صفحهٔ اصلی

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
نسخهٔ تاریخ ‏۲۹ سپتامبر ۲۰۲۴، ساعت ۲۲:۲۳ توسط Alavi (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به:ناوبری، جستجو
امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کفواً احد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است

فرمایشات حاج‌حسین خوش‌لهجه راجع به ولایت

فرمایش منتخب: صلح امام حسن

فهرست امام حسن عسکری

عبدالعظیم حسنی

پیامبر اکرم

امام صادق

حضرت خدیجه

انتقاد به اهل تسنن

تولی و تبری

حضرت سکینه

تمام شدن ماه صفر

امام رضا

امام حسن

امام حسین دفاع کرد نه قیام

سلام بر امام حسین

زیارت امام حسین

حضرت زینب

اربعین

گریه بر امام‌حسین

مجلس امام حسین

مبنای ترک ترک شدن بدن امام حسین

ندای امام حسین به خلقت

عمار یاسر

غلام امام حسین

سلمان فارسی

امام حسین؛ کشته جلسه بنی‌ساعده

حضرت رقیه

امام باقر

عصاره روایت حسین منی و انا من حسین

ماه صفر

زهیر

کرنش در مقابل امام حسین

امام‌سجاد

یاد امام حسین

راهب و سر امام حسین

هنده، زن یزید

زعفر در کربلا

حرکت نکردن سر امام حسین در منزلی

امر به معروف‌کردن سر امام حسین

زمین کربلا

چگونه واقعه کربلا به وجود آمد؟

دفن شهدای کربلا

نتیجه گرفتن از عاشورا و دهه محرم

ورود اهل بیت از کربلا به کوفه و خطبه حضرت زینب

آتش زدن خیمه‌های امام حسین

بعد از شهادت امام حسین

شام غریبان

شهادت امام حسین

روز عاشورا

شب عاشورا

روز تاسوعا

هفتم محرم

آقا ابوالفضل

آقا علی اکبر

آقا علی اصغر

حضرت قاسم

اصحاب امام حسین

عبدالله بن الحسن

حر

ورود امام حسین به کربلا

دهه محرم

مسلم بن عقیل

تذکراتی راجع به محرم

مباهله

ورود امام رضا به نیشابور

میثم تمار

امام موسی کاظم

غدیر

امام هادی

عید قربان

عرفه

حرکت امام حسین از مکه به کربلا

مناسک حج ابراهیمی

ازدواج امیرالمؤمنین و حضرت زهرا

امام جواد

حرکت امام رضا از مدینه به طوس

دحو الارض

حضرت معصومه

داستان متقی

حمزه عموی پیامبر

عید فطر

وداع ماه رمضان

امیرالمؤمنین علی

سیزده فروردین

شب قدر

شکستن ارکان خدا

آمادگی برای شب قدر

عید نوروز

ماه رمضان

جلسه ولایت (سال‌یاد متقی عزیز)

امام زمان

ظاهر شدن آقا ابوالفضل در دنیا

ظاهر شدن امام‌حسین در دنیا

عید مبعث

ابوطالب

فتح خیبر

ابراهیم پسر پیامبر

تغییر قبله

سیزده رجب

ماه رجب

حضرت زهرا، عصاره خلقت

ام البنین

شهادت حضرت زهرا

حضرت زهرا

صلح امام حسن

لیلة المبیت

امام حسین در قیامت

یقین

نیمه شعبان

کتاب امام‌زمان با متقی منتشر شد

فاطمیه

رفقای‌ عزیز! ولایت خیلی سنگین است، این‌ مردم از اوّلش هم ولایت را نمی‌خواستند، خلق را می‌خواستند؛ مردم خلق‌پرست هستند، نه ولایت‌پرست. امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) را در خانه گذاشتند و هفت‌ میلیون نفر طرف عمر و ابابکر رفتند، بعد هم دنبال عثمان؛ سپس دنبال معاویه رفتند. چرا؟ دنیا دنبال آن‌هاست، مردم هم رُو به‌دنیا می‌روند. مگر حالا نمی‌روند؟! اما آخرت دنبال امام‌ حسن (علیه‌السلام) و امام‌ حسین (علیه‌السلام) است. آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) خیلی زحمت کشید! چقدر معاویه با امام جدل کرد، مگر امام می‌خواست با معاویه صلح کند؟! امام حاضر به صلح شد تا شیعه‌ها بمانند.

