صفحهٔ اصلی
فرمایش منتخب: مسلم بن عقیل
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است، حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید، بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی
رفقای عزیز، مسلم بن عقیل خیلی مقام دارد، اتفاقاً امام باقر (علیهالسلام) یا امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: کسیکه لکّه اشکی برای مسلم بریزد، آمرزیده است؛ یعنی اینقدر امام، مسلم را تأیید کرده است.
به عقیده من، در تمام کوفه در چندین هزار جمعیّت، یک مرد و یک زن بوده است. مردش هانی و زنش طوعه است. همه نامرد بودند! مواظب باشید نامرد نباشید و دست از ولایت برندارید!
وقتی عبیدالله بن زیاد، شریح قاضی را خرید و او را قدری نرم کرد، دستور داد که مسلم را دستگیر کنند. مسلم اینقدر دانا بود که به خانه هانی نرفت؛ چونکه در ابتدای ورود به کوفه، به هانی وارد شده بود. دید که ممکن است خانه هانی شلوغ شود و آنها صدمه بخورند.
مسلم روزه بود، به دیواری تکیه داده بود. زنی بیرون آمد و دید کوفه آشوب است و مردی هم آنجاست. به او گفت: ای مرد! کیستی؟ گفت: من روزهام، قدری آب بهمن بده! آن زن آب به او داد، پسرش بیرون بود، دو مرتبه نگاه کرد، گفت: چرا نمیروی؟ گفت: من جایی ندارم که بروم. گفت: تو چه کسی هستی؟ گفت: من مُسلم هستم. آن زن گفت: به خانه ما بیا!
طوعه مسلم را به خانهاش راه داد. وقتی پسرش آمد و از حضور مسلم مطّلع شد، رفت و سربازان ابن زیاد را خبر کرد. آنها دور خانه طوعه را محاصره کردند. حضرت مسلم با شمشیری که در دستش بود، بیرون آمد؛ اینها همیشه با اسلحه بودند. تعداد سربازان زیاد بود، مسلم اینها را میگرفت و روی پشتبام میانداخت. روایت داریم که دیدند حریف مسلم نمیشوند، به ابن زیاد خبر دادند که یک لشکر بفرست! پاسخ داد که آخر مسلم که یک نفر است! گفتند: مگر ما را به جنگ بقّالهای کوفه فرستادی؟! مسلم شجاعت علی (علیهالسلام) را دارد!
روایت داریم: یک چالهای کَندند و روی آن چیزی انداختند، خلاصه مسلم را گرفتند و به دارالإماره بردند. وقتی مسلم وارد دارالإماره شد، به او گفت: چرا سلام به امیر نکردی؟ مسلم گفت: سلام مستحبّ است، اگر من سلام میکردم، نُه تا حسنه ثواب میبردم؛ اما حالا نَبُردم، تو میخواستی سلام کنی و ثواب ببری. یک تُودهنی به او زد.
حالا سربازان ابن زیاد هانی را گرفتند و به دارالإماره آوردند. هانی چهارصد شمشیرزن داشت که دورِ کاخ ابن زیاد را محاصره کردند و گفتند که مسلم را آزاد کنید.
ابن زیاد دید خیلی وضع خطری است، رفت و شریح را آورد؛ چون اهل کوفه شریح را قبول داشتند، پیرمرد مهمّی بود، قاضی القُضات بود. ابن زیاد به شریح گفت: تو برو اینها را ساکت کن! او هم بالای پشتبام ایستاد و گفت: مسلم دارد با ابن زیاد غذا میخورد، مردم! متفرّق شوید! ایشان میگوید که اگر شما متفرّق شوید، آشوب نمیشود و من مسلم را آزاد میکنم. گفتند: هانی را به ما بده! هانی را به آنها داد. شریح احساسات مردم را سرد و آرام کرد؛ وگرنه آن داغی که داشتند، ابن زیاد را از بین میبردند. همه مردم متفرّق شدند.
