صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: شب عاشورا
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
امشبی را شَه دین در حرمش مهمان است | عصر فردا بدنش زیر سُم اسبان است | |
مَکُن ای صبح طلوع! | مَکُن ای صبح طلوع! |
حالا شبعاشورا شد، امامحسین (علیهالسلام) ابنسعد را خواست، وقتی آمد، به او فرمود: یابنالسعد! آیا مرا میشناسی؟ گفت: آره! فرمود: من چهکسی هستم؟ گفت: تو پسر پیغمبر هستی، مادرت زهراست، پدرت علی است، تو امامی و واجبالاطاعة هستی. فرمود: چرا از من اطاعت نمیکنی؟ گفت: بهخاطر رسیدن به مُلک ری. آقا امامحسین (علیهالسلام) به او فرمود که من خانه به تو میدهم اینجور. گفت: نه! آخرش به امامحسین (علیهالسلام) گفت که خب یکشب وقت به ما بده! ابنسعد یکشب وقت گرفت و گفت: حسین را میکشیم و مِنبعد هم توبه میکنیم و به مُلک ری میرسیم، توبه هم کردیم. آخر ای مرد کافر! حسینکشی که توبه ندارد! حالا یزید متوجّه شد، هزار سوار به شمر داد و گفت: برو! اگر ابنسعد اینکار را نمیکند، نمایندگی لشکر را از او بگیر! اینها هیجان کردند، گفت: اینکار را میکنم، لشکر هیجان کردند. یکوقت حضرتزینب (علیهاالسلام) گفت که برادر! لشکر دارد رُو به خیمهها میآید و هیجان کردند. حالا ببین امامحسین (علیهالسلام) چه میگوید؟!
ابنسعد یک قوم و خویشی با آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داشت، همینطور صدا میزد: ابوالفضل! ای عَشیره ما! من از طرف ابنزیاد اماننامه برایت آوردهام، تو ایمن هستی. عباس! بیا برو کنار! بچّههایت را هم بردار و برو! هیچکس به تو کاری ندارد. آقا امامحسین (علیهالسلام) گفت: ابوالفضلجان! هر چند فاسق است، برو به حرفش گوش بده! آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت: خدا لعنت کند تو را با آن کسیکه این اماننامه را نوشتهاست! آیا من از برادرم حسین (علیهالسلام) دست بردارم؟! آیا شما دست از علی (علیهالسلام) و بچّههای علی (علیهالسلام) برنداشتید که دنبال خلق میروید؟! شما بیاماننامه میروید! کدامتان نرفتید؟! کجا به مجلسهای تعریفی میروید؟! بههیچ دردی هم نمیخورید! دینتان را از دست دادید! ما در آخرالزمان دینمان را میفروشیم که حضرت میفرماید بیدین از دنیا میروید! [۱]
امامحسین (علیهالسلام) گفتوگوی آقا ابوالفضل (علیهالسلام) با ابنسعد را شنید. فرمود: عباسجان! جانم به فدایت! گفت: برادر! چه میخواهی؟ فرمود: ببین ابنسعد امشب به ما وقت میدهد؟ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نزد ابنسعد آمد و گفت: یکشب به برادرم وقت بدهید! در میان لشکر ابنزیاد همهمهای افتاد؛ چون عدّهای در بین لشکر بودند که میخواستند جنگ خاتمه پیدا کند، هم به مقامی برسند و هم صلح شود؛ نمیخواستند امامحسین (علیهالسلام) کشتهشود؛ بهخاطر همین گفتند: ما که مثل حلقه انگشتر دور حسین را گرفتهایم، مگر یهودی و نصرانی از ما یکشب وقت میخواهد؟! یکشب به او وقت بدهید! شاید فردا بیعت کند؛ بهخاطر همین به امامحسین (علیهالسلام) یکشب وقت دادند. [۲]
ای کسیکه میگویی امامحسین (علیهالسلام) یکشب وقت خواست، تا توبه کند! مگر حجّتخدا گناه کرده که توبه کند؟! اگر امامحسین (علیهالسلام) یکشب وقت خواست، بهفکر حُرّ است؛ میخواهد او را طرف خودش بیاورد؛ چونکه وقتی به او گفت: مادرت به عزایت بنشیند! حُرّ گفت: چون مادرت زهراست، جوابت را نمیدهم. حالا که حضرتزهرا (علیهاالسلام) را احترام کرد، اسمش را نیاورد و حیا کرد؛ امام میخواهد از او سپاسگزاری کند و او را بهشتی کند. [۳]
عزیزان من! امشب امامحسین (علیهالسلام) بهفکر شماست، ظاهر یکحرفی است، نگاه به باطن شما میکند. همانطور که نگاه به باطن حُرّ کرد و دید میخواهد هلمِنناصرش را لبّیک بگوید، گفت: عباسجان! از ابنسعد بخواه که امشب یک فُرجهای به ما بدهد! رفقایعزیز! کاری کنید که امامحسین (علیهالسلام) شما را طرف خودش بیاورد. بیایید دعوت امامحسین (علیهالسلام) را لبّیک بگویید، لبّیکِ شما ایناست که پیرو خلق نباشید! حُرّ پیرو خلق بود، پیرو امر شد، شما هم پیرو امر امامزمان (عجلاللهفرجه) باشید. [۴]
شبعاشورا امامحسین (علیهالسلام) حجّت را بر همه تمام کرد و صدا زد: من بیعتم را از روی شما برداشتم، فردا تمام ما کشته خواهیم شد؛ تا حتّی طفل شیرخوارم، علیاصغر شهید خواهد شد؛ همه فوجفوج رفتند، عدّه کمی ماندند. حالا امامحسین (علیهالسلام) گفت: عباسجان! تو هم اگر میخواهی بروی، دست خواهرانت را بگیر و برو! گفت: عزیز من! حسینجان! من جواب مردم را چه بدهم؟! بگویند برادرش را گذاشت و آمد! دنیا بعد از تو، دیگر برای من دنیا نیست؛ زندگیِ بعد از تو را نمیخواهم. برادر! من نمیخواهم مدینه را بیتو ببینم. من جانم، دینم فدای توست، تو امامزمانِ من هستی، تو جان و دینِ من هستی. من کجا بروم؟! هر کدام از اصحاب بلند شدند. بعضیها گفتند: هفتاد دفعه کشتهشویم و زندهشویم، باز جانمان را فدایت میکنیم. یکیدیگر گفت: حسینجان! گرگهای بیابان ما را بخورد، اگر دست از تو برداریم. حالا که اطاعت کردند، یکدفعه امامحسین (علیهالسلام) امر کرد، نگاه کنند. نگاه کردند و دیدند که هر نفری از آنها را یک حوریه دارد دعوت میکند. باز هم اینها قانع نبودند. سر به زیر انداختند. امامحسین (علیهالسلام) دید که اینها خیلی خوشحال نشدند. گفتند: حسینجان! ما تو را میخواهیم. آقا امامحسین (علیهالسلام) یک نظری کرد، دیدند امامحسین (علیهالسلام) جلو است و اینها هم پشتسر امامحسین (علیهالسلام) هستند. ببین اینها به کجا رسیدند؟ [۵]
امامحسین (علیهالسلام) امر کرد: اصحاب چاهی زدند، همه غسل کردند و آب خوردند، بعد دورِ خیمهها خندق کَندند و دستور داد: هیزم آوردند و آتش زدند؛ مبادا لشکر ابنزیاد رُو به خیمهها بیایند. امامحسین (علیهالسلام) تا صبح همه تیغها را کَند؛ یکروایت داریم که عجیب است، میگوید: اگر شما یک بوته تیغ بِکَنی، اهلبهشت میشوی. چرا امامحسین (علیهالسلام) همه تیغها را از آن حدود کَند؟ گفت: بچّههای من اینجا توی این تیغها میآیند. من این روایتش را از یک آقایی که خیلی چیز بود، شنیدم؛ میگفت: اگر یکنفر مَثلاً از یک جاییکه راه مسلمانهاست، یک بوته تیغ بِکَند، این شبیه آقا امامحسین (علیهالسلام) میشود و خدا آنشخص را میآمرزد. روایت داریم که در شبعاشورا، لشکر ابنزیاد اینقدر خدا خدا میکردند که صدایشان تا آسمان میرفت. صدازدنِ خدا بدون علی (علیهالسلام)، خدا میگوید گمشو! من به تو میگویم امرم را اطاعتکن! تو امرم را زیر پا گذاشتی و حسینم را زیر سُم اسب کردی! حالا خدا میگویی؟! عزیزان من! این علیعلی گفتنها لقلقله لسان است؛ اگر علی (علیهالسلام) گفتید، باید امرش را اطاعت کنید؛ تا علی (علیهالسلام) در قلبتان کاشته شود! [۶]
خدا رحمت کند علمای سابق را! میگفتند:
شب عاشوراست | کربلا غوغاست |
همه گریه میکردند، چه نَفَسهایی داشتند! اما اهل دنیا نبودند. [۷]
گریه تمام خلقت برای امامحسین در شب عاشورا[۸]
شب عاشورا حرّ گفت: ابنسعد! تو واقعاً حسین را میکشی؟ ابنسعد گفت: اولین تیری که صبح به حسین بزند، من هستم؛ چون ما یک شب به حسین وقت دادیم که بیاید و بیعت کند. [۹] حالا آن شبی که امام حسین (علیهالسلام) شبِ آخر بود، با علم امامتش نگاه کرد، دید آنهایی که دنبالش آمدهاند، روی یک فکرهایی آمدهاند، گفت: بیایید! همه آمدند. گفت: من بیعتم را از روی شماها برداشتم، هر کسی میخواهد برود، برود. [۱۰] همه کشته میشویم، هر کسی بماند فردا شهید میشود؛ تمام رفتند.