معاویه ندیمی داشت، خیلی با او دوست بود، روزی پسر آن ندیم پیش پدرش آمد، دید دارد به معاویه لعنت می‌کند و به او بد می‌گوید. پسر ندیم گفت: بابا! تو که خیلی معاویه را می‌خواستی! چه شده که به او بد می‌گویی؟! مگر نمی‌دانستی که معاویه این‌قدر خبیث است؟ ندیم گفت: امروز نزدش رفتم و به او گفتم: علی که خلاصه کُشته‌ شده، قدری مسالمت‌آمیز رفتار کن! تا این‌ را به او گفتم، مؤذّن گفت: «أشهد أنّ محمّداً رسول‌الله»، معاویه در جوابم گفت: من می‌خواهم این اسم را بردارم و از بین ببرم. امام دید این لعنتی، معاویه دارد جلو می‌رود و می‌خواهد نسل شیعه را از بین ببرد. همه را از بین می‌بُرد؛ چون‌که عُمَر به او گفت: نسل بنی‌هاشم را باید برداری؛ این‌ است که امام حاضر به صلح شد و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) فرمود: صلح حسنم با جنگ حسینم مطابق است؛ یعنی یکی است. امام‌ حسن (علیه‌السلام) هم خودش را فدای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) کرد. قربانش بروم! این‌ همه صدمه که خورد، به‌ واسطه شما خورد که شما بمانید. بعضی می‌گویند: چرا امام‌ حسین (علیه‌السلام) جنگ کرد؛ اما امام‌ حسن (علیه‌السلام) صلح کرد؟ ما نباید به امام اعتراض کنیم، امام تمام خلقت را می‌بیند و صلاح آن‌ را افشاء می‌کند؛ آن‌وقت تو می‌خواهی صلاح امام را افشاء کنی؟! خجالت نمی‌کشی؟! [۱]

امام‌ حسن (علیه‌السلام) با معاویه قرارداد گذاشت که معاویه بعد از خودش، کسی را معلوم نکند، یزید را خلیفه نکند، آخر می‌دانست که یزید حسین‌کُش است. دیگر این‌که دوستان پدرش؛ یعنی شیعیان آزاد باشند، مردها زن بگیرند و دختران شوهر کنند، خرید و فروش با آن‌ها بکنند، مثل بقیّه مردم با آن‌ها رفتار کنند؛ آخَر به شیعیان، رافضی می‌گفتند. همه این قراردادها را با معاویه کرد، حدود هشت‌ شرط گذاشت. حالا وقتی معاویه این‌ کار را کرد، بعد از آن، همه قرارداد را پاره کرد و گفت: ای مردم! من می‌خواستم بر سرِ شما حکومت کنم. ببین خلق این‌ است، باز هم دنبالش برو! خدا پدرش را لعنت کند که خودش را افشاء کرد، بعضی که اصلاً افشاء نمی‌کنند. خلق می‌خواهد حکومت کند، مردم را به طرف خودش دعوت می‌کند؛ اما ائمه‌ طاهرین (علیهم‌السلام) به طرف خدا دعوت می‌کنند. معاویه با همه حرف‌هایش وقتی می‌خواست از دنیا برود، دو حرف به پسرش یزید زد، به او گفت: بابا! یکی این‌که حسین مثل حسن نیست. با او بساز! من نمی‌گویم به امرش برو؛ اما با او بساز؛ وگرنه ممکن‌ است که آبروی بنی‌امیّه را ببری. آخر وقتی معاویه منبر می‌رفت، تا گوشه و کنایه‌ای برای امیرالمؤمنین علی (علیه‌السلام) می‌آمد، امام‌ حسن (علیه‌السلام) حرف نمی‌زد؛ اما امام‌ حسین (علیه‌السلام) فوری بلند می‌شد و به او برمی‌گشت و جواب معاویه را می‌داد. دیگر این‌که معاویه به یزید گفت: هر وقت بیچاره شدی، پیش پیرمردی که فلان‌جا هست، برو و با او مشورت کن! خلاصه هر مشکلی که داری، او برایت حل می‌کند و همین‌طور برای صدور فتوای قتل حسین نزد شریح‌ قاضی برو؛ چون‌که او قاضی‌ القُضات کوفه است، می‌تواند مردم را به سمت کشتن حسین حرکت بدهد.[۲]

