احترام ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
احترام ولایت | |
---|---|
![]() | |
پخش صوت | پخش |
دانلود صوت | دانلود |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1376-06-20 |
کد | 10129 |
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
رفقای عزیز، به دینم، من در مقابل علما و در مقابل این رفقایی که هستید، نمیخواهم اسم بیاورم، خیلی شرمندهام؛ اما خب، حالا دیگر قرعه به نام ما افتاده. حالا دیگر وقتی قرعه افتاد، بالاخره آن قرعه را احترام میکنیم؛ وگرنه ما سالهای سال باید در مقابل شما زانو بزنیم و چیز یاد بگیریم. امیدوارم که همینطور که شما ولایت را احترام میکنید، ولایت هم شما را احترام کند و میکند. ولایت یک چیزی است که فقط خدا قدرش را میداند؛ اما اشخاصی هم که معرفت به ولایت دارند، در پناه خدا، ولایت به قدری به آنها القا میشود. شما توجه بفرمایید که خدا چقدر از برای ولایت عزت قائل است. تا حالا ما توی این فکرها رفتیم؟ اگر شما به گوشهای بروی بنشینی و تمام ابعاد دنیا را از دلت بیرون کنی، بخواهی بفهمی، خدا حالیات میکند. چرا؟ خدا که دروغ نمیگوید. میگوید: اگر بخواهی هدایت شوی، تو را هدایت میکنم. وقتی خدا بخواهد ما را هدایت کند، در پناه خودش راه میدهد. دیگر شیطان سگ کیست که به تو کاری داشته باشد.
رفقای عزیز، قربانتان بروم، بیایید یک قدری از برای خودتان وظیفه بدانید. آقا جان من، اگر دکتری، اگر مهندسی، در هر مقامی هستی، این کار هم، من نمیگویم هر روز، (که از کارت برآیی، بگویی ایشان ما را از کار و زندگی برآورده) هفتهای یک ساعت، هر یکی دو روز یک ساعت، روزی نیم ساعت، فکر بکن. در مقابل خدا و ولایت خودت را نابود کن، آنوقت ولایت تو را بود میکند. بکن، ببین من راست میگویم یا نه؟! ببخشید، [اما] تا نخوری، نچشی، مزهاش را متوجه نمیشوی.
شما حسابش را بکن خدا خیلی احترام پیغمبر را نمیگیرد؛ احترام ولایت را میگیرد. این حرف اگر مغزتان کشش نداشته باشد، من مورد ایراد قرار میگیرم. اگر مورد ایراد قرار گرفتم، به من بگویید. من از خدا کمک میخواهم، با کمک خدا جوابتان را میدهم. من که چیزی بلد نیستم. شما ببین در زمان نوح، مردم غرق شدند، در زمان عاد چه شدند، در زمان لوط چه شدند. اگر من میگویم خدا احترام ولایت را میگیرد، با دلیل میگویم؛ اما این پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، ولی است. اگر نبوت دارد؛ یعنی پیغمبر آخرالزمان است، پیغمبری به او امر شد؛ اگرنه خودش ولی است. این را بدانید، پیغمبری به پیغمبر امر شد. امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) با پیغمبر یک بدن هستند، دو تا شدند؛ آن امر ولایت دارد، آن امر نبوت؛ اما امر نبوت [به پیغمبر] امر شده، اگر نه آن ولی است. این دوازده امام، چهارده معصوم ولیاند تا حتی زهرای عزیز هم ولی است. چرا؟ از کجا میگویی زهرا ولی است؟ به مناسبت فاطمیه من یک اشارهای درباره زهرا بکنم. چرا؟ تمام خلقت به امرش است. آن موقع که علی (علیهالسلام) را توی مسجد آوردند، گفت: نفرین میکنم؛ مدینه از جا حرکت کرد. امیرالمؤمنین گفت: [سلمان] به زهرا بگو تو دختر رحمة للعالمین هستی. زهرا جان، اگر نفرین کنی، عالم نابود میشود، طیور در جو هوا نابود میشوند. پس، زهرا هم ولی است. ولی؛ یعنی تمام خلقت به امرش است. خدا گفته به امرش باشد، زهرا هم ولی است.