حالا ابن زیاد چهکار کرد؟ به مسلم گفت: حرفی داری؟ گفت: زرهام را بفروشید و به چند تا از این بقّالهای کوفه بدهید! از آنها قرض گرفتم. یک نامهام بنویسید و به امام حسین (علیهالسلام) بگویید به کوفه نیاید! کوفیان غیرت ندارند.
حالا ابن زیاد مسلم بن عقیل را شهید کرد و از پشتبام به پایین انداخت، همان مردمی که پشت سر حضرت نماز میخواندند و با او بیعت کردند، ریسمان به پای مسلم بن عقیل بستند و او را در کوچهها میکشیدند. این است که میگویم امام را نشناختند! حالا لشکر ابن زیاد در خانه هانی ریختند. روایت داریم: یک دختر داشت، چشمش نمیدید. همینطور میگفت: از اینطرف بیایید! از آنطرف بیایید! هانی تعداد زیادی از لشر ابن زیاد را کُشت.
خیلی دلخراش است! وقتیکه مأموران ابن زیاد در خانه هانی ریختند تا مسلم را دستگیر کنند، طفلان مسلم را گرفتند و این دو آقازاده را زندانی کردند. زندانبان دید که این دو نفر، به غیر از مردم عادی هستند، خیلی نورانیاند. از آنها پرسید که شما چه کسی هستید؟ گفتند: ما بچّههای مسلم هستیم.
وقتی شب شد، زندانبان این دو آقازاده را از زندان بیرون کرد. اینها آمدند تا اینکه به درِ خانه حارث رسیدند. زن حارث این دو را به خانهاش راه داد. نصف شب وقتیکه حارث به خانهاش آمد، به زنش گفت: ای زن! بچّههای مسلم فرار کردند و ابن زیاد هم گفته که اگر آن دو را پیدا کنید، جایزه میدهم. هر کجا رفتم، آنها را پیدا نکردم.
وقتی حارث پسران مسلم را در خانهاش دید، گفت: ای زن! اینها چه کسانی هستند که در خانهام آمدهاند؟ وقتی فهمید که بچّههای مسلم هستند، گفت:
آب در کوزه و ما تشنهلبان میگردیم | یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم |
وقتی صبح شد، حارث اوّل به پسرش گفت که آنها را کنار شط [فرات] ببر و سرشان را جدا کن! اما پسرش اینکار را نکرد. به غلامش گفت؛ او هم نرفت. حارث خودش بلند شد و رفت. وقتی میخواست سر آنها را جدا کند، این دو آقازاده میگفتند ما را نکُش! ما را بفروش! جواب جدّمان را چه میدهی؟! او هم حرف ناجوری به آنها زد. وقتی میخواست آنها را بکُشد، هر کدام میگفتند مرا زودتر بکُش تا داغ برادر نبینم؛ اما حارث هر دو را کشت.
عزیزان من! این همه دارم راجع به ولایت برای شما حرف میزنم، حارث [بنعُروة] و هانی [بنعُروة] دو برادر بودند. ببین ولایت چه کار کرده است؟ یکی حارث شده و یکی هانی. مواظب باشید حارث نشوید!
وقتی حارث بچّهها را کشت، سر آنها را در کیسهای انداخت و برای گرفتن جایزه پیش ابن زیاد رفت. ببین حارث پول میخواهد، پولِ به غیرِ امر، حسینکشی و مسلمکشی است. وقتی پیش ابن زیاد آمد و قضایا را گفت، ابن زیاد پرسید: بچّهها چه میگفتند؟ گفت: میگفتند ما را نکُش! بفروش و پولش را خودت بردار! من هم به آنها گفتم که جایزه ابن زیاد را بیشتر میخواهم. اینجا قلب ابن زیاد تکان خورد و گفت او را به کنار شط ببرید و سرش را جدا کنید! [۱]
یا علی
فرمایش منتخب: بیتوته و نجوا با ولایت 12
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۲]
خدا میگوید: «اُدعونی أستجب لکم»[۳]: از من بخواهید تا جوابتان را بدهم. بیا با من حرف بزن و ارتباط برقرار کن! بیا با من بیتوته کن! بیا از من ولایت بخواه! آنوقت است که دائم در حضور هستی. چگونه امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) و امام زمان (عجلاللهفرجه) میفرمایند: خدا! جوابش را بده؟ چون خدا، امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و حضرت زهرا (علیهاالسلام) و امام زمان (عجلاللهفرجه) را اختیاردار تمام خلقت قرار داده است.
