شما را گول بزنند و به شما خیانت کنند. خوشاخلاقی، باید طبق امر خدا باشد. آسایش، در اطاعت امر است. بداخلاقی، شما را از عدالت خارج میکند. انتظار امر داشته باشید، نه انتظار شهوت، نه انتظار آمال و آرزو، نه انتظار به خیال رسیدن! خوشاخلاقی، خیلی خوب است؛ اما خوشبرخوردی از آن بهتر است. هر جا هستید، خوشاخلاق باشید! یعنی سلام و علیک برخوردی داشته باشید؛ اما با ائمه (علیهم السلام) و اهل جلسه خوشبرخورد باشید! یعنی قبولشان داشته باشید! آنوقت با اعمالشان شریک هستید.
این که امام رضا (علیه السلام) فرمود: «لا إله إلّا الله حِصنی، فَمن دَخل حِصنی أمن مِن عَذابی، بِشرطها و شُروطها و أنا مِن شُروطها».یعنی اگر خدمت من آمدید، یک شرط دارد. شرطش این است که شخص، جُنُب پیش امام نیاید! یکوقت شما در ظاهر جُنُب نیستید، در باطن جُنُب هستید؛ وقتی که خدمت امام آمدهاید، اما هنوز استغفار نکردهاید. خدا به موسی گفت: «فَاخلَع نَعلَیک، إنّک بِالواد المُقدّسِ طُوَی.» اینجا وادی نور است، محبت غیر خدا را از دلت بیرون کن! شما هم که زیارت امام رضا (علیه السلام) میآیید، میخواهید داخل خودِ نور بیایید؛ حالا که آمدید، باید توبه کنید!
گناهانتان را دور بریزید و وارد نور بشوید! باید با تبرّی وارد شوید! مرد آن است که وقتی به زیارت امام رضا (علیه السلام)، یا امام حسین (علیه السلام) رفت، دیگر توبهاش را نشکند و پای تلویزیون و ویدیو و ماهواره نرود! بیایید عوض شوید!
آقا امام رضا (علیه السلام) در عرش خداست؛ شما به مشهد میروید، برای اینکه تجدید عهدی با امامتان کنید و بگویید: آقاجان! خدا حدّ را از گردن ما برداشت، شما ما را نگهدار که دیگر گناه نکنیم، پیرو شما و مادرت زهرا (علیها السلام) باشیم، شما از ما راضی باشید، پیرو خلق نباشیم و دنبالش نرویم؛ اما عزیزان من! مواظب باشید عهدشکن نباشید! دیدنِ ما رفقا هم با یکدیگر، تجدید ولایت است، قدردانی کنید!
شما به زیارت میروید تا با امامتان نجوا کنید، نه با کس دیگر؛ وگرنه با شیطان نجوا کردهاید و امرش را اطاعت کردهاید. حضرت میفرماید: زیارت شاه عبدالعظیم حسنی، مطابق با زیارت امام حسین (علیه السلام) است؛ چون به امام هادی (علیه السلام) گفت: آقاجان! آمدهام عقایدم را به شما ارائه بدهم، امام فرمود: بگو عزیزم! گفت: من خدا را به یگانگی قبول دارم، واجبات را بهجا میآورم و محرّمات را ترک میکنم. شما را امام و حجت خدا میدانم، زیر این آسمان، به غیر از شما حجتی نمیبینم. خدا امر شما را به من واجب کرده، امرِ شما، امرِ خداست. اگر سیبی را از درخت بچینم و بگویی نصفش حرام و نصفش حلال است، نیمه حلال را میخورم و بقیهاش را دور میاندازم؛ آیا عقیدهام درست است؟ امام فرمود: عقیده ما همین است؛ این عقیده را به آخر برسان و کنار برو. او با قبولیِ امامش کنار رفت و با آن نجوا کرد. شما هم همینطور باشید، با امامتان و محبتش نجوا کنید! این قدر نجوا به من لذت داده بود که به امام رضا (علیه السلام) گفتم: آقاجان! من هم شما و هم نجوا را میخواهم. آنجا هم مرا موفق به نجوا کن! رفقا! پارهای از شبها بلند شوید! میخواهم با خدا و امام زمان (عجل الله فرجه) حرف بزنید. خوب رفیقیاند خدا و امام زمان (عجل الله فرجه).
در زیارت امام رضا (علیه السلام) گفتم: آقاجان! ذراتِ من هنوز خلق نشده بود، شما میدانستی که من در دنیا میآیم، خدمتتان میرسم و با شما صحبت میکنم؛ ولی میخواهم با شما نجوا کنم.
همانطور که در قم بیتوته داشتم، شبها در مشهد هم بیتوته دارم. چطور شما بیتفاوتید و بیتوته با امام رضا (علیه السلام) ندارید؟! همانطور که خدا خوشش میآید با او حرف بزنید، ائمه (علیهم السلام) هم خوششان میآید با آنها حرف بزنید. آنها در دلتان باشند، نه شیطان. إنشاءالله با امام رضا (علیه السلام) بیتوته کنید، نه با چیز دیگر! امیدوارم که زیارت بروید، نه سیاحت. تمام اختیار خلقت دست امام زمان (عجل الله فرجه) است، چطور میآید و با من حرف میزند؟! میفرماید: حسین! مردم اهل دنیا شدند، به دنیا نمیرسند. بار دیگر فرمود: حسین! مردم مسموم شدند. نمیگوید یک نفر، میگوید مردم؛ یعنی همه مسموم شدهاند! این که امام زمان (عجل الله فرجه) فرمود مردم مسموم شدند، یعنی تصدیق میکند و میفرماید که سراغ مردم نروید! همه مسمومند. امام دارد به شما اطلاعیه نازل میکند. اگر جایی زهر باشد، آیا شما سراغ آن میروید؟! یا این که امام رضا (علیه السلام) میفرماید: مردم کارشان است که مشهد میآیند؛ شما الآن که دارید کار میکنید، آیا زیارت میروید؟! پس امام میفرماید مردم مشغول کارِ خودشان هستند، به زیارت و دیدنِ من کاری ندارند. مثل این که وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) بیاید، شما باید از کارتان دست بردارید و سراغ او بروید. کاش کارتان به امر امام باشد، آنوقت «الکاسبُ حَبیبُ الله» هستید.
در روایت میفرماید: زیارت که میروید، با معرفت بروید. آیا منظور این است که غسل کنید، قدمهایتان را کوچک بردارید، یک تسبیح دست بگیرید، گردنتان را هم کج کنید و بگویید «السلام علیک یا امام الرئوف»؟! نه! یعنی پرچم ولایت دستتان باشد و وارد حرم علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بشوید! شناخت امام این است که وصل به امام باشید. وقتی امر را اطاعت کنید، به امام وصل میشوید. باید روحتان و خواستتان با امام باشد، غیر از او کسی را نبینید و مؤثر ندانید؛ یعنی به اینجا برسید که امام شما را پذیرفته، نخواهید که دیگران شما را بپذیرند. شناخت امام به گونهای است که باید قلبتان وصل به قلب مبارک امام باشد؛ یعنی محبتش در خونتان جریان پیدا کند. وقتی سلام به امام رضا (علیه السلام) میدهید، باید او را ببینید و با او ارتباط داشته باشید؛ واقعاً چیز دیگری را نبینید. آن روح ولایتی که دارید، باید تجلی کند و با تجلی امام روبرو شود.
عزیزان من! از وقتی که شما نیّت میکنید به مشهد بروید، امام رضا (علیه السلام) مواظب شماست و تَقبّلَ الله به شما میگوید. روایت داریم: ملائکه مُقرّب در بُقعه آقا امام رضا (علیه السلام) و آقا امام حسین (علیه السلام) هستند، آنجا جمع شدهاند که حافظ زوّار باشند؛ اما به شرطی که زوّار عارف باشند. یک نفر به نام مشهدی تقی بود، به او حبیب لات میگفتند؛ کارهای خلاف میکرد؛ اما آخِرَش توبه کرد. یک سال امام جماعتِ محلهشان، ده، پانزده نفر را جمع کرد که به مشهد بروند. شب، امام جماعت خواب دید که امام رضا (علیه السلام) به او میگوید: حبیب لات را هم با خود بیاورید! از خواب که بیدار شد، گفت: آخَر حبیب لات به ما چه مربوط است؟! اینکه همیشه در کارهای خلاف است. وقتی دوباره خوابید، حضرت به او گفت: حتماً حبیب لات را با خودتان بیاورید! خلاصه فردا نزدش رفت و گفت: مشهدی تقی! میآیی با هم به مشهد برویم؟ گفت: من که پول ندارم! گفت: ما پول به تو میدهیم.
خلاصه حبیب لات را برداشتند و رفتند. قدری که از تهران خارج شدند، دیدند در جاده، سنگ چیدهاند و نمیشود حرکت کرد. ماشین ترمز کرد و دو سه نفر دزد با تفنگ داخل ماشین آمدند و گفتند هر چه پول دارید، به ما بدهید! به زنها هم گفتند طلاهایتان را بدهید! هر چه پول و طلا بود، این چند نفر گرفتند و از ماشین بیرون رفتند. سنگها را برداشتند و ماشین حرکت کرد، همه مسافران گریه میکردند. وقتی به اداره اَمنیه رسیدند، ماشین ایستاد. حبیب لات آمد و به تک تک مسافران گفت: دزدها چقدر از تو دزدیدند؟ هر مقداری از طلا یا پول میگفت، به او برمیگرداند. حبیب لات گفت: وقتی دزدها پول و طلاها را دزدیدند، موقعی که میخواستند از ماشین خارج شوند، من همه طلاها و پولها را از آنها دزدیدم؛ پنج، شش تومان هم در جیبم زیادی آمده که مال دزدهاست. عزیزان من! حبیب لات هم به درد میخورد، مبادا یک وقت به خودتان عُجب کنید.