حالا ببین وقتی که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، به نبوت رسید، دیگر مردم بوزینه نشدند، دیگر مردم عنتر نشدند، میمون نشدند. دیگر خاکها، شهرها به احترام ولایت زیر و رو نشد. بابا جان، عزیز من، ببین خدا چقدر ولایت را احترام میکند. تمام مردمی که دارند توی عالم گناه میکنند، خدا به احترام ولایت حرف نمیزند. چرا این را متوجه نیستید که ولایت یعنی چه؟ چرا؟ چرا دیگر اهلش را زمین فرو نمیبرد؟ چرا آب بالا نمیزند؟ چرا باد نمیآید؟ روایت داریم هر یک از قوم عاد شصت متر بودند، قدرتمند بودند، مخالفت پیغمبرشان را کردند، باد توی مغارههای کوه میپیچید، آنها را بلند میکرد، به زمین میزد. خدا هیچ احترامی برای پیغمبرش قائل نشد. چرا؟ خدا احترام برای ولی میکند. حالا شما میتوانی بگویی که مگر اینها ولی نبودند؟ نه، اینها در اختیار ولیاند، اینها ترک اولی دارند. ولی باید ترک اولی نداشته باشد. وای به حال ما، کجا میرویم؟ ولی باید ترک اولی نداشته باشد. چرا؟ پیغمبر اکرم [ترک اولی] ندارد، ولی است، خدا احترام میکند. چرا ما بیدار نمیشویم؟
یک روایتهایی آدم میشنود، واقعاً میبینی که انفجار پیدا میکند. وقتی من میآیم توی خودم، روایت داریم دو تا قُمری، اینها باهم، با جفتش، به قول ما زن و شوهر حرفشان شد. مرد گویا پیش امام صادق آمد، گفت: این ماده من فرمان نمیبرد، فوراً او را خواست. گفت: چرا فرمان نمیبری؟ گفت: این با دیگری رفته رفیق شده است. بابا جان من، عزیز جان من، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، ببین، ولایتش را به هم نزده است. فکر بکن، با فکر و اندیشه باش. آمده پیش چه کسی؟ آمده پیش ولی، امام شهادت داد؛ به ماده این گفت نه، این حرکتی در جای دیگر نکرده است. گفت: ای ولی خدا، امر تو را اطاعت میکنم، قبول کردم. من میترسم یک وقت حرف بزنم، [برای] رفقای عزیز تند بشود، اگر نه تندتر میگویم که ببین ما چه کار داریم میکنیم، ادعای ولایت هم میکنیم. گرگ پیش پیغمبر اکرم آمده، حضرت فرمود: الان یک گرگی میآید، کاری به او نداشته باشید. آمد اینجا یک زویی کشید و گفت برو. [به پیامبر] گفتند: [گرگ] چه گفت؟ گفت: این مادهاش بد میزاید، نزاییده، گفت تو نبی هستی، ولی خدا هستی، دعا کن زن من فارغ شود. گفت: دعا کردم فارغ شد. بابا، ببین، این گرگ برگشته، میگوید: یا رسول الله، ایشان فارغ شد، گوشت و پوست شما؛ یعنی ائمه طاهرین به ما حرام است؛ دعا کن، تو که دعایت مستجاب میشود، گوشت و پوست شیعههای شما هم به ما حرام بشود؛ ما دیگر نخوریم. خدا میداند تمام اشیاء من آتش میگیرد. گرگ است، میگوید ما دیگر نخوریم. آن هم پیش ولی میرود. حالا ما پیش چه کسی میرویم؟ تو پیش چه کسی میروی؟ چرا تو پیش ولی نمیروی؟ مگر ولیات نیست؟! یا بگو امام زمان نیست، یا بگو هست، چرا پیشش نمیروی جای دیگر میروی؟ چه کنم نمیتوانم بگویم کجا میروی؟ بیا فکر کن کجا میروی؟
[به خاطر آن] آن ولایتی که به طیور، به حیوانها، ابلاغ شده، والله [این حیوان] خیانت نمیکند. چرا خیانت میکنی؟ مسلمان! چرا خیانت میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ چرا تهمت میزنی؟ چرا مال حرام میخوری؟ چرا آنجا که به تو گفته نرو، میروی؟ فردا میبینی که قُمری را میآورد، گرگ را هم میآورد، والله، ما جلوی آنها روسیاه هستیم. ولایت؛ یعنی این. آخر، تو کجا میروی؟ ببین، این قُمری، امام صادق را ولی میداند. آمده پیش این، شکایت زنش را به آن میکند. گرگ آمده آنجا. من به قربان آن گرگ بروم، میگوید دعا کن گوشت و پوست شیعههای شما هم به ما حرام بشود، ما دیگر نخوریم. والله، نمیخورد. من بگویم، تا ببینید نمیخورد. حالا الان میگوید چطور نمیخورد؟ حالا من بگذار به تو بگویم. منصور دوانیقی، خدا لعنتش کند، به ندیمش گفت یکی از شیعههای علی را بیاور بکشم، خلاصه، من میخواهم امروز غذا به من بچسبد. گفت: کسی نیست. یک نفر است به نام جبیر، این آمده از بعد از امیرالمؤمنین توی جنگل رفته است. او از این جنگل استفاده میکند، کاری به کار کسی ندارد. گفت: برو همان را بیاور. حالا دارند او را میآورند. به یک آسیاب میخورند. هوا طوفانی میشود و اینها میخواهند توی آسیاب بروند. جبیر میگوید: من نمیآیم. [میگویند] چرا؟ [میگوید:] این شیعه نیست، این دشمن دوست من، علی است. نیامد. وقتی نیامد، آن آسیابان گفت اینجا محل شیرهاست، [امشب شیرها] او را میخورند. به او گفتند تو را میخورند. گفت: باشد، من نمیآیم. آنجا ماند. یک وقت دیدند تمام شیرها، ببرها، دارند پای این را میبوسند، دور این میگردند. این را میبوسند و اشک میریزند. بفرما، من به قربان آن گرگ بروم، پیغمبر دعا کرد، گوشت و پوست شیعهها هم حرام شد، [دیگر] نمیخورد. چه کار داریم میکنیم؟ بابا، وجداناً من را نبینید، تو را به دینتان، من را نبینید، حرف را ببینید. ما در مقابل یک قُمری، در مقابل یک گرگ چه کار کنیم؟ ادب [و احترام] میکند ولایت را، ادب [و احترام] میکند خدا را، ادب میکند. حرف ولایت را احترام میکند.
