آقا امام حسن عسگری (علیه السلام) در ظاهر که از دنیا رفت، نیشابور شهر معظمی بوده است، نمایندگان اهل نیشابور از طرف مردم نیشابور برای آقا امام زمان (عج الله فرجه) پول خیلی زیاد و هدایای فراوانی آورده بودند. دیدند جعفر کذاب نشسته است و می‌گوید من امامم. او ادعای امامت کرد. نمایندگان گفتند: ما خدمت امام حسن عسگری (علیه السلام) می‌آمدیم و او می‌گفت چقدر پول درون این کیسه‌ها است، مال چه کسی است! جواب کاغذها را هم ندیده می‌داد. اگر امام تو هستی! کاغذها را ندیده جواب بِده. جعفر گفت: برو بابا جان! این حرف‌ها چیست که می‌زنید؟! این‌جوری از من اعجاز می‌خواهید؟ از من غیب می‌پرسید؟! چه چیزی از من می‌خواهید؟! پول آورده‌اید بِدهید و اگر هم نیست که بروید. حالا دمِ دروازه آمدند. وقتی که اینها داشتند می‌رفتند، امام زمان (عج الله فرجه) یکی از اصحاب را پی اینها روانه کرد. اینها را پیش امام زمان (عج الله فرجه) بُرد. سلام کردند و گفتند: آقا! ما اینها را امانت آوردیم، گفت: امام من هستم. این کیسه‌ها مال چه کسی است، اسم خود آنها را گفت، اسم پدرشان را هم گفت و این که چقدر در کیسه است، جواب نامه‌ها را هم داد؛ اما گفت این کیسه‌ها دیگر به درد من نمی‌خورد، من دست به این پول‌ها نمی‌گذارم، قبولش نمی‌کنم. بترسید از آن روزی که امام زمان (عج الله فرجه) اعمال ما را قبول نکند.

[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: امام زمان]