خدا می‌داند اگر جشن باشد، هر جشنی باشد من می‌سوزم. لبم پرخنده است، شوخی هم می‌کنم، مزاح می‌کنم؛ ولی جگرم می‌سوزد. می‌گویم آقاجان! امام‌زمان! تا تو نیایی روی این جگر من کسی آب نمی‌ریزد، خاموش نمی‌شود. برای همین آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) می‌سوزم، چه جسارت‌هایی به ایشان کردند؟ چه‌ کار کردند؟ هم پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) مظلوم بود، هم آقا امام‌ حسن (علیه‌السلام) مظلوم است، هم امام‌ حسین (علیه‌السلام) مظلوم است. داد می‌زند پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که حسن (علیه‌السلام) قیام کند؛ یا قیام نکند، مثل قیام است، صلحش قیام است. حالا به او می‌گویند مُذِلّ المؤمنین، چرا تو ما را ذلیل کردی؟ چرا صلح کردی؟ حالا می‌گوید من شما را می‌خواستم حفظ کنم. [۳]

فهرست فرمایشات منتخب

یا علی


سخنی با خانمها؛ تجدّد، تولید شیطان

فرمان خدا را اطاعت کنید، نه فرمان شیطان و تجدّد را[۴]

خانم‌ عزیز! خانه شما بیت خداست، باید در این‌ خانه مُحرم باشی! شکر خدا را به‌جا بیاوری! [۵] نه این‌که بُتکده‌اش کنی و لهو و لعب در آن بزنی. چرا شیطان فریبت می‌دهد؟ حالا اگر فرمان خدا را در آن بردی، مریم هستی. پسر تو هم عیسی است؛ اما اگر با لهو و لعب باشی، پسرت هم منافق می‌شود و هم به‌غیر امر کار می‌کند. اما اگر به امر زهرا (علیهاالسلام) باشی، به امر خدا باشی، به امر قرآن باشی، تو مریم هستی و بچّه‌ات هم عیسی می‌شود. [۶]

خانم عزیز! تو که پای لهو و لعب هستی، فکر کردی تولیدت چه می‌شود؟ نسل تو چه می‌شود؟ چرا توجّه نداری؟! چرا آرام نیستی؟! درود خدا به روح حاج‌‌شیخ‌‌عباس تهرانی، یک ‌شب گفت: حسین! الآن از زمان‌ جاهلیّت بدتر است. زمان ‌جاهلیّت دختر را خاک می‌کردند، حالا دختر می‌شود افسر! (من این را می‌گویم.) می‌شود بی‌دین؛ تولیدش می‌شود بی‌دینی. چقدر از این بی‌دینی درمی‌آید؟ پس بی‌دینی از آدم‌کُشی بالاتر است. اگر دختر یا پسر شما بی‌دین شد، بدان خیلی بد است! عزیز من! بیا کارکردت «لا إله إلّا الله» باشد. چرا کارکرد من این‌جوری بود؟ موادی جلویم بود. (مواد همین غذاها و همین‌هاست، این‌ها که شما تناول می‌کنید. مواظب باش حرام نباشد.) حالا همچین می‌کردی صورتی می‌شد، می‌گفت: «لا إله إلّا الله». تو باید شجره توحید درست کنی، این بچّه‌ها چیست؟! [۷] خانم‌ عزیز! این تلویزیون، بیچاره‌کُنِ تو و بچّه‌ات است. کم‌کم آن‌ را از خانه‌ات بیرون کن تا اِشراف به‌هم بزنی. [۸] نتیجه ماهواره، گرسنگی است، تشنگی است، نا‌امنی است. [۹]

خانم‌های عزیز! زهراگفتن با این لباس‌‌ها را پوشیدن،‌ درست نیست. زهراگفتن با این‌که از شوهرهایتان تقاضا کنید که ویدیو و ماهواره در خانه بیاورند، درست نیست. این ماهواره‌ها جلوه شیطان است، بیایید در جلوه رحمان. جلوه رحمان به دینم، جلوه زهرای عزیز (علیهاالسلام) است؛ نه جلوه خارجی‌ها. آن نکبت است، آن علاقه‌ات را جدا می‌کند، گریه‌ات را خشک می‌کند، محبّتت را خشک می‌کند. [۱۰]

تجدّد، شما را برده، این ساز و تلویزیون دل شما را برده‌است. تجدّدی شدیم. والله، بالله، تجدّد آخر ندارد. دنبال چیزی بروید که آخر داشته‌باشد. مگر تجدّد آخر دارد؟ [۱۱] رحمت خدا به زن و شوهری که وقتی آقا به خانمش گفته‌بود تلویزیون را می‌خواهم کنار بگذارم، خانم گفته‌بود بگذار کنار! حالا قوم و خویش‌هایش می‌آیند او را ملامت می‌کنند. اُفّ به تو! تو باید مثل او بشوی، نه او مثل تو. چرا ملامتش می‌کنید؟ [۱۲]