بابا جان، ما داریم چه کار میکنیم؟ والله قسم، به خدا قسم، این آقای مؤذنی اینجا بود، گفت: این روایت توی کافی است، و من هم با آیه قرآن مطابقش کردم. بفرما، دیگر ما که به غیر روایت و حدیث حرف دیگری نمیزنیم. ما هر چقدر میگوییم، از اینجا میگوییم. هرکه اعتراض دارد به من بگوید، من به او میگویم روایتش کجاست. من که از خودم حرف نمیزنم، من قبول دارم اینکه هر کسی از خودش حرف بزند، لعنت الله است، من که نمیخواهم لعنت الله بشوم. من حرفم را میزنم، ما داریم چه کار میکنیم؟
رفقای عزیز، قربانتان بروم، ببین چقدر ارزش قائل است؟ یک روایت داریم میفرماید: مؤمن وقتی که میخواهد از دنیا برود، هنوز [از دنیا] نرفته، خدا یک صورتی [زیبا به او نشان میدهد.] یک جوان زیبا، خوشگل، خوشرو، میآید بغلش میایستد. هنوز عزرائیل، روح این را قبض روح نکرده، دارد میبیند؛ اما چشمهایش دیگر به دنیا نیست. این میآید اینجا با عزرائیل صحبت میکند، سفارش میکند. از اینجا که روحش را گرفت، این جوان توی قبر میآید، آنجا هم نکیر میآید، منکر میآید، جوابگوی نکیر و منکر است. نه اینکه ما یک قدری وحشت کردیم، ترسیدیم دیگر. از اینجا توی عالم برزخ میآید، آنجا هم راهنماییات میکند، راهنماییات میکند تا در بهشت را بگیری. وقتی زنگ در بهشت را بزنی، میگوید علی. تمام بهشت میگوید علی. اِف، اِف دارد. اِف، اِف، میگوید: «علی». اِف اِف عالم هم میگوید علی. تو گوش نداری. اِف، اِف عالم هم میگوید علی. چرا؟ اگر آن نباشد، هیچ چیز درست نیست. پس اِف، اِف هم میگوید علی. حالا وقتی میخواهد برود توی بهشت، آن شخص به این جوان میگوید تو چه کسی بودی؟ ببین، خدا چقدر شیعهها را میخواهد؟ همینطور که احترام کرده که خاکها و شهرها زیر و رو نمیشوند، مردم عنتر نمیشوند، میمون نمیشوند، ببین، خدا [دوستان ولایت را] چه کرده است؟ میگوید: من سرور در قلب آن مؤمنم که تو آن مؤمن را به واسطه علی خوشحال کردی، به واسطه زهرا خوشحال کردی، به واسطه این دوازده امام، چهارده معصوم خوشحال کردی. آن ولایت است. از آن ولایت ابلاغ شد: برو مواظب این باش. خب، بفرما. کجا پا میشوی مکه میروی؟ کجا پا میشوی آنجا میروی؟ بفهم و برو. تو چقدر خون مردم را [مکیدی؟]، مؤمن را اذیت کردی؟ حالا دو سه شاهی پیدا کردی، [مکه] میروی. [دلخوش هستی که به تو بگویند] سلام حاج آقا، حاج آقا، حاج آقا! بله، تو بمیری، چه کار کردی؟ چه کار میکنی؟ میگوید من سرور در قلب آن مؤمنم که تو به واسطه امیرالمؤمنین یک مؤمنی را خوشحال کردی. من، ولایتم. ببین، آقا جان، میگوید من ولایتم، بفرما.
اینقدر خدا ولایت را بالا برده، از خودش بالاتر برده است. حالا من الان به شما میگویم. شما اگر خدا را نشناسی، در ظاهر جهنم نمیروی؛ اما اگر ولایت را نشناسی، جهنم میروی. چرا؟ خداشناسی یک چیزی است که ما نمیفهمیم؛ مگر یک خدایی درست کنیم. یعنی نمیشود ما خدا را نشناسیم. خب، زمین را میبینی، آسمان را میبینی، کوه را میبینی، میگویی آخر، یکی است که اینها را به وجود آورده، خلق کرده است. پس خدا را [قبول داریم] حالا خدا چه کرده؟ حال خدا میفرماید که اصل چیست؟ [اصل] مقصد من است. مقصد من چیست؟ علی است. مقصد من زهراست. بابا، زهرای عزیز را نشناختند، چه کار کردند؟ نشناختند؛ شناخت ولایت نداشتند.
عرض میکنم که یک وقت آدم ناراحت میشود. یکی از عرفا اینجا آمده، شصت، هفتاد سال است که دنبال مهندسها دارد میرود. [میگوید:] چقدر فلان جا پیش آن مهندس بودم، کجا [پیش] آن مهندس بودم، آن مهندس [کجاست]. آقایان ببخشید، چاره ندارم. حالا یک صحبتی شد، که حضرت ابراهیم زنش کجاست؟ توی یک صندوق. آخر، ما مذهب از امام صادق داریم، ملت از ابراهیم داریم. زنش را توی صندوق گذاشت، آمد میخواست از یک شهری برود یک شهر دیگر. گفت: [داخل این صندوق] چیست؟ گفت: هر چه [جریمه] قاچاق است، [این هم] همان است. خبر به ملک دادند، او گفت که به او بگویید بیاید. آمد در صندوق را باز کرد، دید یک زن است. گفت: این را جایش کنید. تا گفت جایش کنید، میخواست خیانت کند، رفت حرف بزند لال شد، رفت دستدرازی کند، دستش خشک شد. بابا جان، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، زنهایتان را حفظ کنید، خانمهایتان را تا آن اندازهای که میتوانید حفظ کنید. حالا، این ابراهیم تا اینجا حفظ کرده، حالا خدا حفظش میکند؛ تو [هم] حتیالامکان حفظش کن. حالا ببین ایشان، این عارف چه گفت؟ خیلی من ناراحت شدم، به وجدانم قسم تا شام سرم درد میکرد، تا روز دیگر هم سرم درد میکرد، [تا حتی] توی شانههایم هم درد میکرد، چرا؟ من جوش میکنم، حرص میکنم، شصت سال دارد دنبال مهندسها میرود، این را نفهمیده است. همچنین میکند که این از زهرا بالاتر است. چرا؟ این دستش خشک شد، آنها زهرا را زدند [دستشان خشک نشد!!!]