حالا بنا شد روضه علی اکبر را برای شما بخوانم. آدم یک پسر داشته باشد متدین باشد، خیلی او را می‌خواهد. خدا انشاء الله بچه‌هایی که دارید به شما ببخشد، این این علی اکبر، در ظاهر و باطن خیلی ترقی کرد؛ چون که حضرت فرمود: «منطقاً، علماً، برسول الله»، یعنی آورد و [او را] جفت رسول الله قرار داد. حالا وقتی خلاصه آتش جنگ شروع شد، گفت: علی جان، بیا برو توی میدان. [امام این کار را نکرد] که خودش بنشیند، بچه‌هایش بنشیند، مردم را به سمت جنگ سوق بدهد، فوراً آمادگی پیدا کرد. گفت: علی جان، قربانت بروم، برو با این مادرت و خواهرانت یک خداحافظی کن. زره به او پوشاند. رفت آنجا در خیمه گفت: عمه جان، خداحافظ، خواهر جان، مادر جان، خداحافظ. اینها ریختند دور علی، دیدند برود میدان معلوم نیست که بالاخره او را نکشند؛ اما سکینه دور علی می‌گشت می‌گفت: ای خدا، دعاهای مرا مستجاب کن؛ مرا فدای علی کن، دست برنداشتند. یک دفعه امام حسین گفت: دست از علی بردارید، علی دارد طرف خدا می‌رود.
حالا مگر امام حسین دست برداشت؟ حالا وارد شد، علی جان، یک قدری جلوی من راه برو. حالا گفت: علی جان، یک قدری جلو من راه برو. بابا! حالا روایت داریم یک وقت رفت، صد و بیست نفر را به درک واصل کرد؛ اما وقتی رفت، لشگر گفتند ما با پیغمبر جنگ نداریم. ابن سعد صدا زد، گفت: این پسر حسین است، شبیه پیغمبر است. پیغمبر که از دنیا رفته است؛ حالا یک وقت آمد، گفت: بابا، این زره، [سینه] من را به تنگ آورده، آخر، آفتاب هست، من تشنه‌ام هست. خدا شیخ عباس را رحمت کند گفت: دو تا روایت داریم. یک روایت داریم که حسین زبان در دهانش گذاشت، [یعنی] گفت: بابا، من هم تشنه‌ام.
عزیز من، چرا آب می‌خوری، یک سلام به امام حسین می‌دهی، لعنت به موکلان آب فرات می‌دهی، این همه ثواب دارد؟ چرا؟ [چون] یاد لب تشنه امام حسین می‌کنی.آقا علی اکبر دو مرتبه رفت جنگ، یک وقت صدا زد: بابا، من هم رفتم، خداحافظ. بابا جان، قربانت بروم، غصه تشنگی مرا نخور، جدت مرا سیراب کرد. یک ظرف آب برای تو گذاشته. تا امام حسین این ندا را شنید، با عجله رفت آنجا. لشکر هم بالای سر علی اکبر صف‌آرایی کرد. روایت داریم آن موقع یک شامی توی فرق علی زده بود، علی در ظاهر از دنیا رفته، خونها را از لب علی پاک کرد. مرتب گفت: «ولدی علی»، با من حرف بزن. مرتب دلش می‌خواهد یک کلام علی، حرف بزند. در تمام لشکر زینب در میدان نیامده است. گفت: مبادا برادرم سکته کند. مرتب آمد توی میدان و او هم می‌گفت: «ولدی علی، ولدی علی»،
روایت داریم امام حسین دو تا نعره زد. یک دفعه گفت: ابن سعد، خدا رحم تو را قطع کند؛ رحم مرا قطع کردی. یک وقت صدا زد: بنی هاشم بیایید، نعش علی را در خیمه رسانید، خدا داند که من طاقت ندارم. این مداحان که دارند کف می‌زنند و می‌رقصند، آنها آنجا کف زدند!!! ای مداح، چرا کف می‌زنی؟ مگر تو بنی امیه هستی؟ حالا آمدند، این مصیبت چه کار کنیم؟ حالا سکینه چه به سرش می‌آید؟ نگاه به علی می‌کند. رقیه چه به سرش می‌آید؟ لیلا چه به سرش می‌آید؟

[پایگاه ولایت حضرت علی و حضرت زهرا: شناخت امام]