روایت: قطع رابطه امام صادق با دوستی که به غلام خود دشنام داد
أَبُوعَلِيٍّ الأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ نَضْرٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ نُعْمَانَ الجُعْفِيِّ قَالَ: كَانَ لِأَبِي عَبْدِالله عَلَيْهِالسَّلاَمُ صَدِيقٌ لاَ يَكَادُ يُفَارِقُهُ إِذَا ذَهَبَ مَكَاناً، فَبَيْنَمَا هُوَ يَمْشِي مَعَهُ فِي الحَذَّاءِينَ وَ مَعَهُ غُلاَمٌ لَهُ سِنْدِيٌّ يَمْشِي خَلْفَهُمَا، إِذَا اِلْتَفَتَ الرَّجُلُ يُرِيدُ غُلاَمَهُ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَلَمْ يَرَهُ، فَلَمَّا نَظَرَ فِي الرَّابِعَةِ قَالَ: يَا ابْنَ الفَاعِلَةِ! أَيْنَ كُنْتَ؟ قَالَ: فَرَفَعَ أَبُو عَبْدِالله عَلَيْهِالسَّلاَمُ يَدَهُ فَصَكَّ بِهَا جَبْهَةَ نَفْسِهِ، ثُمَّ قَالَ: سُبْحَانَ اَلله! تَقْذِفُ أُمَّهُ؟ قَدْ كُنْتُ أَرَی أَنَّ لَكَ وَرَعاً، فَإِذَا لَيْسَ لَكَ وَرَعٌ. فَقَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! إِنَّ أُمَّهُ سِنْدِيَّةٌ مُشْرِكَةٌ. فَقَالَ: أَمَا عَلِمْتَ أَنَّ لِكُلِّ أُمَّةٍ نِكَاحاً؟ تَنَحَّ عَنِّي! قَالَ: فَمَا رَأَيْتُهُ يَمْشِي مَعَهُ حَتَّی فَرَّقَ المَوْتُ بَيْنَهُمَا.
عمرو بن نعمان جعفی گويد: حضرت صادق عليهالسّلام دوستی داشت كه هنگامی که حضرت به جایی میرفت هیچگاه از ایشان جدا نمیشد. روزی همراه حضرت در بازار کفاشها میرفت در حالی که همراه او غلام سندی بود که پشت سرشان میآمد. در این هنگام مرد سه بار به جانب غلامش برگشت و با او کار داشت، اما او را نديد. زمانی که بار چهارم او را ديد گفت: ای پسرِ زن زناکار! كجا بودی؟ حضرت صادق عليهالسّلام دست خود را بالا برد و به پيشانی خود زد، سپس فرمود: سبحان اللّٰه! مادرش را به زنا متهم میکنی؟ قبلاً تو را صاحب پرهیز میدیدم، اما اكنون پرهیز نداری. گفت: فدایت شوم! مادرش زنی است از اهل سند و مشرک است. حضرت فرمود: آیا نمیدانی كه هر امتی نکاحی دارند؟ از من دور شو! راوی گويد: ديگر نديدم كه آن حضرت با او راه برود، تا زمانی كه مرگ ميان آنها جدایی انداخت.
الکافی، ج۲، ص۳۲۴ و تنبيه الخواطر و نزهة النواظر (مجموعة ورّام)، ج۲، ص۲۰۶ و عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج۲۰، ص۱۸۹