در روایت است: کسی که با معرفت، امام رضا (علیه السلام) را زیارت کند، یک مَلَکِ حافظ برایش میگذارد. وقتی به وطنش رسید، آن مَلَک به امام رضا (علیه السلام) میگوید او را رساندم، امام میفرماید: همراهش باش! وقتی که از دنیا میرود، باز هم میفرماید: با او باش! دوستی داشتم، اینجا آمد و گفت: میخواهم با خانواده به زیارت امام رضا (علیه السلام) بروم، استخارهام بد آمده، شش روز هم بیشتر وقت ندارم. برایش استخاره کردم، خوب آمد. وقتی رفت، ناراحت شدم و گفتم: خدایا! مبادا اتفاقی برایش بیفتد و در ملامت زن و بچهاش قرار بگیرد! شب، خواب دیدم که خدمت آقا علی بن موسی الرضا (علیه السلام) رسیدم. حضرت فرمود: حسین! من برایش حافظ گذاشتم. ببین وقتی در فکر دوستت هستی، هم امام رضا (علیه السلام) را میبینی و هم تو را از ناراحتی درمیآورد.
امام رضا (علیه السلام) میفرماید: کسیکه مرا با معرفت زیارت کند، سه جا سفارشش را میکنم: یکی به مَلَک الموت، دیگر شب اول قبر؛ چون ما گرفتاریم! امام تشریف میآورد و به زمین میگوید: کنار برو! به ملائکه بازرسی سفارش میکند؛ این عقبهای است که تقریباً دو سه دقیقه است. چقدر اینها رئوفند! میخواهد در این چند دقیقه ناراحت نباشید! سوم در میزان الأعمال، عقیده ولایتیام این است که به میزان میفرماید: قدری پایین برو! این دوست من است؛ کسی است که زهرای عزیز (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) را افشا کرده، به حرفِ ما دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) گوش داده است.
پادشاهی شعری برای امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفته بود «به ذره، گر نظرِ لطف بوتراب کند»، اما مصراع دومش را نمیتوانست بگوید، به تمام شُعراء اعلام کرد: هر کسی مصراع دوّم را بگوید که متناسب باشد، جایزه میدهم. نتوانستند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خواب مؤمنی آمد و به او گفت: اینطوری بگو:
به ذره، گر نظر لطف بوتراب کند | به آسمان رَوَد و کار آفتاب کند |
او به پادشاه گفت و جایزه حسابی دریافت کرد. امام رضا! تو هم همان هستی! کار همه رفقایم را درست کن! باز هم امیرالمؤمنین (علیه السلام) مطابق میل او گفته، امیرالمؤمنین (علیه السلام) آفتاب خلقکُن است، آفتاب به امرش است؛ نه اینکه کار آفتاب کند! آقاجان! به این رفقایم، یک نظر بوترابی کن! دعاهایشان را مستجاب کن!
إنشاءالله امام رضا (علیه السلام) نظری به شما بکند. خیلی باید توجه کنید! باید با امام هماهنگ باشید! امام رضا (علیه السلام) خداپرست را قبول میکند؛ اغلبِ مردم خلقپرستند. خداپرست را خدا معلوم کرده: شیعیان و دوستان این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) هستند، اینها معلوم بودهاند؛ اما مردم آن زمان امام حسین (علیه السلام) را خلق حساب کردند و کشتند! شریح قاضی فتوا داد: اگر کسی مِثل هشتم ماه ذِی الحَجِه از مکّه حرکت کند، پشت به خانه خدا کرده و خونش هدر است؛ اما این حکم برای خلق است که اگر پشت به خانه خدا کند، پشت به امر کرده؛ امام حسین (علیه السلام) خودش امر است.
من هر وقت به زیارت امام رضا (علیه السلام) میروم، گوشهای مینشینم و یک کلام میگویم؛ آقا را میبینم و میگویم: «تَشهدُ مَقامی، تَسمعُ کَلامی»: یا امام رضا! من اینطوری تو را میشناسم: تو زندهای، سلام میکنم، جواب میدهی. تو هستیِ خلقتی! «یا مُقلّب القلوب» قلب و قدم ما را نو کن! ایمان و عقیده ما را نو کن! زبان ما را نو کن! سرافراز در مقابل ولایت باشیم! شما هم بدانید که دارید با امام حرف میزنید و جوابش را میشنوید. به قدر یک آدم بزرگ، او را حساب کنید. حواستان در زیارت باشد، هیچ جای دیگری نباشد؛ آنوقت جاذبه امام جذبتان میکند.
رفقا! ما باید واقع بدانیم که محتاج ائمه (علیهم السلام) هستیم. اگر شما بیچاره شدید، امام چاره سازتان میکند. خدا خوشش میآید که بگویید: خدایا! بد کردم؛ آنوقت فوراً شما را میبخشد. وقتی از همه چیز گذشتید، چشمتان را حفظ کردید و گفتید زهراجان! علیجان! محتاج شماییم، آنوقت خدا عنایت میکند و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و ائمه طاهرین (علیهم السلام) در قلبتان میآیند. خودِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را هم خدا داده، خودِ قرآن، خودِ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را هم خدا داده است. خدایا! این رفقا را هم تو دادی! مگر شوخی است که شما مرا میخواهید؟! ما باید بدانیم که امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقط شیعههایش را میخواهد. ائمه (علیهم السلام) دنبال خالص و مخلص میگردند، شما باید هم خالص و هم مخلص باشید؛ آنموقع به شما همه چیز میدهند. چقدر خوب است ائمه طاهرین (علیهم السلام) به آدم درس بدهند. امام رضا (علیه السلام) به من فرمود: حسین! تو را حاشیه خودمان قرار دادیم، دوْرِ ما و پیش ما هستی؛ حاشیه یعنی اول باید متقی را بخواهی تا به امام رضا (علیه السلام) برسی.
امام صادق (علیه السلام) میفرماید: شیعیان عضو ما هستند. فرقی نمیکند، آنجا امیرالمؤمنین (علیه السلام) راجع به حُرّ گفت: نایب ماست، اینجا هم امام حسین (علیه السلام) میگوید متقی وکیل من است، بروید از متقی اجازه بگیرید و صحن ما را تعمیر کنید! یعنی متقی وکیل امام حسین (علیه السلام) است. حُرّ در آن زمان بوده، متقی در این زمان است. شما هم مثل او باشید، تا امام به شما سِمَت بدهد. امام رضا (علیه السلام) به یکی از رفقا فرمود: هر چیزی از من میخواهید، از متقی بخواهید! یعنی حرف متقی تأیید شده. چه کسی این حرفها را در دنیا زده است؟! تمام حرفها، حرف خلق است؛ اما اگر القا باشد، حرف حق است؛ یعنی آن را خدا و علی بن ابوطالب (علیه السلام) میدهد؛ پس چرا حرف متقی را گوش نمیدهید؟!
در مشهد، خدمت مکان امام رضا (علیه السلام) هستیم؛ نمیتوانیم بگوییم در خدمتش هستیم؛ چونکه امام در همه جا هست! اگر خدا به یک نفر القا کرد، برای تمام مردم افشا میکند؛ حالا کسی میخواهد بپذیرد یا نپذیرد! خدا القا را به هر کسیکه خودش بخواهد، میدهد. القا به درس، نماز شب و بیتوته نیست! چقدر بیتوته کردند، نماز شب خواندند و در بیابانها عبادت کردند، اما بیشتر به مَنِشان اضافه شد! ائمه طاهرین (علیهم السلام) خوب و بد را به متقی گفتهاند؛ فقط متقی القای درونی دارد که خوب و بد را میفهمد؛ آنوقت خوب را به شما میگوید و دستتان را از بد کوتاه میکند.
شیعه یک کُنه، یک رفتار و یک رَوِیه دارد. یکوقت گفتم: آقا! خیلی دلم برایت تنگ شده! دلم میخواهد شما را ببینم. در باطن و کُنه، امام را دارم میبینم و با او حرف میزنم. یکدفعه هر چه جلویم بود، کنار رفت و امام رضا (علیه السلام) را دیدم، امام خیلی سبزهرو است! آن بالا روی ضریح نشسته بود، هیچ چیز جلویم نبود، نه ساختمانی نه چیزی، من دیدم تا اباصلت را هم میبینم. امام همه جا حاضر است، تا خیالش را میکنید، پیشتان است؛ اما شما باید در حضور باشید، نه در سقوط. اگر در راه نامَحرم دیدید سقوط کردید؛ شما میخواهید امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بشناسید؟! بروید توبه کنید! زیارت امام حسین (علیه السلام) هم همینطور است. اگر زیارت کردید و او را ندیدید، یک عیبی دارید!
وقتی امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف میآورد، خدا به او میگوید امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را معرفی کن! به تمام آیات قرآن، هستیِ خدا، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) معرفی نشد. خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) هم میفرماید: علیجان! من نتوانستم تو را معرفی کنم. امام زمان (عجل الله فرجه) میتواند معرفی کند، چون مردم لیاقت پیدا میکنند. وقتی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) مؤمن و منافق را معلوم میکند و امام زمان (عجل الله فرجه) گردن منافقان را میزند، دست روی سر مؤمن میگذارد و عقلش کامل میشود؛ آنوقت قدری امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) افشا میشود و حضرت زهرا (علیها السلام) دلش خوش میشود. الآن شما در شُرُف تشویق هستید، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را دارید تشویق میکنید.