اینها آمادگی حضور امام را داشتند، اما آمادگی که جانشان را بدهند، نداشتند. عزیز من! تو الآن آمادگی داری بیایی زیارت امام رضا (علیهالسلام)، اما آیا آمادگی هم داری امرش را اطاعت کنی؟ یک خلقت قربان حضرت معصومه (علیهاالسلام) بشود! چقدر من ممنونش هستم! خدا میداند. اگر من یک میلیارد چشم داشتم راجع به حضرت معصومه (علیهاالسلام) کور بودم، یک میلیارد؛ نه این دو تا چشم. گفتم: عنایت کن من بگویم به این رفقا، گفت: زیارت میکنند قبر ما را، اطاعت نمیکنند امر ما را؛ امر آمادگی است. اینها همه فوجفوج فرصت به دست گرفتند و رفتند. چرا همه رفتند؟ عزیز من! قربانت بروم، تو هنوز توجّه نداری آمادگی یعنی چه که آماده نیستی! حالا اینها که ماندند، آمادگی داشتند که ماندند. مگر امام زمان (عجلاللهفرجه) دست برمیدارد از کسانیکه حمایت از جدّش کردند؟ تو هم الآن باید حمایت کنی. [۱۱]
حالا آنها هم هر کسیکه از کربلا خارج میشد، جلویش را نمیگرفتند؛ اما جلوی داخل شدن به کربلا را میگرفتند، آقا که شما باشی! یک دفعه امّکلثوم (علیهاالسلام) آمد و گفت: خواهر! همه رفتند، برادرمان را تنها گذاشتند. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) شنید، آمد و گفت: خواهر! فردا دَیّاری را از اینها باقی نمیگذارم. آقا علیاکبر (علیهالسلام) به میمنه بزند، من هم به میسره میزنم، همه اینها را از روی زمین جمع میکنم. میتوانست بکند؛ چرا؟ شجاعت یک چیزی است، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) ارادة الله بود، اراده میکرد اینها نابود میشدند.
خدا رحمت کند حاج شیخ عباس را، گفت: من این روایت را دیده بودم، خیلی به من نمیچسبید که مگر آسمان شخص است که گریه کند؟! میخواهیم بفهمیم، ما نفهمیدیم! گفت: ما شب عاشورا نجف بودیم، عبا و عمّامهمان و اینها را، همه را شُستیم و روی رِجّه [یعنی طناب] انداختیم، یک چیزهای سفیدی روی این انداختیم. فردایش دیدم لکّه خون به آن است. این خون را ملائکه میآورند به این عمّامه میزنند و میگویند عباس! این را ببین! حالا ممکن است که این خون آسمان یک جای دیگر بچکد؛ اما وقتی میخواهد بفهمد، آن خون را مَلَک میآورد در آنجا نازل میکند، میگوید: عباس! ببین درست است؛ پس آسمان خون گریه میکند.
ریگ هر وقت برمیداشتند زیرش خون بود، درخت گریه میکند. حالا هم هست، عاشورا یک درختی است در قزوین که خون گریه میکند. تمام اینها گریه میکنند، عرش خدا گریه میکند، جهنّم گریه میکند، زمین گریه میکند، بهشت گریه میکند، فردوس گریه میکند. اصلاً چیزی نیست توی تمام خلقتها که گریه نکند، اینها همه ارتباط دارند. تو چرا ارتباطت را قطع میکنی، میروی این کارها را میکنی؟ چه مسلمانی هستی؟ بترس از خدا! چهار روز دیگر پیر میشوی، تو خیال کردی همیشه تنت ساز است «أفلا یَشکرون» میگویی [شکر نمیکنی]. [۱۲]
حالا امام حسین (علیهالسلام) میدانست که وقتی اسب بیصاحبش میآید، همه این بچّهها پابرهنه از توی خیمهها بیرون میزنند، آمده تیغها را میکَند مبادا به پای بچّههایش برود. آقاجان! من میخواهم به تو بگویم: فلانی! شنیدم تو دیشب آنجا با بچّهات که به کشورهای خارجی رفته صحبت کردی، خدا بچّهات را به تو ببخشد! همه شما را به امام زمان (عجلاللهفرجه) ببخشد! آخر فلانی! کربلا که نزدیکتر بود. آخ! چرا تو با امام حسین (علیهالسلام) صحبت نکردی؟! چرا التماس نکردی و بگویی: حسینجان! بیایم کمک خندقت کُنَم؟! چرا نگفتی من بیایم تیغها را بِکَنم؟! با بچّهات ارتباط داشتی؟! گفتم خدا شما را ببخشد! اما چرا؟! این کربلا که نزدیکتر بود، چرا با آن ارتباط برقرار نکردی؟! چرا ناموس تو ارتباط با زینب (علیهاالسلام) برقرار نکرد؟! میگفت: زینبجان! من بیایم آنجا کمکت کنم. کجاییم ما؟! [۱۰]
من یک داستانی برایتان بگویم، گفتم که شب عاشورا یک عابدی روی کوهی بود، میدید سالی یک دفعه همه حیوانات جنگل، از جنگل آن طرفتر میآیند، مثلاً گرگ میآید، شکار هم میآید، بَبر هم میآید، همه حیوانات میآیند، اینها انگار گریه میکنند، چیز نمیخورند. آن عابد گفت که من نمیدانم از زمانیکه از شهر بیرون آمدم، حساب کردم که آن روز که این حیوانها میآیند، شب عاشوراست. گفتم: عزیزان من! قربانتان بروم! ما از حیوان کمتر هستیم؟! این حیوانها شب عاشورا میآیند، ضدّ و نقیض به هم کار ندارند، برای امام حسین (علیهالسلام) گریه میکنند.
این عاشورا در حیوانات اثر کرده، عجیب این است: حیوانات اینجا که میآیند، انگار کن که روی پرتوی ولایت هستند، سگ میآید، شُغال میآید، روباه میآید، کار به هم ندارند. ما روایت داریم: وقتی امام زمان (عجلاللهفرجه) میآید، بهترین دختر زیبا تشت طلا روی سرش باشد، از مغرب به مشرق، از مشرق به مغرب برود، کسی کاری به او ندارد. شب عاشورا هم همین است، حیوانات کار به هم ندارند، تا صبح میگفت که این حیوانات بودند، بعد آن شکار از آنطرف و آن گرگ از اینطرف میرفت. توجّه فرمودید؟! اما عزیزان من! شب عاشورا اینجوری است: عاشورا در قلوب خلقت اثر دارد، چرا توجّه نمیکنید؟! چرا نگاه به تلویزیون میکنید؟ [۱۳]
زمانی انگلیسها عراق را گرفتند و آقای کاشانی و روحانی و چند نفر دیگر را به عنوان تبعید به خارج بردند. ایشان نقل میکرد: شبی دیدیم که از بیشتر فرنگ صدای حسین حسین میآید؛ آنوقت متوجّه شدیم که آن شب، شب عاشوراست. اگر شما گوش شنوا داشته باشید، ملائکه آسمان هم شب عاشورا حسین حسین میگویند. همه ملائکه منتظر رجعتاند که احقاق حقّ شود و تا آن زمان این ندا را سر میدهند؛ اما بعضی خلق خلق میگویند، زمان عمر و ابابکر همینطور بود! [۱۴]
ارجاعات
فرمایش منتخب: آقا ابوالفضل
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
آقا ابوالفضل (علیهالسلام) خیلی مقام دارد! از امام صادق (علیهالسلام) سؤال کردند: مقام سلمان که پیامبر اکرم (صلیاللهعلیهوآله) دربارهاش فرمود «سلمانُ مِنّا أهلالبیت» بالاتر است یا مقام آقا ابوالفضل (علیهالسلام)؟ حضرت فرمود: عمویم عباس (علیهالسلام) سلمان خلقکُن است. موقعیکه طناب گردن امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) انداختند، سلمان یک لحظه به ذهنش خطور کرد: علی (علیهالسلام) که لنگر زمین و آسمان است، چرا او را با طناب به طرف مسجد میکِشند؟! به خاطر همین گردنش زخم شد؛ اما آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در روز عاشورا فرمود:
افتاده است ای لشکر! دست یمینم | تا زندهام ای لشکر! حامی دینم |
دینم حسین (علیهالسلام) است.
آقا ابوالفضل (علیهالسلام) اتّصال به دین شد، روح شد. از کجا به این مقام رسید؟ دستهایش را در راه برادرش، امام حسین (علیهالسلام) داد، سلمان که نداد، سلمان آدم خوبی بود، مطیع بود. امر اطاعت کردن و تسلیمیّت خوب است؛ اما جان فداکردن خیلی بالاتر است! سلمان به مرگ طبیعی از دنیا رفت؛ هر چند آقا امیرالمؤمنین (علیهالسلام) به او نماز خواند و او را دفن کرد؛ اما آقا ابوالفضل (علیهالسلام) جانش را با تمام قدرتش در راه امام حسین (علیهالسلام) فدا کرد؛ آنوقت جانپرور شد و هر نَفَسش افضل از عبادت ثقلین شد؛ یعنی شبیه پدرش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) شد؛ چون دفاع از برادرش حسین (علیهالسلام) کرد. ببین وقتیکه شما دفاع از ولایت کنید، مقامتان تا کجا بالا میرود! تمام درجهای که آقا ابوالفضل (علیهالسلام) دارد، به واسطه برادرش امام حسین (علیهالسلام) است. امام صادق (علیهالسلام) هم میفرماید: درجهای که عمویم عباس (علیهالسلام) در بین شهدا دارد، هیچ شهیدی از اوّل تا آخر خلقت ندارد. [۱۵]
چرا اینقدر آقا ابوالفضل (علیهالسلام)، برادرش امام حسین (علیهالسلام) را احترام میکرد؟ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) امام حسین (علیهالسلام) را نه اینکه به برادری بشناسد و احترام کند، امام را اینطور میشناخت که در تمام خلقت بوده. من آن سفری که به کربلا رفتم، خودم دیدم، مثل سربازی که از یک تیمسار اطاعت میکند، آقا ابوالفضل در تمام موقعیّتش همینطور نسبت به برادرش ادب داشت. اگر حرّ دقیقهای ادب کرد، آقا ابوالفضل تمام موهای بدنش راجع به امام حسین (علیهالسلام) ادب بود. همیشه به او میگفت آقاجان! مولاجان! یک دفعه نگفت برادر! فقط یکجا گفت برادر! آنهم موقعیکه داشت از اسب به زمین میافتاد، زهرای عزیز (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! آنوقت گفت برادر! برادرت را دریاب! [۱۶] حالا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) مَشک را پُر از آب کرد، فقط میخواست آن را به خیمه برساند. آنجا نخلستان بود، ظالمی پشت درختی پنهان شده بود، با شمشیر زد و دست آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را قطع کرد، دستش را برداشت و بوسید، با آن نجوا کرد و گفت:
ای دست! تو از من با وفاتر بودی | شدی فدای شاه شهیدان |
آقا ابوالفضل (علیهالسلام) دستی که در راه برادرش حسین (علیهالسلام) دادهاست را میبوسد. ظالمی دست دیگرش را قطع کرد. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت:
تیر به چشمم بزنید! به مشک آبم نزنید | دادم به سکینه وعده آب |
وقتی تیر به مَشک زدند و آبها روی زمین ریخت؛ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در ظاهر امیدش ناامید شد. خدا حرمله را لعنت کند! تیری به چشمش زد؛ روایت داریم: این تیر را با زانویش درآورد. حالا ظالمی دیگر عمود آهنین به فرقش زد؛ توان ظاهریاش تمام شد. تا میخواست از اسب به زمین بیفتد، زهرای عزیز (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت.