«أنا مدینة العلم و علیٌ بابها». درِ خانه خدا، علی (علیهالسلام) است، از کانال علی (علیهالسلام) بیا! وقتی از کانال علی (علیهالسلام) وارد شد، ائمه (علیهمالسلام) برای آنشخص دعا میکنند و خدا به او میدهد. بیتوته از کانال ائمه (علیهمالسلام)، نتیجهاش نجوا میشود. امیرالمؤمنین (علیهالسلام) دعا میکند، حضرت زهرا (علیهاالسلام) سفارش میکند: خدا! او را بیامرز! خدا هم او را میپذیرد. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) هم در مباهله با سران مسیحی نجران، امیرالمؤمنین (علیهالسلام)، حضرت زهرا (علیهاالسلام)، امام حسن (علیهالسلام) و امام حسین (علیهالسلام) را واسطه برد، وقتی آن بزرگ نجران اینها را دید، گفت: والله، اگر این شخص لب بگشاید، تمام ما نابود میشویم.
نتیجه بیتوته، رشد خداشناسی است، رشد ولایت است، رشد علیخواهی است، رشد امام حسینخواهی است، رشد متقیخواهی است. نتیجه بیتوته و نجوا: افشای علی (علیهالسلام) است؛ چون خدا در معراج با زبان علی (علیهالسلام) با پیامبرش صحبت میکرد. [۴]
شما باید با هم نجوا داشته باشید، تلفنی داشته باشید؛ یعنی ولایت را با ولایت نجوا کنید! یک حرفی که یک ذرّه چیز است، تلفن بزنید و بپرسید! عقیده من این است که تمام شما باید به جایی برسید که همه حرفها را بفهمید. اگر یک چیزی را هم سراغ میگیرید، میخواهید به اصطلاح بهتر بفهمید؛ بعضیها مثل یک شلنگ گرفته هستند؛ اما قلب مبارک شما باز است؛ میخواهید چطور بشود؟ مثل خانه خدا که علی (علیهالسلام) وارد آن شد، قلب شما هم باز است، میخواهید علی (علیهالسلام) وارد آن بشود؛ یعنی آنجا دیوار شکافته شد و علی (علیهالسلام) وارد شد. حالا از آنجا که شکافته شده، نباید شیطان وارد دل شما شود؛ باید علی (علیهالسلام) وارد شود، خدا وارد شود، قرآن وارد شود، مستضعف وارد شود، ولایتی وارد شود؛ نه اینکه چیز دیگری وارد بشود. چرا؟ شما از خانه خدا بالاتر هستید. ببینید به خانه خدا، علی (علیهالسلام) وارد شد. اصلاً اگر از جای دیگری به شما وارد بشود؛ یعنی از در دیگری وارد شده است. دل شما باید طوری باشد که اصلاً در نباشد که شیطان وارد شود، شهوت وارد شود، پول وارد شود، غیر امر وارد شود. باید دل مبارک شما را، قلب مبارک شما را ولایت بشکافد و وارد شود. الآن وارد شده است که شما اینجا جمع شدهاید. [۵]
خدایا! کمکمان کن از جوّ عالم، نتیجه ولایت بگیریم، نتیجه به غیر از امر ولایت نگیریم.
خدایا! بُتهای درونی ما را غیر از ولایت، هیچ چیز دیگری نمیتواند بیرون بریزد.