من در سفری که یکی از سالها به مشهد رفتم، پنج شب آنجا بودم، از امام رضا (علیه السلام) تقاضاهایی کردم، ببینید من چقدر به فکر شما هستم؟! میخواهم این پنج شب را خدمتتان عرض کنم: شب اول: از امام رضا (علیه السلام) خواستم که رفقایم را به بلوغ برسان!
ما بالغ نیستیم، به تکلیف رسیدهایم؛ چونکه گول میخوریم. گفتم: «تَشهدُ مَقامی وَ تَسمعُ کَلامی و تَرُدّ سَلامی»: ای کسی که مرا میبینی، حرفم را میشنوی و جوابم را میدهی! آقاجان! وقتی ولیّ الله الأعظم، امام زمان (عجل الله فرجه) تشریف میآورد، ما را به بلوغ میرساند. فرقی که نمیکند، شما این رفقای مرا به بلوغ برسان! من از طرف قومم آمدهام، برای خودم چیزی نمیخواهم، رفقایم یک اندازهای تصفیه بشوند. خلاصه قدری از این حرفها زدم و منتظر پاسخ شدم. من به طوری هستم که وقتی با امام حرف میزنم، منتظر جواب هستم. شب خواب دیدم که دو چیز به من دادند و گفتند اینها را طراحی کن! اینها شمش طلا میشوند. من این قدر خوشحال شدم که رفقایم طلا میشوند.
شب دوم: در فکر رفتم و گفتم: آیا این حرفی که زدم درست بود یا نه؟ یکوقت دیدم که حضرت فرمود: ما تو را هادی قرار دادیم. دیدم که این بار، برای من زیاد است؛ گفتم: یابن رسول الله! هادی یعنی هدایتکننده؛ من راهی بلد نیستم؛ خدا هم میفرماید: هدایت با من است. امام رضا (علیه السلام) فرمود: شما راهنما باش، اینها را پرداخت کن! امام رضا (علیه السلام) با زبان نجاری با من صحبت کرد و گفت: اینها را پرداخت کن! آخر ما وقتی در میساختیم، همه کارهایش را که میکردیم. آخرِ سر یک رنده کم تیغ به آن میزدیم که صیقلی شود. امام رضا (علیه السلام) هم همین را به من فرمود و گفت: اینها را پرداخت کن! گفتم: آقا! رندهاش را به من بده! وقتی امام این را فرمود، خوشحال شدم! فهمیدم که شما درست هستید، فقط نیاز به پرداخت دارید؛ اما توجهتان کم است! به حرم رفتم و گفتم: آقاجان! من پرداخت کردم، خودت اینها را نگه دار و محافظت کن که چرکش نکنند! اصلاً روز به روز شفافتر باشند؛ شفافتر از آن، این است که از گناه بگذرند. من خیلی برایم مُشکل است که این حرف را بزنم، اما چاره ندارم، باید بزنم؛ چونکه آقا امام رضا (علیه السلام) فرمود: کمِ این رفقا نگذار!
شب سوم: دیدم ایام محرّم است و باید بروم در این فکر که گریه امام حسین (علیه السلام) چه طوری است؟! گریه سه جور است: گریه عُقده که برای مشکلات خودمان گریه کنیم؛ گریهای که توهین به ولایت است، یعنی ائمه (علیهم السلام) را بیچاره بدانیم و دلمان برای بیچارگی آنها بسوزد؛ اما یک گریهای است که امام زمان (عجل الله فرجه) میکند از برای توهینی که به عمهاش، حضرت زینب (علیها السلام) شده، این گریه درست است. وقتی در این فکر رفتم، ببین چه جور مرا تأیید کرد؟! فرمود: فلانی! ولایت گریه میکند، نه مردم! امام زمان (عجل الله فرجه) روح تمام خلقت است، ولایت است. وقتی گریه میکند، کسانیکه ولایت دارند، گریهشان به گریه ولایت اتصال است.
شب چهارم: گفتم: آقاجان! اینکه حضرت میفرماید در آخرالزمان از هزار نفر، یک نفر با دین از دنیا نمیرود، با این فرمایش پسرت، حجت خدا، جواد الأئمه (علیه السلام) که میفرماید زیارت قبر پدرم، هفتاد حج و هفتاد عمره ثواب دارد، چه مناسبتی دارد؟ این مردم که این همه زیارتِ شما میآیند، سالی پنج، شش دفعه میآیند؛ پس چرا بیدین از دنیا میروند؟! امام فرمود: زیارتشان را قبول نمیکنم، چون کارشان است، مرا شرط نمیدانند و ارتباط ندارند و با چیزهای دیگر ارتباط دارند. دفعه بعد که مشهد رفتم، گفتم: آقاجان! تو میدانی که من نمیخواهم اصلاً جایی را ببینم که بروم؛ کاخش را هم نمیخواهم ببینم، چه برسد به این که کارم باشد. آقاجان! تو با خدا مشترک هستی. حالا نگویید که شریک برای خدا درست کردی! گفتم خدا شریکت کرده؛ آن کارهایی که خدا میکند، به تو هم داده که آن را بکنی. سِفت و محکم به او گفتم: هفتاد حج و هفتاد عمره را به من بدهی، به مردم میدهم.
اما شب پنجم: توی کرامتهایی که شما رفقا دارید، رفتم و گفتم: رفقایم سخی هستند، کمک میکنند، آتش فقرا را واقعاً خاموش میکنند؛ از امام درخواست کردم که اینها جزء شُفَعاء باشند. یکدفعه دیدم که محشر است! إنشاءالله باطن امام زمان (عجل الله فرجه)، شما در محشر آزاد باشید. قیامت خیلی خطرناک است! خدا میداند که چه خبر است؟! تمام مردم در اضطراب هستند، هیچ کس راحت نیست. همه گرفتار و سر به زیرند، باید رفع و رجوع همه حقالناسها را بکنید. زمین صاف است، نه خانهای و نه چیزی هست. همه زیر گرمای خورشید هستند؛ اما خورشید، دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) را احترام میکند؛ کسی که ولایت به او داده شده، سکونت دارد. من آزاد بودم و ذرهای هم ناراحت نبودم.
وقتی همه دوْر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جمع شدند، به اصطلاح خیالشان این بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شفاعت آنها را بکند، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سجده کرد. خطاب شد: یا محمّد! سرت را بلند کن، همه را به تو بخشیدم؛ دوباره سجده کرد. وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خواست شفاعت کند، خطاب شد: سرت را بلند کن و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بیاور! فوراً امیرالمؤمنین (علیه السلام) با ناقه نور حاضر شد. حالا با همه این جمعیت، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منتظر وحی است. اهل تسنن خیال میکنند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اینها را نجات میدهد، اما یک دفعه امریه صادر شد: کسانیکه کارت علی (علیه السلام) دارند، این طرف بیایند؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اینها را شفاعت میکند، ولی اهل تسنن که «الیوم أکملت لکم دینکم» را قبول ندارند و با مقصد خدا طرف هستند، تمامشان را در جهنم میریزد. قبولی امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قبولیِ تمام خلقت است. یعنی اگر تمام خلقت «علی» نگویند، خدا قبول شان نمیکند. این قانون خداست.
عزیزان من! شفاعت مال کسی است که گناه کرده، اما ولایت دارد؛ خدا تمام گناهانش را میآمرزد؛ ولی اهل تسنن که ولایت ندارند، شفاعت هم ندارند و آمرزیده نمیشوند. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: فردای قیامت، مادرمان زهرا (علیها السلام) مانند مرغی که دانه خوب و بد را تشخیص میدهد، دوستانش را از محشر جمع میکند. وقتی زهرای عزیز (علیها السلام) تشریف میآورد، میفرماید: باید فکری برای این گنهکاران بکنیم، پیش پدر بزرگوارش میرود، رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) میفرماید: آن ابلاغ ولایتِ علی (علیه السلام) که کردم و گفتم علی (علیه السلام) دین است، آن برای این شیعیان گنهکار باشد. از آنجا پیش شوهر عزیزش میرود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرماید: زهراجان! من که احتیاج به عبادت ندارم، شمشیری که در یوم الخَندق به عَمرو بن عَبدود زدم که افضل از عبادت ثقلین است، مال اینِها باشد. نَفَسی که در لیلةُ المَبیت کشیدم که از عبادت جنّ و انس بالاتر است، مال اینها باشد. زهرای عزیز (علیها السلام) همه اینها را در بین شما گنهکاران پخش میکند، والله! زیاد هم میآورید؛ اما در صورتی که محبت زهرای عزیز (علیها السلام) را داشته باشید.