من شنیده‌ام بعضی خانم‌ها می‌گویند: آدم باید مطابق روز باشد! یک جوانی بود اوایل، نوارهای ناجور گوش می‌داد، شطرنج‌بازی می‌کرد، از این‌ کارها می‌کرد، حالا آمده این حرف‌ها را شنیده (که تو می‌روی رقّاصی می‌کنی، امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) دارد گریه می‌کند، تو چه دوستی با امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) داری؟) به خانمش هم نگفته که این‌ها حرام است. حالا خانمش به این جوان پیام داده؛ اگر مثل اوّلت می‌شوی، تو را می‌خواهم، خب بفرما! [۱۳]

بعضی از خانم‌ها زنگ می‌زنند می‌گویند: ما تلویزیون را کنار گذاشتیم، راحت شدیم. حالا می‌فهمیم، دیگر چشم ما قرآن می‌بیند، دیگر چشم ما نوارهای شما را می‌بیند، دیگر چشم ما این کتاب‌ها را می‌بیند. به تمام آیات قرآن، این خانم با حضرت‌ زهرا (علیهاالسلام) محشور می‌شود؛ اما آن خانمی که نگاه به ویدیو و تلویزیون و این ‌چیزها می‌کند، من نمی‌دانم بگویم با چه‌ کسی محشور می‌شود؟! با همان خیال‌های خودش می‌شود، خیلی احترامش کنم می‌گویم با عایشه نمی‌شود! [۱۴]

خانم‌های عزیز شما باید الگویتان زهرا (علیهاالسلام) باشد، الگویتان زینب (علیهاالسلام) باشد، الگویت کیست؟ همین‌طور نگاه می‌کنی، هر چه از خارج می‌آید، می‌پوشی. آخر مگر تجدّد به داد شما می‌رسد؛ یا زهرا (علیهاالسلام) به دادتان می‌رسد؟ چرا دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتید؟ [۱۵] مگر نمی‌خواهید زهرا (علیهاالسلام) شفاعت‌تان کند؟! یا می‌خواهید تجدّد نجات‌تان بدهد؟! تجدّد که گرفتارتان می‌کند. [۱۶]

خانم عزیز! بیا دنبال زهرا (علیهاالسلام) برو! والله، روایت داریم: حضرت زهرا (علیهاالسلام) مانند مرغی که دانه خوب و بد را تمیز بدهد، دوستانش را از صحنه محشر جمع می‌کند. بیا دست از این دکور‌بازی‌ بردار تا از صحنه محشر جمعت کند، تا شب اوّل قبر به دادت برسد، موقع سؤال نکیر و منکر به دادت برسد، قیامت به دادت برسد و پیشوازت بیاید. تو که این‌قدر می‌روی دنبال تجدّد، چطور به دادت برسد؟ این دو روزه عمر تمام می‌شود. [۱۵] بیا پرونده‌ات را زهرا (علیهاالسلام) امضا کند! زینب (علیهاالسلام) امضا کند! تا امام‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) آن امضا را ببوسد، بگوید: این امضای مادرم است، این امضای عمّه‌ام زینب (علیهاالسلام) است. [۱۷]


یا علی


بیتوته و نجوا با ولایت؛ در پناه امام زمان

در پناه امام زمان[۱۸]

خدا رحمت کند حاج‌ شیخ ‌عبّاس را! گفت: وقتی این‌جا علی (علیه‌السلام) ضربت خورد، هفت آسمان علی (علیه‌السلام) بود، هفت آسمان ضربت خورد. مگر ما مغزمان در ولایت می‌تواند بکِشد؟! ما باید بگوییم: آقاجان! علی‌جان! امام زمان! ما نمی‌کشیم، ما فقط فضولی می‌کنیم. فضولی در مقابل ولایت صحیح نیست؛ البتّه بپرسید! می‌خواهیم به کمال برسیم، باید نجوا کنیم با هم، باید حرف را کم و زیاد کنیم، شما قشنگ مطلب برایتان جا بیفتد؛ امّا این حرف‌ها که آیا می‌شود یک همچین چیزی یا نه؟ این فضولی است! این به قدرت خدا شما حرف دارید؛ بعضی‌ها آخر یک حرف‌هایی می‌زنند، می‌گویند این علی (علیه‌السلام) چیست؟! چه‌ جوری است؟! مگر تو سر در می‌کنی؟! چرا سر در نمی‌کنی؟ تو خلق هستی. خلق که از آن‌ها سر در نمی‌کند، از ولایت سر در نمی‌کند، از خدا سر در نمی‌کند که! ما خلقیم.

«إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النّبیّ یا أیّها الّذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً»[۱۹] عزیزان من! ما باید تسلیم باشیم. حالا چه‌ جور بشود که ما تسلیم بشویم؟ شما باید قلب مطمئنّه داشته ‌باشید. مطمئن باشید به ولایت. عزیز من! بیا تو تسلیم علی (علیه‌السلام) بشو! اگر چشم ماورایی پیدا نکردی، به من لعنت بکن!

ما تسلیم نیستیم، ما یک حدّی تسلیم هستیم، آن تسلیم واقعی نیستیم. مگر [اصبغ] نمی‌گوید که من دارم جهنّم را می‌بینم، بهشت را می‌بینم، می‌خواهی بگویم این‌ها چه جوری‌اند؟ دارد می‌بیند. ولایت روح را می‌بیند، دنیا جسم را می‌بیند. عزیزان من! بیا چشم ولیّ داشته‌ باش! چشم ولیّ پیدا کن! از کجا پیدا کنی؟ باید به تو بدهد، باید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) به تو بدهد. چه ‌جوری بشوی؟ تسلیم بشو! وقتی تسلیم شدیم، آن‌ها هستی‌شان را می‌گذارند در مقابل ما. آیا داد دارد یا ندارد؟! وقتی تسلیم شدی، هستی‌اش را به تو می‌دهد. مگر این امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) از آن سلطان کمتر است؟! چرا ما توجّه نداریم؟

مگر آن سلاطین نیست که آمده به چادرش پناه آورد؟! باد و غبار شد، به یک چادر پناه آورد، این بنده خدا یک دانه بُز داشت، برداشت بُز را کشت، دید که این یک آدم با شخصیّتی است. کشت و خلاصه تاس‌کبابی درست کرد و چه کرد و یک چیز انداخت زیر این و خیلی توجّه به او کرد. صبح شد، آن سلطان می‌خواست برود؛ گفتش که فلانی! شما باز هم گوسفند داری؟ گفت: نه آقا! ما همین یک گوسفند را داشتیم، آن هم بالأخره یک شیری به ما می‌داد، من دیدم شما مهمان عزیزی هستید. گفت: دیگر نداری؟ گفت: نه!

سلطان یک نامه‌ای به او داد و گفت: اگر یک وقت کاری داشتی، خلاصه بیا توی شهر! من آن‌جا هستم. این بعد از چندین وقت که شد، سیل آمد و خلاصه چادر و بساطش را برد. زنش به او گفت: مرد! آن شخصی که مهمان‌مان بود، به نظرم یک مرد بزرگ‌واری بود، پاشو برویم توی شهر، ببینیم کیست؟ چه ‌جوری است؟ شاید یک راهی، یک جایی به ما بدهد، ما که هستی‌مان را سیل برد. این‌ها پا شدند رفتند و نامه را نشان دادند، دیدند بَه! این نامه شاه است، پایش هم امضا کرده. فوراً لباس‌هایشان را عوض کردند و حمّام بردند، چه کردند و زنش را در حرم‌سرایش راه داد، خیلی آن‌ها را احترام کردند، همان احترامی که او کرد، این هم کرد.

بعد سلطان آمد و گفت: وُزرای من! من به این چه بدهم؟ یکی گفت: آقا! یک چادر به او بدهیم در بیابان بزند، صد تا گوسفند هم به او بدهیم. یک گوسفند برای شما کشته. (حالا منظورم این‌ است که امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان بشناسید! وفا و صفای امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) را ما خیلی پایین آوردیم، کوچک کردیم که مغز همه کس بکشد؛ اگرنه حرف از این بالاتر است، کوچک و بزرگ همه متوجّه بشویم.) حالا این سلطان چه کرد؟ گفت: نه باباجان! این هستی‌اش را داده. تاجش را برداشت سرش گذاشت؛ گفت: تو سلطانی! تو هستی‌ات را به من دادی.

(باباجان من! عزیزجان من! اگر تو هم هستی‌ات را به امام ‌زمان (عجل‌الله‌فرجه) بدهی، والله، هستی‌اش را به تو می‌دهد. چرا هستی‌تان را به ولی‌ّ الله‌ الأعظم امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) نمی‌دهید که هستی‌اش را به شما بدهد؟! چرا ما فکر و اندیشه نداریم؟! مگر شهدای کربلا هستی‌شان را ندادند؟! حالا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) چه می‌گوید؟ می‌گوید: پدر و مادرم به قربان‌تان! به قربان هدف‌شان می‌گوید. هدف‌شان دفاع از وجود مبارک امام بوده. از آن مقصدشان، امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) خودش را فدای مقصد شهدای کربلا می‌کند. رفقای عزیز! بیایید مقصد ما وجود مبارک امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) باشد. من گفتم، تکرار می‌کنم، عرق‌ریزه‌ام گرفته این حرف را می‌زنم، بیایید امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) را به قدر یک سلطان با وفا، سلطان با‌وجدان، سلطان با‌عاطفه، سلطان با‌ولایت، سلطان با‌عطوفت قبول کنیم، آیا آقا امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) کمتر است؟!)