. ببین، دارد چه میگوید؟ بفرما، حالا بدو دنبال این مهندسها! بدو، اینقدر بدو که کفشت پاره شود! بعد به او گفتم: آقای عزیز، قربانت بروم، فدایت بشوم، زهرا کتک خورد، حتماً هم خورد. چرا؟ پیغمبر گفت: هر که زهرا را اذیت کند، من را اذیت کرده، رضایت زهرا رضایت من است، غضب زهرا غضب من است، غضب من غضب خداست، زهرا بوی بهشت میدهد. اینقدر سفارش زهرا را کرد. حالا زهرا کتک میخورد، چرا؟ میخواهد مسیر خلافت را عوض کند. بابا جان، این را متوجه بشوید. ببین، زهرا کتک میخورد، میخواهد بگوید: ای دنیا، ای عالم، ای انسانها، این خلیفه اسلام نیست، این خلافت را غصب کرده است، این مرد، جانی است، این مرد، امامکش است، این مرد زهراکُش است. حالا میگوید این بالاتر از آن است! خب، بفرما. کجا آخر اینقدر دنبال مهندسها میدوید؟ لا اله الا الله. خیلی من ناراحتم. ناراحتیام مال این است که شصت سال دویده، حالا معرفتش این است. بابا جان، زهرای عزیز خودش را فدای ولایت کرد. آخر، چه خلیفهای است بیاید دختر پیغمبر را بزند؟ بچهاش را بکشد؟ این چه انصافی است؟ این چه ولایتی است؟ این چه وجدانی است که دارد؟ حالا میگویند برادرت است!!! برادر توست! بفرما. زهرا، خودش را، بچهاش را فدای ولایت کرد. قربانتان بروم، ولایتِ عمر را باطل اعلام کرد، تحریم کرد. حالا میگوید چه؟ میگوید این [زن ابراهیم] بالاتر است! بفرما، چه کنم؟ حالا میگویند ناراحت نشو. چرا ناراحت نشوم؟ دست خودم نیست.
اگر امیرالمؤمنین، علی (علیهالسلام)، به زهرای عزیز میگوید نفرین نکند، والله، میگوید طیور در جو هوا هلاک میشوند. این مردم دیگر به قدر طیور قیمت ندارند. میگوید: زهرا جان، طیور هلاک میشوند. طیور معصومند، طیور مثل این قُمریاند، به ما اعتقاد دارند، اینها اعتقاد ندارند، اینها اعتقاد ندارند که تو را زدند، چرا ما فکر نمیکنیم؟
اینقدر ولایت اهمیت دارد، زهرا خودش را فدای ولایت کرد، محسن فدای ولایت شده است. کجا میروید ولایت؟ ولی آن است که به کل خلقت اشراف دارد. ولی آن است که زبان تمام خلقت را میداند. ولی آن است که از موقعی که ذرات شما به وجود آمده تا آخر میداند. ما کجا میرویم؟ کجا میرویم؟ چه کار میکنیم؟ بیشتر از این نمیتوانیم بگوییم. خودتان بفهمید، کجا میروی؟ اگر این است، آن هم ولی است برو دنبالش، کجا میروی؟ به روح تمام انبیاء، باید به بدبختی خودمان گریه کنیم، به ولایتی خودمان گریه کنیم، به مسلمانی خودمان گریه کنیم. کجا میرویم؟ چه کار داریم میکنیم؟ مگر خدا نگفته «والله خیر الرازقین» روزیتان را میدهم؟ آخر، تو کجا میروی؟ چه کار داری میکنی؟
اگر من میگویم زهرا ولی است، با روایت و حدیث میگویم. رفقای عزیز، قدر زهرا را بدانید. علی میگوید: زهرا جان، اگر نفرین کنی، عالم نابود میشود؛ یعنی عالم در اختیار زهراست. زهرا یعنی این. همینجا هم خدا، زهرا را افشا کرد، حالی آنها کرد. [آنها] حالیشان نیست؛ مثل ما که حالیمان نیست. گفت: ببین، تمام این زمین در اختیار زهراست، یک نفس کشیده ستونها از جا حرکت کردند، مدینه از جا حرکت کرده، میگوید: زهرا، امر بفرما همه را میبرم زیر زمین، یا نابود میکنم، همه زیر و رو میشود. من برای تو زیر و رو میشوم. بفرما!
همینطور که امام زمان به کل خلقت اشراف دارد، (گفتم اشراف یعنی چه) همینطور که امیرالمؤمنین اشراف دارد، صدیقه طاهره هم اشراف دارد. چرا به شما میگوید اگر زیارت رفتی، با معرفت برو. با معرفت چیست؟ بله، برو غسل بکن و قدمهایت را هم کوچک بردار و یک تسبیح هم دست گیر و مثل من یک پالتو هم بپوش، یک شبکلاه هم دست بگیر، گردنت را هم کج کن، [بگو:] «السلام علیک یا امام الرئوف»! بله، تو بمیری همین بود. معرفت همان هست؟! بله؟ این است معرفت؟! معرفت؛ یعنی با ولایت برو جلو. باید پرچم ولایت دستت باشد، وارد حرم علی بن موسی الرضا بشوی. تو چه پرچمی دستت هست؟ نه، حالا انصافاً بگویم، ما چه پرچمی دستمان است؟ معرفت یعنی این. چرا میگوید: «لا اله الا الله حصنی، فمن دخل حصنی امن من عذابی، بشرطها و شروطها و انا من شروطها» شرط «لا اله الا الله» ماییم. خب، تو با «لا اله الا الله» چند تا شروط داری؟ چند تا، کجا رفتی؟ چه کنم که نمیتوانم بگویم کجا میروی؟ ما «لا اله الا الله» گفتیم؟ «بشرطها و شروطها، انا من شروطها» ماییم شرط «لا اله الا الله»، کجا رفتی؟
این زمین مکه به زمین کربلا نازید؛ یعنی گفت: من هستم که بیت خدا روی من است، از تمام بلاد اینجا میآیند. تا گفت، خدا گفت: رویت کفار را قرار دادم. چرا در مقابل زمین کربلا کرنش نکردی؟ رفقای عزیز، قربانتان بروم، زمین کربلا از علیین است. علیین؛ یعنی زمین بهشت، بهشت یعنی ولایت. زمین؛ یعنی آن حائلی که هست. روایت صحیح داریم از علیین است.
