میلاد امام‌حسین 82

از ولایت حضرت علی و حضرت زهرا
(تغییرمسیر از میلاد امام حسین 82)
پرش به:ناوبری، جستجو

بسم الله الرحمن الرحیم

میلاد امام‌حسین 82
کد:10252
پخش صوت:پخش
دانلود صوت:دانلود
پی‌دی‌اف:دریافت
تاریخ سخنرانی:1382-07-08
تاریخ قمری (مناسبت):ایام ولادت امام‌حسین (3 شعبان)

اعوذ بالله من الشیطان اللعین الرجیم

العبد المؤید، الرسول‌المکرم، ابوالقاسم محمد

السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیکم و رحمةالله و برکاته، السلام علی‌الحسین و علی‌بن‌الحسین و اولاد الحسین و اهل‌بیت‌الحسین و رحمةالله و برکاته

رفقا، چقدر خوب است که آن‌ها یک‌چیزی را به آدم بگویند بگو. من یک‌وقتی سلام نمی‌دادم، اشاره‌شد، یعنی ندایی آمد که شما این‌را بگو. حالا هر وقت سلام به امام‌حسین می‌دهم یاد آن حرف می‌افتم. رفقای‌عزیز، شما در سلام امام‌حسین کوتاهی نکنید. الحمد لله خانه‌هایی دارید خوب است، یا این‌که خانه‌هایتان به‌قول امروزی‌ها آپارتمان است، حیاط ندارد، شما بیرون که می‌آیید، در کوچه که می‌آیید، رو به قبله بایستید، محل کارتان می‌روید، در کوچه می‌روید یا هر کجا که می‌روید، سلام به امام‌حسین بدهید. این سلام که به امام‌حسین می‌دهید، آخر، ولایت اگر ما را رهبری کند، یا شفا بدهد، یک‌کار هم‌دست ما می‌دهد. کارهای دنیا برای این‌است که معاش کنیم. کارهای دنیا برای معاش شما است، آن‌هم خوب است. می‌گوید: هر کس کار کند از برای عائله‌اش، جهاد فی سبیل‌الله است؛ اما این‌ها کار است. اما اگر شما مربوط به ولایت باشی، ایشان یک‌کار به تو می‌دهد. شما حسابش را کن؛ الان امام‌حسین در این دنیا ظاهر شده، امام‌حسین که بوده‌است؛ در این دنیا ظاهر شده‌است. ظاهر که شده‌است، به‌قول بعضی‌ها بساط شفاعت را آورده. حالا این فطرس کاری نکرده، یک‌خرده کندی کرده‌بود. حالا پر و بالش ریخته، در یک درختی چیز کرده. حالا می‌بیند درِ آسمان باز شده، ملائکه‌های مقرب همه دارند می‌آیند. گفت: کجا می‌روید؟ گفتند: خدای تبارک و تعالی عنایتی کرده به رسول‌خدا و امیرالمؤمنین و حضرت‌زهرا، خدا بالاخره حسین به ایشان داده. گفت: شما ممکن‌است من را ببرید؟ جبرئیل گذاشت روی دوشش و آوردش آن‌جا. سلام کرد به پیغمبر، گفت: یا رسول‌الله، من در غضب خدا قرار گرفتم، پر و بالم همه ریخته. من ملک مقرب بودم. گویا یک امری به او کرد، یک‌خرده چیز شد. این‌که من دارم به شما می‌گویم بالاخره خلق در مقابل امر کسری دارد، همیشه شما بفهمید ما کسری داریم. مالک به این خوبی که امیرالمؤمنین گفت: همان‌طور که من در مقابل رسول‌الله بودم، مالک در مقابل من همان‌طور [است]؛ اما آن‌وقت که خوارج‌نهروان را به او گفت، برگشت. [به امیرالمؤمنین گفت] یا علی، این‌ها مثل زنبور [ذکر خدا می‌گویند]، همین‌ساخت می‌ریزند در بیابانها و خدا خدا می‌کنند. چون‌که خلق باید اتصال به ولایت باشد. این‌که امروز گفتم، رفقا قدردانی کنید. باید همین‌طور باشیم. اگر امیرالمؤمنین گریه می‌کند، زهرا گریه می‌کند، این‌ها می‌بینند آخر کار اینِ عزیزکرده را، گریه می‌کنند برای آن‌روز. امروز که خنده دارد. مالک با همه حرف‌هایش برگشت، چون‌که ماورای خوارج را نمی‌بیند؛ اما علی (علیه‌السلام) می‌بیند. رفقای‌عزیز، والله می‌شود که شما ماوراء را ببینید، نه این‌هم که به تو بگویند. خواندن یک‌حرفی است، دانستن یک‌حرفی است. آن دانستن را خودش به تو می‌دهد. سواد را از خلق یاد می‌گیری؛ آن دانستن را خود آن‌ها می‌دهند، از «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» یا القاء می‌دهند. به چه‌کسی می‌دهد؟ آن‌کس که صد در صد خودش را محتاج بداند. حالا ببین مالک با همه این حرف‌هایش برگشت؛ چون‌که باطن خوارج را نمی‌بیند. ما تا باطن مردم را نبینیم، گول می‌خوریم. ظاهر فلانی را می‌بینیم، باید باطنش را هم ببینیم. حالا باطن این‌را از کجا می‌بینی؟ باید پی ببری به حرکت‌ها و کارهایش. ذوقی در مقابل بعضی‌ها نشوید، که من نمی‌توانم اسم بیاورم. ذوقی در ذوق می‌روید. باید بتوانی، قدرت داشته‌باشی. ولایت‌خواه باشی، نه خلق‌خواه. آن‌وقت، وقتی‌که تو ولایت‌خواه شدی، ولایت نگاه به تو می‌کند می‌بیند تو ولایت‌خواهی. او نظر درباره تو می‌کند، در هر کجای عالم که بروی می‌گویی علی. در هر کجای عالم بروی می‌گویی حسین. در هر کجای عالم بروی می‌گویی خدا. یعنی این در کالبد مؤمن اثر می‌کند. در کالبد مؤمن تسلی دارد. در کالبد مؤمن، چرا می‌گوید: «قلب‌المؤمن عرش‌الرحمن»؟ ائمه در قلب مؤمن سکونت دارند؛ اما آن مؤمن هم باید سکونت داشته‌باشد، هر جایی نباشد. خیالش این‌طرف و آن‌طرف نرود، اطمینان به ولایت داشته‌باشد، اطمینان به خدا داشته‌باشد، اطمینان به‌قرآن داشته‌باشد.