این روضه را اُمّالبنین میخواند، میگوید: عباسجان! عزیز من! من باور نمیکردم که دستانت را قطع کنند! باور نمیکردم که فرق تو را بشکافند! اما یقین کردم که دست نداشتی تا حمایت کنی؛ وگرنه چه کسی میتوانست عمود آهنین به فرق تو بزند؟!
امام حسین (علیهالسلام) همه شهدا را به خیمه بُرد، تمام شهداء پابین پایِ امام در ظاهر دفن هستند. زمان قدیم مردم برای زیارت، به پایین پای امام نمیآمدند، احترام میکردند؛ اما آنسال که به کربلا رفتم، دیدم سَبک عوض شده و دور ضریح میگردند. وقتی امام حسین (علیهالسلام) بالای سرِ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) آمد، حرفی به او زد. گفت: برادرجان! یک وصیّت دارم: مرا به خیمه مَبر! اگر مرا به خیمه ببری و سکینه مرا به این حال ببیند؛ تا آخر عمرش ناراحت است و خجالت میکشد؛ گریه میکند و میگوید: من مَشک را به دست عمویم دادم، کاش نداده بودم. من یک وقت یک چیزی میخواهم، به این بچّهها یا رفقا نمیگویم بروید آن را برایم بخرید! تا بتوانم نمیگویم. میگویم مبادا به اینشخص بگویم برو آنرا بخر و در راه حوادثی به او بخورد. به آنها میگویم هر وقت از خانهتان به اینجا میآیید برایم بخرید و بیاورید! من که قطرهای از ولایت آقا را دارم، اینجوری هستم؛ پس آقا ابوالفضل (علیهالسلام) درست گفته؛ بشر نباید همیشه امر کند.
اگر امام حسین (علیهالسلام) آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را به خیمه میبُرد، او را با سایر شهدا دفن میکردند؛ اما همانجا او را دفن کرد. به خاطر همین مقامش بالا رفت، حالا شما هم امام حسین (علیهالسلام) و هم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را زیارت میکنید؛ اما بفهمید چه میخواهید؟ وقتی امام حسین (علیهالسلام) به خیمه برگشت، سکینه گفت: پدرجان! از عمویم عباس چهخبر؟ گفت: عزیزم! عمویت را کُشتند! امام حسین (علیهالسلام) عمودِ خیمه آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را پایین انداخت؛ یعنی این خیمه دیگر صاحب ندارد. به قول من گفت: عباسجان! وقتی تو در ظاهر بودی، لشکر خواب نداشت، اهلبیتم بهواسطه تو خواب آرام داشتند، میگفتند عمویمان دور خیمهها میگردد؛ اما امشب همه اهلبیتم گریان و ناراحتند، خواب و آرامش ندارند. برادر! آنهایی که از ترس تو خوابشان نمیبُرد، امشب خوابشان میبَرد. آقا امام حسین (علیهالسلام) در ظاهر و باطن، برادرش آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را دعا کرد. [۱۷]
روضه آقا اباالفضل[۱۸]
شب عاشورا امام حسین (علیهالسلام) فرمود که فردا ما کشته میشویم؛ تا حتّی طفل شیرخوارم علیاصغر (علیهالسلام) شهید میشود، هر کسی میخواهد برود، برود. فوج فوج رفتند. وقتی اینها رفتند، امّکلثوم در بغل حضرت زینب (علیهاالسلام) دوید و گفت: خواهر! همه رفتند. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) فهمید و گفت: خواهرجان! وحشت نکن! فردا دَیّاری باقی نمیگذارم، علیاکبر (علیهالسلام) به میمنه میزند و من به میسره. آنها را میکُشت؛ چونکه آقا ابوالفضل (علیهالسلام) ارادة الله بود، کاری میکرد که همه اینها از بین میرفتند. امام حسین (علیهالسلام) این حرف را شنید، دید اگر صبح بشود، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) این کار را خواهد کرد، از آن طرف هم آقا رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) گفته خدا میخواهد شما را کُشته ببیند. حالا امام حسین (علیهالسلام) شمشیر آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را به زانویش زد و آن را شکست. دید آن عهدی که با خدا دارد، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) خیلی به آن توجّه ندارد که باید امام حسین (علیهالسلام) به آن عهدش عمل کند؛ یعنی اگر اینجوری بشود، مثل یک جنگی است و امام حسین (علیهالسلام) پیروز شد، این نیست. جدّش گفته: حسینجان! خدا میخواهد تو را کُشته ببیند، به مادرش زهرا (علیهاالسلام) گفته که این حسین (علیهالسلام) شفیع امّت من است، دین من بقایش با حسین (علیهالسلام) است؛ وگرنه دین مرا از بین میبرند، پس اینها یک پیشبینیهایی است که از قبل شده است. حالا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت: برادر! سینه من تنگ شده، من دیگر بیاکبر و قاسم نمیخواهم اصلاً روی زمین باشم. برادر! بده اجازه جنگ! امام حسین (علیهالسلام) حسابهایش را کرد و فرمود: عباسجان! این بچّهها تشنهاند، برو برای اینها آب بیاور! تا سکینه دید حرف آب است، دوید و یک مَشک آورد، گفت: عموجان! من تشنهام، (آخَر از هفتم محرّم اینها آب را به روی لشکر امام بسته بودند.) حالا مَشک را به عمویش داد و گفت: برو آب بیاور! اگر به قیمت جان آب میدهند، من جان میدهم. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) مَشک را برداشت، به گردنش انداخت، رفت آب بیاورد. چهار هزار تیرانداز، همه از برق شمشیر آقا ابوالفضل (علیهالسلام) فرار کردند؛ چونکه شجاعت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را میدانستند؛ اما نامردی کردند. وقتی در شریعه رفت، حرفم سر ایناست: مُشتش را در آب زد، حضرت عباس (علیهالسلام) تشنه است، گفت: عباس! تو میخواهی زنده باشی و برادرت تشنه! معلوم میشود که سوزش تشنگی یک جوری بوده که اینها میخواستند جان بدهند. تا آب را روی آب ریخت، اسب ادبشده آب نخورد، آن حیوان هم مثل ذوالجناح بود. اسبی که آقا ابوالفضل (علیهالسلام) رویش نشسته است، تصرّف ولایت به او شده، اسب هم آب نخورد. خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گفت: عباس مُشتش را زیر آب زد و ملچ ملچ کرد، اسب هم بنا کرد به آب خوردن. حالا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) مَشک را پُر از آب کرده، همه چیزش این است که آن را به خیمه برساند، آنجا نخلستان بود، یک ظالمی پشت درخت قایم [پنهان] شده بود، با شمشیر زد و دست آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را قطع کرد. حالا چهکار کرد؟ خدا آقای فلسفی را رحمت کند! یک وقت در مشهد این روضه را خواند. گفت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) دستش را برداشت، گفت:
ای لشکر! افتاده است دست یمینم | تا زندهام ای لشکر! حامی دینم |
دینم حسین (علیهالسلام) است. دستش را برداشت، بوسید و گفت: ای دست! تو از من باوفاتر بودی و شدی فدای شاه شهیدان! آقا ابوالفضل (علیهالسلام) دستی که در راه برادرش حسین (علیهالسلام) داده را میبوسد. ظالمی دیگر دست دیگرش را قطع کرد. حالا حقیقت دارد یا ندارد، حالا این [رَجَز] را میخوانند، دیگر چه اندازهای از آن درست است، من هم همان را میخوانم؛ این [رَجَز] را از روی عاطفه میگفت، نه اینکه آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میخواست تیر به چشمش بخورد، یعنی این کار را از چشم خودش مهمّتر میداند. این حرف را من میزنم، آنها نزدند. گفت:
تیر به چشمم بزنید! به مشک آبم نزنید | دادم به سکینه وعده آب |
حالا وقتی تیر به مَشکش زدند، آبها روی زمین ریخت. آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در ظاهر امیدش ناامید شد. تا اینکه خدا لعنت کند حرمله را! تیری به چشم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) زد. روایت داریم: این تیر را با زانویش در آورد. حالا یک ظالمی از پشت سر عمودی به فرق عباس (علیهالسلام) زد، دیگه توان ظاهریاش تمام شد. تا میخواست از روی اسب بیفتد، زهرای عزیز (علیهاالسلام) او را در بغلش گرفت. آخَر من به شما بگویم: هم زهرا (علیهاالسلام) کربلا بوده، هم علی (علیهالسلام) بوده و هم پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله)؛ اما اینها در ظاهر اجازه دفاع نداشتند. وقتی حضرت زهرا (علیهاالسلام) او را در بغل گرفت و فرمود: پسرم! (عزیز من! همیشه ادب را مراعات کنید! در تمام مدّت عمر، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) به برادرش نگفت برادر! میگفت: چونکه من از زهرا (علیهاالسلام) نیستم، از امّالبنین هستم، امام حسن (علیهالسلام) باید به تو برادر بگوید! من لیاقت برادری ندارم. میگفت آقاجان! سَرور من! حسینجان! کی میشود جانم را فدایت کنم؟) حالا که مادرش زهرا (علیهاالسلام) برادریش را امضا کرد، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت: برادر! برادرت را دریاب! وقتی امام حسین (علیهالسلام) بالای سرش رسید، دید چه برادری؟! دستانش جدا شده، فرقش شکافته است. امام حسین (علیهالسلام) هیچ کجا این حرف را نزده، بالای سرِ آقا علیاکبر (علیهالسلام) هم نزد. سرِ بدن مطهّر آقا ابوالفضل (علیهالسلام) صدا زد: برادر! کمرم شکست. برادر! اینها چقدر امید به تو داشتند! زینب (علیهاالسلام) و امّکلثوم امیدشان ناامید شد. برادر! امیدم ناامید شد. امید حسین (علیهالسلام) این بود که این لشکر را به ولایت رهبری کند، حسین (علیهالسلام) دیگر امیدی نداشت.