هر دفعهای که به زیارت امام رضا (علیه السلام) میآیم، بالای سرِ امام، روضه مادرش زهرا (علیها السلام) را برای امام رضا (علیه السلام) میخوانم. وقتی عمر «لَعنةُ الله علیه» با عدهای از مردم، درِ خانه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) رفت و گفت بیا با خلیفه مردمی بیعت کن و اختلاف نینداز! زهرای عزیز (علیها السلام) به امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمود: علیجان! من پشتِ در میروم تا آن سفارشهایی که پدرم راجع به من کرده را به اینها یادآور شوم، شاید حیا کنند، احترام کنند و برگردند. عمر «لَعنةُ الله علیه» گفت: اگر علی نیاید، در را آتش میزنم. این آتش بود که توسعه پیدا کرد و تا صحرای کربلا آمد که بن سعدِ ملعون، دستور داد: خیمههای حسین را آتش بزنید! حالا آن جنایت خوفناک را انجام داد؛ درِ خانه را به روی حضرت زهرا (علیها السلام) فشار داد و عضلههای حضرت را بین در و دیوار خُرد کرد. امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم داخل خانه است؛ زهرای عزیز (علیها السلام) پشتِ در صدا زد: «یا أبتاه! یا أبتاه!» پدر جان! ببین اُمّتت با ما چه کار میکنند؟! همه خلقت میگویند علی! عرش خدا، آسمان، تمام کُرات میگویند علی! خدا هم میگوید علی! چرا حضرت زهرا (علیها السلام) نگفت علی؟! چونکه زهرا (علیها السلام) روح علی (علیه السلام) و علی (علیه السلام) روح زهراست. زهرای عزیز (علیها السلام) گفت: امیرالمؤمنین (علیه السلام) در امر است و نمیتواند کمک کند، دیگر من او را صدا نزنم، مبادا یک ذره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ناراحت شود! شماها چرا امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را ناراحت میکنید؟! شما وقتی او را ناراحت میکنید که برایش مصداق درست کنید و دنبال خلق بروید. خدا میداند استخوانهایم دارد آب میشود! گفتم: خدایا! اگر تمام آبهای آسمان، نه آسمان، تمام خلقت را روی من بریزی، میسوزم! ممکن است که جسمم خنک شود، اما روحم خنک نمیشود! مگر میتوانم امام حسین (علیه السلام) و زهرای عزیز (علیها السلام) را فراموش کنم؟!
وقتی روضه خواندم، گفتم: امام رضا! برای مادرت زهرا (علیها السلام) روضه خواندم. امام فرمود: چه میخواهی؟ گفتم: محبتم را به مادرت زیاد کن! القا و افشا بده تا مردم را راهنمایی کنم! حالا که به من دادی، برای رفقایم هم میخواهم که ولایت را تا آخر برسانند و قیامت سرفراز باشند؛ بگویند محبت زهرا (علیها السلام) را آورده ایم، تا امیرالمؤمنین (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) به آنها پاسخ بدهند. بعد گفتم: خدایا! دل آنها را گنجینه حضرت زهرا (علیها السلام) قرار بده! قلب و دلشان را محل عبور دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) قرار بده! شیطان در آنها رفتار نکند! خدایا! آنها را از امام حسین (علیه السلام) و اولادش جدا نکن! نسلشان را هدایتکُن قرار بده! باعث افتخارشان شود! آنها را محافظت کن، پیرو بدعتگذار نباشند! حشر و نشرشان را با دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) قرار بده!
وقتی خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) مشرّف شدید، اظهار ارادت کنید و با ادب بیایید! غسل توبه کنید و بگویید: خدایا! از سر گناه کوچک و بزرگ ما درگذر! ما میخواهیم خدمت امام رضا (علیه السلام) بیاییم، خدایا! امام رضا (علیه السلام) ما را تحویل بگیرد! امام صادق (علیه السلام) میفرماید: شما عضو مایید، اگر گناه کنید، جدا میشوید. خدایا! بالأخره گناه کردیم. ما را به امام رضا (علیه السلام) وصل کن!
همه فکر و خیالها را از سرتان بیرون کنید! خدا این طور کرده که خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) هستید. اول چیزی که میخواهید سلامتی ولایتتان باشد، خدایا! ولایتمان را سالم نگهدار! ما زورمان به مردم و شیطان نمیرسد، ولایتمان را حفظ کن، تا آخر برسانیم! مِهر دنیا را از دل ما بیرون کن! مِهر خودت، ائمه (علیهم السلام) و دوستان آنها در دل ما باشد. ما را با آنها محشور کن! صفات الله به ما بده! خدا صفاتی به نام صفات الله دارد، شما اغلبتان صفات خدا ندارید. این صفات، به دینم ولایت است، این صفات: رحم، حیا و انصاف است.
شما هم چند روزی که در مشهد هستید، روضهای برای امام حسین (علیه السلام) بخوانید و لکه اشکی بریزید! کسریِ شما اشک بر امام حسین (علیه السلام) است. کسیکه یک لکه اشکِ با معرفت بریزد، اگر آن لکه اشک در جهنم بیفتد، جهنم تعادلش را از دست میدهد؛ چون درونِ این لکه اشک، محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت زهرا (علیها السلام) و امام حسین (علیه السلام) است.
آن سفری که با رفقا به مشهد رفتیم، گفتم: خدایا! وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج رفت، به او گفتی: یا محمّد! چه آوردهای؟ گفت: محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را. گفتی: بیا بالا! او را بُردی تا «قاب قَوسین أو أدنی». خدایا! علی بن موسیالرضا (علیه السلام) امر توست، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیش تو آمد، ما داریم پیش امر تو میرویم. اگر امر به من بگوید چه آوردهای؟ میگویم محبت مادرت را آوردهام. درخواستی از امام رضا (علیه السلام) کردم که آقاجان! شما مستجاب الدعوهای، مستجابکننده دعای یک خلقت هستی، رفقا در هر ابعادی به من خیلی خدمت میکنند، از شما درخواست میکنم که تلافی کن! حاجتهایی که من دارم، میخواهی خودت بده، میخواهی به خدا بگو تا بدهد!
خدایا! رفقا اطمینان به ما دارند، به حق امام رضا (علیه السلام) در دنیا و آخرت آبروی ما را نریز! انگار کن فرعونیم، درِ خانهات آمدهایم، آبرویمان را نریز! تو آبروی فرعون را جلوی موسی نریختی، آبروی ما را در دنیا و آخرت نریز! خدایا! خودت گفتی، ائمه (علیهم السلام) گفتند، رسولت گفته: خطر! خطر! ما را از خطر محفوظ کن و در پناهت راهمان بده! شما باید تفکر داشته باشید و بگوید: خدایا! کاری که میکنیم، بعد از آن پشیمان نشویم! به امر شما باشیم! به امر خودمان و امر خلق جایی نرویم!
آقاجان! ما آمدهایم خدمتت گدایی، گدای درِ خانه شما هستیم؛ شما سلطان سلاطینی، سلطان دنیا و آخرتی؛ خدا حواله کرده که بیاییم درِ خانه شما؛ تو را به حق امام محمد تقی (علیه السلام)، رفقایم را ناامید نکن! حاجتها و خواستههایشان را برآورده کن! آمدهایم از شما کمک بخواهیم، کاری نمیتوانیم بکنیم. کمکمان کن! کمک این است که اینها را قبول کنی و دعاهایشان را مستجاب کنی که با شوق و ذوق بروند و رستگار شوند.
خدایا! به حق امام رضا (علیه السلام)، دعای مرا هم در حق اینها مستجاب کن! ما را با خودت آشنا کن! همه رفقایم را یک بدن قرار بده! یعنی واحد باشند! یک عقیده داشته باشند! به زبانشان اهل بیت را جاری کن! آنهایی که از تو دورند، از ما دور کن! آنهایی که به تو نزدیکند، در دنیا و آخرت به ما نزدیک کن! تفرقه در جلسه نیفتد! امسال را سال آخر ما قرار نده! سال دیگر هم بیاییم درِ خانهات گدایی! عمْر به رفقایم بده! دست در جیب خالی نکنند! لذت از ولایت ببرند! همیشه لبشان پُرخنده باشد!
یا امام رضا! هر چه داری خدا به تو داده، از آنها که خدا به تو داده، به ما هم بده! وقتی ولایتتان کامل شد، از آنهایی که خودش دارد به شما میدهد؛ بالاتر از آن، خودش را به شما میدهد، نه این که جسمش را به شما بدهد، مِهر و محبت خودش را به شما میدهد؛ آنوقت محبت کس دیگری را ندارید.
یا امام رضا! این رفقا که زیارت آمدهاند، اول محض خدا، بعد محض شما آمدهاند، محض من هم آمدهاند که این حرفها را افشا میکنم. با گریه از تو میگیرم و با خنده به اینها تحویل میدهم، چقدر گریه کنم؟! تو را به حق مادرت، رفقایم ارتباط دارند، ارتباطشان و یقینشان به ارتباط را زیاد کن! ارتباطت را با ما قطع نکن! تو را به حق جوادت، به حق خواهرت که میخواست تو را دیدار کند و نشد، رفقایم را راه بده! حالا که راه دادی، آنها را نگهدار! حالا که راه دادی، به آنها عطا کن! اگر امام رضا (علیه السلام) به شما راه بدهد، مَحرم میشوید؛ مَحرم یعنی راز دل به شما میگوید.
یا امام رضا! رفقا را حفظ کن تا سال دیگر گناه نکنند! مجلس ولایت را قدردانی کنند! هیچ خدشهای به آنها نخورد! قلبشان مریض نشود! قلبی که ولایت در آن تزلزل داشته باشد، مریض است. زیارت کنند شما را! این زیارت اتصال به ماوراء باشد! لیاقتی پیدا کنند ماورایی شوند! آنوقت دیگر عشق و محبت دنیا و اهل دنیا از دلشان کَنده میشود و به اهل دنیا میخندند.
