به روح تمام انبیاء، من یک وقت یک جایی بودم عده‌ای بودند که به من اطمینان داشتند. بچه‌هایشان را آنجا می‌آوردند. من یک روز نشستم، بنا کردم زار، زار گریه کردن. گفتم: ای خدا، من شهادت می‌دهم اگر من خیانت کنم از ابن ملجم بدتر هستم. این الان آمده بچه‌اش را در اختیار من گذاشته است. بعضی‌ها من را می‌بردند و سر سفره خانواده‌شان می‌گذاشتند. از اولش من می‌چندیدم تا آخرش. مبادا چیزی شود. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند. گفت: مگر آدم یک ترک اولی نکرد، چهل سال گریه گرد. چرا بیدار نمی‌شوید؟ یک ترک اولی کرد. یک ذره تزلزل در ولایت داشت. ما که اصلاً ولایت را قبول نداریم. من از اولش روی همین مبنا قدم زدم. گفتم: خب، من یک گناه کردم، چهل سال هم گریه کردم، یکی دیگر هشتاد سال. آن هم اگر خدا آمرزیدم. تصمیم گرفتم گناه نکنم. گفتم اگر به قیمت جانم طی شود، گناه نکنم، چیز حرام هم نخورم. من نمی‌خواهم بگویم؛ خدا انسان را نگه می‌دارد.
من به دینم، از اول عمرم نگاه به زن مردم نکردم. تا حتی به محرم خودم درست نگاه نمی‌کنم. به این‌ها که محرمند؛ یعنی بچه‌های داداشم، عروسم. می‌گویم: ملک من نیستند. من به ملک خودم نگاه می‌کنم. آدم باید تمرین کند. قربانتان بروم، باید تمرین بکنید.

[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: نور ولایت]