امام حسین (علیهالسلام) همه شهداء را به خیمه میرساند، تمام شهداء پایین پایِ امام حسین (علیهالسلام) در ظاهر دفن هستند. زمان قدیم کسی پایین پای امام نمیآمد؛ اما وقتی به کربلا رفتم، دیدم سَبک عوض شده، دور آقا میگردند. حالا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گفت: برادرجان! یک وصیّت دارم، مرا به خیمه نَبَر! اگر مرا به خیمه ببری و سکینه مرا ببیند، تا آخر عمرش ناراحت میشود و خجالت میکشد؛ چونکه سکینه گریه میکند و میگوید: من مَشک را دادم، کاش آن را به عمویم نداده بودم؛ بهخاطر همین همان جا به ظاهر او را دفن کردند. حالا مقامش بالا رفت، هم امام حسین (علیهالسلام) و هم آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را زیارت میکنند. [۱۹]
برتری آقا اباالفضل به سایر شهدا[۲۰]
آقا فقه و اصول میگوید، کفایه هم نوشته و خوانده، حالا زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نمیرود، خدا حاج شیخ عباس را رحمت کند! گویا ایشان فرمود: بیایید به ولایت تعظیم کنیم! بیایید جلوی ولایت خم شویم! حالا میگوید چرا زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) نمیروی؟ میگوید: ایشان کفایه نخوانده است. بفرما! این کفایه است که من میگویم روح ندارد. خودش را از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) بالاتر میداند. حالا امام سجّاد (علیهالسلام) چه میگوید؟ میگوید: عمویم عباس (علیهالسلام)، علم اوّلین تا آخرین دارد. تو چه علمی داری؟ یک کفایه، علمش را خواندی. [۲۱]
باباجان! ائمه (علیهمالسلام) اگر دست به تو بزنند، تصرّف کنند، شما عالِمِ دَهر میشوی؛ آنوقت مردک در نجف دارد درس میخواند، مرجع تقلید است، فتوا داده؛ میگوید: زیارت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میآیید؟ میگوید: نمیرویم! چرا؟ ابوالفضل (علیهالسلام) کفایه نخوانده! هشتاد سال است دارد درس میخواند؛ امّا نفهمیده که اصلاً ولایت چیست؟! (میترسم یک حرفهایی از دهانم بیرون بزند!) حواسش پیش درسش بوده، در مرجعیّتش بوده، میخواهد سلام و علیک با او بکنند و دستش را ببوسند! [۲۲]
حضرت ابوالفضل (علیهالسلام) با تمام قدرتش جانش را داد. عزیز من! یک پارهوقتها میگویم: قدرت خودتان را در مقابل امر بشکنید! شبیه او بشوید! قدرتش را شکست، روایت داریم: هفتاد هزار لشکر از آقا ابوالفضل (علیهالسلام) میترسیدند؛ چونکه یک جنگی بود، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) را روانه کرد، خیلی زیاد بودند، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) در زمان پدرش، تمام آنها را پَرت و پلا کرد. از آن زمان از او میترسیدند. با تمام قدرتش ببین دارد چه کار میکند؟
حالا آقا امام صادق (علیهالسلام) فرمود: عمویم عباس (علیهالسلام)، دو بال دارد که به هر کجا بخواهد میپرد. اگر گفتید چرا دو بال دارد؟ تمام شهداء درست هستند، شهدای اُحد، شهدای کربلا؛ اما ما نداریم بگوید شهدای کربلا بال دارند. خدا یک برتری در تمام شهداء به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داده که به او پر داده است تا بپرد. یک برتری به آقا ابوالفضل (علیهالسلام) داد؛ وگرنه بهشت در اختیار آقا ابوالفضل (علیهالسلام) است.
یک نفر بود در منا، امام زمان (عجلاللهفرجه) را در عالم رؤیا دید، گفت: آقاجان! ما اینجا چه کنیم؟ چه کار کنیم که رضایت شما باشد؟ فرمود: برای عمویم عباس (علیهالسلام) گریه کن! اینجا نگفت برای امام حسین (علیهالسلام) گریه کن! فرمود: برای عمویم عباس (علیهالسلام) گریه کن! چقدر امام زمان (عجلاللهفرجه)، عباس (علیهالسلام) را میخواهد! چرا اینقدر عزیز شد؟ (من دلم میخواهد شما در این حرفها بروید! نه در حرفهای موهومی که تمام اشیاء من آتش میگیرد. باید در این حرفها بروید! در این مبناها بروید! با این مبناها نجوا کنید!) مگر محمّد بن حنفیّه برادر امام نیست، چرا اینطوری است؟ البتّه نه اینکه محمّد تکذیب باشد. محمّد، یک وقتهایی یک قدری ایراد هم میکرد. به امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، پدرش گفت: بابا! چرا همیشه ما را در جنگها روانه میکنی؟ چرا حسن و حسین (علیهماالسلام) را روانه نمیکنی؟ فرمود: عزیز من! آنها بچّه پیغمبر (صلیاللهعلیهوآله) هستند، تو بچّه من هستی.
حالا محمّد بن حنفیّه خیلی شجاع بود. یک وقت زِره آوردند، بلند بود، زِره را اینطوری کرد، پاره کرد، به او چشم [زخم] زدند. خیلی قدرت داشت، دیگر نتوانست کربلا بیاید؛ چون وقتیکه اهلبیت از کربلا میآمدند، گفت: یک تختی بگذارید من بروم جلوی اینها، عمّهام را ببینم. تختی گذاشتند. محمّد بن حنفیّه آمد، روی تخت خوابیده بود که اهلبیت آمدند. برای محمّد بن حنفیّه از این حرفها هست؛ اما محمّد بن حنفیّه کجا و ابوالفضل کجا؟! از کجا به اینجا رسید؟ از آنجایی که از ریشه دلش، تمام جانش این است که فدای حسین (علیهالسلام) بشود. جان آقا ابوالفضل (علیهالسلام) به تمام خلقت میارزد. حالا جانش را فدای برادرش کرد، میگوید:
افتادهاست ای لشکر! دست یمینم | تا زندهام ای لشکر! حامی دینم |
دینم حسین است. [۲۳]
وقتیکه در عصر عاشورا میخواستند کاروان اهلبیت امام حسین (علیهالسلام) را به سمت کوفه حرکت بدهند، حضرت زینب (علیهاالسلام) همه را سوار شترها کرد و خودش که میخواست سوار شتر شود، نگاهی به نهر علقمه کرد، گفت: برادر! عباس! کجایی؟! هر وقت من میخواستم سوار شتر شوم، تو زانویت را خم میکردی، پایم را روی زانویت میگذاشتم. حضرت زینب (علیهاالسلام) با آن معرفت و ادب برادرش نجوا میکند. بدن مبارک آقا ابوالفضل (علیهالسلام) تکان خورد؛ اما زینب (علیهاالسلام) گفت: من خداحافظی میکنم. والله، اگر اراده میکرد بدن مبارک حضرت عباس (علیهالسلام) بلند میشد؛ چون ارادة الله شد. عیسی علی (علیهالسلام) میگفت و مُرده زنده میکرد؛ این چطور نمیتواند؟! [۲۴]
امام حسین (علیهالسلام) تا لحظه آخر میفرمود: «إالهی رضاً برضائک، تسلیماً لأمرک» هفتاد هزار لشکر را نمیدید، خدا را میدید. خدا گفت چه؟ گفت: «یا ثار الله و ابن ثاره» ای خون من! خدا به هیچ کس نگفته؛ تاحتّی به انبیاء هم نگفته؛ به حسین (علیهالسلام) گفته ای خون من! کجا میروید؟ چه کار میکنید؟ (در روایت میفرماید: اگر گریهتان نمیآید، تباکی کنید؛ یعنی هماهنگ شوید با گریهکنندگان بر امام حسین (علیهالسلام)!) آخر حسین که دیگر اکبر ندارد! اصغر ندارد. حسین (علیهالسلام) دیگر کسی را ندارد! یا اصغرا! یا اکبرا! یا برادر عباسجان!
امام حسین (علیهالسلام) اینها را، همه را یاد میکند. آخ! صدا زد: عباس! ای حامی خیمههای من، عباس! کجا رفتی؟! عباس حامی خیمهها بود، شب که میشد دور خیمهها میگشت. حالا امام حسین (علیهالسلام) عباس (علیهالسلام) رفته، صدایش میزند. به تمام آیات قرآن، یک دفعه اینها تکان خوردند، اینها گفتند بلند میشویم، همه بلند شدند. امام حسین (علیهالسلام) گفت: بخوابید! بخوابید! چه خبر است؟ حالا یاد میکند عباس (علیهالسلام) را، ای حامی خیمههای رسول الله! حالا آمدند خیمههای رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) را چه کار کردند؟ غارت کردند. چه کسی کرد؟ مسلمانها! «لا إله إلّا الله» هم میگفتند! الآن زمانِ ما، بد زمانی شده! یک کاری بکنید که امام حسین (علیهالسلام) صدایتان بزند! زینب (علیهاالسلام) صدایتان بزند! زهرا (علیهاالسلام) صدایتان بزند! کجا صدایتان میزنند؟ گناه نکنید! گناه نکنید! قربانتان بروم، من دوباره تکرار میکنم: من با گناه مخالفم. [۲۵]
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل، ما را بیامرز!