خدایا! تو را به حق ائمه (علیهم السلام) که وجودشان جاویدان است، رفقایم را جاویدان قرار بده! از عقایدی که دارند، برنگردند! قدرت به آنها بده! همه آنها مُحبّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند؛ از مُحبّ بالاتر نیست، این محبت را از آنها نگیر و در دلشان زیاد کن!
ما را از ائمه (علیهم السلام) دور نکن! امیدوارم که این سفر، سفری باشد که شما آب زندگانی بخورید. الآن شما در نزد آب زندگانی آمدهاید، باید روح شما از آن بخورد؛ جان شما از آن بخورد. آب زندگانی چیست؟ امام به شما نظر کند.
به ذره گر نظر لطف بوتراب کند | به آسمان رَوَد و کار آفتاب کند |
نظرِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) خورشید را خلق میکند، نه خودِ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)؛ خودش بالاتر است. إنشاءالله یک نظری به دل سیاه ما بکند که همیشه زنده و جاویدان باشیم، آنوقت در دنیا و آخرت به ولایت زندهایم.
خدایا! رفقایم را مانند حَجَرالأسوَد قرار بده! آنها که محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، حضرت زهرا (علیها السلام) و اهل بیت (علیهم السلام) را ندارند، دوْر اینها بگردند! تو به قدر یک سنگ نظر کن، در دل اینها ولایت را نصب کن که غیر ولایت دوْر اینها بگردد! مبادا دستشان تهیدست باشد! مبادا دست سخاوتمندشان جلوی غیر از دوستان امیرالمؤمنین (علیه السلام) دراز باشد! بعد گفتم: من چیز دیگری از تو میخواهم، نمیخواهم کسی دوْر من بگردد، دلم میخواهد القا و افشا به من بدهی، تا اینها را به امر خودتان شاد کنم.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: من ریشه شجره توحیدم، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ساقه آن است، میوهاش قرآن و برگش شیعیان هستند. یا امام رضا! پاییز برگ درختان میریزد، ما از آن برگها نباشیم که بریزیم! ما را به خودتان اتصال کن! رفیق ناجور، هوا و هوس باعث نشود که ما از شما جدا شویم! اخلاق حسنه به ما بده که با هم مهربان باشیم! صبر و تحمل به ما بِده که ولایتمان را تا آخر برسانیم! امام سجاد (علیه السلام) هم میفرماید: دینمان طعمه شیطان نشود! دینِ امام سجاد (علیه السلام) امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ من هم اضافه میکنم: دینمان طعمه خلق نشود! شیطان اِنسی به جنّی غلبه کرده، جلویت ایستاده و وسوسه میکند؛ شیطان اِنسی بدتر است! چون دینت را میبرد، آن هم بدعتگذار یعنی عمر و ابابکر است. امروز روزی است که تمام بدعتگذاران میگویند بیایید طرف ما! یا امام رضا! رفقایم را از شیطان جنّی و اِنسی حفظ کن! بدعتگذار و شیطان را از ما دور کن! زیر سایه شما آمدهایم، اگر زیر سایه شما باشیم، کسی نمیتواند ما را گول بزند، نظری به ما بکن!
آقاجان! ما طرف مادرت زهرا (علیها السلام) و شما باشیم! مادرت به عباس، عموی پیامبر، راه نداد؛ چون طرف مردم رفت. استقامتی به ما بده که دعوت خلق را نپذیریم! دعوت شما و خدا را بپذیریم! چنان دنیا از نظر ما بیفتد که نه خودش و نه اهلش را ببینیم که دنبالش برویم! همیشه متوجه شما و خانواده شما باشیم! شرّ جنّ و انس و شیاطین را به خودشان بازگردان! از حوادث روزگار ما را حفظ کن! تتمه عمر رفقایم در امر باشد، هدر نرود! مثل اُسامه نشوند، مثل مؤمن طاق باشند که امام صادق (علیه السلام) را یاری کرد! اینها امام زمان (عجل الله فرجه) را یاری کنند! فرزندانشان را به آنها ببخش و از حوادث دنیا و آخرت حفظ کن! نسلشان را پیرو خودتان قرار بده! علاقهشان به جلسه ولایت زیاد شود! سلیقهای نشوند، امری باشند! این حرفها به آنها تزریق شود!
همینطور که حرفهای ولایت را میشنوند و تصدیق میکنند، به آن عمل کنند! رفقا روح بشوند، جسم نباشند! اگر گناه نکنید، روح میشوید، اتصال به روح میشوید؛ چرا ائمه (علیهم السلام) روح هستند؟ به غیر از ما هستند؟ گناه نمیکنند. اگر شما محبت ائمه (علیهم السلام) را داشته باشید، گناه نمیکنید. خدایا! محبت ائمه (علیهم السلام) را در قلب و جان ما وارد کن!
آقاجان! شما همهکاره خدا هستید، محبت ما را در دل مادرت زهرا (علیها السلام) زیاد کن! ما با بدن سالم و ولایت کامل از دنیا برویم! در رختخواب نیفتیم، کسی را اذیت نکنیم! ما را به فقر مبتلا نکن!
مال به ما بده، سخی هم باشیم! این مال باعث گرفتاری ما نباشد! از تو میخواهیم که خودخواه نباشیم! ما را از این مجلس جدا نکن، آن را به دست مبارک امام زمان (عجل الله فرجه) برسانیم! ما مهمان شما هستیم، غذایمان را درست کردی، کمالمان را هم درست کن! امام حسین (علیه السلام) القا و افشا داد، تو تقویت کن! وقتی مشهد میروید، تقویت ولایت از امام رضا (علیه السلام) بخواهید!
یا علی بن موسیالرضا! تو را به حق جوادت ما از آنها نباشیم که زیارت کارمان باشد! شما به حاج حسین گفتید: مردم کارشان است، ما از آنها نباشیم! به امر آمده باشیم و در ولایت باقی باشیم! مردم رفتند، ما جزء رفتنها نباشیم! شما از همه جا مطلع هستید، اگر ما گناه میکردیم، خدایا! تو را به حق امام رضا (علیه السلام) ما را بیامرز! ما جوری باشیم که گناه در کالبدمان نباشد، ولایت باشد، آن را اجرا کنیم! خوب و بد را بفهمیم، دنبال خوب برویم، دنبال بدی نرویم!
یا امام رضا! شما متقی را راهنما قرار دادید، ما از آنها باشیم که مردم را هدایت کنیم، نه این که گمراه کنیم! چونکه میفرماید: اگر یک نفر را هدایت کنی، عالَمی را هدایت کردهای و اگر یک نفر را گمراه کنی، عالَمی را گمراه کردهای. شما بچههایتان را باید هدایت کنید، هوای آنها را داشته باشید!
خدایا! به حق صاحب این قبر، عقل ما را زیاد کن! ائمه (علیهم السلام) از دستمان راضی باشند! کاری نکنیم که شیطان از دستمان راضی باشد! از سرِ گذشتگان ما، گذشتههای ما درگذر! حالا هم حفظمان کن که گناه نکنیم! ما نمیدانیم که گناه این قدر بد است! شیطان ما را گول میزند؛ همینطور که خدا به او گمشو گفت، ما هم بنده خدا شویم و به شیطان گمشو بگوییم!
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کسی هر عقیده و هر صفاتی داشته باشد، با آن محشور میشود؛ خدایا! ما را با حرفهای ولایت محشور کن! امام سجاد (علیه السلام) فرمود: هر کسی را دوست داشته باشی، با او محشور میشوی! ولو سنگی را! خدایا! ما تو و ائمه (علیهم السلام) و دوستانشان را دوست داشته باشیم! این محبت را در ما رشد بده! خدایا! محبوبمان تو باشی! محبوبمان امام زمان (عجل الله فرجه) باشد! محبوبمان رفقایی که دنبالِ این حرفها هستند، باشد! ما را با آنها محشور کن! رزق ما را تعیین کردی، زیاد کن! اشخاصی که دست خیر دارند، آنها را از فقرا نگیر! مشکل از کارشان بگشا! ما را به فتنه آخرالزمان مبتلا نکن و نجات بده!
رفقا! خواست من این است که مشهد بروید و آرامش داشته باشید. حواستان پیش امام رضا (علیه السلام) باشد؛ به جوادش قسمش بدهید! امام رضا (علیه السلام) هیچکس را مثل جوادش نمیخواهد؛ بگویید: آقاجان! ما اینجا آمدیم، عیب داریم. از اینجا که میرویم، بیعیب شویم! از اینجا که میرویم طرفدار شما باشیم، طرفدار بدعتگذار یعنی عمر و ابابکر نباشیم! جوری باشد که ما امر را به شهرهایمان ببریم! دستمان، گوشمان، چشممان و پایمان ناپاک است، تو پاکش کن! ناقصیم، کاملمان کن! قلب ما را باز و مُنوّر کن که به این حرفها یقین کنیم و با آن نجوا کنیم، تا رستگار شویم.
بشر باید همیشه یک حال داشته باشد، وگرنه لطمه به بشریتش میخورد؛ یعنی در دارائی و نداری، مریضی و گرفتاری باید خدا را شکر کند؛ چون شکر، هم نعمت و هم رحمت است. خدا کند آن را از ما نگیرند. چرا؟ ما باید بدانیم صلاح ما همین بوده که به ما داده است؛ پس خانه و دارایی نخواهیم؟ چرا، بخواهید و نجوا هم بکنید؛ اما اگر به شما نداد، راضی باشید. به امام رضا (علیه السلام) گفتم: من هر چه خواستم، این عقل خودم است؛ اما اگر برایم صلاح نیست، شما آن را ندهید!