حالا حرف تا این‌جا آمد. حالا فطرس عزیز وقتی این‌طوری شد، خدا سمَت به او داد. حالا من یک‌چیزی می‌خواهم به شما بگویم، اگر یک‌وقت در یک موقعیتی قرار گرفتید، یک فشار، یک‌وقت آن فشار نجات می‌خواهی پیدا کنی. نگویید من چه کردم، اینجوری شدم، جان من، با خودت این‌کارها را نکن. یک فشار نجات است. یک فشار، یک‌وقت نجات است، می‌خواهد تو را متنبه کند. می‌خواهد قدرت خدا را ببینی. فطرس را متنبه کرد. فطرس متنبه شد، قدرت خدا را دید. دید یک کندی، پر و بالش می‌ریزد. رفقای‌عزیز، فدایتان شوم خسته نشوید، کندی در برابر ولایت نکنید، والله، بالتان می‌ریزد. هوا و هوس و ماشین و نمی‌دانم تشکیلات و قوم و خویش‌های امروزی، جاهای امروزی و این حرف‌ها نباید شما را چیز کند، والله می‌ریزد. حالا فطرس بالش ریخت. حالا که ریخته، خدا می‌خواهد سمَت به او بدهد. توجه کن من چه می‌گویم. همان‌موقع که این‌جوری است، خدا می‌خواهد سمت به او بدهد. حالا سمتی از این بالاتر نیست که هر کسی سلام به امام‌حسین بدهد، این به آن‌جا می‌رساند. مثل جبرئیل که می‌آید قرآن را که نازل می‌شود، به پیغمبر می‌رساند، این فطرس هم سلام می‌رساند. اگر در آن فشار نبود نمی‌رسید. دوستان‌علی، دوستان امام‌حسین، اگر یک فشاری از برای شما روی داد، شما چیز نکنید، به‌اصطلاح تزلزل نداشته‌باشید. حالا چرا شما بالاخره چیز نمی‌کنید که همیشه سلام به آقا امام‌حسین بدهید؟ حالا یک سمَتی به او داد، پرش کرد به آسمان، پرش کرد تا قاب قوسین او ادنی رفت، گفت: کیست مثل من؟ منم آزاد کرده حسین. رفقا، بیایید آزادکرده حسین شوید. نه این‌که در این مجلس‌ها آزادکرده باشید. اگر مجلسی که محض حسین نباشد، گرفتار خلق می‌شوید، نه آزادکرده شوید، گرفتار می‌شوید. توجه کنید هر کجا می‌خواهید بروید، من نمی‌گویم کجا بروید، کجا نروید، هر کجا می‌خواهید بروید با امر بروید. (صلوات)

عزیزان من، قربانتان بروم، آن‌ها دیدند و اینجوری شدند. این مداح‌های عزیز که این صحبت‌ها را می‌کنند، آن‌ها که این اشعار را سرودند، یک‌وقت می‌بینی این اشعار را خودش سروده، این در ذوق خودش آمده، اما یک‌وقت می‌بینی خودش گرفتار است. عمروعاص یک شعرهایی گفته راجع‌به امیرالمؤمنین که تمام شعرای عالم را شگفت‌زده کرده. این مرد خبیث چطور این اشعار را گفته؟ حالا خیلی خبیث است، حالا گویا امام‌حسن به او گفت: این‌ها را می‌فروشی؟ گفت: آره. یک مبلغی به او داد، از او خرید. دید او این لیاقت را ندارد. حالا این‌ها هم می‌فروشند. خودشان درست می‌کنند، اصلاً خودشان را می‌فروشند، چون‌که امام‌حسین را نشناختند. یک شخصی بود، یک‌روز منصور دوانیقی یک روزی را عید گرفت، خلاصه گفت: هدایا بیاورید. اصلاً امر کرد به تمام وزیر و وزرا و آن‌ها که بودند، هر کسی خب یک هدایایی آورد، یک‌چیز مهمی آورد. مثلاً مثل این‌جا که نشسته‌بود، آن‌جا اتاقی تشکیل داد، [هدایا را] ریختند آن‌جا. حالا می‌خواست به امام‌صادق [فخر] بفروشد؛ یعنی بگوید من سخی هستم. گفت: یابن عم، این‌ها همه مال تو. گفت: مال من است؟ گفت: مال من نیست که بگویی از این گرفته، از آن گرفته. هدایا درست‌است، خودتان هم گفتید هدایا درست‌است. هدایا آورده‌اند، برای تو. یک‌نفر آمد، نگفت شعر خواند، یک مرثیه خواند. آخر مرثیه با شعر دو تا است. مرثیه یعنی یک مصیبت از امام‌حسین خواند. حصرت گفت: منصور همه مال من است؟ همه را داد به او. یک‌وقت عذرخواهی هم از او کرد؛ یعنی یک مرثیه امام‌حسین این‌همه ارزش دارد. آقاجان من، رفقای من چرا مرثیه خلق را می‌خوانید؟ والله در مقابل زهرا خجل‌زده می‌شوید. چرا مرثیه خلق می‌خوانید؟ چرا مرثیه حسین نمی‌خوانید؟ (صلوات)

حالا آن جنبه‌مغناطیسی که امیرالمؤمنین دارد، دارد می‌فهمد که حسینش را می‌کشند، اسب می‌تازانند، می‌فهمد حسینش تشنه می‌شود. الان در ظاهر دارد بچه را می‌بیند، آن حوادثی که به امام‌حسین می‌خورد را می‌بیند. حالا اگر ما مؤمن شویم، آن‌موقعی‌که دارد اشعار امام‌حسین را در سرور می‌خوانند و کف می‌زنند و می‌خندند، والله این‌ها حسین را نشناختند. کف می‌زنند، می‌خوانند، می‌رقصند، شیرینی می‌خورند، سوت می‌زنند، من آخر رفتم دیدم، اصلاً این در دلش نیست. اما مؤمن جوری است که همان‌طور که آن‌ها دارند این حوادث را می‌بینند، دارد این حوادث را می‌بیند. تا حتی خود حضرت‌زهرا، وقتی‌که [امام‌حسین در شکمش] گفت: «انا العطشان»، آمد پیش پدر بزرگوارش که این «انا العطشان» می‌گوید. گفت: زهرا جان این حسین است، صحرای‌کربلا کشته می‌شود، چنان می‌شود. خاک بر سر آن آخوندی که بگوید امام‌حسین نمی‌دانست! تو نمی‌دانی. شنیدم می‌گویند نمی‌دانست! چطور نمی‌دانست؟ امامی که نداند اصلاً حجت‌خدا نیست. چه‌کار کنم از دست این‌ها؟ بعضی‌ها باید عقب بیفتند، جلو افتادند. امیدوارم که امام‌زمان تشریف بیاورد ما بفهمیم. تا آقا نیاید، همه ما لای هم هستیم. او که بیاید مهر زده می‌شود مؤمن و منافق. امام‌صادق قسم می‌خورد جد ما امیرالمؤمنین مهر می‌زند مؤمن یا منافق. تمام چیزها که بنده در دلم بوده، می‌آید این‌جا، مهر می‌زند منافق. حالا عزیز من، قربانت بروم می‌گوید: این طفلی است که اینجور می‌شود، آن‌جور می‌شود. آن‌وقت می‌گوید: پدر جان، می‌خواهم چه‌کنم؟ حضرت می‌فرماید: شفاعت امت را می‌کند. یا ثارالله، و بن ثاره. عزیز من این خون خداست اما همسر تو علی، خون خداست؛ این پسر خون خداست. یعنی آن خونی که ریخته می‌شود از امام‌حسین، خون خداست. چون‌که همه مقصد حسین، هدایت بشر است. یکی یک‌چیز به تو می‌گوید، دیگر تا آخر عمر کینه‌اش را نداشته‌باش. عزیز من، اگر تو پیرو امام‌حسینی، باید حسینی مسلک شوی، نه حسین شنیدنی. خانم‌های عزیز، به شما هم می‌گویم باید صفات زهرا را داشته‌باشید. آقایان به شما هم می‌گویم باید صفات حسین داشته‌باشید. آخر همه این‌ها دست کردند به شمشیر، دارند به روی حسین می‌زنند. تمام جوانانش را کشتند. حالا می‌گوید: «هل من ناصر»، یکی‌تان بیاید این‌طرف. تمام بدی‌های این‌ها را نمی‌بیند.

یک‌روایت برایتان بگویم خیلی جالب است. یک‌نفر آمد خدمت امام‌صادق، بنا کرد از یک‌نفر تکذیب کردن. حضرت فرمود: چرا تکذیب می‌کنی؟ گفت: آخر، این با شما خیلی چیز نیست و این حرف‌ها. گفت: تو نسبت به‌من چطور هستی؟ آن‌شخص گفت: خب، من یک‌قدری پایینم، شما بالا. گفت: آیا من تو را تکذیب کردم؟ چرا تکذیب کردی؟ امام‌صادق گفت: من نسبت به خدا چه‌جور هستم؟ گفت: خدا عظیم‌تر از تو است. گفت: تا حالا خدا تکذیب از من کرده؟ چرا تکذیب می‌کنی؟ تو اگر بنده عیب دارم، باید نصف‌شب پا شوی بگویی خدایا این‌هم رها شود، این‌هم خوب شود. دعا به او کن، تکذیب نکن. اگر شما گفتی عصاره این حرف چیست؟ یکی بگوید ببینیم! زود! تو خودت را برتر از این می‌دانی، خدا خوشش نمی‌آید. تو که تکذیب از این می‌کنی، خودت را برتر از این می‌دانی که این‌را تکذیب می‌کنی. خدا از این خوشش نمی‌آید. تکذیب نکن قربانت بروم، فدایت شوم. جان من حرف قشنگ است یا نه؟ اگر قشنگ است، یک صلوات بفرستید.

حالا حرف من این‌است که ما بخواهیم یک‌قدری خودمان را متنبه کنیم، تمام این‌ها می‌دانستند، می‌دیدند که امام‌حسین را این‌همه احترام می‌کنند. آخر، منافق یک‌جوری است که نمی‌تواند مافوق خودش را ببیند. همه‌اش دلش می‌خواهد خودش به‌اصطلاح یک کسی شود. اما این‌که می‌خواهد کسی باشد، قلدری می‌کند، آن قلدری به ضررش طی می‌شود. باید تسلیم باشد. حرف من همه‌اش سر این‌است که ما قلدری نکنیم. آن‌ها که قلدری کردند چه‌جور شدند؟ تسلیم نبودند چه‌جور شدند؟ قربانتان بروم، ما باید تسلیم امام‌حسین شویم. هر چه از این‌ها می‌دیدند بغض و عداوتشان زیاد می‌شد. هر چه پیغمبر تعریف امیرالمؤمنین را می‌گفت، «وحی یوحی» را کنار گذاشته‌بودند، بغض و عداوتشان به علی زیادتر می‌شد. حالا ببین چه‌جور است؟ چه بگوید آدم؟ این یک‌کاری کرده، این‌را می‌زنی چه‌کنی؟ این‌چه جرمی کرده؟ قربانت بروم، حالا امام‌حسین می‌گوید آخر تقصیر من چیست که من را می‌کشید؟ می‌گویند: «بغضا لابیک»؛ بغضی که با بابایت داریم. آن‌موقع امام‌حسین دست به شمشیر کرد، دوازده‌فرسخ این‌ها را ریخت روی‌هم، دید دیگر این‌ها ارزش ندارند. بدانید ارزش ما مال ولایت است. یعنی تمام ارزش بشر، یعنی تمام ارزش خلقت به ولایت است. تمام خلقت اگر ولایت را قبول نکند، تفاله است؛ یعنی روح ندارد. ببین تفاله می‌دانید یعنی‌چه؟ این موز الان یک عصاره‌ای دارد. درست‌است؟ این یک عصاره‌ای تویش است. اگر هر کسی ولایت در آن نباشد تفاله است، یعنی عصاره ندارد. توجه فرمودید؟ (صلوات)

حالا عزیزان من، من دارم به شما می‌گویم چه زن، چه مرد، باید در پرتو ولایت بگردد. حالا در پرتو ولایت که گشتی، نشانه‌اش این‌است اگر بخواهی بدانی شما ولایت را قبول کردی یا نه، شما باید امرش را اطاعت کنی. آن خانم باید رویش را بگیرد، جوراب کلفت هم بپوشد، خودش را کپل، مپل نکند، اگر کند پیرو آن‌هاست. یعنی می‌خواهم بگویم نمی‌توانیم الان بگوییم که، عایشه هم اینطوری نبوده که بعضی زن‌ها در خیابان‌ها اینجوری هستند. عایشه هم نبوده! چه‌جوری است این‌ها این‌جوری شده‌اند؟ چون‌که این‌ها دنبال مد رفتند. مد برانگیخته شیطان است، امر برانگیخته امام‌زمان است. هر مدی که امروز درمی‌آید برانگیخته شیطان است. ای زن و مرد، دارم به شما می‌گویم، من نزدیک هشتاد سالم است، حجت به شما تمام می‌کنم. فردای‌قیامت هیچ‌چیزی ندارید در مقابل خدا. در مقابل خدا هیچ صحبتی نمی‌توانید کنید. فقط گیر هستید، عزیزان من، پی مد نروید. ما باید پی امر برویم، پی امر امام‌حسین برویم. ببین این سکینه‌عزیز حالا که این‌همه اذیت کردند، خار مغیلان [در پایش رفته]، می‌گوید: عمه، چادر از سرم کشیدند. نمی‌گوید تشنه‌ام است، گرسنه‌ام است؛ یعنی این حجاب اسلامی، حجابی که پیغمبر گفته، در گلوله‌های خونش است. چرا به‌من جسارت کردند؟ عزیزان من، شما بی‌جسارت چادر از سرتان برداشتید. هر روز پی یک مد می‌گردید. بترسید آخر، بالاخره مرگی هم هست، قیامتی هم هست، جوابی هم هست.

مؤمن آزاد نیست. اگر روایتش را می‌خواهی، از در خانه بشر رفت، امام‌صادق دید آن‌جا دارند دامبول و دیمبول می‌کنند، ساز و آواز می‌زنند. کنیزش آمد بیرون، گفت: این ارباب تو آزاد است یا غلام؟ گفت: آقا نوکر دارد، کلفت دارد، آزاد است. گفت: آزاد است که این‌کارها را می‌کند. این پابرهنه دوید دنبال امام‌صادق، گفت آقا آزادم. ای زن و مرد ما نباید آزاد باشیم. بنده باید فرمان ببرد. خدا هم گفته: فرمان علی را ببر. خانم‌ها به شما هم گفته: فرمان زهرا را ببر. اگر فرمان زهرا را بردی، اتصال به فرمانی. آقایان‌عزیز، اگر فرمان امام‌زمان را بردی، اتصال به فرمانی، اتصال به فرمان باش، اتصال به فرمان شیطان نبر. بالاخره پیر می‌شوی و می‌افتی و قیامتی هست، حسابی هست، کتابی هست. خدا می‌گوید: «هو الخلق، هو الامر». همه‌شما را خلق کردم، امر رویتان گذاشتم. ای عزیزان، ببین این‌ها دیدند و این‌جوری شدند. حالا ببین چه‌خبر است؟ به شما می‌گوید: اگر تو دینت را حفظ کردی، با من در درجه من هستی. والله، امام‌زمان «هل من ناصر» می‌گوید. به‌دینم، پیغمبر «هل من ناصر» می‌گوید. اگر حسین «هل من ناصر» گفت، همه این‌ها «هل من ناصر» می‌گویند. یعنی بیایید این‌طرف. بیایید این‌طرف، طرف شیطان نروید. عزیزان من، قربانتان برون، فدایتان شوم بیایید حرف بشنوید، آرام باشید. تا می‌توانید نگاه به‌دنیا، به زرد و سرخ دنیا نکنید، گرفتار می‌شوید. در دلتان راه ندهید گرفتار می‌شوید. همیشه بشر یک‌چیزی کسری دارد. امروز ماشینت اینجور شد، فردا می‌خواهی مدلش کنی. خانه‌ات را این‌جور کنی، همیشه بشر در این عالم کسری دارد. اما اگر الان قانع و راضی باشید، کسری ندارید. همین‌که الان داری به آن قانع هستی، یک‌چیز دیگر هم به آن اضافه شود، خب شود. یک‌خانه به آن اضافه شود، بشود. متوجهی؟ هر چه می‌خواهد به این اضافه شود، اما تو در خواست خودت قانع و راضی باش. آن‌وقت در قانع و راضی بودن، آن چیزها که به آن اضافه شود، مثل این‌که شما الان یک‌خانه کوچک داری، یک‌خانه بزرگ به تو نشان می‌دهد، چقدر خوب است؛ اما نزن با مال حرام و با قرض و با نزول.

عزیزان من، والله روایت داریم، خدا بیامرزد ایشان را، می‌گفت: اگر تو یک‌قدری خلاصه ولخرجی کنی، مبتلا به نزول شوی، جزء لعنتی. اگر این پول را که می‌روی وام می‌گیری، این‌ها که می‌آیی از بانک می‌گیری باید مطابق ضرورت باشد، اگر بخواهد آبرویت از بین برود. آن‌وقت آبروی مؤمن را خدا حفظ می‌کند، این اشکال ندارد. اما اگر بخواهی این‌را گنده کنی، این‌را بسازی، این‌را کنی، شما جزء لعنتی. می‌گوید: خدا لعنت کند کسی‌که نزول بگیرد، کسی‌که بدهد، دلالش را هم خدا لعنت می‌کند. قربانت بروم، پس اگر قانع و راضی باشی این‌نیست که، اگر داری بساز. من الان یک‌روایت بگویم که زن‌ها، خانم‌ها نگویند ایشان دارد شوهرهای ما را دمده می‌کند! نه! خود امیرالمؤمنین رفت خانه یکی، دید خانه‌اش کوچک است. گفت: تو حالا که ثروت داری، گفت: خانه پدری من است. گفت شاید پدرت احمق باشد، تو هم می‌خواهی احمق باشی. تو داری، برو یک‌خانه بزرگتر بساز. من حرفم سر بانک و نزول و حرام است. حضرت گفت بابایت شاید احمق باشد، تو هم می‌خواهی احمق باشی؟ یک‌موقعی ایشان خانه چه‌جور داشته، الان می‌خواهد دختر شوهر دهد، اصلاً لازمش داری. اما من حرفم سر این‌است که مواظب لعنت خودت هم باش. توجه فرمودی یا نه؟ خانم چرا تو این‌قدر سر به‌سر شوهر عزیزت می‌گذاری که خانه را این‌جور کن، آن‌جور کن. مگر او نمی‌خواهد باشد؟ چرا این‌قدر مشکل به‌وجود می‌آوری؟ این همسر عزیزت متدین است، نمی‌خواهد خودش را مبتلا کند. تو برو خانه‌های دیگر، در چاله‌کوره‌ها را ببین. من نمی‌خواهم بگویم، من دیدم یک اتاق دارد، توالت آن در اتاق است. خب، این‌را ببین. این‌هم لا اله الا الله، محمد رسول‌الله می‌گوید، مگر یهودی است؟ خب خانه‌ات به این خوبی است، جایت به این خوبی است، باباجان قانع و راضی شو. از خدا تشکر کن، از خدا بخواه همسر عزیزت خوب باشد، بچه‌های عزیزت خوب باشند، دینت ثابت باشد، پیرو حضرت‌زهرا باشد. بیا در ماوراء، دنیا خودش درست می‌شود. دنیا را خودش درست می‌کند، آن‌جا که درست نیست را بیا درست‌کن. توجه فرمودید من چه می‌گویم؟ من حرفم سر حرام و نزول است، مواظب باشید عزیزان من [گرفتار] نشوید. حالا آمدی و این پول را گرفتی و عمرت کفاف نداد این‌را بدهی. آخر تو، چه‌کار می‌کنی؟ یک‌احتمال آدم بدهد، خدای‌نخواسته می‌میرد، چرا این‌قدر خودت را مبتلا می‌کنی؟ خیلی بچه بخواهد تو را تا سر قبرت می‌آید، چهار روز دیگر هم فراموشت می‌کند. عزیز من، تو بیا خودت را نجات بده در این دنیا. خودت را به‌خاطر زن و بچه گرفتار نکن عزیز من، قربانت بروم، فدایت شوم. ببین من چه می‌گویم، تو خودت را از امر جدا نکن. اگر خودت را از امر جدا کردی، از ولایت جدا کردی، از خدا و قرآن هم جدا کردی. پس تو دائم امر در دستت باشد. از اول عمرم گفتم امر، تا آخر عمرم هم می‌گویم امر. من والله به‌دینم قسم اگر می‌خواستم این حرف‌ها را بزنم. این حرف‌ها آمد دیگر. پس توجه کنید عزیزان من، من شما را می‌خواهم. دلم می‌خواهد همه‌تان واحد باشید.

یا علی

حاج حسین خوش لهجه نابغه ولایت؛ حاج حسین خوش لهجه