خدایا! ایده واقعی داشته باشیم، ولایت را بالاتر از هر چیز بدانیم.
خدایا! کمکمان کن تسلیم تو باشیم، تسلیم امام معصوم باشیم.
خدایا! به ما استقامتی بده تا در ولایت، تا آخر بایستیم.
خدایا! مالی به ما بده که هدایتگرِ ما باشد نه باعث گمراهی ما.
از خدا بخواهید برکات به کارتان بدهد، تا بتوانید از آن برکات، چیزی هم به دیگران بدهید.
گاهی به امام زمان (عجلاللهفرجه) میگویم: آقاجان! من این حرفها را با گریه از شما میگیرم، با خنده تحویل مردم میدهم. رفقا این حرفها را قدردانی کنند.
به امام رضا (علیهالسلام) بگو: آقاجان! من به خاطر رضایت مادرت زهرا (علیهاالسلام)، دل یکی را شاد کردم، تو هم جان مادرت زهرا، دل مرا شاد کن! اگر دلت را شاد نکرد، هر چه میخواهی به من بگو! اگر صلاحت باشد، حتماً انجام میدهد. [۶]
یا علی
ارجاعات
اخلاق در خانواده 10
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۷]
خانم شما را گول میزند و میگوید: تلویزیون بخر! ویدیو بخر! من عقیدهام این است حکم خدا باشد، خانم نباشد، حکم خدا را از خانم بالاتر بدانید! اگر خانم حکمِ خدا را کرد، هم حکم را ببوسید، هم خانم را، اگر حکمِ بیخدا کرد، والله، بالله، تو خانمپرست هستی! پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در آخرالزّمان «قبلة النّساء»: در آخرالزّمان قبله مردها زنانشان هستند. صبح که میشود، میگوید: خانم! چه کنیم؟! چه کار کنیم؟! قبلهات میشود، توجّه کن دینت را نَبَرد. [۸]
خانم عزیز! بیا زن زهیر بشو! چرا پیرو شیطانی؟ ببین این زن چه کار کرده؟ خودش را فانی کرده، تو عناد داری! زهیر خیلی با شخصیّت بود، یکی از ممتازان کوفه بود، نوکر و کلفت داشت، عثمانی بود. ایشان از مدینه به کوفه میآمد، یک کاری کوفه داشت. امام حسین (علیهالسلام) هم دارد با اهلبیتش میآید. زهیر به هوای قافله امام حسین (علیهالسلام) میآمد که دزدها او را نزنند. هر جا امام حسین (علیهالسلام) چادر میزد، او هم آنطرفتر چادر میزد. یک وقت امام حسین (علیهالسلام) دنبالش فرستاد، گفت: زهیر! بیا، امام حسین (علیهالسلام) با جاذبه ولایت دید او عناد ندارد؛ یعنی میخواهد بفهمد. زهیر داشت ناهار میخورد، یک دفعه لرزید، تکان خورد. زنش استقامت به او داد، گفت: زهیر! چه شد؟ چیزی نیست، پسر پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) است، دنبالت فرستاده، بلندشو! برو ببین چه میگوید؟ گفت: چشم زن! اینجور آدم باید به حرف زنش برود؛ نه اینکه هر چه خلاف شرع میگوید، آدم به حرفش برود. فوراً زهیر گفت: چشم! بلند شد و آمد. گفت: پسر پیامبر! چه میگویی؟ (ببین چقدر امام حسین (علیهالسلام) صاف حرف میزند! با مردم عناد نداشته باشید، با مردم منافقبازی نکنید.) گفت: زهیر! ما داریم میرویم کربلا، کشته میشویم، تو خیال نکن! به حکم ریاست و مقام دنبال ما نیایی، اگر طرف ما بیایی، من پسر پیامبرم، به جدّم میگویم شفاعتت را بکند، قول بهشت به تو میدهم. گفت: به دیده منّت دارم. فوراً حاضر شد. گفت: حسینجان! اجازه بده من بروم به زنم بگویم، ایشان یا برگردد یا هر جور دلش میخواهد. من به قربان خاک کف پای چنین زنی بشوم!