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
رفقای عزیز، من به این رفقا گفتم؛ اما چند تا از آقایان تشریف آوردند این جمله را هم تذکراً به شما عرض میکنم. یک چیزهایی است که ما باید البته یقین داشته باشیم، با یقین این کار را بکنیم. مثلاً روایت داریم اگر کسی یک سلام به آقا امام حسین بدهد؛ یعنی به این عنوان، «السلام علیک یا اباعبدالله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین، السلام علیک یابن فاطمه الزهرا، السلام علیک یابن خدیجة الکبری، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» حالا اگر خیلی زور به شما میآید، یک خرده خلاصه مثل من تنبل هستید، بگویید: «السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» اینقدر که میتوانید بگویید؟ روایت داریم ثواب یک زیارت در نامه اعمال شما نوشته میشود؛ بیزحمت. خب، این را بگویید.
اما بحث ما این بود که آقا امام حسین در علیین در ظاهر، (خجالت میکشم بگویم دفن شد) قرار گرفت؛ چون که قبل از این، جبرئیل یک قطرهای از علیین در کربلا آورد. آن را وقتی در کربلا آورد، روایت صحیح داریم، اینجا ایمن شد؛ یعنی به واسطه آن خاک [علیین ایمن شد]، [البته] هنوز امام حسین دفن نشده است؛ [اما] آنجا ایمن بود، ایمنسرا بود. چرا؟ اگر شکار در آنجا میرفت، تیر به این شکار در نمیرفت. بیشتر شکارها که میخواستند محفوظ باشند، آنجا میرفتند و اگر هم آنجا عملی میکردند که به اصطلاح یک فضلهای میانداختند، مشکات میشد. روایت داریم، به واسطه آن علیین. اگر هم بخواهید این حرف را از من قبول کنید، امیرالمؤمنین از جنگ صفین برگشته بود، آمد آنجا، لشکر خلاصه آنجا فرود آمدند. امیرالمؤمنین از لشگر آمد آنجا که خاک علیین بود. [امیرالمؤمنین] بنا کرد این خاک را برداشتند، گریه کردند. خیلی علی گریه کرد. گفت: ای خاک، کسانی در دل تو میآیند که اینها جواب و سوال ندارند: «فی الجنة» این را هرثمه نقل میکند، خدا رحمت کند آقا سید هاشم آقا را، این روایت را ایشان میگفت. گفت: هرثمه در جنگ صفین با امیرالمؤمنین بود این قضایا را دید، حالا این هرثمه جزء لشگر ابن زیاد است. آمد آنجا، دید در آن حدودی که امیرالمؤمنین گفت، یک عدهای هستند خیمه زدند. دید امام حسین است. حالا ببین، سعادت چطور است؟ زهیر چطور است؟ هرثمه چطور است؟ از لشگر آمد کنار، آمد پیش امام حسین، سلام کرد. گفت: حسین جان، ما در جنگ بودیم. در جنگ صفین با پدرت آمدیم اینجا. پدرت این خاک را برداشت و بنا کرد گریه کردن. گفت: یک عدهای در اینجا دفن میشوند که بیجواب و سوال بهشت میروند. پس تو هستی با اصحابت. پیشنهاد نداد که من اینجا میایستم. این حرف را زد. گفت: هرثمه میخواهی بروی برو. اگر کسی ناله من را بشنود، صدای من را بشنود، من را یاری نکند، اهل جهنم است. هرثمه رفت. پس معلوم میشود که خاک از علیین است؛ یعنی این خاکی که آنجا است از علیین است.
حالا من میخواهم به شما عرض کنم که خدا به این زمین [زمین مکه] قول داد من کفار را روی تو قرار میدهم. خب، زمان حضرت آدم که کافر نبود. خب، یک عدهای بودند که خلاصه اینها مسلمان بودند و متابعت امر میکردند. پس [روی تو] کافر قرار میدهم یعنی چه؟ از اینجا آقایانی که خیلی سطح فهمشان بالا است، همه جور اشخاص تشریف دارند، الان به من ایراد میکنند، میگویند که خب، تو که گفتی آنها که خدا را قبول ندارند، جهنم نمیروند، پس خدا هم به این زمین قول داده من کفار را رویتان قرار میدهم، پس آنها هم کافر نیستند. یعنی کافر به ولایت، کافر است. آقایان، توجه بفرمایید، کافر به خدا، کافر نیست، کافر به ولایت کافر است. چرا؟ من در جای دیگر گفتم روی مناسبت اینجا میگویم: خدا، جان میدهد، ولایت روح میدهد. خدا به همه جان داده، به کفار هم داده؛ اما اگر ولایت تزریق به این نشود این نجس است. پس خدا اینقدر عظمت به علی داده، به این دوازده امام داده، از خودش بالاتر. خب، چرا فضولی میکنی میگویی غلو کرده؟! برو به خدا بگو. خدا غلو کرده، به من چه کار داری؟ تو فهمش را نداری این حرف را بفهمی. خب، میخواهی رد کنی، میگویی غلو شده است. تو دلت یک چیزی است که ولایت سازگارش نیست، میخواهی ردش کنی؛ اگرنه [ولایت] از این بالاتر است.