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل که دستش را در راه خدا داد، خدایا! ما یک جوری بشود که ما در راه اینها باشیم، ما هم دفاع از ولایت کنیم، ما هم دفاع از حقیقت کنیم.
خدایا! به حقّ آقا ابوالفضل، ما را در این خط نگهدار! اصلاً خطی نبینیم که برویم، کسی را نبینیم که برویم. ما را در صراط مستقیم نگهدار! صراط مستقیم، صراط علی (علیهالسلام) است، صراط آقا اباالفضل (علیهالسلام) است، صراط امام حسین (علیهالسلام) است. این صراط مستقیم است. مستقیم؛ یعنی میروی به خدا میرسی. اما بیعلی (علیهالسلام) نمیرسی، بیعباس (علیهالسلام) نمیرسی. میگوید: بیا در صراط! بیا توی اینها! علی (علیهالسلام) میآید و میرساند تو را. [۲۶]
ارجاعات
فرمایش منتخب: روز تاسوعا
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
دینِ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) امامحسین (علیهالسلام) است، دستش را از حبلالمتین یعنی امامحسین (علیهالسلام) جدا نکرد؛ با اینکه ابنسعد شبعاشورا برایش اماننامه آورد و گفت طرف من بیا تا تو را از مرگ نجات دهم؛ گفت خدا لعنت کند تو را با آن کسیکه این اماننامه را نوشتهاست! حالا زهرایعزیز (علیهاالسلام) و امامحسین (علیهالسلام) از او تشکّر میکنند. درستاست که شهادتش روز عاشورا بوده؛ اما امامحسین (علیهالسلام) میخواهد برادرش را احترام کند و یکروز هم از برای او باشد. شما هم باید آقا امامحسین (علیهالسلام)، زهرایعزیز (علیهاالسلام) و آقا ابوالفضل (علیهالسلام) عضوِ بدنتان باشند؛ آنوقت آتشجهنّم شما را نمیسوزاند. من همینطور هستم، ائمهطاهرین (علیهمالسلام) عضو من هستند. بعضی وقتها اینقدر بیتاب میشوم که میگویم دیگر از دنیا رفتم!
رفقایعزیز! بیایید روز تاسوعا یکنفر را خوشحال کنید؛ تا آقا ابوالفضل (علیهالسلام) خوشحال شود؛ اما ما چهکار میکنیم؟! چرا میگوید در آخرالزمان بیدین از دنیا میروید؟ چون دستتان از حبلالمتین قطع است و احکام را اطاعت نمیکنید. شما باید بیتوتهشب داشتهباشید؛ بگویید: حسینجان! زهراجان! ابوالفضلجان! قربانتان بروم، دست ما را بگیرید! اما شما میگویید: تلویزیون! ویدیو! ماهواره! دست ما را بگیرید! آنوقت دستتان را میگیرد و توی جهنّم میبرد! شما خودتان را از حبلالمتین جدا کردید و اینهمه گرفتار شدید! زندگی که اینقدر گرفتاری ندارد.
عزیزان من! بیایید روز تاسوعا تصفیه شوید، آقا ابوالفضل (علیهالسلام) گذشتش خیلی زیاد است! با او شرط کنید که این کارهایی که قبلاً میکردیم را دیگر نمیکنیم. بیایید امروز توبه کنیم تا دستمان به حبلالمتین برسد که اتّصال به ماوراست؛ اتّصال به خدا، علی (علیهالسلام) و زهراست. با آقا ابوالفضل (علیهالسلام) تجدیدنظر کنید که آقاجان! نظرهای ما بیخود است؛ ما مثل تو باشیم و امامحسین (علیهالسلام) را بشناسیم. خدایا! ما نفهمیدیم و نمیفهمیم! به حقّ آقا ابوالفضل (علیهالسلام) از سرِ گناهان گذشته ما و گذشتگان ما بگذر! ما را عفو کن!
امامحسین (علیهالسلام) ابنسعد را خواست و فرمود: یابنسعد! آیا مرا میشناسی؟ گفت: آری! تو پسر پیامبر هستی، مادرتزهرا و پدرت علی است، آیهتطهیر درباره شما پنجتن نازلشده، تو امام واجبالاطاعة هستی. فرمود: پس چرا مرا اطاعت نمیکنی و میخواهی بکُشی؟ گفت: من خیلی محبّت مُلکِ ری را دارم، ابنزیاد بهمن وعده حکومتری را دادهاست. امام فرمود: برگرد! خیر نمیبینی، از گندمش هم نمیخوری! گفت: به جویش قناعت میکنم. امامحسین (علیهالسلام) فرمود: کشتنِ من برای تو میمنت ندارد، اگر خانه و مال میخواهی، به تو میدهم و ضمانتت را در بهشت میکنم. گفت: نه! فقط یکشب بهمن وقت بده تا فکر کنم. ابنسعد از آیهتوبه استفاده کرد و پیش خودش گفت حسین را میکُشم و به حکومتری میرسم، اگر قیامتی هم بود، توبه میکنم. حضرت فرمود: امیدوارم که از گندمش هم نخوری. ای مرد نادان! آیا حسینکُشی توبه دارد؟! آیهتوبه برای کسی است که نمیفهمد و گناه میکند، خدا راه را برای گنهکاران باز گذاشته، میگوید خوشم میآید که از گناهتان برگردید.
امامحسین (علیهالسلام) به شمر گفت: آیا نمیخواهی که جدّم رسولالله (صلیاللهعلیهوآله) و مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعتت را بکنند؟ گفت: نه! امام فرمود: مال میخواهی که به تو بدهم؟ گفت: من یک درهم یزید را به پدر و مادرت صلح نمیکنم؛ پس اینکه خدا میگوید ولایت را زیر عرش خودم خلق کردم؛ اما تقسیمبندی است، به هر کسیکه بخواهم میدهم؛ درستاست. ممکناست که در قلب شما خطور کند که خدا خودش بهمن ندادهاست؛ اما در جواب میگویم تو خودت نخواستهای. مگر خدا نمیگوید اگر بخواهی، هدایتت میکنم؟!
مثل اصحاب امامحسین (علیهالسلام) که امر امامشان را اطاعت کردند، هنوز جانشان را فدای امامحسین (علیهالسلام) نکرده، جایشان را نشانشان داد؛ یکدفعه امام به اصحابش امر کرد: نگاه کنید! نگاه کردند و دیدند هر نفری از آنها را یک حوریه دارد دعوت میکند، باز هم اینها قانع نبودند؛ سرهایشان را زیر انداختند. امام به علم امامت متوجه شد که اینها خیلی خوشحال نشدند؛ گفتند: حسینجان! ما تو را میخواهیم. امام یک نظری کرد، دیدند امامحسین (علیهالسلام) دارد میرود، اینها هم دنبالش هستند؛ وقتی دیدند اتّصال هستند، خوشحال شدند.
ما هر سال یک گوسفند میخریدیم برای تاسوعا آبگوشت میکردیم. آن موقع گاز نبود و از این [ظرفهای] یکبار مصرف نبود، من هیچوقت به زنم هم تحمیل نکردم که این کار را بکن؛ چونکه خدا گفته: امر نکن! من به زنم هم ابداً امر نمیکنم، مگر بخواهد یک آب به من بدهد، میگویم: بده، میخواهم برایش ثواب داشته باشد. این همه مَن، مَن به زنهایتان نکنید، بدبختهای بیچاره! خیلی بدبخت هستید شماها، (چون که حضرت ابراهیم یکی [این که] با مهمان غذا خورد، یکی هم امر نکرد.)
هیچی خلاصه باد میآمد آتشها را میبرد، بالا میکردیم سر میرفت، پایین میکردیم نمیجوشید، من یکوقت ماندم، خودم به خودم گفتم: فلانی! اگر امام حسین! محض تو نباشد، ..... به خود امام حسین، تا من اینجا خوابیده بودم، یکی آمد صدا زد، گفت: بیا! تا دیدم امام حسین (علیهالسلام) سینه (دیوار) زایشگاه بود، دو مرتبه دستش را گذاشت گفت: من تشکّر از شما میکنم، دستت درد نکند. چه کار کردید که امام حسین (علیهالسلام) بگوید: دستت درد نکند؟! چون که یک چیزی توی کارتان هست.
الحمدلله الآن آقای حاج ابوالفضل هشت تا گوسفند کشته، ببین یک گوسفند، رسید به هشت تا گوسفند، هی تولید زیاد شد. حالا به من چند تا تلفن میزنند که ما امسال یک خرده دستمان تنگ هست. گفتم: باباجان! کمش را بکن! این هم به شما بگویم، به همه شما میگویم: اگر یک چیزی راجع به امام حسین (علیهالسلام) میدهید، این را بازی در نیاورید، همچین میخورید که پا نشوید، فهمیدید یا نه؟!
یک حاج ابوالفضل بود از این مرغدارها، این با ما رفیق بود. سالی ده هزار تومان اوّل محرّم به ما میداد، ما اشخاصی داشتیم، مثل حالا من نبودم، الحمد لله حالا شما بالأخره ما را نگذاشتید که دستتنگ بشویم. من دیدم آن طرف خیابان من را صدا زد، پنج تومان به من داد! من یکدفعه دیدم آسمان دارد به سرم میچرخد. گفت: امسال نمیدانم اینجوری شده، اینجوری شده. گفتم: حاجی! ما که به تو نگفتیم چیزی به ما بده! میخواهی این را هم نده، نده! به حضرت عباس، من نزدیک بود سکته کنم، من اُمید [وار] بودم این مثلاً به ما میدهد و ما به اینها میدهیم. من هم که نجّار هستم چیزی که نداشتیم، نجّارها هیچی نداشتند، این فرنگیسازیها درآمد اینها چیزدار شدند. ما مثلاً به عرض سال دو ماه پاییز داشتیم، درِ طویله درست میکردیم، درِ اینجوری درست میکردیم اینها را میفروختیم، باقیاش کسی نمیآمد که در بخرد!