پیش زنش آمد، گفت: تو خودت و کلفت و نوکر و همه را برگردان و برو مدینه، من اینجوری شدم. زنش گفت: من نمیروم. گفت: چرا؟ گفت: زهیر! من تو را حسینی کردم، بیا مرا پیشش ببر که مادرش زهرا (علیهاالسلام) از من هم شفاعت کند، من به تو گفتم برو. زهیر پیش امام آمد و امام به او گفت که من قول میدهم که مادرم زهرا (علیهاالسلام) شفاعت کند، خودم هم شفاعت میکنم. حالا زهیر یک قراردادی گذاشت. باباجان من! زهیر یک عمری در بیراهه بوده، عثمان را قبول داشته، عناد ندارد، ببین این زن و مرد به کجا رسیدند؟ خانم عزیز! بیا شوهرت را به اینجا برسان! چرا خودت و او را ناراحت میکنی؟! اگر شوهرت را ناراحت کردی، او ولایت دارد، ولایت را ناراحت کردهای؛ اگر از دستت راضی نباشد، هیچ عبادتت قبول نیست. [۹]
شما نمیفهمید که نماز نخواندن، روزه نگرفتن چه لطمهای به این مملکت اسلامی میزند؟! تو اگر نماز نخواندی، پسرت هم نمیخواند، دخترت هم نمیخواند! تو یک شجره بینماز در این مملکت درست میکنی! چرا نمیفهمی؟! تو نمیفهمی کِشت تو چیست؟ تو کِشتت باید عزیز من! توحید باشد، ولایت باشد، نسل تو باید ولایتی باشد. چرا نماز نمیخوانی؟! [۱۰]
خانمها! چرا دست از زهرا (علیهاالسلام) برداشتید؟! مردها! چرا دست از علی (علیهالسلام) برداشتید؟ مشابه درست میکنید؟ شما وقتی اینجوری شدی، نسلت هم همینطور میشود. وقتی، خانم لا اُبالی شد، دخترش هم لا اُبالی میشود. وقتی تو لا اُبالی شدی، پسرت هم لا اُبالی میشود. تو باید شجره ولایت درست کنی، شجره توحید درست کنی، شجره ماورائی درست کنی. [۱۱]
یا علی
ارجاع
نگاه 24
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) کفواً أحد است. حضرت زهرا (علیهاالسلام) کفواً خلقت است. به اولیای امور کار نداشته باشید. بر عمر و ابابکر لعنت کنید.
گفتار متقی[۱۲]
اگر تماشایی باشید، نقش آن تماشا را برمیدارید؛ چون نگاه به هر چیزی کنید، نقش آن را برمیدارید. [۱۳] در زمانِ شعیب پیامبر، موسی یک قبطی [طرفدار فرعون] را کُشت. فرعون دستور داد که موسی را بگیرید! موسی فرار کرد، به جایی رفت که دید چاهی است که مردم از آن آب میکِشند و دو دختر هم آنجا هستند که گوسفند دارند و میخواهند به گوسفندانشان آب بدهند. موسی به آنها گفت: شما چرا ایستادهاید و به گوسفندانتان آب نمیدهید؟! گفتند: ما صبر میکنیم وقتی همه رفتند، به آنها آب میدهیم.