حالا خدا به این زمین قول داد کافر رویت قرار میدهم. کافر چه شد؟ چه کسی شدند؟ موقعی که از امیرالمؤمنین برگشتند، مردم کافر شدند. کافر را رویش قرار داد. خدا میداند قشنگ است. کافر کیست؟ عمر و ابابکر، کافر کیست؟ پیروانش. چرا؟ از ولایت برگشتند. پس کافر کسی است که از ولایت برگردد. خب، از کجا میگویی؟ بابا جان، مگر اینها نماز نمیخوانند، روزه نمیگیرند، جهاد نمیروند، جنگ نمیکنند؟ همه این کارها را که بیشتر میکنند. این حاج محمد آقا آنجا تشریف داشتند، تا صبح قرآن را ختم کرد، آخر هم گفت: [خدایا] من را با ابابکر محشور کن، با عمر محشور کن. خب، الهی آمین! بفرما، اینها را روی اینها قرار داد، روی زمین مکه قرار داد؛ چون که مکه و منا و همه اینها، چه هستند؟ رویشان ضد ولایتند، کافر قرار داد، اینها را قرار داد. پس اهل تسنن کافرند. [خدا] به زمین مکه قول داد؛ چرا تو در مقابل زمین کربلا کرنش نکردی؟
روایت داریم موقعی که آقا امام زمان، میآید قبله کربلا میشود. روایت داریم، چون که اصل، ولایت است، قبله هم ولایت است. اینکه میگوید شما رو به قبله بایست، میترسم بگویم، خوب میگویم دیگر، [یعنی] رو به ولایت بایست، رو به علی بایست، رو به زهرا بایست. چرا؟ اگر آنها را قبول نداشته باشی، نمازت به درد نمیخورد؛ یعنی به روی ولایت بایست، به روی مقصد خدا بایست؛ چون که اگر مقصد خدا را قبول نداشته باشی، تمام عبادتهایت هیچ چیز است. چرا؟ قبله، علی است، قبله زهراست، قبله این دوازده امام، چهارده معصومند؛ یعنی [رو به ولایت نایستی] پشت به قبله ایستادی. ما رفتیم حرم علی بن موسی الرضا، یکی پشتش را [به امام رضا] کرده بود، مرتب داشت نماز میخواند. گفتم: بابا، قبله این است. این هاج و واج شد. آخر، یک خادمی آمد، فهمید من چه چیزی میگویم، دستش را گرفت برد یک جای دیگر. خب، بفرما، این پشتش را کرده به علی بن موس الرضا دارد نماز میخواند. بفرما، من گفتم بابا، قبله این است؛ تو پشت به قبله ایستادی.
حالا شما میگویی چطور این حرف را زدی؟ خدا گفته رو به مکه بایست. مگر هفت میلیون مردم رو به مکه نایستادند، چرا کافرند؟ سلمان، اباذر، میثم، مقداد، رو به علی ایستادند، چرا انسانند؟ ولایت دارند. پس من درست میگویم. آقا جان من، تو متوجه نشدی، باید متوجه شوی. مگر آنها همه رو به قبله نمیایستند، چرا کافرند؟ چرا نجسند؟ چرا رو به علی نایستادند؟ چرا زهرا را زدی؟ چرا رو به زهرا نایستادی؟ نجسی، کافری. اگر من میگویم، درست میگویم. بیایید رو به ولایت بایستیم. رفقای عزیز، فدایت بشوم، یک دفعه مکه رفتی، بس است دیگر. ببین، مردم اجاره خانهاش را ندارند، برو بده. بیا این دوست امیرالمؤمنین لنگی دارد بده. اگر [برای] حاج آقا بودن است که به تو میگویند؛ دیگر کجا میروی؟ کجا میروی؟ اگر حاج آقا میخواستی که به تو میگویند، [خب، دارند میگویند، دیگر] کجا میروی؟ چرا میگوید اگر امر من را به امر خودت ترجیح دادی، بینایت میکنم، دعایت را مستجاب میکنم، حرفهایت القایی میشود. بیا امر خدا را اطاعت کن، بیا دلت را بگذار کنار. عزیز من، قربانت بروم، فدایت بشوم، بیا بچش از این مزه ببین چه مزهای میدهد. کجا میروی؟
این دوست عزیز من، خیلی خوب راجع به عمود حرف زد، من این را یک خرده تشریح کنم که ایشان به او بچسبد. من نمیخواستم بگویم؛ اما حالا افشایش میکنم. من یک روزی آمدم منزل دیدم دارم مور مور میشوم. حالم همچنین مناسبت نداشت. این علی آقای ما هم زنش را نیاورده بود. هنوز آن بالا خالی بود. من به خانواده گفتم: فلانی، من دارم مور، مور میشوم. حالم دارد یک جور میشود. میروم این بالا یک خرده میخوابم. اگر ظهر بیدار شدم، خب میآیم، اگر هم بیدار نشدم، صدایم بزن. من تا از این پلهها رفتم بالا، مکاشفه شد، عالمی انگار تخت شد؛ یعنی دیگر خانه و بساط نیست. دیدم همه اینها زمین شد. حالا من هنوز نخوابیدم. همچنین توی چیز هستم که میخواهم بخوابم. این علی، ما را دوست دارد، من هم دوستش دارم. یک حرفی زده حرف راستی زده. یک دفعه ما میخواستیم بیاییم خانه، یک آقایی به ما گفت بیا برویم خانه ما. یک کاری داشت ما رفتیم. ما به این میرزا ابوالفضل گفتیم که به خانه بگو که ما نمیآییم. این نگفته بود، خب، دیر شد. ما تا ساعت ده، یازده نشستیم و اینها مرتب پی ما گشته بودند. علی رفته بود مریضخانه و نمیدانم خلاصه کلانتری و اینها، گفت: بابا، اگر بدانی من چقدر پی تو گشتم، مریضخانه رفتم، نمیدانم کلانتری رفتیم، از شوفرها سراغ گرفتیم، [آیا] جایی تصادف نشده. گفت: بابا، میدانی اینقدر تو را میخواهم برای چیست؟ گفت: برای اینکه یک وقت یک چیزی به ما میدهید. گفتم: به قربانت بروم بابا، خوب حرف راستی زدی. رفقای عزیز، والله، هیچ کس ما را نمیخواهد، مگر آن کسی که ولایت در قلبش خطور کرده باشد؛ یعنی جایگزین باشد. آن اشخاص به غیر اشخاص دیگر هستند. این را من به شما بگویم، مجازند [استثنا هستند]. همینطور که شیعهها از سنیها مجازند، آن اشخاص هم مجازند که فقط میخواهند کارشان، راهشان، پولشان در حق، در راه ولایت باشد؛ آنها استثنا هستند؛ اما باقی دیگر نه. تا حالا میبینی بیشتر بیشتر این مردم، شما را محض خودشان میخواهند، خودشان را محض تو نمیخواهند.