هستی‌اش را داد. چه‌قدر این مرد حالا خوب است! گفت: من سلطانم؟ گفت: آره! گفت: آقاجان من! ای شاه عزیز! من لیاقت این کار را ندارم. دوباره آن را برداشت و روی سر سلطان گذاشت. ما هم باید در مقابل امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) بگوییم: آقا! ما هم لیاقت نداریم. لیاقت به ما بده! ما لیاقت کامل ولایت را نداریم، تو ولایت به ما بده! ولایت ما را کامل کن! از کجا کامل شود؟ پناه امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) بیایید. مانند همان کسی باشید که یک بز داد. [۲۰]

خدایا! عاقبت‌تان را به ‌خیر کن!

خدایا! ما را بیامرز!

خدایا! معرفت به‌ ما بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام ‌زمان، ما در حقّ اهل‌بیت عارف باشیم!

خدایا! زهرا (علیهاالسلام) در قلب تمام زنان و مردان تجلّی کند! خدایا! به‌ ما تفکّر بده!

خدایا! به‌ ما حقیقت ولایت را بده!

خدایا! تو را به ‌حقّ امام ‌زمان، تمام دوستان ‌امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده! خدایا! ما را هم یاور امام‌ زمان (عجل‌الله‌فرجه) قرار بده!

خدایا! تو را به‌ حقّ امام‌ زمان، تتمه عمر ما را در راه خودت قرار بده!

خدایا! ما اگر بی‌راهه رفتیم، دست‌مان را بگیر! ما عقل حسابی نداریم، هوش داریم، تو دست‌مان را بگیر! دست ما را که گرفتی، تجلّی تو به‌ ما سرایت می‌کند. آقاجان! امام‌ زمان! تو را به‌ حقّ مادرت ‌زهرا، دست ما را بگیر! آقاجان! ما را زیر سایه خودت حفظ‌ کن! من بارها گفته‌ام، ما یک ‌وقت مادرمان مرغ داشت، بیست‌ تا تخم می‌گذاشت، حالا نمی‌دانم چقدر چیز می‌شد؟ این‌ جوجه‌ها تا یک ‌گربه می‌دیدند، زیر بال این مرغ می‌دویدند. این‌ مرغ هم بالش را همچین کرد، تمام این‌ها را جمع می‌کرد. فهمیدی؟! امام‌ زمان! (جسارت است! من بچّه‌ رعیت هستم، وارد که نیستم که!) تو هم ما را زیر بال خودت بگیر! گرگ‌ها ما را نخورند! گربه‌ها ما را نخورند! [۲۱]

یا علی


اخلاق در خانواده؛ هدایت بچه‌ها

هدایت بچّه‌ها[۲۲]

خدای تبارک و تعالی می‌فرماید: یک نفر را هدایت کردی، من عالَمی هدایت کردن را پایِ تو می‌نویسم؛ یعنی یک جوانی را هدایت کردی، انگار عالَم را هدایت کردی. چرا این‌قدر در فکر هستی که خانه‌ام را این‌جوری کنم؟! ماشینم را عوض کنم؟! آخر چه فایده داره؟ به فکر این بچّه معصومت باش! هدایتش کن! [۲۳] بچّه‌هایتان را عادت بدهید به این جزوه‌ها، به این حرف‌ها عادت بدهید. نهج البلاغه چه شد توی خانه‌ها؟! چرا بُت‌کده کردی؟! چرا حالا هم حاضر نیستی این بُت را بیرون بیندازی؟! [۲۴] من سابق بچّه‌ها را یادم است، باباها به بچّه‌هایشان می‌گفتند: بابا! اگر این آیه را بلد بودی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر نمازت را خواندی، چند تومان بهت می‌دهم. اگر فلان مسئله را بلد بودی، همین‌طور پول بهت می‌دهم. دائم داشت پول در صندوق امام زمان (عجل‌الله‌فرجه) می‌ریخت. در صندوق خدا می‌ریخت. تو پول در صندوق شیطان می‌ریزی! چرا می‌ریزی؟! [۲۵]