یک چیزهای باطلی هست که سالهای سال است مردم به آن عمل میکنند؛ وقتی به زیارت میروند، حواسشان به این است که در و پنجرهها را ببوسند! باید حواستان به امام رضا (علیه السلام) باشد! این در و پنجرهها را خلق درست کرده؛ در و پنجره که حاجتتان را نمیدهد! شما پنجرهبوس هستید نه حقیقتخواه! باید امر را ببوسید و آن را اطاعت کنید! چرا امامتان را نمیبینید که با او ارتباط داشته باشید و نجوا کنید؟! چرا میفرماید در آخرالزمان، یک نفر با دین از دنیا برود، ملائکه آسمان تعجب میکنند؟!
هر موقع مشهد میروید، از امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگویید! امامرضا (علیه السلام) خوشش میآید. امیرالمؤمنین (علیه السلام) اذن خداست، سلمان باید به اذن امیرالمؤمنین (علیه السلام) کار کند؛ باید «علی» بگوید. اذن خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، کلام خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، جمال خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، قدرة الله امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، مقصد خدا امیرالمؤمنین (علیه السلام) است.
اصلاً اگر تو امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) داشته باشی، همه کارهایت آسان میشود. مگر داوود نبود که «علی» گفت و آهن به دستش نرم شد و زره میبافت؟ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) حاجترواکُن است، مُردهزندهکُن است. اصلاً ذرات، منتظر امر امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، تمام خلقت منتظر امر است.
رفع مشکل تمام خلقت علی (علیه السلام) است، احتیاج تمام خلقت به علی (علیه السلام) است، هر کسیکه بخواهد سلامت باشد، باید «علی»بگوید. هر کسی که بخواهد خدا نگهبان برایش بگذارد، باید «علی» بگوید! تو ولایت را نگهدار، خدا نگهبان برایت میگذارد. تو باید آگاهی داشته باشی! از آگاهی به اینجا میرسی. اگر تو علی (علیه السلام) را محبوب بدانی، حالا که محبوب دانستی، میشود مقصد. وقتی مقصد شد، میشود حقیقت؛ حالا خدا قبولت میکند.
یونس ذرهای در قبولی ولایت کُندی کرد، او را در دهان حوت انداخت؛ حالا امیرالمؤمنین (علیه السلام) به یونس یاد داد که بگوید: «یا لا إله إلّا أنت سُبحانَک إنّی کُنتُ مِنَ الظالِمین»؛ پس اگر تو علی (علیه السلام) نداری، ظالم هستی! برو خیالت راحت باشد! نبیّ عصمت دارد که علی (علیه السلام) را قبول کند، اما شیعه، علی (علیه السلام) را قبول داشته است.
مالکیت مختص خداست، خدا مالکیتش علی (علیه السلام) است! اما تو که علی (علیه السلام) داری، همه چیز داری، مُلک و ملکوت، دستشان پیش تو دراز است؛ چون نگهداریِ ولایت کردی. اصحاب امام حسین (علیه السلام) همینطور بودند.
خدا حاج شیخ عباس تهرانی را رحمت کند! میگفت: اگر زیارت امام رضا (علیه السلام) یا امام حسین (علیه السلام) یا مکه بروید و فرق نکنید، درست نیست. خدایا! به ما نظری مرحمت کن که فرق کرده باشیم! یعنی از این به بعد، امر تو را اطاعت کنیم! الآن که میخواهیم از اینجا برویم، با خودمان امر ببریم، با امر زندگی کنیم، با امر بخوابیم، با امر حرف بزنیم و از دهانمان امر صادر شود! جوانان عزیز! شما الآن باید شکرانه فرصتتان را بکنید که موفق به زیارت ائمه (علیهم السلام) و نجوا با آنها شدهاید! هزاران نفر هستند که مال دارند، اما یک خدا و یک علی (علیه السلام) نمیگویند. این حرفها ولایت شما را تکمیل میکند.
من تا به حال کسی را ندیدهام که حرف حضرت نجمه را بزند؛ ایشان خیلی افشا نشده، بایگانی شده. میخواهم به شما بگویم کسیکه مشابه حضرت زهراست، حضرت نجمه است. صندوقچه حضرت نجمه، مثل صندوقچه حضرت زهراست. حضرت زهرا (علیها السلام) صندوقچه امام حسن (علیه السلام)، امام حسین (علیه السلام)، حضرت زینب (علیها السلام) و اُمّ کلثوم است؛ اما حضرت نجمه، صندوقچه حضرت رضا (علیه السلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) است. حضرت نجمه بدل است، یعنی مثل حضرت زهرا (علیها السلام) نیست. زهرای عزیز (علیها السلام) حجت بر تمام خلقت، کفواً خلقت، ناموس خدا، ناموس دهر و حجت بر تمام ائمه (علیهم السلام) است. حضرت زینب (علیها السلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) سفارش شدهاند، اما حضرت زهرا (علیها السلام) سفارش بوده است.
دلم میخواهد شما هم یاد حضرت نجمه و به فکر او باشید! به امام رضا (علیه السلام) گفتم: میخواهم مادرت را افشا کنم. هر روز و هر شب یک دور تسبیح صلوات به روح او میفرستم؛ این صلواتی که به روح آنها میفرستید، هدایاست که یاد آنها هستید؛ آنوقت به آنها میرسد و به شما دعا میکنند. از حضرت نجمه، امام رضا (علیه السلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) آمده است. هیچ کس مثل حضرت معصومه (علیها السلام) نبوده، چرا؟ اینها توأم به هم هستند؛ در روایت میفرماید: زیارت امام رضا (علیه السلام) مطابق هفتاد حج و هفتاد عمره است، زیارت خواهرم همینقدر ثواب دارد.
اینقدر حضرت معصومه (علیها السلام) پیش خدا و ائمه طاهرین (علیهم السلام) مقام دارد، روایت داریم: هنوز به دنیا نیامده، امام صادق (علیه السلام) میفرماید: یکی از پارههای تن ما در قم دفن میشود. امام صادق (علیه السلام) حضرت معصومه (علیها السلام) را پاره تنش حساب کرده است. امام زمان (عجل الله فرجه) هم میفرماید: هر کس ایشان را با معرفت زیارت کند، بهشت بر او واجب است. با معرفت، یعنی در حق امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، زهرای عزیز (علیها السلام) و حضرت معصومه (علیها السلام) معرفت داشته باشید، نه اینکه بروید در حرم ایشان، زیارت کنید، بدچشمی کنید و بیایید!
اگر چهارده معصوم (علیهم السلام) به آدم عنایت داشته باشند، القا میکنند؛ یا به قلبت ابلاغ میکنند یا صریحاً با تو حرف میزنند. ببین حضرت معصومه (علیها السلام) صریحاً به من گفت: این مردم، قبر ما را زیارت میکنند، اما امر ما را اطاعت نمیکنند. ما نمیدانیم خداوند تبارک و تعالی چه عنایتی به ما کرده که این بیبی را در شهر قم قرار داده است! ما نمیفهمیم! اگر بفهمیم، به حرم ایشان میرویم و از او حاجت میخواهیم؛ والله! به ما میدهد. پیش حضرت معصومه (علیها السلام) بروید و این را که من میگویم، از ایشان بخواهید: ای بیبی دو عالم! بیا عنایت کن! بیا در دل ما نظری مرحمت کن! لذت بیتوته به ما بده! لذت فکر ولایت به ما بده! ما ولایت را پایمال نکنیم! چطوری ولایت را پایمال نکنیم؟ وقتی حرف ولایت را شنیدید، با خدا عهد کنید که آن را عمل کنید و در خط ولایت باشید.
رفقای عزیز! همانطور که خداوند تبارک و تعالی تمام خلقت را تنظیم کرده است، شما هم یک مملکت هستید، باید خودتان را تنظیم کنید! به عرض روز، به عرض هفته، لااقل یک ساعت یا نیم ساعت گوشهای بروید، تفکر داشته باشید و ولایتتان را تنظیم کنید! فکر کنید آنهایی که به جایی رسیدند، از کجا رسیدند و از چه دریچهای رفتند؟ شما هم از آن دریچه بروید! والله! اگر بخواهید، حضرت معصومه (علیها السلام) به شما میدهد؛ ما ایشان را نشناختهایم! اصلاً ایشان مشکلگشای حقیقی است. حرف شنیدن، یک حرفی است؛ عمل، حرف دیگری است؛ از ما عمل میخواهند. اگر بُنیه ندارید، توان ندارید، درِ خانه بیبی بروید، تا به شما توان بدهد. پیش حضرت معصومه (علیها السلام) بروید و بگویید: رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، امام صادق (علیه السلام) و امام زمان (عجل الله فرجه) سفارش شما را کرده است، بیبی جان! قلب ما را به محبت خودتان مُنوّر کنید!
من به دینم راست میگویم، وقتی که شهر قم بمباران میشد، زن، پدر زن و مادر زنِ علی آقای ما، زیر موشک رفتند. فردا صبح به حرم حضرت معصومه (علیها السلام) رفتم و گفتم: بیبی جان! اگر اینها داخل خانه من بودند، دفاع میکردم. شما میتوانی، چرا دفاع نمیکنی؟ همهکاره بیبی است؛ وقتی از حرم برگشتم، دیدم قلبم نورانی است؛ عدهای بودند که خانوادههایشان را از ترس بمباران به بیرون شهر برده بودند، به آنها گفتم: بروید خانوادههایتان را بیاورید، دیگر بمباران نمیشود. والله! دیگر بمباران نشد. می خواهم کمال حضرت معصومه (علیها السلام) را بگویم؛ همینطور که تمام خلقت در دست ولیّ خدا هست، در دست حضرت معصومه (علیها السلام) هم هست.