موسی آمد و از چاه آب کشید و به گوسفندان داد. وقتی دختران شعیب پیش پدرشان رفتند، شعیب پیامبر گفت: باباجان! چرا امروز زود آمدید؟! گفتند: جوانی آنجا بود، آب برای گوسفندانِ ما از چاه کشید و ما زودتر آمدیم. شعیب گفت: بروید به او بگویید پیش من بیاید. وقتی دختران شعیب، موسی را پیدا کردند و جریان را به او گفتند که همراه ما به خانهمان بیا! موسی گفت: من جلو میروم، هر موقع باید مسیرم را عوض کنم و داخل کوچه دیگری شوم، شما یک سنگ برایم بیندازید. موسی دنبال دختران سیاه سوخته شعیب نرفت؛ این است که خدا به او «ید بیضاء» میدهد. به تو چه میدهد؟
حالا وقتی موسی به آنجا رفت، شعیب گفت: یک سال پیش ما بمان و برایمان چوپانی کن! این گوسفندان هر کدامشان اَبلق [سیاه و سفید] زاییدند، مال تو باشد، دخترم را هم به تو میدهم. من پدرم گوسفند داشته، گوسفند یا سام یا کبود یا سیاه است، گوسفند اَبلق خیلی کم است! موسی هنگام جفتگیری گوسفندان، چهار تا چوب را اَبلق کرد، تمام گوسفندان اَبلق زاییدند! به خارجیها نگاه نکنید که اَبلق میزایید! جلوی چشمتان را بگیرید! [۱۴]
اگر تماشایی هستی، وصل به ولایت نیستی. آن تماشا بشر را بیچاره میکند و وقت شما صرف تماشا میشود. [۱۵] دیگر نمیتوانی با خدا نجوا کنی. [۱۶] از محدوده خارج شدهای. [۱۷] خیال میکنی که ولایت داری. [۱۸] از فاطمه زهرا (علیهاالسلام) رُو برگرداندهای. [۱۹]
یک عدّهای هستند که یک سال چشم میمالند که نیمه شعبان، تولّد امام زمان (عجلاللهفرجه) بیاید، چراغانی کنند و به شهوت و خیال خودشان برسند. یک عدّهای هستند چشم میمالند که مُحرّم بیاید و به عناد خودشان برسند، به شهوت خودشان برسند. کجا به حساب امام حسین (علیهالسلام) میگذارید؟! چرا این کارها را میکنید؟! پسرجان! اگر یک جایی را به نام امام حسین (علیهالسلام) اِشغال کردی، باید امر امام حسین را اطاعت کنی. [۲۰] تو که مقدّس هستی، هم به تماشا میروی. تماشای کجا میروی؟! چند تا نامَحرم میبینی؟! تو نه اسلام داری، نه ولایت. [۲۱] تو نسبت به خودت اهل تسنّن شدهای. [۲۲] چشم تو خیانت میکند و تو ارتباط و نجوای با شیطان داری. [۴] کفران نعمت کردهای. [۲۳]
یا علی
ارجاعات
- ↑ برگرفته از سخنرانی زیارت امامرضا، عنایت است 79
- ↑ نازله ۸۸ (دقیقه ۳۵)
- ↑ (سوره غافر، آیه 60)
- ↑ ۴٫۰ ۴٫۱ کتاب نجوا
- ↑ نازله 88
- ↑ کتاب نجوا با ولایت
- ↑ امر امانت است ۸۴ (دقیقه ۴۴) و عناد ۷۶ (دقیقه ۵۷ )
- ↑ امر امانت است 84 و فُزت بربّ الکعبه 85
- ↑ انسان، تکامل، اطاعت 73 و عناد 76 و شب تاسوعا 86
- ↑ قسمت 79
- ↑ نجات در ولایت است 84
- ↑ فزت بربّ الکعبه ۸۵ (دقیقه ۱۸) و احکام جشن و روضه، شرط یاوری امام زمان ۸۱ (دقیقه ۱۵)
- ↑ ازدواج
- ↑ فزت برب الکعبه 85
- ↑ عبادت حجّت نیست 82
- ↑ وابستگی 86
- ↑ امیرالمؤمنین؛ ولایت را بهتر بشناسیم
- ↑ عاشورای 84
- ↑ کتاب گنجینه
- ↑ احکام جشن و روضه؛ شرط یاوری امامزمان 81
- ↑ مشهد 93، وداع امام حسین
- ↑ کتاب انتقاد
- ↑ یاد 81