مگر این اباذر عزیز نیست که عثمان واسه‌اش یک بشقاب جواهر داده؟! خیگ عسل و روغن داده؟! حالا غلام عثمان پیشش آمده، این بچّه گرسنه است، بیت‌المالش را عثمان قطع کرده. (رفقای عزیز! قدر بدانید! شکرانه کنید! بیت‌المال‌تان دست غاصبین نیست.) حالا دختر اباذر آمده درِ خیگ را باز کرده، یک انگشت می‌خورد، می‌گوید: باباجان! این چیست؟ می‌گوید: عسل و روغن است. می‌گوید: بابا! می‌دانی این چیست؟ عثمان این را داده محبّت خودش را در دل ما بیاورد، به توسط این، محبّت علی را ببرد. والله، روایت صحیح داریم: این بچّه انگشت زد، آن را برگرداند. گفت: والله، جان می‌دهیم، دست از محبّت علی برنمی‌داریم! این بابا ببین دارد چه جور ولایت بچّه‌اش را حفظ می‌کند. [۲۶]

بچّه‌ات را پیش خودت نگذار! او هم بزرگ می‌شود، مثل تو می‌شود. تو الآن چند سالت است که از این بچّه چند ساله، این‌قدر توقّع داری؟! او را در شکنجه قرار نده! گناه این بچّه را نبین! آینده‌اش را ببین! عزّتش کن! احترامش کن! ببین چه مشکلی دارد؟ مشکلش را حلّ کن! اگر خلاف کرد این را توی بوق نکن! [۶]

شخصی به‌ نام مرویّ که یکی از ارباب‌های مهمّ تهران بود، مدرسه علمیّه‌ای در تهران ساخت. به حاج‌ ملّا علی کَنی گفت هر طلبه‌ای که بخواهد در مدرسه باشد، باید نماز شب بخواند و من او را کاملاً تأمین می‌کنم. روزی فرّاش مدرسه به او خبر داد که فردی در فلان حجره یک جعبه شراب آورده‌ است. مرویّ به بهانه احوال‌پرسی به یک‌ به‌ یک حجره‌ها سر زد تا به آن حجره رسید و آن جعبه را دید و پرسید که این چیست؟ آن‌ شخص گفت که این ستّار العیوب است! مرویّ به روی خودش نیاورد و برگشت!

وقتی‌که مرویّ از دنیا رفت، خوابش را دیدند و پرسیدند: جای تو چطور است؟ گفت: تمام کارهایم ردّ شد، من ارباب بودم و مردم را خیلی اذیّت کرده‌ بودم. مرا بردند که عذاب کنند، یک‌ دفعه ندا آمد که او ستّار العیوبی کرده‌ است، آیا من نکنم؟! حالا به‌ واسطه آن عرق‌خور این‌ همه جاه و جلال به‌ من داده‌اند! تو باید ستّار العیوب باشی. [۲۷]

آمدند دور آقا بحر العلوم را گرفتند، برو نماز باران بخوان! باران بیاید. رفت نماز خواند، باران نیامد. شب خیلی ناراحت بود، گفت: خدایا! آبروی ما که ریخته شد. گفت: برو فلان قهوه‌خانه، به آن شاگرد قهوه‌چی بگو دعا کند، باران بیاید. گفت: آقا با همان بوق منشاش آمد درِ قهوه‌خانه و دید یکی دارد چایی می‌دهد. گفتش که: فلانی! گفت: بله! گفت: دستور دادند شما دعا کنید باران بیاید. گفت: بگذار ظهر بازارم طی شود. سرِ ظهر بود، گفت: چایی‌ها را به این‌ها داد و ساعت دویِ بعد از ظهر شد. گفت: همان‌جا توی قهوه‌خانه وضو گرفت و رفت آن‌جا. گفت: تا دست‌هایش را بلند کرد، بیابان تا بیابان پُر از آب شد. بحر العلوم گفت: یک شاگرد قهوه‌چی!! ما چندین سال است که بوق منتشا داریم! رفت و با این رفیق شد، گفت: تو چه کردی؟! گفتش که من هیچ کاری نکردم، اگر تو مرجع تقلید نبودی، به تو نمی‌گفتم، من به هیچ‌کس نگفتم! حالا تو این‌قدر اصرار می‌کنی، بهت می‌گویم.