این قدر بازار کساد شده که من باید بگویم: قربان ظلمههای آن زمان بروم که آنها آن قدر بیبی را احترام میکردند؛ اما اینهایی که دَم از حضرت معصومه (علیها السلام) میزنند، احترام نمیکنند! چرا میگویم به قربان آن ظلمهها بروم؟! خدا حاج شیخ عباس تهرانی را رحمت کند، میگفت: امین السلطان (اتابک) جایی را داشت میساخت، نشسته بود، سیگاری روبروی حضرت معصومه (علیها السلام) داشت میکشید، یک وقت نگاهش به گنبد حضرت افتاد، سیگار را خاموش کرد و گفت: بیبی جان! بیحیایی مرا عفو کن و از من بگذر! به جبران این بی احترامیام یک صحن برایت میسازم. امین السلطان (اتابک) این صحن زنانه را درست کرده، این که میگویم به قربان آن ظلمه بروم، به قربان ولایتش میروم؛ میخواهم با ولایتش محشور بشوم، نه با خودش!
حضرت معصومه (علیها السلام) مو به مو، امر برادرش را اطاعت میکند؛ در شهر ساوه مریض شد. وقتی حضرت معصومه (علیها السلام) میخواست به شهر قم تشریف بیاورد، هیچکس به استقبالش نیامد و او را عزت نکرد. یک نفر او را به خانهاش نبرد که به خانمش بگوید: بیا کنیزش بشو! حضرت معصومه (علیها السلام) خانهاش در میدان میر بود؛ من آن را دیده بودم، یک خانه کوچکی بود؛ یک اندرونی و یک اتاق داشت؛ آنوقت به آن سیتیه میگفتند. مسجدی که حضرت آنجا میرفت و عبادت میکرد، الآن بیت النُّور است. وقتی که حضرت معصومه (علیها السلام) از دنیا رفت، او را در قبرستان مسلمین دفن نکردند! شخصی بود که باغی به نام بابُلان داشت، حضرت را در باغش دفن کرد!
یکی از علماء چندین وقت سرِ قبر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیتوته کرد و او را قسم داد که قبر مخفی دخترت زهرا (علیها السلام) را نشانم بده، من به کسی نمیگویم. حضرت فرمود: قبر زهرا (علیها السلام) را پسرش مهدی (عجل الله فرجه) باید بیاید و معلوم کند؛ چه میخواهی؟! آنچه را که میخواهی، برو قم، از حضرت معصومه (علیها السلام) بخواه! آنچه را که پیش دخترم زهراست، پیش حضرت معصومه هم هست؛ آنچه را که تو حاجت داری، ایشان میداند و برآورده میکند. چرا بیادبی میکنید و ایشان را نمیشناسید؟! خواسته و حاجت شما در آستین حضرت است، کریمه اهل بیت است.
یک نفر بود به نام حاجدارابی، خواهری به نام سکینه داشت که معروف بود به «سکینه قلعهنشین». اینها به قم آمدند و ما مهمانشان کردیم؛ سکینه به من گفت که پانصد تومان دارم، میخواهم یک روپوش روی ضریح حضرت معصومه (علیها السلام) بیندازم. گفتم: خانم! با این پول که نمیشود روپوش به اندازه ضریح خرید. پولت را به من بده تا به یک سیّد بدهیم! او را به یک بَزّازی بردم، یک پیراهن برای آن سیّد و زن و دخترش خرید، پانصد تومان شد. وقتی به خانه آن سیّد رفتیم، بیست تومان هم به خودش داد، روی هم پانصد و بیست تومان شد. با همدیگر به خانه برگشتیم. قدری که از شب گذشت، دیدم صدای گریه سکینه بلند شد.
ما با حاجدارابی در اتاق دیگری خوابیده بودیم. من به حاجدارابی گفتم: اگر ایشان مریض است، او را به مریضخانه ببریم! اما ایشان که گفته بود، دیدیم نه، قضیه، قضیه دیگری است. سکینه قدری که گریه کرد، گفت: وقتی میخواستم بخوابم، در این فکر رفتم که این چه کاری بود که پسر دایی کرد؟ من چهل سال بود که به قم نیامده بودم، میخواستم یک روپوش روی ضریح بیندازم؛ تا خوابیدم، دیدم که وارد صحن شدم و بیبی معصومه (علیها السلام) با چند خانم آنجاست. یکدفعه حضرت فرمود: بروید به سکینه قلعهنشین بگویید بیاید! سکینه گفت: یک لوحی جلوی حضرت بود، به آن نوشته شده بود: ای سکینه قلعهنشین! پانصد و بیست تومان به توسط حاج حسین به دست ما رسید.
ببین حضرت معصومه (علیها السلام) ارتباط دارد که وقتی پول میدهی و سخاوت میکنی، تو را میبیند و جوابت را میدهد. چرا شما او را نمیبینید؟! چه ارتباطی با او دارید؟! اگر ارتباط داشته باشید، حضرت زهرا (علیها السلام) تَقبّلَ الله به شما میگوید. رفقا! حضرت معصومه (علیها السلام) نظرش به حضرت زهرا (علیها السلام) و جلسه ولایت است؛ زهرای عزیز (علیها السلام) هم نظرش به اینجاست؛ چون از اینجا، ولایت به تمام خلقت پخش میشود، اما به دست متقی! حضرت نظرش به ولایت است، به هیچ کجا نظر ندارد! قدر بدانید!
با عشق حضرت معصومه (علیها السلام) و امام رضا (علیه السلام) به این جلسه بیایید! آن عشق به شما تذکر هماهنگی میدهد، اما عشق دیگری نداشته باشید! این جلسه، ایمان به شما میدهد؛ محبت امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) به شما میدهد، محبت خدا به شما میدهد. امام حسین (علیه السلام) «هل مِن ناصر» گفت؛ یعنی بیایید این طرف تا شما را بخواهم! من هم وقتی کسی این طرف بیاید، او را میخواهم؛ از پسرم هم بیشتر میخواهم؛ چون دوست علی (علیه السلام) است. امام حسین (علیه السلام) به علی اکبر (علیه السلام) فرمود: جلوی من راه برو! شما هم جلوی من راه میروید، از شما خوشم میآید؛ نه این که شما را ببوسم، با قدمهایتان نجوا میکنم؛ چون که رو به امر میروید، «إنّه لیس من أهلک» نشدید و امر را اطاعت میکنید.
قدر قدمهایتان را بدانید و مراقب باشید رو به گناه نرود! آنوقت اتصال به امر هستید. به شما گفتم در آن مجلس روضه حاج آقا جمال زرگر، قدم من نرفت؛ اگر شما هم حقیقتاً بخواهید گناه نکنید، قدمهایتان آن جا که خدا راضی نیست نمیرود.
کسانی که در کالبدشان یک ذره کفران جلسه را بکنند، موفق به شرکت در جلسه نمیشوند. هر روزی کاری برایشان پیش میآید و موفق نمیشوند که بیایند. خدا میگوید: سینهاش را تنگ میکنم، یعنی حرف ولایت را قبول نمیکند؛ اما اگر سینهاش را باز کند، آمادگی قبول کردن دارد. این همه ناراحت میشوم که یکی از جلسه میرود، به خاطر این است که میبینم پشت به امر کرده است، نه پشت به من! باز هم شب دعایش میکنم. رفقا! قدر خود را بدانید و شکرانه موفقیت کنید! شکرانه ظاهری این است که میگویید: خدایا شکر؛ اما شکرانه موفقیت خیلی مهم است!
عصاره شکر تواضع است؛ چون خدا را میبینید و تواضع میکنید.
عصاره تواضع توفیق است؛ یعنی میگویید: خدایا! مرا موفق کن!
عصاره توفیق عطاست که از طرف خدا به شما عطا میشود.
شخصی به خدا گفت: آخَر من این همه میگویم خدا، یک لبّیک به من نمیگویی؟! خدا گفت: لبّیکِ من این است که موفقت کردم بگویی خدا! من هم به خدا میگویم: خدایا! این حرفها را تو یادم دادی، نماز و بیتوته شب را تو یادم دادی، کمک به فقرا را تو یادم دادی؛ پس اگر بهشت بروم، تو کردی. عزیزان من! اول باید از خدا بخواهید که فهمی به شما بدهد، تا خوب و بد را تشخیص بدهید؛ بعد توفیق بخواهید! آنوقت کارتان درست است.
عزیزان من! این حرفها فکر دارد؛ والله! این حرفها از زیارت امام رضا (علیه السلام) بهتر است. چون اگر این حرفها را ندانید و زیارت بروید، با معرفت نرفتهاید. این حرفها همهاش معرفت است، القای خداست، شما را پرورش میدهد؛ آقا امام رضا (علیه السلام) هم همین را میخواهد. دست از خلق بردارید و به ماوراء اتصال شوید! یقین به این حرفها داشته باشید! این حرفها به شما رسیده که خوشتان میآید؛ قدردانی کنید!