حالا من یک وقت دیدم که یک مکاشفهای شد و حضرت عیسی از آسمان زمین آمد. من میشناسم، عیسی را میشناسم. شما هم همینطور میشوی. ولایت کشش دارد. وقتی اشراف پیدا کردی، میشناسی، امامت را هم میشناسی. ما هنوز نچشیدیم. آمد زمین و مجدداً دیدم جبرئیل پشت سرش آمد. عیسی را حمایل گرفت و رفت. حالا من مرتب دارم به او میگویم: علی، عیسی آمد زمین، علی، جبرئیل آمد، این هم همه را دارد مینویسد. ببین، من خواب نیستم، دارد مینویسد. وقتی چیز کردم، دیدم یک همچنین نوشته، گفتم: بابا جان، جبرئیل دارد عیسی را بالا میبرد. رفت، یک تاریکی در آسمان ایجاد شد، نه عیسی میتواند برود، نه جبرئیل، یعنی به این صورت تاریکی [است که] سر اینها زیر تاریکی است؛ اما عیسی پا برهنه بود. پاهایش عین بلور بود. بله، یک دفعه عیسی درآمد، گفت: خدایا، ما را از این ظلمت نجات بده. گفت: یا عیسی، من را به پنج تن قسم بده. بابا جان من، گوش به تلویزیون و ویدئو ندهید؛ ببین، ندای خدا را میشنوی. تا آن توی گوش تو هست، این را نمیشنوی. حالا نرو با زن و بچهات دوباره دعوا کنی، زن و بچهات به ما فحش بدهد؟ به طور ملایمت یک جوری بکن این فساد را از توی خانهات بیرون ببر. آنوقت ببین ندای خدا را میشنوی یا نه. این کسی که ندای خدا را بشنود، هر ندایی پیشش ذلت است. میخواهی بشنوی، میشنوی یا نمیشنوی؟ تو که پدرت عالم است، قربانتان بروم، خودتان که عالمید، مهندسید، دانشمندید، علم دارید، حلم دارید، ما چه داریم؟ بابا جان من، [گفت:] یا عیسی، من را به پنج تن قسم بده. عیسی گفت: خدایا، به حق محمد بن عبدالله، خاتمالنبیین، ما را نجات بده نشد. والله، نشد. یک دفعه عیسی گفت: ای خدا، به حق علی، امیرالمؤمنین، وصی رسول الله ما را نجات بده. تمام آسمان روشن شد. [حالا دارم] مرتب میگویم علی، بنویس. همه اینها را دارم به او میگویم بنویس. ببین، من خواب نیستم که میگویم بنویس. این یک مکاشفهای است. به دینم قسم، خدا دوباره ندا داد. ببین، سه دفعه ندا داد: یا عیسی، نور زمینها و آسمانها همه به واسطه علی است.
خب، پس جناب آقا، تمام نورهای آسمانها و زمین به واسطه علی است. اگر آن عمود هم میآید، آن نور هم نور خودشان است، جلو آنها میآیند. ما به غیر نور ولایت نوری نداریم. چرا نمیفهمی؟ چرا نمیفهمی؟ مگر نوری هست به غیر نور ولایت؟ توی همه خلقت به غیر نور ولایت نور نیست. اگر میگوید عمود، آن نور خودشان است که میآید؛ نه اینکه یک چیزی بیاید جلوی این به توسط آن ببیند. در تمام خونم این است، اگر تمام علما بگویند قبول ندارم، در تمام خون ولایتم این است؛ نوری نیست که بیاید جلوی علی، نوری نیست بیاید جلوی امام حسین، چه نوری است؟ مگر به غیر نور امر خدا امری هست؟ مگر به غیر نور ولایت، ولایتی است که بیاید جلوی امام؟ چه میگویید؟ ما نوری نداریم. من خودم دیدم، من خودم که ببینم حرف کسی را که قبول ندارم دیگر. تمام خلقت نورش به واسطه ولایت است. اگر روایت هم میخواهی این [است]: پیغمبر فرمود که نور خورشید به نور حسین من است، نور ماه، نور حسن من است، نور آسمان و زمین به نور علی است. بفرما، این هم روایت. پس ما که نوری نداریم.