آقا! این رفت. رفت و هوا سرد شده بود، وسط این مرغداری هیزم آورده بود، آتش کرده بود، یکی رفته بود یک خرده بنزین از توی انبار این بیاورد و روی این بریزد، بنزین یک خرده ریخته بود، یکدفعه انبار ترکید. آن موقع میگفت: چهل هزار تومان سوخت، یک آدم هم کشته شد! (خدا نکند مؤمن از دست کسی ناراحت شود، یک گازی دارد که میگیردتان، حواستان جمع باشد، گازش میگیردتان.) بعد از چند وقت به بابایش گفتم: به حاج ابوالفضل بگو تو که نداشتی پنج تومان به فقرا بدهی پس اینها چه چیزی بود؟!
پس اگر یک چیزی برای امام حسین (علیهالسلام) میدادید، باید هر سال بدهید. توجّه میکنید یا نمیکنید؟! چوب میخورید. خدا نکند بخورید. حرف درست است یا نه؟ اگر گفتید چرا درست است؟ اگر بخواهند همه ندهند کار زمین میماند. ما یک دانه حسین (علیهالسلام) داریم توی تمام خلقت. آره باباجان! قربانتان بروم! هی الحمد لله زیاد شده، من همین یکوقت پول یکی دوتایش را میدهم، همه را شماها میدهید، خدا عوض بهتان بدهد. [۲۷]
ارجاعات
فرمایش منتخب: دهه محرم
فهرست امام رضا
ماه رجب، ایام زیارت ائمه طاهرین
مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین
امام حسین؛ کشته جلسه بنیساعده
عصاره روایت حسین منی و انا من حسین
حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی
امر به معروفکردن سر امام حسین
چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟
نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم
ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب
حرکت امام حسین از مکه به کربلا
ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا
جلسه ولایت (سالیاد متقی عزیز)
یکی دو سه روز به ماه محرّم کار داریم. رفقای عزیز! من دلم میخواهد یک بهرهای از دهه محرّم یا ماه محرّم ببریم، نه بهرهای که تا حالا به ما نگفتهاند یا ما تا حالا نفهمیدهایم؛ چون کسیکه حرف ولایت میزند، باید ولایت در قلبش خطور کند. اگر خطور نکند و یک ولایت خیالی باشد، مبنای قرآن و مبنای امام را نمیداند. مبنای امام و مبنای قرآن یکی است. بیشتر ما، دهه محرّم که میشود سیاه میپوشیم. به اصطلاح، خودمان را شبیه عزادار میکنیم و گریه میکنیم، زنجیر میزنیم و سینه میزنیم. خب، همه اینها درستاست؛ اما برای چه کسی زنجیر و سینه میزنی؟ برای امام حسین (علیهالسلام)؟! آیا ما امام حسین (علیهالسلام) را شناختیم یا نه؟ امروز، برای امام حسین (علیهالسلام) سینه میزنیم، پس فردا، برای کسی دیگر میزنیم. امروز، برای امام حسین (علیهالسلام) گریه میکنیم، پس فردا برای یکی دیگر گریه میکنیم. هیچ فرقی نمیکند؛ یعنی مغز ما کشش ولایت ندارد. پدرمان اینجور میکرده، ما هم میکنیم. آن خانم، مادرش گریه میکرده، دائم به سینهاش میزده، او هم میزند. من دلم میخواهد که رفقای عزیز، یک اندازهای گوش بدهند و تفکّر داشتهباشند.
این نوحهخوانها، روضهخوانها، وقتی محرّم میآید، خوشحال هستند. روضهخوانها از غنیمتجمعکنهای کربلا هستند. یک منبری پیش من آمده، من دیدم دارد میرقصد. به من میگوید: حاج حسین! فلانجا اینقدر پول گرفتم، فلانجا آنقدر گرفتم. داشت میرقصید، غنیمتجمعکن است. اوّلمحرّم که میشود، (ما نمیگوییم این عیب دارد) مردم سیاه میپوشند و سینه میزنند و زنجیر میزنند. همه اینها درستاست؛ اما ما باید امام حسین (علیهالسلام) را بشناسیم و ببینیم امام حسین (علیهالسلام) برای چه کربلا آمدهاست؟ [۲۸]
محرّم آمد و ماهم عزا شد | حسینم وارد کربوبلا شد |
این دهه محرّم، مصیبت، مثل ولایت بر قلب دوستان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) نازل میشود. این ناراحتی به تمام ائمه (علیهمالسلام) به عرشیان، آسمان، ملائکه، بهشت و فردوس و جهنّم نازل میشود. توجّه کنید که به شما هم نازل بشود؛ آنوقت لکّه اشکی بریزید، هر گناهی داشته باشید، آمرزیده میشوید؛ اما به دشمنان زهرای عزیز (علیهاالسلام) و اهل تسنّن نازل نمیشود. اگر خنده و شوخی بیامر کردید، آن نازل نشده. مؤمن باید قلبش ناراحت و مریض باشد؛ تا وقتیکه امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید و قلبش را با احقاق حقّ شفا بدهد. والله، بالله، آن مصیبت خودِ قرآن است که به قلب شما نازل میشود. «أنا قرآنالنّاطق» الآن محرّم است، یک گوشهای بروید! اشکی برای امام حسین (علیهالسلام) بریزید! آن «ذبح العظیم» میشود. اصلاً تو خودت روضه هستی، بنشین و با امام حسین (علیهالسلام) حرف بزن! من عاشورا به بیابان میرفتم، جاییکه کسی نبود، مینشستم و با امامحسین (علیهالسلام) حرف میزدم و گریه میکردم، حالی داشتم. به شما میگوید: بُکاء داشتهباش! گوشهای بنشین و ناراحت باش! این دهه را فرق بگذار؛ تا حضرت زهرا (علیهاالسلام) برایت فرق بگذارد و تو را با غمش که غم امام حسین (علیهالسلام) است شریک کند. زینب اسیر است، گریه میکند، به حساب زهرای عزیز (علیهاالسلام) بگذار! بگو: زهراجان! بچّههایت در بیابان هستند، گریاناند. ما این دهه، تلویزیون و ویدیو و ماهواره را کنار گذاشتیم. [۲۹]
رفقای عزیز! هر عزا و غمی، مرگ هر عزیزی تمامی دارد، اینها عزاهای خلقی است که یک سال یا دو سال یا سه سال است. اما عزای امام حسین (علیهالسلام) خلقتی است که در قلب پیرزنها و پیرمردها و بچّهها میجوشد و تمامی ندارد. مثل ولایت که در تمام خلقت قسمتبندی است، عزای امام حسین (علیهالسلام) هم به آسمان و زمین، ملائکه، عرش و فرش، جنّ و انس داده شده است. [۱۶] عزاداری یعنی اینکه عزا داشته باشید که ائمه (علیهمالسلام) را نمیشناسید. روضه یعنی تمام روزنههایی که به دین شما حمله میکند، از خیال و منیّت، حسادت و بخل، کینه و طمع و دروغ، به خصوص نگاه بد و دنبال خلق رفتن را کور کنید؛ باید مواظب این روزنهها باشید. [۳۰]
عاشورا بوده. این عاشورا که جلو میآید برای من و شماست که پولی بدهیم تا آمرزیده شویم. از زمان آدم هم نقل بوده، عاشورا نجات من و شماست. عاشورا که تمام نشده، شما تمام شدید که کمک به کسی نکردید، دل کسی را خوش نکردید. این حرفها را بایگانی نکنید، هر دفعه این پروندهها را جلو بیاورید. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) و اسیری حضرت زینب (علیهاالسلام)، یک وقت آقا ابوالفضل (علیهالسلام) و حضرت قاسم، آقا علیاکبر و آقا علیاصغر، سکینه و رقیّه؛ ببین تمام اینها فدای ولایت شدند. این دهه با اینها بیتوته داشته باشید. یک وقتی برای خودتان داشته باشید که با اینها حرف بزنید! نتیجه بیتوته رشد ولایت، رشد امامشناسی، رشد متقیشناسی، رشد علیخواهی و افشای علی (علیهالسلام) است.
ارجاعات
اخلاق
خودت را نجات بده! آرام باش![۳۱]
عزیز من! اینقدر اینطرف و آنطرف نزن! یک کار داری، دو تا کار داری، سه تا کار داری، دوباره چه کار میخواهی بکنی؟ اولاد یا کافر است یا منافق یا مؤمن؛ چرا اینقدر دست و پا میزنی؟ عزیز من! خودت را نجات بده! عزیز من! خودت را نجات بده! وقتی تو هی دور خودت جمع کردی، فکرت هم متلاشی میشود. این کار و این کار و این کار، آرام باش! حالا تو باید پرچم شکر داشته باشی! کسریهایت را درست کن! هستیات را درست کن! کجا اینقدر اینطرف و آنطرف میزنی؟ مگر نزدند؟ چه کردند؟ راضی و قانع باش! یک احتمال بده که ملکالموت جانت را میگیرد، چه کار میکنی؟ چند جا را مایه گذاشتی؟ اینجا را که گذاشتی، اینجا که گذاشتی، چه کار میکنی؟ خودت را نجات بده! آرام باش! یک ماشین داری، خانه داری، زندگی داری، امورت دارد میگذرد. [۳۲]
«إنّما أموالکم و أولادکم فتنة»[۳۳] خدا میگوید، قرآن میگوید: این مال فتنه است، اولاد فتنه است. میداند تو اینقدر علاقه به بچهات داری، میداند اینقدر علاقه به دنیا داری؛ حالا اعلام میکند که فتنه است. تمام این حرفهایی که میزنم، برای مال حرام میزنم. آقاجان من! که توی ادارهای و رشوه گرفتهای، میدانی چه کار کردی با نمازت، با روزهات، با حَجّت؟ تمام باطل است. [۳۴]
در حِجر حضرت اسماعیل گفتم: خدایا! دل مرا پاکسازی کن، آنچه که به غیرِ توست؛ تاحتی مِهر اولادم را بیرون کن! آخر اولاد یک مِهری دارد، این را به شما بگویم، من خیال میکنم آخرین چیزی که از دل آدم بیرون بِرود، مِهر اولاد است، خیلی مِهرش کارساز است.