به تمام آیات قرآن، نجات در این جلسه است؛ امام صادق (علیه السلام) به نَسَبش نمینازد، به مجلس ولایت مینازد. شما هم باید اقرار کنید که هر آنچه دارید، از مجلس ولایت دارید. نجات بشر، محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ اگر آن را داشته باشید، دیگران را هم نجات میدهید. کوشش کنید محبت علی (علیه السلام) به شما تزریق شود! میخواهم از رشد شما نتیجه بگیرم؛ رشد شما، معرفت به ولایت است. چه کسی رشد میکند؟ کسیکه بخواهد راه رشد را طی کند، نه اینکه فقط بشنود!
یک آگاهی میخواهم به شما بدهم: امام صادق (علیه السلام) به آن عربی که از راه دور آمده بود و میخواست خدمت امام برسد، فرمود: میخواهی جمع ما را زیارت کنی؟ گفت: آقاجان! چه چیزی از این بهتر؟! فرمود: شخصی که جدّ ما امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را قبول دارد، علناً هم گناه نمیکند، پیدا کن و برو او را زیارت کن که ثواب زیارت جمع ما را دارد! از من راجع به این روایت سؤال شد، جواب دادم: امام، خودِ نور است؛ اما مؤمن، محبت چهارده معصوم (علیهم السلام) را دارد؛ ما به واسطه این محبت، او را زیارت میکنیم؛ وگرنه جسم که مهم نیست، ما آن نورها را زیارت میکنیم. الآن وجداناً همه شما رفقا، محبت دوازده امام، چهارده معصوم (علیهم السلام) را دارید؛ إنشاءالله امیدوارم که به زیارت همدیگر بیایید! آنوقت زیارت امام رضا (علیه السلام) هم افزوده میشود. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: ساعتی پیش مؤمن بنشینی، مطابق هفتاد سال عبادت و حتی بالاتر است؛ یعنی از او استفاده کن! امام این را به شما میگوید، مؤمن را دوست دارد؛ وگرنه او که ثواب نمیخواهد. امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم دوستی میثم را میخواست که به او سر میزد.
خدا دنبال بهانه میگردد که ما را بیامرزد، مثل آن یهودی که سِرّ مگو بود. روزی یک سلام به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) میداد، آمرزیده شد و بهترین جا را به او دادند؛ چون محبت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را داشت؛ اما محبت عمر و ابابکر را نداشت. پس کُلّ عبادت، محبت علی (علیه السلام) و بغض دشمنانش است. وقتی این حبّ و بغض کامل شود، جلوی گناه و فکر و خیال را میگیرد. شما هم باید یاد دوستان امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) باشید! خدا میداند چقدر ثواب به شما میدهد و شما را احترام میکند! این حرفها باید در ذات بشر باشد، تمرینی نیست؛ چون امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) این کار را کرده است، من هم میکنم.
در رفاقت، آدم باید یاد یکدیگر باشد؛ اگر یادش نباشد اتصال قطع است. باید دنبال بهانه بگردد، به مشهد یا کربلا میرود، به فکر رفیقش باشد. اگر یاد اهل بیت باشید، آنها هم یادتان هستند؛ مثل آن شخصی که پیش امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمد و گفت دوستت دارم، امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم گفت من هم دوستت دارم. آن شخص یاد علی (علیه السلام) بود، او هم یادش است؛ اما آن رفیقش که آمد و به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) گفت دوستت دارم، منافق بود. یاد نبود که حضرت فرمود: دروغ میگویی!
یادی که مطلق باشد، از همه یادها بالاتر است؛ یعنی در آخرت هم یاد یکدیگر هستید؛ اما یادی که مطلق نباشد، گرفته میشود. آدم باید جانش را فدای امام زمان (عجل الله فرجه) کند؛ اگر جانش را برای امام زمان (عجل الله فرجه) نگذاشته بود، باید فدای دوستش که علیخواه است بکند؛ به خاطر همین میخواهد از ثوابهایش به او بدهد؛ یعنی ثوابش و جانش را فدای عقیدهاش و ولایتش میکند، نه فدای جمالش؛ این رفاقت مطلق است. رفاقت مطلق، دنیا و آخرت ندارد، فراموشی ندارد. وقتی خدا آن قصر را به من داد خوشحال نشدم، اما آنموقع که گفت مردم را راه بده، خوشحال شدم.
روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مسجدالنّبی بیرون آمد، دید عدهای جنازهای را روی تخته پارهای گذاشتهاند و میبرند. مردم دیدند: پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که همیشه با آرامش و طمأنینه راه میرفت، دنبال آن جنازه دوید، یک طرف آن تختهپاره را روی دوشش گذاشت و دستور داد برایش قبر کَندند؛ سپس رو کرد به مردم و فرمود: اینشخص را میشناسید؟! همه گفتند نه! فرمود: علیجان! این را میشناسی؟! فرمود: آری یا رسول الله! این غلام بنیریاح است؛ هر روز، یک سلام به من میکرد و سرِ کارش میرفت. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قسم کبیره میخورَد و میفرماید: علی جان! والله! دنبالش ندویدم، مگر به خاطر محبتی که به تو دارد.
ما هم باید دنبال محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و محبت همدیگر بدویم؛ این سازندگی دارد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دنبال خواست خدا که محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است، میدود. خواست امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) شیعه است، بیایید شیعه شوید! خدا ولایت را درونِ متقی ریخته، یک نگاه به شما بکند، کارتان درست است. یک نگاه بکند! چه برسد به آنکه شما را در بغل بگیرد! آنوقت کارتان درستتر است. از آنچه در سینهاش است، در سینهتان میریزد. آن سینه، محل ائمه طاهرین (علیهم السلام) است که بیایند و بروند، مثل عرش خداست؛ «قَلبُ المؤمن عَرشُ الرحمن.» متقی در قلبش فقط محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است؛ دنیا و خیال و پول نیست.
ببین حیوان امام را میشناسد. دو کبوتر داشتند با هم صحبت میکردند؛ امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) هم روی تختی نشسته بود. کبوتر نر به مادهاش گفت: من خیلی تو را دوست دارم؛ اما آن آقایی که روی تخت نشسته را بیشتر دوست دارم! امیرالمؤمنین (علیه السلام) خندید. شما هم باید امام را بالاتر از خانم و فرزند بخواهید! امام، خودتان و خواستتان را میبیند.
اصلاً مؤمن خوشی ندارد، دائم مثل سنگِ نمک دلش آب میشود؛ حواسش پیش این است که امام زمان (عجل الله فرجه) میآید و احقاق حق میکند. این انتظارِ امام زمان (عجل الله فرجه) است! شما که پیرو امام زمان (عجل الله فرجه) هستید، باید یادتان نرود که او گریه میکند و اگر اشک چشمش تمام شود، خون گریه میکند. امام زمان (عجل الله فرجه) یاد است. شما هم باید اینطور باشید! اگر یاد مادرش زهرا (علیها السلام) و جدّش حسین (علیه السلام) باشید، امام زمان (عجل الله فرجه) میآید و به آن یاد سر میزند، نه به هیکل شما. رفع تمام گرفتاریها، محبت امام زمان (عجل الله فرجه) است. محبت این است که به امرش باشید، نه این که بگویید او را میخواهم! امام حسین (علیه السلام) به اصحابش، بعد از این که شب عاشورا ایستادند، نظر کرد؛ امام زمان (عجل الله فرجه) هم همینطور است. شما باید یک جان داشته باشید، فدایِ امام زمان (عجل الله فرجه) کنید! این نظر است؛ اما شما به جانتان چندین وعده دادهاید! باید یقین کنید که تمام اینها فانی و امام، باقی است، جانتان را فدایش کنید!
رفقا! تمام دنیا معرکه شده! هر چه در آخرالزمان پیدا میشود، فتنه است؛ کجا دنبال فتنههای آخرالزمان میروید؟! در روایت میفرماید «المُؤمنُ کَالجَبَل»، باید مانند کوه ریشهدار باشید! ریشهتان در دریا و عمق زمین باشد! تمام بادها تکانتان ندهد!
پایتان هرز نباشد، بلکه مانند کوه به امر حرکت کنید! باید پاسدار ولایتتان باشید و از آن حفاظت کنید! مواظب باشید دنیا بازیتان ندهد! دنیا همهاش برخورد است! آدم عاقل پایبند هیچ کجایش نباید باشد. «إنّما الدّنیا فَناء و الآخرةُ بَقاء»، پایبند بقاء باشید نه فناء! همه مردم پایبند فناء هستند نه بقاء. شما در همین فناء، کشف بقاء کنید! بقاء: محبت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است، جلسه ولایت خودش بقاست.
الآن همه شما کشف بقاء کردید؛ خدا شما را دعوت کرده، میفرماید: سخی باشید! صد تا در دنیا و هزار تا در آخرت به شما میدهم. الحمد لله شما رفقای اهل جلسه به فکر خدا و فقرا هستید. پول به فقرا دادید، خوشحال باشید! از این بهتر نمیشود! نظر حضرت معصومه (علیها السلام) به شما رفقاست که سخی هستید؛ اما سخاوت و این جلسه را تا آخر برسانید! این حرفها معنویت و راهنمای بشر است، ندای ولایت است که بر زبان شما جاری میشود و به تمام خلقت ابلاغ میشود؛ باید در این حرفها کار کنید و قدر خود را بدانید! اگر به ولایت عشق بورزید، با این حرفها مشغول باشید و نجوا کنید، آنوقت اتصال به ولایت هستید و با آن محشور میشوید.
یا علی