بابا جان، قربانتان بروم، فدایتان بشوم، نوکرتان هستم، فدایتان بشوم، به قرآن، من حرفی ندارم فدای شما بشوم. من یک وقت جوش میکنم میگویم من فدای اینها بشوم. یک پاره وقتها به من میگویند تو سکته میکنی. میگویم من سکته بکنم اینها بفهمند، سکته بکنم اینها رشد کنند. به دینم، راست میگویم، به دینم، حرفی ندارم فدایتان شوم. من که فدای ولایت نمیتوانم بشوم؛ پس فدای شما بشوم که اینجا جمع میشوید و ولایتی هستید. ما نوری نداریم، به غیر نور ولایت. خورشید که نورش به واسطه ولایت است، ماه به نور ولایت است، تمام خلقت به واسطه ولایت است. قربانت بروم، بیا از این نور بخواه در قلبت هم نفوذ کند. فدایت بشوم، بیا درس و بحثت را کنار بگذار. بیا مهندسیات را بگذار کنار، بیا اینها را جارو پارو کن بگذار آنجا، آنوقت ببین چه میشوی، تا بخواهی از این حرفها بفهمی همین هستی. آخرش هم درون آن... میکنی، چون که از اینجا میخواهی بفهمی، از این کانال میخواهی بفهمی. تو را به دینتان گوش بدهید، ببینید من میگویم چه؟ از این کانال، این کانال خبری نیست. این کانال تاریکی است. آقا مهندس، بیا برو توی کانال نور، بیا برو توی کانال علی، بیا برو توی کانال زهرا، آنوقت ببین چه میشوی. ما به غیر ولایت کانال نداریم. تو توی کانال دیگر میروی، از آنجا میخواهی بفهمی، آن خودش هم نفهمیده است. والله، نفهمیده است. ما کجاییم؟ مگر فهم به غیر از ولایت چیز دیگری است؟ مگر فهم به غیر از ولایت چیز دیگری است که سراغش میرویم؟
گرگ است آمده سراغش، همه چیزهایش حل شده، قُمری است آمده سراغش همه چیزهایش حل شده است. قربانتان بروم، بیایید بروید تو این کانال. جایی خبری نیست. بیا برو دنبال کسی که بگوید: خدا میگوید. عزیز من، فدایت بشوم، بیا دنبال کسی برو بگوید: خدا میگوید. تو دنبال کسی میروی میگوید: من میگویم. تو دنبال کسی میروی میگوید: من میگویم. بیا دنبال کسی برو که میگوید: خدا میگوید. آن علی است، آن پیغمبر است، آن زهراست، آن حسن است، آن حسین است. کجا میروی؟ حالا این همه رفتی چه کردی؟ «من» را بزن سینه دیوار. این مهندس میگوید: من میگویم. دنبال «من»اش میروی.
خدایا، این حرفها را بفهمیم.
خدایا، به حق مقام زهرا تو را قسم میدهم، قلبهای ما را باز کن ما اینها را بفهمیم.
خدایا، این رفقای من مانند آن قوم حضرت صالح هستند، تا اینجا آمدند، شتر را تو درآور، خدایا ولایت را تو درآور. خدایا افسار ولایت را بگذار روی دوش اینها. حالا نگویید جسارت کرد گفت افسار، آن هم آیات خدا بود، اینها هم آیات خداست. گفت: یا صالح، افسارش را بگیر. خدایا در قلب ما هم همینطور ولایت را منور کن، این چیزها را بفهمیم، خدایا، رستگار شویم. کجا میروی؟
یک حرفهایی است به بعضیها القا میشود به این اباذر فدایش بشوم [القاء شده بود]. وقتی که از آن عسل و روغن گذشت، وقتی از پول عثمان گذشت، خدا اشراف به او داد. بیایید از دنیا بگذرید. بیایید «من»، «من» نکنید. در مقابل دشمنان خدا متکبر باشید، در مقابل آنها که میخواهند منت سر شما بگذارند متکبر باشید؛ اما در مقابل ولایت خاضع و خاشع باشید. اباذر وقتی از عسل و روغن گذشت، ببین چه شده؟ این حرف را من از انشای خودم میگویم: معلوم میشود پیغمبر یادش نداده بود؛ اما پیغمبر به او چه داده، علی به او چه داده؟ اشراف به او داده است. حالا پیغمبر دارد با جبرئیل صحبت میکند، به صورت دحیه کلبی نازل میشد. اباذر آمد برود از آن طرف رفت. جبرئیل گفت: یا محمد، این اباذر یک ذکری میگوید ملائکههای آسمان میگویند. ببین، تمام ملائکه آسمان دارد امر اباذر، یک شیعه را احترام میکند. کجاییم ما؟ به قرآن، من حق دارم سینهام بگیرد. حالا صدایش میزند، میگوید: اباذر چرا از آنطرف رفتی؟ ببین، روایت و حدیث را احترام میکند، پیغمبر را احترام میکند. میگوید: یا رسول الله، خودت گفتی، دو نفر که با هم حرف میزنند، باید آنها صدایت بزنند [وگرنه مزاحم صحبت آن نشو]. من را که صدا نزدی. جبرئیل گفت: یا محمد، این اباذر یک ذکری میگوید ملائکههای آسمان میگویند: «اللهم إنی اسألک الامن و الایمان بکر، و التصدیق بنبیک، والعافیة عند جمیع البلاء، و الشکر علی العافیه، و الغنا عن شرار الناس» تمام ملائکه دارند اطاعت این را میکنند، اطاعت یک شیعه را میکنند. خوب شد؟ تمام ملائکههای آسمان، اطاعت ذکر این را میکنند. بابا این روایت را که قبول دارید، این روایت است دیگر. حالا،
«اللهم انی اسألک الامن و الایمان بکر» خدایا، ایمان ما را بکر قرار بده، مثل اینکه میگویند دختر باکره است،...
یا علی