گفتم: اگر به غیرِ توست بیرون کن! من اولاد نمیخواهم، من تو را میخواهم، امرت را میخواهم. بعد گفتم: خدایا! ممکن است اینجوری باشد، صالحش کن! من میخواهم یک عمری با بچههایم بسازم، اینها را سالم کن! اینها را با ولایت کن! آنجا میروید، سلیقه داشته باشید؛ خودش ایجاد میکند. گفتم این دوازده امام، چهارده معصوم (علیهالسلام) و آنها که دنبال اینها میآیند، اگر اولادم دنبال اینها نمیآید بیرونش کن! من همینجور هم هستم، یک کسیکه اسمش را اصلاً بلد نیستم، یکوقت میبینی اینقدر دوستش دارم. گفتم اگر به غیر این است از من دور کن! اینجا میآیند، یک سال، دو سال هستند، میروند؛ من دلم میسوزد، میگویم آن که من گفتم، این نیست.
عزیز من! آنجا کارسازی کنید، آنجا متوجه باشید چه بخواهید! البته من نمیگویم مال دنیا نخواهید. میگویم: خدایا! به قدر کفایت به ما بِده. خدایا! به ما بِده، آبرویمان توی مردم نریزد. خدایا! از برای مال دنیا دستمان پیش نامرد دراز نباشد. خدایا! ما را در فقر و فلاکت قرار نَده که دستمان پیش اجنبی دراز باشد. [۳۵]
اگر من بچهام را میخواهم، «إنّه لیس من اهلک» نیست. خدا میداند، یکیشان یکوقت چند سال پیش گفت: تو فلانی را بهتر میخواهی. گفتم: به دینم، اگر تو بهتر باشی، من تو را میخواهم. من اصلاً اولادی هم حالیام نیست. اصلاً اولادی هم حالیام نیست که این اولاد من است. هر که میخواهد باشد. هر کس ببینم تقوایش بیشتر است، ولایتش استوارتر است، من خادم او هستم؛ نه که دوستش داشته باشم. [۳۶]
من آنجا بالای سرِ امام حسین (علیهالسلام) رفتم، گفتم: خدایا! به حق حسین، به حق آن راهی که امام حسین (علیهالسلام) رفت، آن راه توست؛ یعنی امر تو از هر چیزی مهمتر است. امام حسین (علیهالسلام) امر تو را اطاعت میکند، امرِ توست. بعد گفتم: خدایا! به حق صاحب این قبر، آنهایی که دنبال این نمیآیند، از من دور کن! اگر اولادم هست، من اولاد هم نمیخواهم، من تو را میخواهم، امر تو را میخواهم؛ آنها که دنبال تو میآیند، آنها که امر تو را اطاعت میکنند، من آنها را میخواهم؛ والله! تاحتی اولادم را گفتم. [۳۷]
ارجاعات
بیتوته و نجوا با ولایت
نجوا با ولایت، امرش را اطاعت کردن است[۳۱]
بیایید با علی (علیهالسلام) نجوا کنید! بیایید با زهرا (علیهاالسلام) نجوا کنید! بیایید با قرآن نجوا کنید! از کجا نجوا میکنی؟ امر آن را اطاعت کن! شما اگر بخواهید به جایی برسید، باید با امر نجوا کنید! اگر علی (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی داری یک کُرات را صدا میزنی، اگر علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) گفتی، باید بدانی که یک کُرات تماماً در اختیار علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) است. اگر خدا گفتی، ببین، علی بن موسی الرضا (علیهالسلام)، دوازده امام (علیهمالسلام) در اختیار خدا هستند؛ اینجور باید بگویی: «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»، چه میگویی؟ حالا خدا نکند ما جدا شویم، وقتی گناه کردی، جدا میشوی.
جوانان عزیز! قربانتان بروم، اگر گناه کردی، باز هم توبه کن، وصل میشوی. اگر یک گناهی کردید، آن گناه پیش شما خیلی بزرگ نباشد، خدا پیش شما بزرگ باشد، فوری توبه کنید، شما فوراً باز به کُر اتصال میشوید. چرا؟ تو خودت کُر هستی. اصلاً، شیعه خودش کُر است؛ اما چطور کُر است؟ به کُر اتصال است. شیعه نمیتواند دست نجس در این بزند، از کُر جدا میشود. چرا؟ نجاست دنیا، گناه است، تا نجس میشوی، فوراً عظمت خدا را ببین. میگوید: من فلان کار را کردم، نمیدانم خدا مرا میآمرزد یا نه؟! خدا همه چیز به تو داده به غیر عقل! چرا تو را نمیآمرزد؟ چرا دارد به تو میگوید «اُدعونی»؟ حالا ببین، من یک کمی عظمت خدا را به شما گفتم. عزیزان من، قربانتان بروم، ببین، من دارم چه به شما میگویم؟
خدا شاهآبادی را تأیید کند، میگفت: ما چندین سال پیش امیرالمؤمنین (علیهالسلام) بودیم، بیرون آمدیم، ناراحت بودیم. گفت: وقتی پیش شما آمدیم، دیدیم ما پیش علی (علیهالسلام) بودیم؛ اما علی (علیهالسلام) را نمیشناختیم، علی (علیهالسلام) را خلق حساب میکردیم. گفت: الحمد لله که ما از کنار قبر علی امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمدیم به تو برخوردیم، حالا علیشناس شدیم. حالا یک علی (علیهالسلام) که میگویی، خدا ملَک برای تو خلق میکند، «أستغفر الله» میگوید.
تو کنار قبر علی (علیهالسلام)، علی (علیهالسلام) را نشناسی، چه فایدهای دارد؟ مگر هفده، هجده سال پیش چهار امام نبودند و اهل آتش شدند؟ ما باید اینها را بشناسیم. عقیده من این است که شناسایی اینها باید با ادب بگویی علی! وقتی میخواهی بگویی علی! ببین، به یک ماوراء باید بگویی علی! آنقدر علی (علیهالسلام) قیمت دارد که خدا، یک ماوراء را کنار میگذارد! میگوید: به عزت و جلالم، اگر ثواب انس و جنّ کنی، علی (علیهالسلام) را دوست نداشته باشی، تو را کنار میگذارم. مگر کنار گذاشتن عبادت شوخی است؟
خدا خیلی رئوف است؛ اما برای علی (علیهالسلام) غیور است؛ خدا خیلی رئوف است؛ اما برای ولایت غیور است، همه را میسوزاند. چرا؟ ولایت مقصدش است. تو با مقصد خدا طرف هستی. تو مقصد خدا را کنار گذاشتی، آیا میدانی که چه گناهی کردی؟ اما اگر علی (علیهالسلام) را بپذیری، خدا هم تو را میپذیرد. این گناهان چیزی نیست. (یک دفعه گفتم، حالا روی مناسبت میگویم:) گناه کبیره، گناه بیولایتی است.
عزیزان من! برو بگیر دیگر بخواب. کجایی تو؟ اصلاً چه هستی؟ تو اشرف مخلوقاتی، اینقدر خودت را اذیت نکن! خستهای بگیر بخواب! من که میبینی نماز شب میخوانم، من یک بیکاره مملکت هستم. اصلاً تو خودت نمازی، اصلاً تو خودت رکوعی، اصلاً تو خودت سجودی، اصلاً خودت زیارتی، اصلاً خودت عبادتی؛ اما باید تسلیم ولایت باشی، چه داری میگویی؟ کجایی؟
چرا خودت رکوعی؟ چرا خودت سجودی؟ تو الآن اینجا که هستی به فکر مستضعف هستی، به فکر مردم هستی، به فکر این هستی که یکی را نجات بدهی. اصلاً بشر به جایی میرسد که خودش ریسمان حبلالمتین میشود، (امروز دارم یک حرفهای بالا برای شما میزنم، ثابت هم میکنم) چرا؟ میگوید: ریسمان حبلالمتین؛ یعنی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی؛ خب، تو وقتی به دوازده امام، چهارده معصوم (علیهمالسلام) چنگ بزنی، مگر دست تو به آن نیست؟ آنوقت صادراتت هم امر آنها میشود؛ پس تو خودت ریسمان میشوی. توجه کنید من امروز دارم چه میگویم؟
خیلی نمیخواهد اینطرف و آنطرف بزنید. عبادتی نشوید؛ اطاعتی بشوید. الآن برای چه شما آمدید اینجا؟ چرا میگفت اسم من را بنویس، اسم من را بنویس؟ من کِیف میکردم از این حرفها. گفتم: خدایا! یا امام زمان! ایخدا، اینها محض تو و محض علی بن موسی الرضا (علیهماالسلام) میآیند، یک چیز هم به من بده، اینها محض من هم دارند میآیند؛ نه محض من، حرف من که نیست، من را باید سینه دیوار زد، محض این حرفها دارند میآیند. خب، شما به وحی اتصال هستید، به ولایت اتصال هستید. حالیتان بشود من دارم چه میگویم، داد بزنم؟ باباجان من! تو هدایتی، تو اصلاً مکهای، تو منایی، تو خانه خدایی، تو حرم امامحسین (علیهالسلام) هستی.
