حالا اینها وارد شدند و زینب (علیها السلام) می‌خواهد دستور امام حسین (علیه السلام) را عمل کند. شروع به خطبه خواندن کرد، به طوری شد که آن‌هایی که به تماشا آمده بودند، همه گریه می‌کردند. زینب (علیها السلام) نفرین کرد و فرمود: خدا چشمتان را در دنیا و آخرت گریان کند، مردهای شما حسین مرا شهید کردند، حالا جشن می‌گیرید و می‌خندید؟! خبر به ابن زیاد دادند که اگر خطبه زینب طولانی شود، همین جا مردم شورش می‌کنند. ابن زیاد گفت: زینب خیلی علاقه به حسینش دارد، سر حسین را جلویش ببرید. از حالا به بعد سر امام حسین (علیه السلام) را به نیزه زدند. … حالا دیگر زینب ناراحت شد، تا سر امام حسین (علیه السلام) را دید، فرمود: حسین جان، تو که با ما مهربان بودی/ چرا به خانه خولی رفتی به مهمانی؟ / کی به جراحات سر تو خاکستر پاشیده؟ (آخر، سر را که در تنور گذاشته بودند، کمی خاکستر رویش باقی مانده بود)

[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: وقایع عاشورا]