گفت: من این زنی که با او ازدواج کردم، خلاصه عروس نبود، به من گفت: ای مرد! خدا دعایت را مستجاب کند، کرامت هم در دستت ایجاد شود. گفت: من هر دعایی کنم، مستجاب می‌شود. ببین آبروی زنی را حفظ کرده، ماوراء را گذاشته در اختیارش، باران را گذاشته در اختیارش! ما این‌جوری باید خداشناس بشویم، خداشناسی عزیز من! یعنی این؛ چقدر خدا لطف و عنایت دارد! چرا مواظب زبان‌مان نیستیم؟!

این جمله را گویا به نظرم حاج شیخ عبّاس می‌گفت، گفت: عالِم آن زمان که در اصفهان بوده، زنش وضع حملش بوده، احتیاج به روغن چراغ داشته. گفت به آدمش [نوکرش] گفت: برو پیش داروغه، به او بگو: درِ دکّانش را باز کند، یک قدری روغن چراغ بگیر و بیاور. آدم این حضرت آیت الله دَبِه را برداشت و رفت. وقتی سراغ داروغه رفت و در زد، داروغه در را باز کرد و به او گفت: آقا روغن چراغ می‌خواهد؟! گفت: آره! آن دبه را پُر از روغن کرد و به او داد. وقتی آمد، به آقا گفت: آقا! داروغه یک همچین کاری کرد، آقا هاج و واج شد.

صبح که شد، پاشد آمد، رفت خانه داروغه. گفت: آخر تو از کجا به این‌جا رسیدی؟! گفت: آقا! من افشاء نکردم، من این زنی که با او ازدواج کردم، آبستن بود، سوگند خورد، به من گفت: من بدکاره نیستم، من توی کوچه داشتم می‌رفتم، جوانی مرا گیر انداخت و خلاصه این‌طوری شد، امیدوارم که خدا ارادة الله‌ات کند. من پدر دارم، برادر دارم، قوم و خویش دارم، همسایه دارم، آبروی مرا نریز! گفت: چند وقت که شد این بچّه، پسر بود، به دنیا آمد. بردم او را گذاشتم کجا؟! سرِ راه. به این‌ها که بالأخره دورش بودند، آدم‌هایش آمدند این‌جا، گفتم که بچّه را از آن‌جا برداشتم، من می‌خواهم یتیمی را بزرگ کنم. این زن دعا در حقّ من کرد، گفت: ای مرد! خدا اعجاز در دستت ایجاد کند. این بچّه بزرگ شده، من هنوز افشاء نکردم؛ مبادا این حرف را افشاء کنی! [۲۸]

یا علی


کتابها

تمام کتابها


سخنرانی‌ها

تمام سخنرانی‌ها

  1. بوی ولایت 76 و حرکت امام‌حسین از مدینه به مکه 84 و ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و شب تاسوعای 86
  2. ولایت در خلقت کفو ندارد 80 و اصول‌دین و سلامت‌ولایت 78 و حرکت امام‌حسین از مدینه به مکه 84 و شب تاسوعای 86
  3. رمضان ۸۳، رسید معرفت به ولایت است.
  4. شناخت ارتباط با ولایت ۸۵ (دقیقه ۲۰) و رمضان ۹۲ (دقیقه ۱۰) و نجات در ولایت است نه در عبادت؛ اربعین ۸۴ (دقیقه ۱۶)
  5. حجّ ۸۰
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ شکرانه ولایت 82
  7. شناخت ارتباط با ولایت 85
  8. اشراف، اذان 76
  9. ایجاد 87
  10. حضرت‌یوسف ۸۹
  11. عیدی ما ولایت؛ اطاعةالله شدن 76
  12. فزت و ربّ‌الکعبه 85
  13. فتنه آخرالزّمان 81
  14. رمضان ۹۲
  15. ۱۵٫۰ ۱۵٫۱ اربعین ۸۴؛ نجات در ولایت است، نه در عبادت
  16. عید غدیر ۸۴
  17. در محضر خدا؛ در امر ولایت (حبل‌المتین) 81
  18. عبادت بی‌ولایت عبادت خوارج است ۷۸ (دقیقه ۱۱ و ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ و ۳۷) و شهادت حضرت زهرا ۸۱ (دقیقه ۴۹)
  19. (سوره الأحزاب، آیه ۵۶)
  20. عبادت بی‌ولایت، عبادت خوارج است 78
  21. شهادت حضرت زهرا 81
  22. ارزش نماز ۷۶ (دقیقه ۱۹) و خدشه به ولایت ۷۸ (دقیقه ۱۴ و ۱۷ و ۱۹)
  23. خانواده 75
  24. شناخت ولایت 84
  25. جلوه، تجلّی 80
  26. ارزش نماز 76 و تولّی و تبرّی 76
  27. اقتصاد 79
  28. خدشه به ولایت 78
حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه