معرفت ولایت
بسم الله الرحمن الرحیم
معرفت ولایت | |
---|---|
![]() | |
پخش صوت | پخش |
دانلود صوت | دانلود |
پیدیاف | دریافت |
تاریخ سخنرانی | 1378-03-27 |
کد | 10177 |
«اعوذ بالله من الشیطان العین الرجیم»
«العبد المؤید رسول المکرم أبوالقاسم محمّد»
السلام علیک یا أباعبدالله السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
محتویات
- ۱ فکر نداشتن و مطلب را خوب نفهمیدن. باید درس در وجود شما سرایت کند؛ وگرنه یقین به آن درس ندارید
- ۲ مرحوم مجلسی و تأثیر درس روی بچهاش که او را در گهواره در کلاس درس میآورد
- ۳ توأم بودن درس با ولایت و دو بال شدن و به روح اتصال شدن. با روح کار کردن نه با جسم
- ۴ با امر کار کردن و با روح سر و کار داشتن و با امامزمان (عجل الله فرجه) و امرش نجوا کردن
- ۵ اتصال بودن به حبل المتین و گناه نکردن
- ۶ معنای مکان. عالَم توی امام است نه امام توی عالَم. سفارش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد قرآن و عترت. عالَم، علم تمام خلقت است
- ۷ قضیه غلام امام حسین (علیه السلام) و دعای امام در حق او
- ۸ دست از امامزمان (عجل الله فرجه) برنداشتن و حبل المتین را احترام کردن و روی زانوی امامزمان (عجل الله فرجه) جان دادن
- ۹ تو خودت مکانی! ارزش خاک کربلا. شرافت حرم حضرت معصومه (علیها السلام) و امام رضا (علیه السلام). شخص اصل است نه مکان
- ۱۰ مذمت تهران و بغداد در آخرالزمان؛ چون محل فسق و فجور است. زیارت شاه عبدالعظیم حسنی. ائمه (علیهم السلام) آمدهاند که ما را شبیه خودشان کنند. دو نفر که زیارتشان، واجب شدنِ بهشت است
- ۱۱ فاش شدن عظمائیت مؤمن بعد از مُردن. حمایت خدا از ولایت به شرط اطاعتکردنِ امر. حمایت خدا از یوسف
- ۱۲ نگاه غیر امر نکردن و مبتلا نشدن یوسف. بیاحترامی و کوتاهی در حق پدرش و رفتن نبوت از کف او.
- ۱۳ رفتن نبوت از کف یوسف و اثر گذاشتن در نسلش. رفتن ولایت از کف ما. بیحیا شدن بچههای آخرالزمان. قدردان بچههای ولایتی بودن. خدا قوم و خویشی با کسی ندارد
- ۱۴ به کمال رسیدن و جماد در اختیار بشر بودن به شرطی که دستش را از حبل المتین جدا نکند؛ مثل آصف. قطع شدن مؤمن از ائمه (علیهم السلام) و گناه کردن
- ۱۵ حرف یاوهزدن و از ولایت قطعشدن. قضیه حضرت عیسی و قریه [یعنی روستا] فرو رفته. حاجشیخعباس تهرانی و از خودش حرف نزدن
- ۱۶ مؤمن در یک جایی باشد آنجا به واسطه او عذاب نازل نمیشود و حفظ است. مکان شرط نیست، خود شخص شرط است
- ۱۷ اثر کردن عزای مجلس واقعی امام حسین (علیه السلام) به دیوارها و جماد. نزول ملائکه در مجلس امام حسین (علیه السلام)
- ۱۸ ملائکههای مقرّب حافظ زوّار واقعی. جریان آن رفیق متقی که برای رفتن به مشهد استخارهاش بد آمده بود
- ۱۹ متقی و با حدیث و روایت حرفزدن. سواد ملاک نیست، اتصال به «حبل المتین» ملاک است. عناد داشتن و مردم را از ولایت باز داشتن. شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مسجد و گفتنِ مردم اینکه مگر علی نماز میخواند؟! دنبال سلمان و اباذر نرفتن و دنبال فقیه رفتن. فقیه بودنِ عمر و از فقاهتِ خودش حرفزدن. آن کسیکه از طرف قومش پیش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت یک کلمه به من بگو تا رستگار شویم. گرفتن رفیقی که آدم را یاد خدا بیندازد
- ۲۰ نشناختن اسم ائمه (علیهم السلام). نفرینکردن نوح قومش را و معطلکردنِ خدا او را. کشتی نوح و اسم پنج تن. گردش خلقت به اسم ائمه (علیهم السلام). به جز دنیا، کرات زیادی وجود دارد که علی (علیه السلام) رهبر آنهاست. آوردن ائمه (علیهم السلام) در دنیا. کافر شدن اکثرِ مردم؛ پس چه کسانی در بهشت هستند؟ فاطمه یعنیچه؟ شناخت ائمهطاهرین (علیهم السلام). رفتن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج و صحبت خدا با او.
- ۲۱ نظر و غضب حضرت زهرا (علیها السلام). سفارش به خانمها. دیوث اُمّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). بهترین عبادت برای زن
- ۲۲ از یومهای دنیا درآمدن. نجوای متقی با خدا در مورد حرفزدن برای مردم. معنای یوم
- ۲۳ از یومهای دنیا درآمدن و صفات خدا شدن. ولایت عقل کامل است. «سلام الله علیه» شدنِ ابراهیم
- ۲۴ بیایید «سلام الله علیه» بشوید! ابراهیم و ساختن خانه خدا و مزد خواستنش. سخاوت ابراهیم و خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدن و شیعه شدنش. چه کسانی تأیید شدهاند؟ چه کار کنیم که تأیید شویم؟
فکر نداشتن و مطلب را خوب نفهمیدن. باید درس در وجود شما سرایت کند؛ وگرنه یقین به آن درس ندارید
عزیزان! ما بنا شد از مکان صحبت کنیم. هر چیزی توی عالم فکر میخواهد، اگر ما فکر نداشته باشیم، مطلب را خوب نمیفهمیم. اگر یک اهل علم برود پیش استادش درس بخواند [و] فکر نداشته باشد، یعنی نیاید مطالعه کند، باید بخواهد این درس، هم بخواند [و] هم در وجودش سرایت کند. اگر طلبهای برود درس بخواند و استاد ببیند، البته دوره ببیند؛ اما در وجودش خیلی تأثیر نداشته باشد، این [شخص] یقین به آن درس ندارد. ببین من چه میگویم! یک درسی خوانده، یک مقصدی دارد، میخواهد به آن مقصدش برسد، باید این حرف را در ماورایِ خلقت وجودی خودش هضم کند! اگر [هضم] نکند اشتباه است.
مرحوم مجلسی و تأثیر درس روی بچهاش که او را در گهواره در کلاس درس میآورد
خدا مرحوم مجلسی را رحمت کند، اگر روایتش را میخواهید ایناست: از او سؤال کردند [که] آقا! شما پسرت از شما در جواب و در علم و این چیزها چه جور شد که رد کرد [یعنی بالاتر شد]؟! گفته بود: من پدرم یک جوری بود که من را توی اتاق [تنها] نگذاشت، پدر من، حالا چه جوری بوده، گفت: من این بچهام را آوردم در آنجا که درس میگفتم، گهوارهاش را آنجا گذاشتم و من این درسی که میگفتم توی وجود این بچه اثر داشت و وقتی که در درس میآمد، انگار این درس را خوانده بود. اگر میخواهید دیگر حالا حرف من را نمیپذیرید، حرف آقای مجلسی را بپذیرید! ایشان خیلی کتاب ولایت نوشت. ایشان از علمای ممتاز است، نسبت به ولایت، نسبت به آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ائمه (علیهم السلام) خیلی ارادت دارد. گفت: این بچه، گهوارهاش در آنجا بود [و] من درس میگفتم؛ درسها که گفته، توی وجود این بچه اثر کرده. حالا اگر من میگویم اهل علم باید درس در وجودش اثر کند، ایناست.
توأم بودن درس با ولایت و دو بال شدن و به روح اتصال شدن. با روح کار کردن نه با جسم
آقاجان! نه این که حالا من طلبگی را بگویم، تو هم اهل علم هستی. آقاجان! قربانت بروم، تو هم اهل علم هستی، باید توی وجود تو، اثر بگذارد. حالا آن درسی که میخوانی، گفتم باید توأم با ولایت باشد. اگر توأم به ولایت شد، دو بال دارد: هم بال آبروست، هم اینکه خودت را حفظ میکنی، هم دینت را حفظ میکنی، هم عفتت را حفظ میکنی، هم عصمتت را حفظ میکنی، هم زن و بچهات را حفظ میکنی [و] هم امر را اطاعت میکنی! آن درس چه میشود؟ باید اتصال به روح باشد. روح یعنی علیبنأبوطالب (علیه السلام) است، روح الآن وجود مبارک امامزمان (عجل الله فرجه) است. آقاجان! این درس که هست قربانتان بروم، فدایتان بشوم، کار هم همینجور است، اگر تو داری کار میکنی ای مهندس! ای کسی که پشت میز نشستی، ای کسیکه کاسبی، ای کسیکه درس میخوانی، من به تمامتان خطاب میکنم، شما باید با روح کار کنید نه با جسم! اگر هدفت این باشد [که] پول بگیری و چیزهای نامناسب بخرید و یا یک کارهایی بکنید، والله! بالله! تالله! ای کاسب! ای کسی که پشت میز نشستی! ای طلبهای که درس میخوانی! ای کاسب! تو نجوا نمیکنی، من به عموم مردم ابلاغ میکنم.
با امر کار کردن و با روح سر و کار داشتن و با امامزمان (عجل الله فرجه) و امرش نجوا کردن
من خواهش میکنم یا با من نجوا کنید یا بگویید یا تلفنی بگویید، اگر قبول میکنید که بکنید. شما باید با روح سر و کار داشته باشید، روح امر امامزمان (عجل الله فرجه) است. مگر نمیگوید «إنّا أنزلناه فی لیلة القدر. و ما أدراک ما لیلة القدر. لیلة القدر خیرٌ من ألف شهر. تنزّل الملائکة و الروح» ملائکه به روح نازل میشود؟! ای کاسب عزیز! ای آقایی که پشت میز نشستی! ای آقای مهندس! ای آقای کشاورز! والله! اگر تو با امر کار بکنی، با روح سر و کار داری! بیایید با روح سر و کار داشته باشید، بیایید نجوا با روح بکنید. روح کیست؟ امامزمان (عجل الله فرجه) است. روح کیست؟ امر امامزمان (عجل الله فرجه) است. خدا میداند قدر این حرف را بدانید! به وجود امامزمان (عجل الله فرجه) اصلاً تو خیالم این حرف نبود، [حالا] آمده اقبال شما گفته. خیلی هم قشنگ است.
اتصال بودن به حبل المتین و گناه نکردن
اصلاً نجوا که میگویند چیست؟ آن حبل المتین که میگویند چیست؟ عزیزم! قربانتان بروم، روایتش را هم میخواهید، ایناست: شخصی خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمده [و] میگوید: آقاجان! ما از این آیه متوجه نشدیم [که] حبل المتین [را] میگوید. این حبل المتین کیست؟ چیست؟ ما را آگاه کن. دست مبارکش را، دست آن شخص را با دست مبارکش گرفت [و] روی دوش علیبنأبوطالب (صلی الله علیه و آله و سلم) گذاشت! به دینم قسم! به ایمانم قسم! واقع میگویم، اگر شما دو قسمتتان بود که باید جلو بروید، این دو قسمت ایناست که من امروز دارم به شما میگویم، آن که نشان داد، الآن گفت این دو قسمت همین است، ما همین را بفهمیم، اصلاً ما دیگر گناه نمیکنیم، ما دیگر خلاف نمیکنیم، دیگر غِش معامله نمیکنیم، دیگر رشوه نمیگیریم، ما دیگر معامله ربوی نمیکنیم، ما با روح سر و کار داریم، کارَت هم روح میشود؛ اما به روح اتصال باشد. روح چیست؟ امر اینها [یعنی ائمه (علیهم السلام)]. خیلی والّا قشنگ است.
معنای مکان. عالَم توی امام است نه امام توی عالَم. سفارش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد قرآن و عترت. عالَم، علم تمام خلقت است
اصلاً مکانی که میگوید، مکان یعنی همین. عزیزان من! فدایتان بشوم، مکان در اختیار شماست نه شما در اختیار مکان! عالم توی امام است نه امام توی عالم! حالا آقا میگوید یک متر و شصت تاست، خب این همین قدر فهمیده. عالم توی امام است نه امام توی عالم! عزیزان من! چرا ما متوجه نیستیم؟! چرا؟ این عالم، کوه هست و دریا هست و هوا هست و نمیدانم آسمان است. عزیزان من! اینکه میگویم عالم توی امام است، من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم، مگر پیغمبر رسول محترم، پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یعنی محمدبنعبدالله، مگر نگفت دو چیز بزرگ میگذارم: یکی قرآن است [و] یکی عترت؟ اینها باید به من پیوند بشوند، آنجا کنار عرش به من برسند. ای خلافکارها! یعنی خلاف نکنید! باید آنجا بیایید، اینها را سالم نگه دارید؛ اما گفت: قرآن را از علی (علیه السلام) بپرسید، از اینها [یعنی ائمه (علیهم السلام)] بپرسید، یعنی قرآن توی اینهاست! پس معلوم میشود [که] عالم توی علی (علیه السلام) است. عالم چیست؟ علم تمام خلقت. خلقت توی علی (علیه السلام) است، خلقت توی امامزمان (عجل الله فرجه) است. چه داریم میگوییم؟! من که دارم میگویم، اسم اینها را هم متوجه نشدیم!
قضیه غلام امام حسین (علیه السلام) و دعای امام در حق او
حالا میخواهیم از مکان صحبت کنیم، بابا! تو خودت مکان هستی. اگر آقا امام حسین (علیه السلام) یک خلقت فدایش بشود! [یک خلقت] فدای آن غلامش بشود! اینقدر با معرفت است! ببین چقدر غلام امام حسین (علیه السلام) با معرفت است! [امام] گفت: عزیز من! برو! تو به یک فکری آمده بودی، ما هم لابدّ به یک جایی برسیم، حالا اینجا بایستی خون تو ریخته شود، من آزادت کردم، برو. فوراً امر را اطاعت کرد [و] رفت، [اما] برگشت [و] گفت: حسین جان! عزیزم! شاید بخواهی! من رویم سیاه است! خونم سیاه است! [شاید] نخواهی [که] من لای جوانهایت باشم، اصلاً با جگر امام حسین (علیه السلام) چه کرد! خدا میداند، بروید مقتلها را بخوانید. در تمام این کربلا [امام] صورت به صورت فقط آقا علیاکبر گذاشت، [یکی هم] صورت به صورت غلام [گذاشت]! عزیز من! باید اینجور باشیم [که] از درِ خانه ولایت این طرف نرویم. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، [گفت: امام حسین (علیه السلام)] فرمود که الهی! خدا رویت را در دو دنیا سفید کند، [حاجشیخعباس] گفت: این غلام مانند ماه شب چهارده میدرخشید! فوراً امام حسین (علیه السلام) که دعا کرد، دعایش مستجاب شد.
دست از امامزمان (عجل الله فرجه) برنداشتن و حبل المتین را احترام کردن و روی زانوی امامزمان (عجل الله فرجه) جان دادن
حالا اگر شما دست از امامزمان (عجل الله فرجه) برنداری! والله! بالله! روایت صحیح داریم، میگوید: آنها که یاورانش هستند هر کجای عالم بمیرند، اگر توی دریا [هم] بیفتند، سرشان روی زانوی امامزمان (عجل الله فرجه) است [و] جان میدهند! رفقای عزیز! بیایید این حرفها را یقین کنیم، کجا میرویم؟! خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، گفت: اگر هر کجای عالم جان بدهی، سرت روی زانوی امام زمان (عجل الله فرجه) هست؛ اما حبل المتین را احترام کن، جدا نشو!
تو خودت مکانی! ارزش خاک کربلا. شرافت حرم حضرت معصومه (علیها السلام) و امام رضا (علیه السلام). شخص اصل است نه مکان
حالا من بنا شد [که] از مکان صحبت کنم، عزیز من! مکان تویی. اگر آقا امام حسین (علیه السلام) آنجا شهید نمیشد، اینقدر این خاک کربلا ارزش داشت؟ گفت: من همان خاکی که بودم که هستم، کمال همنشین بر من اثر کرد؛ اگرنه من همان خاکی بودم که هستم. عزیز من! ببین خاک به توسط همنشین، هم حلال شد [و] هم شفا! چرا ما متوجه نیستیم؟! اگر این حضرت معصومه (علیها السلام) اینجا نیامده بود که اینقدر اینجا شرافت به هم نمیزد. حالا توی فکر ائمه (علیهم السلام) نروید، اگر امام رضا (علیه السلام) مشهد نبود و آنجا قبر ایشان نبود، اینقدر عظمت به هم نمیزد که؛ پس رفقای عزیز! حرف من سر این است: شخص اصلِ کاری است نه اینکه مکان [مهم باشد]. حالا شما، الآن گوشه [و] کنار میگویند که خب آنها ائمه (علیهم السلام) بودند، آقا! غیر ائمهاش هم همین است. تو از حبل المتین جدا نشو، جدل نکن، فکر و خیال نکن، اینقدر، در دنیا قانع باش! یک قدری دستتان را باز کنید، اگر میتوانید؛ یعنی امر آنها را اطاعت کنید [تا ارزش پیدا کنید].
مذمت تهران و بغداد در آخرالزمان؛ چون محل فسق و فجور است. زیارت شاه عبدالعظیم حسنی. ائمه (علیهم السلام) آمدهاند که ما را شبیه خودشان کنند. دو نفر که زیارتشان، واجب شدنِ بهشت است
مگر این عبدالعظیم حسنی نیست؟ چقدر تهران مذمت شده، خدا باز حاجشیخعباس را رحمت کند! شب جمعه [است]، گفت: [ملائکه عذاب] میآیند رد میشوند، میگویند: هذا تهران! عذاب خدا به تهران نازل میشود! یکی هم میگفت: هذا بغداد! چونکه محل فسق و فجور میشود. در تمام جاها یاورهای امامزمان (عجل الله فرجه) داریم، فقط تهران کسی نیست. بروید بخوانید؛ اما چه میگوید؟ میگوید: هر [کسی] که عبدالعظیم حسنی را زیارت کند، بهشت به او واجب میشود! باباجان! عزیز من! من حرفم همین است، باور کنید اینها آمدند [که] ما را مثل خودشان بکنند، مگر عبدالعظیم حسنی را مثل خودشان نکردند؟ مگر عبدالعظیم حسنی کیست؟ کجا فقه و اصول خوانده؟! اما روایت داریم: این اشخاصی که عظمائیت دارند، تا وقتیکه [در دنیا] هستند، خدا عظمائیتشان را فاش نمیکند. ببین حالا حضرت معصومه (علیها السلام) که از دنیا رفته، [از] امام باقر (علیه السلام) [روایت] داریم، [از] امامزمان (عجل الله فرجه) هم داریم: هر که عمهام را در قم زیارت کند، بهشت به او واجب میشود! [راجع به] حضرت زینب «سلام الله و سلامه علیها» [هم] داریم: هر [کسی] که عمهام را زیارت کند، بهشت به او واجب میشود.
فاش شدن عظمائیت مؤمن بعد از مُردن. حمایت خدا از ولایت به شرط اطاعتکردنِ امر. حمایت خدا از یوسف
وقتی که شما مُردید؛ آنوقت خدا عظمائیت شما را فاش میکند؛ اما عزیزان من! متوجه عظمائیت باشید، گفتم [که] قرآن آمده [تا] حمایت از ولایت کند، خدا حمایت از ولایت میکند؛ اما ببین چه دارم به شما میگویم! تا کِی حمایت میکند؟ تا آنموقعی که تو امر را اطاعت کنی. مگر این یوسف نیست؟ چقدر خدا این یوسف را حمایت کرد؟! اتفاقاً به جبرئیل میگوید ای جبرئیل! کجا صدمه خوردی؟ کجا دلت سوخت؟ گفت: امر را اطاعت کردم، وقتی گفتی یوسف را بگیر، من در سِدرة المرسلین بودم، چطور آمدم یوسف را گرفتم! ببین آن جا میگیردش، آنجا از گیر زلیخا نجاتش میدهد، دامنش کثیف نمیشود.
نگاه غیر امر نکردن و مبتلا نشدن یوسف. بیاحترامی و کوتاهی در حق پدرش و رفتن نبوت از کف او.
اما این رفقای عزیز! جوانان عزیز! ببینید من چه میگویم، از امام صادق (علیه السلام) سؤال کردند: چطور یوسف مبتلا نشد؟ حضرت فرمود: نگاه نکرد! نمیگوید پیغمبر بود [که] نجات پیدا کرد؛ میگوید نگاه نکرد [که نجات پیدا کرد]! حالا این [زلیخا] آمده روی بُتش چیز میاندازد، [یوسف] میگوید: چرا؟ من روی بُتم چه بیندازم؟! من که روی خدا نمیتوانم چیز بیندازم.پس [با هم] حرف زدند، چیز کردند؛ [اما این] نگاه چه نگاهی است؟ نگاهِ غیر خدا نکرد. عزیزان من! فدای چشمهایتان بشوم، قربان چشمهایتان بروم، نگاهِ غیر خدا، نگاهِ بد است. حالا مگر همین یوسف نیست که این همه آمده از توی چاه نجاتش داده، او را روی تخت سلطنت گذاشته، برادرها را گدای در ِخانه یوسف کرده؟ والله! بالله! این حرفها فکر و اندیشه میخواهد، برادرها را گدای درِ خانهاش کرده. حالا پدرش از کنعان دارد میآید، این [یوسف] هم از مصر میآید [وقتی به او میرسد،] دست گردن پدر میاندازد، جبرئیل آمد [و گفت:] یا یوسف! دستت را باز کن، دستش را باز کرد، گفت: نبوت از کفِت رفت. آنجا این همه حمایتش کرد، اینجا نبوت [را] از کف او برد!
رفتن نبوت از کف یوسف و اثر گذاشتن در نسلش. رفتن ولایت از کف ما. بیحیا شدن بچههای آخرالزمان. قدردان بچههای ولایتی بودن. خدا قوم و خویشی با کسی ندارد
عزیزان من! نبوت از کف یوسف رفت؛ اما ولایت از کف ما! حالا ببین توی نسل یوسف اثر کرد؛ توی نسلش نبیّ نمیشود. چرا اینقدر این بچهها پُررُو هستند؟! بچه پنج ساله یک چیزهایی حالیاش است که مثل جوان بیست ساله است، ولایت از کفمان رفته که اینقدر بچههایمان بیحیا هستند! والله! من الآن اسم نمیخواهم بیاورم. بعضیها بچههایشان مانند معصوم است. من به یکی از رفقا عرض کردم [که] چرا کفران میکنید؟! این بچههایت معصومند. معصومیت این بچهها را حفظ کنید! معلوم میشود ولایت از کف شما نرفته، نبوت از کف یوسف رفت، یک کوتاهی کرد. پدرش را احترام نکرد، این هم اینجور دست گردن انداخت، باید کرنش کرده باشد [و] پیاده شده باشد. پس نتیجه حرف من ایناست: تا موقعی که امر را اطاعت میکنی، قرآن از تو دفاع میکند، خدا از تو دفاع میکند، ولایت از تو دفاع میکند، جبرئیل از تو دفاع میکند، میکائیل از تو دفاع میکند، تمام اینها دفاع میکنند؛ اما تا چیز شدی، چه کار میکند؟ تا اطاعت نکردی چه با تو کرد؟ هان؟! این حرفها، کار به نبیّ نیست، تو هم همین جوری. والله! اگر تو هم اطاعت نکنی، ولایت از کفت میرود. خیلی کار دقیق است، خیلی باید قدر این را بدانید. من یکوقت خلاصه میگویم، میگویم خدا که قوم و خویشی با کسی ندارد.
به کمال رسیدن و جماد در اختیار بشر بودن به شرطی که دستش را از حبل المتین جدا نکند؛ مثل آصف. قطع شدن مؤمن از ائمه (علیهم السلام) و گناه کردن
باز دوباره تکرار میکنم: عزیزان من! خود شما مکان هستید. اصلاً من میخواهم عرض کنم [که] مکان در اختیار شماست. شما به جایی میرسید که دیگر جماد نیستید، کمالید. عزیزان من! اگر به کمال برسید، کمالید، والله! بالله! تالله! جماد در اختیار شماست! مگر آصف نبود که تخت بلقیس را به چشم هم نزدن گفت حاضر میکنم [و آن را حاضر] کرد؟ چه میگویید! پس معلوم میشود [که] بشر خیلی میتواند ترقی کند؛ اما دستش [را] از حبل المتین کوتاه نکند. من گفتم، دوباره تکرار میکنم: چرا امام صادق (علیه السلام) میفرماید: مؤمن گناه میکند [اما] میگوید از ما قطع است؟
حرف یاوهزدن و از ولایت قطعشدن. قضیه حضرت عیسی و قریه [یعنی روستا] فرو رفته. حاجشیخعباس تهرانی و از خودش حرف نزدن
من تکرار میکنم، یکدفعه گفتم؛ روی مناسبت میگویم. آقاجان من! عزیز من! وقتی حرف یاوه [یعنی بیخودی] زدی [یا] کار یاوه کردی، این [موقع] تو قطعی. خدا علمای سابق را رحمت کند، خدا حاجشیخعباس را رحمت کند، میگفت: جایی که فعل [فسق] و فساد باشد، ساز و نواز باشد، اگر اینجا [باشی و] سقف پایین بیاید، تو جزو عذابی؛ آنوقت [این را] کجا پیاده کرد؟ آنجا روی قوم حضرت عیسی پیاده کرد. گفت: عیسیبنمریم آمد [جایی] برود، خدا حاجشیخعباس [را] بیامرزدش، بیروایت و حدیث حرف نمیزد، به جگر آدم میچسبید، از خودش حرف نمیزد. گفت: عیسیبنمریم آمد برود، دید اینجا یک قریهای است [که] فرو رفته است. حوّاریون گفتند: یا نبیّالله! میخواهیم ببینیم اینها چطور شدند. یکدفعه گفت: یا اهل القریه! با من حرف بزن! یک نفر فوری گفت: لبّیک یا نبیّالله! [عیسی] گفت: من اهل القریه را گفتم، چرا تو جواب دادی؟ گفت: من پیلهور بودم، من لِجام ندارم [اما] آنها لِجام از آتش دارند. گفت: چه جور شدید؟ گفت: ما ساز میزدیم، نواز میزدیم، عرض میشود خدمت شما، به بُت اعتقاد داشتیم، یکدفعه عذاب خدا آمد، ما صبح کردیم [و] دیدیم توی جهنم هستیم! عزیزان من! جایی که اینجا را هست، نمیخواهم بگویم، بعضیهایتان مبتلا هستید. [حاجشیخعباس] میگفت: این ساز و آواز که میزنند، اینها که میزنند، خدا نکند حادثهای روی بدهد، همهمان اهل عذاب هستیم، این روایت است دیگر.
مؤمن در یک جایی باشد آنجا به واسطه او عذاب نازل نمیشود و حفظ است. مکان شرط نیست، خود شخص شرط است
ما روایت و حدیث میگوییم. چرا؟ آدم قطع میشود، هان! حرف من ایناست: قطع میشود، قربانت بروم، فدایت بشوم، قطع میشوی، از آن حبل المتین قطع میشوی. توی عالم چه خبر است؟ اگر روایت دیگرش را هم میخواهید، من الآن به شما میگویم که خیلی به شما بچسبد. مگر نمیگوید [که] اگر یک مؤمن یک جایی باشد، توی یک شهری باشد، توی یک آبادی باشد، خدای تبارک و تعالی به واسطه آن عذاب نازل نمیکند؟ پس مکان شرط نیست، خود شخص شرط است.
اثر کردن عزای مجلس واقعی امام حسین (علیه السلام) به دیوارها و جماد. نزول ملائکه در مجلس امام حسین (علیه السلام)
خدا میداند یک روایتی داریم، این روایت عجیب است. این روایت، دو روایت داریم، از مجلس امام حسین (علیه السلام) دست بر ندارید؛ اما مجلس امام حسین (علیه السلام) باشد، کس دیگر نباشد. یکی میگوید: توی مجلس امام حسین (علیه السلام)این ملائکهها میآیند [و] میگویند: خدایا! ما میخواهیم توی مجلس حسین (علیه السلام) برویم، اجازه میگیرند [و] میآیند آنجا [اما] میبینند [مجلس] تمام شده، بالشان را به دیوارها میمالند؛ [در آسمان] پرش میکنند [و] میگویند: ما کسانی هستیم که متبرّکه شدیم، بالهایمان را مالیدیم به آنجا که امام حسین (علیه السلام) عزایش است. چرا؟ به جماد اثر میکند، حالا [این حرف به دهانم] آمد [که] من میگویم، الآن این شخص اینجا تشریف دارد. والله! به دینم قسم! من وقتی ایشان را میبینم خجالت میکشم، حالا هم دارم میگویم و آنموقع هم میگویم، بس که ایشان والامقام است، بس که ایشان آدم خوبی است، بس که ایشان باسواد است، بس که ایشان با کمال است. خودش یکوقت گفت، گفت ما دمِ دکّان شما آمدیم، گفت: من با آن آقای فلانی بودم. گفت: یک مرتبه شما رو به دیوار کردی، دیوار بنا کرد [به] حرف زدن. [این شخص] گفت: من گفتم خدایا! من از دیوار کمتر هستم؟! [هنوز از مجلس ولایت]دست برنداشته، حالا هم همینجور است. پس من حرفم این است: آن دیواری که ملائکهها به آن پرهایشان را میمالند، معلوم است [که] دیوار ادراک دارد!
ملائکههای مقرّب حافظ زوّار واقعی. جریان آن رفیق متقی که برای رفتن به مشهد استخارهاش بد آمده بود
یکی هم روایت صحیح داریم: [ملائکه] از خدا استغاثه میکنند، عزیز من! قربانتان بروم، دست از خلق بردارید، به ماوراء اتصال شوید، یقین به این حرفها داشته باشید. به دینم قسم! یک روایتی داریم: ملائکههای آسمان از خدا میخواهند [که] ما [به] دیدن یک مؤمن برویم. اگر یکی احترامت نکرد، عزتت نکرد، خیلی چیزت نشود [یعنی ناراحت نشو]؛ ملائکهها به زیارتت میآیند! مگر در روایت نداریم که میگوید ملائکههای مقرّب در موقع [یعنی حرم] آقا حضرت رضا (علیه السلام) و در موقع [یعنی حرم] امام حسین (علیه السلام) [هستند]؟! برای چه آن ملائکههای مقرّب آنجا جمع شدند؟ برای این جمع شدند [که] حافظ زُوّارند؛ اما زِهوار نباشی! حافظ زُوّار است. مگر من نگفتم من یک دوستی دارم که الآن هم ایشان مشرّف [حضور] است، [اینجا] آمده، استخاره کرد [که به مشهد] با زن و بچهاش برود، استخاره یأس کرده بود [و] بد آمد، من ناراحت شدم [و گفتم:] خدایا! [یکوقت] تصادف نکند، ما یک طاق و جفتی کردیم، مبادا ایشان یک تصادفی بکند که بگوید این استخاره را گفتی [و] ما به تو این اعتقاد [را] داریم، [یکوقت] در ملامت زن و بچهاش قرار بگیرد. خیلی من خودم را چیز حساب میکنم، شب خوابم نمیبرد، تا هوشم برد، خدمت علیبنموسیالرضا (علیه السلام) رسیدم، گفت: حسین! من حافظ برای این [شخص] گذاشتم. بفرما! هم علیبنموسیالرضا (علیه السلام) را دیدم [و] هم گفت: من حافظ [برایش] گذاشتم؛ [آنوقت] من خوابم برد [و] آرام گرفتم. ایناست که من والله! نمیگویم که من مؤمنم!
متقی و با حدیث و روایت حرفزدن. سواد ملاک نیست، اتصال به «حبل المتین» ملاک است. عناد داشتن و مردم را از ولایت باز داشتن. شهادت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مسجد و گفتنِ مردم اینکه مگر علی نماز میخواند؟! دنبال سلمان و اباذر نرفتن و دنبال فقیه رفتن. فقیه بودنِ عمر و از فقاهتِ خودش حرفزدن. آن کسیکه از طرف قومش پیش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و گفت یک کلمه به من بگو تا رستگار شویم. گرفتن رفیقی که آدم را یاد خدا بیندازد
رفقای عزیز! من از شما درخواست میکنم، خواهش میکنم، تمنّا میکنم؛ اگر من در جای دیگر روایت و حدیث گفتم، من بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. من امروز به همه شما ابلاغ میکنم. هر کدام شما، هر حرفی را سؤال کنید، اگر من روایت و حدیث رویش نگفتم. من نمیخواهم امروز خودم را معرفی کنم؛ [اما] من، توی دهان آنها میزنم که میگویند فلانی سواد ندارد. با چه چیزی توی دهانشان میزنم؟ با روایت و حدیث. چرا؟ یکعدهای میخواهند [شما را] از این ریسمان «حبل المتین» جدا کنند. ای کسیکه این حرف را میزنی! مگر نمیگویند که سواد، سیاهی است؟ ای سیاهی! تو سیاهی میخواهی، ولایت نمیخواهی، که این حرف را میزنی. اگر ولایت میخواستی، ولایتشناس بودی. تو میخواهی اشخاصی که با ماوراء سر و کار دارند، اشخاصی که سر تا پایشان به «حبل المتین» چسبیده، میخواهی به توسط اینکه [بگویی] فلانی سواد ندارد، جدایشان کنی. تو بیا و امتحان کن. من هر حرفی را که زدم، من با آیه قرآن مطابق میکنم، با روایت و حدیث مطابق میکنم.
ای کسیکه این حرف را میزنی! از خدا بترس! اگر تو سواد داری، باید مردم را به ولایت هدایت کنی. چرا میخواهی مردم را از ولایت باز بداری؟ از خدا بترس! چرا میخواهی باز بداری؟ [تو] عناد داری. تو بیا و بشنو و ببین و [بعد] این حرف را بزن. امروز هر چه شد میگویم، صحیح هم میگویم. تو ریشهیابیات از آنهایی هستند که [وقتی] امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مسجد شهید شد، میگفتند: علی که نماز نمیخوانده، چرا مسجد رفته بود؟ تو هر کسی میخواهی باش! من به شخص کار ندارم. والله! بالله! من [دارم] یک چیزی را توی این خلقت میگویم. تو از همان نسلی! جلوی دهانت را بگیر!
تو باید بیایی نجوا کنی. یکچیزی را باید بدانی و بگویی. مگر نمیفهمی؟! والله! بالله! من خودم را نمیگویم، «العلم نورٌ یقذفه الله فی قلب من یشاء» چیست که [آن را] میگوید؟ پس، آنکه خدا میگوید من معلمت میشوم، در عالم چیست؟ چرا نمیآیی این حرفها را بفهمی؟ هر حرفی که هر بشری بزند، از او بازخواست میشود [که] برای چه [این حرف را] زدی؟ چرا زدی؟ مقصدت چه بود؟ همین حرفها بود که مردم را به ضلالت انداختند. ای بشر! بیا و فکر کن، تفکر داشتهباش، همین حرفها را زدند که مردم دنبال سلمان نرفتند، [دنبال] اباذر نرفتند، [دنبال] میثم نرفتند، [دنبال] مقداد نرفتند، [دنبال] عمار یاسر نرفتند، دنبال چه کسی رفتند؟ دنبال فقیه.
سوءتفاهم نشود. والله! بالله! حاجشیخعباس فرمود: عمَر، فقیه بود؛ اما از خودش حرف زد، از فقاهت خودش حرف زد. من الآن یک روایت میگویم، نستجیر بالله، نستجیر بالله، من به فقهاء کار ندارم. باز دوباره تند نشود [که] تیکه به من بچسبانید. ما اصلاً دینمان دست علماء بوده، یداً به ید به [دست] ما رسیده؛ اما اینکه گفتم [عمَر] فقیه است، شخصی پیش رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. گفت: من از طرف قومم آمدم. یک چیز به ما بگو رستگار شویم. [پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند:] یک «لا إله إلّا الله» بگویی، رستگاری. خدا حاجشیخعباس را رحمت کند! این جمله را ایشان گفت، خیلی خوشحال بود. از خانه بیرون آمد، به عمَر برخورد. عمَر همیشه جاسوس بود. آن دوره [یعنی اطراف]، وِل میخورد [یعنی میچرخید]. گفت: کجا بودی؟ گفت: من از طرف قومم آمدم. گفت چه شد؟ گفت: رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم) گفت: یک «لا إله إلّا الله» بگویی، رستگار میشوی. [عمر] توی گوشش زد. این مرد، پیرمرد بود و گریهاش گرفت. برگشت و پیش پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. [پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] پی [یعنی دنبال] عمَر روانه کرد، گفت: من گفتم. خدا ایشان [یعنی حاجشیخعباس] را بیامرزد! گفت: ببین، اینجا [عمَر] از فقاهتش چه استفادهای کرد؟ گفت: یا رسولالله! اگر اینها بفهمند [که] یک «لا إله إلّا الله» بگویند، رستگار میشوند، دیگر جنگ نمیروند، نماز جماعت نمیخوانند، چه کار نمیکنند! چه کار نمیکنند! بنا کرد حرفتراشی کردن برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). ببین، از فقاهتش استفاده کرد. اگر من میگویم فقیه، این را میگویم. عزیزان من! یکوقت سوءتفاهم نشود.
من حرفم ایناست که ببین اینها هم که حالا یک حرفهایی میزنند، از همان نسل هستند. باباجان من! عزیز من! [تو] داری چه میگویی؟ یکچیزی را بفهم و بگو. بگذرم از این [حرف]. چرا من این حرف را دنبال کردم؟ برای اینجور اشخاص دلم سوخت. اینها عوض اینکه کسی را به ولایت سوق بدهند، از ولایت باز میدارند، من برای اینجور اشخاص دلم سوخت [که] این حرف را زدم.
چرا میگوید؟ خدا میگوید اگر یک رفیقی گرفتی [که] تو را یاد خدا انداخت، خدا یک قصری به تو میدهد [که] خلق اولین و آخرین را بخواهی دعوت کنی، جا داری. عزیز من! این آدم دارد شما را یاد خدا میاندازد. بیایید رفاقت کنید [تا] خدا یک قصری به شما بدهد [که اگر] بخواهید خلق اولین و آخرین را دعوت کنید، جا دارید. عزیز من! فدایتان بشوم، قربانتان بروم، بیایید گوش بدهید!
نشناختن اسم ائمه (علیهم السلام). نفرینکردن نوح قومش را و معطلکردنِ خدا او را. کشتی نوح و اسم پنج تن. گردش خلقت به اسم ائمه (علیهم السلام). به جز دنیا، کرات زیادی وجود دارد که علی (علیه السلام) رهبر آنهاست. آوردن ائمه (علیهم السلام) در دنیا. کافر شدن اکثرِ مردم؛ پس چه کسانی در بهشت هستند؟ فاطمه یعنیچه؟ شناخت ائمهطاهرین (علیهم السلام). رفتن پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج و صحبت خدا با او.
خدای تبارک و تعالی خیلی شما را دوست دارد، اما در صورتیکه امر را اطاعت کنید. عزیز من! برای چه خدای تبارک و تعالی، این دوازدهامام، چهاردهمعصوم را [در دنیا] روانه کرده؟ من در جای دیگر گفتم: ما اینها را که نشناختیم، اسمشان را هم نشناختیم. آن شخص اگر واقعاً بداند، مردم را از سوی ولایت نمیروند کنار [یعنی مردم را از ولایت نمیرنجاند، بلکه] رُو به سوی ولایت دعوت میکند.
شما حسابش را بکن، خدا چطور عظمائیت ائمهطاهرین (علیهم السلام) را فاش میکند؟ حالا این نوح به قومش نفرین کرد، خدای تبارک و تعالی به قول ما یکقدری دَوَلش داد [یعنی معطّلش کرد و به او] گفت: این تَنده [یعنی هسته] خرما را بکار، وقتی خرما داد، دعایت مستجاب میشود. شد نشد [این کار را کرد ولی نشد]، دوباره تَنده داد؛ سه مرتبه گویا همچنین چیزی [تکرار شد]. خلاصه دوباره نفرین کرد. آب از زمین و آسمان جوشید. یک چیز [یعنی نکته] عجیبی در این حرفها هست. حالا این کشتی، (آقاجان من! رفقای عزیز! تفکر داشتهباشید!) مگر [نوح! این کشتی را به امر خودش درست کرده [است]؟ به امر خدا [و] به دستور جبرئیل [درست کردهاست]. حالا کشتی درست شده، [ولی] راه نمیافتد. نوح متحیر بود. جبرئیل نازل شد: یا نوح! اسم پنج تن را به این [کشتی] نصب کن. تا [اسم پنج تن را] نصب کرد، کشتی راه افتاد.
اگر من میگویم [که] تمام این عالم به اسم اینها میگردد، من باز بیروایت و حدیث حرف نمیزنم. عزیزان من! تمام این خلقت به اسم اینها میگردد، به اسماء اینها، به اسم اینها، نه به خودشان. اگر [فکر کنیم که] اینها از برای این دنیا خلق شدند، ما اشتباه فهمیدیم، مغز ما کشش ندارد. ما از قدرت [و] جانمان میخواهیم استفاده کنیم، نه از روح و دانشمان. ما الآن قدرت داریم، یکجا مینشینیم، مجلس را چیز میکنیم، بنا میکنیم صحبت کردن. از قدرت جانمان صحبت میکنیم، نه از قدرت فهم و کمال و آن [چیزی]که از ما خواستند. ببین من چه به تو میگویم؟
مگر امیرالمؤمنین (علیه السلام) دروغ میگوید؟! [میفرماید:] دنیا، به منزله استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است. آیا ائمه (علیهم السلام) را توی اینجا آورد؟ چرا فکر نمیکنید؟ عزیزان من! حسین عزیز ما را، زهرای عزیز ما را اینجا آورد که، اینجا که از استخوان خوک در دهان سگ خورهدار بدتر است. خدا، ماوراء دارد، اینها یک جلوهای کردند که ما دنبال اینها برویم [و] هدایت شویم.
این بهشتی که خدا خلق کرده، آن نوحش [یعنی] قومش که اینطوری شد، آن [قوم] عادش که اینطوری شد، آن قوم لوطش هم که اینطوری شد، اینها که همه کافرند و این همه [مردم] هم که کافرند؛ پس چه کسی توی بهشت است؟ چرا فکر نمیکنید؟! عزیزان! والله! بالله! القای خداست، گوش بدهید. این بهشتی که میگوید یک مؤمن مثلاً به او میدهم [که] خلق اولین تا آخرین [را] دعوت کند، [آیا] خدا کار لغو کرده [که] مالِ [یعنی برای] چهار نفر [خلق کردهاست]؟ اینها هم که کافرند؛ پس چه کسی توی بهشت است؟ هان؟ یکی به من جواب بدهد! به من جواب بدهید!
پس خدا، در خلقت، ماورایی دارد که مغز ما کشش نداشته به ما بدهد. علی (علیه السلام) رهبر آنجاست، امام زمان (عجل الله فرجه) رهبر آنجاست، زهرای عزیز (علیها السلام) رهبر آنجاست. فاطمه؛ یعنی فتحکننده در هر قسمتی، فاطمه؛ یعنی فتحکننده یک خلقت، تو چه میگویی؟ ببین من خیلی قشنگ پیاده کردم. آنکه آدم شده، از همانجا مخالف شده، آن قابیل که هابیل را کشته، آن هم قوم نوحش [که آنطور شدند]، آن قوم لوطش [که] آنطور شده، اینها چه شدند؟ همه کافرند. اهلتسنن [هم] که همه اهل جهنمند؛ [پس] خدا بهشت را برای چه [کسی] خلق کردهاست؟ پس اینها [یعنی ائمه (علیهم السلام)] را در این دنیا آورده [که] چه کند؟ در این دنیا[یی که از] استخوان خوک در دهان سگ خورهدار [بدتر است]. چرا عقل نداریم؟! چرا تفکر نداریم؟! چرا گوش نمیدهید؟! عزیزان من! در فکر بروید تا اینها را بشناسید. خدا اینقدر کُرات دارد، اینقدر چیز دارد [که] مغز ما کشش نداشته که [به ما] بگوید. اگر مغز ما کشش داشت، علی (علیه السلام) را وِل [یعنی رها] نمیکردند [و] دنبال عمر و ابابکر بروند. الآن هم ما مشابه آنها هستیم.
اینقدر خدا کُرات دارد، اینقدر [خدا] چیز دارد، آنها باید بیایند بهشت را پُر کنند. امامزمان (عجل الله فرجه) ایناست؛ پس من میگویم اسمشان را هم نشناختیم. تمام این خلقت به اسم اینها دارد گردش میکند. (حالا یکچیز میخواهد بفروشد، یک ده تا یا علی (علیه السلام) و حضرت عباس (علیه السلام) و نمیدانم امامحسین (علیه السلام) قسم بخور تا [آن را] بفروشی!)
خدا میداند خیلی قشنگ است! در فکر بروید! دوباره تکرار میکنم: مگر [خدا اینها را] اینجا [که] مثل استخوان خوک در دهان سگ خورهدار است، آورد؟ پس چه کسی بهشت میرود؟! آنها که همه کافرند، آنها که همه عذاب شدند، سُنّیها هم که [اهل جهنمند]؛ [پس] چه کسی در بهشت میرود؟ [خدا بهشت را] برای چه کسی خلق کرده؟ این را اگر بفهمیم؛ آنوقت ائمه (علیهم السلام) را میشناسیم. اگر این را بفهمیم، آنها را میشناسیم؛ اگرنه آنها را نمیشناسیم.
به حضرت عباس، دارم میبینم، نمیخواهم یک حرفهایی بزنم؛ انگار ماوراء را دارم میبینم که اینها دخالت به چه جاهایی دارند؟ شناخت امام ایناست. معرفت امام ایناست. همین میگویند [امام] شصت سال [در این دنیا بود]، آره، تو بمیری! آنوقت چقدر هم درس خوانده! من به قربان آن [کسی] بروم که گفت درس، سیاهی است!
مهندسها! دکترها! عزیزان من! از من ناراحت نشوید! من حرفم را میزنم. شناخت اینها ایناست که مثل اینکه میگوییم خدا را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم امامزمان (عجل الله فرجه) را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم علی (علیه السلام) را نمیشناسیم، انصافاً بگوییم زهرای عزیز (علیها السلام) را نمیشناسیم.
وقتی پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به معراج رفت، [خدا] گفت: یا محمد! علی (علیه السلام) را به تو دادم. خیلی خوب است! آناست که گفتم ولایت [به او] نازل شد، علی (علیه السلام) به او نازل شد. بروید معراجیه را بخوانید، ببینید هست یا نه؟ گفت: علی (علیه السلام) را به تو دادم، یا محمد! زهرا (علیها السلام) را به تو دادم. زهرا (علیها السلام) فتحکننده است.
نظر و غضب حضرت زهرا (علیها السلام). سفارش به خانمها. دیوث اُمّت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم). بهترین عبادت برای زن
به زهرا قسم! روایت داریم، حضرت میفرماید، خدا میفرماید: زهرا (علیها السلام)، به هر که نظر کند، اهل بهشت است. به هر که غضب کند، اهل جهنم است. زهرای عزیز (علیها السلام)، نظر کننده قیامت است. نظر کننده تمام خلقت است. زهرا (علیها السلام) [را] خدا گفت: یعنی فتحکننده. ایناست که به شما گفتم که [امامحسین (علیه السلام)] دست بر قلب زینب (علیها السلام) گذاشت، با این روایت جور است. نظر همین است، آیا چیست؟ ای خانمهای عزیز! کدامتان دست از زهرای عزیز (علیها السلام) برنداشتید، والله! کلاه سرتان میرود. والله! بالله! کلاه سرتان میرود. ای خانمهای عزیز که دست از زهرا (علیها السلام) برداشتید! کجا میروید؟ مگر خدا نگفت؟! [مگر] پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نگفت؟ خدا حاج [شیخ] انصاری را رحمت کند! گفت: هشت آیه قرآن راجع به حجاب داریم. تا یکی گفت رویتان را باز کنید، تمام شما، [روهایتان را] باز کردید [و] شوهرهایتان هم حاضر شدند. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هر کسی حاضر شود نگاه به زنش بکنند، دیوث است. آیا حاضرند یکعدهای نگاه به زنشان کنند؟ [این حرفها] آمد دیگر، [در] عالم چه خبر است؟
روضه میخوانید! روضه حضرت زهرا (علیها السلام) میخوانید و جشن حضرت زهرا میگیرید [و] حالا هم نمیدانم برای عمَر چه کار میکنید! [ای] خانم عزیز! آیا امر زهرا (علیها السلام) را اطاعت کردی؟ تو که دست از زهرا (علیها السلام) برداشتی! ای خانمهای عزیز! یا زهرا (علیها السلام) کارهایش درست نبود، یا امرش را اطاعت کن! [این حرفها] آمد دیگر. مگر همین زهرا (علیها السلام) نبود که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود چه عبادتی از برای زن بالاتر است؟ گفت: نه او نامحرم را ببیند و نه نامحرم او را ببیند. [پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم)] سه مرتبه بلند شد و گفت: زهرا! پدرت به قربانت! پدرت به قربانت! «إنّ الله و ملائکته یصلّون علی النبیّ، یا أیها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما» ایناست؛ یعنی ما تسلیم پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باشیم. (صلوات بفرستید.)
از یومهای دنیا درآمدن. نجوای متقی با خدا در مورد حرفزدن برای مردم. معنای یوم
رفقا! من در جایی دیگر گفتم: دنیا، یوم دارد، ما باید از یومش درآییم. من آن چند وقتها گفتم: خدایا! من ممنون تو هستم، [تو] جوانیام را حفظ کردی، پیریام را هم حفظ کن. مبادا یکحرفی غیر رضای تو بزنم. گفتم: خدایا! من را خفه کن که [اگر بخواهم] حرفی غیر رضای تو بزنم. مگر امام سجاد (علیه السلام) نگفت: ای خطیب! تو رضای خلق را به رضای خدا ترجیح دادی؟ مبادا ما از آنها باشیم که بخواهیم رضایت شماها را با رضایت خلق ترجیح بدهیم، [اگر اینکار را بکنم،] من مشرک هستم. گفتم: خدایا! جوانیام را حفظ کردی، پیریام را هم حفظ کن.
رفقای عزیز! فدایتان شوم، هر چیزی یوم دارد، یکوقت جوان هستی، یوم دارد. باید از یوم درآیی. یکقدری رشد کردی، یوم دارد. آمدی یکشغلی پیدا کردی، یوم دارد. آمدی زن اِسَدی [یعنی گرفتی]، یوم است. آمدی زن آوردی، یوم است، آمدی بچهدار شدی، یوم است. تمام اینها [یعنی همه عمر] یوم است. یوم یعنیچه؟ در هر قسمتی ما باید از این یوم درآییم؛ یعنی این یوم، یک امری دارد، ما باید امرش را اطاعت کنیم؛ آنوقت، وقتیکه ما از این یومها، امتحان شدی [و از این یومها] درآمدی؛ آنوقت شما صفات خدا میشوی؛ یعنی امر خدا را اطاعت کردی، صفات خدا میشوی.
از یومهای دنیا درآمدن و صفات خدا شدن. ولایت عقل کامل است. «سلام الله علیه» شدنِ ابراهیم
علی (علیه السلام) صفات الله را پاسخ میدهد. چه چیزی به تو میدهد؟ علم حکمت. چه به تو میدهد؟ از «العلم، نور یقذفه الله فی قلب من یشاء». چه به تو میگوید؟ خدا میگوید: ای بنده! حالا معلّمت میشوم؛ اما از یومها درآیی. عزیز من! از این یومها که دارد، [اگر] درآیی، صفات الله به تو میدهد. چرا؟ [چون] در هر قسمتی امر را اطاعت کردی. هیچکسی به جایی نمیرسد، هیچکسی به معنویت نمیرسد مگر به توسط ولایت؛ چونکه ولایت، عقل کامل است.
رفقای عزیز! اگر شما از این یومها درآمدید، دیگر یوم برای شما مطرح نیست؛ یعنی شما به روح اتصال میشوید؛ آنوقت [سلمان،] «سلمان منّا أهلالبیت» میشود. آنوقت ابراهیم [سلام الله علیه] میشود. حالا که ابراهیم شده، به او «سلام الله علیه» میگوید؛ یعنی سلام من به یک همچنین بندهای که امر من را اطاعت کرد. ابراهیم «سلام الله علیه» میشود.
چرا ابراهیم «سلام الله علیه» شد؟ چرا متوجه نیستیم؟! شاید شماها متوجه باشید! من به شما جسارت نکنم، من از شما خواهش میکنم خیلی از من توقع نداشتهباشید. چرا به غیر [از] پیغمبر آخرالزمان (صلی الله علیه و آله و سلم) [که او را] مِنها [کنیم]، صد و بیست و چهار هزار پیغمبر داریم، چرا «سلام الله علیه» نیستند؟ چرا ابراهیم «سلام الله علیه» است؟ والله! [خدا] سلام به چه میکند؟ به ولایتش. سلام به چه میکند؟ به شیعهگیاش میکند.
بیایید «سلام الله علیه» بشوید! ابراهیم و ساختن خانه خدا و مزد خواستنش. سخاوت ابراهیم و خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدن و شیعه شدنش. چه کسانی تأیید شدهاند؟ چه کار کنیم که تأیید شویم؟
عزیزم! بیایید شیعه بشوید! «سلام الله علیه» بشوید! بعضیها که میبینید «لعنة الله علیه» میشوند. اِه! چرا ابراهیم «سلام الله علیه» است؟ ابراهیم یکی از دلیلهایش این بود: امر را اطاعت کرد. خانه خدا را ساخت، گفت: ای خدا! اجر من چقدر است؟ [خدا] گفت: اجر نیکوکارها با من است. دوباره تکرار کرد. گفت: چه کردی؟ [آیا] گرسنهای سیر کردی یا برهنهای را پوشاندی؟ دید آن امرش، «سلام الله علیه» نیست، تأیید نشد. در صورتیکه [ابراهیم] خانه خدا را ساخت. (حالا دو سه شاهی میخواهد یک مسجد بسازد، انگار تخم دو زرده کرده!) [ابراهیم] رفت یکقدری گوسفند خرید [و] در بیابان ریخت. استفاده میکرد، مردم را ارشاد میکرد. پشمش را میداد، مردم میریسیدند [و] لباس میکردند. عضلهاش را به مردم میداد، میسوزاندند. شیرش را [به مردم] میداد. (گفتم: عزیزان من! این سخاوت، نجاتدهنده بشر است.) حالا یک روزی که این کارها را کرد، [در رؤیا]خدمت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید. [گفت:] یا رسولالله! من دلم میخواهد شیعه وصیات بشوم. شیعه علی (علیه السلام) بشوم. پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حقش دعا کرد [و] شیعه شد. حالا [ابراهیم] «سلام الله علیه» میشود. چرا من «سلام الله علیه» نمیشوم؟
عزیزان من! فدایتان بشوم، مگر تو با ابراهیم فرق داری؟ یا خدا تو را فرق میگذارد؟ [خدا] سلام به چه میکند؟ به ولایت. حالا بگو مگر آن انبیاء دیگر ولایت ندارند؟ چرا، [ولایت] دارند؛ [اما] تأیید نشده [است. از] ابراهیم تأیید شده، [از] سلمان تأیید شده، [از] عبد العظیم حسنی تأیید شده، [از] زینب «سلام الله علیها» تأیید شده، [از] حضرت معصومه (علیها السلام) تأیید شده. همه ولایت دارند؛ اما تأییدی یکحرف دیگری است. رفقای عزیز! بیایید ما هم دست از دنیا برداریم و امر را اطاعت کنیم [و] تأیید شویم. ما نمیفهمیم [که] چه اندازه میتوانیم پیش برویم؛ [اما] نمیرویم. تکرار میکنم، تو به طوری میشوی که ملائکههای آسمان زیارت تو میآیند.
یا علی