چرا قدردانی نمیکنی؟ چرا شکرانه نمیکنی؟ مگر حرم چیست؟ مگر خانه خدا چیست؟ جماد است؛ کمال نیست. ولایت کمال است. تو الآن ولایت داری، کمال هستی، آن جماد است. (من نمیخواهم به خانه جسارت کنم، بفهمید حرف من چیست؟) چرا میگوید اگر به یک مؤمن توهین کنی، خانه مرا خراب کردی؟ پس خانه جماد است، تو کمالی؛ اما کمالت این است که اتصال به علی (علیهالسلام) باشی، کمال تو این است که اتصال به علی بن موسی الرضا (علیهالسلام) باشی، کمالت این است اتصال به زهرا (علیهاالسلام) باشی.
بیایی زهرا (علیهاالسلام) را یاری کنی، بیایی پهلو شکسته را یاری کنی، بیایی محسن سقط شده را یاری کنی، بیایی سیلی خورده را یاری کنی. یاری این است که ما همسر عزیزش را به ولیّ الله الأعظم قبول کنیم. آن جسارتها را نبینیم، آن عظمت ولایت را ببینیم. آن مثل یک قرآنی است که زیر دست و پای الاغها پاره شده است. ولایت اینطوری شد، پَر پَر شد. خدا لعنت کند آن کسی را که پَر پَر کرد؛ آن عمر است و ابابکر. توجه میکنید من چه میگویم؟ [۳۸]
ارجاعات
سخنی با خانمها
شوهرداری و وفاداری به همسر[۳۱]
بیایید اقتصادی شوید؛ یعنی تجارت کنید! چگونه تجارت کنیم؟ حدیث و روایت را قبول کنیم، ایمان به آن داشته باشیم. آقا! به شما میگوید: اگر برای عائلهات کار کردی، «جهاد فی سبیل الله» است. اگر در این حال مُردی، جزء شهدای هستی. چه چیزی به خانم میگوید؟ وقتی آیه جهاد نازل شد، عدهای از زنان پیش زنی به نام سوده آمدند. گفتند: به پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) بگو که مگر ما بشر نیستیم که آیه جهاد، زن را از جهاد منع کرده است؟ فوراً جبرئیل نازل شد: یا محمد! به اینها بگو: اگر شما خانهداری کنید و امر شوهرتان را اطاعت کنید، جزء شهدا هستید. آقاجان من! تو جزء شهدایی، او هم جزء شهید؛ اما چهموقع؟ وقتیکه «من» را کنار بگذاری!
تو «من» ات رهبریات میکند. الآن شما مَثل یک خوراک و آبی دست همسرت میدهی خانم عزیز! روایت صحیح داریم، میفرماید: اگر کسی به یک مؤمن آب بدهد، یکی از اولاد اسماعیل را خریده است و در راه خدا آزاد کرده است. همسر شما هم آب میخورد و سلام به آقا امام حسین (علیهالسلام) میدهد. این هم ثواب یک زیارت را میبرد. روایت داریم: شخصی کارگر بود و برای موسی بن جعفر (علیهماالسلام) کار میکرد. هر موقع بلند میشد، میدید که آقا موسی بن جعفر (علیهماالسلام) «أبکی، أبکی» میگوید، آمد و گفت: آقاجان! من خیلی حسرت به حال شما میبردم؛ اما من خسته بودم و خوابیده بودم. حضرت هی میگفت: تو کار شایستهای کردی؟ گفت: آقاجان! من چه کردهام؟ حضرت فرمود: تو شب، پا شدی و آب خوردی و سلام به جدّم، امام حسین (علیهالسلام) دادی و لعنت به موکلان آب فرات کردی. آقاجان من! بیا «من» را بگذار کنار! [۳۹]
خانم! به تو میگوید: اگر امر شوهرت را اطاعت نکنی، بیرون بروی، تمام ملائکه تو را لعنت میکنند. خانمهای عزیز! خیلی عجیب است! خدا به کافر لعنت میکند، به خانمی هم که بیاجازه شوهرش بیرون برود، لعنت میکند، معلوم میشود که این زن کافر است؛ نه کافری که نجس باشد، کافر به امر شوهرش است. امر شوهرش، امر خداست. [۴۰]
خانم عزیز! اگر شوهر خوب داری، بدان او نعمت خداست؛ قدردانی کن! الآن میخواهی در یک خانه جدید بروی، یک النگو درآور، بگو: خدایا! شکر که این خانه را به من دادی، یک النگو هم به شکرانه شوهرت بده! بگو: خدایا! شکر که چنین همسری به من دادی، دارایی به او دادی، نعمت به او دادی که این خانه را بخرد. [۴۱] اما اگر بگویی حالا که خانه جدید خریدی، باید یک تلویزیون رنگی هم در آن بگذاری، این کفران است. خانم! شوهرت را تهدید نکن! امرش را اطاعت کن! خانمها! چرا شوهرتان را تهدید میکنید؟ [۴۲]
خانم عزیز! بیا به حرف شوهرت برو! والله، بالله، به غیر پدر و مادرتان هیچکس مطابق شوهر، شما را نمیخواهد. چرا؟ شما ناموسش هستید، دلش میخواهد حفظ باشید. حرف شوهرهایتان را بشنوید. [۴۳]
خیلی برایم مشکل است که این را بگویم. من یک دوستی داشتم، یکوقت تلفنی از او سراغ گرفتم. خانم ایشان یک حرفی زده است که اصلاً من را زیرورو کرده است. من به آن آقا هم نگفتم و به او هم نمیگویم. گفت: ایشان میخواهد مسافرت برود، من هم میخواهم با او بروم. دلیلش این است: اگر ایشان طوری شد، من هم بشوم، من بعد از ایشان دیگر زندگی را نمیخواهم. خدا میداند من گریهام گرفت. گفتم: خدایا! اینها را به هم ببخش! خدایا! وفای اینها را به هم زیاد کن. رفتم توی قضایای رباب.
حالا که امام حسین (علیهالسلام) کشته شد، روایت داریم: تا آخر عمرش سر قبر امام حسین (علیهالسلام) گریه کرد. [۴۴] بنیاسد رفتند چادر آوردند، برای ایشان خیمه زدند. تا آخر عمرش آنجا نشست. [۳۹] دیگر به خانه نرفت، در سایه نرفت. سر قبر امام حسین (علیهالسلام) ماند. دیدم این زن بوی او را میدهد. من که نمیخواهم با زن مردم حرف بزنم. گفتم: یکوقت اگر استخاره کنم، به همسرش میگویم که قدر زنت را بدان! [۴۵]
ارجاعات
- ↑ تاسوعای 94 و اصولدین و سلامتولایت 78 و حضرتابوالفضل 85
- ↑ حضرتابوالفضل 85 و تاسوعای 94 و اصولدین و سلامتولایت 78
- ↑ هدایت 84
- ↑ تاسوعای 90
- ↑ حضرتابوالفضل 85 و عاشورای 84 و توفیق و بکاء و نجوا 79 و روضه امامحسین 94 و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا 73
- ↑ اصولدین و سلامتولایت 78 و عاشورای 84
- ↑ عاشورا ۹۱
- ↑ تار عنکبوت ۸۵ (دقیقه۴) و فزت و رب الکعبه ۸۵ (دقیقه ۷)
- ↑ شب تاسوعای 86
- ↑ ۱۰٫۰ ۱۰٫۱ عاشورای 88، ارتباط
- ↑ تار عنکبوت 85
- ↑ فُزت و ربّ الکعبه 85 و عاشورای 88، ارتباط
- ↑ عظمت گریه با معرفت 81
- ↑ کتاب رجعت
- ↑ شبتاسوعا و قدردانی از جلسه 85 و تاسوعای 90
- ↑ ۱۶٫۰ ۱۶٫۱ عاشورای 88؛ ارتباط
- ↑ حضرتابوالفضل 85 و عاشورای 88؛ ارتباط و عاشورای 77 و عاشورای 84 و تاسوعای 94 و شبتاسوعا
- ↑ عاشورای 84 (دقیقه 36) و حرکت امامحسین 83 (دقیقه 40)
- ↑ عاشورای 84 و شب تاسوعای 86 و حضرتابوالفضل 85 و عاشورای 88؛ ارتباط و عاشورای 77 و روضه امامحسین 94 و شهادت امامحسن و امامرضا 85 و تاسوعای 94 و عاشورای 93 و حرکت امامحسین 83
- ↑ قدردانی از جلسه ۸۵ (دقیقه ۴۰ و ۳۶) و عاشورای ۹۶ (دقیقه ۳۶)
- ↑ رمضان 76، شب احیاء و پاداش ولایت 76
- ↑ عبادت و اطاعت، درباره خمس 73
- ↑ قدردانی از جلسه 85 و حرکت امام حسین از مدینه به مکّه 83
- ↑ زیارت عرفه، معرفت و شناخت ولایت است 78 و کتاب نجوا و کتاب حرّ
- ↑ عاشورای 96
- ↑ درکربلا 85
- ↑ تاسوعای 90 و تاسوعای 94 و نیمه شعبان 75 و لا اله الا الله و شبقدر و عظمائیت ولایت 77 و شرط احسنالخالقین شدن؛ اطاعت ولایت و بیزاری از دنیا و تاسوعا ۹۱
- ↑ شناخت امامحسین و محرم 74
- ↑ کتاب حر
- ↑ کتاب جامع ولایت
- ↑ ۳۱٫۰ ۳۱٫۱ ۳۱٫۲
- ↑ مقدسی (خدشههای تفکر 80
- ↑ (سوره الأنفال، آیه 28)
- ↑ ولایت قدر است 82
- ↑ حج ابراهیمی ۷۸
- ↑ شبهای رمضان ۸۸
- ↑ پرچم امر و پرچم من 78
- ↑ علی علی 84
- ↑ ۳۹٫۰ ۳۹٫۱ اخلاق در خانواده؛ من نداشتن 75
- ↑ در محضر خدا؛ در امر ولایت 81
- ↑ کامپیوتر جهانی؛ جلسه دوم؛ اشیاء خلقت 80
- ↑ آخرالزمان یا شرّ الأزمنه 80
- ↑ رمضان ۸۳؛ رشد، معرفت به ولایت است؛ تفسیر سوره یوسف
- ↑ إذن الله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75
- ↑ إذن الله شدن و ایرادی نبودن شیعه 75